دو دسته مسائل باعث تعارض همسران می شوند که یکی مسائل آشکار و دیگری مسائل پنهان است. اکثر اوقات مسائل بسیار واضح هستند و در مورد موضوعاتی هستند که هر روزه با آنها مواجهیم. اما گاهی اوقات همسران در مورد مسائلی بحث می کنند که به نظر نمی رسد وابسته به مساله ویژه ای باشد. این مسائل پنهانی هستند و باعث بحث های ناکام کننده و تخریب گر در بین همسران می شوند. درباره این مسائل به صورت روشن صحبت نمی شود و نشانگر نیازها و انتظارات ابراز نشده ای هستند که اگر به آنها توجه نشود آسیب جدی به ازدواج می زنند. مثلا ممکن است انتظار پنهان همسر شما این باشد: من دوست دارم همسرم به خانواده ام اهمیت دهد و نیاز او اهمیت دادن شما باشد. سوالی که همسرتان به طور پنهان از خودش می پرسد اینست: چرا همسرم به اندازه من برای خانواده ام احترام قائل نیست؟ به دنبال این سوال ذهن او در جستجوی جوابهای مرتبط به این مساله است و هرگونه بی توجهی جزئی شما به خانواده ایشان و یا حتی درخواست منطقی شما را برای تنها بودن با همسرتان به عنوان جوابی برای سوال خودشان می دانند که ایشان را عصبانی می کند. از طرف دیگر شما نیز انتظارات، نیازها و سوالهای پنهان خودتان را دارید که مثل همسرتان هرگز به طور آشکار بیان نکرده اید. اگر قبلا موضوعات را به گونه ای بیان کرده اید که از دست یکدیگر عصبانی هستید، وارد رابطه کنترل و قدرت شده اید. به این معنا که این نوع درخواست ها بدون توجه به اینکه محتوای آن چه باشد، در صدد کنترل طرف مقابل هستند و همسرتان و یا شما را به شدت در حالت دفاعی قرار خواهد داد. باید یاد بگیرید جمله بندیها و درخواست هایتان را تغییر دهید. برای این کار از تحقیر و سرزنش همسرتان اجتناب کنید، برچسب نزنید، برای جملاتی که شما را ناراحت می کنند، جواب مناسب و محترمانه ای داشته باشید. جمله هایتان را با "من" شروع کنید زیرا جملاتی که با "تو" شروع می شوند اغلب حس سرزنش کردن را به طرف مقابل می دهند. مثلا من از اینکه فلان عمل را انجام دادی ناراحت شدم. اینها بخشی از مهارتهای ارتباطی هستند که نیاز دارید یاد بگیرید. فکر کنید و از خود بپرسید اگر این مساله کاملا حل شود، چه چیز دیگری می تواند برای شما مساله ساز باشد؟ از طرف دیگر باید از خودتان بپرسید چه چیزی در همسرتان وجود دارد که شایسته قدردانی است؟ به یاد داشته باشید رابطه شما باید متعادل باشد، اگر دائما در حال انتقاد از یکدیگر باشید، حتی اگر انتقادتان سازنده باشد، تعادل رابطه شما به هم خواهد خورد و تلاشهایتان برای بهبودی رابطه اثری نخواهد داشت. بنابراین بر نکات مثبت همسرتان تمرکز کرده و آنها را نیز پررنگ کنید. در هر نوع انتقادی که مطرح می کنید باید حداقل دو نکته مثبت از آن شخص را به او بگویید و سپس انتقادتان را مطرح سازید. مطالعه کتابهایی در زمینه مهارت ارتباطی همسران برای شما آموزنده خواهد بود. موفق باشید.
دو ساله که نامزدم، شوهرم منو خیلی اذیت می کنه و فقط به نظرات مادر و خانواده اش اهمیت میدهد. هر خواسته ای از او دارم جوابم یک کلمه :نه" است. ولی در مورد خانواده اش اینطور نیست حتی به خاطر آنها من را در دوران نامزدی کتک می زند. خواهش می کنم منو کمک و راهنمایی کنید.
دو دسته مسائل باعث تعارض همسران می شوند که یکی مسائل آشکار و دیگری مسائل پنهان است. اکثر اوقات مسائل بسیار واضح هستند و در مورد موضوعاتی هستند که هر روزه با آنها مواجهیم. اما گاهی اوقات همسران در مورد مسائلی بحث می کنند که به نظر نمی رسد وابسته به مساله ویژه ای باشد. این مسائل پنهانی هستند و باعث بحث های ناکام کننده و تخریب گر در بین همسران می شوند. درباره این مسائل به صورت روشن صحبت نمی شود و نشانگر نیازها و انتظارات ابراز نشده ای هستند که اگر به آنها توجه نشود آسیب جدی به ازدواج می زنند. مثلا ممکن است انتظار پنهان همسر شما این باشد: من دوست دارم همسرم به خانواده ام اهمیت دهد و نیاز او اهمیت دادن شما باشد. سوالی که همسرتان به طور پنهان از خودش می پرسد اینست: چرا همسرم به اندازه من برای خانواده ام احترام قائل نیست؟ به دنبال این سوال ذهن او در جستجوی جوابهای مرتبط به این مساله است و هرگونه بی توجهی جزئی شما به خانواده ایشان و یا حتی درخواست منطقی شما را برای تنها بودن با همسرتان به عنوان جوابی برای سوال خودشان می دانند که ایشان را عصبانی می کند. از طرف دیگر شما نیز انتظارات، نیازها و سوالهای پنهان خودتان را دارید که مثل همسرتان هرگز به طور آشکار بیان نکرده اید. اگر قبلا موضوعات را به گونه ای بیان کرده اید که از دست یکدیگر عصبانی هستید، وارد رابطه کنترل و قدرت شده اید. به این معنا که این نوع درخواست ها بدون توجه به اینکه محتوای آن چه باشد، در صدد کنترل طرف مقابل هستند و همسرتان و یا شما را به شدت در حالت دفاعی قرار خواهد داد. باید یاد بگیرید جمله بندیها و درخواست هایتان را تغییر دهید. برای این کار از تحقیر و سرزنش همسرتان اجتناب کنید، برچسب نزنید، برای جملاتی که شما را ناراحت می کنند، جواب مناسب و محترمانه ای داشته باشید. جمله هایتان را با "من" شروع کنید زیرا جملاتی که با "تو" شروع می شوند اغلب حس سرزنش کردن را به طرف مقابل می دهند. مثلا من از اینکه فلان عمل را انجام دادی ناراحت شدم. اینها بخشی از مهارتهای ارتباطی هستند که نیاز دارید یاد بگیرید. فکر کنید و از خود بپرسید اگر این مساله کاملا حل شود، چه چیز دیگری می تواند برای شما مساله ساز باشد؟ از طرف دیگر باید از خودتان بپرسید چه چیزی در همسرتان وجود دارد که شایسته قدردانی است؟ به یاد داشته باشید رابطه شما باید متعادل باشد، اگر دائما در حال انتقاد از یکدیگر باشید، حتی اگر انتقادتان سازنده باشد، تعادل رابطه شما به هم خواهد خورد و تلاشهایتان برای بهبودی رابطه اثری نخواهد داشت. بنابراین بر نکات مثبت همسرتان تمرکز کرده و آنها را نیز پررنگ کنید. در هر نوع انتقادی که مطرح می کنید باید حداقل دو نکته مثبت از آن شخص را به او بگویید و سپس انتقادتان را مطرح سازید. مطالعه کتابهایی در زمینه مهارت ارتباطی همسران برای شما آموزنده خواهد بود. موفق باشید.
- [سایر] سلام آقای مرادی خسته نباشید شما دیشب در محل ما آمده بودید مادر من شما را از نزدیک زیارت کردند اما متاسفانه من این سعادت را نداشتم من پرستو 23 ساله هستم مدت 3سالی است که عقد کرده هستم و به دلایلی هنوز نتوانستم به خانه بخت بروم.این مدت طولانی دوران نامزدی ما باعث شده که بدبین به همه چیز بشوم خیلی آشفته هستم واقعاً نمی دانم چگونه برایتان بازگو کنم امیدوارم هرچه زودتر شما را ببینم و از راهنماییهایتان استفاده کنم . درضمن دیشب وقتی به خواهرم گفتید که چادر سرش کنه واقعاً به حرفتان گوش داد. به خاطر همه زحماتتان ممنونم. با تشکر - پرستو
- [سایر] سلام. چطور میتونم به همسرم کمک کنم که بفهمه معنویت تو زندگی خوبه. نماز نمی خونه، خمس نداده و حرف منطقی در مورد مضرات ماهواره رو قبول نداره. آرامش داریم، بهم محبت داره و منم دوستش دارم ولی دارم اذیت می شم. بهش هم گفتم این بی توجهی هات به این مسائل منو آزار میده، ولی هر چی هم بهش می گم و هر کاری هم می کنم تاثیری روش نداره. وضع کارش هم بد شده. تو این موقعیت ها بهش میگم برو از خدا کمک بگیر، خدا دوست داره صدای بنده اش رو بشنوه. سخته سخت؛ اما خدا صبر و تحمل زیادی بهم داده. سه ساله عروسی کردیم. پسر نجیب و خانواده داریه. جو خونه شون اینطوریه. بچه که بوده، پدرشوهرم فوت کرده و سرپرست خانواده بوده. تو خانوادشون روی تربیت معنوی بچه ها کار نشده. خودم کارمندم و شوهرم مهندس و بچه نداریم. شما بگید با این وضعیت من چکارکنم؟
- [سایر] سلام 1-طلبه هستم 2-21ساله 3-سال 4 4-2 برادر با سن های 11و9 سال 5-از موقعی که به دنیا امدند انگار من یتیم شدم. 6- حتی اگر بپرسی از والدین من نمی دانند که این دوران نوجوانی و جوانی من چگونه گذشت 7- من ... پیدا کردم با کمک خدا نجات پیدا کردم 7- من تا5 الی4 ساله گی نوکر بچه ها بودم. دستشویی وغیره حمام 8-همیشه من فدای این بچه ها بودم .ازخود گذشتگی مال من بود 9- گفتم از اب وگل در بیان تموم می شه ولی نشد 10- باز هم من خورد می شم برای بچه ها 11- الان می خوام تشکیل خانواده بدم ولی باز هم با این همه از خود گذشتگی من بده کارم 12- مادر بدی می کنه پدر ساکته وبالعکس 13-خیلی خدا رحم کرده که تا الان احترام نگه داشتم 14- من رزمی کارم مربی من تا الان جلوی منو گرفته که اشوب درست نکردم
- [سایر] با سلام جناب آقای دکتر غریبی من دختری 28 ساله از یه خانواده متوسط با پسری 29 ساله با شرایط خانوادگی شبیه هم پارسال نامزد کردیم ، در این یک ساله رفتارهای مادر عزیز ایشون باعث یه سری مشکلات شد که من سعی کردم خودم این مشکلات رو حل کنم و نذارم خانواده ها روبروی هم قرار بگیرن یا حتی کدورتی بینشون پیش بیاد ، در همین شرایط به نامزدم هم که پسری هستش که اصلا نه از خودش دفاع میکنه نه از من خیلی غر زدم ناراحتش کردم چون من غرورم خورد شده بود و اون نتونسته بود از من دفاع کنه، باز بخاطر احساسم بهش و اینکه بذار شرایط خوب پیش بره و آبروی خانواده ام که از همه چیز برام مهمتره کوتاه اومدم و سعی کردم با خوندن کتاب و مطالب روانشناسی خودم رو آروم کنم و حتی ازش معذرت خواهی هم کردم و از من خواست دل مادرش رو بدست بیارم ، من دوباره پیش قدم شدم و به دیدین مادرشون رفتم با هم صحبت کردیم فقط تاکیدی که مادرشون تو صحبت هاشون بود این بود که مطمئنی پسر من تو رو می خواد و چندین بار این مسئله رو عنوان کرد و من چون قبلش با نامزدم صحبت کرده بودم و از لحاظ احساسی از ایشون مطمئن شده بودم با قاطعیت تمام من گفتم ایشون راضیه و اون شب به بعد روابط به صورت مهربون و روال عادی طی شده (البته با مادرشون) تا الان(3 هفته گذشته تا الان)ولی نامزدم به یکباره اخلاقش عوض شده به من کم محلی میکنه اهمیت نمیده بهم زنگ نمیزنه میدونم یه سری مشکلات کاری براش پیش اومده ولی من حسی که الان دارم از رفتارش اینه که نمیخواد منو و یک بارم بهم گفت که تو اونی که کن میخواستم نبودی، ولی بازم وقتی بهش میگم بیا تموم کنیم یا خانواده ها حرف بزنن زیر بار نمیره و میگه نه فعلا هیچ تصمیمی نمی تونم بگیرم ضمنا ایشون پسر مستقلی نیست چه از لحاظ مالی چه از لحاظ عاطفی به خانوادش وابسته هست و فوق العاده مادرش روش تاثیر داره ، الان تو این سه هفته که کم محلی میکنه حرف های مادرش رو از دهن نامزدم می شنوم ، میشه خواهش کنم راهنمائیم کنین خیلی شرایط بدی دارم
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خیلی خیلی خیلی فوری و جدی الآن عصر جمعه و انتظار منتظران ظهور اجرتان با صاحب این وقت.میدونم سرتون خیلی شلوغه ولی خواهش میکنم منو مورد لطف خودتون قرار بدید و به پیامی که چند روز پیش هم در مورد شوهرم دادم جواب بدید 1_ 21 سالمه 2_شوهرم 23 سالشه 3_خیلی متوقع،عصبی،تند،بد دهن ،بد اخلاق،مغرور وهمیشه لقمه حاضر میخواد و خیلی ویژگی های دیگه 4_نزدیک به 2 ساله عرسی کردیم 5_تا به حال 5 شغل عوض کرده! 6_با کوچکترین ناراحتی سراغ سیگار میره 7_ظاهر مذهبی داره اما فیلم مبتذل و موسیقی حرام گوش میده 8_شوهرم و خانوادش اهل آداب معاشرت و اصلا اجتماعی نیستند،تضاد فرهنگی،مذهبی،فکری و خانوادگی شدید داریم 9_پدر شوهرم 5ساله فوت شده و با مادر شوهرم در یک ساختمان زندگی میکنیم 10_صبرم تموم شده و دارم افسردگی میگیرم 11_بهم میگن بچه دار بشم درست میشه ولی نه من نه شوهرم امیدی نداریم که با بچه درست بشه 12_مدام توی دعوا میگه بیا از هم جدا بشیم،با این حال که صبری برام نمونده اما از طلاق میترسم چون خونه بابام 3 بار اقدام به خودکشی نا فرجام داشتم (به خاطر رفتار پدر و مادر بی احساس و بی محبت و خشک مذهبی)در کمال تعجب باید بگم یکی یه دونه تشریف دارم!!!!!!!! 13_شوهرم توی دعوا یکبار چاقو کشید و دفعات دیگه وسیله پرت میکنه 14_شما رو به این وقت عزیز جواب بدید،چکار کنم؟ نه میخوام به خونه بابام برگردم نه به این زندگی ادامه بدم. دوران عقد یکبار با شوهرم خدمت آقای سرلک،مرکز مشاورتون اومدیم(حدود 2 سال پیش) 15_مجددا از وقتی برام میگذارید تشکر میکنم،دعا گوی شما هستم.
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید من دختری 26 ساله هستم و مجرد راستش می خواستم در مورد بستن بخت از شما سوالی بکنم ایا صحت دارد یا خیر چون بنده تا حالا خواستگاری نداشته ام البته به جز 3 موردو از لحاظ ظاهری یا از نظر مالی و غیره هیچ مشکلی ندارم ودختر سخت گیری هم نیستم ولی... راستش این موضوع تا حدی ذهن مرا به خود مشغول کرده تا جایی که ایمانم را سست کرده البته ادمی نیستم که به بسته شدن بخت اعتقادی داشته باشم ولی اطرافیان با حرفهاشون کاری کردن که این موضوع دارد برای خودم هم معنا پیدا می کند از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید چون در بد وضعیتی هستم من از خداوند خیلی کمک خواستم ولی ظاهرا حاضر نیست به بنده حقیرشان کمک کند لطفا شما بگویید که چه کار کنم تا به اعتقاداتی که برام ارزش دارند ودستش دارم به خاطر یک مسئله مثل ازدواج سست نشود خواهش می کنم اگر برای شما مقدور است جواب را در ایمیلم بگویید چون من شاغل هستم و سعادت دیدن برنامه شما را در آن وقت روز را ندارم خواهش می کنم جوابم را بدهید من منتظر راهنماییهای شما هستم. با تشکرصمیمانه موفق و پیروز باشید
- [سایر] خانم یا آقای مشاور عزیز با سلام . من این روزها در حال نوشتن فیلمنامه ای هستم که در اون شخصیت پسر 6 ساله ایست که دچار لالی اختیاری است . این پسر بچه که شاهد صحنه تصادف رانندگی و به موجب آن مرگ پدر بوده از آن لحظه حرف نمی زند . در پایان داستان این کار بچه با یک اتفاق به حرف می افتد و اما خواهش من از شما مشاوران عزیز . از اونجایی که لازمه کارکتر بچه اینچنینی را بشناسم اگه ممکنه کن رو راهنمایی کنید یا منابعی به من معرفی نمایید تا بدونم اولا خصوصیات اینگونه بچه ها چگونه است . مادر در این راستا چگونه به بچه کمک می کند و اصولا چه تمرین هایی در این رابطه هست . بازی های این بچه چه چیزهایی می تواند باشد با چه مشکلاتی رو به روست و ... ممنون میشم اگه برای هر چه صحیح تر شکل دادن به این شخصیت کمکم کنید
- [سایر] سلام و خدا قوت من دختری 24ساله،لیسانس معماری و متاهل هم هستم ولی هنوز با شوهرم مستقل نشدیم...مشکل من اینه که واسه شروع همه ی کارهای مورد علاقه ام می ترسم...ترسی که می دونم از بچگی باهام بزرگ شده! فکر کنم ارثی باشه...این باعث شده آدم مهرطلبی بشم.وابسته،بی اعتماد به نفس،فکر کردن بیش از اندازه،مهم بودن نظر دیگران،وسواسی و .... با این سنم هنوز استقلال ندارم،نتونستم کاری رو شروع کنم...هرچی شوهرم اصرار می کنه که کار کن،من به این فکر می کنم که اگه فلان کار رو شروع کردم و نتونستم از پسش بر بیام چی میشه! یه جورایی کمال گرا هستم و واسه شروع کردن هر کاری،بهونه جور می کنم، مثلا باید فلان نرم افزارو هم بلد شی بعد بری دنبال کار! با اینکه خیلی پوین های مثبت دارم و خودم می دونم که می تونم اما اون ترس باعث می شه هر روز افسرده تر از قبل بشم و توی خونه بیکار باشم. روحیه ام جور دیگه اس،اما در ظاهر (شاید به خاطر نظر دیگران) طور دیگه ای نشون می دم...این منو اذیت می کنه که اعتماد به نفس هم ندارم که خودم باشم. آدم خیلی حساسی شدم...با اینکه دوست ندارم اینجوری باشم. الان حسه یه مرده رو دارم،یعنی روحم مرده،جسمم روزا رو شب می کنه...به یاد گرفتن خیلی کارا علاقه دارم که به بهانه های مختلف اونا رو به یه وقت دیگه موکول می کنم. شاید وضعیتم خیلی وخیم باشه و واقعا به روانپزشک احتیاج داشته باشم اما به خاطر یه مسایلی از دکترا هم زده شدم و دوست دارم خودم و با کمک شما،از این طریق حالمو بهتر کنم...ممنون می شم یه چیزایی بهم بگید که تکراری نباشه،چون خودم خیلی مطالب روان شناسی می خونم و تا حالا نتیجه نگرفتم.منتظر جوابتون هستم.پیشاپیش ممنون.
- [سایر] من زنی هستم که با فشار خانواده با شوهری که هیچوقت دوستش نداشتم ازدواج کردم همان زمان به فرد دیگری علاقه داشتم البته الان فرزندانی نیز دارم . شوهرم خیلی مرد خوبی است اما نمی توانم دوستش داشته باشم . مدتی با پسری آشنا شده و کم کم روابطمان نزدیک شد . اما بعداز مدتی این آقا تصمیم به ازدواج گرفت و ازدواج کرد. واقعا برایم سخت و دردناک بود. نیمه های شب از خدا می خواستم که گناهانم رو عفو کنه و به من کمک کنه که این آقا رو فراموش کنم، از خدا خواستم که منو ببخشه. امام حسین و امام علی علیهم السلام رو واسطه قرار دادم که من رو ببخشه و مهر این آقا رو از دلم بیرون کنه اما بعد از گذشت چند ماه هنوز این آقا رو نتونستم فراموش کنم. فکر می کنم چون مجبور شدم ، رفتم سراغ خدا به خاطر همین خدا من رو نمی بخشه . چه کنم تا خدا از من راضی باشد؟ تو رو به خدا کمکم کنید؟
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم