باسلامکاربر گرامی علی رغم اینکه بیشتر جوانان ازدواج را تنها با انتخاب همسر و ازدواج با فرد مورد علاقه می دانند اما ازدواج چیزی فراتر از این است.در حقیقت تا زمانی که زوجین مهارت و توانایی لازم برای مقابله با مشکلات بزرگ و کوچک را نداشته و در این راه تمرین و مطالعه و مشورت نداشته باشند نمی توانند احساس خوشبختی واقعی بکنند. لذا ضروری است که شما و همسرتان در مورد مهارتهای زناشویی قدری بیشتر اطلاعات کسب کنید. باید به مطالعه کتابهای مرتبط بپردازید ویا حتی مقالات موجود در صفحه خانواده ایرانی سایت تبیان را به اتفاق هم مرور کنید.در نهایت مراجعه حضوری نزد روان شناس هم می تواند کمک شایانی به شما دو نفر بکند. البته من یک سری توصیه کلی برای آشنایی شما دو نفر با تکنیکهای مصالحه و روش حرف زدن دارم اما مسلما شما و همسرتان نیازمند اطلاعات بسیار وسیعی هستید.توجه کنید داشتن تعامل و ارتباط خوب برای برقراری صلح و آرامش حیاتی است. گاهی اوقات مشاجرات فقط به دلیل این که یکی از طرفین و یا هر دوطرف حس می کنند که شنیده نمی شوند مرتبا تداوم می یابد. لذا حتما این موارد را مد نظر قرار دهید:• گوش دادن: مهمترین بخش از یک تعامل خوب، شنیدن است. به حرفهای همسرتان بدون هر گونه قضاوت و یا پیش داوری گوش فرا دهد.• کشف کردن: برای اینکه اطمینان حاصل کنید که همسرتان چه می گوید از او سوال هایی بپرسید و به تمام زوایای صحبت او تمایل به شنیدن را نشان دهید.• توضیح دادن: این مقوله طرف دیگر گوش کردن است. شما باید آماده ارایه هر اندازه اطلاعات که همسرتان در مورد مساله عنوان شده می خواهد، باشید تا متوجه نظر و دیدگاه شما بشود. انتظار نداشته باشید که او ذهن شما را بخواند.• همدردی کنید: خودتان را به جای همسرتان بگذارید. آنچه را احساس می کنند حس کنید و اجازه دهید بفهمند که به آنها توجه دارید. مثلا بگویید:" می دانم که احساس ناراحتی می کنید"• به زبان آورید: منظورتان را به طور دقیق به زبان آورید و آنچه را می گویید به طور دقیق معنا کنید ضمنا سعی کنید شفاف و به جا صحبت کنید.• خشم تان را کنترل کنید: این یک نکته اساسی است. هر چند عصبانیت و خشم هیجانی مثبت است که کمک میکند نیازهایمان را ببینیم اما در صورتی که از کنترل خارج شود شانس رسیدن به هرگونه توافق را از بین می برد. غیر ممکن است بتوانید با کسی که آرامش خود را از دست داده گفتگوی مثبت و سازنده ای داشته باشید.• چنانچه هر یک از شما حس کردید عصبانی هستید مباحثه را متوقف کنید و گرنه نزاع و درگیری شما دو نفر بدتر خواهد شد.ضمنا در هنگام بحث و مشاجره با یکدیگر حتما این تکنیکها را به کار ببرید:تکنیک شماره یک: در این تکنیک شما باید وانمود کنید که جر و بحث شما توسط کسی که عقیده و نظرش برای شما با ارزش و محترم است ملاحظه می شود. مطمئن باشید با این کار از اینکه چقدر هر دو شما مودب و منطقی بوده اید شگفت زده خواهید شد و لذا در هنگام مشاجره به یکدیگر توهین نمی کنید.تکنیک شماره دو،کلمه کد(کلیدی): توافق کنید که هر وقت یکی از شما احساس کرد بیش از حد احساساتی و هیجانی می شود یا وقتی که احساس می کنید عصبانیت بر شما مستولی شده از یک کلمه کلیدی استفاده کنید. سپس قبل از آنکه دوباره جر و بحث را شروع کنید به خودتان یک وقت استراحت دهید.ضمنا از روشهای حل مساله غافل نشوید تا استفاده از این تکنیکها بتواند به شما کمک کند که به طور منطقی بر روی مشکل ایجاد شده کار کنید.با تشکر از تماس شما
با سلام و عرض خسته نباشید
میخواستم بدانم من الان 3 سال هستش که عقد هستم و هر روزی که میگذرد من رفتارم با خانومم بدتر میشه و همینطور اون و همش با هم دعوا داریم سر یه مسئله کوچیک هم به هم ناسزا می گوییم و اصلا نمیخواد قبول کند که بزرگ شده و الان شوهر داره و همش میخواد منو اون طوری که خودش میخواد وقف بده اما من بهش گفتم من طوری دیگه شکل گرفتم و اصلا دیگه بهش بی اعتماد شدم نمیدونم چرا اما خیلی دارم اذیت میشم و دیگه رو اوردم به مشاوره که شاید بتونم مشکلم رو حل کنه
ممنون از لطف شما
باسلامکاربر گرامی علی رغم اینکه بیشتر جوانان ازدواج را تنها با انتخاب همسر و ازدواج با فرد مورد علاقه می دانند اما ازدواج چیزی فراتر از این است.در حقیقت تا زمانی که زوجین مهارت و توانایی لازم برای مقابله با مشکلات بزرگ و کوچک را نداشته و در این راه تمرین و مطالعه و مشورت نداشته باشند نمی توانند احساس خوشبختی واقعی بکنند. لذا ضروری است که شما و همسرتان در مورد مهارتهای زناشویی قدری بیشتر اطلاعات کسب کنید. باید به مطالعه کتابهای مرتبط بپردازید ویا حتی مقالات موجود در صفحه خانواده ایرانی سایت تبیان را به اتفاق هم مرور کنید.در نهایت مراجعه حضوری نزد روان شناس هم می تواند کمک شایانی به شما دو نفر بکند. البته من یک سری توصیه کلی برای آشنایی شما دو نفر با تکنیکهای مصالحه و روش حرف زدن دارم اما مسلما شما و همسرتان نیازمند اطلاعات بسیار وسیعی هستید.توجه کنید داشتن تعامل و ارتباط خوب برای برقراری صلح و آرامش حیاتی است. گاهی اوقات مشاجرات فقط به دلیل این که یکی از طرفین و یا هر دوطرف حس می کنند که شنیده نمی شوند مرتبا تداوم می یابد. لذا حتما این موارد را مد نظر قرار دهید:• گوش دادن: مهمترین بخش از یک تعامل خوب، شنیدن است. به حرفهای همسرتان بدون هر گونه قضاوت و یا پیش داوری گوش فرا دهد.• کشف کردن: برای اینکه اطمینان حاصل کنید که همسرتان چه می گوید از او سوال هایی بپرسید و به تمام زوایای صحبت او تمایل به شنیدن را نشان دهید.• توضیح دادن: این مقوله طرف دیگر گوش کردن است. شما باید آماده ارایه هر اندازه اطلاعات که همسرتان در مورد مساله عنوان شده می خواهد، باشید تا متوجه نظر و دیدگاه شما بشود. انتظار نداشته باشید که او ذهن شما را بخواند.• همدردی کنید: خودتان را به جای همسرتان بگذارید. آنچه را احساس می کنند حس کنید و اجازه دهید بفهمند که به آنها توجه دارید. مثلا بگویید:" می دانم که احساس ناراحتی می کنید"• به زبان آورید: منظورتان را به طور دقیق به زبان آورید و آنچه را می گویید به طور دقیق معنا کنید ضمنا سعی کنید شفاف و به جا صحبت کنید.• خشم تان را کنترل کنید: این یک نکته اساسی است. هر چند عصبانیت و خشم هیجانی مثبت است که کمک میکند نیازهایمان را ببینیم اما در صورتی که از کنترل خارج شود شانس رسیدن به هرگونه توافق را از بین می برد. غیر ممکن است بتوانید با کسی که آرامش خود را از دست داده گفتگوی مثبت و سازنده ای داشته باشید.• چنانچه هر یک از شما حس کردید عصبانی هستید مباحثه را متوقف کنید و گرنه نزاع و درگیری شما دو نفر بدتر خواهد شد.ضمنا در هنگام بحث و مشاجره با یکدیگر حتما این تکنیکها را به کار ببرید:تکنیک شماره یک: در این تکنیک شما باید وانمود کنید که جر و بحث شما توسط کسی که عقیده و نظرش برای شما با ارزش و محترم است ملاحظه می شود. مطمئن باشید با این کار از اینکه چقدر هر دو شما مودب و منطقی بوده اید شگفت زده خواهید شد و لذا در هنگام مشاجره به یکدیگر توهین نمی کنید.تکنیک شماره دو،کلمه کد(کلیدی): توافق کنید که هر وقت یکی از شما احساس کرد بیش از حد احساساتی و هیجانی می شود یا وقتی که احساس می کنید عصبانیت بر شما مستولی شده از یک کلمه کلیدی استفاده کنید. سپس قبل از آنکه دوباره جر و بحث را شروع کنید به خودتان یک وقت استراحت دهید.ضمنا از روشهای حل مساله غافل نشوید تا استفاده از این تکنیکها بتواند به شما کمک کند که به طور منطقی بر روی مشکل ایجاد شده کار کنید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام آقای مرادی خسته نباشید من پسری هستم 21 ساله الان سال سوم یک رشته مهندسی میخونم یه مشکلی داشتم لطفا ...خصوصی ... درمونده شدم دلم مرده آرزوی مرگ میکنم... دیگه نمیدونم چیکار کنم خودم مرگ رو بهترین دوا واسش میدونم مگه چی میخواد بشه فوقش یه چند وقت جهنم واسه ی کارام باشم که میدونم از هر لحظه عذابش لذت میبرم چون با اون عذاب خدا منو میبخشه پس خوبه اما اما یه جون به سن من چطور میمیره مجبورم تحمل کنم این جهنمو که خودم ساختم دیگه دیگه دارم از غصه میمیرم عصبی شدم به هر بهانه ای دعوا رامیندازم میترسم عاقبت کلا از راه بدر شم نمیدونم تا کی این وضعیتو تحمل میکنم این مشکل من بود آقای مرادی نمیدونم راهی مونده که نرفته باشم اصلا کسی میشه مثل من تودنیا بدبخت باشه نمیدونم این آرزوی مرگ که بعضی وقتا میکنم کفره یا نه؟؟ راهی هست واسه من اگه هست منو راهنمایی کنید لطف کنید شعار ندین من واقعا همه راهها رو رفتم ولی نمیدونم چرا موفق نشدم و الان به این روز افتادم دیگه از این ماراتون دهشتناک خسته شدم این همه سال دیگه هیچ انرژی واسم نزاشته بعلاوه دیگه راهی نمونده .. خواهش میکنم اگه شما راه دیگه ای رو سراغ دارین منو در جریان بزارین ((تو سایت بزنید)) امیدم به خدا . خدا کمکت کنه یا حق
- [سایر] سلام خسته نباشید من دختری هستم که خیلی بد زندگی میکنم اخلاق جالبی ندارم راستش پدر بزرگ من ادم بداخلاقی بود وپدرم هم از او ارث برده ومن هم به پدرم رفتم والبته چنددرجه بدتر....دست خودم نیست امااخم و عصبی بودن وبدخلقی انگار بیشتر ارامم میکنه سعی کردم خوش خلق باشم اما بعد از مدتی ازین حالت خودم خسته میشم مثلا بعد چندروز خوب بودن وخوش اخلاقی خسته میشم و خیلی کم حرف بد اخلاق میشم از بچگی همینطور بودم انگار تغییر رویه زندگی انرزی زاست برای من نمیتونم روی حالت خوب باشم همین باعث شده برای ازدواج کردن مشکل داشته باشم میشه راهنمایی کنید؟؟ . مشکل دیگر من این است که هیچ کاری ازم بر نمیادنمیدونم چطوری مهارت های مختلف زندگی رو یاد بگیرم که بعدها دچار مشکل نشم یه خیلی برام سخته توی زندگی بیام خیلی اهل پخت وپز نیستم اهل بشور بساب خیلی کم هستم از رهن واجاره و خانه خریدن هیچی سرم نمیشه از مسایل فنی خانه چیزی نمیدونم اصلا شخصیتم توی زندگی نیست خیلی چیزا سرم نمیشه میشه چند راه بگید که بتونم چند مهارت که تو زندگی بهش احتیاج دارم رو همزمان به خودم بقبولونم و یاد بگیرم ؟؟؟/ خانم کهتری من اصلا نمیدونم با ایرادای دیگران چگونه سر کنم . گاهی اوقات خیلی احساس میکنم به یه شوهر نیاز دارم و از طرفی احساس میکنم شوهر یعنی گرفتاری تمام و.. ایرادای بزرگی که شدیدا اذیتم میکنه وخیلی مشکلات دیگه که قابل گفتن نیست......./. ممنون میشم کامل و واضح راهنماییم کنید.
- [سایر] سلام استاد من به عنوان یه شاگرد شما رو خیلی دوست دارم شما یک استاد واقعی هستید انشاءالله خدا امثال شما را زیاد کنه نمیخواستم مشکلم رو برای شما بنویسم وشما رو ناراحت کرده و وقتتان را بگیرم ولی مجبور شدم نمیخواستم خونوادم بفهمند ،راستش من10 ساله درگیر یک بیماری جسمی هستم یه بیماری خود ایمن که سیستم دفاعی علیه خودش رفتار میکنه (لوپوس)بیشتر احساس خستگی وکوفتگی شدید میکنم وبیشتر درگیر عوارض قرصها هستم مثل سفیدی مو،لک پوست کیست سینوس،پوکی استخوان،عفونت بعضی ازاعضای جسم،خشکی چشم وووووسنم زیاد نیست اعتماد به نفسم خیلی کم شده راستش دیگه کم آوردم دوسه ماهی یکبار باید آزمایشای گوناگون بدم وبرم پیش دکتر که اینجور مواقع حالم بدتر میشه معلوم نیست کی خوب بشم شاید تاآخر عمرم باهام باشه ریشه این بیماری بیشتر استرسه راستش خیلی بده آدم در کنار پدر و مادرش احساس آرامش نداشته باشه روزی یکبار باهم دعوا دارند نه جدا میشند نه رفتارشون بهتر میشه به دکترم گفتم، منو به یه متخصص اعصاب و روان معرفی کرد من فرق روانشناس و روانپزشک ومتخصص اعصاب وروان نمیدونم به نظرم معرفی یه روانشناس کافی بود چون مشکلم فقط استرس وکمبود اعتماد به نفس و کنار نیومدن با بیماریم بود اگه ممکنه راهنماییم کنید ببخشید خیلی شد.
- [سایر] با سلام خدمت شما و تشکر از اینکه به سوالات ما پاسخ می دهید نمی دونم که از کجای مشکلم باید بگم فقط اینو می دونم که من خیلی بدم. من همین امروز با مادر و پدرم دعوایم شد البته موضوع جدیدی نیست. میدونم که در هر شرایطی من مقصرم چون دینمون گفته ولی دیگه خسته شدم. مامانم میگه تو از سه سالگیت با من لجبازی می کردی و به خاطر دوستات جلوی من می ایستادی. هر چی بهشون میگم آخه مگه بچه سه ساله چیزی میفهمه گوش نمیدن. من سال 82 شهرستان دانشگاه قبول شدم و رفتم وقتی برگشتم مشکلات ما چندین برابر شده بود و تا الان هم ادامه داره مامانم میگه یزد منو خراب کرده ولی من میگم تربیت 22 سال یک طرف و تربیت 2 سال یک طرف. پس تربیت اونا مشکل داشته . وقتی مامانم تو چشمای من نگاه می کنه و منو نفرین می کنه چرا من باید دوسش داشته باشم سر هر موضوعی که دعوا میشه من نفرین میشم .دیگه خسته شدم و تحمل هیچ چیزی رو ندارم. فقط از شما می خوام به من جواب بدین که بچه سه ساله می تونه از روی عقل با مادرش سر دوستاش لجبازی کنه یا یه کمبودی باعث این موضوع میشه. دوم اینکه من 2 سال رفتم شهرستان به قول مامانم سرکش شدم اون نباید یه کاری می کرد اعتماد من بهشون جلب بشه نه اینکه با دعوا و نفرین و نکته سنج شدن هر روز منو از خودش دورتر کنه. امروز به من میگه برو برای خودت یه زندگی مستقل درست کن . آخه آدم به دختر جوونش این حرفو میزنه؟ وقتی هم که گفتم باشه میرم بابام عصبانی شد و گفت دیگه حق ندارم برم سر کار البته از دبستان تا من کار اشتباهی میکردم کیف و کتابم جمع میشد و دیگه نباید می رفتم مدرسه دیگه عادت کردم. من هم بد میکنم ولی نه اونقدر. اونام خیلی نسبت به من نکته سنجی می کنن من هم دیگه خسته شدم. این یک اپسیلون از حرفای منه ببخشید که وقتتون را گرفتم
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام حاج آقا.واقعا دسستتون درد نکنه و خدا قوت (از اینکه وقت میذارین و پیام ها رو می خونید و جواب میدین) حاج آقا چند ماهیه یه مسایلی برام پیش اومده اگه لطف کنید حرفای منم بخونیدو راهنماییم کنید یه دنیا ازتون ممنون میشم.اجرتون با آقا امام حسین(ع) ... من یه دختره...ساله ام و سال ... دانشگاه و تقریبا معتقد و مذهبی . چند وقتی بود برای سرگرمی چت میکردم میدونم که شاید گناه داشته باشه ولی من که هدف خاصی نداشتم تا اینکه نمیدونم چی شد که یه دفعه خر شدم با یه پسره دوست شدم .البته از همون فرداش پشیمون بودم و به پسره گفتم بیا تا شروع نشده تمومش کنیم اما اون قبول نکرد . پیش خودم گفتم بذار همدیگرو ببینیم اون خودش بی خیال میشه چون من ازون دخترایی نیستم که به درد دوستی بخورم...اما اون ول کن نبود. تا اینکه ما 4-3 ماهی با هم بودیم ولی در تمام این مدت من احساس گناه می کردم و هر چند وقت یکبار جوابشو نمیدادم و می خواستم تموم بشه اما نمی دونم چرا نمی شد . بهش می گفتم این با اعتقادات من جور در نمی یاد که با یه پسر دوست باشم یه غلطی کردم و حالا پشیمونم ولی اون می گفت تو اعتقاداتت هست که با یه آدم این طوری رفتار کنی تو داری با احساسات من بازی میکنی دل منو میشکنی من واقعا به تو علاقه مندم و از اینجور چرت و پرتا که من هیچ وقت حرفاش باورم نشد میدونید حاج آقا من یه گناه دیگه ام کردم که هنوزم باورم نمیشه اون من بودم که دستم تو دست یه نامحرم بود البته الان توبه کردم و یک هفته است که دیگه جوابشو نمیدم . این همه نوشتم که از شما بخوام بهم بگید الان چیکار کنم ؟به نظرتون خدا منو میبخشه؟ خیلی از خودم بدم اومده همش عذاب وجدان دارم . پیشاپیش از راهنمایی شما متشکرم
- [سایر] سلام چند وقتیه که برای یکی از دوستام مشکلی پیش اومده و ازم خواسته که کمکش کنم موضوع ، اختلاف پدر و مادرش هست. اون میگفت که وقتی پدر مادرم با هم هستن ، با همدیگه خوبن اما وقتی یه نفر(یکی از آشناهای دو طرف) میاد زیراب یکی(پدر یا مادر) رو میزنه، بهم میریزن و میوفتن به جون هم! به گفته دوستم، معمولاً پدرش زودتر ناراحت میشه و دعوا رو اون شروع میکنه. معمولاً توی یه ماه 3-4 باری به جون هم میوفتن. خوشبختانه کمتر پیش اومده که دعواشون به کتک کاری بکشه! ناگفته نمونه که رفیقم و پدرش سابقه بیماری قلبی دارن و هر دوشون یه باری عمل قلب داشتن. در ضمن خانواده رفیقم (یه دختر 23 ساله هست که یه پسر 1ساله داره و خونشون کناره خونه پدر-مادرش هست) و (یه دختر 16 ساله که رفیق بنده هست) و (یه پسر 16 ساله داشتن که 4 سال پیش تو تصادف فوت کرد) هستن. و بنده 17 سالمه. تنها راهی که به ذهن من رسید برای حل این مشکل ، صحبت کردن با فرد خاطی(جناب زیراب زن! ) با لحنی نسبتاً تند هست که احتمال میدم در حضور خونواده یا همسر-شوهر خودش باشه بهتر اثر کنه ، هست. البته این راهی بود که به ذهن من خطور کرده. به نظر شما برای این که تنش بین این خونواده کمتر بشه، چیکار باید کرد؟؟؟ در ضمن اگه سوالم تکراری هست لطف کنید کد یه سوال مشابه رو بدید. ممنون میشم برای حل این مشکل دوستم کمکش کنید
- [سایر] با عرض سلام خدمت جنابعالی دیشب بعد از مراسم... من همونم که عرض کردم با دختر خانومی دو روز قبل از عقد به هم زدم . به خاطر دخالت های خونواده ها و سنگ اندازیهاشون گول خوردم حاجی. اما چند روزی بعد از به هم خوردن ماجرا منو دختر خانوم به هم پیام دادیم و رابطه شکل گرفت . الان دو ماهی میگذره و ما مخفیانه با هم رابطه داریم. ... نداریما . با هم بیرون میریم و ... البته خودمون صیغه میخونیماااا (زرنگیم). همه اجدادمون مخالف این ازدواجن غیر از خودمون که عاشق همیمو واقعا همدیگرو دوست داریم و جدایی دیگه محاله.وقتی عقد به هم خورد رفتم التماس باباش کردم که پشیمونمو بهم فرصت بده ، بنده خدا گفت برو مشکلتو با خونوادت حل کن بعد بیا ، . شرایط سختی شده حاجی . راضی کردن بابام کار خداست ، از اون نظامی های سر سخته که جون ادمو به لب میاره تا راضی شه. نمیدونم چطور به مامانم بگم. اخه بیماری قند داره. عصبی شه بدبختم شبی هم که عقدو به هو زدیم به خاطر مادرم بود داشت سکته میکرد که من از این دختر خوشم نمیاد و ... میگفت دختره نمیخنده شاد نیست و به دلمون نمیشینه و.... جان مولا راهنماییم کنید. دیگه بریدم.گفتم نامه ندم چون انقدر مشغله دارید ج نمیدید . ... راهنمایی کنید الان باید چطور اصلا خونواده هارو در جریان بذاریم. بابامو چطور راضی کنم ؟ اگه متوجه شه کشته منو. من 23 سالمه و دختر خانوم 18 سالشه. من دانشجوی ارشد ... و ایشون ترم اول ... .بخدا خسته شدیم، ... وااااااااااای خدا. راهنماییمون کنید. ممنون التماس دعا
- [سایر] سلام خانم تقدسی عزیز خسته نباشید!راستش من مجردم 19سالمه دانشجوئم 17سالگی کاراموزی بانک میرفتم اونجا یه اقایی بود که باهم اشنا شدیم کارمندبانک بود مثلا میرفتم به من گنگ نگاه میکرد منم چون اولین رابطم بود با پسرا دیگه باهاش رفتم تو رویا که مطمئن بودم که ماباهم ازدواج میکنیم خیلی خیلی دعا کردم ولی نشد الانم اون مجرده 30سالشه،اون که تموم با این همه ضربه که ازش خوردم!از اون به بعد خیلی دعا کردم و از خدا خواستم که زودتر موقعیت ازدواج منو فراهم کنه و زودی ازدواج کنم ولی هنوز مجردم....چند وقت پیشم که باز یه اقای مهندسی بود برامون کار میکرد چو افتاده بود که تو خانوادم این منو میخواد منم که ذوق زدههه ولی اونم نصبت به من نظری نداشت و رفت،من واقعا ضربه سنگینی خوردم......تا به الان هم نه با پسری تلفنی رابطه داشتم و نه دوست پسری داشتم---نمیدونم چرا انقدر زود به یه پسری وابسطه میشم و باهاش میرم تو رویا.....الانم یه پسرعمه دارم که حس میکنم بهم نظر داره ولی تا الان ازم خواستگاری نکرده حالا الان همش با اون میرم رویا ولی خودمو خیلی کنترل میکنم....خانم تقدسی من خیلی خیلی خیلی دوست دارم ازدواج کنم راستش هرجا که میرم بهم خوش نمیگذره...میرم خرید میگم الان من نامزد بودم چقدر خوب بود دست نامزدمو گرفته بودم باهم راه میرفتیم مدام به بقیه زن و شوهرا نگاه میکنم غبطه میخورم،یا میرم پارک میگم چقدر بهم بیشتر خوش میگذشت که الان نامزد داشتم و پیشم بود....شما دیگه فکر کن هرجا که میرم همینه همه ی این فکرا باهامه از دانشگاه و باشگاه گرفته تاااااامهمونی و خرید همه جا!الان دیگه باشگاه نمیرم میگم بعد نامزدی میرم،یه هر نوع کلاس سرگرمی دیگه ای یا دانشگاه یه همکلاس دارم که نامزده همش به اون نگاه میکنم غبطه میخورم میگم خوش بحالش انتخب شده چه با خیال راحت اینجا نشسته،مدام میرم حلقه های ازدواج تو خیابونا رو میبینم.....اینم بگم اصلا اهل دوست و رفیق نیستم کنارشون بهم خوش نمیگذره.....بیشتر با خالمم که اونم ازدواج کرده و یه بچه کوچیک داره وقتی شوهرش میاد دنبالش یا میره خونه مادرشوهرش خب منم خیلی دلم میخواد!خیلیم معتقدم و از خدا میخوام که زودتر ازدواج کنم ولی هنوز موقعیتش فراهم نشده...من مانتوییم موهام کاملا داخله همش فک میکنم ینی من موهام بیرون بود بیشتر پسرا رو به خودم جذب میکردم ولی ترس از خدا اجازه این کارو بهم نمیده!خودم ظاهرم خوبه قیافمم خوبه.خداروشکر جو خانوادمم ارومه یه خواهر9ساله دارم پدر ومادرمم خیلی به حرفمم همه چیز رو برام مهیا میکنن...ولی من دوست دارم مستقل باشم!شما چه راهنمایی برام دارید؟
- [سایر] سلام عرض شد آقای دکتر غریبی خسته نباشید یک راست میرم سر اصل مطلب بنده یک ساله عاشق یکی از ترم پایینی هامم و این عشقم یه طوریه که فکر و ذهنم رو بدجور درگیر خودش کرده. هر چند یک بار همون اولا رفتم جلو و بهشون درخواست دادم و ایشون رد کردن و گفتن کلا ازتون خوشم نمیاد ولی بازم فکرم مشغولشه. چون خیلی تو دانشکده هم رو میبینیم. همین باعث میشه که نتونم فراموشش کنم و فکرم بیشتر مشغول شه. آقای دکتر من ایشون رو خیلی دوست دارم ولی اون نه.... باید بگم من مشهدیم و اون تهرانی یک سالم از من کوچیکتره هر سری میخواستم باهاش صحبت کنم نذاشته و شده حتی دنبالش رفتم تا حرفامو بش بزنم من اوایل شمارشو داشتم و بش مسیج میزدم ولی اون جوابمو نمیداد. یک روزم یکی از بستگانش زنگ زد و گفت دیگه مزاحمش نشم تا همین الانم دیگه هیچوقت حتی جواب ایمیلمم نداده با وجود اینکه ازش خواهش کردم و بش گفتم به عقاید و نظراتش احترام میذارم اگرم نمیخواد منو ولی بازم جوابی نداده و یه جورایی احساس میکنم بی احترامی میکنه به من با جواب ندادنش خلاصه فکرم خیلی مشغولشه آقای دکتر کمکم کنید تا بتونم به حالت اول برگردم. ممنون و متشکر