غدیر خم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و همراهانش، به غدیر خم رسیدند. در آن سرزمین که نزدیک جحفه بود، مسیر دیگر بلاد اسلامی از اهالی مدینه جدا میشد. این، آخرین فرصت برای نصب علی در محضر جمع حاجیان بِلاد مختلف بود. نزدیک ظهر بود و هوا بسیار گرم. در یک چنین جایگاهی، جبرییل نازل شد و این آیه را بر پیامبر فرود آورد: (یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّکَ و إنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس إن الله لایهدی القوم الکافرین)؛[1] ای رسول! آن چه را از جانب پروردگارت نازل شده، ابلاغ کن، و اگر در انجام دادن این مأموریّت کوتاهی کنی، رسالت خدا را انجام ندادهای. خدا، تو را از توطئه مخالفان، حفظ خواهد کرد. همانا که خدا، ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در آن مکان، فرود آمد. به حاجیانی که از آن مکان گذشته بودند، اعلام کرد برگردند. به آن دسته از حاجیان که در عقب قافله بودند، فرمان داد با سرعت حرکت کنند. تعدادی درخت بزرگ در آن مکان بود. دستور داد زیر آنها را جارو و برای اقامه نماز آماده سازند. حاجیان، از چنین اجتماع نابههنگام آن هم در آن هوای گرم و سوزان، در شگفتی بودند. میگفتند: (لابد حادثه بسیار مهمی رخ داده است!.). آنگاه منبری فراهم ساختند و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر منبر بالا رفت و برای اجتماع عظیم حاجیان، خطبه خواند. تعدادی از حاضران که از صدای بلندی برخوردار بودند، سخنان پیامبر را به افراد دور دست منتقل میساختند. این حادثه مهم، روز هجدهم ذوالحجة به وقوع پیوست. حدیث غدیر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در آن مکان، خطبه مفصّلی خواند که بعداً به نام (حدیث غدیر) معروف شد. متن آن خطبه، با عبارتهای مختلف در کتب معتبر اهل سنّت و شیعه، ثبت شده است. بعض راویان، به طور تفصیل، آن خطبه را نقل کردهاند و بعض دیگر، به صورت کوتاهتر، امّا همه آنان، در نقل جمله هایی که بر ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام دلالت دارد، اشتراک دارند. ما، در این جا، به نقل یکی از آنان اکتفا میکنیم: زید بن ارقم میگوید: هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از حجهالوداع برمیگشت، در غدیر خم فرود آمد. ابتدا، دستور داد زیر درختان را پاکیزه کنند. آن گاه خطبه خواند و فرمود: (گویا من، به سوی خدا دعوت شدهام و اجابت کردهام. دو چیز بسیار نفیس و گرانقدر را در میان شما به امانت میگذارم که یکی از آن دو چیز، از دیگری برتر است: کتاب خدا و عترتم. مراقب باشید در نگهداری این دو امانت، چه گونه رفتار میکنید! این دو، تا قیامت، از هم جدا نخواهند شد.). آن گاه فرمود: (خدای عزّوجلّ، مولای من، و من، مولای همه مؤمنان هستم.). آن گاه، دست علی را گرفت و فرمود: (هر کس من، مولای او هستم، علی، ولیّ او است. پروردگارا! با موالیان علی دوستی کن و با دشمنان، دشمن باش.).[2] براء بن عازب، در نقل همین حدیث، جملهای را اضافه دارد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ابتدا، فرمود: (ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟). قالوا: (بلی.). قال: (ألست أولی بکل مؤمن من نفسه؟.). قالوا: (بلی.). قال: (فهذا ولیّ مَنْ أنا مولاه.).[3] در ذیل حدیث دیگری، از براء، این جمله اضافه شده: (فلقیه عمربنالخطاب، فقال: هنیئاً لک! أصبحتَ وأمسیت مولا کلَّ مؤمن و مؤمنة.).[4] راویان حدیث غدیر حدیث غدیر، متواتر و قطعی الصدور است. بیش از یکصد و ده نفر از صحابه بزرگ رسول خدا، آن را نقل کردهاند. افراد زیر از جمله آناناند: ابوهریره؛ ابویعلی انصاری؛ ابوالهیثم بن التیهان؛ ابوبکر بن ابی قحافه؛ عمر بن الخطاب؛ عثمان بن عفّان؛ علی ابن ابی طالب؛ امام حسن مجتبی؛ امام حسین؛ فاطمه زهرا؛ اسامة بن زید؛ امّ سلمه (همسر پیامبر)؛ انس بن مالک (خادم پیامبر)؛ براء بن عازب؛ جابر بن سمرة؛ جابر بن عبدالله انصاری؛ حذیفة بن اسید؛ حصان بن ثابت؛ خزیمة بن ثابت انصاری؛ زبیربن عوام؛ زید بن ارقم؛ زید بن ثابت؛ ابوسعید خدری؛ سلمان فارسی؛ مقداد بن عمر و کندی؛ عباس بن عبدالمطلب؛ عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب؛ عبدالله بن عباس؛ عبدالله بن عمر بن خطاب؛ عمار بن یاسر.[5] اسناد حدیث اکثر مؤلفان اهل سنّت و شیعه، این حدیث را در کتب حدیث و تاریخ و تفسیر و کلام، نقل و بدان استناد کردهاند. کتاب هایی نیز در خصوص همین حدیث، تألیف شده است. با توجّه به اینکه حدیث غدیر، متواتر و قطعی الصدور است، نیازی به بحث در سندش وجود ندارد، ولی در عین حال، جمع کثیری از علما، در سند آن، بحث، و آن را به عنوان حدیث حسن و صحیح معرّفی کردهاند. از باب نمونه، به بعضی از آنان اشاره میشود: 1 حافظ ابوعیسی ترمذی در سنن؛ 2 حافظ ابوجعفر طحاوی در مشکل الآثار؛ 3 ابوعبدالله حاکم در المستدرک علی الصحیحین؛ 4 ابومحمّد احمد بن محمّد العاصی در زین الفتی؛ 5 حافظ ابن عبدالبرّ قرطبی در استیعاب؛ 6 ابوالحسن بن المغازلی شافعی در مناقب؛ 7 ابوحامد غزالی در سرّالعالمین؛ 8 ابوالفرج ابن جوزی حنبلی در مناقب؛ 9 سبط بن جوزی حنفی در تذکره؛ 10 ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه؛ 11 ابوعبدالله گنجی شافعی در کفایة الطالب؛ 12 علاءالدین سمنانی در العروة؛ 13 سیّد محمود آلوسی در روح المعانی؛ 14 شیخ محمّد الحوت بیروتی شافعی در أسنی المطالب؛ 15 شهاب الدین ابو الفیض احمد بن محمّد صدیق در تشنیف الآذان؛ 16 حافظ عماد الدین بن کثیر شافعی در البدایة و النهایة؛ 17 حافظ نور الدین هیثمی در مجمع الزوائد؛ 18 شمس الدین جزری شافعی در أسنی المطالب؛ 19 حافظ ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب؛ 20 ابوالخیر شیرازی شافعی در إبطال الباطل؛ 21 حافظ ابوالعباس شهاب الدین قسطلانی در المواهب اللدنّیة؛ 22 حافظ شهاب الدین ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقه؛ 23 جمال الدین حسینی شیرازی در اربعین؛ 24 جمال الدین ابوالمحاسن یوسف بن صلاح الدین حنفی در المعتصر من المختصر؛ 25 شیخ نورالدین هروی قاری حنفی در المرقاة فی شرح المشکاة؛ 26 شیخ محمّد صدر العالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی؛ 27 سیّد ابن حمزه حرانی در البیان و التعریف؛ 28 ابوعبدالله زرقانی در شرح المواهب؛ 29 شهاب الدین حفظی شافعی در شرح عقد جواهر الآل؛ 30 میرزا محمّد بدخشی در نزل الابرار؛ 31 مفتی شام العمادی حنفی در الصلاة الفاخرة؛ 32 ابوالعرفان الصبان شافعی در اسعاف الراغبین؛ 33 زین الدین مناوی شافعی در فیض الغدیر؛ 34 نورالدین حلبی شافعی در سیرهالحلبیة؛ 35 شیخ احمد بن باکثیر اعلا در وسیلة المآل فی مناقب الآل؛ 36 شیخ عبدالحق دهلوی بخاری درشرح المشکات؛ 37 شیخ محمود بن محمّد شیخانی در صراط السوی فی مناقب آل النبی.[6] پرسش امیرالمؤمنین امیرالمؤمنین علیهالسلام در موارد متعدّد، مردم را سوگند میداد که هر کس در حادثه غدیر ژحضور داشته و آن را از پیامبر شنیده، شهادت دهد. در هر مرتبه، جمعی از حاضران، شهادت میدادند و میگفتند: ما از پیامبر شنیدیم که میفرمود: (مَن کنت مولاه فعلی مولاه.). از جمله این پرسشها، در روز شورا، در زمان عثمان بن عفان، در روز رحبه در کوفه، روز جمل، روز صفین، در حدیث الرکبان، انجام گرفت. و در هر مرتبه، گروهی شهادت میدادند. از جمله در روز رحبه، بیست و چهار نفر شهادت دادند که اسامی آنان از این قرار است: 1 ابو زینب بن عوف انصاری؛ 2 ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصاری؛ 3 ابو فضالة الانصاری؛ 4 ابوقدامه انصاری؛ 5 ابویعلی انصاری؛ 6 ابوهریره دوسی؛ 7 ابوهیثم بیهان؛ 8 ثابت بن ودیعه انصاری؛ 9 حبشی بن جناده سلولی؛ 10 ابو ایوب خالد انصاری؛ 11 خزیمة بن ثابت انصاری؛ 12 ابوشریح خولید بن عَمْرو الخزاعی؛ 13 زید یا یزید بن شراحیل انصاری؛ 14 سهل بن حنیف انصاری؛ 15 ابوسعید سعد بن مالک خدری؛ 16 ابوالعباس سهل بن سعد انصاری؛ 17 عامر بن لیلی غفاری؛ 18 عبدالرحمان بن عبد ربّ انصاری؛ 19 عبدالله بن ثابت انصاری (خادم رسول الله)؛ 20 عبید بن عازب انصاری؛ 21 ابوطریف عدی بن حاتم؛ 22 عقبة بن عامر جهنی؛ 23 ناجیة بن عَمْرو خزاعی؛ 24 نعمان بن عجلان انصاری.[7] احتجاجات حدیث غدیر، همواره مورد استناد و احتجاج امیرالمؤمنین و اهل بیت و حامیان آنان بوده است. فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود: أنسیتم قول رسول الله صلیاللهعلیهوآله یوم غدیر خم: (من کنت مولاه فعلیّ مولاه)، و قوله علیهالسلام (أنت مِنّی بمنزلة هارون من موسی)؟[8] امام حسن علیهالسلام فرمود: این امت، از جدّ من شنیدند که درباره پدرم فرمود: (تو، نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسی هستی، جز این که بعد از من، پیامبری نخواهد آمد.) و در غدیر خم، دست پدرم را گرفت و فرمود: (من کنت مولاه فعلیّ مولاه. اللهم! والِ من والاه و عاد مَن عاداه.).[9] امام حسین علیهالسلام در مکّه فرمود: (أنشدکم الله! أتعلمون أنّ رسول الله نصبه یوم غدیر خم فنادی له بالولایة و قال: لیبلغ الشاهد الغائب؟.). قالوا: (اللّهم، نعم.).[10] در همین رابطه، عبدالله بن جعفر و عمر و بن عاصی و اصبغ بن نباته و قیس بن سعد، بر معاویه، و برد و عمار بن یاسر، بر عمر و بن عاص، احتجاج کردند.[11] مفاد حدیث رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در این خطبه فرمود: (گویا من، به سفر آخرت دعوت شدهام و آن را پذیرفتهام. دو چیز بسیار مهم و گرانقدر را نزد شما به امانت میسپارم. یکی از این دو، از دیگری برتر است. آن دو چیز، کتاب خدا و عترتم است. مواظب باشید بعد از من، با آنها چه گونه رفتار میکنید! همانا که این دو چیز، تا قیامت، از هم جدا نخواهند شد.).[12] پیامبر گرامی اسلام، در این فراز از خطبه، قرآن و عترت را به عنوان دو امر بسیار گرانقدر و نفیس به امت اسلام معرّفی کرد و فرمود: (این دو را به شما میسپارم. از آن دو، کاملاً مراقبت کنید و در نگهداری آن دو، کوشش کنید.). قرآن توصیه پیامبر در آن موقعیّت حسّاس، یک امر تشریفاتی نیست. پیامبر نمیخواست به مردم سفارش کند که قرآن را خوب چاپ کنید و در خانههای خود نگه دارید و آن را احترام کنید و احیاناً با صدای خوب آن را بخوانید. قرآن، بدین منظور نازل نشده است، بلکه قرآن، کتاب هدایت و برنامه زندگی است و آمده تا با محتوای غنی و روشن خود، انسانها را از ضلالت و فساد برهاند و به عالم نور و سرور رهنمون گردد و سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین کند. قرآن، بزرگترین و معتبرترین منبع علوم و معارف دینی است و آمده تا باقی بماند و در طول تاریخ و در همه زمانها و مکانها، بشریّت را هدایت کند. بنابراین، باید گفت، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در آن موقعیّت حسّاس، میخواسته قرآن را به عنوان یک مرجع علمی و دینی معتبر به مردم معرّفی کند تا در حل مشکلات گوناگون خود بدان مراجعه کنند و از آن بهره بگیرند. از مردم خواسته تا اهداف قرآن را تعقیب کنند و در تحقّق آنها بکوشند. پیامبر اکرم، یک چنین رفتاری را از امّت خود توقّع داشته و دارد. عترت و مرجعیّت علمی آنان منظور از عترت، اهل بیت است که قبلاً در باره آن بحث شد و مقام عصمت و علم آنان به اثبات رسید. گفته شد، پیامبر اکرم، علوم و معارف دین را در اختیار علی ابن ابیطالب علیهالسلام و به وسیله او، در اختیار امامان معصوم از فرزندانش قرار داد. بنابراین، عترت، حاملان علوم نبوّت هستند و اگر درباره آنان در این خطبه و سایر احادیث، سفارش و توصیّه شده، به جهت همین امتیاز آنان بوده است؛ چون، خزینه دار علوم دین هستند، به امّت توصیه شده، آنان را به عنوان یک مرجع معتبر و اصیل علمی بپذیرند و از وجودشان استفاده کنند. منظور پیامبر از آن همه سفارشهای اکید، این نبوده که مردم به آنان احترام بگذارند و احسان کنند یا به طور صوری اظهار محبت کنند. اگر در قرآن و احادیث، (مودة ذی القربی) و (احسان به اهل بیت) خواسته شده، آن هم به همین معنا و به منظور پیروی و پذیرش مرجعیّت علمی آنان بوده است. لزوم قبول مرجعیّت دینی اهل بیت، منحصر نیست به کسانی که امامت آنان را پذیرفتهاند، بلکه از همه مسلمانان خواسته شده در اخذ علوم و معارف دین، به آنان مراجعه کنند، حتّی کسانی که در اثر جهالت یا به هر دلیل دیگر، امامت آنان را نپذیرفتهاند، وظیفه دارند علوم دین را از اهل بیت فرا گیرند. بعد از آن، پیامبر فرمود: (قرآن و عترت، تا قیامت از هم جدا نمیشوند.)؛ یعنی، کسی نمیتواند بگوید: (حسبنا کتاب الله) و عترت را از مرجعیّت دینی حذف کند! یا بگوید (حسبنا محبة أهل البیت)، ولی در عمل به قرآن کوتاهی کند. این معنا با توجّه به جملهای که در بعض نقلها آمده که پیامبر فرمود: (ما إنْ تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً) روشنتر میشود. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در طول زندگی خود، بارها و بارها، مقام علمی اهل بیت را برای اصحاب، بیان، و توجّهشان را به سوی آنان جلب کرد. در خطبه مهم و تاریخی غدیر نیز به همین معنا توصیه و تأکید کرد. تفسیر (مولی) مهمترین بخش خطبه غدیر، جمله (مَن کنت مولاه فهذا علیٌّ مولاه)است. جمله مذکور، با اندکی اختلاف، در همه متون احادیث غدیر وجود دارد و مورد اتّفاق است. صدور این جمله از پیامبر صلیاللهعلیهوآله در بین شیعه و اهل سنّت، مورد اتّفاق است، ولی در مفاد و معنای آن، اختلاف نظر دارند. شیعه، آن را دلیل بر خلافت و امامت و ولایت حضرت علی علیهالسلام میداند، ولی اهل سنّت، این مطلب را قبول ندارد. منشأ این اختلاف، اختلافی است که در تفسیر کلمه (مولی) دارند. اهل سنّت، (مولی) را به معنای (محب و ناصر) میگیرند، ولی شیعه، آن را به معنای (اَوْلی به تصرّف) میداند. در این رابطه، بحثها و مناظرات و احتجاجات فراوانی بین فریقین انجام گرفته که در کتب کلام ثبت شده است. ما، در این جا، ابتدا، به معنای مختلف (مولی) اشاره میکنیم و سپس به نقد و بررسی آنها میپردازیم. نویسنده کتاب الغدیر، مجموع موارد استعمال کلمه (مولی) را بیست و هفت مورد میداند، به قرار زیر: 1 الربّ: پروردگار؛ 2 العم: عمو؛ 3 ابن العم: پسر عمو؛ 4 الابن: پسر؛ 5 ابن الأُخت: پسر خواهر؛ 6 المعتِق: آزاد کننده؛ 7 المعتَق: آزاد شده؛ 8 العبد: بنده؛ 9 المالک: مالک؛ 10 التابع: پیرو؛ 11 المنعم علیه: مورد انعام واقع شده ؛ 12 الشریک: شریک؛ 13 الحلیف: هم پیمان؛ 14 الصاحب: همراه؛ 15 الجار: همسایه؛ 16 النزیل: میهمانِ وارد؛ 17 الصهر: خویشان همسر؛ 18 القریب: نزدیک؛ 19 المنعم: نعمت دهنده؛ 20 العقید: طرف قرار داد؛ 21 الولّی: سرپرست؛ 22 الأوْلی بالشیء: سزاوارتر؛ 23 السیّد: بزرگ؛ 24 المحبّ: دوستدار؛ 25 الناصر: یاری دهنده؛ 26 المتصرف فی الأمر: دخالت کننده در کار؛ 27 المتولی فی الأمر: متصدی کار.[13] با اندکی دقّت، روشن میشود که (مولا) در حدیث غدیر، با هیچ یک از معانی شماره یک تا بیست تناسب ندارد و قابل تفسیر به آنها نیست؛ زیرا، لازمه معنای اوّل، شرک است و نمیتوان آن را به پیامبر نسبت داد. ربّ العالمین، فقط، خدا است و جز او، ربّی وجود ندارد. معنای شماره هفت و هشت و دوازده نیز درباره پیامبر صادق نیست؛ زیرا، آن حضرت، نه آزاد شده است و نه بنده و در طول زندگی هم با کسی شریک نبوده است. در بقیّه شمارهها، تا شماره بیست و یک گرچه در نظر ابتدایی، میتوان (مولا) را به یکی از آن معانی تفسیر کرد، ولی تلازمی بین پیامبر و حضرت علی صلیاللهعلیهوآله وجود نخواهد داشت. مثلاً چنان نیست که اگر پیامبر، عموی کسی باشد، علی هم عموی او خواهد بود. سایر معانی هم همین گونه است. بقیه معانی از شماره بیست و یک تا بیست و هفت، در نظر ابتدایی قابل استفاده هستند. اهل سنّت، در بین معانی هفت گانه، معنای بیست و چهارم و بیست و پنجم را برگزیدهاند، و (مولا) در این حدیث، به (محبت) یا (ناصر) تفسیر کردهاند. گفتهاند، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خواسته، علی علیهالسلام را به عنوان دوستدار و یاری کننده مردم معرّفی کند و بگوید: (هر کس من دوستدار یا ناصر او هستم، علی نیز چنین است. شما هم او را به عنوان دوست بپذیرید و یاریش کنید.). با اندکی دقّت، روشن میشود که احتمال مذکور، سخن سودمند و قابل قبولی نیست. هدف پیامبر از القای این سخن، چه بوده است؟ آیا صرفاً میخواسته بگوید: (ای مردم! بدانید هر کس من محبّ او هستم، علی هم محبّ او است.)؟ آیا این سخن، ارزش آن را داشت که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به دستور خدای متعال، در آن هوای گرم و سوزانی، با اصرار و تأکید فراوان، قافله عظیم حاجیان را در سرزمین غدیر خم گرد آورد و خطبه بخواند و بگوید: (ای مردم! هر کس من محبّ او هستم، علی نیز محبّ او است)؟! آیا القای این سخن، آن قدر مهم بود که این آیه نازل شود: (یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک و إنْ لمْتفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس)؟[14] با چنین احتمالی، دعوت پیامبر، به تهنیت و (مبارک باد) چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ عمر که با نقل ابوالفداء، بعد از این خطبه، علی را ملاقات کرد و گفت: (هنیئاً لک أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة)،[15]. آیا او، به همین جهت تهنیت گفت که علی، محبّ و ناصر او و همه مؤمنین شده است؟ آیا یک چنین سخنی را میتوان به پیامبر نسبت داد؟ حضرت علی علیهالسلام و فرزندان و اصحابش، به این گفته پیامبر (مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه) افتخار و احتجاج میکردند، آیا محبّ و ناصر مردم بودن حضرت علی، یک فضیلت است و افتخار دارد، و میتواند برای علی علیهالسلام دلیل امامت و خلافت باشد؟ اگر هدف پیامبر از القای این سخن، توصیه و سفارش بوده تا مردم علی را دوست بدارند، جمله مذکور این مطلب را نمیرساند، بلکه باید میفرمود: (مَنْ کنت محبوبه فعلی محبوبه)، یا (من أحبنی فلیحب علیاً) و از این قبیل تعبیرات. شیعیان، (مولی) را به معنای (اولی بالتصرف) تفسیر کردهاند، که به معنای (حاکمیّت دینی و امامت) است. یکی از شواهد این مدعا، قول پیامبر است که قبلاً به مردم فرمود: ألست أولی بکم من أنفسکم.). کلام مذکور، اشاره است به آیه کریم (النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم)؛[16] پیامبر، نسبت به مؤمنین، از خودشان سزاوارتر است. در آیه مذکور، گفته شده، پیامبر، در انجام دادن امور اجتماعی مردم، بر خود آنان اولویّت دارد، و این، همان حاکمیّت الهی و امامت است. بنابراین، پیامبر گرامی اسلام، در این خطبه و با جمله (مَن کنت مولاه فعلیّ مولاه) علی علیهالسلام را به مقام امامت و حاکمیّت الهی خود منصوب کرده است. با قبول چنین تفسیری، همه مشکلات حل میشود. نصب حضرت علی علیهالسلام به مقام امامت و خلافت، ارزش آن را پیدا میکند که در تأکید آن، آیه (یا أیّها الرسول بلّغ ماأُانزل إلیک من ربّک و إنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس)[17] نازل شود، و پیامبر برای انجام دادن چنین مسئولیّت مهمّی، مردم را در غدیر خم گرد آورد و در آن هوای سوزان، چنین خطبهای را بخواند. با پذیرش چنین معنایی، مسئله بیعت و تهنیّت اصحاب نیز، امری درست و معقول مینماید. زید بن ارقم میگوید: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بعد از ادای خطبه غدیر، از مردم خواست با علی علیهالسلام بیعت کنند. در این هنگام، مردم عرض کردند: (شنیدیم و امر خدا و رسول را اطاعت می کنیم.). اوّلین کسانی که با پیامبر و علی دست دادند، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. بعد از آنان، مهاجران و انصار، بیعت کردند و این عمل تا وقت نماز عشا، ادامه یافت.[18] با قبول چنین معنایی، نزول آیه (ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً)[19] موجَّه میشود. ابوهریره میگوید: آیه مذکور، در روز غدیر و بعد از قول پیامبر (مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه) نازل شد. در این هنگام، پیامبر فرمود: (الله أکبر علی إکمال الدین و إتمام النعمة و رضا الرب برسالتی و الولایه لعلی من بعدی).[20] با پذیرش چنین معنایی، انشادات و احتجاجات حضرت علی علیهالسلام در موارد مختلف، برای اثبات ولایت و امامت خود، توجیه میشود. حضرت علی علیهالسلام در قریه رحبه، مردم را انشاد کرد و فرمود: (هر کس در غدیر خم حضور داشته و خطبه رسول خدا را شنیده، برخیزد و شهادت دهد.). در این هنگام، دوازده نفر برخاستند و گفتند: ما از رسول خدا شنیدیم که فرمود: (مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه).[21] در صورتی که (مولی) به معنای (اولی به تصرّف و حاکم و امام) باشد، نصب که در بعض احادیث آمده نیز معنا پیدا میکند. حضرت علی علیهالسلام در روز شورا فرمود: (أنشدکم بالله! أ منکم مَنْ نصبه رسول الله صلیاللهعلیهوآلهیوم غدیر خم للولایة غیری؟). قالوا: (اللّهم، لا).[22] امام حسین علیهالسلام دو سال قبل از مرگ معاویه، در مکّه، برای مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: (أنشدکم الله! أتعلمون أنّ رسول الله صلیاللهعلیهوآله نصبه یوم غدیر خم فنادی له بالولایة و قال: لیبلغ الشاهد الغائب؟). قالوا: (اللهم، نعم).[23] اگر (مولی) به معنای (امام و حاکم) باشد، نصب، معنا پیدا میکند، نه در محبّ و ناصربودن. اگر (مولی) به معنا (محبّ و ناصر) بود، نصب معنا نداشت. چه گونه میتوان گفت، پیامبر، علی علیهماالسلام را به محبّ و ناصر بودن منصوب گردانید؟ شیعیان، با توجّه به امثال و نظائر این قرائن و شواهد، لفظ (مولی) را در حدیث غدیر، بر معنای (اولی به تصرّف) یعنی (امامت و حاکمیّت الهی) حمل میکنند و عقیده دارند که پیامبر اکرم، در آن اجتماع عظیم علیابنابیطالب علیهالسلام را رسماً، بدان مقام منیع برگزید و به مسلمانان معرّفی کرد. در خاتمه، تذکّر این نکته را لازم میدانم که گر چه علمای شیعه اصرار دارند کلمه (مولا) را در این حدیث، به (اولی به تصرّف) تفسیر کنند، ولی به نظر نمیرسد این مسئله، یک امر ضروری باشد، بلکه اگر از معانی دیگر مانند (الولی) و (المتصرف فی الأمر) و (المتولی فی الأمر) و حتّی از کلمه (مولا) استفاده کنیم، نتیجه مطلوب حاصل میشود. در توضیح مطلب عرض میشود که کلمه (مولا) و دیگر مشتقات نظیر آن، از صیغه (ولی یلیه) اشتقاق یافتهاند. اصل این کلمه، به معنای (نزدیک و در پهلو قرار گرفتن) است. گاهی (در پهلو قرار گرفتن) به منظور کمک کردن و تصدّی کارهای مربوط به فرد یا افراد یا اشیای دیگر است. در تفهیم این مطلب، از کلمه (ولایت) و دیگر مشتقاتش استفاده میشود. در همین رابطه و به همین معنا گفته میشود: ولیّ المرأة؛ ولیّ الصغیر؛ ولیّ الیتیم؛ ولیّالاولاد؛ ولیّالمجنون؛ ولیّ المیت. در این قبیل موارد، متعلق ولایت، در انجام دادن امور خود، نیاز به فرد دیگری دارد که در جنب او قرار گیرد و کارهای مربوط به او را انجام دهد. گاهی دایره ولایت، گستردهتر میشود، مانند والی بلد یا استان، یا ولیّ امّت یا ولیّ مسلمانان. در این موارد نیز والی یا ولیّ امور اجتماعی مربوط به مردم یک شهر یا استان یا امّت را بر عهده میگیرد. در همه مشتقات ولایت، در واقع، معنای کنایی آن، یعنی سرپرستی واداره، مراد است، نه معنای تطابقی آن. عین این سخن را در تفسیر کلمه (مولی) نیز میتوان گفت. مولی، بر وزن مفعل، اسم زمان و مکان است؛ یعنی مقام و جایگاه ولایت و اِعمال حاکمیّت و سرپرستی. این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله مولا بود، یعنی حاکم و سرپرست مسلمانان بود و انجام دادن امور اجتماعی آنان را بر عهده داشت و در خطبه غدیر خم، حضرت علی علیهالسلام را به همین مقام برگزید و به مردم معرّفی کرد. بنابراین، لزومی ندارد که مولا را به معنای (اولی به تصرّف) تفسیر کنیم، بلکه میتواند به همان معنای اصیل خود باشد، و درعین حال، هدف پیامبر را که نصب علی علیهالسلام به مقام امامت و حاکمیّت اسلامی است، تأمین کند. حاکم و امام را بدان جهت (مولا) میگویند که در جایگاه و مقام اداره امور اجتماعی مردم واقع میشود و در این جهت بر دیگران اولویت دارد. به سوی مدینه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پس از یک شبانه روز توقّف در سرزمین مبارک غدیر خم، به همراه خانواده و دیگر زائران بیت الله، به سوی مدینه رهسپار شدند. پیامبر اکرم خوشنود بود که توانسته بدون مخالفت و عکس العمل منافقان، وظیفه الهی خویش را انجام دهد و علی علیهالسلام را به مقام امامت منصوب گرداند، اما بعضی از سران قریش که به خلافت پیامبر دل بسته بودند، از این عمل پیامبر، شدیداً ناراحت بودند و مراتب انزجار خود را احیاناً در مجالس خصوصی و در گوش هم اظهار میداشتند، ولی جرئت مخالف علنی نداشتند. رسول خدا نیز از خشم و ناراحتی منافقان و سران قریش بیاطلاع نبود. از کینههای آنان که خویشان و اقوامشان به دست علیابن ابی طالب علیهالسلام به قتل رسیده بود، آگاه بود. به همین جهت از احتمال توطئه آنان نسبت به خلافت و امامت حضرت علی علیهالسلام همواره، در بیم و هراس بود. علی علیهالسلام حاصل عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود و در طول رسالت، علوم و معارف اسلام را نزد او ذخیره کرده بود، بدان امید که بعد از خودش اهداف او را تعقیب کند و امّت را در مسیر اسلام ناب و اصیل، هدایت کند و به سوی خیر و سعادت دنیوی و اخروی رهنمون باشد. حضرت، در معرّفی او و تمهید مقدمات، کارهای لازم را انجام داده بود، ولی به هر حال از احتمال توطئه مخالفان و تفرقه امّت و کنار زدن علی علیهالسلام از مقام امامت و خلافت، شدیداً نگران بود. این نگرانی را میتوان از گفتار و رفتار پیامبر صلیاللهعلیهوآله از زمان ورود به مدینه تا آخرین لحظات حیات احساس کرد. بارها درباره اهل بیت و عترتش توصیه میکرد، مردم را از تفرقه و اختلاف بر حذر میداشت، از فتنههایی که در پیش دارند، اظهار نگرانی میکرد. ابومویهبه، غلام آزاده شده پیامبر، میگوید: در نیمه شبی، رسول خدا مرا خواند و فرمود: (من مأمور شدهام به زیارت اموات بقیع بروم و برایشان دعا کنم.). به اتّفاق آن حضرت، به قبرستان بقیع رفتم. مردگان را مورد خطاب قرار داده فرمود: (السلام علیکم یا أهل المقابر! لیهن لکم ما أصبحتم فیه ممّا أصبح الناس فیه. أقبلتِ الفتنُ کقطع اللیل المظلم، یتبع آخرها أولها. الآخرة شر من الاُولی)؛[24] سلام بر شما ای اهل قبور! آن چه در آن هستید، بهتر و آسانتر است از آن چه مردم در آن هستند. فتنهها، همانند قطعاتی از تاریکی شب، به سوی ما روی آورده است. فتنهها، پی در پی فرا میرسند، و آخرین آنها از اوّلین آنها بدتر و دشوارتر است. توطئهها آشکار میشود تعدادی از سران قریش و هواداران خلافت، تصمیم گرفته بودند با توصّیههای پیامبر در رابطه با خلافت و ولایت علی ابن ابی طالب و اهل بیت، مخالفت کنند. این توطئه از زمان بیماری رسول خدا شروع شد. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیمار شد. بیماری ایشان، روز به روز شدت مییافت. نوع بیماری آن حضرت، روشن نیست، ولی نوشتهها، از تب و سر درد شدید حکایت دارد. با فرارسیدن بیماری، نگرانیهای پیامبر بیشتر شد. نگرانیهای آن حضرت، از مرگ و ملاقات پروردگار جهان نبود، بلکه از اختلاف و تفرقههای امّت و فتنه هایی بود که در پیش دارند. نامهای که نوشته نشد در آن زمان، به فکر رسول خدا رسید که برای تحکیم ولایت و امامت علی ابن ابیطالب علیهالسلام وصیتنامه مکتوبی را فراهم سازد تا بعد از خودش باقی بماند و مورد استفاده واقع شود. مُسْلِمْ در صحیح خود، از ابن عباس نقل میکند: هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در احتضار مرگ بود، و در بیت آن حضرت، افرادی از جمله عمر بن خطاب، حضور داشتند، فرمود: (قلم و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم تا بعد از آن، به ضلالت و اشتباه نیفتید.). عمر گفت: (از شدّت درد، این سخن را میگوید! ما قرآن را داریم و برایمان کفایت میکند، (نیازی به نوشته پیامبر نیست).). در این زمان، در بین حاضران اختلاف افتاد. بعضی میگفتند: (قلم و کاغذ بیاوریم تا برایمان بنویسد) و بعضی هم سخن عمر را تکرار میکردند. هنگامی که اختلاف و کشمکش بالا گرفت، پیامبر فرمود: (از نزد من برخیزید).[25] در صحیح مسلم از ابن عباس نقل میکند که گفت: (روز پنجشنبه! چه روزی بود پنجشنبه!). در همین حال، اشک بر صورتش جاری شد و گفت: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: (قلم و کاغذ برایم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.). پس گفتند: (رسول خدا، هذیان می گوید.)![26] ابن ابی الحدید، از قول ابن عباس نقل میکند که گفت: در آغاز خلافت عمر، بر او وارد شدم... به من گفت: (آیا پسر عمویت (علی) گمان میکند که رسول خدا به امامت او تصریح کرده است؟). گفتم: او، این چنین عقیده دارد. بالاتر از این را برایت بگویم. من، این موضوع را از پدرم سؤال کردم. جواب داد: (علی، راست میگوید.). پس عمر گفت: (آری؛ رسول خدا، سخنی در این رابطه داشت، ولی حجتی را اثبات نمیکند و عذر، منقطع نمیگردد. به همین جهت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در انتظار فرصتی بود تا آن را تثبیت کند. در زمان بیماری تصمیم گرفت که نام او را تصریح کند، ولی من از روی دل سوزی و حفظ اسلام، از این کار مانع شدم. نه؛ به پروردگار کعبه سوگند! قریش، زیر بار امامت و خلافت علی نمیروند. اگر علی به ولایت منصوب میشد، عربها در صدد نقص آن برمیآمدند. پس پیغمبر صلیاللهعلیهوآله فهمید که من مراد او را دریافتهام، پس، از نصب علی خودداری کرد. و خدا هر چه را بخواهد انجام میدهد.).[27] شیخ مفید مینویسد: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله (در مرض وفاتش) فرمود: (برایم دوات و کاغذی بیاورید تا برایتان کتابی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید.). این را فرمود و بیهوش شد. بعض حاضران برخاستند تا کاغذ و دوات بیاورند. عمر گفت: (برگرد! پیامبر هذیان میگوید.)! پس آن شخص برگشت. حاضران، بعداً، از کوتاهی خود در آوردن قلم و کاغذ پشیمان شدند و خود را سرزنش میکردند و میگفتند: (إنا للّه و إنا إلیه راجعون! ما از مخالفت با رسول خدا بیم داریم.). وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به هوش آمد، عرض کردند: (آیا کاغذ و قلم حاضر کنیم؟). فرمود: (آیا بعد از آن چه گفتید، حالا میخواهید کاغذ و قلم بیاورید؟ نه؛ ولکن درباره اهل بیتم به شما سفارش میکنم.).[28] عمر با گفتن جمله (فإنَّه یهجر)، کار خود را کرد؛ زیرا، از یک طرف از وصیّتِ حساس و مهم پیامبر جلوگیری کرد و از سوی دیگر، پیامبر معصوم را که خدا دربارهاش میگوید: (لاینطق عن الهوی) به هذیان گویی متّهم کرد! معلوم است که بعد از چنین اتّهام گستاخانهای، دیگر وصّیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سودی نداشت؛ زیرا، میگفتند: (وصیتنامه، از روی هذیان صادر شده است.)! به همین جهت، حضرت چارهای ندید جز این که در آخرین لحظههای حیات، توصیههای مکرّر خود را نسبت به عترت و اهل بیت تکرار کند، امّا ملاحظه کنید همین آقایان در رابطه با قضایای مشابه چه رفتاری دارند. ابن ابی الحدید مینویسد: زمانی که ابوبکر در حال احتضار بود، به کاتب (عثمان) گفت: (بنویس: این عهدی است از عبدالله بن عثمان، در آخرین زمان وداع خود با دنیا و اولین زمان ورود به جهان آخرت، در ساعتی که انسانِ فاجر، اظهار ندامت، و کافر، اظهار اسلام میکند.). در همین حال، ابوبکر بیهوش شد. پس کاتب، در همین حال نوشت: (عمربنالخطاب). وقتی ابوبکر به هوش آمد، به کاتب گفت: (آنچه را نوشتی، برایم بخوان.). کاتب آن چه را ابوبکر قبلاً گفته بود به اضافه نام عُمَر خواند. ابوبکر گفت: (من که نام عمر را نگفتم. از کجا نوشتی؟). کاتب گفت: (من گمان نمیکردم که تو در تعیین خلیفه از نام عمر تجاوز کنی)! ابوبکر کار کاتب را تأیید کرد و گفت: (کاری درست کردی.)![29] آغاز فتنهها چنان که قبلاً گفته شد، پیامبر گرامی اسلام در اواخر عمر، بویژه بعد از حجهالوداع، همواره از فتنههایی که همانند قطعات ابرهای سیاه در تاریکی شب پیدر پی حرکت میکنند اظهار نگرانی میکرد. متأسّفانه، بعد از ارتحال پیامبر، بلافاصله آثار فتنهها آشکار گردید. بزرگترین فتنهها، یعنی فتنه تعیین خلیفه زمانی شروع شد که هنوز جنازه مطهّر آن حضرت به خاک سپرده نشده بود، و خانوادهاش مشغول عزاداری و تهیّه مقدّمات کفن و دفن بودند. در چنین زمان حسّاس و غمانگیزی، عمر بن خطاب و ابوبکر و ابوعبیده ابن جراح، بدون این که به خانواده پیامبر و بنی هاشم اطّلاع دهند، از بیت آن حضرت خارج شدند و با سرعت به سوی سقیفه بنی ساعده حرکت کردند. در همان زمان و شاید کمی زودتر، تعدادی از انصار در سقیفه گرد آمده بودند. بزرگ انصار، سعد بن عباده که مختصر کسالتی هم داشت از جمله حاضران در سقیفه بود. پس از مدّتی کوتاه، جمعی از مهاجران به آنان پیوستند که از جمله آنان میتوان معاذبن جبل، اسیدبن حضیر، بشیر بن سعد، خالدبن ولید، عبدالرحمانبن عوف، مغیرهبن شعبه، را نام برد. از بنی هاشم و بنی امیه، و اصحاب بدر، و مهاجران به حبشه، کسی حضور نداشت. سلمان فارسی و عمار بن یاسر و مقداد و طلحه و عبدالله بن مسعود، و اُبیّ بن کعب و افرادی دیگر نیز حضور نداشتند. بعد از اندکی گفت و گو معلوم شد، هدف از این اجتماع، انتخاب خلیفه است. از بحث مشورت و این که چه کسی برای خلافت رسول خدا شایستگی بیشتری دارد و رسول خدا در این رابطه چه گفته، سخنی نبود، بلکه آن جلسه، به یک صحنه مسابقه در ربودن گوی خلافت از دیگر رقیبان، بیشتر شباهت داشت. قهرمانان این صحنه، ابوبکر و عمر و ابوعبیده ابن جراح از مهاجران بودند و از سوی دیگر رقیب آنان، سعد بن عباده از انصار بود. بحث اصلی، این بود که (مهاجران به خلافت سزاوارترند یا انصار؟). سران هر یک از این دو رقیب، یعنی ابوبکر و سعدبن عباده، برای حاضران سخنرانی کردند و امتیازات خود را برشمردند. اختلافات و کشمکش، شدید شد. در چنین هنگامهای، ابوبکر پیش دستی کرد و به حاضران گفت: (اینک عمر و ابوعبیده برای خلافت آمادگی دارند. با هر یک از آنان که میخواهید بیعت کنید.). عمر و ابوعبیده، بلافاصله گفتند: (به خدا سوگند! ما امر خلافت را قبول نمیکنیم، در حالی که تو افضل مهاجران و خلیفه رسول الله در نماز جماعت هستی. دستت را بده تا با تو بیعت کنیم.). ابوبکر، بلافاصله دستش را برای بیعت باز کرد، در این هنگام، بشیربن سعد بر آن دو سبقت گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.[30] ابن ابی الحدید در نقل دیگری چنین مینویسد: هنگامی که ابوبکر دست عمر و ابوعبیده را گرفت و به مردم گفت: (من، در خلافت یکی از این دو مرد برای شما، رضایت میدهم.)، ابوعبیده به عمر گفت: (دستت را بده تا با تو بیعت کنم.). عمر گفت: (تو اشتباهی بزرگتر از این نداری! چه گونه این سخن را میگویی در حالی که ابوبکر حضور دارد؟). آنگاه به مردم گفت: (چه کسی حاضر میشود بر قدمهایی که رسول خدا آنها را مقدم داشت، پیشی بگیرد؟ رسول خدا، تو را برای دینمان (نماز) رضایت داد، آیا ما تو را برای دنیای خودمان انتخاب نکنیم؟). آن گاه دست ابوبکر را گرفت و بیعت کرد.[31] بدین صورت، نخستین مرحله بیعت، به طور دوستانه در بین ابوبکر و عمر و ابوعبیده انجام گرفت، به گونهای که گویا به جز این سه نفر، شخص دیگری که برای خلافت شایستگی داشته باشد، اصلاً وجود ندارد. بعد از این عمل، مهاجران و انصار، در برابر عمل انجام شدهای، واقع شدند و جز بیعت چارهای نداشتند. در این هنگام، عمر به جمعیّت حاضر خطاب کرد و گفت: (خلیفه پیامبر معلوم شد! منتظر چه هستید؟ زود باشید بیعت کنید!.). مهاجران، برای این که از هم عقب نیفتند، در بیعت با ابوبکر ازدحام کردند، به گونهای که سعد بن عباده انصاری که بیمار و در گوشهای آرمیده بود، نزدیک بود پایمال شود. در این زمان یکی از حاضران گفت: (چرا عجله میکنید؟ سعد را کشتید!). عمر گفت: (بکشید او را که خدا او را بکشد!).[32] بدین صورت، مهاجران حاضر در سقیفه، با ابوبکر بیعت کردند. مرحله دوم بیعت با موفّقیّت انجام پذیرفت، ولی انصار از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و گفتند: (لانبایع إلاّ علیّاً.).[33] در مرحله سوم، باید ابوبکر به مسجد پیامبر برود تا عموم مردم با او بیعت کنند، ولی باید قدری صبر کنند تا طائفه اسلم به مسجد برسند و زمینه بیعت بهتر فراهم شود. وقتی خبر رسید که طائفه اسلم در حال حرکت به سوی مسجد هستند، به پیروزی کامل امیدوار شدند. عمر گفت: (هنگامی که طائفه اسلم را دیدم، به پیروزی یقین پیدا کردم.).[34] طائفه اسلم به مسجد رسیدند و با ابوبکر بیعت کردند. با بیعت آنان، جانب ابوبکر تقویت شد و سایر مردم با او بیعت کردند. از تاریخ استفاده میشود که عمر، در تنظیم حادثه سقیفه، نقش مهمی بر عهده داشت. ابن ابی الحدید مینویسد: عمر، کسی بود که بیعت با ابوبکر را استوار ساخت، مخالفان را سرکوب کرد، شمشیر زبیر را شکست، بر سینه مقداد کوبید، سعد بن عباده را در سقیفه پایمال کرد و گفت: (وی را بکشید که خدا او را بکشد!)، بینی حباب بن منذر را بر خاک مالید، بنی هاشم را که به خانه فاطمه پناه برده بودند (به احراق) تهدید کرد و از خانه خارجشان ساخت. بنابراین اگر کوشش عمر نبود، بیعت با ابوبکر، استحکام نمییافت.[35] آری، همه این کارها با سرعت و عجله انجام گرفت. جالب این جااست که خود عمر، بعداً، اعتراف کرد که بیعت با ابوبکر، با سرعت و بدون مشورت انجام گرفت. ابن ابی الحدید مینویسد: عمر، در ضمن خطبهای در مدینه گفت: شنیدهام کسی گفته: (اگر امیرالمؤمنین بمیرد، من با فلانی، (علی) بیعت میکنم.). کسی مغرور نشود که بگوید: (إنَّ بیعة أبیبکر کان فلتة، فلقد کان کذالک و لکن الله وقی شرّها.).[36] ابن ابی الحدید مینویسد: قائل این کلام، عمار بن یاسر بوده که گفت: (اگر عمر بمیرد، من با علی بیعت میکنم.). او، آنگاه در معنای فتنه، به طور تفصیل بحث میکند و میگوید: گرچه به معنای زلّه و خطیئه، تفسیر شده، ولی در این جا به معنای، (بغتة) است.[37] لازم به تذکّر است که در حادثه سقیفه، گروه کثیری از مهاجران و انصار، از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند. افراد زیر را میتوان از جمله امتناعکنندگان نام برد: علی ابن ابی طالب؛ همه بنی هاشم؛ زبیر بن عوام؛ ابوسفیان بن حرب؛ خالدبن عاص؛ عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش؛ ابوسفیان بن عبدالمطلب.[38] در حادثه سقیفه، نکات زیر قابل تأمّل است: 1 چرا عمر و ابوبکر و ابوعبیده، در حالی که هنوز جنازه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روی زمین بود، از بیت پیامبر خارج شدند و شتابان به سوی سقیفه حرکت کردند؟ 2 اگر تعیین خلیفه را لازم میدانستند، چرا هدف خود را به بنی هاشم و دیگر مسلمانان اطّلاع ندادند؟ مگر آنان نامحرم بودند؟ 3 آیا میخواستند با مشورت، خلیفه را انتخاب کنند یا این که منحصراً یکی از خودشان را در مسند خلافت مستقر سازند؟ اگر هدف مشورت بود، چرا آثار آن دیده نمیشود؟ 4 چه شد همه که توصیههای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره حضرت علی، به کلّی فراموش شد و نامی از او برده نشد؟ فرضاً، نصوص مربوط را قبول نداشتند، آیا فضائل و کمالات ذاتی او قابل انکار است؟ آیا او یکی از افراد محتمل و شایسته برای خلافت هم نبود؟! 5 اگر قرار بود انتخاب خلیفه با مشورت انجام بگیرد، چه شد که مخالفت انصار را بهکلّی نادیده گرفتند، و حتّی عمر در رابطه با سعد بن عباده، بزرگ انصار گفت: (اقتلوه! قتله الله)؟ 6 چه شد که قهرمانان این معرکه، فقط ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند و دیگران حضور فعّال نداشتند؟ آیا جز این سه نفر، شخص دیگری لیاقت خلافت نداشت؟ 7 حضور طائفه اسلم و بیعت آنان، در تحکیم خلافت ابوبکر، نقش مهمّی را بر عهده داشت، به گونه که عمر در انتظار رسیدن آنان و پیروزی نهایی را در بیعت آنان میدانست. عمر، از کجا میدانست آنان با ابوبکر بیعت خواهند کرد؟ آیا این احتمال وجود ندارد که قبلاً با رییس این قبیله تبانی شده باشد؟ 8 آیا این گونه بیعت را یک امر عادی میدانید که ابوبکر، ابتدائاً و بدون مشورت با حاضران بگوید: (عمر و ابوعبیده، برای خلافت صالح هستند. با هر یک از آنان که میخواهید، بیعت کنید.)، آن گاه ابوعبیده به عمر بگوید: (دستت را بده تا با تو بیعت کنم.)، آنگاه عمر به عنوان اعتراض به ابوعبیده بگوید: (با این که ابوبکر حضور دارد، و در زمان بیماری رسول خدا، پیشنماز ما بوده، چه کس میتواند بر او سبقت بگیرد؟)، آن گاه دست ابوبکر را بگیرد و با او بیعت کند؟ آیا خلیفه را این گونه تعیین میکنند؟ آیا احتمال نمیدهید قبلاً در این رابطه هماهنگیهای لازم به عمل آمده باشد تا با سرعت و بدون فوت وقت، امور را بر طبق دلخواه انجام دهند و بنی هاشم را در برابر یک عمل انجام شده واقع سازند؟ 9 آیا احتمالنمیدهید که حادثهاسفناک سقیفه بنیساعده در تعقیب حادثهدردناک زمان بیماری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به وقوع پیوسته و مرتبط باشد؟ هنگامی که رسول خدا، سخت بیمار بود، به حاضران فرمود: (قلم و کاغذ بیاورید تا برایتان وصیتنامهای بنویسم که هرگز گمراه نشوید.). عمر گفت: (إنّ الرجل لیهجر! حسبنا کتاب الله!) و بدینوسیله، از وصیت رسول خدا جلوگیری کرد. آیا این دو حادثه، در تعقیب یک هدف نیستند؟ بهانههای کنار زدن علی علیهالسلام عمر بن خطاب، به ابن عباس گفت: (به خدا سوگند! رفیق و دوست تو (علی ابن ابی طالب) برای امر خلافت بعد از رسول خدا، از همه کس شایستهتر بود، جز این که از دو چیز نسبت به او بیم داشتیم.). ابن عباس گفت: (یا امیرالمؤمنین! آن دو چیز کدامند؟). پاسخ داد: (یکی، جوان بودن و دیگری، علاقه به فرزندان عبدالمطلب.).[39] ابن عباس میگوید: در شب جابیه، مردم از اطراف عمر پراکنده شدند، و هر کسی با دوست خود انس گرفت. من، در آن شب، در بین راه با عمر گفت و گو میکردم. عمر، از تخلّف علی از بیعت، به من شکایت کرد. گفتم: (آیا او عذر نداشت؟). گفت: (آری؛ عذر داشت.). گفتم: (عذرش چه بود؟). گفت: (یا ابن عباس! ابوبکر، اوّلین کس بود که در واگذارکردن امر خلافت به شما کوتاهی کرد. اقوام شما راضی نبودند که خلافت و نبوّت در شما جمع بشود.). گفتم: (چرا یا امیرالمؤمنین؟ مگر از ما خیر ندیدند؟). گفت: (خیر دیدند، ولی اگر خلافت را نیز به شما واگذار کرده بودند، فخر و مباهات میکردید.).[40] ابن ابی الحدید مینویسد: مردم، از نزد عمر خارج شدند، سپس به سوی او بازگشتند، گفتند: (یا امیرالمؤمنین! کاش در مورد خلیفه بعد از خودت، کسی را تعیین میکردی.). گفت: (تصمیم گرفته بودم شخصی را به خلافت برگزینم که شما را در طریق حق هدایت و وادار کند.)، و در همین حال به علیابن ابی طالب اشاره کرد و گفت: (در این هنگام، حال غشوهای بر من عارض شد، در آن حال مردی را دیدم که داخل باغی شد. میوههای کال و رسیده را با سرعت برای خودش میچید و جمع میکرد، پس من ترسیدم که در زمان حیات و مماتم باعث آن شده باشم.).[41] آری، با توجّه به این که فضائل و کمالات حضرت علی علیهالسلام و توصیّههای مؤکّد پیامبر صلیاللهعلیهوآله درباره او، برای هیچ کس قابل انکار نبود، قهرمانان صحنههای خلافت، ابتدا، آنها را به فراموشی سپردند و اصلاً از آن سخن نگفتند، و بعد از آن که احیاناً با اعتراض بعض افراد مواجه میشدند، در توجیه عمل خلافت خود، به سه بهانه تمسّک میجستند: اوّل این که علی، جوان بود؛ دوم این که به فرزندان عبدالمطلب علاقه داشت؛ سوم این که مردم میل نداشتند خلافت و نبوّت در یک خانواده جمع شوند. البته، هیچ یک از اینها، عذر موجّه نبود؛ زیرا، معیار برای خلافت و ولایت، کمالات و شایستگی ذاتی است، نه مقدار سن. علی علیهالسلام از حیث علم و عمل و سایر کمالات، بر دیگران برتری داشت، و پیامبر اکرم او را برای تصدّی مقام ولایت پرورش داده بود، خود پیامبر هم با این که از جوانی حضرت علی اطّلاع داشت، او را به مقام ولایت نصب کرد. اجتماع خلافت و نبوّت هم هیچ محذوری را در پی نداشت جز حسد ورزی و کینهتوزی بعض طالبان جاه و مقام. آری، علّت واقعی، جز حبّ جاه و مقام و کینه توزی و حسد ورزی نسبت به اهل بیت پیامبر، چیز دیگری نبود. آثار شوم حادثه سقیفه حادثه اسفبار سقیفه، بزرگترین فتنهای بود که فتنه هایی را در پی داشته و آثار شوم آن در طول تاریخ دامنگیر امّت اسلام بوده و هست. مهمترین آنها عبارت است از: 1 منحرف شدن حکومت معصوم نبوی و ولایی از مسیر اصلی خود و تبدیل آن به حاکمیّت غیر معصومان و فراهم شدن زمینه برای سلطنتهای موروثی و حکومتهای لاییک، در طول تاریخ و عواقب سوء آن. 2 تفکیک قرآن از عترت، برخلاف نص صریح پیامبر. 3 محروم شدن احکام و قوانین سیاسی و اجتماعی اسلام از ضامن اجرای معتبر با پشتوانه عصمت، و در نتیجه، تعقیب نشدن اهداف بزرگ رسول اکرم، از قبیل توحید جهانی، عدالت اجتماعی، گسترش اسلام در جهان و غلبه بر سایر ادیان. 4 منزوی شدن عترت و خزینه داران علوم و معارف و احکام و قوانین اصیل اسلام از مقام مرجعیّت علمی و حاکمیّت منطقِ غلطِ (حسبنا کتاب الله.). 5 تفرقه و اختلاف در میان امّت و به وجود آمدن مذاهب گوناگون و آثار شوم آن، از قبیل اختلافات و کشمکشهای مذهبی، و حتّی جنگها و خونریزیهای تأسّفبار داخلی، جداییها و بدبینیها و در نتیجه از دست دادن قدرت و عظمت و شوکت و عزّت اسلامی و آماده شدن برای استعمار و سلطه پذیری از بیگانگان. منبع: کتاب الگوهای فضیلت / آیت الله ابراهیم امینی [1] مائده: 67 [2] المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 119 زید بن أرقم، رضی الله عنه، قال: لمّا رجع رسول الله صلیاللهعلیهوآله من حجهالوداع و نزل غدیر خم أمر بدوحات فقمن، فقال: (کأنی دُعیتُ فأُجیبُ. إنّی قدترکتُ فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب الله وعترتی. فانظروا کیف تخلفونی فیهما؛ فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوضَ). ثم قال: (إنَّ الله عزّوجلّ مولای و أنا مولی کلِّ مؤمن ٍ). ثم أخذ بید علیّ، رضی الله عنه، فقال: (مَنْ کنت مولاه فهذا ولیة. اللهم! والِ مَنْ والاه، وعادِ مَن عاداه). : البدایة و النهایة، ج 3، ص 228 [3] البدایة و النهایة، ج3، ص 229 [4] البدایة و النهایة، ج 3، ص 229 [5] الغدیر، ج 1، ص 41 44 [6] برای اطلاع از آدرس دقیق مصادر مذکور و تفاصیل بیشتر، به کتاب الغدیر، ج 1، ص 543 تا 572 رجوع شود. [7] الغدیر، ج 1، ص 376. در رابطه با تفصیل حدیث غدیر و... میتوانید به کتاب الغدیر، ج1، ص 327 تا 399 و کتاب الإمام علی ابن أبیطالب، ج 2، ص 5 تا 90 و غایهالمرام، ج 1، ص 267 تا 344 مراجعه کنید. [8] الغدیر، ج1، ص 397 [9] الغدیر، ج 1، ص 398 [10] الغدیر، ج 1، ص 399 [11] الغدیر، ج 1، ص 400 414 [12] المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 109 کأنّی دعیتُ فأجبتُ. إنّی ترکتُ فیکم الثقلین أحد هما أکبر من الآخر: کتاب الله و عترتی. فانظر و اکیف تخلفونی فیهما؛ فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیَّ الحوضَ. [13] الغدیر، ج 1، ص 641 [14] مائده: 67 [15] البدایة و النهایة، ج3، ص 229 [16] احزاب: 6 [17] مائده: 67 [18] الغدیر، ج 1، ص 508 (نقل از کتاب الولایه، محمّد بن جریر طبرسی). [19] مائده: 3 [20] الغدیر، ج 1، ص 105 [21] البدایه و النهایه، ج 3، ص 229 [22] الغدیر، ج 3، ص 329 (نقل از کتاب الدرالنظیم، ج 1، ص 116) [23] الغدیر، ج 3، ص 400 (نقل از کتاب سلیمان بن قیس، ج2، ص 788، ح26) [24] البدایة و النهایه، ج 5، ص 243 [25] صحیح مسلم، ج 3، ص1259 عن ابن عباس، قال: لمّا حضر رسولالله صلیاللهعلیهوآله فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال النبی صلیاللهعلیهوآله : (هلم أکتب لکم کتاباً لاتضلوا بعده؟). فقال عمر: (إنّ النبیّ قد غلب علیه الوجع! و عندکم القرآن. حسبنا کتاب الله!). فاختلف أهل البیت فاختصموا: مِنْهم مَنْ یقول: (قرّبوا یکتب لکم النبیّ کتاباً لنْ تضلوا بعده) و منهم مَنْ یقول ما قال عمر. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف عند النبیّ، قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : (قوموا). [26] صحیح مسلم، ج 3، ص 1259 عن ابن عباس، قال: (یوم الخمیس و ما یوم الخمیس!). ثم جعل تسیل دموعه، حتّی رأیت علی خدیه کأنّها نظام اللؤلؤ، قال: قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : (ایتونی بالکتف والدواة أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده ابداً). فقالوا: (إنَّ رسول الله یهجر). [27] شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21 عن أبی عباس، قال: دخلتُ علی عمر فی أوّل خلافته إلی أن قال: قال عمر: (أیزغم (ابن عمک) أن رسول الله صلیاللهعلیهوآله نص علیه؟.). قلت: نعم وأزیدک. سألتُ أبی عمّایدّعیه، فقال: (صدق). فقال عمر: لقد کان من رسول الله فی أمره ذرو من قول لایثبت حجة ولا یقطع عذراً و لقد کان یربع فی أمره وقتاً ما. و لقد أراد فی مرضه أنْ یصرح باسمه فَمَنَعْتُ من ذالک إشفاقاً و حیطة علی الإسلام. لا و ربّ هذه البنیة لا تجتمع علیه قریش أبدا، و لو ولیها لا نتقضت علیه العرب من أقطارها. فعلم رسول الله صلیاللهعلیهوآله أنّی علمت ما فی نفسه فأمسک. و أبی الله إلاّ إمضاء ما حتم.). [28] الإرشاد، ج 1، ص184 قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : (ایتونی بدواة و کتف أکتب لکم کتاباً لاتضلوا بعده أبداً)، ثم أُغمی علیه. فقام بعض مَنْ حضر یلتمس دواةً وکتفاً، فقال له عمر: (ارجع! فإنَّه یهجر)! فرجع وندم من حضره علی ما کان منهم من التضجیع فی إحضار الدواة و الکتف، فتلا وموا بینهم، فقالوا: (إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، لقد أشفقنا من خلاف رسول الله صلیاللهعلیهوآله!). فلما أفاق صلیاللهعلیهوآله قال بعضهم: (ألا نأتیک بکتف یا رسول الله و دواة). فقال: (أبعدالذی قلتم! لا؛ ولکنی أوصیکم بأهل بیتی خیراً). ثم أعرض بوجهه عن القوم فنهضوا. [29] شرح نهج البلاغه، ج1، ص 163 [30] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 39 فقال أبوبکر: (هذا عمر و أبوعبیدة با یعوا أیهما شئتم). فقالا: (لا، والله! لا نتولی هذالأمر علیک و أنت أفضل المهاجرین و خلیفة رسول الله صلیاللهعلیهوآله فی الصلاة و هی أفضل الدین. أبسط یدک.). فلمّا بسط یده لیبایعاه سبقهما بشیر بن سعد، فبایعه. [31] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 25 لما أخذ أبوبکر بید عمر و أبی عبیدة و قال للناس: (قد رضیتُ لکم أحد هذینالرجلین)، قال ابوعبیدة لعمر: (امدد یدک نبایعک)، فقال عمر: (مالک فی الإسلام فهة غیرها. أتقول هذا و أبوبکر حاضر؟). ثم قال للناس: (أیّکم یطیب نفسه أنْ یتقدم قدمین قدمها رسولالله للصلاة رضیک رسول الله لدیننا فلا نرضاک لدنیانا؟). ثم مدَّ یده إلی أبی بکر فبایعه. [32] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 25 : اقتلوه! قتله الله! [33] الکامل فی التاریخ، ج2، ص 325؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 22 [34] تاریخ طبری، ج 3، ص 322؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 287 فقال عمر: (ما إنْ رأیت أسلم أیقنت بالنصر بایعه الناس.). : الکامل، ج 2، ص 331 [35] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 174 [36] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 23 [37] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 26 [38] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 21 [39] شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 57 قال عمر لا بن عباس: (أما و الله انْ کان صاحبک هذا أولی الناس بالأمر بعد وفاة رسول الله الاّ إنّا خفناه علی اثنین). قال ابن عباس: فجاء بمنطق لم أجد بداً من مسألته عنه. فقلت: (یا أمیرالمؤمنین! ما هما؟). قال: (خشیناه علی حداثة سنه و حبّه بنی عبدالمطلب.). [40] شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید،ج 2، ص 57، عن ابن عباس، قال: (تفرق الناس لیلة الجابیه عن عمر فسار کل واحد مع إلفه، ثّم صادقت عمر تلک الیلة فی مسیرنا فحادثته، فشکا إلیَّ تخلّف علیً عنه، فقلت: (ألم یعتذر ألیک؟). قال: (بلی). فقلت: (هو ما اعتذر به). قال: (یا ابن عباس! إنّ أوّل مَنْ ریثکم عن هذاالأمر أبوبکر. إنّ قومکم کرهواأن یجمعوا لکم لخلافة والنبوة). قلت: (لم ذالک یا امیرالمؤمنین؟ ألم ننلهم خیراً). قال: (بلی؛ و لکنهم لو فعلوا لکنتم علیهم جحفاً جحفاً)! [41] شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 190 فخرج الناس من عند عمر، ثم راحوا الیه، فقالوا له: (لوعهدت عهداً). قال: (قد کنت أجمعت بعد مقالتی إنّ أولی أمرکم رجلاً هوا أحراکم أنْ یحملکم علی الحق و أشار إلی علیٍّ فرهقتنی غشیة، فرأیت رجلاً یدخل جنة قد غرسها فجعل یقطف کل. عضّة و یانعة فیضمها إلیه و یصیرها تحته، فخفت أنْ أتحملها حیّا و میّتاً.).
غدیر خم
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و همراهانش، به غدیر خم رسیدند. در آن سرزمین که نزدیک جحفه بود، مسیر دیگر بلاد اسلامی از اهالی مدینه جدا میشد. این، آخرین فرصت برای نصب علی در محضر جمع حاجیان بِلاد مختلف بود.
نزدیک ظهر بود و هوا بسیار گرم. در یک چنین جایگاهی، جبرییل نازل شد و این آیه را بر پیامبر فرود آورد: (یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّکَ و إنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس إن الله لایهدی القوم الکافرین)؛[1] ای رسول! آن چه را از جانب پروردگارت نازل شده، ابلاغ کن، و اگر در انجام دادن این مأموریّت کوتاهی کنی، رسالت خدا را انجام ندادهای. خدا، تو را از توطئه مخالفان، حفظ خواهد کرد. همانا که خدا، ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در آن مکان، فرود آمد. به حاجیانی که از آن مکان گذشته بودند، اعلام کرد برگردند. به آن دسته از حاجیان که در عقب قافله بودند، فرمان داد با سرعت حرکت کنند. تعدادی درخت بزرگ در آن مکان بود. دستور داد زیر آنها را جارو و برای اقامه نماز آماده سازند. حاجیان، از چنین اجتماع نابههنگام آن هم در آن هوای گرم و سوزان، در شگفتی بودند. میگفتند: (لابد حادثه بسیار مهمی رخ داده است!.).
آنگاه منبری فراهم ساختند و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر منبر بالا رفت و برای اجتماع عظیم حاجیان، خطبه خواند. تعدادی از حاضران که از صدای بلندی برخوردار بودند، سخنان پیامبر را به افراد دور دست منتقل میساختند.
این حادثه مهم، روز هجدهم ذوالحجة به وقوع پیوست.
حدیث غدیر
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در آن مکان، خطبه مفصّلی خواند که بعداً به نام (حدیث غدیر) معروف شد. متن آن خطبه، با عبارتهای مختلف در کتب معتبر اهل سنّت و شیعه، ثبت شده است.
بعض راویان، به طور تفصیل، آن خطبه را نقل کردهاند و بعض دیگر، به صورت کوتاهتر، امّا همه آنان، در نقل جمله هایی که بر ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام دلالت دارد، اشتراک دارند. ما، در این جا، به نقل یکی از آنان اکتفا میکنیم:
زید بن ارقم میگوید: هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از حجهالوداع برمیگشت، در غدیر خم فرود آمد. ابتدا، دستور داد زیر درختان را پاکیزه کنند. آن گاه خطبه خواند و فرمود: (گویا من، به سوی خدا دعوت شدهام و اجابت کردهام. دو چیز بسیار نفیس و گرانقدر را در میان شما به امانت میگذارم که یکی از آن دو چیز، از دیگری برتر است: کتاب خدا و عترتم. مراقب باشید در نگهداری این دو امانت، چه گونه رفتار میکنید! این دو، تا قیامت، از هم جدا نخواهند شد.).
آن گاه فرمود: (خدای عزّوجلّ، مولای من، و من، مولای همه مؤمنان هستم.). آن گاه، دست علی را گرفت و فرمود: (هر کس من، مولای او هستم، علی، ولیّ او است. پروردگارا! با موالیان علی دوستی کن و با دشمنان، دشمن باش.).[2]
براء بن عازب، در نقل همین حدیث، جملهای را اضافه دارد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ابتدا، فرمود: (ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟). قالوا: (بلی.). قال: (ألست أولی بکل مؤمن من نفسه؟.). قالوا: (بلی.). قال: (فهذا ولیّ مَنْ أنا مولاه.).[3]
در ذیل حدیث دیگری، از براء، این جمله اضافه شده: (فلقیه عمربنالخطاب، فقال: هنیئاً لک! أصبحتَ وأمسیت مولا کلَّ مؤمن و مؤمنة.).[4]
راویان حدیث غدیر
حدیث غدیر، متواتر و قطعی الصدور است. بیش از یکصد و ده نفر از صحابه بزرگ رسول خدا، آن را نقل کردهاند. افراد زیر از جمله آناناند:
ابوهریره؛ ابویعلی انصاری؛ ابوالهیثم بن التیهان؛ ابوبکر بن ابی قحافه؛ عمر بن الخطاب؛ عثمان بن عفّان؛ علی ابن ابی طالب؛ امام حسن مجتبی؛ امام حسین؛ فاطمه زهرا؛ اسامة بن زید؛ امّ سلمه (همسر پیامبر)؛ انس بن مالک (خادم پیامبر)؛ براء بن عازب؛ جابر بن سمرة؛ جابر بن عبدالله انصاری؛ حذیفة بن اسید؛ حصان بن ثابت؛ خزیمة بن ثابت انصاری؛ زبیربن عوام؛ زید بن ارقم؛ زید بن ثابت؛ ابوسعید خدری؛ سلمان فارسی؛ مقداد بن عمر و کندی؛ عباس بن عبدالمطلب؛ عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب؛ عبدالله بن عباس؛ عبدالله بن عمر بن خطاب؛ عمار بن یاسر.[5]
اسناد حدیث
اکثر مؤلفان اهل سنّت و شیعه، این حدیث را در کتب حدیث و تاریخ و تفسیر و کلام، نقل و بدان استناد کردهاند. کتاب هایی نیز در خصوص همین حدیث، تألیف شده است.
با توجّه به اینکه حدیث غدیر، متواتر و قطعی الصدور است، نیازی به بحث در سندش وجود ندارد، ولی در عین حال، جمع کثیری از علما، در سند آن، بحث، و آن را به عنوان حدیث حسن و صحیح معرّفی کردهاند. از باب نمونه، به بعضی از آنان اشاره میشود:
1 حافظ ابوعیسی ترمذی در سنن؛
2 حافظ ابوجعفر طحاوی در مشکل الآثار؛
3 ابوعبدالله حاکم در المستدرک علی الصحیحین؛
4 ابومحمّد احمد بن محمّد العاصی در زین الفتی؛
5 حافظ ابن عبدالبرّ قرطبی در استیعاب؛
6 ابوالحسن بن المغازلی شافعی در مناقب؛
7 ابوحامد غزالی در سرّالعالمین؛
8 ابوالفرج ابن جوزی حنبلی در مناقب؛
9 سبط بن جوزی حنفی در تذکره؛
10 ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه؛
11 ابوعبدالله گنجی شافعی در کفایة الطالب؛
12 علاءالدین سمنانی در العروة؛
13 سیّد محمود آلوسی در روح المعانی؛
14 شیخ محمّد الحوت بیروتی شافعی در أسنی المطالب؛
15 شهاب الدین ابو الفیض احمد بن محمّد صدیق در تشنیف الآذان؛
16 حافظ عماد الدین بن کثیر شافعی در البدایة و النهایة؛
17 حافظ نور الدین هیثمی در مجمع الزوائد؛
18 شمس الدین جزری شافعی در أسنی المطالب؛
19 حافظ ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب؛
20 ابوالخیر شیرازی شافعی در إبطال الباطل؛
21 حافظ ابوالعباس شهاب الدین قسطلانی در المواهب اللدنّیة؛
22 حافظ شهاب الدین ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقه؛
23 جمال الدین حسینی شیرازی در اربعین؛
24 جمال الدین ابوالمحاسن یوسف بن صلاح الدین حنفی در المعتصر من المختصر؛
25 شیخ نورالدین هروی قاری حنفی در المرقاة فی شرح المشکاة؛
26 شیخ محمّد صدر العالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی؛
27 سیّد ابن حمزه حرانی در البیان و التعریف؛
28 ابوعبدالله زرقانی در شرح المواهب؛
29 شهاب الدین حفظی شافعی در شرح عقد جواهر الآل؛
30 میرزا محمّد بدخشی در نزل الابرار؛
31 مفتی شام العمادی حنفی در الصلاة الفاخرة؛
32 ابوالعرفان الصبان شافعی در اسعاف الراغبین؛
33 زین الدین مناوی شافعی در فیض الغدیر؛
34 نورالدین حلبی شافعی در سیرهالحلبیة؛
35 شیخ احمد بن باکثیر اعلا در وسیلة المآل فی مناقب الآل؛
36 شیخ عبدالحق دهلوی بخاری درشرح المشکات؛
37 شیخ محمود بن محمّد شیخانی در صراط السوی فی مناقب آل النبی.[6]
پرسش امیرالمؤمنین
امیرالمؤمنین علیهالسلام در موارد متعدّد، مردم را سوگند میداد که هر کس در حادثه غدیر ژحضور داشته و آن را از پیامبر شنیده، شهادت دهد. در هر مرتبه، جمعی از حاضران، شهادت میدادند و میگفتند: ما از پیامبر شنیدیم که میفرمود: (مَن کنت مولاه فعلی مولاه.).
از جمله این پرسشها، در روز شورا، در زمان عثمان بن عفان، در روز رحبه در کوفه، روز جمل، روز صفین، در حدیث الرکبان، انجام گرفت. و در هر مرتبه، گروهی شهادت میدادند. از جمله در روز رحبه، بیست و چهار نفر شهادت دادند که اسامی آنان از این قرار است:
1 ابو زینب بن عوف انصاری؛
2 ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصاری؛
3 ابو فضالة الانصاری؛
4 ابوقدامه انصاری؛
5 ابویعلی انصاری؛
6 ابوهریره دوسی؛
7 ابوهیثم بیهان؛
8 ثابت بن ودیعه انصاری؛
9 حبشی بن جناده سلولی؛
10 ابو ایوب خالد انصاری؛
11 خزیمة بن ثابت انصاری؛
12 ابوشریح خولید بن عَمْرو الخزاعی؛
13 زید یا یزید بن شراحیل انصاری؛
14 سهل بن حنیف انصاری؛
15 ابوسعید سعد بن مالک خدری؛
16 ابوالعباس سهل بن سعد انصاری؛
17 عامر بن لیلی غفاری؛
18 عبدالرحمان بن عبد ربّ انصاری؛
19 عبدالله بن ثابت انصاری (خادم رسول الله)؛
20 عبید بن عازب انصاری؛
21 ابوطریف عدی بن حاتم؛
22 عقبة بن عامر جهنی؛
23 ناجیة بن عَمْرو خزاعی؛
24 نعمان بن عجلان انصاری.[7]
احتجاجات
حدیث غدیر، همواره مورد استناد و احتجاج امیرالمؤمنین و اهل بیت و حامیان آنان بوده است. فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود: أنسیتم قول رسول الله صلیاللهعلیهوآله یوم غدیر خم: (من کنت مولاه فعلیّ مولاه)، و قوله علیهالسلام (أنت مِنّی بمنزلة هارون من موسی)؟[8]
امام حسن علیهالسلام فرمود: این امت، از جدّ من شنیدند که درباره پدرم فرمود: (تو، نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسی هستی، جز این که بعد از من، پیامبری نخواهد آمد.) و در غدیر خم، دست پدرم را گرفت و فرمود: (من کنت مولاه فعلیّ مولاه. اللهم! والِ من والاه و عاد مَن عاداه.).[9]
امام حسین علیهالسلام در مکّه فرمود: (أنشدکم الله! أتعلمون أنّ رسول الله نصبه یوم غدیر خم فنادی له بالولایة و قال: لیبلغ الشاهد الغائب؟.). قالوا: (اللّهم، نعم.).[10]
در همین رابطه، عبدالله بن جعفر و عمر و بن عاصی و اصبغ بن نباته و قیس بن سعد، بر معاویه، و برد و عمار بن یاسر، بر عمر و بن عاص، احتجاج کردند.[11]
مفاد حدیث
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در این خطبه فرمود: (گویا من، به سفر آخرت دعوت شدهام و آن را پذیرفتهام. دو چیز بسیار مهم و گرانقدر را نزد شما به امانت میسپارم. یکی از این دو، از دیگری برتر است. آن دو چیز، کتاب خدا و عترتم است. مواظب باشید بعد از من، با آنها چه گونه رفتار میکنید! همانا که این دو چیز، تا قیامت، از هم جدا نخواهند شد.).[12]
پیامبر گرامی اسلام، در این فراز از خطبه، قرآن و عترت را به عنوان دو امر بسیار گرانقدر و نفیس به امت اسلام معرّفی کرد و فرمود: (این دو را به شما میسپارم. از آن دو، کاملاً مراقبت کنید و در نگهداری آن دو، کوشش کنید.).
قرآن
توصیه پیامبر در آن موقعیّت حسّاس، یک امر تشریفاتی نیست. پیامبر نمیخواست به مردم سفارش کند که قرآن را خوب چاپ کنید و در خانههای خود نگه دارید و آن را احترام کنید و احیاناً با صدای خوب آن را بخوانید. قرآن، بدین منظور نازل نشده است، بلکه قرآن، کتاب هدایت و برنامه زندگی است و آمده تا با محتوای غنی و روشن خود، انسانها را از ضلالت و فساد برهاند و به عالم نور و سرور رهنمون گردد و سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین کند.
قرآن، بزرگترین و معتبرترین منبع علوم و معارف دینی است و آمده تا باقی بماند و در طول تاریخ و در همه زمانها و مکانها، بشریّت را هدایت کند. بنابراین، باید گفت، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در آن موقعیّت حسّاس، میخواسته قرآن را به عنوان یک مرجع علمی و دینی معتبر به مردم معرّفی کند تا در حل مشکلات گوناگون خود بدان مراجعه کنند و از آن بهره بگیرند. از مردم خواسته تا اهداف قرآن را تعقیب کنند و در تحقّق آنها بکوشند. پیامبر اکرم، یک چنین رفتاری را از امّت خود توقّع داشته و دارد.
عترت و مرجعیّت علمی آنان
منظور از عترت، اهل بیت است که قبلاً در باره آن بحث شد و مقام عصمت و علم آنان به اثبات رسید. گفته شد، پیامبر اکرم، علوم و معارف دین را در اختیار علی ابن ابیطالب علیهالسلام و به وسیله او، در اختیار امامان معصوم از فرزندانش قرار داد. بنابراین، عترت، حاملان علوم نبوّت هستند و اگر درباره آنان در این خطبه و سایر احادیث، سفارش و توصیّه شده، به جهت همین امتیاز آنان بوده است؛ چون، خزینه دار علوم دین هستند، به امّت توصیه شده، آنان را به عنوان یک مرجع معتبر و اصیل علمی بپذیرند و از وجودشان استفاده کنند. منظور پیامبر از آن همه سفارشهای اکید، این نبوده که مردم به آنان احترام بگذارند و احسان کنند یا به طور صوری اظهار محبت کنند.
اگر در قرآن و احادیث، (مودة ذی القربی) و (احسان به اهل بیت) خواسته شده، آن هم به همین معنا و به منظور پیروی و پذیرش مرجعیّت علمی آنان بوده است. لزوم قبول مرجعیّت دینی اهل بیت، منحصر نیست به کسانی که امامت آنان را پذیرفتهاند، بلکه از همه مسلمانان خواسته شده در اخذ علوم و معارف دین، به آنان مراجعه کنند، حتّی کسانی که در اثر جهالت یا به هر دلیل دیگر، امامت آنان را نپذیرفتهاند، وظیفه دارند علوم دین را از اهل بیت فرا گیرند.
بعد از آن، پیامبر فرمود: (قرآن و عترت، تا قیامت از هم جدا نمیشوند.)؛ یعنی، کسی نمیتواند بگوید: (حسبنا کتاب الله) و عترت را از مرجعیّت دینی حذف کند! یا بگوید (حسبنا محبة أهل البیت)، ولی در عمل به قرآن کوتاهی کند.
این معنا با توجّه به جملهای که در بعض نقلها آمده که پیامبر فرمود: (ما إنْ تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً) روشنتر میشود.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در طول زندگی خود، بارها و بارها، مقام علمی اهل بیت را برای اصحاب، بیان، و توجّهشان را به سوی آنان جلب کرد. در خطبه مهم و تاریخی غدیر نیز به همین معنا توصیه و تأکید کرد.
تفسیر (مولی)
مهمترین بخش خطبه غدیر، جمله (مَن کنت مولاه فهذا علیٌّ مولاه)است. جمله مذکور، با اندکی اختلاف، در همه متون احادیث غدیر وجود دارد و مورد اتّفاق است.
صدور این جمله از پیامبر صلیاللهعلیهوآله در بین شیعه و اهل سنّت، مورد اتّفاق است، ولی در مفاد و معنای آن، اختلاف نظر دارند. شیعه، آن را دلیل بر خلافت و امامت و ولایت حضرت علی علیهالسلام میداند، ولی اهل سنّت، این مطلب را قبول ندارد.
منشأ این اختلاف، اختلافی است که در تفسیر کلمه (مولی) دارند. اهل سنّت، (مولی) را به معنای (محب و ناصر) میگیرند، ولی شیعه، آن را به معنای (اَوْلی به تصرّف) میداند.
در این رابطه، بحثها و مناظرات و احتجاجات فراوانی بین فریقین انجام گرفته که در کتب کلام ثبت شده است.
ما، در این جا، ابتدا، به معنای مختلف (مولی) اشاره میکنیم و سپس به نقد و بررسی آنها میپردازیم.
نویسنده کتاب الغدیر، مجموع موارد استعمال کلمه (مولی) را بیست و هفت مورد میداند، به قرار زیر:
1 الربّ: پروردگار؛
2 العم: عمو؛
3 ابن العم: پسر عمو؛
4 الابن: پسر؛
5 ابن الأُخت: پسر خواهر؛
6 المعتِق: آزاد کننده؛
7 المعتَق: آزاد شده؛
8 العبد: بنده؛
9 المالک: مالک؛
10 التابع: پیرو؛
11 المنعم علیه: مورد انعام واقع شده ؛
12 الشریک: شریک؛
13 الحلیف: هم پیمان؛
14 الصاحب: همراه؛
15 الجار: همسایه؛
16 النزیل: میهمانِ وارد؛
17 الصهر: خویشان همسر؛
18 القریب: نزدیک؛
19 المنعم: نعمت دهنده؛
20 العقید: طرف قرار داد؛
21 الولّی: سرپرست؛
22 الأوْلی بالشیء: سزاوارتر؛
23 السیّد: بزرگ؛
24 المحبّ: دوستدار؛
25 الناصر: یاری دهنده؛
26 المتصرف فی الأمر: دخالت کننده در کار؛
27 المتولی فی الأمر: متصدی کار.[13]
با اندکی دقّت، روشن میشود که (مولا) در حدیث غدیر، با هیچ یک از معانی شماره یک تا بیست تناسب ندارد و قابل تفسیر به آنها نیست؛ زیرا، لازمه معنای اوّل، شرک است و نمیتوان آن را به پیامبر نسبت داد. ربّ العالمین، فقط، خدا است و جز او، ربّی وجود ندارد.
معنای شماره هفت و هشت و دوازده نیز درباره پیامبر صادق نیست؛ زیرا، آن حضرت، نه آزاد شده است و نه بنده و در طول زندگی هم با کسی شریک نبوده است.
در بقیّه شمارهها، تا شماره بیست و یک گرچه در نظر ابتدایی، میتوان (مولا) را به یکی از آن معانی تفسیر کرد، ولی تلازمی بین پیامبر و حضرت علی صلیاللهعلیهوآله وجود نخواهد داشت. مثلاً چنان نیست که اگر پیامبر، عموی کسی باشد، علی هم عموی او خواهد بود. سایر معانی هم همین گونه است.
بقیه معانی از شماره بیست و یک تا بیست و هفت، در نظر ابتدایی قابل استفاده هستند.
اهل سنّت، در بین معانی هفت گانه، معنای بیست و چهارم و بیست و پنجم را برگزیدهاند، و (مولا) در این حدیث، به (محبت) یا (ناصر) تفسیر کردهاند. گفتهاند، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خواسته، علی علیهالسلام را به عنوان دوستدار و یاری کننده مردم معرّفی کند و بگوید: (هر کس من دوستدار یا ناصر او هستم، علی نیز چنین است. شما هم او را به عنوان دوست بپذیرید و یاریش کنید.).
با اندکی دقّت، روشن میشود که احتمال مذکور، سخن سودمند و قابل قبولی نیست. هدف پیامبر از القای این سخن، چه بوده است؟ آیا صرفاً میخواسته بگوید: (ای مردم! بدانید هر کس من محبّ او هستم، علی هم محبّ او است.)؟ آیا این سخن، ارزش آن را داشت که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به دستور خدای متعال، در آن هوای گرم و سوزانی، با اصرار و تأکید فراوان، قافله عظیم حاجیان را در سرزمین غدیر خم گرد آورد و خطبه بخواند و بگوید: (ای مردم! هر کس من محبّ او هستم، علی نیز محبّ او است)؟! آیا القای این سخن، آن قدر مهم بود که این آیه نازل شود: (یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک و إنْ لمْتفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس)؟[14]
با چنین احتمالی، دعوت پیامبر، به تهنیت و (مبارک باد) چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ عمر که با نقل ابوالفداء، بعد از این خطبه، علی را ملاقات کرد و گفت: (هنیئاً لک أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة)،[15]. آیا او، به همین جهت تهنیت گفت که علی، محبّ و ناصر او و همه مؤمنین شده است؟ آیا یک چنین سخنی را میتوان به پیامبر نسبت داد؟ حضرت علی علیهالسلام و فرزندان و اصحابش، به این گفته پیامبر (مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه) افتخار و احتجاج میکردند، آیا محبّ و ناصر مردم بودن حضرت علی، یک فضیلت است و افتخار دارد، و میتواند برای علی علیهالسلام دلیل امامت و خلافت باشد؟ اگر هدف پیامبر از القای این سخن، توصیه و سفارش بوده تا مردم علی را دوست بدارند، جمله مذکور این مطلب را نمیرساند، بلکه باید میفرمود: (مَنْ کنت محبوبه فعلی محبوبه)، یا (من أحبنی فلیحب علیاً) و از این قبیل تعبیرات.
شیعیان، (مولی) را به معنای (اولی بالتصرف) تفسیر کردهاند، که به معنای (حاکمیّت دینی و امامت) است. یکی از شواهد این مدعا، قول پیامبر است که قبلاً به مردم فرمود: ألست أولی بکم من أنفسکم.). کلام مذکور، اشاره است به آیه کریم (النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم)؛[16] پیامبر، نسبت به مؤمنین، از خودشان سزاوارتر است.
در آیه مذکور، گفته شده، پیامبر، در انجام دادن امور اجتماعی مردم، بر خود آنان اولویّت دارد، و این، همان حاکمیّت الهی و امامت است. بنابراین، پیامبر گرامی اسلام، در این خطبه و با جمله (مَن کنت مولاه فعلیّ مولاه) علی علیهالسلام را به مقام امامت و حاکمیّت الهی خود منصوب کرده است. با قبول چنین تفسیری، همه مشکلات حل میشود. نصب حضرت علی علیهالسلام به مقام امامت و خلافت، ارزش آن را پیدا میکند که در تأکید آن، آیه (یا أیّها الرسول بلّغ ماأُانزل إلیک من ربّک و إنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس)[17] نازل شود، و پیامبر برای انجام دادن چنین مسئولیّت مهمّی، مردم را در غدیر خم گرد آورد و در آن هوای سوزان، چنین خطبهای را بخواند. با پذیرش چنین معنایی، مسئله بیعت و تهنیّت اصحاب نیز، امری درست و معقول مینماید.
زید بن ارقم میگوید: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بعد از ادای خطبه غدیر، از مردم خواست با علی علیهالسلام بیعت کنند. در این هنگام، مردم عرض کردند: (شنیدیم و امر خدا و رسول را
اطاعت می کنیم.).
اوّلین کسانی که با پیامبر و علی دست دادند، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. بعد از آنان، مهاجران و انصار، بیعت کردند و این عمل تا وقت نماز عشا، ادامه یافت.[18]
با قبول چنین معنایی، نزول آیه (ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً)[19] موجَّه میشود.
ابوهریره میگوید: آیه مذکور، در روز غدیر و بعد از قول پیامبر (مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه) نازل شد. در این هنگام، پیامبر فرمود: (الله أکبر علی إکمال الدین و إتمام النعمة و رضا الرب برسالتی و الولایه لعلی من بعدی).[20]
با پذیرش چنین معنایی، انشادات و احتجاجات حضرت علی علیهالسلام در موارد مختلف، برای اثبات ولایت و امامت خود، توجیه میشود.
حضرت علی علیهالسلام در قریه رحبه، مردم را انشاد کرد و فرمود: (هر کس در غدیر خم حضور داشته و خطبه رسول خدا را شنیده، برخیزد و شهادت دهد.). در این هنگام، دوازده نفر برخاستند و گفتند: ما از رسول خدا شنیدیم که فرمود: (مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه).[21]
در صورتی که (مولی) به معنای (اولی به تصرّف و حاکم و امام) باشد، نصب که در بعض احادیث آمده نیز معنا پیدا میکند.
حضرت علی علیهالسلام در روز شورا فرمود: (أنشدکم بالله! أ منکم مَنْ نصبه رسول الله صلیاللهعلیهوآلهیوم غدیر خم للولایة غیری؟). قالوا: (اللّهم، لا).[22]
امام حسین علیهالسلام دو سال قبل از مرگ معاویه، در مکّه، برای مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: (أنشدکم الله! أتعلمون أنّ رسول الله صلیاللهعلیهوآله نصبه یوم غدیر خم فنادی له
بالولایة و قال: لیبلغ الشاهد الغائب؟). قالوا: (اللهم، نعم).[23]
اگر (مولی) به معنای (امام و حاکم) باشد، نصب، معنا پیدا میکند، نه در محبّ و ناصربودن. اگر (مولی) به معنا (محبّ و ناصر) بود، نصب معنا نداشت. چه گونه میتوان گفت، پیامبر، علی علیهماالسلام را به محبّ و ناصر بودن منصوب گردانید؟ شیعیان، با توجّه به امثال و نظائر این قرائن و شواهد، لفظ (مولی) را در حدیث غدیر، بر معنای (اولی به تصرّف) یعنی (امامت و حاکمیّت الهی) حمل میکنند و عقیده دارند که پیامبر اکرم، در آن اجتماع عظیم علیابنابیطالب علیهالسلام را رسماً، بدان مقام منیع برگزید و به مسلمانان معرّفی کرد.
در خاتمه، تذکّر این نکته را لازم میدانم که گر چه علمای شیعه اصرار دارند کلمه (مولا) را در این حدیث، به (اولی به تصرّف) تفسیر کنند، ولی به نظر نمیرسد این مسئله، یک امر ضروری باشد، بلکه اگر از معانی دیگر مانند (الولی) و (المتصرف فی الأمر) و (المتولی فی الأمر) و حتّی از کلمه (مولا) استفاده کنیم، نتیجه مطلوب حاصل میشود.
در توضیح مطلب عرض میشود که کلمه (مولا) و دیگر مشتقات نظیر آن، از صیغه (ولی یلیه) اشتقاق یافتهاند. اصل این کلمه، به معنای (نزدیک و در پهلو قرار گرفتن) است. گاهی (در پهلو قرار گرفتن) به منظور کمک کردن و تصدّی کارهای مربوط به فرد یا افراد یا اشیای دیگر است. در تفهیم این مطلب، از کلمه (ولایت) و دیگر مشتقاتش استفاده میشود.
در همین رابطه و به همین معنا گفته میشود: ولیّ المرأة؛ ولیّ الصغیر؛ ولیّ الیتیم؛ ولیّالاولاد؛ ولیّالمجنون؛ ولیّ المیت. در این قبیل موارد، متعلق ولایت، در انجام دادن امور خود، نیاز به فرد دیگری دارد که در جنب او قرار گیرد و کارهای مربوط به او را انجام دهد. گاهی دایره ولایت، گستردهتر میشود، مانند والی بلد یا استان، یا ولیّ امّت یا ولیّ مسلمانان. در این موارد نیز والی یا ولیّ امور اجتماعی مربوط به مردم یک شهر یا استان یا امّت را بر عهده میگیرد.
در همه مشتقات ولایت، در واقع، معنای کنایی آن، یعنی سرپرستی واداره، مراد است، نه معنای تطابقی آن.
عین این سخن را در تفسیر کلمه (مولی) نیز میتوان گفت. مولی، بر وزن مفعل، اسم زمان و مکان است؛ یعنی مقام و جایگاه ولایت و اِعمال حاکمیّت و سرپرستی. این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله مولا بود، یعنی حاکم و سرپرست مسلمانان بود و انجام دادن امور اجتماعی آنان را بر عهده داشت و در خطبه غدیر خم، حضرت علی علیهالسلام را به همین مقام برگزید و به مردم معرّفی کرد.
بنابراین، لزومی ندارد که مولا را به معنای (اولی به تصرّف) تفسیر کنیم، بلکه میتواند به همان معنای اصیل خود باشد، و درعین حال، هدف پیامبر را که نصب علی علیهالسلام به مقام امامت و حاکمیّت اسلامی است، تأمین کند. حاکم و امام را بدان جهت (مولا) میگویند که در جایگاه و مقام اداره امور اجتماعی مردم واقع میشود و در این جهت بر دیگران اولویت دارد.
به سوی مدینه
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پس از یک شبانه روز توقّف در سرزمین مبارک غدیر خم، به همراه خانواده و دیگر زائران بیت الله، به سوی مدینه رهسپار شدند.
پیامبر اکرم خوشنود بود که توانسته بدون مخالفت و عکس العمل منافقان، وظیفه الهی خویش را انجام دهد و علی علیهالسلام را به مقام امامت منصوب گرداند، اما بعضی از سران قریش که به خلافت پیامبر دل بسته بودند، از این عمل پیامبر، شدیداً ناراحت بودند و مراتب انزجار خود را احیاناً در مجالس خصوصی و در گوش هم اظهار میداشتند، ولی جرئت مخالف علنی نداشتند. رسول خدا نیز از خشم و ناراحتی منافقان و سران قریش بیاطلاع نبود. از کینههای آنان که خویشان و اقوامشان به دست علیابن ابی طالب علیهالسلام به قتل رسیده بود، آگاه بود. به همین جهت از احتمال توطئه آنان نسبت به خلافت و امامت حضرت علی علیهالسلام همواره، در بیم و هراس بود. علی علیهالسلام حاصل عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود و در طول رسالت، علوم و معارف اسلام را نزد او ذخیره کرده بود، بدان امید که بعد از خودش اهداف او را تعقیب کند و امّت را در مسیر اسلام ناب و اصیل، هدایت کند و به سوی خیر و
سعادت دنیوی و اخروی رهنمون باشد. حضرت، در معرّفی او و تمهید مقدمات، کارهای لازم را انجام داده بود، ولی به هر حال از احتمال توطئه مخالفان و تفرقه امّت و کنار زدن علی علیهالسلام از مقام امامت و خلافت، شدیداً نگران بود.
این نگرانی را میتوان از گفتار و رفتار پیامبر صلیاللهعلیهوآله از زمان ورود به مدینه تا آخرین لحظات حیات احساس کرد. بارها درباره اهل بیت و عترتش توصیه میکرد، مردم را از تفرقه و اختلاف بر حذر میداشت، از فتنههایی که در پیش دارند، اظهار نگرانی میکرد.
ابومویهبه، غلام آزاده شده پیامبر، میگوید:
در نیمه شبی، رسول خدا مرا خواند و فرمود: (من مأمور شدهام به زیارت اموات بقیع بروم و برایشان دعا کنم.).
به اتّفاق آن حضرت، به قبرستان بقیع رفتم. مردگان را مورد خطاب قرار داده فرمود: (السلام علیکم یا أهل المقابر! لیهن لکم ما أصبحتم فیه ممّا أصبح الناس فیه. أقبلتِ الفتنُ کقطع اللیل المظلم، یتبع آخرها أولها. الآخرة شر من الاُولی)؛[24]
سلام بر شما ای اهل قبور! آن چه در آن هستید، بهتر و آسانتر است از آن چه مردم در آن هستند. فتنهها، همانند قطعاتی از تاریکی شب، به سوی ما روی آورده است. فتنهها، پی در پی فرا میرسند، و آخرین آنها از اوّلین آنها بدتر و دشوارتر است.
توطئهها آشکار میشود
تعدادی از سران قریش و هواداران خلافت، تصمیم گرفته بودند با توصّیههای پیامبر در رابطه با خلافت و ولایت علی ابن ابی طالب و اهل بیت، مخالفت کنند. این توطئه از زمان بیماری رسول خدا شروع شد. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیمار شد. بیماری ایشان، روز به روز شدت مییافت.
نوع بیماری آن حضرت، روشن نیست، ولی نوشتهها، از تب و سر درد شدید حکایت دارد.
با فرارسیدن بیماری، نگرانیهای پیامبر بیشتر شد. نگرانیهای آن حضرت، از مرگ و ملاقات پروردگار جهان نبود، بلکه از اختلاف و تفرقههای امّت و فتنه هایی بود که در پیش دارند.
نامهای که نوشته نشد
در آن زمان، به فکر رسول خدا رسید که برای تحکیم ولایت و امامت علی ابن ابیطالب علیهالسلام وصیتنامه مکتوبی را فراهم سازد تا بعد از خودش باقی بماند و مورد استفاده واقع شود.
مُسْلِمْ در صحیح خود، از ابن عباس نقل میکند:
هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در احتضار مرگ بود، و در بیت آن حضرت، افرادی از جمله عمر بن خطاب، حضور داشتند، فرمود: (قلم و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم تا بعد از آن، به ضلالت و اشتباه نیفتید.). عمر گفت: (از شدّت درد، این سخن را میگوید! ما قرآن را داریم و برایمان کفایت میکند، (نیازی به نوشته پیامبر نیست).).
در این زمان، در بین حاضران اختلاف افتاد. بعضی میگفتند: (قلم و کاغذ بیاوریم تا برایمان بنویسد) و بعضی هم سخن عمر را تکرار میکردند.
هنگامی که اختلاف و کشمکش بالا گرفت، پیامبر فرمود: (از نزد من برخیزید).[25]
در صحیح مسلم از ابن عباس نقل میکند که گفت:
(روز پنجشنبه! چه روزی بود پنجشنبه!). در همین حال، اشک بر صورتش جاری شد و گفت: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: (قلم و کاغذ برایم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.). پس گفتند: (رسول خدا، هذیان می گوید.)![26]
ابن ابی الحدید، از قول ابن عباس نقل میکند که گفت:
در آغاز خلافت عمر، بر او وارد شدم... به من گفت: (آیا پسر عمویت (علی) گمان میکند که رسول خدا به امامت او تصریح کرده است؟). گفتم: او، این چنین عقیده دارد. بالاتر از این را برایت بگویم. من، این موضوع را از پدرم سؤال کردم. جواب داد: (علی، راست میگوید.). پس عمر گفت: (آری؛ رسول خدا، سخنی در این رابطه داشت، ولی حجتی را اثبات نمیکند و عذر، منقطع نمیگردد. به همین جهت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در انتظار فرصتی بود تا آن را تثبیت کند. در زمان بیماری تصمیم گرفت که نام او را تصریح کند، ولی من از روی دل سوزی و حفظ اسلام، از این کار مانع شدم. نه؛ به پروردگار کعبه سوگند! قریش، زیر بار امامت و خلافت علی نمیروند. اگر علی به ولایت منصوب میشد، عربها در صدد نقص آن برمیآمدند. پس پیغمبر صلیاللهعلیهوآله فهمید که من مراد او را دریافتهام، پس، از نصب علی خودداری کرد. و خدا هر چه را بخواهد انجام میدهد.).[27]
شیخ مفید مینویسد:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله (در مرض وفاتش) فرمود: (برایم دوات و کاغذی بیاورید تا برایتان کتابی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید.). این را فرمود و بیهوش شد. بعض حاضران برخاستند تا کاغذ و دوات بیاورند. عمر گفت: (برگرد! پیامبر هذیان میگوید.)! پس آن شخص برگشت.
حاضران، بعداً، از کوتاهی خود در آوردن قلم و کاغذ پشیمان شدند و خود را سرزنش میکردند و میگفتند: (إنا للّه و إنا إلیه راجعون! ما از مخالفت با رسول خدا بیم داریم.).
وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به هوش آمد، عرض کردند: (آیا کاغذ و قلم حاضر کنیم؟). فرمود: (آیا بعد از آن چه گفتید، حالا میخواهید کاغذ و قلم بیاورید؟ نه؛ ولکن درباره اهل بیتم به شما سفارش میکنم.).[28]
عمر با گفتن جمله (فإنَّه یهجر)، کار خود را کرد؛ زیرا، از یک طرف از وصیّتِ حساس و مهم پیامبر جلوگیری کرد و از سوی دیگر، پیامبر معصوم را که خدا دربارهاش میگوید: (لاینطق عن الهوی) به هذیان گویی متّهم کرد! معلوم است که بعد از چنین اتّهام گستاخانهای، دیگر وصّیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سودی نداشت؛ زیرا، میگفتند: (وصیتنامه، از روی هذیان صادر شده است.)! به همین جهت، حضرت چارهای ندید جز این که در آخرین لحظههای حیات، توصیههای مکرّر خود را نسبت به عترت و اهل بیت تکرار کند، امّا ملاحظه کنید همین آقایان در رابطه با قضایای مشابه چه رفتاری دارند.
ابن ابی الحدید مینویسد:
زمانی که ابوبکر در حال احتضار بود، به کاتب (عثمان) گفت: (بنویس: این عهدی است از عبدالله بن عثمان، در آخرین زمان وداع خود با دنیا و اولین زمان ورود به جهان آخرت، در ساعتی که انسانِ فاجر، اظهار ندامت، و کافر، اظهار اسلام میکند.).
در همین حال، ابوبکر بیهوش شد. پس کاتب، در همین حال نوشت: (عمربنالخطاب).
وقتی ابوبکر به هوش آمد، به کاتب گفت: (آنچه را نوشتی، برایم بخوان.).
کاتب آن چه را ابوبکر قبلاً گفته بود به اضافه نام عُمَر خواند. ابوبکر گفت: (من که نام عمر را نگفتم. از کجا نوشتی؟). کاتب گفت: (من گمان نمیکردم که تو در تعیین خلیفه از نام عمر تجاوز کنی)! ابوبکر کار کاتب را تأیید کرد و گفت: (کاری درست کردی.)![29]
آغاز فتنهها
چنان که قبلاً گفته شد، پیامبر گرامی اسلام در اواخر عمر، بویژه بعد از حجهالوداع، همواره از فتنههایی که همانند قطعات ابرهای سیاه در تاریکی شب پیدر پی حرکت میکنند اظهار نگرانی میکرد. متأسّفانه، بعد از ارتحال پیامبر، بلافاصله آثار فتنهها آشکار گردید.
بزرگترین فتنهها، یعنی فتنه تعیین خلیفه زمانی شروع شد که هنوز جنازه مطهّر آن حضرت به خاک سپرده نشده بود، و خانوادهاش مشغول عزاداری و تهیّه مقدّمات کفن و دفن بودند.
در چنین زمان حسّاس و غمانگیزی، عمر بن خطاب و ابوبکر و ابوعبیده ابن جراح، بدون این که به خانواده پیامبر و بنی هاشم اطّلاع دهند، از بیت آن حضرت خارج شدند و با سرعت به سوی سقیفه بنی ساعده حرکت کردند. در همان زمان و شاید کمی زودتر، تعدادی از انصار در سقیفه گرد آمده بودند. بزرگ انصار، سعد بن عباده که مختصر کسالتی هم داشت از جمله حاضران در سقیفه بود.
پس از مدّتی کوتاه، جمعی از مهاجران به آنان پیوستند که از جمله آنان میتوان معاذبن جبل، اسیدبن حضیر، بشیر بن سعد، خالدبن ولید، عبدالرحمانبن عوف، مغیرهبن شعبه، را نام برد.
از بنی هاشم و بنی امیه، و اصحاب بدر، و مهاجران به حبشه، کسی حضور نداشت. سلمان فارسی و عمار بن یاسر و مقداد و طلحه و عبدالله بن مسعود، و اُبیّ بن کعب و افرادی دیگر نیز حضور نداشتند.
بعد از اندکی گفت و گو معلوم شد، هدف از این اجتماع، انتخاب خلیفه است. از بحث مشورت و این که چه کسی برای خلافت رسول خدا شایستگی بیشتری دارد و رسول خدا در این رابطه چه گفته، سخنی نبود، بلکه آن جلسه، به یک صحنه مسابقه در ربودن گوی خلافت از دیگر رقیبان، بیشتر شباهت داشت. قهرمانان این صحنه، ابوبکر و عمر و ابوعبیده ابن جراح از مهاجران بودند و از سوی دیگر رقیب آنان، سعد بن عباده از انصار بود. بحث اصلی، این بود که (مهاجران به خلافت سزاوارترند یا انصار؟). سران هر یک از این دو رقیب، یعنی ابوبکر و سعدبن عباده، برای حاضران سخنرانی کردند و امتیازات خود را برشمردند. اختلافات و کشمکش، شدید شد. در چنین هنگامهای، ابوبکر پیش دستی کرد و به حاضران گفت: (اینک عمر و ابوعبیده برای خلافت آمادگی دارند. با هر یک از آنان که میخواهید بیعت کنید.). عمر و ابوعبیده، بلافاصله گفتند: (به خدا سوگند! ما امر خلافت را قبول نمیکنیم، در حالی که تو افضل مهاجران و خلیفه رسول الله در نماز جماعت هستی. دستت را بده تا با تو بیعت کنیم.).
ابوبکر، بلافاصله دستش را برای بیعت باز کرد، در این هنگام، بشیربن سعد بر آن دو سبقت گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.[30]
ابن ابی الحدید در نقل دیگری چنین مینویسد:
هنگامی که ابوبکر دست عمر و ابوعبیده را گرفت و به مردم گفت: (من، در خلافت یکی از این دو مرد برای شما، رضایت میدهم.)، ابوعبیده به عمر گفت: (دستت را بده تا با تو بیعت کنم.). عمر گفت: (تو اشتباهی بزرگتر از این نداری! چه گونه این سخن را میگویی در حالی که ابوبکر حضور دارد؟).
آنگاه به مردم گفت: (چه کسی حاضر میشود بر قدمهایی که رسول خدا آنها را مقدم داشت، پیشی بگیرد؟ رسول خدا، تو را برای دینمان (نماز) رضایت داد، آیا ما تو را برای دنیای خودمان انتخاب نکنیم؟). آن گاه دست ابوبکر را گرفت و بیعت
کرد.[31]
بدین صورت، نخستین مرحله بیعت، به طور دوستانه در بین ابوبکر و عمر و ابوعبیده انجام گرفت، به گونهای که گویا به جز این سه نفر، شخص دیگری که برای خلافت شایستگی داشته باشد، اصلاً وجود ندارد.
بعد از این عمل، مهاجران و انصار، در برابر عمل انجام شدهای، واقع شدند و جز بیعت چارهای نداشتند. در این هنگام، عمر به جمعیّت حاضر خطاب کرد و گفت: (خلیفه پیامبر معلوم شد! منتظر چه هستید؟ زود باشید بیعت کنید!.). مهاجران، برای این که از هم عقب نیفتند، در بیعت با ابوبکر ازدحام کردند، به گونهای که سعد بن عباده انصاری که بیمار و در گوشهای آرمیده بود، نزدیک بود پایمال شود. در این زمان یکی از حاضران گفت: (چرا عجله میکنید؟ سعد را کشتید!). عمر گفت: (بکشید او را که خدا او را بکشد!).[32]
بدین صورت، مهاجران حاضر در سقیفه، با ابوبکر بیعت کردند. مرحله دوم بیعت با موفّقیّت انجام پذیرفت، ولی انصار از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و گفتند: (لانبایع إلاّ علیّاً.).[33]
در مرحله سوم، باید ابوبکر به مسجد پیامبر برود تا عموم مردم با او بیعت کنند، ولی باید قدری صبر کنند تا طائفه اسلم به مسجد برسند و زمینه بیعت بهتر فراهم شود. وقتی خبر رسید که طائفه اسلم در حال حرکت به سوی مسجد هستند، به پیروزی کامل امیدوار شدند. عمر گفت: (هنگامی که طائفه اسلم را دیدم، به پیروزی یقین پیدا کردم.).[34]
طائفه اسلم به مسجد رسیدند و با ابوبکر بیعت کردند. با بیعت آنان، جانب ابوبکر تقویت شد و سایر مردم با او بیعت کردند.
از تاریخ استفاده میشود که عمر، در تنظیم حادثه سقیفه، نقش مهمی بر عهده داشت.
ابن ابی الحدید مینویسد:
عمر، کسی بود که بیعت با ابوبکر را استوار ساخت، مخالفان را سرکوب کرد، شمشیر زبیر را شکست، بر سینه مقداد کوبید، سعد بن عباده را در سقیفه پایمال کرد و گفت: (وی را بکشید که خدا او را بکشد!)، بینی حباب بن منذر را بر خاک مالید، بنی هاشم را که به خانه فاطمه پناه برده بودند (به احراق) تهدید کرد و از خانه خارجشان ساخت. بنابراین اگر کوشش عمر نبود، بیعت با ابوبکر، استحکام نمییافت.[35]
آری، همه این کارها با سرعت و عجله انجام گرفت. جالب این جااست که خود عمر، بعداً، اعتراف کرد که بیعت با ابوبکر، با سرعت و بدون مشورت انجام گرفت.
ابن ابی الحدید مینویسد:
عمر، در ضمن خطبهای در مدینه گفت: شنیدهام کسی گفته: (اگر امیرالمؤمنین بمیرد، من با فلانی، (علی) بیعت میکنم.). کسی مغرور نشود که بگوید: (إنَّ بیعة أبیبکر کان فلتة، فلقد کان کذالک و لکن الله وقی شرّها.).[36]
ابن ابی الحدید مینویسد:
قائل این کلام، عمار بن یاسر بوده که گفت: (اگر عمر بمیرد، من با علی بیعت میکنم.).
او، آنگاه در معنای فتنه، به طور تفصیل بحث میکند و میگوید: گرچه به معنای زلّه و خطیئه، تفسیر شده، ولی در این جا به معنای، (بغتة) است.[37]
لازم به تذکّر است که در حادثه سقیفه، گروه کثیری از مهاجران و انصار، از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند. افراد زیر را میتوان از جمله امتناعکنندگان نام برد: علی ابن ابی طالب؛ همه بنی هاشم؛ زبیر بن عوام؛ ابوسفیان بن حرب؛ خالدبن عاص؛ عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش؛ ابوسفیان بن عبدالمطلب.[38]
در حادثه سقیفه، نکات زیر قابل تأمّل است:
1 چرا عمر و ابوبکر و ابوعبیده، در حالی که هنوز جنازه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روی زمین بود، از بیت پیامبر خارج شدند و شتابان به سوی سقیفه حرکت کردند؟
2 اگر تعیین خلیفه را لازم میدانستند، چرا هدف خود را به بنی هاشم و دیگر مسلمانان اطّلاع ندادند؟ مگر آنان نامحرم بودند؟
3 آیا میخواستند با مشورت، خلیفه را انتخاب کنند یا این که منحصراً یکی از خودشان را در مسند خلافت مستقر سازند؟ اگر هدف مشورت بود، چرا آثار آن دیده نمیشود؟
4 چه شد همه که توصیههای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره حضرت علی، به کلّی فراموش شد و نامی از او برده نشد؟ فرضاً، نصوص مربوط را قبول نداشتند، آیا فضائل و کمالات ذاتی او قابل انکار است؟ آیا او یکی از افراد محتمل و شایسته برای خلافت هم نبود؟!
5 اگر قرار بود انتخاب خلیفه با مشورت انجام بگیرد، چه شد که مخالفت انصار را بهکلّی نادیده گرفتند، و حتّی عمر در رابطه با سعد بن عباده، بزرگ انصار گفت: (اقتلوه! قتله الله)؟
6 چه شد که قهرمانان این معرکه، فقط ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند و دیگران حضور فعّال نداشتند؟ آیا جز این سه نفر، شخص دیگری لیاقت خلافت نداشت؟
7 حضور طائفه اسلم و بیعت آنان، در تحکیم خلافت ابوبکر، نقش مهمّی را بر عهده داشت، به گونه که عمر در انتظار رسیدن آنان و پیروزی نهایی را در بیعت آنان میدانست. عمر، از کجا میدانست آنان با ابوبکر بیعت خواهند کرد؟ آیا این احتمال وجود ندارد که قبلاً با رییس این قبیله تبانی شده باشد؟
8 آیا این گونه بیعت را یک امر عادی میدانید که ابوبکر، ابتدائاً و بدون مشورت با حاضران بگوید: (عمر و ابوعبیده، برای خلافت صالح هستند. با هر یک از آنان که میخواهید، بیعت کنید.)، آن گاه ابوعبیده به عمر بگوید: (دستت را بده تا با تو بیعت کنم.)، آنگاه عمر به عنوان اعتراض به ابوعبیده بگوید: (با این که ابوبکر حضور دارد، و در زمان بیماری رسول خدا، پیشنماز ما بوده، چه کس میتواند بر او سبقت بگیرد؟)، آن گاه دست
ابوبکر را بگیرد و با او بیعت کند؟ آیا خلیفه را این گونه تعیین میکنند؟ آیا احتمال نمیدهید قبلاً در این رابطه هماهنگیهای لازم به عمل آمده باشد تا با سرعت و بدون فوت وقت، امور را بر طبق دلخواه انجام دهند و بنی هاشم را در برابر یک عمل انجام شده واقع سازند؟
9 آیا احتمالنمیدهید که حادثهاسفناک سقیفه بنیساعده در تعقیب حادثهدردناک زمان بیماری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به وقوع پیوسته و مرتبط باشد؟ هنگامی که رسول خدا، سخت بیمار بود، به حاضران فرمود: (قلم و کاغذ بیاورید تا برایتان وصیتنامهای بنویسم که هرگز گمراه نشوید.). عمر گفت: (إنّ الرجل لیهجر! حسبنا کتاب الله!) و بدینوسیله، از وصیت رسول خدا جلوگیری کرد. آیا این دو حادثه، در تعقیب یک هدف نیستند؟
بهانههای کنار زدن علی علیهالسلام
عمر بن خطاب، به ابن عباس گفت: (به خدا سوگند! رفیق و دوست تو (علی ابن ابی طالب) برای امر خلافت بعد از رسول خدا، از همه کس شایستهتر بود، جز این که از دو چیز نسبت به او بیم داشتیم.). ابن عباس گفت: (یا امیرالمؤمنین! آن دو چیز کدامند؟). پاسخ داد: (یکی، جوان بودن و دیگری، علاقه به فرزندان عبدالمطلب.).[39]
ابن عباس میگوید:
در شب جابیه، مردم از اطراف عمر پراکنده شدند، و هر کسی با دوست خود انس گرفت. من، در آن شب، در بین راه با عمر گفت و گو میکردم. عمر، از تخلّف علی از بیعت، به من شکایت کرد. گفتم: (آیا او عذر نداشت؟). گفت: (آری؛ عذر داشت.). گفتم: (عذرش چه بود؟). گفت: (یا ابن عباس! ابوبکر، اوّلین کس بود که در واگذارکردن امر خلافت به شما کوتاهی کرد. اقوام شما راضی نبودند که خلافت و نبوّت در شما جمع بشود.). گفتم: (چرا یا امیرالمؤمنین؟ مگر از ما خیر ندیدند؟).
گفت: (خیر دیدند، ولی اگر خلافت را نیز به شما واگذار کرده بودند، فخر و مباهات میکردید.).[40]
ابن ابی الحدید مینویسد:
مردم، از نزد عمر خارج شدند، سپس به سوی او بازگشتند، گفتند: (یا امیرالمؤمنین! کاش در مورد خلیفه بعد از خودت، کسی را تعیین میکردی.). گفت: (تصمیم گرفته بودم شخصی را به خلافت برگزینم که شما را در طریق حق هدایت و وادار کند.)، و در همین حال به علیابن ابی طالب اشاره کرد و گفت: (در این هنگام، حال غشوهای بر من عارض شد، در آن حال مردی را دیدم که داخل باغی شد. میوههای کال و رسیده را با سرعت برای خودش میچید و جمع میکرد، پس من ترسیدم که در زمان حیات و مماتم باعث آن شده باشم.).[41]
آری، با توجّه به این که فضائل و کمالات حضرت علی علیهالسلام و توصیّههای مؤکّد پیامبر صلیاللهعلیهوآله درباره او، برای هیچ کس قابل انکار نبود، قهرمانان صحنههای خلافت، ابتدا، آنها را به فراموشی سپردند و اصلاً از آن سخن نگفتند، و بعد از آن که احیاناً با اعتراض بعض افراد مواجه میشدند، در توجیه عمل خلافت خود، به سه بهانه تمسّک میجستند: اوّل این که علی، جوان بود؛ دوم این که به فرزندان عبدالمطلب علاقه داشت؛ سوم این که مردم میل نداشتند خلافت و نبوّت در یک خانواده جمع شوند.
البته، هیچ یک از اینها، عذر موجّه نبود؛ زیرا، معیار برای خلافت و ولایت، کمالات و شایستگی ذاتی است، نه مقدار سن. علی علیهالسلام از حیث علم و عمل و سایر کمالات، بر دیگران برتری داشت، و پیامبر اکرم او را برای تصدّی مقام ولایت پرورش داده بود، خود
پیامبر هم با این که از جوانی حضرت علی اطّلاع داشت، او را به مقام ولایت نصب کرد.
اجتماع خلافت و نبوّت هم هیچ محذوری را در پی نداشت جز حسد ورزی و کینهتوزی بعض طالبان جاه و مقام.
آری، علّت واقعی، جز حبّ جاه و مقام و کینه توزی و حسد ورزی نسبت به اهل بیت پیامبر، چیز دیگری نبود.
آثار شوم حادثه سقیفه
حادثه اسفبار سقیفه، بزرگترین فتنهای بود که فتنه هایی را در پی داشته و آثار شوم آن در طول تاریخ دامنگیر امّت اسلام بوده و هست. مهمترین آنها عبارت است از:
1 منحرف شدن حکومت معصوم نبوی و ولایی از مسیر اصلی خود و تبدیل آن به حاکمیّت غیر معصومان و فراهم شدن زمینه برای سلطنتهای موروثی و حکومتهای لاییک، در طول تاریخ و عواقب سوء آن.
2 تفکیک قرآن از عترت، برخلاف نص صریح پیامبر.
3 محروم شدن احکام و قوانین سیاسی و اجتماعی اسلام از ضامن اجرای معتبر با پشتوانه عصمت، و در نتیجه، تعقیب نشدن اهداف بزرگ رسول اکرم، از قبیل توحید جهانی، عدالت اجتماعی، گسترش اسلام در جهان و غلبه بر سایر ادیان.
4 منزوی شدن عترت و خزینه داران علوم و معارف و احکام و قوانین اصیل اسلام از مقام مرجعیّت علمی و حاکمیّت منطقِ غلطِ (حسبنا کتاب الله.).
5 تفرقه و اختلاف در میان امّت و به وجود آمدن مذاهب گوناگون و آثار شوم آن، از قبیل اختلافات و کشمکشهای مذهبی، و حتّی جنگها و خونریزیهای تأسّفبار داخلی، جداییها و بدبینیها و در نتیجه از دست دادن قدرت و عظمت و شوکت و عزّت اسلامی و آماده شدن برای استعمار و سلطه پذیری از بیگانگان.
منبع: کتاب الگوهای فضیلت / آیت الله ابراهیم امینی
[1] مائده: 67
[2] المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 119 زید بن أرقم، رضی الله عنه، قال: لمّا رجع رسول الله صلیاللهعلیهوآله من حجهالوداع و نزل غدیر خم أمر بدوحات فقمن، فقال: (کأنی دُعیتُ فأُجیبُ. إنّی قدترکتُ فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب الله وعترتی. فانظروا کیف تخلفونی فیهما؛ فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوضَ). ثم قال: (إنَّ الله عزّوجلّ مولای و أنا مولی کلِّ مؤمن ٍ). ثم أخذ بید علیّ، رضی الله عنه، فقال: (مَنْ کنت مولاه فهذا ولیة. اللهم! والِ مَنْ والاه، وعادِ مَن عاداه). : البدایة و النهایة، ج 3، ص 228
[3] البدایة و النهایة، ج3، ص 229
[4] البدایة و النهایة، ج 3، ص 229
[5] الغدیر، ج 1، ص 41 44
[6] برای اطلاع از آدرس دقیق مصادر مذکور و تفاصیل بیشتر، به کتاب الغدیر، ج 1، ص 543 تا 572 رجوع شود.
[7] الغدیر، ج 1، ص 376. در رابطه با تفصیل حدیث غدیر و... میتوانید به کتاب الغدیر، ج1، ص 327 تا 399 و کتاب الإمام علی ابن أبیطالب، ج 2، ص 5 تا 90 و غایهالمرام، ج 1، ص 267 تا 344 مراجعه کنید.
[8] الغدیر، ج1، ص 397
[9] الغدیر، ج 1، ص 398
[10] الغدیر، ج 1، ص 399
[11] الغدیر، ج 1، ص 400 414
[12] المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 109 کأنّی دعیتُ فأجبتُ. إنّی ترکتُ فیکم الثقلین أحد هما أکبر من الآخر: کتاب الله و عترتی. فانظر و اکیف تخلفونی فیهما؛ فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیَّ الحوضَ.
[13] الغدیر، ج 1، ص 641
[14] مائده: 67
[15] البدایة و النهایة، ج3، ص 229
[16] احزاب: 6
[17] مائده: 67
[18] الغدیر، ج 1، ص 508 (نقل از کتاب الولایه، محمّد بن جریر طبرسی).
[19] مائده: 3
[20] الغدیر، ج 1، ص 105
[21] البدایه و النهایه، ج 3، ص 229
[22] الغدیر، ج 3، ص 329 (نقل از کتاب الدرالنظیم، ج 1، ص 116)
[23] الغدیر، ج 3، ص 400 (نقل از کتاب سلیمان بن قیس، ج2، ص 788، ح26)
[24] البدایة و النهایه، ج 5، ص 243
[25] صحیح مسلم، ج 3، ص1259 عن ابن عباس، قال: لمّا حضر رسولالله صلیاللهعلیهوآله فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال النبی صلیاللهعلیهوآله : (هلم أکتب لکم کتاباً لاتضلوا بعده؟). فقال عمر: (إنّ النبیّ قد غلب علیه الوجع! و عندکم القرآن. حسبنا کتاب الله!). فاختلف أهل البیت فاختصموا: مِنْهم مَنْ یقول: (قرّبوا یکتب لکم النبیّ کتاباً لنْ تضلوا بعده) و منهم مَنْ یقول ما قال عمر. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف عند النبیّ، قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : (قوموا).
[26] صحیح مسلم، ج 3، ص 1259 عن ابن عباس، قال: (یوم الخمیس و ما یوم الخمیس!). ثم جعل تسیل دموعه، حتّی رأیت علی خدیه کأنّها نظام اللؤلؤ، قال: قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : (ایتونی بالکتف والدواة أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده ابداً). فقالوا: (إنَّ رسول الله یهجر).
[27] شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21 عن أبی عباس، قال: دخلتُ علی عمر فی أوّل خلافته إلی أن قال: قال عمر: (أیزغم (ابن عمک) أن رسول الله صلیاللهعلیهوآله نص علیه؟.). قلت: نعم وأزیدک. سألتُ أبی عمّایدّعیه، فقال: (صدق). فقال عمر: لقد کان من رسول الله فی أمره ذرو من قول لایثبت حجة ولا یقطع عذراً و لقد کان یربع فی أمره وقتاً ما. و لقد أراد فی مرضه أنْ یصرح باسمه فَمَنَعْتُ من ذالک إشفاقاً و حیطة علی الإسلام. لا و ربّ هذه البنیة لا تجتمع علیه قریش أبدا، و لو ولیها لا نتقضت علیه العرب من أقطارها. فعلم رسول الله صلیاللهعلیهوآله أنّی علمت ما فی نفسه فأمسک. و أبی الله إلاّ إمضاء ما حتم.).
[28] الإرشاد، ج 1، ص184 قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : (ایتونی بدواة و کتف أکتب لکم کتاباً لاتضلوا بعده أبداً)، ثم أُغمی علیه. فقام بعض مَنْ حضر یلتمس دواةً وکتفاً، فقال له عمر: (ارجع! فإنَّه یهجر)! فرجع وندم من حضره علی ما کان منهم من التضجیع فی إحضار الدواة و الکتف، فتلا وموا بینهم، فقالوا: (إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، لقد أشفقنا من خلاف رسول الله صلیاللهعلیهوآله!).
فلما أفاق صلیاللهعلیهوآله قال بعضهم: (ألا نأتیک بکتف یا رسول الله و دواة). فقال: (أبعدالذی قلتم! لا؛ ولکنی أوصیکم بأهل بیتی خیراً). ثم أعرض بوجهه عن القوم فنهضوا.
[29] شرح نهج البلاغه، ج1، ص 163
[30] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 39 فقال أبوبکر: (هذا عمر و أبوعبیدة با یعوا أیهما شئتم). فقالا: (لا، والله! لا نتولی هذالأمر علیک و أنت أفضل المهاجرین و خلیفة رسول الله صلیاللهعلیهوآله فی الصلاة و هی أفضل الدین. أبسط یدک.). فلمّا بسط یده لیبایعاه سبقهما بشیر بن سعد، فبایعه.
[31] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 25 لما أخذ أبوبکر بید عمر و أبی عبیدة و قال للناس: (قد رضیتُ لکم أحد هذینالرجلین)، قال ابوعبیدة لعمر: (امدد یدک نبایعک)، فقال عمر: (مالک فی الإسلام فهة غیرها. أتقول هذا و أبوبکر حاضر؟). ثم قال للناس: (أیّکم یطیب نفسه أنْ یتقدم قدمین قدمها رسولالله للصلاة رضیک رسول الله لدیننا فلا نرضاک لدنیانا؟). ثم مدَّ یده إلی أبی بکر فبایعه.
[32] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 25 : اقتلوه! قتله الله!
[33] الکامل فی التاریخ، ج2، ص 325؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 22
[34] تاریخ طبری، ج 3، ص 322؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 287 فقال عمر: (ما إنْ رأیت أسلم أیقنت بالنصر بایعه الناس.). : الکامل، ج 2، ص 331
[35] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 174
[36] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 23
[37] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 26
[38] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 21
[39] شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 57 قال عمر لا بن عباس: (أما و الله انْ کان صاحبک هذا أولی الناس بالأمر بعد وفاة رسول الله الاّ إنّا خفناه علی اثنین). قال ابن عباس: فجاء بمنطق لم أجد بداً من مسألته عنه. فقلت: (یا أمیرالمؤمنین! ما هما؟). قال: (خشیناه علی حداثة سنه و حبّه بنی عبدالمطلب.).
[40] شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید،ج 2، ص 57، عن ابن عباس، قال: (تفرق الناس لیلة الجابیه عن عمر فسار کل واحد مع إلفه، ثّم صادقت عمر تلک الیلة فی مسیرنا فحادثته، فشکا إلیَّ تخلّف علیً عنه، فقلت: (ألم یعتذر ألیک؟). قال: (بلی). فقلت: (هو ما اعتذر به). قال: (یا ابن عباس! إنّ أوّل مَنْ ریثکم عن هذاالأمر أبوبکر. إنّ قومکم کرهواأن یجمعوا لکم لخلافة والنبوة). قلت: (لم ذالک یا امیرالمؤمنین؟ ألم ننلهم خیراً). قال: (بلی؛ و لکنهم لو فعلوا لکنتم علیهم جحفاً جحفاً)!
[41] شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 190 فخرج الناس من عند عمر، ثم راحوا الیه، فقالوا له: (لوعهدت عهداً). قال: (قد کنت أجمعت بعد مقالتی إنّ أولی أمرکم رجلاً هوا أحراکم أنْ یحملکم علی الحق و أشار إلی علیٍّ فرهقتنی غشیة، فرأیت رجلاً یدخل جنة قد غرسها فجعل یقطف کل. عضّة و یانعة فیضمها إلیه و یصیرها تحته، فخفت أنْ أتحملها حیّا و میّتاً.).
- [سایر] شرح و توضیحی در مورد عید غدیر و آیه تبلیغ و حدیث ولایت بفرمایید؟
- [سایر] اعمال روز عاشورا را شرح دهید.
- [سایر] آیا در منابع اهل سنت واقعه غدیر آمده است؟
- [سایر] آیا واقعه غدیر خم با نامهای دیگری نیز آمده است ؟
- [سایر] جریان غدیر را شرح دهید و توضیح دهید که تا چه اندازه قطعیت دارد؟
- [سایر] جریان غدیر را شرح دهید و توضیح دهید که تا چه اندازه قطعیت دارد؟
- [سایر] آیا حضرت امیر المؤمنین علی(ع) در جایی به واقعه غدیر استدلال کردهاند مبنی بر اینکه امامت از آن ایشان است؟ روایتی یا حدیثی که مورد قبول اجماع مسلمانان باشد. مفصلاً توضیح بفرمایید.
- [سایر] اولین اشخاصی که با حضرت علی علیه السلام در واقعه غدیر بیعت نمودند چه کسانی بودند؟
- [سایر] آیا در حجة الوداع و واقعه غدیر زنان نیز حضور داشتهاند؟
- [سایر] علت آن که حضرت علی(علیه السلام) مردم را نسبت به واقعه غدیر سوگند داد، چیست؟
- [آیت الله فاضل لنکرانی] روزه روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان مکروه است، ولی مستحب است در روز عاشورا انسان، بدون قصد روزه تا عصر از خوردن و آشامیدن خودداری کند.
- [آیت الله علوی گرگانی] روزه روز عاشورا وروزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان مکروه است.
- [آیت الله اردبیلی] روزه روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان، مکروه است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] (تبعیت) آن است که چیزی به تبع چیز دیگری پاک شود که شرح آن در مسائل آینده خواهد آمد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] روزه روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان، مکروه است.
- [آیت الله مظاهری] روزه روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان، مکروه است.
- [آیت الله سبحانی] روزه روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان، مکروه است.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . روزه روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان مکروه است.
- [آیت الله بروجردی] روزهی روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان، مکروه است.
- [امام خمینی] روزه روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان،مکروه است.