با سلام خانم خوب ، در اغلب موارد جهت حل مشکلات ابتدا ما مشاورین به کمک مراجعین از طرق مختلف تلاشهایمان را میکنیم بعددر صورت لزوم وارد مرحله دارو درمانی میشویم . در حال حاضر نیز به شما توصیه میکنم ابتدا راهکار های زیر را داشته باشید . در قدم اول بایست با همسرتان صحبت کنید . احتمال زیاد همسر شما نیز از رنجاندن همسرش و یا عدم کنترل عصبانیتش راضی نیست . پس ابتدا با تاکید بر نقاط قوت همسرتان از همسرتان بخواهید برای حل این مشکل راهکارهایی را تعریف کنید . قدر مسلم همسرتان از دیدگاه خودش نقطه نظراتی خواهد داشت که کمک کننده خواهد . شما نیز بهتر هست یکسری اصول را رعایت نمایید . اول اینکه خطوط قرمزی که رد شدن از ان باعث عصبانیت میشود را بشناسید و اجازه ندهید این موضوعات باعث درگیری شود . دوم اینکه موقع شناس باشید و در مواقعی که احتمال بروز عصبانیت را میدهید با ترک محیط و یا فراهم نمودن شرایط مناسب فضای حاکم بر خانه را کنترل نمایید . با همسرتان توافق کنید در موقع عصبانیت روشی را داشته باشید که هم آلارم برای درک شما از موضوع بدهد و هم اینکه چه شرایطی میتواند در کنترل و یا حتی تخلیه هیجانی درست ایشان کمک کننده باشد . در نهایت از همسرتان بخواهید در فرصت مناسب شرایطی را برای گفتگو بدهند تا موضوع بعدها مانند آتشفشان از درون شما خارج نشود و غیر قابل کنترل شود . درنهایت از همسرتان بخواهید با انجام فعالیت ورزشی ظرفیت جسمی و روانی خودش را بالاببرد .موفق باشید
سلام خانوم دکتر
من 3 ساله ازدواج کردم.شوهرم 26 ساله .مشکلم اینه که خیلی زود عصبانی میشه..این لحظه ها خیلی برام تلخه..البته بعدش خیلی مهربونی میکنه تا از دلم در بیاد
اون لحظه ها به جنون میرسه باورم نمیشه همون شوهر مهربونه..
تو این دعواها 2 بار منو زده..
ایا عصبانیتش بدتر میشه..؟
من چیکار کنم ؟
ایا درمانش دارویی هست؟
با سلام خانم خوب ، در اغلب موارد جهت حل مشکلات ابتدا ما مشاورین به کمک مراجعین از طرق مختلف تلاشهایمان را میکنیم بعددر صورت لزوم وارد مرحله دارو درمانی میشویم . در حال حاضر نیز به شما توصیه میکنم ابتدا راهکار های زیر را داشته باشید . در قدم اول بایست با همسرتان صحبت کنید . احتمال زیاد همسر شما نیز از رنجاندن همسرش و یا عدم کنترل عصبانیتش راضی نیست . پس ابتدا با تاکید بر نقاط قوت همسرتان از همسرتان بخواهید برای حل این مشکل راهکارهایی را تعریف کنید . قدر مسلم همسرتان از دیدگاه خودش نقطه نظراتی خواهد داشت که کمک کننده خواهد . شما نیز بهتر هست یکسری اصول را رعایت نمایید . اول اینکه خطوط قرمزی که رد شدن از ان باعث عصبانیت میشود را بشناسید و اجازه ندهید این موضوعات باعث درگیری شود . دوم اینکه موقع شناس باشید و در مواقعی که احتمال بروز عصبانیت را میدهید با ترک محیط و یا فراهم نمودن شرایط مناسب فضای حاکم بر خانه را کنترل نمایید . با همسرتان توافق کنید در موقع عصبانیت روشی را داشته باشید که هم آلارم برای درک شما از موضوع بدهد و هم اینکه چه شرایطی میتواند در کنترل و یا حتی تخلیه هیجانی درست ایشان کمک کننده باشد . در نهایت از همسرتان بخواهید در فرصت مناسب شرایطی را برای گفتگو بدهند تا موضوع بعدها مانند آتشفشان از درون شما خارج نشود و غیر قابل کنترل شود . درنهایت از همسرتان بخواهید با انجام فعالیت ورزشی ظرفیت جسمی و روانی خودش را بالاببرد .موفق باشید
- [سایر] حاجی سلام خدانیروتونو روز به روز افزونتر کنه منو میشناسید اگه معرفی کنم اما روم نمیشه یه دختر22 ساله ای هستم میذونید مشکلم چیه ازدواج باورتون میشه تا حالا یه خواستگارم نداشتم یادمه اولین باری که منو دیدید گفتید تو شوهر کنی حالت خوبه خوب میشه از منم بهتر حالا الان نمیخام بگم چراوواسه چی چون انقد عزت نفس به کمک یکی از مشاورین خوبتون تو مرکز پیدا کردم که نخام خود خوری کنم اما چیزی که داره اذیتم میکنه اینه که دارم ناخود اگاه یا خوداگاه داره قلبم مریض میشه افکاره شیطانی داره توم نفوذ میکنه چشام و کلیه چیزایی که باید صرف خداشه داره هرز میره حاج آقا میدونم خیلی سوالای مهمتر از این هست واسه پاسخگویی اما خواهش میکنم کمکم کنید راههایی جلو پام بزارید که انقد خودمو ساده ومفت به این لذتای دنیا نفروشم وخودمو واسه هر کسی عرضه نکنم ممنونم چه جوابمو بدید چه ندید
- [سایر] سلام خدمت شما بزرگوار: 4 ساله که با 1 دختر خانوم أشنا شدم. خانواده ها بجز پدرامون خبر دارن. ... اینم بگم چند وقته با این خانوم خیلی کنتاکت دارم و رومون بهم حسابی باز شده و من ،اون علاقه قبلی که هیج اصلا علاقه ای ندارم(یا شاید دارم واز نشونه هاش اینه که تمام افکارم به ایشون معطوف هست) و قصد اتمام رابطه را دارم ولی بدلیل أبروی این خانوم و مسایل دیگه تصمیمم جدی نشده و فقط در حد قهرهای 10 روزه و بیشتره که با تماسهای مکرر خانوم به آشتی ختم میشه و اکثر تماسها در مورد خودکشی ایشونه که ...(البته خودمم دلم میخواد و گاها به خاطر اینکه اعصابم از شنیدن صدای تلفن بهم میریزه) و نهایتا بعد از 2 روز باز همون آشه و همون کاسه(قهر کردن). در ضمن این خانوم 2 سال از من بزرگتره (ایشون الان در مرز 27 سالگیه)و من خودم را مسبب از دست دادن موقعیتهای ازدواج ایشون میدونم. نمیدونم گفتن این موضوع صحیحه یا نه ولی میگم : این خانوم قبلا ... ... خیلی به راهنماییتون احتیاج دارم. خیلی ممنون از توجهتون و این که مطلب به درازا کشیده شد. فقط حاج آقا این مطلب کاملا محرمانه بین من و شما برادر بزرگوار بمونه.
- [سایر] سلام خسته نباشیدحدود 8 ساله که ازدواج کردم متاسفانه با شوهرم خیلی زیاد مشکل دارم بسیار ادم دروغگو و اهل غیبت هستش با هیچکس حتی خونواده ی خودش رابطه ی خوبی نداره چون زندگیمونو از لحاظ مالی با سختی شروع کردیم از دست همه ناراحته که چرا بهش کمک نکردن حتی با دختر 2 سالمون رابطه خوبی نداره و مرتب باهاش دعوا میکنه مرتب بهانه جویی میکنه و بی دلیل ما رو میزنه اگه خونه باشم میگه برو بیرون اگه بیرون باشم دلش برام تنگ میشه همش در حال فریاد زدنه کلا با همه بیخودی میجنگه و سر مسایل خیلی کوچیک دعوا راه میندازه و هر چی که دم دستش باشه میشکنه حتی با خدا هم دعوا داره یه مدت ازش قهر میکردم و میرفتم ولی دیگه الان بیخیال شدم و تحمل میکنم در ضمن منو دیوانه وار دوست داره دلم به حال دخترم میسوزه تو رو خدا بگین چیکار کنم ؟متشکرم
- [سایر] سلام و خسته نباشی دختری 22 ساله هستم دانشجوی رشته مهندسی برق .خواستگاری دارم 26 ساله کارمند و مهندس معماری. خواستگار من درسن 10 سالگی مادر و برادرشو در سانحه رانندگی از دست داد. و همچنین حدودا در 23 سالگی خواهرشو بخاطر داشتن بیماری سرطان.و از 10 سالگی زیر دست نامادری بزگ شده خودش میگه از وقتی که نامادریم اومد تو خونه همش دعوا بود .در حال حاضر 3 برادر و 1 خواهرن.و میگه بعد از مادرم محبت ندیدم ولی به خودم قول دادم به همه محبت کنم تا بهم محبت کنن. تو جلسه اول خیلی مهرش به دلم ننشست چون باشخصیت بود گفتم جلسه بعدم بیان حرف بزنیم.باز انگاری ننشست مهرش انگاری سرده نمیدونم شاید چون هنو بهش عادت نکردم حدودا یک ماه اس میدیم و حرف میزنیم.بیشتر اس میدیم.تفاهم زیاد دایم هم مهربونه هم باشخصیت.ولی میترسم مهرش به دلم نشینه بعدا پشیمون بشم.تحقیقم کردیم حدودا 1 ماه از همه نظر هم خودش و هم خونوادش خوبن. کمکم کنید چیکار کنم؟به هیچ وجه کوتاه نمیاد میگه من نمیتونم فراموشت کنم حتی یکی دو بارم امتحانشم کردم دیدم واقعا منو میخواد.یه بار بهش گفتم کسی رو قبلا میخواستم ولی همه چی تموم شده شاید بعد ازدواج دلم بازهواشو کنه گفت اینقد بهت مهربونی میکنم که فراموشش کنی .زندگیمو به پات میریزم . راهنماییم کنیید چیکار کنم؟نکنه بخاطر فوت خونوادش منزوی باشه؟نکنه پشیمون بشم احساس میکنم نمیتونم تحملش کنم از نظر چهره. با تشکر
- [سایر] با سلام من چند وقت پیش دچار یک مشکل معده شدم و به دکتر رفتم من داروهامو می خوردم و مشکلی نداشتم ولی یکدفعه بیماری من بدتر شد و قرص هام اثر نکرد ومن الان درمان شدم به طور کامل ولی از لحاظ روحی وضعیت بسیار بدی پیدا کردم من همش فکر می کنم که خوب نمی شم وهمش فکر می کنم که یک حالت های بدی ممکنه برام پیش بیاد من همش فکر می کنم قراره بمیرم نمی دونم چرا اینجوری شدم آخه من اولش یک سر ماخوردگی بد گرفتم و بعد یک دفعه در اوج امتحاناتم این طوری شدم (مشکل معده) و بعدم که بدتر شدم و اولش هم که دکترم اشتباه بیماریمو تشخیص داد ولی خوب بعدش فهمیدند واون بیماری اولی که تشخیص دادند بیماری بدی بود و لی بیماری دومی که برام تشخیص داده شده بود به طور کامل درمان میشه که الانم خیلی بهترم ولی من بازم نگرانم دلم می خواد پدر و مادرم منو یک دکتر دیگه ببرن ولی اون ها این کارو نمی کنن چون می گن تو توسط بهترین دکترها به طور کامل بررسی شدی وای ن حالات تو عصبیه و یه وسواسه چی کار کنم این فکرا مثل خوره همه ی وجودمو داره می خوره ممنون
- [سایر] سلام خوب هستین؟من 30 سالمه و حدود 5 ساله پیش با پسری آشنا و باهاش دوست شدم از همون اول ایشون منو واسه ازدواج می خواستن من هم وقت خواستم تا بتونم بشناسمش 6 ماه اول فقط در حد شناخت باهاش ارتباط داشتم تا اینکه اتفاقی واسشون افتاد من به خاطر آروم کردنشون دستشونو گرفتم نمی دونم چرا ولی همون دست دادن باعث شد دوستش داشته باشم بهتره اینم بگم من تا قبل اون با هیچ پسری نبودم بعد اون 6 ماه گفتم تکلیفومونو مشخص کنیم بعد چند روز اومدن گفتن خانوادم راضی نمی شن من هم تموم کردم بعد چند ماه باز برگشتن گفت به زور هم شده خانوادمو راضی میکنم منم دوستش داشتم حرفشو باور کردم و برگشتم تو این مدت که باهاش بودم باهاش،رابطه جنسی هم پیش اومد منو با این حرف مجاب کردن که تو زن منی و از اینجور حرفا که رضایت دادم به این کار علی الرغم میل باطنیم. اما هیچ چیزی تغییر نکرد اوضاع من بازم تموم کردم چون خیلی مذهبیم دیگه بعدش نتونستم ازدواج کنم.بعد 2 سال بازم برگشتن منم چون غیر اون نمی تونم با کسی ازدواج کنم دوباره حرفاشو باور کردم شاید بگین بعد سه بار باز چرا بهش اعتماد کردین بهتره بدونین چاره ای نداشتم من حتی با خواهرشونم حرف زدم خودمو کوچک کردم که شاید از طریق ایشون بتونم خانوادشو راضی کنم ایشون گفتن بابام ازتبریز دختر نمی گیره واسه برادرم. بهش گفتم خواهرت چنین حرفی زده گفت من درست می کنم اما الان یه سال گذشته هیچی درست نشده که هیچ خیلی حرفا هم شنیدم پدرشون منو سونامی خوندن که می خوام زندگیشونو ویران کنم اما نمیدونن 4 ساله پسرشون زندگیمو ویران کرده می خوام زنگ بزنم خونشون همه چی رو بگم اما از آبروم می ترسم بگین چیکار کنم دیگه حتی از زندگی هم خسته شدم دیگه نمیتونم بزارم راحت بیاد و بره چون با رفتنش نابود میشم برا همیشه
- [سایر] سلام حاج آقا.واقعا دسستتون درد نکنه و خدا قوت (از اینکه وقت میذارین و پیام ها رو می خونید و جواب میدین) حاج آقا چند ماهیه یه مسایلی برام پیش اومده اگه لطف کنید حرفای منم بخونیدو راهنماییم کنید یه دنیا ازتون ممنون میشم.اجرتون با آقا امام حسین(ع) ... من یه دختره...ساله ام و سال ... دانشگاه و تقریبا معتقد و مذهبی . چند وقتی بود برای سرگرمی چت میکردم میدونم که شاید گناه داشته باشه ولی من که هدف خاصی نداشتم تا اینکه نمیدونم چی شد که یه دفعه خر شدم با یه پسره دوست شدم .البته از همون فرداش پشیمون بودم و به پسره گفتم بیا تا شروع نشده تمومش کنیم اما اون قبول نکرد . پیش خودم گفتم بذار همدیگرو ببینیم اون خودش بی خیال میشه چون من ازون دخترایی نیستم که به درد دوستی بخورم...اما اون ول کن نبود. تا اینکه ما 4-3 ماهی با هم بودیم ولی در تمام این مدت من احساس گناه می کردم و هر چند وقت یکبار جوابشو نمیدادم و می خواستم تموم بشه اما نمی دونم چرا نمی شد . بهش می گفتم این با اعتقادات من جور در نمی یاد که با یه پسر دوست باشم یه غلطی کردم و حالا پشیمونم ولی اون می گفت تو اعتقاداتت هست که با یه آدم این طوری رفتار کنی تو داری با احساسات من بازی میکنی دل منو میشکنی من واقعا به تو علاقه مندم و از اینجور چرت و پرتا که من هیچ وقت حرفاش باورم نشد میدونید حاج آقا من یه گناه دیگه ام کردم که هنوزم باورم نمیشه اون من بودم که دستم تو دست یه نامحرم بود البته الان توبه کردم و یک هفته است که دیگه جوابشو نمیدم . این همه نوشتم که از شما بخوام بهم بگید الان چیکار کنم ؟به نظرتون خدا منو میبخشه؟ خیلی از خودم بدم اومده همش عذاب وجدان دارم . پیشاپیش از راهنمایی شما متشکرم
- [سایر] با سلام و خسته نباشد.2 ساله ازدواج کردم.احساس میکنم سنگدل تر از شوهر من هیچ کسی تو دنیا پیدا نمیشه.اگه مثه ابر بهار جلوش گریه کنم ذره ای غصه نمیخوره..اگه 100 روز باهاش قهر باشم به خداوندی خدا یک بار نیومده از دلم در بیاره.اگه کاری کنه و من ناراحت باشم اصلا به روی خودش نمیاره.اگه جامو ازش جدا کنم نمیاد بگه بیا سرجات بخوابو خیلی راحت میخوابه.به خدا من همه زندگیمو براش گذاشته م.من کلا آدم مهربونو با محبتی هستم ولی وقتی میبینم اینجوری جواب محبتام داده میشه کفری میشم چون هیچ کسی نیست که باهاش حرف بزنم هی میریزم تو دلم هی اشک میریزم ولی اون کگشم نمیگزه و اصلا از ناراحتی من ناراحت نمیشه.وقتی عصبانیمو از شدت حرفایی که تو دلم گیر میکنه و بی اعتنایی اون جیغ میکشم بهم میگه تو موجیو روانی هستی باید بری دکتر...اینقدر خودشو جلو خونواده من خوب نشون داده که من هروقت ازش برای مامانم گفتم همیشه حقو به اون دادن...آه خدا...بعضی وقتا از محبتایی که بهش میکنمو بعد جوابمو اینجوری میگیرم از سادگی خودم بدم میاد.از من توقع داره تا سر کوچه میرم بهش خبر بدم هرکاری میکنم اون باید در جریان باشه .ولی خودش منو از هیچ چی باخبر نمیکنه و بارها شده که خیلی چیزا رو از بقیه که میشنوم باورشون نمیشه که شوهرم به من نگفته و وقتی ازش میپرسم میگه قرار نبود به کسی بگم و یعنی من براش کسی هستم نه همسرش.تا چشمش به کسی میفته میبینی تمام انرِژیو خنده هاشو میذاره واسه اونا و تا من یه کلمه باهاش صحبت کنم یا خسته است یا حوصله نداره و میبینی یکدفعه بهم میپره و با یه لحنی حرف میزنه انگار من کلفتشم. بهش میگم تو چرا به من که میرسی اینجوری میشی همیشه هم در جوابم میگه تو ناراحتم میکنی....به خدا نمیدونم چیکار کنم به هیچ کسیم نمیتونم حرفی بزنم.با خودش هم نمیشه اصلا صحبت کرد خیلی کینه ایه سر هر چیزی قهر میکنه و اگه بخوام باهاش حرف بزنم به دعوا کشیده میشه و همیشه هم که حداقل دو هفته ای یکبار با هم بحث میکنیم من کوتاه اومدمو حرفا عین یه تیکه سنگ تو دلم سنگینی میکنه.مهرش از دلم رفته و عشق اولو بهش ندارم.کمکم کنین
- [سایر] با سلام خدمت استاد گرامی آقای مرادی . این دفعه دومی است که من درد دلهامو برای شما می نویسم اما گویا دفعه ی قبل یا گفته های من به دست شما نرسیده و یا جواب شما به من ارسال نشده. ازتون خواهش میکنم مشکل من رو پخش نکنین و حتی اشاره ای هم تو برنامه های تلویزیونی یا جاهای دیگه نکنین. من دختری 20 ساله هستم... ...خصوصی... حالا سوالم از شما اینه [1]که من به خاطر کاری که کردم اون دنیا چقدر باید عذاب بکشم [2] وآیا خدا بعد از این ارتکاب گناه از طرف من به دعاها یا خواسته های من یا اصلا به خود من توجهی میکنه یا نه منو رها کرده؟ [3] و ایا این درسته که من ایشونو از خدا بخوام یا نه؟ [4] سوال بعدیم اینه همه بهم میگن این رابطه فایده ای نداره اگر آخر این رابطه ها به ازدواج ختم بشه بعد از ازدواج علاقه از بین میره و به جدایی میرسه و این خیلی منو میترسونه . ازتون خواهش میکنم یه راهی پیش پام بذارین و کمکم کنین من واقعا درمونده شدم و قدرت تصمیم گیریمو از دست دادم. آقای مرادی نمی دونین چه عذابی می کشم همش فکر میکنم[5] خدا برای کاری که کردم یه روز یه بلایی سرم میاره یا ازدواجم حتماً با یه شکست همراه . فکر میکنم وقتی با خدا حرف میزنم اصلاً توجهی نمی کنه و من رو به حال خودم رها کرده . از توجه شما بینهایت ممنونم ... بازم ازتون ممنونم . خواهش میکنم جواب منو زودتر بدین من نابود شدم . خدا حافظ.
- [سایر] ا عرض سلام و خسته نباشید خدمت حاج آقامرادی 1-من دختری 21 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر از شیراز هستم. 2-خواستگاری دارم 27 ساله از ...(یکی از شهرستانهای استان ...) که عموی دوستم میشه خانواده دار هستند و پسر خوبی به نظر میرسه دیپلم داره و شغلش هم آزاد هست 3-مراحل خواستگاری 3 جلسه طول کشید ودر 2 جلسه اخر با هم صحبت کردیم 4-اما حاج آقا من نمیتونم راجع بهش نظر قطعی بدم نه میتونم جواب مثبت بدم نه منفی البته میزان رضایتم بیشتر از نارضایتیم هست 5-تا یکی دو هفته دیگه باید جواب نهایی رو بدم 6-حاج آقا من همیشه دوست داشتم کسی که منو میخواد اگر یکبار بهش نه گفتم ول نکنه بره دلم میخواد بدونم چقدر براش ارزش دارم؟حاضر هست یکبار دیگه ازم خواستگاری کنه یا نه؟حالا هم قصدم اینه که به ایشون جواب منفی بدم ببینم مجددا ازم خواستگاری میکنه یا نه ؟ برای چیزی که میخواد تلاش میکنه یا نه ؟اصلا واقعا منو میخواد یا فقط اومده که یه زنی گرفته باشه؟ و اگه من نشدم عیب نداره یکی دیگه؟ 7- حالا سوالم از شما اینه که به نظرتون اینجور امتحان کردن درسته یا نه ؟ با توجه به این که اونا مال یه شهر دیگه هستن و باید خیلی سفت و سخت امتحان شن.به قول حافظ شیراز که میگه: در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک حاج آقا یه تفال به حافظ زدم همین غزل که یه بیتشو واستون نوشتم اومد البته میدونم آدم آیندشو دسته فال نمیده ولی خوب فال آدمو یه دل تر میکنه گاهی میگم اگر برگشت که جواب مثبت رو بهش میدم ولی اگر برنگشت چیزی از دست نخواهم داد بازم موقعیت های خوب یا شاید بهتر برام میادتازه اگر واقعا قسمتم با ایشون باشه هیچ چیز جلوی این ازدواجو نمیتونه بگیره و اون دوباره میاد من خیلی به قسمت تو ازدواج اعتقاد دارم 8-حاج آقا واقعا نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنید و اگر جایی دارم اشتباه میکنم بهم بگید درک میکنم که سرتون خیلی شلوغه باور کنید من سعی کردم همیشه تو سایت جستجو کنم و کمتر مزاحم وقت شما بشم و جواب سوالاتم رو هم با جستجو کردن میگیرم ولی لطفا اینو جواب بدید اگر قابل جواب دادن هم نیست حداقل یه جواب بدید که من بفهمم درست تو سایت عضو شدم لطفا اگر جواب دادید شهر محل سکونت آقا پسر رو نقطه چین کنید وقتتون رو خیلی گرفتم شرمنده- سایت فوق العاده ای دارید من که هر وقت میرم تو سایت زودتر از یکی دو ساعت نمیتونم بیرون بیام از بس که جالب و خوب هست-سپاسگذارم موفق باشید