باسلامدوست عزیز سوال شما کاملا شفاف و مشخص مطرح نشده استدقیقا در حال حاضر مشکل شما چیست؟ ایا تمایلاتی به ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف دارید و با توجه به تقیدات مذهبیتان دچار تردید شده اید؟اگر این سوال شماست که باید بگویم چنین احساساتی در شما با توجه به سن و سالتان طبیعی است و مساله مهم مدیریت صحیح ان از طرف شما برای کنترل این احساسات استهمانطور که خودتان هم به این نکته اشاره کردید اولویت شما در این رابطه باید درس و خانواده تان باشدبنابراین عمل به یکسری راهکارها شما را می تواند به ارامش دورنی بیشتری برساندسعی کنید در کنار تحصیلتان حتما کلاس های تفریحی و ورزشی هم داشته باشید و ایام فراغت خود را با این برنامه ها پر کنیدرابطه عاطفی خوبی با افراد خانواده تان برقرار کنید تا حتی الامکان نیاز های عاطفی تان د رخانواده تامین باشد سعی کنید بیشتر به برنامه های درسیتان مشغول باشید و بر طبق یک برنامه و هدف مشخص جلو بروید و کمتر تحت تاثیر صحبت هاو و القایات احتمالی دوستانتان در مورد رابطه ها و دوستی هایشان قرار بگیریدموفق باشید
با سلام من خواستم بپرسم که آیا سرکوب کردن عشق به جنس مخالف و نداشتن رابطه عاطفی با آن ها عوارضی چون افسردگی و یا غیره به همرا خواهد داشت؟؟؟؟ و من معتقدم اول عشق به خدا بعد خانواده و بعد همسر اما در سن 15 سالگی از نظر من یک فرد باید به درس و کار و خداوند فکر کند نه یک عشق کاذب .
باسلامدوست عزیز سوال شما کاملا شفاف و مشخص مطرح نشده استدقیقا در حال حاضر مشکل شما چیست؟ ایا تمایلاتی به ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف دارید و با توجه به تقیدات مذهبیتان دچار تردید شده اید؟اگر این سوال شماست که باید بگویم چنین احساساتی در شما با توجه به سن و سالتان طبیعی است و مساله مهم مدیریت صحیح ان از طرف شما برای کنترل این احساسات استهمانطور که خودتان هم به این نکته اشاره کردید اولویت شما در این رابطه باید درس و خانواده تان باشدبنابراین عمل به یکسری راهکارها شما را می تواند به ارامش دورنی بیشتری برساندسعی کنید در کنار تحصیلتان حتما کلاس های تفریحی و ورزشی هم داشته باشید و ایام فراغت خود را با این برنامه ها پر کنیدرابطه عاطفی خوبی با افراد خانواده تان برقرار کنید تا حتی الامکان نیاز های عاطفی تان د رخانواده تامین باشد سعی کنید بیشتر به برنامه های درسیتان مشغول باشید و بر طبق یک برنامه و هدف مشخص جلو بروید و کمتر تحت تاثیر صحبت هاو و القایات احتمالی دوستانتان در مورد رابطه ها و دوستی هایشان قرار بگیریدموفق باشید
- [سایر] سلام خدا شاهده بیشتر از هزار بار سعی در ترک گناه جنسی ای که گرفتارشم داشتم ولی نمی تونم حلش کنم. با این همه تحریکات جنسی در جامعه و از طرفی مشکلات بیش از حد عاطفی در خانواده (خانواده ای که پدر و مادرش فقط به فکر رعایت حقوق خودشان از جانب فرزندان هستند و اصلا نه از نظر مالی و مهمتر نه از نظر عاطفی 30 درصد وظایفشون رو هم انجام نمی دهند) بالاخره من باید چی کار کنم? توی یک خانواده مذهبی (مثلا) بزرگ شدم و ارزوهایی مثل درس خواندن در حوزه و مجتهد شدن و یار امام زمان شدن دارم که این مساله نمی گذاره به این خواسته هام برسم. از کنکور افتادم و اعصابم هم خرد خرد شده و دارم دیوونه می شوم.
- [سایر] سلام حاج آقا٬ وقتتان به خیر اولا ازصحبت های بسیار بسیار خوب وتاثیرگذار شما دربرنامه مردم ایران سلام کمال تشکررا دارم. من دختری 27 ساله هستم اهل یک شهر کوچک ٬ کاملا پایبند به آداب وسنن وبا اعتقادات مذهبی. مشکلی داشتم: من علاقه مند به پسری هستم ازاقوام دورمان وبه خاطر آشنایی که با خانواده ایشان وخودشان دارم می دانم ما از همه نظر با هم سنخیت داریم ٬ اما به خاطر حجب و حیایی که دارم و به خاطر اینکه کاملا مخالف روابط آزاد دختر و پسر و مسائلی مثل طرح کردن پیشنهاد ازدواج ازطرف دختر هستم نمی دانم باید چه کنم؟ خیلی دعا می کنم و ازخدا می خواهم صلاح مرا درازدواج با او قرار دهد اما نمی دانم چه حکمتی درکار است و یا شاید مرتکب گناهی شده ام که مانع استجابت دعایم می شود. می دانم که نه خود این آقا و نه خانواده اش با من خیلی مخالف نیستند و خانواده من هم با او مخالف نیستند اما این آقا به خاطر شکستی که درجریان یک نامزدی اجباری داشت الان معتقد است ازخانواده هایی که خیلی سطح بالاتر هستند باید همسر انتخاب کند. حال از شما سوالی دارم مگر همه نمی گویند عشق هدیه ایی است از طرف خداوند به انسان٬ پس در این میان تکلیف دخترانی مثل من وامثال من که به خاطر حجب و حیا نمی توانند عشق پاکشان که از جنس هوس نیست را ابراز کنند٬ چیست؟؟؟ لطفا راهنمایی ام کنید. با تشکر.
- [سایر] سلام اقای مرادی خسته نباشید.دختری هستم 23 ساله و در حال درس خواندن فوق لیسانس 3 سال پیش پسری از من خواستگاری کرد و من مادرم را در جریان گذاشتم امابا توجه به این که هم سن بودیم قرار شد دست نگه داریم .اما در این مدت ما با هم بااطلاع خانواده رابطه داشتیم و هر دو فهمیدیم که میتوانیم زندگی خوبی را با امید به خدا تشکیل دهیم اما خانواده پسر مایل هستند که ما با هم ازدواج کنیم اما مادر من به دلیل هم سن بودن ما میگن باید چند سال دیگر صبر کنید تا به سربازی برود البته ایشان هم درس میخواندو هم سر کار میروند و مخارج تحصیل و زندگی خودش را تامین میکند و به پدرش اصلا وابسته نیست اما هردو ار این وضع خسته شدیم خواهش میکنم من را راهنمای کنید که چطور باید مادرم را راضی کنم تا این موضوع را با پدرم در میان بگذارد با تشکر
- [سایر] سلام دختری19 ساله و مجرد هستم فکر خیلی مشغولی دارم احساس میکنم آمادگی ازدواج رو دارم یعنی واقعا لازمه ازدواج کنم خواستگار هم دارم ولی یا در سطحم نیستن یا هیچ علاقه ای بهشون ندارم خودم از نظر ظاهر و اخلاق از دید دیگران خوبم نمیدونم چیکار کنم تا یک فرد مناسب به خواستگاریم بیاد آدم مذهبی هستم و با دوستی جنس مخالف بشدت مخالفم چی کار کنم تا نیمه گم شدم پیدا شه لطفا راهنمایی کنید دوست دارم مورد تایید خودم باشه امیدم به رحمت خدا زیاده همش یه حسی بهم میگه همچی درست میشه ولی نمیدونم چطوری . آیا عضویت در سایت های همسریابی کار درستیه؟؟؟لطفا راهنماییم کنید.
- [سایر] سلام پسری هستم که وارد سن 24 سالگی شدم یکبار در سن 21 سالگی متاهل شدم و بنا بدلایلی جدا شدم )در زمان عقد بود و اصلا رابطه ای هم نبوده در کار( الان دو سال گذشته و تصمیم گرفتم ازدواج کنم . برای ازدواجم هم شرایطشو دارم ونه دارم ماشین دارم .شغل دولتی با سابقه 4.5سال دارم و از لحاظ بلوغ فکری و سیاسی هم به حد مطلوب رسیدم مشکل اقتصادی هم ندارم و خداروشکر میتونم خرج زندگی رو بدم. من دانشجو هستم در کنار کارم و یکسال دیگه مونده از تحصیلم و .... اما مشکل اساسی بنده همین جا که اول خانواده میگن زوده و دلیلشونم همین دانشجو بودن من هست و میگن درستو تمام کردی بعد ... اما منه جوون که تمام شرایط رو دارم و تنها درس یکم مشغله شده برام آیا مجاز هست که بیشتر از این صبر کنم ؟ اصلا امکان به گناه افتادن من زیاد نیست؟ وقتی یکی شرایطشو نداره خب به طبع فکر ازدواجم نیست اما منی که همه چیشو دارم بایستی بخاطر درس با افکار خودم کلنجار برم؟ اما بحث دیگه اینه که من از دختری خوشم میاد که البته ایشون دختر بسیار خوبی هستن و مادرم هم تا حالا زبونی بعد از طلاقم ابراز رضایت کرده از ایشون و خانواده دخار طوری هست که بدرقم میخوان دخترشون سر و سامون بگیره و ترم آخر دانشجوی پزشکی هستن و بعدش با اولین گزینه خوب .... بنظرتون من به خانواده بگم که میخوام ازدواج کنم یا به نظرشون احترام بزارم و صبور باشم ؟ با این فرض بگیرید صبوری منو که اگه یکسال صبر کنم احتمال 50% دیگه دختری که ازش اسم بردم نتونم ..... مشکل اساسی من همینه که نمیتونم به خانواده بگم و روم نمیشه. ممنون میشم فن و راهی جلوم بزارید که برم به خانواده بگم که من نیاز به ازدواج دارم و .... بنوعی چجوری سر صحبتو باز کنم باتشکر
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید لطفا خصوصی حاج آقا من یه خواستگار دارم که 25 ساله است و من نیز نوزده ساله و دانشجوو فرزند اول خانواده هستم.و من ترم دوم دانشگاه هستم پیام نور او از لحاظ مالی مشکلی نداردیعنی تمام شرایط زندگی را دارد(خانه پول ماشین و کار مناسب)و نیز دانشجو است و ترم دوم است و با ایمان با اخلاق ...و یک سال و نیم است که در شهر ما کار می کند و دور از شهر و خانواده اش. شهر او به شهر ما نزدیک است 45 کیلو متر فاصله. و ا زلحاظ فرهنگی با هم اختلاف نداریم فقط کمی از لحاظ مالی از ما بالاتر است خود این آقا .ما با هم حرف زدیم و او به من می گوید نباید درس بخوانی او می گوید زن باید دراختیار مردش باشد و می گوید اگر واقعا می خواهی درس بخوانی در خانه پدرت بمان و اگر می خواهی زن زندگی باشی با من زندگی کن چون اگه زن بخواهد درس بخواند نمی تواند به تمام زندگیش برسد البته مخالف نیست که آدم به کلاس برود مثل خیاطی و آرایشگری .خواهر او تحصیل کرده است و چون او درس می خواند و از لحاظ مالی وضع خوبی است و تک پسر است در اینده زندگی برای من مشکل ساز نیست تو رو خدا جواب منو زود بدین فقط نگوید که از این ازدواج صرف نظر کنم چون احتیاج دارم به ازدواج راهنمایی ام کنید به او چه بگویم ... ممنون
- [سایر] باسلام دختری هستم 28 ساله در خانواده مذهبی بزرگ شده ام ما با والدین 11 نفریم همه حتی خواهر کوچکترم ازدواج کرده اندبه جز من و برادر کوچکترم که ازدواج نکرده ایم از سن راهنمایی خواستگارها پا به خانه مان گذاشتند اوایل بدلیل اینکه کوچکترم و خواهر بزرگتر در خانه بود والدینم مخالفت میکردند چون در روحیه اوو تاثیر بد نگذارد ولی نوبت به من رسید این قانون برداشته شد خنده داره ،ناراحت نیستم به نظرم این فکر غلط است خواهر کوچکترم یک فرزند دارد که عاشقش هستم حتی خواهر کوچکترم را هم دوست دارم بیشتر از همه،بالاخره تا موقع دیپلم که فردی واقعا منو میخواست ولی بیان نمیکرد ولی از حرکاتش مطمئن بودم رفت سربازی و اومد هر موقع مرخصی داشت خبر میگرفت ازدواج نکرده باشم منم کاردانیمو خوندم تا اینکه ترم آخر بودم اومد خواستگاری خانواده ای مذهبی بودند به دلیل رفتار مادرش مادرم مخالف بود و بدون اینکه نظر منو بپرسن پدرم گفت دخترم داره درس میخونه و از سرش رد کردش داداش بزرگم وقتی ماجرا رو فهمید خیلی ناراحت شد چون میشناختش پسر بدی نبود به هر حال ان شاءالله خوشبخت باشه.حالا در سن 28 سالگی پسر عمه ام با سن 25 اومده خواستگاری همه خانوادم میگن این فرصت طلایی واقعا کجاش طلایی افکارمون به هم نمیخوره از نظر اعتقادی متفاوتیم نه اینکه نماز و روزه نگیره نه مسائل دیگه رو میگم تحصیلا اون دیپلم شاید مخالفم ولی منتظر حادثه ای تلخ برای خودم نمیدونم چیکار کنم آخه قبلا پسرعموهام پا پیش گذاشتن پدرم شدید موافق بود و من مخالف تا مدتی روم کار میکردنو و هی میگفتم اونا معتادن و کسی باور نمیکرد حالا که ازدواج کردن همه چیز بر ملا شده کمکم کنید ازدواج برای فرار از مشکل مجردی به نظرم خوب نیست.
- [سایر] به نام خدا با سلام و تشکر از زحمات بی دریغتان سوالی داشتم ولی می خواهم قبل از آن کمی از خودم بگویم سپس سوالم را مطرح کنم من دختری 18ساله(البته وارد 19 شده ام یعنی 18سال و 5ماهه) که امسال در کنکور در رشته ی مهندسی کشاورزی دانشگاه شاهد (سراسری ) قبول شده ام ودر دانشگاه علوم حدیث هم به صورت مجازی و اینترنتی درس می خوانم . در یک خوانواده ی مذهبی بزرگ شده ام که البته فامیل مذهبی نداریم و فقط دوستان خوانوادگی که داریم مانند مامذهبی و معتقد به دین هستند حالا سوالم : در چند هفته ی قبل خواستگاری داشتم که از لحاظ مذهبی و اخلاقی مالی و شغل مناسب بود ولی مشکل اینجا است که این فرد شرطی دارد مبنی بر اینکه همسر شان نباید کار کند و درس دانشگاهی الان را هم رها کنم چون معتقد هستند که دانشگاه ها وضع مناسبی ندارند و ترجیح می دهند همسرشان از راه های مجازی وغیر حضوری درس بخوانند با کار نکردن مخالفتی ندارم ولی در رابطه با درس همه می گویند حیف است زحمت کشیده ای و پدرم هم از شخصی خواستند که در کنار کعبه استخاره کنند که البته من براساس حرف شما گفتم که استخاره بین دو چیز یکسان است نه اینکه با این شرایط چه جوابی بدهیم و به هر حال استخاره بد آمد و پدرم می خواهد که جواب منفی بدهم ولی من هنوز این مسئله را قابل فکر و تامل می دانم ( به نظرم شاید بتوانم درسم را رها کنم ولی می ترسم بعدا پشیمان شوم )
- [سایر] سلام من وارد 21 سالگی شدم خیلی نیاز به ازدواج دارم و به این کار راغب هستم پدرم نیز خیلی دلش می خواهد من ازدواج کنم و تقریبا از 15 سالگی مدام به مادر و دو خواهرم این را می گوید که من ازدواج کنم اما مادرم هنوز که هنوزه مخالف این کار است و می گوید زود است ولی پدرم می گوید توانایی اداره زندگی و حتی خانواده را به خوبی دارم یکی از خواهرانم 25 و دیگری 23 سال تمام سن دارند و هر دو ازدواج کرده اند و خواهر بزرگم به خانه خودشان رفته و دو خواهرم هم با ازدواج من مخالفند و می گویند مادرمان تنها می شود در صورتی که من گفته ام از این خانه نمی روم حتی بعد عروسی جون پدر و مادرم سنشان طوری است که به من خیلی نیاز دارم و الان آچار فرانسه خونه هستم خلاصه مطلب دعایی نیاز دارم که مادرم به این امر راضی شود ممنون اصرار که اصلا فایده نداشته است
- [سایر] سلام.وقت شما بخیر. من از بچگی به خاطر تربیت خانوادگی و تاثیر بد حسادت های اطرافیان همیشه با ضربات روحی(به تعبیر عامیانه ضد حال) و عدم توجه مواجه میشدم .در عین اینکه بچه ای فوق العاده پرهیجان و بازیگوش بودم و باید این هیجانات به نوعی تخلیه میشد ولی در سن 15 سالگی به محله ی جدیدی رفتیم که اصلا با هیچ کس نمیتونستم رابطه برقرار کنم و فقط برای رفتن به مدرسه از خونه بیرون می اومدم یا اگر کاری داشتم.تو مدرسه ام به دلیل اینکه می خواستم هیجاناتم خالی بشه هر کاری می کردم مثل زیاد حرف زدن که باعث دور شدن بچه ها ازم میشد.این شرایط کم کم من رو دچار افسردگی و وسواس کرد.مثلا برای یک غسل 1.5ساعت در حمام میماندم جون فکر میکردم آب به همه جا برسه! زندگی من به همین روال ادامه پیدا کرد تا وارد دانشگاه شدم.به دلیل نداشتن پول و بتدریج زیاد شدن وسواس های فکری دوران دانشجویی خوبی نداشتم.با همین روحیات شروع کردم به خوندن درس واسه فوق لیسانس که خوشبختانه قبول شدم و یکی از موفق ترین ادمها در رشته ی خودم و در شهر خودم یا حتی استان خودم هستم.توانایی های ذهنی و جسمی زیادی دارم.وقتی وارد دانشگاه ارشد شدم شرایطم از نظر روحی تا حدودی بهتر شده بود،ولی از وقتی به خاطر پایان نامه و دکتری اومدم خونه که کارهام رو انجام بدم باز شرایطم مثل اول شده شاید بدتر از قبل.مثلا ترس زیاد از خدا و شاید بشه گفت ترس افراطی هم به افکار وسواسی ومنفی و مضطربم اضافه شده. خیلی از این قضیه ناراحتم چون تو زندگیم فقط راه راست رو رفتم و سعی کردم ادم خوبی باشم در هر زمینه ای.الانم ک تصمیم ب ازدواج گرفتم این وسواس ها و ترسه و افکار منفی بیشتر شده و مانع تصمیم درستم میشه.احساس میکنم ادم بدرد بخوری واسه طرف مقابلم نیستم.تنها چیزی هم که باعث ارامشم در این شرایط میشه خدا و نمازه. لطفا کمکم کنید