سلام دوست عزیز چنین ازدواجی مزایا و معایبی دارد. مزیت عمده این است که شما با یک آدم سرد و گرم چشیده ازدواج می کنید که احتمالا وضع مالی خوبی دارد و می تواند حامی خیلی خوبی برای شما باشد. بسیاری از مسائلی را که ازدواج با آدمهای هم سن و سال خودتان با آن درگیر هستن را نخواهید داشت. البته همه اینها در صورتی است که این فرد آدم مستقلی از خانواده خود باشد. منظورم این است که از لحاظ عاطفی به خانواده خود وابسته نباشد. ایراد عمده این است که به آن اشاره کرده اید. ایراد دیگر این است که ایشان اگر همین امسال ازدواج کند و تصمیم به بچه دار شدن بگیرد، دردسرهای بچه دار شدن ممکن است او را خیلی آزاد دهد. می دانید که 2 تا 3 ماه اول بچه داری شب بیداری هایی وجود دارد که بدون همراهی پدر بچه اصلا حل کردن آن ممکن نیست. ایا ایشان را آدمی می دانید که می تواند از پس چنین روزهایی برآید یا نه. با ایشان نگرانی های خود را در میان گذارید، هم درمورد حال و حوصله و انرژی داشتن و هم در مورد فرزند. اگر توانستید در این باره ها راه حلی بیابید آن گاه تصمیم گیری نهایی را انجام دهید. این را هم بدانید که ایشان 20 سال دیگر گویی از کار افتاده خواهد بود و آن زمان شما تازه 52 ساله اید. یعنی سن امروز ایشان. به طور کلی آقایان زودتر از خانمها فوت می کنند. تصور این را هم داشته باشید که احتمالا سنین پایانی عمر خود را نیز بایستی به تنهایی سر کنید. اگر امید به زندگی در ایران 75 سال باشد، شما بایستی حدود 20 سال بدون ایشان زندگی کنید. سنینی که احتمالا اقوامتان نیز هرکدام سر زندگی خودشان هستند به خانواده خودشان می پردازند. پیروز باشید
سلام من دختری 32 ساله هستم خواستگارم 50 ساله است که قبلا ازدواجی نداشته و مدرک تحصیلی ایشان مهندسی معماری خارج از کشور است و از یک خانواده تحصیل کرده نمیدونم چگونه تصمیم گیری کنم هیچ ایرادی در این مرد ندیدم جزسن - ذهنم پر از ترس شده میترسم فردا نگاه همه ازارم بده میترسم ادم بی حس و حالی باشد حوصله منو نداشته باشد و خیلی چیزای دیگه لطفا راهنماییم کنید
سلام دوست عزیز چنین ازدواجی مزایا و معایبی دارد. مزیت عمده این است که شما با یک آدم سرد و گرم چشیده ازدواج می کنید که احتمالا وضع مالی خوبی دارد و می تواند حامی خیلی خوبی برای شما باشد. بسیاری از مسائلی را که ازدواج با آدمهای هم سن و سال خودتان با آن درگیر هستن را نخواهید داشت. البته همه اینها در صورتی است که این فرد آدم مستقلی از خانواده خود باشد. منظورم این است که از لحاظ عاطفی به خانواده خود وابسته نباشد. ایراد عمده این است که به آن اشاره کرده اید. ایراد دیگر این است که ایشان اگر همین امسال ازدواج کند و تصمیم به بچه دار شدن بگیرد، دردسرهای بچه دار شدن ممکن است او را خیلی آزاد دهد. می دانید که 2 تا 3 ماه اول بچه داری شب بیداری هایی وجود دارد که بدون همراهی پدر بچه اصلا حل کردن آن ممکن نیست. ایا ایشان را آدمی می دانید که می تواند از پس چنین روزهایی برآید یا نه. با ایشان نگرانی های خود را در میان گذارید، هم درمورد حال و حوصله و انرژی داشتن و هم در مورد فرزند. اگر توانستید در این باره ها راه حلی بیابید آن گاه تصمیم گیری نهایی را انجام دهید. این را هم بدانید که ایشان 20 سال دیگر گویی از کار افتاده خواهد بود و آن زمان شما تازه 52 ساله اید. یعنی سن امروز ایشان. به طور کلی آقایان زودتر از خانمها فوت می کنند. تصور این را هم داشته باشید که احتمالا سنین پایانی عمر خود را نیز بایستی به تنهایی سر کنید. اگر امید به زندگی در ایران 75 سال باشد، شما بایستی حدود 20 سال بدون ایشان زندگی کنید. سنینی که احتمالا اقوامتان نیز هرکدام سر زندگی خودشان هستند به خانواده خودشان می پردازند. پیروز باشید
- [سایر] سلام حاج آقا, من دختری 27 ساله هستم و از یک خانواده مذهبی. سعی کردم همیشه تکالیف دینی ام رو انجام بدم.البته... مدتی بود که دجار مشکلی با یکی از همکارانم شدم... ...خصوصی... ...احساس میکنم خدا از من حالش بهم میخوره حوصله منو دیگه نداره و دلش نمیخواد یک کلمه از من بشنوه و میخواد منو ...!احساس میکنم فقط بهم حق حیات داده تا روز مرگم اما صمیمیت و.. نه!احساس میکنم از دست من و گناهانم و توبه شکستنهام خسته شده و از من بدش میاد! حاج آقا خیلی داغون شدم نمیدونم دیگه درد دلم رو کجا ببرم!خدا رو حس نمیکنم!حالم از خودم بهم میخوره!دلم میخواد بمیرم! تو رو خدا کمکم کنید!!
- [سایر] سلام و خسته نباشی دختری 22 ساله هستم دانشجوی رشته مهندسی برق .خواستگاری دارم 26 ساله کارمند و مهندس معماری. خواستگار من درسن 10 سالگی مادر و برادرشو در سانحه رانندگی از دست داد. و همچنین حدودا در 23 سالگی خواهرشو بخاطر داشتن بیماری سرطان.و از 10 سالگی زیر دست نامادری بزگ شده خودش میگه از وقتی که نامادریم اومد تو خونه همش دعوا بود .در حال حاضر 3 برادر و 1 خواهرن.و میگه بعد از مادرم محبت ندیدم ولی به خودم قول دادم به همه محبت کنم تا بهم محبت کنن. تو جلسه اول خیلی مهرش به دلم ننشست چون باشخصیت بود گفتم جلسه بعدم بیان حرف بزنیم.باز انگاری ننشست مهرش انگاری سرده نمیدونم شاید چون هنو بهش عادت نکردم حدودا یک ماه اس میدیم و حرف میزنیم.بیشتر اس میدیم.تفاهم زیاد دایم هم مهربونه هم باشخصیت.ولی میترسم مهرش به دلم نشینه بعدا پشیمون بشم.تحقیقم کردیم حدودا 1 ماه از همه نظر هم خودش و هم خونوادش خوبن. کمکم کنید چیکار کنم؟به هیچ وجه کوتاه نمیاد میگه من نمیتونم فراموشت کنم حتی یکی دو بارم امتحانشم کردم دیدم واقعا منو میخواد.یه بار بهش گفتم کسی رو قبلا میخواستم ولی همه چی تموم شده شاید بعد ازدواج دلم بازهواشو کنه گفت اینقد بهت مهربونی میکنم که فراموشش کنی .زندگیمو به پات میریزم . راهنماییم کنیید چیکار کنم؟نکنه بخاطر فوت خونوادش منزوی باشه؟نکنه پشیمون بشم احساس میکنم نمیتونم تحملش کنم از نظر چهره. با تشکر
- [سایر] با عرض سلام خدمت شما من دختر و مجردهستم و 20 سالمه. خانم دکتر من تو زندگیم موقعیتهایی رو دارم که اطرافیانم ارزوی اونها رو دارن. ولی من همیشه به هنر و ریاضیات علاقه داشتم اما متاسفانه بر اثر نبود راهنمای مناسب راه زندگیم جور دیگه ای چرخید و من الان دانشجوی مهندسی فناوری اطلاعات هستم و رشتمو دوست دارم ولی نه اونقدر. و فقط به خاطر ارزشهای خانواده ام انتخاب کردم. و حالا احساس میکنم هدفمو گم کردم، انگیزه ای برای تحصیل ندارم با وجود اینکه عاشق درسم و معدلم هم همیشه خوب بوده. ولی همش میگم این همه ادم مهندس شدن چه فایده من که هدف خاصی ندارم. البته من مهندسی معماری خیلی دوست داشتم ولی نتونستم برم. به نظر شما این که من بی هدف زندگی میکنم خطری برای آینده ام داره یا خیر؟ ایا باید برای زندگیم یه راه محکم همراه با دلیل و شناخت پیداکنم؟ منی که استعداد دارم آیا در آینده حسرت راه مورد علاقم منو دیوونه نمیکنه؟ یا نه زندگی اهداف والاتری داره که والاتر از اهداف مادی ما هستن و هر انسانی با رسیدن به اونها ست که آرامش میگیره؟ من به تجربه نیاز دارم. ممنون از اینکه راهنماییم میکنید.....
- [سایر] دوباره سلام اقای مرادی خسته نباشید خوشبختانه امروز هم به خواست خدا تونستم از حرفهای زیباتون بهرهمند بشم ولی یه سوالی ذهنم رو مشغول کرده و ناراحت شاید بگید برای فرد 17-18 ساله زوده که از این حرفها بزنه ولی شما امروز چند سوال رو مطرح کردید که دختر خانومها بایستی برای شناختن خواستگارشان بپرسند {گذشته-فرهنگ خوانواده..} ولی خود شما بهتر از من میدونید که اکثر خانواده ها هیچوقت جلسه ی خانوادگی ندارند یا شاید امکان داره که فرد خود شخصی متدین باشد ولی خانواده ی فرد اینطور نباشند پس این به این معنا است که نمیشود هیچوقت با این فرد زندگی خوبی را شروع کرد؟ چون فرهنگ خانواده ها فرق میکند؟ پس این فرد هیچوقت معنای خوشبختی رو نمیفهمه؟ این سوال کمی مربوط به مشکل من هم میشه . همیشه میترسم از گذشتم بگم گذشته ای که پر از تلخی هاست و سعی میکنم فراموشش کنم ولی واقعیت اینه که گذشته قسمتی از منه نمیتونم جداش کنم. من بر خلاف خانوادم فرد متدینی هستم{نمیخوام از خودم تعریف کنم}و برای نگه داشتن اعتقاداتم خیلی سختی ها رو تحمل میکنم با وجود اینکه کسی منو نمیفهمه و در خانه ی خودم احساس تنهایی میکنم. با حرف شما پس من دیگه هیچوقت نمیتونم حتی در آینده به ازدواج فکر کنم چون به اعتقاد من فرد مقابل باید بیشتر از خود آدم دیندار باشه و حتما خانواده هابا هم دچار مشکل میشن حتی گاهی وقتها اینقدر از پدرم میترسم که نمیتونم حتی بهش سلام بدم چه برسه باهاش حرفم بزنم مادرم هم وقتی از ازدواج حرفی به میون میاد میگه من نمیذارم قبل از 30 سالگی ازدواج کنی . دیگه مهم نیست. شاید حق با شماست ولی من تسلیم گذشتم نمیشم یا تحقیر های اطرافیانم. باز هم متشکرم. یا حق.التماس دعا
- [سایر] با سلام من دچار یک گناه بزگم که هر چه تلاش میکنم نمیتوانم خود را اصلاح کنم.من اصلا ادم حسودی نیستم اما به تازگی دچار یک حس عجیب شده ام. مدتی است که برادر شوهرم ازدواج کرده است و خانوم او من را به شدت عصبی می کند! او دختری است 26 ساله(همسن برادر شوهرم)،دیپلمه، فوق العاده چاق و از یک خانواده خیلی معمولی.و البته خیلی پر افاده ومغرور است. برادر شوهرم فردی اجتماعی ،تحصیل کرده، خوش اخلاق و مومن، و از لحاظ کار و موقعیت مالی هم خیلی موفق است. من دوستانی دارم که از هر نظر (اخلاق ،ایمان ،زیبایی ، تحصیلات) بسیار عالی هستند ودر شرایط جامعه امروز هنوز نتوانسته اند ازدواج کنند!حال چنین کسی که حتی آداب اجتماعی را به خوبی نمی داند ، چنین ازدواجی میکند. همسرم وحتی مادر شوهرم می گویند با دعا توانستند این کار را جلو ببرند.(آخه مادر شوهرم مخالف بود)اما حالا با دعا یا هر چیز دیگه من نمیتونم حسادت نکنم. خیلی در رنجم و از دیدنش و رفتارهاش به شدت عصبی میشم . مدام در حال مقایسه هستم.میدونم کارم گناهه و اشتباه. کمکم کنید تا به آرامش برسم
- [سایر] با سلام من دختری 22 ساله هستم با پسر داییم چند ماهی هست که نامزد کردم . البته فعلا محرم هستیم تا شناختمون بیستر بشه و بعد عقد کنیم . حقیقتش اینه که من مشکلات زیادی دارم این مشکلات هم شامل ویزگی های شخصیتی خودم میشه و هم در ارتباط با نامزدم . خیلی فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم و حالا از شما میخوام کمکم کنید تا وضعیتم خرابتر نشه و نامزدم ازم دلگیرتر نشه. با اجازتون شماره گذاری میکنم: 1-نامزدم از من محبت و مهربونی میخواد و من به خاطر اینکه ریاضی خوندم خشکم و بلد نیستم بهش مهربونی کنم وهمینطور اون در راه دوریه و کمتر همذیگرو میبینیم نمیدونم واقعا باهاش چطور برخورد کنم .روزی چندبار بهش اسمس میدم اما اون به خاطر کارش فقط شبها میتونه جوابمو بده من اینو میدونم اما کارمو بارها و بارها تکرار میکنمو اونم شاکی میشه و بعد از گذشت چند ماه انقدر که من بهش زنگ زدم دیگه بهم زنگ نمیزنه و منتظر میمونه تا من بهش زنگ بزنم و من از این بابت اصلا احساس خوبی نزارم و حس میکنم نسبت بهم کمی سرد شده . 2-من آدم کاملا منفی گرایی هستم خودم به این قضیه کاملا واقفم اما هر کاری میکنم تا درست شم نمیشه از این قضیه هم منو هم نامزدم کلی اذیت میشم .براتون مثال میزنم مثلا نامزدم در تهران به خاطر کارش تنهاست به محض اینکه شب جوابمو نده ذهنم شروع میکنه به منفی بافی و تند تند بهش اسمس میدم و هر چی توی ذهنمه بهش میگم و ..... در خالی که هیچی نبوده و نامزدم مثلا خواب بوده 3-ببخشین که من انقدرطولش میدم و سر و چشم شمارو به درد آوردم. ارادم تو انجام کارام ضعیفه، تنبلم ،زودرنجم،از نظر جسمی هم خیلی ضعیفم و کلی چیزای دیگه .شاید شما بگین چون منفی باف هستم مسلمه که خودمو اینطور تعریف کنم اما حقیقتش اینه که وقتی به گذشتم نگاه میکنم میبینم به خاطر حوادثی که تو دوره نوجوانیم و کودکیم اتفاق افتاده شخصیت کانمی از خودم ندارم و هر چی که دارم به خاطر تقلید از دیگران بوده .من ،شدم آدم دم دمی که چشمم به دهن دیگرانه و خودم از خودم چیزی ندارم. به محض این که هم چیز به خودم واگذار میشه خرابش میکنم حتی قدرت تصمیم گیری هم ندارم و هر لحظه یه جور حرف میزنم. بلاخره هر جوونی به سن من برای خودش ارزش هایی داره و به اونا پایبنده در حالی که من هیچی از خودم ندارم هیچی همیشه خواستم انسان کاملی باشم اما نشده و به خاطر همین اطرافیانم منو خوب شناختن و از اطرافم پراکنده شدن . من نمیخوام نامزدمو از دست بدم کمکم کنید.
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید.<br />من دختری هستم 24 ساله که به شدت در انتخاب مسیر تو زندگیم مرددم و واقعا نمیدونم چیکار کنم.من سال 86 که تو کنکور شرکت کردم رتبه خوبی زیر 1000 در رشته ی ریاضی آوردم و مهندسی برق قبول شدم.آنموقع فکر میکردم خیلی به رشته برق علاقه دارم و برای اینکه حتما در این رشته قبول شم 50 اولویت اولم در انتخاب رشته رو برق زدم و اولین اولویتم هم برای یه برق ستاره دار یعنی بورسیه ی آموزش پرورش بود یعنی خرج تحصیلم رو آموزش پرورش میداد ولی بعد از اتمام تحصیلم باید معلم میشدم و برق در هنرستان تدریس میکردم.همینو قبول شدم و رفتم به یه دانشگاه مزخرف(شریعتی تهران)که احتمالا نمیشناسید ،خوب اونجا اصلا جایی نبود که من از دانشگاه انتظار داشتم و براش اون همه زحمت کشیده بودم و به شدت خورد تو ذوقم.خیلی از همکلاسیام هم همین مشکلو داشتن ولی باهاش کنار اومدن ولی من کنار نیومدم و متاسفانه کلی کارای جانبی مثل شرکت تو کلاسای مختلف علمی،زبان،عرفانی کردم و درس نخوندم و 4 ترم مشروط شدم ...وحشتناکه نه؟منی که در دوران دانش آموزی همیشه شاگرد اول بودم ..بله و منو از دانشگاه اخراج کردن و قرار شد مدرک معادل کاردانی بهم بدن.که بعد از دو سال که رفتم همون مدرکم بگیرم بهم ندادن چون معدلم کمتر از 12 شده،و الان که دارم اینو برای شما مینویسم منتظرم تا 13 اسفند کمیسیون تشکیل بشه و به من اجازه بدن که 2درس برای رسوندن معدلم به 12 بردارم و این در حالیه که از طرف آموزش پرورش به شدت تحت فشارم چون باید 2 سال پیش میرفتم سر کار و الان هیچ معلوم نیست که چه بر سر من میاد چون احتمالا آ-پ مدرک کاردانی منو قبول نمیکنه و باید غرامت زیادی به اونجا بپردازم در حالی که خانواده م از مدرک معادل من اطلاعی ندارن و اصلا توان پرداخت غرامت نداریم.حالا من به شدت استرس دارم و زندگیم 1 ساله که تعطیل شده چون نه میدونم باید چیکار کنم و انقد استرس دارم که حتی نمیتونم درست فکر کنم.از شدت استرس سلامتی م هم به خطر افتاده و مشکل کم کاری تیروئید پیدا کردم.لطفا کمکم کنید .
- [سایر] با سلام و خسته نباشید یک راست سوالم رو مطرح میکنم. من 5 سال پیش با یه دختری آشنا شدم و بمدت دو سال دوستیمون به صورت ساده ولی مستمری پیش رفت. منظورم از ساده یعنی اینکه خیلی کلمات عاشقانه و ... نداشتیم. ارتباط فیزیکی هم نداشتیم. بعدش موضوع ازدواج پیش اومد و من و اون به همدیگه فکر کردیم.شرایطمون بد نبود برای همین نزدیک 2 سال پیش ما رفتیم خواستگاری این دختر ولی بخاطر مشکلات عدیده (مسایل مالی و حال نامساعد مادر بنده و ...) بجایی نرسیدیم. الان نزدیک 7 ماهه که نادر من بخاطر بیماریش به رحمت خدا رفته و من مشکلاتم بیشتر هم شده. من 4 برادر دارم که همشون ازدواج کردند. و یه خواهر مجرد. پدرمم هم خیلی ساله که به رحمت خدا رفته. الان وضعیت مالی من اونطوری خوب نیست که بخوام پاپیش بزارم. از طرفی کل خانواده مون از لحاظ روحی به هم ریختیم . این رو هم بگم که من و اون دختر بعد از عدم نتیجه توی خواستگاری باز هم ارتباطمون رو ادامه دادیم(خوشبختانه یا متاسفانه). موضوع اینه که از یکی از بهترین دانشگاههای اروپا برای من دعوت نامه اومده که من برم. اما شرایط مالیم اجازه ی این رو نمیده که این خانم رو با خودم ببرم. ضمن انکه راضی کردن خانواده ی من و اون برای اینکه در ابتدا ما در عرض 4 ماه عقد کنیم و به سرعت از ایران خارج بشیم بسیار سخته. و اینکه اگه هم اجازه بدند من خودم میترسم اینکارو بکنم چون من تاحالا خارج از کشور نرفتم و نمیدونم چه در انتظارمه و اینکه چون برای کار نمیرم میترسم از لحاظ مالی کم بیارم. اگه بخاطر این دختر این شانس فوق العاده رو از دست بدم و از طرفی هم نتونم با این دختر خانم ازدواج کنم خیلی بد میشه. ضمن اینکه این خانم خودش خیلی مشتاقه که بیاد اروپا. ضمن اینکه هنوز من به این خانم نگفتم که من تونستم از اروپا پذیرش بگیرم. این خانم منو توی این راه کمکم کرد و تشویقم کرد. از طرفی اگه هم برم و اونو رو اینجا بزارم عذاب وجدان میگیرم. شرایطم سخت شده و نمیدونم تصمیم درست چیه. امیدوارم جوابی بمن بدید که یه جرقه ای توی ذهنم بوجود بیاد که بتونم کاری رو انجام بدم. خیلی خیلی سپاسگزارم
- [سایر] ا عرض سلام و خسته نباشید خدمت حاج آقامرادی 1-من دختری 21 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر از شیراز هستم. 2-خواستگاری دارم 27 ساله از ...(یکی از شهرستانهای استان ...) که عموی دوستم میشه خانواده دار هستند و پسر خوبی به نظر میرسه دیپلم داره و شغلش هم آزاد هست 3-مراحل خواستگاری 3 جلسه طول کشید ودر 2 جلسه اخر با هم صحبت کردیم 4-اما حاج آقا من نمیتونم راجع بهش نظر قطعی بدم نه میتونم جواب مثبت بدم نه منفی البته میزان رضایتم بیشتر از نارضایتیم هست 5-تا یکی دو هفته دیگه باید جواب نهایی رو بدم 6-حاج آقا من همیشه دوست داشتم کسی که منو میخواد اگر یکبار بهش نه گفتم ول نکنه بره دلم میخواد بدونم چقدر براش ارزش دارم؟حاضر هست یکبار دیگه ازم خواستگاری کنه یا نه؟حالا هم قصدم اینه که به ایشون جواب منفی بدم ببینم مجددا ازم خواستگاری میکنه یا نه ؟ برای چیزی که میخواد تلاش میکنه یا نه ؟اصلا واقعا منو میخواد یا فقط اومده که یه زنی گرفته باشه؟ و اگه من نشدم عیب نداره یکی دیگه؟ 7- حالا سوالم از شما اینه که به نظرتون اینجور امتحان کردن درسته یا نه ؟ با توجه به این که اونا مال یه شهر دیگه هستن و باید خیلی سفت و سخت امتحان شن.به قول حافظ شیراز که میگه: در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک حاج آقا یه تفال به حافظ زدم همین غزل که یه بیتشو واستون نوشتم اومد البته میدونم آدم آیندشو دسته فال نمیده ولی خوب فال آدمو یه دل تر میکنه گاهی میگم اگر برگشت که جواب مثبت رو بهش میدم ولی اگر برنگشت چیزی از دست نخواهم داد بازم موقعیت های خوب یا شاید بهتر برام میادتازه اگر واقعا قسمتم با ایشون باشه هیچ چیز جلوی این ازدواجو نمیتونه بگیره و اون دوباره میاد من خیلی به قسمت تو ازدواج اعتقاد دارم 8-حاج آقا واقعا نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنید و اگر جایی دارم اشتباه میکنم بهم بگید درک میکنم که سرتون خیلی شلوغه باور کنید من سعی کردم همیشه تو سایت جستجو کنم و کمتر مزاحم وقت شما بشم و جواب سوالاتم رو هم با جستجو کردن میگیرم ولی لطفا اینو جواب بدید اگر قابل جواب دادن هم نیست حداقل یه جواب بدید که من بفهمم درست تو سایت عضو شدم لطفا اگر جواب دادید شهر محل سکونت آقا پسر رو نقطه چین کنید وقتتون رو خیلی گرفتم شرمنده- سایت فوق العاده ای دارید من که هر وقت میرم تو سایت زودتر از یکی دو ساعت نمیتونم بیرون بیام از بس که جالب و خوب هست-سپاسگذارم موفق باشید
- [سایر] سلام علیکم خسته نباشید حاج آقا اگر اشتباه نکنم تا به حال 3 یا 4 تا پیام با همین مضمون براتون گذاشتم ولی پاسخی ندیدم. در ابتدا که پیام دادم و بعد پیام پیگیری را ارسال کردم گفتید (25 تیرماه) که با اسم واحد، اسم اولم را یادم نمی آید و با همان اسم واقعی ام یعنی اسم دوم پیام می فرستم. من دختری 20 ساله و حافظ قرآن (ان شاء الله) هستم و پایبند به اعتقادات و باور های اسلامی، خانواده خوبی دارم و آخرین (پنجمین) فرزند خانواده هستم . در حال حاضر خواستگاران زیادی دارم ولی در شرایط کنونی ام تمایلی به ازدواج ندارم شاید اصلی ترین آنها تنهایی پدر و مادرم بعد از رفتن من باشد. هم اکنون 4 ماهی است که من خواستگاری سمج دارم که تابه حال 15 بار به خواستگاری من آمده و هر 15 بار هم جواب منفی گرفته. اصرار خانواده و خود ایشان من را معذب کرده و حس بدی از این موضوع دارم. احساس گناه می کنم و نمی دانم نظر ایشان به من از چه چیز ناشی شده که با این همه غرور 15 بار با اصرار و پافشاری بیشتر به خواستگاری می آیند. از طرفی از پدر و مادرم هم خجالت می کشم که کسی را این چنین معطل خود کرده ام.من نظر خودم را هر 15 بار با قاطعیت و بدون شک و تردید داده ام . این وصلت با تفاوتهای موجود را از نظر عقلی و منطقاً مناسب نمی دانم با اینکه کیس مناسبی هستند. ایشان 27 سال سن دارند و یکی از دلایل من برای رد کردن ایشان تفاوت سنی زیاد است. و دیگر اینکه ایشان دانشجوی دکترای مهندسی دانشگاه شریف هستند و من دیپلمه، دیگر اینکه خانواده من از نظر اقتصادی در طبقه متوسط به بالای جامعه قرار دارد ولی آنها خیلی اوضاع مالی شان بالاتر از ماست (خیلی ، خیلی جوری که در تصور نمی گنجد). خوانواده ایشان و همچنین خودشان انسانهای متدین با باورهای سنجیده مذهبی هستند. از این لحاظ من بدم نمی آید که حتی طرف مقابلم کمی هم مثل ایشان اعتقاداتشان از من بالاتر باشد ولی بعضی نظراتشان علاوه بر اختلافات مالی و تحصیلی من را گنگ کرده و قدرت انتخاب را از من گرفته. ایشان حس مالکیت طلبی زیادی نسبت به همسر آینده شان دارند که من از این حس متنفرم. و همچنین با اینکه خود در دانشگاههای کشور تحصیل کرده اند ولی با تحصیل همسرشان در دانشگاه مخالف هستند (به نظر من خیلی عجیب است) و دیگر اینکه ایشان (شاید به خاطر دارا بودن چنین شرایط مالی، شغلی و تحصیلاتی) مغرور هستند. این را از حرکت های جلسات اولیه برداشت کردم. ایشان فکر می کردند که هر جا بروند باید در همان دم اول دختر را تقدیم او کنند. البته این را میدانم که جاهای دیگری هم به خواستگاری رفته اند و خود ایشان نپذیرفته اند. این را هم بگویم که پدر و مادر ما راضی به این وصلت هستند و علی الخصوص پدر و مادر ایشان همه تلاش خود را برای انجام این وصلت به کار برده اند. حاج آقا قبلاً از جواب مبسوط شما متشکرم خیلی دعایم کنید