با سلامآقای محترم اولین قدم برای ایجاد اعتماد به نفس این هست که کاغذی بردارید و جنبه های مثبت و نقاط قوت خود را بنویسید . سعی نمایید، نقاط قوت را به صورت خود گویی مثبت برای خود تکرار نمایید .سپس نقاط ضعف را بنویسید و برای هر نقطه ضف چند راهکار ارائه کنید . مثلا در ضعف مهارتهای اجتماعی راهکار : مطالعه کتاب ، استفاده از شیوه الگو سازی و تقلید رفتار .........قدم بعدی این هست که از خانواده دوستان خود بخواهید نقاط قوت شما را برایتان بگویند . شاید شما بر داشته های خود خیلی وقوف ندارید .به هیچ وجه خودتان را با شخصی قیاس نکنید .بلکه اکنون خودرا با قبل خود قیاس نمایید تا ببینید پیشرفت لازم حاصل شده یا خیر . کاری را که مهارت دارید، انجام دهید. هر کاری که بر آن تسلط دارید انجام دهید برای مثال یکی، دو حرکت موزون، آشپزی ، نقاشی، کوهنوردی، در صورت امکان، کاری که مستلزم دقت و توجه است و شما را از فکر کردن به موارد دیگر باز می دارد انجام دهید. بدین ترتیب احساس لیاقت و شایستگی و موفقیت می کنید که مهم ترین پادزهر اعتماد به نفس کم است. کارهایی را که به خوبی انجام داده اید به یاد آورید.شاید انجام این امر در ابتدا مشکل باشد. ولی پس از مدتی با به یاد آوردن موفقیت کوچک اعتماد به نفس تان افزایش می یابد . شاید بگویید" من هرگز موفق نشده ام یا کار مهمی انجام نداده ام." نیازی نیست قله اورست را فتح کنید. انجام رویدادهای روزمره نیز نوعی موفقیت است. بدرنهایت به خود اطمینان دهید که شما هم می توانید اشتباه کنید.اگر احساس بدی نسبت به خود دارید، به خود تذکر دهید که شما هم می توانید اشتباه کنید. احساسات تان بر افکار و رفتار شما تأثیر می گذارد، وقتی احساس بدی نسبت به خود دارید، فقط خاطرات بد را به یاد می آورید و نسبت به خود بدبین می شوید. همیشه به خود یادآور شوید که شما هم می توانید اشتباه کنید.موفق باشید
سلام. من مجرد هستم. فعلا کار نمی کنم. ساکن تهران شمال شهر هستم.4 نفر در خانواده ما زندگی می کنند. فردی پایبند به اعتقادات مذهبی و خشک نیستم. وضع اقتصادی خوب است.موقعیت خانوادگی ما هم خوب است. بیماری هم ندارم. همیشه اعتماد به نفس پایین دارم. استرس زیاد دارم. راهنمایی کنید چگونه اعتماد به نفس داشته باشم. یکی از دوستان من اعتماد به نفس بالایی دارد. در صورتی که چیزی هم ندارد ولی همیشه می گوید من بهترین رو می خوام. خوب عالی. در صورتی که موقعیت من از دوست خودم برای ازدواج خیلی بالاتر هستش چه کار کنم. با تشکر کمک کنید
با سلامآقای محترم اولین قدم برای ایجاد اعتماد به نفس این هست که کاغذی بردارید و جنبه های مثبت و نقاط قوت خود را بنویسید . سعی نمایید، نقاط قوت را به صورت خود گویی مثبت برای خود تکرار نمایید .سپس نقاط ضعف را بنویسید و برای هر نقطه ضف چند راهکار ارائه کنید . مثلا در ضعف مهارتهای اجتماعی راهکار : مطالعه کتاب ، استفاده از شیوه الگو سازی و تقلید رفتار .........قدم بعدی این هست که از خانواده دوستان خود بخواهید نقاط قوت شما را برایتان بگویند . شاید شما بر داشته های خود خیلی وقوف ندارید .به هیچ وجه خودتان را با شخصی قیاس نکنید .بلکه اکنون خودرا با قبل خود قیاس نمایید تا ببینید پیشرفت لازم حاصل شده یا خیر . کاری را که مهارت دارید، انجام دهید. هر کاری که بر آن تسلط دارید انجام دهید برای مثال یکی، دو حرکت موزون، آشپزی ، نقاشی، کوهنوردی، در صورت امکان، کاری که مستلزم دقت و توجه است و شما را از فکر کردن به موارد دیگر باز می دارد انجام دهید. بدین ترتیب احساس لیاقت و شایستگی و موفقیت می کنید که مهم ترین پادزهر اعتماد به نفس کم است. کارهایی را که به خوبی انجام داده اید به یاد آورید.شاید انجام این امر در ابتدا مشکل باشد. ولی پس از مدتی با به یاد آوردن موفقیت کوچک اعتماد به نفس تان افزایش می یابد . شاید بگویید" من هرگز موفق نشده ام یا کار مهمی انجام نداده ام." نیازی نیست قله اورست را فتح کنید. انجام رویدادهای روزمره نیز نوعی موفقیت است. بدرنهایت به خود اطمینان دهید که شما هم می توانید اشتباه کنید.اگر احساس بدی نسبت به خود دارید، به خود تذکر دهید که شما هم می توانید اشتباه کنید. احساسات تان بر افکار و رفتار شما تأثیر می گذارد، وقتی احساس بدی نسبت به خود دارید، فقط خاطرات بد را به یاد می آورید و نسبت به خود بدبین می شوید. همیشه به خود یادآور شوید که شما هم می توانید اشتباه کنید.موفق باشید
- [سایر] با سلام خدمت مشاور عزیز،من از شهر شیراز، دانشجوی سال آخر رشته کتابداری و اطلاع رسانی، مجرد، در خانواده ای 5 نفره که 2 خواهر بزرگتر دارم که اولی ازدواج کرده و دومی هم پزشک است و مجرد.از نظر وضعیت اقتصادی متوسط ، و خانواده ای مذهبی هستیم. من همیشه برای کوچکترین کاری که می خواهم انجام بدهم اضطراب و استرس دارم و همچنین از اعتماد به نفس پایینی برخوردار هستم؛ که البته شرایط خانواده بی تاثیر در این اضطراب و عدم اعتماد به نفس نبوده است؛ به طوری که پدر و مادرم به خاطر کوچکترین و ساده ترین کاری که می خواهند انجام بدهند اضطراب و استرس دارند و همیشه بدترین حالت ممکن را در هر مسئله ای در نظر می گیرند. من هر وقت که می خواهم درس بخوانم (با توجه به اینکه از استعداد خوبی برخوردارم) همیشه فکر می کنم که من این درس را یاد نمی گیرم و نمی فهمم، در نتیجه خواندن درس را رها می کنم و این موضوع باعث می شود که همیشه شب امتحان مجبور شوم که حجم سنگینی از درس ها را با استرس بالا بخوانم. مشکل دیگر من در عدم اعتماد به نفس و اضطراب این است که مواقعی که مهمان داشته باشیم یا وقتی که به مهمانی برویم موقع حرف زدن با افراد یا موقع تعارف کردن یا برداشتن چیزی ناخودآگاه دستم می لرزد و این مسئله من را خیلی اذیت می کند.همچنین وقتی که می خواهم با افراد صحبت کنم ناخودآگاه ضربان قلبم تند می شود و اضطراب پیدا می کنم.از شما خواهش می کنم که در صورت امکان من را راهنمایی کنید.متشکرم
- [سایر] سلام . خسته نباشید توی اصفهان زندگی می کنم . سال آخر دانشگاه ( کارشناسی رشته ی IT). در خانواده 4 فرزند هستیم و من دختر دوم هستم. و البته خواهر بزرگترم هم هنوز ازدواج نکرده. وضعیت اقتصادی معمولی داریم و هیچ وقت از نظر مالی حسرت چیزی رو نداشتیم. پدرم باز نشسته ی آموزش پرورش و مادرم به خانه دار از نظر فرهنگی در سطح بالایی هستیم و اکثر عمه و عمو هام استاد دانشگاه هستند. خب حالا اصل موضوع: توی 2 سال گذشته خاستگارای زیادی داشتم از استاد گرفته تا فامیل . از بین این افراد یک پسر درخواست داد که یک یک ترم از من بالاتر بود.رشته ی مدیریت صنعتی و از شهرستان سمیرم.با وضعیت مالی متوسط تحقیقاتم توی دانشگاه: همه می گفتند خوب پسریه. ولی فقط یک نفر که بهش سپرده بودم تحقیق کنه گفت پسر خوبی نیست ولی اصلا نتونستم مطمئن بشم که راست می گه یا نه از طرف دیگه موقعیت این پسر در حال حاضر برای ازدواج مناسب نیست.نه کار مناسبی و نه ماشین و خونه ی خوب خودش می گه اگه بدونه من موافقم خیلی زود تمام شرایط رو درست می کنه ولی اصلا نمی خوام امیدوارش کنم که بعدا مشکلی پیش بیاد. خود من هم اصلا آدم احساساتی نیستم و دوست دارم تصمیمم کاملا عاقلانه ایی بگیرم هم این فرد خیلی داره اصرار می کنه و هم از طرفی نم خوام الکی امیدوارش کنم عمه ی من مشاور هستند و با این پسر ملاقاتی داشتند.به نظرشون برای من موقعیت های بهتری هست . ولی می ترسم که این فرد تا 2 سال دیگه موقعیتش خیلی خوب بشه و اون موقع پشیمون بشم واقعا نمی دونم.اگه ممکنه راهنماییم کنید
- [سایر] سلام. اهل تهرانم.معتقدم و نماز می خوانم . البته اصلا مذهبی نیستم و در زندگی تعادل دارم.بنده از دختری از فامیل های دور خوش آمده .ما رفت وآمد خانوادگی زیادی نداریم شاید 1-2 سالی یکبار همدیگر رادیدیم . ایشان 20 ساله هستند و در تهران مهندسی برق ترم 3 میباشند . پدر و مادر ایشان تحصیلات عالیه دارند. پدر بنده نیز تحصیلات عالیه ذاشتند و 3 ساله فوت کردنند.بنده مدرک مهندسی عمران دارم.آخرین باری که یکدیگر را دیدیم در مجلس ختم یکی از بستگان مشترک بود.از نگاه ایشلن حس کردم از من بدش نمی آید.بنده فعلاً سرباز هستم.شغل ندارم.البته تقریباً وضع مالی مناسبی دارم و در شهرک غرب یک آپارتمان نقلی پدرم به بنده داده.منزل خانواده شان تقریباً به ما نزدیک است و شرایط خانوادگی و مالی ایشان تقریباً مثل خانواده خودم است.مادرو خواهرم از ایشان خیلی تعریف میکنند.مادر یشان از من خوشش می آید.از نظر فرهنگی تقریبا خانواده همسطحی داریم.و حتی حجابشان مثل خانواده خودم است.بتده مطمئن هستم پس از پایان خدمت نهایتا ً 3-4 ماهه می توانم کاری مناسب پیدا کنم چون آشنایان زیادی قول هایی دادند. می دانم الان نه ایشان ونه بنده شرایط ازدواح نداریم.بنده کار ندارم وایشان درسش را تمام نکرده ولی حس می کنم دختر خوبی است و اگر اقدامی نکنم احتمال دارد با کس دیگری آشنا شود و ازدواج کند . غیر مستقیم به مادرم گفتم از این خانم خوشم می آید ولی نمی دانم الان چکار کنم.در ضمن دوست دارم حداقل 2-1 سالی کار کنم تا هزینه های اولیه زندگی را تأمین کنم.به نظر شما الان چکار کنم تا او هم بداند می خواهم با او آشنا شوم؟ از دوستی های سطحی بیزارم وسنم دارد بالا میرود . نمی دانم به مادرم بگویم با خانواده او صحبت کنند یا فعلا خیر؟
- [سایر] باسلام و عرض خسته نباشید؛ شهر محل سکونت تهران. سن 22. تحصیلات خود را در مقطع لیسانس ب اتمام رسانده برای فوق میخوانم. مجرد. تعداد افراد خانواده 4 نفر. قشر متوسط جامعه. قریب به یک سال و نیم هست ک با پسری آشنا شدم و نزدیک به شش ماه است که حرفهایی مبنی بر ازدواج که پیشنهادش از طرف خودشون بود بیمان رد و بدل شده. 25 سال سن دارند و ترم اخر فوق لیسانس هستند اما هنوز سربازی نرفتند. یکی دوباری ک ازش پرسیدم کی قراره بیای میگه درسم تموم شه تکلیف سربازیم مشخص شه کار خوب پیدا کنم بعد و من فقط میگم باشه. تا بحال تو منگنه نذاشتمش که فکر کنه من هول هستم چون خودم هنوز شرایط ازدواج رو ندارم اما موضوع اینجاست ک من این موضوع رو با مادرم درمیان گذاشتم که چنین فردی در زندگی من وجود داره و اون هم میگه این قضیه بیشتر از یک سال نهایتا دوسال نباید ادامه پیدا کنه، از طرف دیگه خواستگار هم دارم و علاقه ای به هیچ کدومشون ندارم. الان سوال من اینجاست که چه رفتاری باید با این فرد داشته باشم ک هم تو منگنه نذاشته باشمش هم وادارش کنم زودتر به خودش بجنبه و تصمیمش رو بگیره چون چند ماه پیش میگفت شاید واسه دکتری بخونم. قبلا از راهنمایی شما سپاس گذارم.
- [سایر] سلام،من ساکن تهران و خانه دار هستم 8 سال است ازدواج کردم و یک پسر 5/2 دارم.ما در دوره ی عقدمان خیلی از طرف خانواده ی من تحت فشار بودیم و رفتارهای به شدت بدی با من و همسرم داشتند که تا متولد شدن پسرم ادامه داشت و باعث شد من و همسرم از آنها دلگیر شویم اما هیچ حرفی نزدیم با ازدواج خواهرم و دوره ی عقد او خانواده ام متحول شدند و همه ی محدودیتها کنار گذاشته شد و همسرم دیگر نمی توانست تبعیضها را تحمل کند و من همیشه به او حق می دادم اما منعکس کردن این رفتارها به خانواده ام هیچ فایده ای که نداشت بلکه شمشیر را از رو می بستند بطوریکه یک بار که کمی به مادرم گفتم ناراحت شد وبا دعوا تلفن را قطع کرد و دیگه جواب نداد.حالا ما بچه داریم و خانواده ام اصرار دارند که ما بیشتر پیش آنها باشیم و در تفریحات و مهمانی های آنها شرکت کنیم اما همسرم از آنها خوشش نمی آید البته حق دارد ولی من باید چه کنم که دوباره رفتارهای بد آنها شروع نشود شاید باور نکنید من مثل یک مهمان به منزل مادرم می روم همیشه ساعت 4 و 5 بعد از ظهر برمیگردیم منزل ،همسرم صبح که سر کار می رود ما را دم خانه ی آنها پیاده می کند و وقتی از سر کار می آید ما باید برویم من دلم نمی خواهد مادرم یا خواهرم حرفی به او بزنند اما می ترسم این اتفاق بیفتد ... مثلا اگر شام جایی باشیم ساعت 5/10 بلند می شویم می گوید خسته است و می خواهد بخوابد اما وقتی به خانه می آییم گاهی تا صبح و گاهی هم تا ساعت 2 و 3 پای تلویزیون است من واقعا ناراحت می شوم گاهی احساس می کنم اصلا در زندگی او مهم نیستم با اینکه می دانم اینطور نیست او 32 ساله است،لیسانس شیمی دارد،آدم با اعتماد به نفسی است،کم صبر است ،اوایل خیلی به خانواده اش وابسته بود به طوریکه اجاره خانه می دادیم اما دایم خانه ی مادرش بودیم تقریبا 2 سال است که بهتر شده اصلا اهل رفت و آمد نیست مگر اینکه مجبور شود یا کسی را دوست داشته باشد من هم زیاد اهل رفت و آمد نیستم اما الان این رفتار همسرم آزارم می دهد دایم فکر می کنم اگر سنش بالاتر رود حتما بدتر می شود نمی دانم باید چه کنم ،کمکم کنید.
- [سایر] سلام مسئله ای که قصد دارم در رابطه با آن از شما مشورت بگیرم مربوط به خودم نیست بلکه مربوط به یکی از آشنایانم می باشد. دوست من در سن 22 سالگی ازدواج کرده و حدود 5 سالی می شود که متاهل می باشدو از لحاظ سطح مالی، تحصیلی و آرامش خانوادگی در سطح خوبی قرار دارد و به گفته ی خودش هیچ دلیلی برای اینکه کوچکترین ایرادی را به همسرش بگیرد پیدا نمی کند. اخیرا یکی از همکاران شوهرش که با هم مراوده خانوادگی دارند و مجرد هم می باشد و از همه لحاظ در مقایسه با شوهرش هیچ چیز که کم ندارد هیچ بلکه در برخی از موارد به گفته خودش عالی ترین هم می باشد، موضوعی را با وی مطرح کرده است و آن هم اینکه: بیان کرده است که تو همان شخصی هستی که من از ابتدا به دنبال او بودم و تمام ویژگی هایی را که من برای همسر آینده ام در نظر داشتم در وجود تو می بینم. بیان این مطلب از طرف این آقا در ابتدا با پاسخی محکم از طرف دوست من مواجه شد و به او گفت که من متاهل هستم و همسرم را بسیار دوستم و از زندگی خود راضی هستم ولی در جواب به این پاسخ سوالی دیگر از طرف آقا مطرح شد و آن اینکه اگر دلیل تو برای این درخواست من فقط متاهل بودن است من این پاسخ را نمی پذیرم و باید یک پاسخ کاملا منطقی به من بدهی. حتی این برای اثبات علاقه خود به دوستم از هیچ تضمینی دریغ نمی کند و گفته است که من بهتر از همسر کنونی تو می توانم شرایط خوشبختی و پیشرفت تو را فراهم کنم. بیان این مطالب سبب دگرگونی شدید دوستم از لحاظ روحی شده است تا آنجا که از موضع ابتدایی خویش کمی پایین آمده و به خودش می گوید من در زمانی که با همسرم ازدواج کردم هم از لحاظ سنی و هم از لحاظ موقعیت تحصیلی و اجتماعی در جایگاهی که اکنون به سر می برم نبودم. پس می توانم به صورت توافقی و بدون اینکه غمی برای همسرم داشته باشد از او جدا شوم و بصورت کاملا شرعی و قانونی با این آقا ازدواج کنم. گاهی هم خودش را سرزنش می کند که چرا چنین فکری را دارد و کلا بر سر یک دوراهی بزرگ قرار گرفته است. البته باید بگویم بیشتر تفکر این دوستم به دنبال یافتن راهی برای راضی کردن آن آقا و ماندنش در زندگی با همسرش می باشد و بیشتر بدنبا جوابی برای آن آقا می گردد.لطفا راهنمایی کنید تا چگونه به این دوستم کمک کنم.ممنون
- [سایر] با سلام و سپاس از شما بابت من بعد از حدود بیش از یک سال که به دنبال یافتن مورد مناسبی جهت امر ازدواج بودم، توانستم از طریق معرفی یکی از اعضای فامیل با یک خانواده خوب آشنا بشم. بهتره اول از شرایط خودم بگم: من ساکن زاهدانم و لیسانس حسابداریم رو از دانشگاه ملی روزانه گرفتم و پشت بندش دو سال هم سرباز امریه بودم. بعدش هم افتادم به جون آزمون دادن برای استخدام. یک آزمون رو تا مرحله مصاحبه هم پیش رفتم و مونده جوابیه گزینش و یکی دیگه هم هنوز مصاحبه شروع نشده. امید فراوان دارم تا حداکثر ظرف پایان امسال یه جای خوب برم سر کار. شخصاً آدمی هستم که مسائل مذهبی و اعتقادی برام فوق العاده مهمه. تنها یه دوست صمیمی دارم که شاخصه بارزش هم مذهبی بودنشه. برای انتخاب همسر هم مثل بعضیا رنگ چشم همسر و شبیه فلان هنرپیشه باشه و شاغل بودنش و بابای پولدار داشتنش هم واسم اصلاً اهمیتی نداره. مهمترین معیارها برای من پایبندی به مسائل دینیه. نماز، حجاب، اخلاق خوب، خانواده متدین و قس علی هذا... از لحاظ اقتصادی هم خانواده ما در یه حد متوسط هستیم شاید هم کمی رو به پایین. این موردی هم که گفتم به تازگی معرفی شدن، طی دو مرحله دیداری که به واسطه همون معرف داشتیم (به صورت خانوادگی) تقریباً میشه گفت همون ویژگیهای مد نظر من رو دارن. البته این دختر خانم هم بابای پولدار داره هم خودشون شاغل هستن. البته اونطور که خواهرم ازشون پرسیدن کارشون طوریه که با نامحرم ارتباطی ندارن و همکاراشون هم همه خانم هستن. اما در یک کلام بخوام بگم مشکل من با شاغل بودن این خانم هست. از اونجایی که مدیریت خونه و بچه ها بستگی زیادی به زن خونه داره و تو اطرافیان هم کم ندیدم خانمهای شاغلی که به دلیل شاغل بودن نمیتونن وقت کافی برای امور داخلی خونه و رسیدگی به شوهر و بچه ها بزارن. حالا به نظرتون من چطور با این قضیه برخورد کنم؟! اصرار من برای ترک شغل ایشون کار درستیه؟ مورد دیگه هم بحث فامیله. درسته که از لحاظ فرهنگی تشابه خوبی بین خانواده ها هست، اما در بحث فامیل قضیه کاملاً برعکسه. توی فامیل ما انسانهای محترم زیادی هستن اما اینکه مدیر و پزشک و کارخونه دار و سرهنگ و ... باشن نه. اما فامیل ایشون هم از لحاظ تعدادی خیلی بزرگتر (چیزی در حدود 22 تا عمه و عمو و خاله و دایی دارن) و هم از لحاظ وجهه اجتماعی و شغلی به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند و اصطلاحاً سرن. تو این مورد هم اگر ممکنه راهنمایی بفرمایید که آیا این اختلاف سطح فامیلی در آینده تأثیرات منفی خواهد داشت یا نه؟ اصولاً جایگاه فامیل تو مسئله ازدواج چیه؟
- [سایر] سلام اقای مرادی من از شما مشاوره و کمک می خوام امیدوارم کمکم کنید 1.من دختری 26 ساله هستم لیسانسه و بیکار 2.من21 ساله بودم که با همکار بابام که اقایی 23 ساله بود اشنا و دوست شدم او تهرانی بود و من شهرستانی 3.او برای کار و زندگی به شهر ما امده 4.دوستی ما به قصد ازدواج بود 5.وضع مالی خانواده ما خیلی بالاتر بود به همین علت او گفت 2 سال به من فرصت بده تا اوضاع مالی ام بهتر بشه 6.مادرم در جریان دوستی ما بود و بسیار مخالف بود و او را در شان ما نمی دانست 7.من توی اون 2 سال خواستگارانی داشتم که بدون دخالت من و به دلایل مختلف به جایی نرسید 8.ان اقا قبلا به طور مرتب نماز نمی خواند اما بعد از دوستیمون مرتب نمازش رو میخواند 9.من به او گفتم که خانواده ام مخالف ازدواج ما هستند 10.برادر کوچکترم که فهمیده بود من به او علاقه دارم با او رفتار خوبی نداشت 11.یکسال و نیم از دوستی ما گذشته بود که کم کم رفتار او عوض شد 12.یک شب بدون دلیل با من دعوای سختی کرد و از فردا دیگه جواب تماسهای منو نداد 13.بعد از 2 هفته تماس گرفت و گفت اگر می خوای دوست می مونیم و اگر شد ازدواج می کنیم 14.من که توی این مدت خیلی به او وابسته شده بودم قبول کردم 15.تماس های او خیلی کم شد شاید 10 روز یکبار تماس میگرفت 16.وقتی من زنگ میزدم خیلی به سردی صحبت میکرد 17.یکسال رابطه ی ما کاملا قطع شد و من شب و روز گریه میکردم 18.بعد از 1 سال باز تماس گرفت من خیلی خوشحال شدم ما دوباره با هم بودیم و من دوباره ارامش داشتم 19.چند ماه قبل شنیدم او 2 سال قبل در تهران با زن بیوه ای اشنا شده که 10 یا 15 سال از او بزگتر است اون زن برای او ماشین خریده 20 . اون زن را به شهر ما می اید و چند روز خو نه ی او می مونه و او زن را به عنوان عمه اش معرفی می کند و فقط به دوستان نزدیکش می گه همسرمه 21. زن ادعا می کند همسر صیغه ای اوست 22. من بعد از شنیدن این ماجرا به حال مرگ افتادم با او قطع رابطه کردم اما خیلی سخت بود 23.بعد از چند ماه باز او تماس گرفت و ابراز علاقه کرد و گفت ان زن فقط دوستشه نه همسرش 24.ما با هم دوستیم البته من هیچ وقت تماس نمی گیرم و او به من زنگ میزند 25.هر وقت تماس نمی گیره یعنی یا می خواهد تهران بره یا اون زن می خواهد بیاید و من روزی هزار بار میمیرم 26.من خیلی دوسش دارم نمی تو نم ازش بگذرم چند ساله که کارم غصه و گریه است تو رو خدا راهنماییم کن بگو چیکار کنم 27.یادم رفت بگم که اون زن خبر داره ما با هم دوست بودیم و به یکی از دوستاش گفته اگر بخوان ازدواج کنن من از زندگیشون میرم اما الان خبر نداره ما با هم حرف می زنیم اقای مرادی من چیکار کنم چشمام ضعیف شده از بس گریه کردم من دوسش دارم هر بدی که می کنه باز از چشمشم نمی افته دعایی نیست که نخونده باشم نمازه حاجتی نیست که نخونده باشم از خدا می خوام به راه راست هدایتش کنه و اگه صلاح می دونه همسر من بشه شما بگو من چیکار کنم
- [سایر] سلام و سال نو مبارک هفته اخر اسفند پیامی برایتان فرستادم و چون مستاصل هستم هر روز پیگیری کردم ولی الان می بینم پاسخ پیامهایی جدید آمده ولی من پاسخ پیام خود را پیدا نکردم خواهش می کنم راهنمایی کنید چون واقعا فکرم را مشغول کرده دختری هستم 37 ساله و مجرد دارای بالاترین مدرک تحصیلی از بهترین دانشگاه کشور یک شغل خیلی خوب دارم و استقلال مالی در زندگی شغلی و درسی آدم موفقی بوده و هستم با پدرو مادر پیرم زندگی میکنم و از نظر خانوادگی زندگی سطح متوسط رو به پایینی داریم خانواده ای مذهبی و مقید دارم هیچگاه در رفتار و گفتار و ظاهر به طریقی عمل نکردم که جلوه گری باشد یا جلب توجه جنس مخالف را بکند از دوران نوجوانی تا اکنون که شاغل و در دهه سی زندگی هستم (اصلا این کارها را بلد نیستم) همیشه با اقوام، همکلاسیهای دانشگاهی و حالا با همکاران و مراجعان مرد خیلی سنگین و جدی و بدون هیچ ترنم زنانه برخورد کرده ام حتی نمونه هایی از همکاران بودند که فکر می کردم آدم مناسبی برای ازدواج هستند و به انها علاقه داشتم اما به خودم اجازه ندادم طوری رفتار کنم که آنها متوجه تمایل و احساس من بشوند ... از زمان دبیرستان خواستگارانی داشتم ولی به دلایل زیر هنوز ازدواج نکردم: - اوایل می گفتم می خوام برم دانشگاه و رد می کردم - کمی بعد تر به دلایل بچه گانه آنها را رد می کردم - چند سال بعد جدی تر به مساله ازدواج فکر کردم اما خیلی از آنها از نظر معیارهای اصلی و مهم با من همخوان نبودند - البته مواردی هم بودند که خودشان دیگر پیگیری نمی کردند - کمی که سنم بالاتر رفت تعداد خواستگارها کم شد بویژه از زمانی که آخرین خواهر کوچکم ازدواج کرد اغلب اطرافیان فکر می کنند من واقعا قصد ازدواج ندارم شاید به دلیل اینکه در دوران نوجوانی می گفتم از مردها خوشم نمی آید استقلال خوب است و .... الان خیلی احساس تنهایی می کنم و واقعا نیاز عاطفی دارم که ازدواج کنم اما نمی توانم از معیارهایم پایین بیایم که مهمترین آنها ایمان، شخصیت، اخلاق، تطابق فرهنگی، تناسب سنی و تا حدودی تحصیلی، مجرد بودن و خانواده خوب داشتن است. در سالهای اخیر مواردی بوده اند اما یا سنشان از من کمتر بوده یا قبلا ازدواج کرده بودند و این مسایل باعث شد انها را نپذیرم. چند سالی است که هیچ پیشنهادی نداشتم در حالیکه خیلی نیاز دارم احساس تنهایی شدید می کنم و فکر می کنم دارم دچار افسردگی می شوم مجبورم از بسیاری از علایق و تفریحات صرف نظر کنم چون بعضی از آنها برای یک دختر تنهای مجرد محجبه با مخاطرات و مشکلاتی همراه است اما کسی به عنوان همراه و همپا و همصحبت و همدل ندارم والدین که پیر و ناتوانند، خواهران و برادران مشغول زندگی و خانواده و همسر خود هستند، دوستان و سایر همسالان هم که همگی ازدواج کرده اند و با همسر و فرزندان خود هستند غرور و عزت نفس و فطرت زنانه اجازه نمی دهد نیاز خود را با کسی مطرح کنم برای آرامش خاطر پدرو مادرم که نگران آینده من هستند (اگر چه هیچگاه اشکارا به رویم نمی آورند) مجبورم در ظاهر اظهار راحتی و خوشنودی از وضع موجود (عدم ازدواج) بکنم شما راهنمایی کنید چه کنم؟ من که به عنوان یک خانم نمی توانم پا پیش بگذارم و خودم دنبال همسر بگردم حتی غرورم اجازه نمی دهد با کسی از اطرافیان مطرح کنم و مثلا بگویم کیس مناسب می شناسند یا خیر، عزت نفسم چه می شود؟ پس چه کنم؟ شما راهنمایی کنید فقط تو را بخدا راهکار عملی بدهید نه توصیه به صبر و توکل چون در تمام این سالها همین کار را کرده ام اعتقاد دارم هیج کاری بدون خواست خدا محقق نمی شود اما با توجه به شرایط فرهنگی جامعه ما می دانید که دختران مجرد در سنین بالا چه مشکلات و ناملایمات اجتماعی زیادی را متحمل می شوند آنقدر زیاد که اغلب از ظرفیت صبر و تحمل یک فرد خارج است بخصوص اگر از قشر مدهبی باشی این ناملایمات و محدودیتها بیشتر هم می شود شاید یک فرد غیر مذهبی لااقل نیاز عاطفی خود را به نحوی برآورده سازد ولی ما به علت تقیداتی که داریم نمی توانیم همسریابی اینترنتی را هم با توجه به پیامدهای احتمالی کار درست و معقولانه ای نمی دانم اگر چه از سر استیصال چند بار این فکر به ذهنم رسیده... نظر شما چیه؟ در هر حال بگویید چه کنم؟ همین و متشکرم ...ممنون
- [سایر] با عرض ادب و خسته نباشید شدید در مورد انتخاب دختر خانم درخواست کمک دارم تعداد فرزندان خانواده من و او هر کدام 3 نفر محل سکونت تهران وضعیت اقتصادی متوسط هر دو مذهبی 2 ماهی است به خواستگاری دختر خانومی 23 ساله رفتم و سن من 28 سالی هست. تمامی افراد خانواده دختر و پسر باهم مچ و بسیار خواهان همدیگر هستیم. از لحاظ تفکرات دینی، سیاست، سطح تحصیلات (هر دو لیسانس مهندسی) ،هر دو عاشق سفر و طبیعت و طبقه اجتماعی هر دو متوسط و همسان هستیم . همچنین هر دو همدیگر را پسندیده ایم ، ولی از لحاظ های شباهت در خلق وخو و وقت گذرانی باهم متفاوت هستیم با تست های روانشناسی متوجه این شدم که آدم برونگرا، از نوع آدم بصری-جنبشی هست و در مقابل او من آدم درونگرا و از نوع لمسی هستم. در زیر این موارد را در او یافتم که شاید برای ازدواج کم اهمیت نباشه: 1- اون گفته " نمیتونم زیاد یکجا بشینم و دیگران به من میگن شیطون و از دیوار راست بالا میروم." او اگر به بیرون خانه برود نیومده اگه دوستاش قرار بزارند دوباره میره بیرون ؛ در حالی که من برم بیرون نیاز به چند ساعت استراحت دارم یعنی جنب جوش او بیشتر از منه که فکر میکنم از نظر او تنبل به نظر بیام 2- با اعتماد به نفس تر اجتماعی و خوش برخوردتر و به گفته خودش باهوش تره . مثلا در کلاس دانشگاه همیشه نفر اولی هست که به پای تخته سیاه میرود اما من همیشه کنج کلاس بودم و نفر آخری بودم که تمایل به پای تخته رفتن را داشتم– میترسم توی زندگی اقتدار مردانم بشکنه. او که 6سال کوچکتر از من هست رئیس شه و من مرئوس 3- او خیلی خیلی زیاد اهل مهمانی و گردش و تفریح و خوشگذرانی است و دوستدارد همه درآمدش را هزینه سفر و رستوران ،خرید لباس کند. در حالیکه به او گفتم بعضی روزها نیاز به خانه نشینی و خلوت کردن با خودم دارم و او در این باره به فکر فرو رفته و نگران است- میترسم روزی تعطیلی که جایی نبردمش غوغا کنه جالبه بدانید او در سن نوجوانی پدر خود را از دست داده و فرزند اول و متولد آبان 1370 هست . به نظر من او هنوز در تب و تاب نوجوانیست و هنوز افکار دخترانه دارد و بعد ازدواج کمی بهتر میشود 4-خیلی خیلی مهم: احتمال میدم هوش هیجانی من نسبت به او ضعیف باشه چون او برونگرا و من درونگرام. او از نوع بصری و جنبشی است و من از نوع لمسی واقعا نمیدونم چقدر این درونگرا و برونگران بودن و نوع لمسی و بصری و جنبشی و ... چقدر برای ازداواج مهم است؟