با سلام. دوست عزیز مسلما شرایطی حساسی برای شما رخ داده و هر کسی هم در جای شما باشه مقداری از تمرکزش کم می شود . به خصوص اینکه اکنون تازه این اتفاق افتاده و شما برای همسرتان و بالعکس تازگی خاصی دارید . سعی کنید زمان هایی را در روز به فکر کردن به او اختصاص دهید . صحبت با او را بیشتر به آخر شب موکول کنید .در هنگام مطالعه سانس های درس را کوتاه کنید تا از تمرکز بهتری برخوردار شوید .هر زمان که به پرت شدن حواس اگاه شدید با یک دستور " بس" ان را متوقف کنید . به صورت عمدی در میان درس به افکار و تخیلات خود نپردازید .میان هر سانس حتما یک استراحت یک ربع یا بیست دقیقه داشته باشید . وبه هیچ وجه در میان سانس ها تلفنی و یا اس ام اسی با او صحبت نکنید . و این مسئله را به اطلاع او هم برسانید .مطمئن باشید هر چه زمان بگذرد این حالات کم رنگ تر می شود .
با سلام پیشاپیش از راهنمایتان تشکر می کنم
حدودا یک ماهی می شود که عقد کرده ام همسرم در شهر دیگری زندگی می کند و قرار بر این است که من امسال برای کنکور درس بخوانم و بعد از کنکور ازدواج کنیم.مشکل من این است که اصلا تمرکز روی درس هایم ندارم و مدام به نامزدم و حرف هایش فکر می کنم و اصلا از این وضع راضی نیستم خواهش می کنم به من بگویید چه کار کنم تا بر افکارم مدیریت کنم و موقع مطالعه تمرکز داشته باشم
با سلام. دوست عزیز مسلما شرایطی حساسی برای شما رخ داده و هر کسی هم در جای شما باشه مقداری از تمرکزش کم می شود . به خصوص اینکه اکنون تازه این اتفاق افتاده و شما برای همسرتان و بالعکس تازگی خاصی دارید . سعی کنید زمان هایی را در روز به فکر کردن به او اختصاص دهید . صحبت با او را بیشتر به آخر شب موکول کنید .در هنگام مطالعه سانس های درس را کوتاه کنید تا از تمرکز بهتری برخوردار شوید .هر زمان که به پرت شدن حواس اگاه شدید با یک دستور " بس" ان را متوقف کنید . به صورت عمدی در میان درس به افکار و تخیلات خود نپردازید .میان هر سانس حتما یک استراحت یک ربع یا بیست دقیقه داشته باشید . وبه هیچ وجه در میان سانس ها تلفنی و یا اس ام اسی با او صحبت نکنید . و این مسئله را به اطلاع او هم برسانید .مطمئن باشید هر چه زمان بگذرد این حالات کم رنگ تر می شود .
- [سایر] سلام؛ حدود دو ساله با مشورت با شما و مطالعه و حرف مادر و جمع بندی هایی که کردم اقدام به ازدواج نمودم (هنوز عروسی نشده)؛ همسرم خوب است ولی از حجابش راضی نیستم، چه کنم؟
- [سایر] سلام اقای مرادی خسته نباشید.دختری هستم 23 ساله و در حال درس خواندن فوق لیسانس 3 سال پیش پسری از من خواستگاری کرد و من مادرم را در جریان گذاشتم امابا توجه به این که هم سن بودیم قرار شد دست نگه داریم .اما در این مدت ما با هم بااطلاع خانواده رابطه داشتیم و هر دو فهمیدیم که میتوانیم زندگی خوبی را با امید به خدا تشکیل دهیم اما خانواده پسر مایل هستند که ما با هم ازدواج کنیم اما مادر من به دلیل هم سن بودن ما میگن باید چند سال دیگر صبر کنید تا به سربازی برود البته ایشان هم درس میخواندو هم سر کار میروند و مخارج تحصیل و زندگی خودش را تامین میکند و به پدرش اصلا وابسته نیست اما هردو ار این وضع خسته شدیم خواهش میکنم من را راهنمای کنید که چطور باید مادرم را راضی کنم تا این موضوع را با پدرم در میان بگذارد با تشکر
- [سایر] با سلام من کلاهمیشه ساکت هستم الان که ازدواج کرده ام (4سال )جدیدا تحمل مهمانی ها و جمع را ندارم روی کوچکترین رفتار افراد مشخصی حساس شدهام طوری که از انها متنفر می شوم و تحمل جمع را برایم غیر ممکن می کند از هر چیزی لذت نمی برم خیلی دیر خوشحال می شوم به طور مثال دیشب مهمانی بودیم دائم یکجا نشستم همسرم هم با برادرش برای تهیه پیتزا 1 ساعت رفت تمام 1 ساعت را با اس ام اس به او ناسزا گفتم که چرا منو با اینا تنها گذاشتی قدرت ارتباط جمعی ام بسیار کم است با این توضیح که خانواده همسرم همه من را به خاطر مهربانی ام دوست دارند ضمنا اضافه می کنم برادران من موافق ازدواجم نبودند و هنوز قهریم و من بسیار کم با خانواده ام ارتباط دارم من همسرم را دوست دارم مهندس برق است البته یک ترم دیگر به خاطر وضعیت دانشجویی او از لحاظ مالی من کارمند هستم کمک می کنم ضمنا پدر همسرم معتاد بود که ترک کرده ولی سر کار نمی رود و با مادرش زندگی می کند و مادر همسرم با 60 سال سن هنوز کار می کند چون 2 پسر مجرد دیگر دارد من خودم در خانواده 8 فرزندی بزرگ شدم و پدر و مادرم سالم هستند اوایل ازدواج این مشکل پدر شوهرم ازارم می داد الان ظاهرا بی خیالم اما می دانم ناخوداگاهم در عذاب است البته همسر من سالم است شاگرد اول دانشگاه دولتی رشته برق است گیتاریست و خواننده هم است من هم عاشقشم اما جدیدا این غمگینی دائم من ازارش می دهد همچنین هر از چند گاهی همسرم برای تقویت رابطه جنی مان قرص ترامادول هم خودش خورد هم به من داد که من بارها مقاومت کردهام ام هنوز ادامه دارد مثال ماهی 2 بار خلاصه اینکه از دست خودم راضی نیستم نمی توانم برای ارشد تمرکز کنم و بخوانم کارم راد دوست ندارم(حسابرسی) عاشق کارهای هنری ام طوری که خانه تبدیل به نمایشگاه کارهای من شده ببخشید زیاد گفتم خواهش می کنم کمکم کنید
- [سایر] سلام یک ساله ازدواج کرده ام با اینکه همسرم رو خیلی دوست دارم اما از زندگی مشترکم خیلی راضی نیستم همه چیز رندگی ما خوب بود تا اینکه چند ماه بعد از ازدواجمان همسرم به بیماری مبتلا شد که علایم جسمی (سوزش بدن پادرد ...) داشت اما منشا پاتولوژی نداشت (جواب ازمایش ها خوب بود) دکترها گفتند بایذ به دکتر اعصاب و روان مراجعه کنیم در اونجا هرکس یه تشخیص داد (وسواس اضطراب افسردگی) و یه دارویی ... همسرم گاه بهتر نمیشد هیچ بدتر هم میشد تا اینکه حتی مجبور به استفا از شرکتش شد و بیکاری ... لطف خدا چند ماهی ست که همسرم از لحاظ جسمی بهتره تونست دوباره سر کار بره اما از لحاظ روحی متاسفانه به شدت آسیب دیده (کم حوصله کم حرف بی توجه ..) احساس میکنم روابطمون خیلی داره سرد میشه سعی میکنم موقع حضورش در خونه شاد باشم اما از ابراز محبت یه طرفه خسته شده ام احساس میکنم تلاشم برای احیای دوباره زندگیمون بی فایده است وقتی از همسرم میخوام که مثل روزهای اول شاد باشیم میگه نمیتونم نقش بازی کنم به هیچ عنوان حاضر به مشاوره نیست میگه اگه قرار بود نتیجه از دوا و دکتر و مشاوره و.. گرفته باشیم الان نباید وضعمون این طوری باشه نمیدونم ذیگه باید چکارکنم واقعا دوسش دارم و نمیخوام ازش جدا شم لطفا راهنماییم کنید ... با سپاس
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید لطفا خصوصی حاج آقا من یه خواستگار دارم که 25 ساله است و من نیز نوزده ساله و دانشجوو فرزند اول خانواده هستم.و من ترم دوم دانشگاه هستم پیام نور او از لحاظ مالی مشکلی نداردیعنی تمام شرایط زندگی را دارد(خانه پول ماشین و کار مناسب)و نیز دانشجو است و ترم دوم است و با ایمان با اخلاق ...و یک سال و نیم است که در شهر ما کار می کند و دور از شهر و خانواده اش. شهر او به شهر ما نزدیک است 45 کیلو متر فاصله. و ا زلحاظ فرهنگی با هم اختلاف نداریم فقط کمی از لحاظ مالی از ما بالاتر است خود این آقا .ما با هم حرف زدیم و او به من می گوید نباید درس بخوانی او می گوید زن باید دراختیار مردش باشد و می گوید اگر واقعا می خواهی درس بخوانی در خانه پدرت بمان و اگر می خواهی زن زندگی باشی با من زندگی کن چون اگه زن بخواهد درس بخواند نمی تواند به تمام زندگیش برسد البته مخالف نیست که آدم به کلاس برود مثل خیاطی و آرایشگری .خواهر او تحصیل کرده است و چون او درس می خواند و از لحاظ مالی وضع خوبی است و تک پسر است در اینده زندگی برای من مشکل ساز نیست تو رو خدا جواب منو زود بدین فقط نگوید که از این ازدواج صرف نظر کنم چون احتیاج دارم به ازدواج راهنمایی ام کنید به او چه بگویم ... ممنون
- [سایر] با سلام من و همسرم حدود سه ماه است که به صورت پنهانی از خانواده هایمان با هم ازدواج کردیم (من و همسرم هر دو مطلقه هستیم و صیغه موقت کردیم) و میخواهیم که عقد دائم کنیم و برای همیشه در کنار هم زندگی کنیم و الان مشکل ما گرفتن رضایت خانواده هاست و میخواهیم که زودتر بتونیم رضایتشون رو کسب کنیم ، ما سال پیش از طریق سایت ازدواج با هم آشنا شدیم و هر دو خانواده در جریان بودن و نظر من و خانواده ام مساعد نبود و با وجود اصرار خواهر همسرم برای اجازه واسه خواستگاری و آشنایی بیشتر من قانع نشدم و ایشون رو رد کردم تا اینکه امسال آشنایی ما دوباره شروع شد و با توجه به اینکه الان ازشون شناخت درستی دارم به عقد ایشون در اومدم ولی خانواده همسرم تقریبا تمایلی واسه اومدن به خواستگاری من ندارن و یه ذهنیت منفی نسبت به تغییر عقیده من راجع به پسرشون پیدا کردن در حالیکه همسرم بهشون گفته که من گفتم تصمیم پارسال من اشتباه بوده و شناخت درستی ازش نداشتم (همسرم پارسال در همون اوایل آشنایی اشتباهاتشون رو گفتن و منم که مدت زیادی از جداییم نمیگذشت نسبت به ایشون بدبین شدم ) مخصوصا پدر ایشون مخالفند و یکی از دلایلشون دوربودن راهمون هست من اهل چناران(خراسان رضوی) و ایشون اهل بیرجند هستند ، لطفا راهنمایی بفرمایید که از چه راه هایی میتونیم خانواده ها رو راضی کنیم واسه این ازدواج؟ مخصوصا همسرم چطور میتونه خانواده اش رو واسه اومدن به خواستگاری و ازدواج مون راضی کنه؟ خواهش میکنم راهنمایی بفرمایید؟
- [سایر] با سلام خدمت سرور گرامی جناب آقای حجت الاسلام شهاب مرادی امیدوارم در تمامی مراحل زندگی شاد و سرحال باشید.حاج آقا من خانمی هستم متاهل متولد سال 1353 . خدا رو شکر از زندگیم خیلی راضی هستم با تمام دار و ندار همسرم ساختم و بعد از 16 سال بازم میگم خوشبختم و داریم زندگی می گذرونیم.غرض از مزاحمت خدمت شما میخواستم بگم من فوق دیپلم مدیریت دارم ولی الان در یک آموزشگاه کار میکنم با حقوق 90هزار تومان. من از روی ناچاری و نبودن کار مجبور هستم کار کنم از شما بزرگوار میخوام برایم دعا کنید تا اون کاری که مد نظر دارم انجام شود. من آدم پر توقعی نیستم...خصوصی... بازم ازتون عذر میخوام. مولا علی یار و یاورتون باشه همیشه.
- [سایر] سلام. من مجرد هستم. فعلا کار نمی کنم. ساکن تهران شمال شهر هستم.4 نفر در خانواده ما زندگی می کنند. فردی پایبند به اعتقادات مذهبی و خشک نیستم. وضع اقتصادی خوب است.موقعیت خانوادگی ما هم خوب است. بیماری هم ندارم. همیشه اعتماد به نفس پایین دارم. استرس زیاد دارم. راهنمایی کنید چگونه اعتماد به نفس داشته باشم. یکی از دوستان من اعتماد به نفس بالایی دارد. در صورتی که چیزی هم ندارد ولی همیشه می گوید من بهترین رو می خوام. خوب عالی. در صورتی که موقعیت من از دوست خودم برای ازدواج خیلی بالاتر هستش چه کار کنم. با تشکر کمک کنید
- [سایر] باسلام..ی دختر20سالم..اترم 2پرستاری ازاد.تا این سن خواستگارای زیادی داشتم ولی قبول نکردم چون واقعا نمیخواستم ازدواج کنم..من از رشتم راضی نیستم ومیدونم اگه دوباره کنکور بدم به کمک خدا میتونم رشته دندونپزشکی که دوس دارم قبول بشم..دوران کنکور اصلا درس نخوندم وخیلی پشیمونم دوس دارم جبران کنم..جدیدا ی خواستگار دارم که وضع مالی خیلی عالی وظاهر متوسط واخلاق خوبی براساس شناخت خانوادم داره..منم این اقارو دیدم..همه چیز خوبه ولی من همش این اقارو باظاهری که من تصور میکردم مقایسه میکنم چون قد متوسط داره و ی اندام معمولی ولی اخلاق خوبی دارن همانطور که گفتم..از یطرف نمیدونم دوباره کنکور بدم که اگه بخوام اینکارو بکنم و رشته مورد نظرم قبول شم دوست دارم فعلا مجرد باشم..من خیلی اذیت میشم که انقدسردرگمم..ایشونو مقایسه میکنم با پسرای دانشگاه ولی حس میکنم ی جوری به دلم نشسته..میترسم رد کنم وبعدا افسوس بخورم..واقعا نمیدونم چیکار کنم..نمیدونم ایا امادگی ازدواج دارم یا نه؟ توروخدا زود جوابمو بدید من اصلا چند روزه زندگی نمیکنم فقط از زندگی نفس میکشم..خیلی حرف زدم ولی اینو بدونید جز شما کسی رو ندارم باهاش صحبت کنم..نمیخام شکست بخورم..نمیخام اشتباه کنم..افسوس بخورم میخام درست و منطقی تصمیم بگیرم با دلیل که خودم حداقل قانع بشم..میگم شاید درس بخونم بهتر از ایشون باشه یا هزاز تا فکر که شما بهتر میدونید...باتشکر
- [سایر] با سلام الان که اینو مینویسم واقعا روحا خیلی خستم. بیشتر از 4 ساله ازدواج کردم به دور از خانواده ام با همسرم زندگی میکنم و تقریبا زندگی پر استرس و التهابی رو داشتم . همسرم فقط درس میخوند و استرسش رو به خونه میاورد و بیشتر به من بی توجه بود. کلا روحیه سرد و آرومی داره و کمتر حرف میزنه. آرامشش خوبه ولی سرد بودنش اذیتم میکرد. اکثر برنامه ها به پیشنهاد من بود . دوستیها ، ارتباطات ، تفریحات و گشت و گذار و... اگه من پیشنهادی نداشتم بیشتر ترجیح میداد تو خونه باشه و یا به کارای درسی و شخصیش برسه . شدیدا دوست داشتم ادامه تحصیل بدم ، اما تا الان فرصتش برام پیش نیومده بود. به پیشنهاد خودم تصمیم به بچه داری داشتم . همسرم راضی نیست ، اما قبول کرده . من الان 31 سالمه و اینجوری خودم رو راضی کرده بودم که اول بچه دار شم بعد 3-4 سال دوباره برم سراغ درس و کار . اما الان همزمان موقعیت تحصیل هم برام پیش اومده و همسرم خیلی خوشحاله و ترغیبم میکنه به ادامه تحصیل. پاک گیج شدم . از دست همسرم خیلی عصبانیم. همش احساس میکنم با بی ملاحظه گی هاش و بی تفاوتیاش نسبت به زندگی و خواسته های زندگی مشترکمون 4 سال زندگیم رو ازم گرفته. از دست خونوادش هم ناراحتم چون خیلی اذیتم کردند . الان پاک سر در گمم . 4 سال زندگیم اونجوری رفته. 2 سالش هم بخوام بزارم پای ادامه تحصیل و ارشد . پس کی بچه دار شم؟ لطفا راهنماییم کنید من الان خیلی دلگیر و عصبیم . هم کار و درسم رو ول کردم و ازدواج کردم و هم تو ازدواجم با یه آدم بیخیال نسبت به سرنوشتم مواجه شدم. الان هم موندم بر سر دوراهی.