با سلام خانم خوب مشکل شما ریشه در توقعات بسیارزیاد شما دو نفر از هم و به قولی غیر منطقیتان دارد . شما دونفر احتمال زیاد با کوچکترین جواب منفی به یکدیگر احساس میکنید طرف مقابل به شما اهمیت نمیدهد و شما برای طرف مقابلتان با ارزش نیستید ......به این افکار تفکر غیر منطقی گفته میشود . حال اگر طرز فکرتان را تغییر بدهید خواهید دید که احساسات منفی گذشته را نسبت به رفتارهای هم نخواهید داشت . برای این منظور بایست افکار منطقی را جایگزین افکار غیر منطقی کنید . از جمله افکار منطقی ،مثلا با ازدواج حریمهای شخصی نیز بایست حفظ شود . ابراز علاقه به این نیست که ما همیشه با هم باشیم . همسر من و یا من نیاز به زمانهایی داریم تا به امور شخصیمان رسیدگی کنیم . ما میتوانیم بر سر مشکلاتمان گفتگو کنیم و زن و شوهران موفق هم، باهم اختلاف نظر دارند و ما هم میتوانیم با درک اختلافات و احترام به نظرات بازهم راهکارهای عاقلانه داشته باشیم ......این افکار و جملات مثبت ، عمده تفاوت زندگی مشترک موفق و غیر موفق هست .پس با طرز تفکر منطقی زندگی شادی را برای خودتان بسازید .موفق باشید
سلام به کارشناس محترم.میخواستم منوراهنمایی کنید تابا نامزدم طرز درست زندگی رو بدونم.
سر یه مشکل کوچک هم خودم رو وهم همسرم رو ناراحت میکنم وبدخلق میشم مثلا اگه یک وقتی بگه من امروز نمیام خونتون من ناراحت میشم وروز وبرای جفتمون خراب میکنم
با سلام خانم خوب مشکل شما ریشه در توقعات بسیارزیاد شما دو نفر از هم و به قولی غیر منطقیتان دارد . شما دونفر احتمال زیاد با کوچکترین جواب منفی به یکدیگر احساس میکنید طرف مقابل به شما اهمیت نمیدهد و شما برای طرف مقابلتان با ارزش نیستید ......به این افکار تفکر غیر منطقی گفته میشود . حال اگر طرز فکرتان را تغییر بدهید خواهید دید که احساسات منفی گذشته را نسبت به رفتارهای هم نخواهید داشت . برای این منظور بایست افکار منطقی را جایگزین افکار غیر منطقی کنید . از جمله افکار منطقی ،مثلا با ازدواج حریمهای شخصی نیز بایست حفظ شود . ابراز علاقه به این نیست که ما همیشه با هم باشیم . همسر من و یا من نیاز به زمانهایی داریم تا به امور شخصیمان رسیدگی کنیم . ما میتوانیم بر سر مشکلاتمان گفتگو کنیم و زن و شوهران موفق هم، باهم اختلاف نظر دارند و ما هم میتوانیم با درک اختلافات و احترام به نظرات بازهم راهکارهای عاقلانه داشته باشیم ......این افکار و جملات مثبت ، عمده تفاوت زندگی مشترک موفق و غیر موفق هست .پس با طرز تفکر منطقی زندگی شادی را برای خودتان بسازید .موفق باشید
- [سایر] سلام حاج آقا از اینکه جوابمو ندادین ناراحت نشدم!میخواهم یه سوال دیگه بپرسم.من مدتهاست که فکر میکنم خدا نظر ویژه ای به من داره!همیشه سعی داره که کمکم کنه بعضی وقتها فکر میکنم منو بیشتر از بقیه دوست داره ایا با این طرز تفکر به زندگی ادامه دادن درسته یا اینکه نباید خودمو از بقیه جدا بدونم. البته این موضوع باعث شده که من کمتر گناه کنم چون میترسم خدا دیگه دوستم نداشته باشه.یاعلی
- [سایر] با سلام خدم شما مشاور احترام و سپاس فراوان مشکل ایجاد رابط با نامزدم هست. رابط حساس گونه من و زود رنجی من.بنده با هر مسئله کوچکی ناراحت و ازرده خاطر میشم نه تنها برای همسرم حتی برای خودم به طور مثال از هر مشاجره کوچک ناراحت و به شدت احساس تنهایی میکنم. یکی از بزرگترین مشکلاتم ناراحتی همسرم هست زمانی که ایشون ناراحت هستند من به جایی اینکه آرامشان کنم از غم اون بیشتر ناراحت میشم و نمی تونم کاری کنم آقای دکتر , به گونه ای تسلط به اعصاب و ناراحتی خودم ندارم به جای آرامش, تشویش رو به بار میارم . به طور کلی بسیار زود رنج و ناراحت هستم آقای دکتر امکان شاد کردن نامزدم رو به سختی دارم و یا در کنارش بودن هنگام درد رو.لطفا کمکم کنید بسیار بسیار دارم شکنجه روحی میشم.یکی دیگه از مشکلاتم ارتباطیم اینکه زمانی که همسرم ناراحت و عصبی از موضوعی هست هر چی اصرار به گفتن و بررسی علت ناراحتی رو دارم ایشون حرفی نمی زنه و فقط میگه حوصله ندام حرف نزدن ایشون بد جوری من رو ناراحت میکنه و حس امین و راز دار بودن و اعتماد کردن رو از من میگیره نمی دونم چطور در موقع ناراحتی ازش بخوام واسم حرف بزنه آقای دکتر خواهش خواهش کمک کنید خیلی زندگیم دچار تشویش و اضطرابه...سپاس فراوان
- [سایر] سلام خانم بهرامی راستش من کلا نمیتونم منظورم و به شوهرم بیان کنم یه موقع هایی از محل کار ناراحتم می خوام بگم براش ولی تا شروع به صحبت می کنم منظور منو یه چیز دیگه دریافت میکنه حس میکنم اگه سکوت کنم بهتره تا ناراحتش کنم زمانی که مجرد بودم در مواقعی که ناراحت می شدم می نوشتم من فرزند آخر خانواده ام 2 تا خواهر دارم اونا همیشه تا ناراحت میشدن راحت می گفتن که برا چی ناراحتن ولی من همیشه تا می خواستم دلیلشو بگم با خودم می گفتم نکنه ناراحتشون کنم تو این 22 سال زندگیم تا حالا با کسی قهر نکردم ولی الان احساس میکنم توی روابطم با همسرم دارم دچار مشکل می شم چون وقتی ناراحتم دلم می خواد گریه کنم بغض می کنم اما نمیتونم گریه کنم احساس می کنم نیاز دارم با یکی صحبت کنم یا احساس میکنم حداقل 2 ماه نیاز دارم تنها زندگی کنم تا خودمو پیدا کنم نمیدونم
- [سایر] با عرض سلام. با توجه به این که افراد حساس و زودرنج را قبل از این که اتفاقی بیافتد ازشون جویا بشیم مشکلی پیش اومده یا نه. یعنی این از نوشته های کتابی به نام صمیمیت بود و من الان در دوران عقد هستم و احساس می کنم همسرم جز این دسته از افراد می باشد و برای همین حالا به درست یا نادرست وقتی نگاه به چهره همسرم می کنم با این که دلم نمی خوام خودم را انقدر کوچک کنم و گناهی که نکردم را به گردن بگیرم از همسرم سوال می کنم مشلی پیش اومده یا از دست من ناراحتی؟ و دلم نمی خواد این طور پیش بره که عادت بشه براش ولی از یه طرف دیگه امتحان می کنم اگه مشکلی پیش اومده سریع بگه که من حوصله یه بحث دوباره که یه مدتی ازش گذشته را ندارم ولی دوست ندارم غرورم زیر سوال بره .لطفا راهنماییم کنید با تشکر.
- [سایر] سلام حاج آقا، خسته نباشین، حاج آقا من قبلا هم از شما سوال پرسیدم ولی جواب ندادین، میدونم سرتون شلوغه، چند روز یه بار میام تو سایت و پیاماتونو میخونم، یادداشت آخرتون عالی بود،حاج آقا من یه خواستگار دارم که از هر لحاظ مورد پسند من و خانوادم هستش، فقط یه مشکل بزرگ داره، اونم اینه که ایشون مذهبشون با ما فرق داره،اهل تسنن هستن ،شناخت من از اخلاق و رفتار و زندگی ایشون اونقدر کامل و زیاد هستش که حتی با وجود این اختلاف مطمینم که کنار ایشون خوشبختم... ولی مادرم میگه که ازدواج من با یک غیر هم مذهب گناهه، خواستم نظر شما رو هم بدونم،اگه میشه راهنماییم کنین، هنوز پیش مشاور نرفتم ولی نظر شما در این مورد مثل نظر یه بزرگتر خیلی مهمه برام،اگه جواب بدین ممنون میشم.
- [سایر] با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم راههنمایی کنید
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] سلام حاج اقاسالروزوفات امام راحل وقیام15 خردادرا تسلیت عرض میکنم.... بعدازمدتها کاروخستگی به یه استراحت کوچیک لازم داشتم که بیام وپیامهای شماروبخونم میدونم منونمیشناسیدهمونیم که فراموش شده بودوالان هم نیازی به یاداوری کسی نداره چون اول ازهمه خدارو داره.......... 18خرداد تولدمه میرم تو23 سال خیلی خوشحالم که خداتوفیقی داده تا1سال دیگه بین این همه بودن ونبودنهاوباورهاوناباوریها خودم روبشناسم زندگی کنم اما حاج اقا هنوز نمیتونم بعضی ازادمهارو درست بشناسم نمیتونم راست ودروغ رواز هم تشخیص بدم کمکم کنید تاادمهاروبشناسم.......ممنون میشم اگه بخونیدوجواب بدید
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. نمی دونم چرا همسرم وقتی یه موضوعی ناراحتش می کنه همون موقع نمیاد صحبت کنه تا مشکل حل بشه که حتی بعضی مواقع اشتباه درموردم فکر می کنه و دلخور میشه و ازم دورتر میشه و یه جورایی از هر طریقی که بتونه کم توجهی می کنه و حتی موضوع را با مامانشون مطرح می کنند و اگر خودم یا مادرم حتی تلفنی با ایشون حرف بزنیم میگند که پسرشون از چی دلخور شده و میگه پسرم به من میگه مامان تو که گفتی این خانواده خوبیند ببین چطور رفتار کرده و از این صحبتها قبلا من با همسرم حرف میزدم و دلجویی ازش می کردم و حتی اگه خونشون بودم و مادرشون بهم می گفتند وقتی به شوهر میگفتم جلوی مامانش چی گفتی بهم بعدا صحبت می کنم اخه تو که مسئله خصوصی به جا نذاشتی و بعد بهشون به خودم بگو قبول می کنه اما میگه نمی دونم چرا مطرح میکنم یا موضوع خصوصی نبوده که اشکالی داشته باشه یه جوایی می ترسم چون بعدها می خوای با مادرشون زندگی کنیم و اگه بخواد این جوری پیش بره میدونم اذیت میشم و فکر هم یه جورایی شوهر پی حرف خواهر ومادرش و زود روش تاثیر می ذارند و استقلال نداره و بی اراده است .لطفا کمکم کنید از این بعد چه طور رفتار کنم کهع بعدها دچار مشکل نشم؟با تشکر کامل توضیح بدید.
- [سایر] با عرض سلام. من حدود 10 ماهه عقد کردم و با یه سری سوال و مشکل برخورد کردم ان هم این که بعضی مواقع ها بدونم چه اتفاقی افتاده وهمسرم از چی ناراحته و وقتی رفتارهام را توجه می کنم متوجه نمی شوم اخه همسرم یه عادت بدی که داره اگه از یه موضوع ناراحت میشه همون موقع مطرح نمی کنه و میزاره خوب از ان بگذه و رو هم جمع بشه بعد خودش را تخلیه می کنه و به مادرش میگه و حرف خواهر و مادش هم براش خیلی اهمیت داره و بدون این که مدیریت کنه بین من وخانوادش حتی اگه انها هم حرفی بزنند که یه قضاوت الکیه خودش هم با انه همراه میشه. واقعا باید چه کار کنم؟ تازه این بار من نمی دونستم چه اتفاقی افتاده و بهش زنگ زدم جواب گوشیش را نمی داد و یه جورایی قهر کرده ایا باید من از دلش در بیارم یا مثل خودش محل نذارم چون من اطلاع ندارم چه اتفاقی افتاده و حتی خانوادش هم جواب نمی دادند لطفا راه حل و توضیح کامل. ممنون میشم.