دوست عزیز سلام اینکه شما به بقیه افرادی که روابط خوب و صمیمی برقرار می‌کنند حسودیتان می‌شود، به این دلیل است که خودتان از این مهارت بی بهره اید و دیدن آن را در بقیه بر نمی‌تابید. تا همین جا که شما یک احساس منفی (حسادت) را در خودتان شناسایی کردید و شجاعانه ابراز کردید، باید به خودتن یک آفرین بگویید. چرا که نشان می‌دهد شما آمادگی خوبی برای یادگیری مهارت‌های ارتباطی دارید. اولین قدم در راه تغییر، پذیرش نکات منفی است. وقتی حسادت را در وجود خودتان پذیرفتید، قدرت می‌یابید آن را درمان کنید. این‌که شما می‌گویید به جز دوستان دانشگاه و دبیرستان دوست صمیمی دیگری ندارید، اصلاً عجیب نیست. مگر قرار است ما با هر کسی که می‌بینیم صمیمی شویم؟ ! ولی اگر به طور کلی در برقراری ارتباط با افراد مشکل دارید باید اصول برقراری ارتباط مؤثر را یاد بگیرید. از طریق اینترنت کتاب‌هایی که قاطعیت- هنر گوش کردن مؤثر را مطرح می‌کند، دنبال کنید. موفق باشید
سلام. همیشه به آدمهایی که با اطرافیانشون ارتباطی صمیمی و خوب برقرار می کنن حسودیم می شه. من معمولاً خیلی راحت با کسی دوست نمی شم. و الان هم دوستایی به جز دوستای دوران دبیرستان و دانشگاه دوست صمیمی دیگه ای ندارم. روابط عمومی خوبی ندارم. لطفا راهنمایی کنید.
دوست عزیز سلام اینکه شما به بقیه افرادی که روابط خوب و صمیمی برقرار میکنند حسودیتان میشود، به این دلیل است که خودتان از این مهارت بی بهره اید و دیدن آن را در بقیه بر نمیتابید. تا همین جا که شما یک احساس منفی (حسادت) را در خودتان شناسایی کردید و شجاعانه ابراز کردید، باید به خودتن یک آفرین بگویید. چرا که نشان میدهد شما آمادگی خوبی برای یادگیری مهارتهای ارتباطی دارید. اولین قدم در راه تغییر، پذیرش نکات منفی است. وقتی حسادت را در وجود خودتان پذیرفتید، قدرت مییابید آن را درمان کنید. اینکه شما میگویید به جز دوستان دانشگاه و دبیرستان دوست صمیمی دیگری ندارید، اصلاً عجیب نیست. مگر قرار است ما با هر کسی که میبینیم صمیمی شویم؟ ! ولی اگر به طور کلی در برقراری ارتباط با افراد مشکل دارید باید اصول برقراری ارتباط مؤثر را یاد بگیرید. از طریق اینترنت کتابهایی که قاطعیت- هنر گوش کردن مؤثر را مطرح میکند، دنبال کنید. موفق باشید
- [سایر] با سلام لطفا کمک کنید چند تا دوست حداقل در دانشکده داشته باشم ؛ من در دوران دبیرستان و راهنمایی هیچ دوستی نداشتم و همیشه تنها میگشتم ؛ کارهای گروهی که باید 5-4نفره برگزار میکردیم خیلی سختم بود منت این و اون رو بکشم تا من رو هم راه بدهند؛ امسال من قراره وارد دانشگاه بشم اما میترسم همچنان بی دوست بمانم مشکل بی دوستی من از 10سال قبل شروع شد یعنی زمانی که بدنبال دعواهای والدینم،مریضی مامانم،...افسردگی گرفتم از اون سالها تا امروز هیچ دوست صمیمی نداشتم اگر هم داشتم فقط یکی بود که خیلی اجتماعی بود که اون هم درحد سلام علیک بود که با تمام شدن مدرسه دیگه جواب پیامک هام را هم نمی دهد من هم تصمیم گرفتم که منت کشی نکنم کلا روابط من در سه چهار دوست دوران تحصیلم یک طرفه و از سوی من بود و هیچ کدام با من صمیمی نبودند،گاهی دلم برای 10سال تنهایی ام می سوزد لطفا راهنمایی ام کنید
- [سایر] سلام خسته نباشید.فکرکنم منو یادتونه چندبار در مورد روابط دوستانه م از شما مشاوره خواسته بودم.دوستی دارم که بعد از فراز و نشیب های زیاد توی رابطه مون الان گوش شیطون کر 1 ساله که دیگه مشکلی با هم نداریم و خیلی رابطه مون بهتر شده.البته دیگه مدرسه نمی ریم و منتظر جواب کنکوریم.8 ساله با هم دوستیم و من تا حالا فقط 1 بار رفتم خونه شون اونم اسفند سال گذشته.در صورتی که خیلی با هم صمیمی هستیم و دوست داریم همو.اون تا حالا نیومده خونه ی ما.ولی بیرون رفتن رو زیاد رفتم با دوستم اما خونه یه چیز دیگه ست! دوست دیگه ای دارم که با دوست صمیمیش اصلا این طوری نیستن و تقریبا هر 3،4 روز یه بار یکیشون خونه ی اون یکی هست و اکثرا بعد از ظهرها می رن خونه ی همدیگه و شام رو پیش خونواده ی اون یکی هستن و کلا هیچ گونه تعارفی با هم ندارن و این که بخوان همدیگه رو ببینن اون همه دنگ و فنگ هم ندارن که از 5،6 روز قبل برنامه ریزی کنن و کلی تهیه ببینن وو....اونام 8 ساله با هم دوستن.هر وقت اراده کنن یا بیرون همدیگه رو می بینن یا سریع و بدون معطلی و دردسر می رن خونه ی همدیگه.حتی یه بار مسافرت هم رفته ن با هم.خیلی شبا خونه ی هم می مونن.وای وقتی اینا رو تو ذهنم می یارم خیلی غصه می خورم داغ می شم و دوست دارم بزنم زیر گریه.اینقدر دوست دارم که من هم با دوست صمیمیم از این روابط داشته باشم که دیوونه می شم. من وقتی رابطه ی خودم با دوست صمیمیم رو با اون دو تا دوست صمیمی مقایسه می کنم واقعا اعصابم خورد می شه بداخلاق می شم با همه حتی گریه هم می کنم و واقعا تحمل ندارم که ببینم اون دوتا چه جورین و من و دوست صمیمیم چطوری!حالا هم که تابستون شده و از شر کنکور خالص شدیم و اوقات فراغت رو یه جوری باید پر کرد دیگه اکثرا اون دو تا پیش همن و من هرکاری می کنم نمی تونم مقایسه نکنم و حسودی نکنم!واقعا عزا می گیرم و خیلی حس بدیه.خواهش می کنم کمکم کنید.پیش خودم می گم تابستونمو می خوام با حسرت رابطه ی اون دو تا بگذرونم؟این طوری که داغون می شم! و یه چیز دیگه این که اگه یکی از دوستای همین دوست صمیمیم بیاد خونه شون من خیلی حسودیم می شه و دوست دارم فقط با من از این روابط داشته باشه.خودش می گه هیچ کس نمی تونه جای تورو برام بگیره ولی من بازم حسودیم می شه!
- [سایر] با سلام من 25 ساله ام و 1 ساله که لیسانس گرفتم ام هنوز سر کار نمیرم مشکل من اینه که دیگه نمیتونم با کسی ارتباط برقرار کنم در دوران مدرسه دوستای زیادی داشتم اما از وقتی که به دانشگاه رفتم توی ارتباط برقرار کردن خیلی مشکل پیدا کردم و حتی به درسامم خیلی لطمه زد و خیلی تنها بودم این مشکل با وجود اینکه 1ساله که درسم تموم شده هم هنوز وجود داره و خیلی خجالتی شدم و نمیتونم دنبال کار بگردم من توی شهر دیگه ای درس میخوندم البته چند تا دوست در دوران دانشگاه داشتم که خیلی زود قطع رابطه کردم چون به من حسودی میکردن و میخواستن ضربه به من بزنن چون از لحاظ درسی و قیافه از اوناه بهتر بودم البته تا مدتی. الان خیلی احساس تنهایی میکنم و خانوادمم اصلا به من کمک نمیکنن و دوست ندارن از خونه نه بیرون برم ونه دوست پیدا کنم فقط میخوان بدون اینکه دنبال کار بگردم کار آماده ای پیدا بشه و سر کار برم واصلا به من آزادی نمیدن وفقط برای دانشگاه رفتن گذاشتن به یه شهر دیگه برم اونم خودم راضی نبودم. به من کمک کنید و بگید چطوری با خانوادم رفتار کنم و چه طوری با دیگران ارتباط برقرار کنم. متشکرم
- [سایر] سلام من پسری هستم 17 ساله که پارسال عاشق دختر خالم شدم ولی اون تا 3سال دیگه پاسم داد و گفت 3سال دیگه بیا حالا من احساس میکنم یا دوست دارم با یه دختری ارتباط تلفنی داشته باشم و اصلا هدفم جنسی نیست فقط دوست دارم ارتباط تلفنی داشته باشم ولی نمیخوام عشقمو هم از دست بدم من انشا الله مهر باید برم دانشگاه نمیدونم اگر با کسی دوست بشم تاثیری توی رابطم با عشقم داره یا نه از طرفی هرقدر خودمو مشغمل میکنم نمیتونم احساس تنهایی رو از بین ببرم با وجود اینکه دوست های پسر خوبی دارم حالا به نظر شما اگر با دختر
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من دچار مشکلی شدم که نمیدونم باید چکار کنم لطفا راهنماییم کنید. مرسی چند وقتی هست که در حین نگاه کردن به تلویزیون یا موقع خواب شب، به این فکر مردنم میفتم و احساس می کنم چیزی از عمرم نمونده و دچار ترس و استرس می شم، نمی دونم باید چکار کنم؟ یعنی کلا همه جوره از دنیا نا امید می شم و میگم دیگه واسه چی باید به زندگی ادامه داد و حتی قبل از کنکور ارشد امسالم هم همین حس رو نسبت به درس خوندن پیدا کرده بودم و با خودم می گفتم نهایتا هم کنکور قبول شم و درسم هم تموم شه خوب بعدش چی میشه، با اینکه من خودم خیلی دوست دارم به درسم ادامه بدم و کسی مجبورم نکرده برای ادامه تحصیل و ....... حالا نمیدونم چکار کنم؟!!!!! اصلا حس خوبی ندارم لطفا کمکم کنید.
- [سایر] سلام اقای مرادی من خیلی شما رو قبول دارم یه خواب عجیبم وقتی تابستان مشهد بودم از شما دیدم به خورده هم ترسیدم بماند من خیلی خیلی سردر گم شدم خیلی می دونین به هر چی که می خوام ومی خواستم نرسیدم مخصوصا دانشگاه کاردانی قبول شدم و حالا هم هیچی یه بچه در سخون بی خاصیت مایه عبرت من عاشق کتاب خوندنم ولی حالا دیگه دارم کاملا دیوانه میشم شبا از خواب می پرم وبی خواب می شم دختر خوبی بودم ولی حالا به خدا هم شک کردم به مردن فکر میکنم یه ادم 22 ساله که داره دیوونه می شه وخیلی هم تا حالا به خودش با هزار فوت و فن البته کاملا مثبت سعی کرده کمک کنه حالا باید چیکار کنه امیدوارم بفهمید چون نمی دونم چی وچه جوری توضیح بدم کمکم کنین نمی خوام متلاشی بشم ولی دارم می شم دارم از تو منفجر می شم کمک همین!!!
- [سایر] با سلام خدمت شما خانوم دکتر عید امسال شد و به سفر جنوب رفتم،از قبل میدونستم که یکی از بچه های گروه فیس به سفر اومده ،ولی خب دیدن یه نفر توی اون همه شلوغی غیر ممکن بود ولی قسمت شد من ایشونو دیدم ولی بروی خودم نیاوردم همون موقع ،ولی بعد طی پستی که تو گروه گذاشته بود تو نظرات اشاره کردم که شما رو دیدم و این گذشت و یکی از دخترای گروه که دوست صمیمی بندست گفتن که این آقا پسر میخواد باهاتون بیشتر آشنا شه ،خوب ما همو دیدیم در کل پسر خوبی بود چند مورد منو اذیت میکنه 1- اینکه دقیقا یکی از پسرای همین گروه بامن قبلا آشنا بود حتی خواستگاری هم اومده بود ولی فرهنگ دوتا خانواده بهم نمیخورد و اینکه چون میخواستن این رابطه تموم شه گفتن ازمن بدشون میاد ،حالا زده و این دوتا دوست صمیمی دراومدن2- اینکه من از طرز راه رفتن ایشون خوشم نیومد 3-باوجود اینکه میدونم کار دولتی دیگه برا کسی مقدور نیست ایشون کارش خصوصی و چند وقت یکبار میره ماموریت 4- اینکه پسر ساده و خوبی بنظر میرسید اما فک میکنم اگه وارد خانواده شه مورد تمسخر قرار میگیره با وجود اینا نمیدونم راه درستش چیه اگه ج منفی بدم چطوری باشه که ناراحت نشن،اگه مثبت هم بدم چطوری بگم من با این دوستتون رفت و آمد نمی کنم،اصلا نمیدونم خبر داره از این موضوع یا نه ممنون میشم راهنماییم کنید
- [سایر] با سلام خدمت شما. دکترمن یه مشکل دیگه هم دارم من با اینکه ازدواج کردم باز هم چشمم دنبال بعضی از خانمهاست مثلا اگه خوشم بیادازش دوس دارم باهاش ارتباط برقرارکنم چه اون خانم ازدواج کرده باشه.چه نکرده باشه دوست دارم ارتباط خیلی صمیمی باهاش برقرار کنم ارتباطی خیلی نزدیک تا حدی که دوس دارم باهم سکس داشته باشیم واین مورد خیلی اذیتم می کنه خیلی می خوام این حس رو از خودم دور کنم اما باز وسوسه میشم یا حتی در وقت هم بستر شدن با همسرم دوس دارم در مورد اون خانم صحبت کنه مثلا حرفهای سکسی درمورد اون شخص بگه تا بتونم خودم رو تخلیه کنم .خانم دکتراز این موضوع خیلی ناراحتم میخوام از خودم دورش کنم این حس نا شایستو اما نمی دونم از کجا شرو ع کنم .خواهش می کنم کمکم کنید . باتشکر از شما مشاور عزیز
- [سایر] سلام حاج آقا.خسته نباشید.خیلی پیام کوتاه دادم مردم ایران سلام ولی نوبت به من نرسید.حاج آقا من الحمدلله مشکلی ندارم.یکسال و نیمه که ازدواج کردم و اگه چشم نخوریم خیلی زیاد خوشبختیم که من اینو از شوهرم میدونم که خیلی آقاست.به تمام معنا.طولانی نکنم. حاج آقا شوهر من انقدر آقاست که یه دوست صمیمی نداره که بخواد باهاش تفریح وگردش بره.یه دفعه شما توی مردم ایران سلام گفتید بذارید شوهرانتون تفریح خارج از خانواده داشته باشن که اتفاقآ منم موافقم . ایشون دوستانشون یا همکاراشون هستند یا دوستای دانشگاه که به خاطر مشغله ی زیاد فراموش شده اند.و چون ایشون با دوستانشون برنامه ای ندارن منم که قبل از ازدواج با دوستانم رفت وآمد داشتم اونم دیگه ندارم.من این کمبود رو در طرفین حس میکنم و سعی میکنم که تفریحات 2نفره داشته باشیم ولی بازم این وسط یه چیزی کمه.اونم وجود دوستانی که روحیه ی تازه ای بدن.حالا میخوام که هم منو راهنمایی کنین که دیگه چکار میتونم بکنم که تا حالا نکردم.و هم برامون دعا کنین.
- [سایر] سلام لطفا سوالم را در بخش عمومی پاسخ دهید. خواهش می کنم این دومین باریه که این سوالو می پرسم خواهش می کنم راهنماییم کنید... با اینکه 29 سال از عمرم می گذره و تجربیات زیادی به خاطر زندگی سختم به دست آوردم اما... هنوزم وقتی موضوع ازدواج پیش میاد نمی تونم درست تصمیم بگیرم مدام با این سوال روبرو می شم که مجرد بمونم بهتره یا اینکه ازدواج کنم اما تو جواب وزنه هیچ طرف معادله ام سنگین تر نمی شه. به شدت دچار تردید می شم و نمی تونم درست تصمیم بگیرم شاید یکی از دلایلی که تا حالا مجرد موندم همینه..... این روزا فرصت جدیدی قراره برام پیش بیاد ولی همش از خودم می پرسم برم دنبال تفریحات و مسافرت و هر چیزی که دلم میخواست داشته باشم بهتره یا ... ازدواج کنم؟ خواهش میکنم راهنمایی ام کنید من الآن یک ماهه که این آشنایی را عقب انداختم تا بتونم تصمیم بگیرم اما هنوز موفق نشدم!