سلام دوست عزیز خانم محترم این روزها بی پولی که همه را اذیت می کند. کم حوصلگی و بی حوصلگی به این خاطر است که شبکه ارتباطی خوبی برای خود ندارید. با توجه به 12 ساعت کار روزانه طبیعی است که زمان و انرژی برایتان نمی ماند که بخواهید به تفریح بپردازید. اما بالاخره می توانید و باید با همسرتان تفریحاتی تعریف کنید. 1) حتما هر روز علی رغم خستگی حدود یک ساعت را با همسرتان پیاده روی کنید. حتی اگر شده نیم ساعت از محیط خانه بیرون بزنید و قدم بزنید. قرار نیست کار خاصی کنید، تنها قدم بزنید. 2) هر هفته یک بار استخر بروید. 3) حتما سینما بروید. حتی اگر آن فیلم خیلی برایتان جالب نیست، سعی کنید تا آخر آن را ببینید. 4) آخر هفته ها برنامه ای بریزید که شهر خود را بگردید. در هرجایی هستید اگر پارک یا یک محل تفریحی دارد، با همسرتان آنجا بروید. 5) شبکه ارتباطی برای خود فراهم کنید 6) تجارب روزانه خود را در یک وبلاگ بنویسید، پس از مدتی می بینید که هزاران نفر مثل شما هستند، به شما کامنت می دهند و منتظرتان هستند. 7) هرگز و هرگز و هرگز بدون تجویز پزشک نه فلوکستین و نه هیچ داروی روان پزشکی دیگری نخورید. 8) اگر خواستید می توانید کلید واژه انجمن هومیوپاتی را در اینترت جستجو کنید، یک هومیوپات در نزدیکی محل زندگی خود پیدا کنید و به او مراجعه کنید. پیروز باشید
من 4 ماهه که ازدواج کرده ام و به دلیل مشکلات مالی سرکاری هستم که از 7 صبح تا 7 شب است.مشکل خاصی ندارم فقط کمی بی پولی اذیتم میکند حوصله هیچ کس و هیچ چیز و هیچ جا را ندارم احساس میکنم هیچی منو خوشحال نمیکند نه میتونم درست با همسرم رابطه خوبی داشته باشم نه با اطرافیان.احساس افسردگی میکنم میخواهم قرص فلوکستین بخورم تا درمان شوم . میشه منو راهنمایی کنین؟!
سلام دوست عزیز خانم محترم این روزها بی پولی که همه را اذیت می کند. کم حوصلگی و بی حوصلگی به این خاطر است که شبکه ارتباطی خوبی برای خود ندارید. با توجه به 12 ساعت کار روزانه طبیعی است که زمان و انرژی برایتان نمی ماند که بخواهید به تفریح بپردازید. اما بالاخره می توانید و باید با همسرتان تفریحاتی تعریف کنید. 1) حتما هر روز علی رغم خستگی حدود یک ساعت را با همسرتان پیاده روی کنید. حتی اگر شده نیم ساعت از محیط خانه بیرون بزنید و قدم بزنید. قرار نیست کار خاصی کنید، تنها قدم بزنید. 2) هر هفته یک بار استخر بروید. 3) حتما سینما بروید. حتی اگر آن فیلم خیلی برایتان جالب نیست، سعی کنید تا آخر آن را ببینید. 4) آخر هفته ها برنامه ای بریزید که شهر خود را بگردید. در هرجایی هستید اگر پارک یا یک محل تفریحی دارد، با همسرتان آنجا بروید. 5) شبکه ارتباطی برای خود فراهم کنید 6) تجارب روزانه خود را در یک وبلاگ بنویسید، پس از مدتی می بینید که هزاران نفر مثل شما هستند، به شما کامنت می دهند و منتظرتان هستند. 7) هرگز و هرگز و هرگز بدون تجویز پزشک نه فلوکستین و نه هیچ داروی روان پزشکی دیگری نخورید. 8) اگر خواستید می توانید کلید واژه انجمن هومیوپاتی را در اینترت جستجو کنید، یک هومیوپات در نزدیکی محل زندگی خود پیدا کنید و به او مراجعه کنید. پیروز باشید
- [سایر] سلام 1.حدود پنج ماهه عقد کردم ومیدونم که دچار وسواس فکری وکمی هم افسردگی هستم 2.از روز اول عقد دچار نگرانی واسترس بودم وافکاری از قبیل شکست، بهم خوردن رابطه ، به دل ننشستن ،واینکه یکی از دوستان معرفی کرده اگر شکست بخوره چه میشه،چه بلایی سر خانوم میاد چه بلایی سر من میاد،واینکه آیا میشد همسری داشته باشم که اندامش بهتر باشه یانه 3.مقداری از نگرانی ها هم به دلیل خشک بودن خانوممه چون تو خانواده با محدودیت فوق العاده بالا بزرگ شده وبا حرف زدن و ادا وووجذابیت ایجاد نمیکنه 4.همسرم مهربان، خوش اخلاق،زیبا،وحرف گوش کن و قانعه 5.ناگفته نمونه که گاهی اتفاق افتاده که نگرانیم کم بوده وخیلی بهش علاقه مند بودم ولی خیلی طول نکشیده 6.نگید که نباید به این زودی ازدواج میکردی چون دیگه واقعا نمیتونستم مجرد بمونم وبازم ناگفته نمونه که میگن بعد ازدواج خیلی آروم شدم وبهترم 7.وچون قبلا خواهر خانومم به دلیل افسردگی حاد همسرشون از ایشون جدا شده وخانومم از این مسئله رو دائما یاداوری میکنه ونگرانیمو چند برابر کرده ومیترسم ماهم به چنین سرنوشتی دچار بشیم ونمیتونم درمان خودم رو شروع کنم چون خانومم بیشتر نگران میشه 8.لطف کنید راهنمایی کنید ویک مشاوروروانپزشک متدین رو معرفی کنید
- [سایر] با سلام و خسته نباشید . حاج آقا من تو شرایط بدی گیر افتادم که به راهنماییتون نیاز دارم. دختری هستم 24 ساله. از اقوام خواستگاری دارم که هنوز نیتشون رو مطرح نکردن. اما هر دفعه این آقا پسر با رفتار رمانتیکش اعصاب منو خورد میکنه احساس میکنم ازش متنفرم( خوب چیکار کنم. دست خودم نیست) اونها منتظر من هستن تا امتحانم تموم شه. اوایل حس خاصی نسبت بهشون نداشتم اما الان از همه خونوادش کینه به دل دارم. آیا من میتونم برای نجات از این شرایط به دروغ بگم که قصد ازدواج با کس دیگه ای رو دارم؟ فکر میکنم دروغم مصلحتیه چون اولا رابطه خونوادگی بهم نمیخوره و دلخوری پیش بیاد . چون تمام خوانواده با اون پسر مخالفن.( پارسال هم از اقوام موردی بود که پدرم بعد از فهمیدن ... . نمیخوام دوباره تاریخ تکرار شه) در ضمن نمیخوام که اونا بدونن که من هم از قضیه باخبرم چون بعدها دایم میخوان همسرمو با پسرشون مقایسه کنن. میشه خواهش کنم کمکم کنین؟ تو فامیل هم کسی رو سراغ ندارم که بخوام توسط ایشون منظورمون رو به اونا بفهمونم. در ضمن ملاک این دوتا خواستگارم متانت و حجاب من بوده ،* آیا این حق منه که به خاطر حجابم اینقدر از دنیا سیر شم؟ * حاج آقا من تا تیر ماه بیشتر وقت ندارم. آیا اجازه دارم دروغ بگم؟ باز اینطوری اونا فکر مینن که من و خونوادم هیچی از این ماجرا نمیدونستیم. اگه هر پیشنهاد دیگه ای هم دارید به گوش جان میشنوم. دعای خیرم بدرقه راهتون یا حق
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من دو ساله که عقد کردم و 4 ماهه که عروسی کردم موقعیت من و شوهرم به این ترتیب هست: من لیسانس و کارمند شرکت خصوصی با حقوق پایه شوهرم دیپلم و انباردار یک شرکت با حقوق پایه شوهرم از لحاظ مالی قبلا خیلی مشکل داشت و الان به خاطر عروسی و ... خرج اضافی بدهی داره و من البته خیلی کمکش کردم برای خریدن ماشینش و قسط بانک و ... ما پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم سوال من اینه که شوهرم خیلی ساکت هست و زیاد حرف نمیزنه البته از لحاظ جنسی خیلی گرم هست و تقریبا هرروز از من میخواد که باهاش باشم اما خیلی کم حرف هست و خیلی وقتها به من میگه من عرضه ندارم شوهر خوبی نبودم انتظاراتتو برآورده نکردم و از این حرفها من هیچ چیزی ازش نمیخوام حتی روز تولدم و روز زن برای من هیچ کادویی نخرید دریغ از یک گل هزار تومنی اما من چیزی بهش نگفتم باور کنید اون خیلی وقتها از من قیافه میگیره و قهر میکنه غذاشو نمیخوره ولی هرموقع دلش میخواد رابطه داشته باشه به من محبت میکنه تو چند دقیقه کارش تموم میشه و دوباره شروع میکنه به عادت همیشگیش من ازش انتظار محبت دارم اما اون اصلا اهمیت نمیده من دندونم درد میکنه اصلا اهمیت نمیده مریض میشم عین خیالش نیست زیاد کار میکنم اما اصلا تو کار خونه کمکم نمیکنه حتی تو جمع کردن میز شام و ... اصلا بعد شام تشکر هم نمیکنه انگار وظیفه من هست که هم بیرون کار کنم هم تو خونه کلفتی اقارو بکنم احساس میکنم نسبت به من خیلی بیتفاوت شده من خیلی ناراحتم چند روز پیش باهم بحثمون شد به من گفت که تو منت درست کردن غذارو سرم میزاری خیلی شدید دعوامون شد و من رفتم سراغ قرص که خودمو بکشم من واقعا احساس بدی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید من بهش میگم دوست دارم اما اون میگه میدونم منم دوست دارم خیلی کم هست روزهایی که به من با محبت بگه دوست دارم اصلا بعد عروسیمون تا بحال برام یک گل هم نخریده هیچی کادو به من نداده پولش کمه اما نه اینکه نتونه حتی یه شاخه گل بخره به من میگه نمیتونم ناراحتی تورو ببینم دائما به من میگه غلط کردم ناراحتت کردم منو ببخش اما باز فرداش روز از نو من همیشه با محبت باهاش حرف میزنم اما خوب بعضی وقتها عصبانیم میکنه و من مجبورم ازش قیافه بگیرم من خیلی خسته میشم بعد اینکه از محل کارم میام خونه خواهش میکنم کمکم کنید اجرتون با خدا
- [سایر] سلام من دانشجوی دندان پزشکی هستم. امروز از سخنرانی شما نهایت استفاده را بردم. 1- پارسال سوالی درباره ازدواج با طلبه از شما پرسیدم که جواب دادید و فرمودید ملاک ها و جمع بندی خودم رو بفرستم ، من فرستادم ولی جوابی نگرفتم. حالا دوباره چند مورد پیش اومده که من حسابی گیجم. . جمع بندی من: 2- به نظرم زندگی با روحانی یک ازدواج خاص است که خوبی های خاص خود و محدودیت های خاص خود را دارد به خصوص در تهران. 3- از لحاظ مالی در سطح متوسطی خواهیم بود که توکلت علی الله 4- زندگی با طلبه رو دوست دارم چون مطمئناً یک فرد مؤمن، ساده، با تقوا خواهد بود و میتوانیم برای رشد معنوی به یکدیگر کمک کنیم. 5-دوست دارم اگر همسرم روحانی بود یک روحانی کوشا و فعال باشد که تلاشش را برای رسیدن به اجتهاد بکند و در عرصه سیاسی هم فعال باشد. و تنها یک روحانی نباشد که فقط نماز جماعت بخواند. 6- فک میکنم طلبه ها به خاطر درس زیاد و سنگین وقت کمتری رو بتونن برای خانواده بگذارند. 6-به نظرم متقابلاً من به عنوان همسر یک روحانی وظایف خاصی خواهم داشت، یک الگو خواهم بود و باید بیشتر روی رفتار وحجابم دقت کنم. 7- به هیچ وجه ازدواج با روحانی را برای ثوابش دوست ندارم بلکه برای خودم و رشد معنوی خودم دوست دارم. 8-ولی از این میترسم که نکند این آرمان گرایی و عشق به تعالی روح برای دوران جوانی باشد و در عمل و در گیرو دار زندگی چنین نشود. 9-جمع بندی: در این امر نظرم 50-50 است ولی به نظرم زندگی با طلبه یک زندگی خاص است و میانبری است برای رسیدن به خدا ولی با ازدواج با یک دکتر یا مهندس مؤمن هم نسبتاً میشه به این اهداف رسید. 10- به راهنمایی شما احتیاج دارم . اجرکم علی الله
- [سایر] با سلام و خسته نباشید یک راست سوالم رو مطرح میکنم. من 5 سال پیش با یه دختری آشنا شدم و بمدت دو سال دوستیمون به صورت ساده ولی مستمری پیش رفت. منظورم از ساده یعنی اینکه خیلی کلمات عاشقانه و ... نداشتیم. ارتباط فیزیکی هم نداشتیم. بعدش موضوع ازدواج پیش اومد و من و اون به همدیگه فکر کردیم.شرایطمون بد نبود برای همین نزدیک 2 سال پیش ما رفتیم خواستگاری این دختر ولی بخاطر مشکلات عدیده (مسایل مالی و حال نامساعد مادر بنده و ...) بجایی نرسیدیم. الان نزدیک 7 ماهه که نادر من بخاطر بیماریش به رحمت خدا رفته و من مشکلاتم بیشتر هم شده. من 4 برادر دارم که همشون ازدواج کردند. و یه خواهر مجرد. پدرمم هم خیلی ساله که به رحمت خدا رفته. الان وضعیت مالی من اونطوری خوب نیست که بخوام پاپیش بزارم. از طرفی کل خانواده مون از لحاظ روحی به هم ریختیم . این رو هم بگم که من و اون دختر بعد از عدم نتیجه توی خواستگاری باز هم ارتباطمون رو ادامه دادیم(خوشبختانه یا متاسفانه). موضوع اینه که از یکی از بهترین دانشگاههای اروپا برای من دعوت نامه اومده که من برم. اما شرایط مالیم اجازه ی این رو نمیده که این خانم رو با خودم ببرم. ضمن انکه راضی کردن خانواده ی من و اون برای اینکه در ابتدا ما در عرض 4 ماه عقد کنیم و به سرعت از ایران خارج بشیم بسیار سخته. و اینکه اگه هم اجازه بدند من خودم میترسم اینکارو بکنم چون من تاحالا خارج از کشور نرفتم و نمیدونم چه در انتظارمه و اینکه چون برای کار نمیرم میترسم از لحاظ مالی کم بیارم. اگه بخاطر این دختر این شانس فوق العاده رو از دست بدم و از طرفی هم نتونم با این دختر خانم ازدواج کنم خیلی بد میشه. ضمن اینکه این خانم خودش خیلی مشتاقه که بیاد اروپا. ضمن اینکه هنوز من به این خانم نگفتم که من تونستم از اروپا پذیرش بگیرم. این خانم منو توی این راه کمکم کرد و تشویقم کرد. از طرفی اگه هم برم و اونو رو اینجا بزارم عذاب وجدان میگیرم. شرایطم سخت شده و نمیدونم تصمیم درست چیه. امیدوارم جوابی بمن بدید که یه جرقه ای توی ذهنم بوجود بیاد که بتونم کاری رو انجام بدم. خیلی خیلی سپاسگزارم
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] سلام حاج آقا من برنامه های شما را به صورت مرتب دنبال میکنم و در حال حاضر شدیدا احتیاج به مشاوره شما دارم .من مدت کوتاهی است که با آقا پسری اشنا شدم که این اشنایی در محل کار من صورت گرفت و این اشنایی منجر به یک دوستی 3 ماهه البته فقط با اطلاع مادرم بوده این آقا به من پیشنهاد ازدواج داده بود به همین علت برای اشنایی بیشتر من حاضر شدم که با این آقا صحبتی چند ماه داشته باشم . الان از این دوستی 3 ماه میگذره که البته این اقا با خانوادشون هم به خواستگاری من آمده اند و تقریبا دیگه خانوادهها از ارتباط ما باهم اطلاع دارند مسئله من اینه که ما از لحاظ مادیات خیلی بالاتر از این خانواده قرار داریم من دختری هستم که در حال حاضر اصلا مشکلی مادی ندارم اما این اقا از لحاظ مادی در حد صفر که سرمایه ایشون در حال حاضر 7 میلیون بیشتر نیست که اونم وام گرفته البته ما از لحاظ فرهنگی یا از لحاظ اخلاقی و مذهبی با هم تفاوت زیادی نداریم حتی با امدن ایشون تو زندگی من باعث شد که من از لحاظ نوع پوشش خیلی خیلی تغییر کنم در صورتی که قبل از امدن این اقا من دختری بودم که هر مدلی که دلم میخواست بیرون میرفتم زیادم اهل نماز نبودم ولی با امدن این اقا تشویقم کرد که نماز بخونم .درکل من از لحاظ اخلاقی هیچ مشکلی با ایشون ندارم تحقیقم که رفتیم جز خوبی چیزی از این خانواده من نشنیدم تنها مسئله که بین ما هست از لحاظ مادیات با توجه به شرایط کنونی جامعه با تورم نمیشه مسائل مادی رو در نظر نگرفت انسانیت و خوبی و معرفت یک طرف قضیست ولی مادیات هم تاثیر به سزایی در شروع یک زندگی میتونه داشته باشه.شایان ذکر است که من دختری 20 ساله هستم و ایشون هم 26 ساله که از لحاظ تحصیلیم هم دارای مدرک لیسانس هستند و من دیپلم .در حال حاضر هم هم من کارمندم و هم این اقا که کارشون حسابرسی است و که ما با هم در ماه برجی 700 هزار تومن دارم .ولی باز هم با این خرجها و قیمتهایی که سر به فلک گذاشته آیا میشه یه زندگی درست کرد؟من 50 درصد به خاطر عشق و علاقه و خصوصیات خوبی که این اقا دارند حاضرم که زنشون بشم 50 درصدم به خاطر پشتیبانی پدرم هست که مطمئنن پشت منو خالی نمیکه اگه بخوام کمک مالیم به من میکنه ولی شاید غرور و شخصیت یک انسانی چنین قضیه رو برندارد من اگه میگم کمک از سر تکبر نمیگم اگه پدرم چیزی میگه یا کمکیم میکنه از سر دلسوزی پدرانه میگه و این نیست که من بخوام به اون احساس ترحم یا اینکه بخوام منتی سرش بزارم باشه این پسر از لحاظ خانواده هیج پشتوانه مالی نداره اینها یک خانوداه ای هستند که فقط از لحاظ فرهنگی و درس پیشرفت کردند و بچه ها هیچ چشم داشتی به کمک پدر و مادر ندارن ولی اگه من میخوام که این اقا را به همسری بپذیرم به کمک پدرم دلخشوم ولی تا الان این مسئله رو به ایشون نگفتم .این خانواده از روزی که به خواستگاری من امدند تا الان ما تا حالا به خونه اینها نرفتیم ولی پدر و مادر منم اصرار دارند که چون شما خودتون با هم اشنا شدید با شناخت بیشتر بشه بد وکه تا دیروز وقتی پدر و مادر من برای تحقیق برن این اقا و مادرشون رو جلوی در ببیند و به منزلشان بروند که طبق گفته های پدر و مادرم میگفتند که احساس خجالت میکردند که بد از برگشت این اقا با تماس گرفت و به خاطر اینکه پدر و مادر من اتفاقی به منزلشون رفتن و اینها وسایلی برای پذیرایی نداشتن کلی عذر خواهی کرد که از لحن صحبتش متوجه شدم که احساس میکرد پدر من با دیدن وضعیت زندگی اینها پشمون بشه در صورتی که خانواده من از این قبیل ادم های ظاهر بین نیستند .با توجه به توضیحات لازم به نظر شما این ازدواج با این فاصله طبقاتی و این خصوصیات اخلاقی مشترک و همچنین اینکه نظر پدر من در مورد این ازدواج 5050است صحیح است یا خیر ؟
- [سایر] سلام علیکم ، احتراما\" اینجانب مردی میانسال هستم که حدود 20 سال پیش ازدواج و سه فرزند دخترو پسر دارم مشکل من مربوط به رفتار همسرم میباشد من ازهمان اوایل زندگی همراهی و همدلی از او در مورد کمک به مشکلاتم نمی دیدم وحتی اوقاتی که بعلت فشار عصبی حتی حال خوردن نهار نداشتم و اول در اتاق خواب کمی استراحت و سپس غذا می خوردم بجای دلداری و روی خوش از من فاصله می گرفت و بارها در مورد قضاوتهایش به او میگفتم که فقط خودت را می بینی وبه فکر خودت هستی وهر کاری را از منظر خوشامد خودت تفسیر و موافقت یا مخالفت میکنی ولی وی اهمیتی نمیداد از رفتارهای غلط وی در مواقعی بود که همراه من به بازار یا جایی میرفتیم هی میگفت که تو چشم چرانی میکنی و با عکس العمل های غلطش مرا غیر مستقیم به اینکار حریص می کرد و زمانی به خودم آمدم دیدم که واقعا\" به این عادت زشت آلوده شده ام . او همیشه سعی داشته خودش را بین من وبچه ها قرار دهد و هر وقت با آنها صحبت میکنم زودتر از آنها به من جواب دهد و من دلیل این کارها را چندی قبل و پس از گلایه ازهمسرم به یکی از برادرانش ( که در سفرعید اعصابم را خرد کرده بود ) از صحبت بین آنها متوجه شدم که خانواده ایشان زن سالاری بوده و رفتار همسرم در همین راستا و مشابه با آن است ( رفتاری که موجب دق کردن پدرشان واز هم پاشیدن خانواده شان شد ) و عبوس بودنش را که موروثی وکاری منفی است به اوگوشزد کرد وبا اشاره به وضع فعلی مادرش او را نصیحت میکرد تا کاری نکند با این رفتارش به مکافات دچار شود . من کارمند یک شرکت هستم و بعضی مواقع با فشار کار پر مسئولیتم دچارحالت استرس و عصبی میشوم ولی چون هدف من راحتی خانواده است و به لطف خداهم از نظر مالی توانسته ام خانواده ام را تأمین کنم با مشکلات مختلف می سازم و هیچ وقت هم نخواسته ام با انتقال مشکلات بیرون ازخانه آنها را نگران نمایم ولی نتیجه طوری شده بود من که عادت به بیرون رفتن غیر ضروری از خانه و دوست بازی ندارم برای رفتن به خرید چیزی یا موقع برگشتن از شرکت یا بازار به هر علتی تأخیر میکردم باید توضیح میدادم . این دمل وقتی سرباز کرد که من درتماس تلفنی شبانه ام با یکی از همکارانم در درب منزل به او گفتم : جانم ،(البته به این نوع خطاب عادت دارم و خودش هم میداند) که همسرم با شنیدن آن داد و هوار براه انداخت و خطاب به بچه ها فریاد می کشید که دیدید من درست می گفتم و او با زنان هرزه رابطه دارد و بی توجه به این که من گوشی را در اختیارش گذاشتم و گفتم بیا خودت زنگ بزن و از فلانی بپرس که تو بودی ؟ چرا اینوقت شب زنگ زدی ؟ تا ببینی راست میگویم یا نه ، ولی بجای اینکار آنقدر به من و خانواده ام فحاشی کرد که خسته شد وبه یک تماس تلفنی هم اشاره کرد که بله انوقت به من گفت تو با هرزه هاارتباط داری . فردای آن به محل کارم آمد وبا وقاحت کشوهای میزم و فایل های کامپیوتر را بازرسی کرد و به تلفن ارباب رجوع جواب میداد تا شاید بهانه و مدرکی برای توجیه حرفها وفحاشیهایش پیدا کند و من هیچ نگفتم فقط از همکارم خواستم اتاق را ترک کند و به او هم گفتم که اگر تمام شد برویم خانه . او در این مدت پسرم را وادار به خبرچینی از من کرده و میکند و بعضی مواقع حتی حین مکالمه با موبایل کنارم می آمد به صدای طرف مقابل گوش میکرد که زن است یا مخاطبم همان است که می گویم . من اهل فسق وفجور نیستم و دوستان و فامیل های هر دو ما این را بارها اظهار کرده اند وحتی وقتی که من با برادربزرگش در مورد وضعیت پیش آمده صحبت کردم خانواده اش میگفت که ما از تو مطمئن هستیم و زندگی شما را چشم زده اند و آن برادر دیگرش را ( که قبلا\" او را نصیحت کرده بود ) برای حل مشکل فرستادند و او که همراه یکی دیگر از اقوامشان به خانه ما آمده بود از حرفها و طرز فکرهمسرم جدا\" ناراحت شده بودند و من همچنین به ایشان گفتم که اگر روزی احساس نیاز کنم دنبال گناه نمیرم و همسر جدیدی اختیار میکنم که خلاف شرع هم نیست ومطمئن باشید دنبال خلاف وگناه نمیروم وبشماهم اطلاع می دهم . او دراین مدت که بطور متناوب و چند روز یکبار بگو مگو داشته ایم بارها گفته کاری میکنم تا دق کنی . در این مدت چند ماهه او اصرار دارد که تو ارتباط نامشروع با دیگران داری یا مثلا\" با هم اتاقیت در شرکت با هم اینکاره هستید یا با فلان دوستت که آن روز به جایی رفتی برای کار خلاف بوده و چون میداند من در زندگی ام اهل قسم نیستم بارها از من خواسته که اگر اینطور نیست به قرآن قسم بخور یا وقتی خانواده را به مشهد بردم تا حال و هوایشان عوض شود آنجا اصرار شدید داشت باید برویم حرم و تو قسم بخوری ومن فقط حرفم این بوده که تو این ادعا ها کردی و به من و خیلی ها تهمت و بهتان زده ای اگرمطمئن هستی خودت قسم بخور . از او خواسته ام پیش یک روا نشناس خانواده برود ولی میگوید من از خودم مطمئنم تو برو تا سال شوی ، در نهایت هم که به هیچکاری جز اعتراف من به فسق و زنا و گناه راضی نمی شود به خودش و برادرانش گفته ام : مگر من آدم خلافکار و اهل گناه و هوسران نیستم ؟ در اینصورت اصلا\" شایسته زندگی با انسان صالحی مثل تو نیستم پس طلاق بگیر ، آنوقت هم می گوید این زندگی و خانواده که وجود دارد مال من است اگر تو ناراحتی برو خوش آمدی . من در این موقعیت مانده ام چون علاوه بر ما سه فرزند ما ناراحتند نمی دانم که چکارکنم اقدام به دادخواست طلاق کنم ؟گاهی هم بخودم میگویم برای اینکه ادعاهای همسرم دروغ نشود و ( یا شاید انتقام ) بروم دنبال زندگی جدید و بی خیال اینها بشوم و می بینم آنهم دردسرهای خودش را دارد . او به برنامه ها و سخنرانی شما در تلویزیون نگاه میکند حالا از شما می خواهم راهنمایی بفرمایید . با نهایت احترام و التماس دعا - عبدی