با روشن بودن علت هر پدیده ای، خدا در کجای هستی است؟
باید بگوییم که خدای متعال جزئی از چرخه هستی به مثابه علل دیگر هستی نیست. و چنین تفکری کاملا اشتباه است.  مشکل معرفتی جامعه غرب درباره خدا به عدم فهم همین مساله باز می گردد. آنها خدای متعال را جزئی از این چرخه می دیدند. بنابراین با یافتن حلقه های این چرخه، هر چه می گذشت جای خدا تنگ تر می شد. و در نهایت روزی رسید که خدای ذهنی آنها به طور کلی بازنشسته شد! چون دیگر هیچ جای چرخه معضل حل نشدنی نبود. و اگر هم قسمتی از چرخه یافت نشده بود، روشن شده بود که می توانند در آینده آن بخش چرخه را نیز بفهمند. در چنین نگاهی، نیازی نبود برای عدم فهم دلیل زلزله، خدایی بسازیم که خشمش زلزله را به وجود می آورد! بلکه فهمیده بودند در سابق آن ها خدا را به جای عناصر مجهول چرخه علل می گذاشتند. و این جهل ها هر روز کمتر و کمتر می شد، و در آینده به طور کامل رفع خواهد شد! پس دیگر جایی برای خدا نبود. و چنین خدایی باید تشییع جنازه می شد. شهید مطهری طرز تفکر این عده را این گونه بیان می کنند: (از بعضی اشخاص اگر بپرسید که چطور شد این نانی که تو می‌خوری به این صورت در آمد و نان شد، می‌گوید: آرد بود و در دکان نانوایی خمیر شد و در تنور پخته شد. - چطور شد که آرد شد؟ - گندم بود و در آسیاب زیر سنگ آرد شد. - گندم چطور به وجود آمد؟ - زارع آن را کاشت و او از زمین رویید و بعد آن زارع آن را درو کرد و خرمن کرد و کوبید و از کاه جدا کرد. - چطور شد که رویید؟ - باران آمد و آفتاب تابید و سبز شد. - چطور شد که باران آمد؟ - این را دیگر خدا آورد. مثل این است که خداوند تا قبل از این مرحله در جریان نبود، در این مرحله وارد جریان شد. این گونه تصوّر درباره خدا غلط و گمراه کننده بلکه کفر و الحاد است. در این گونه تصوّر، انسان خدا را شبیه و همپایه یکی از مخلوقاتش قرار داده، او را علّتی در عرض علّتها و اسبابهای این جهان فرض کرده، و حال آنکه او فوق همه علّتها و اسبابها و سر چشمه همه علل و اسباب است. در این گونه طرز تفکّرها مثل این است که بین خدا و اسباب مادّی تقسیم کار شده: نیمی را خدا و نیمی را غیر خدا انجام می ‌دهد؛ قسمتی از کارها را اسباب مادّی انجام می‌ دهد و قسمتی را خدا)[1] البته انتساب دادن این نوع نگاه به غرب به معنای آن نیست که چنین اندیشه ای فقط در غرب ممکن است. بلکه در جامعه ما نیز بعید نیست افراد زیادی این گونه بیندیشند. اما فرق اصلی در این است که در جامعه ما، در نزد اهل فکر و تعمق مساله حل شده است. آنها تصور غلطی از خدا ندارند که رشد علم، آنها را ناگزیر به انکار خدا بکشاند. در حالی که خدای غرب، باید بازنشسته می شد. عبارت زیبای دیگری از شهید مطهری در این باره وجود دارد که می فرمایند: (چیزی که در برخی تعلیمات دینی و مذهبی مشاهده می ‌شود و متأسّفانه کم و بیش در میان خود ما هم هست این است که در ایام صباوت مفهومی با مشخصّات خاصّی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می‌ دهند. کودک وقتی بزرگ می ‌شود و دانشمند می ‌گردد، می ‌بیند چنین چیزی معقول نیست و نمی ‌تواند موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا. کودک پس از آنکه بزرگ شد، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصوّر کرد، یکسره الوهیّت را انکار می‌کند. او خیال می‌کند خدایی را که انکار می ‌کند همان است که خداشناسان قبول دارند. پس چون این ساخته شده ذهن خود را- که اوهام عامیانه برایش ساخته‌ اند- قبول ندارد، خدا را قبول ندارد؛ دیگر فکر نمی‌کند خدای به آن مفهوم را که او انکار می ‌کند، خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد.[2] بنابراین برای یافتن خدا، باید نوع نگاه دیگری به کار برد! قطعا خدا در زیر تیغ جراحی یافت نمی شود و با تجربه پیدا نمی گردد. و اگر کسی تصور می کند خدا را باید این گونه یافت، به این دقت کند که معتقدان به خدا نیز، چنین خدایی را نمی پرستند. [1]. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج‌3، ص: 113. [2]. مجموعه ‌آثار استاد شهید مطهری، ج‌1، ص: 481.
عنوان سوال:

با روشن بودن علت هر پدیده ای، خدا در کجای هستی است؟


پاسخ:

باید بگوییم که خدای متعال جزئی از چرخه هستی به مثابه علل دیگر هستی نیست. و چنین تفکری کاملا اشتباه است.  مشکل معرفتی جامعه غرب درباره خدا به عدم فهم همین مساله باز می گردد. آنها خدای متعال را جزئی از این چرخه می دیدند. بنابراین با یافتن حلقه های این چرخه، هر چه می گذشت جای خدا تنگ تر می شد. و در نهایت روزی رسید که خدای ذهنی آنها به طور کلی بازنشسته شد! چون دیگر هیچ جای چرخه معضل حل نشدنی نبود. و اگر هم قسمتی از چرخه یافت نشده بود، روشن شده بود که می توانند در آینده آن بخش چرخه را نیز بفهمند.

در چنین نگاهی، نیازی نبود برای عدم فهم دلیل زلزله، خدایی بسازیم که خشمش زلزله را به وجود می آورد! بلکه فهمیده بودند در سابق آن ها خدا را به جای عناصر مجهول چرخه علل می گذاشتند. و این جهل ها هر روز کمتر و کمتر می شد، و در آینده به طور کامل رفع خواهد شد! پس دیگر جایی برای خدا نبود. و چنین خدایی باید تشییع جنازه می شد.

شهید مطهری طرز تفکر این عده را این گونه بیان می کنند: (از بعضی اشخاص اگر بپرسید که چطور شد این نانی که تو می‌خوری به این صورت در آمد و نان شد، می‌گوید: آرد بود و در دکان نانوایی خمیر شد و در تنور پخته شد.

- چطور شد که آرد شد؟

- گندم بود و در آسیاب زیر سنگ آرد شد.

- گندم چطور به وجود آمد؟

- زارع آن را کاشت و او از زمین رویید و بعد آن زارع آن را درو کرد و خرمن کرد و کوبید و از کاه جدا کرد.

- چطور شد که رویید؟

- باران آمد و آفتاب تابید و سبز شد.

- چطور شد که باران آمد؟

- این را دیگر خدا آورد.

مثل این است که خداوند تا قبل از این مرحله در جریان نبود، در این مرحله وارد جریان شد.

این گونه تصوّر درباره خدا غلط و گمراه کننده بلکه کفر و الحاد است. در این گونه تصوّر، انسان خدا را شبیه و همپایه یکی از مخلوقاتش قرار داده، او را علّتی در عرض علّتها و اسبابهای این جهان فرض کرده، و حال آنکه او فوق همه علّتها و اسبابها و سر چشمه همه علل و اسباب است.

در این گونه طرز تفکّرها مثل این است که بین خدا و اسباب مادّی تقسیم کار شده: نیمی را خدا و نیمی را غیر خدا انجام می ‌دهد؛ قسمتی از کارها را اسباب مادّی انجام می‌ دهد و قسمتی را خدا)[1]

البته انتساب دادن این نوع نگاه به غرب به معنای آن نیست که چنین اندیشه ای فقط در غرب ممکن است. بلکه در جامعه ما نیز بعید نیست افراد زیادی این گونه بیندیشند. اما فرق اصلی در این است که در جامعه ما، در نزد اهل فکر و تعمق مساله حل شده است.

آنها تصور غلطی از خدا ندارند که رشد علم، آنها را ناگزیر به انکار خدا بکشاند. در حالی که خدای غرب، باید بازنشسته می شد. عبارت زیبای دیگری از شهید مطهری در این باره وجود دارد که می فرمایند: (چیزی که در برخی تعلیمات دینی و مذهبی مشاهده می ‌شود و متأسّفانه کم و بیش در میان خود ما هم هست این است که در ایام صباوت مفهومی با مشخصّات خاصّی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می‌ دهند. کودک وقتی بزرگ می ‌شود و دانشمند می ‌گردد، می ‌بیند چنین چیزی معقول نیست و نمی ‌تواند موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا. کودک پس از آنکه بزرگ شد، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصوّر کرد، یکسره الوهیّت را انکار می‌کند. او خیال می‌کند خدایی را که انکار می ‌کند همان است که خداشناسان قبول دارند. پس چون این ساخته شده ذهن خود را- که اوهام عامیانه برایش ساخته‌ اند- قبول ندارد، خدا را قبول ندارد؛ دیگر فکر نمی‌کند خدای به آن مفهوم را که او انکار می ‌کند، خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد.[2]

بنابراین برای یافتن خدا، باید نوع نگاه دیگری به کار برد! قطعا خدا در زیر تیغ جراحی یافت نمی شود و با تجربه پیدا نمی گردد. و اگر کسی تصور می کند خدا را باید این گونه یافت، به این دقت کند که معتقدان به خدا نیز، چنین خدایی را نمی پرستند.

[1]. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج‌3، ص: 113.
[2]. مجموعه ‌آثار استاد شهید مطهری، ج‌1، ص: 481.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین