امام حسن علیهالسلام در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش علی ابنابی طالب علیهالسلام و مادرش فاطمه علیهاالسلام دختر گرامی پیامبر بود. کنیهاش، ابومحمّد و مشهورترین لقب هایش تقی، طیّب، زکّی، سیّد، سبط، ولّی بود. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به هنگام ولادت او، به اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرمود: (وقتی فرزند فاطمه به دنیا آمد، در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه بگویید و آنجا باشید تا من بیایم.). وقتی پیامبر آمد، ناف نوزاد را برید و آب دهانش را در دهان او ریخت. آن گاه فرمود: (اللهم إنّی أعوذ بک من الشیطان الرجیم.). سپس فرمود: (نام او را حسن بگذارید.). و دستور داد گوسفندی را برایش عقیقه کردند و گوشت آن را در میان تهیدستان تقسیم نمودند. از این میلاد مبارک، نه تنها پیامبر و علی و فاطمه علیهمالسلام بلکه خانواده نبوّت شادمان شدند. امام حسن علیهالسلام مدّت هفت سال و چند ماه با جدّش رسول خدا زندگی کرد. بعد از پدر، به امامت رسید و در آن زمان، سی و هفت ساله بود. مدّت خلافتش (بعد از شهادت حضرت امیرمؤمنان تا زمان صلح با معاویه) شش ماه و سه روز بود. در سال چهل و یک هجری، به ناچار، با معاویه صلح کرد. بعد از آن، از کوفه به مدینه مراجعت فرمود. دَه سال در مدینه بود. در تاریخ بیست و هشتم ماه صفرِ سال پنجاه هجری به شهادت رسید. و بدن مطهرش را در قبرستان بقیع به خاک سپردند. در علّت وفاتش نوشتهاند، معاویه، مبلغ یکصد هزار درهم برای جعده (همسر امام) فرستاد که آن حضرت را مسموم کند و وعده داد او را به عقد فرزندش یزید در آورد. او هم چنین کرد.[317] محبت رسول خدا چنان که در احادیث فراوان آمده، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نسبت به دخترش فاطمه و دو فرزندش حس و حسین شدیداً اظهار محبّت میکرد. ابوهریره میگوید: هیچگاه حسن بن علی را نمیبینم جز این که اشکم جاری میشود؛ زیرا، روزی رسول الله صلیاللهعلیهوآله در مسجد نشسته بود. در این هنگام حسن وارد مسجد شد. یکسره در دامن رسول خدا نشست و دستش را در داخل ریش آن حضرت قرار داد. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دهان حسن را باز کرد و لبهای خودش را بر لبان او گذاشت و گفت: (پروردگارا! حسن را دوست دارم و کسانی که حسن را دوست بدارند، دوست دارم.). این سخن را سه مرتبه تکرار کرد.[318] ابو هریره میگوید: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که میفرمود: (هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس آنان را مبغوض بدارد، مرا مبغوض داشته است.).[319] ابوبکره میگوید: پیامبر صلیاللهعلیهوآله مشغول خطبه خواندن بود که حسن وارد مسجد شد و بالای منبر رفت. رسول الله او را در بغل گرفت و فرمود: (این پسرم، سیّد و آقا است، و خدای متعال به سبب او، در بین دو گروه از مسلمانان، صلح برقرار خواهد ساخت.).[320] ابوذر غفاری میگوید: (رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من امر کرد که حسن و حسین را دوست بدارم و من به جهت محبّت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله حسن و حسین و کسانی را که آنان را دوست بدارند، دوست دارم.).[321] سلمان فارسی میگوید: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود: (پروردگارا! حسن و حسین و دوستداران آنان را دوست دارم.). و فرمود: (هر کس حسن و حسین را دوست بدارد، او را دوست دارم و خدا نیز او را دوست دارد و هر کس خدا او را دوست بدارد، داخل بهشتش میگرداند، و هر کس آنان را مبغوض دارد، من او را مبغوض دارم و هر کس مبغوض من باشد، خدا نیز او را مبغوض میدارد و داخل دوزخش میگرداند.).[322] دهها حدیث مانند اینها وجود دارد که ما به همین مقدار بسنده میکنیم. نصوص برامامت احادیث فراوانی داریم که رسول گرامی اسلام، به امامت حسن و حسین تصریح کرده است. حضرت علی ابن ابی طالب علیهالسلام، نیز به هنگام شهادت، فرزندش حسن را به امامت برگزید و او را به عنوان وصی و امام بعد از خودش معرّفی کرد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در باره حسن و حسین علیهماالسلام فرمود: (این دو پسرم، امام خواهند بود، چه برای اخذ امامت، قیام کنند یا سکوت.).[323] امام صادق علیهالسلام فرمود: (پیامبر صلیاللهعلیهوآله تنها به علی علیهالسلام وصیّت کرد، ولی علی به حسن و حسین هر دو وصیّت کرد. بنابراین امام حسن علیهالسلام بر حسین علیهالسلام هم امام بود.).[324] سلیمبن قیس میگوید: من شاهد وصیّت علی ابن ابی طالب علیهالسلام نسبت به فرزندش حسن بودم. حسین و محمّد و همه اهل بیت خود و رؤسای شیعه را شاهد گرفت، آنگاه کتابها و سلاح را به او سپرد و فرمود: (پسرم! رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من امر فرمود که تو را وصی خود گردانم و کتابها و سلاح را به تو بسپارم، چنانکه رسول خدا مرا وصیّ خود گردانید و کتابها و سلاح خودش را به من سپرد.).[325] شهربن حوشب میگوید: (هنگامی که علی ابن ابی طالب علیهالسلام میخواست به سوی کوفه حرکت کند کتابها و وصیت نامه خود را به ام سلمه سپرد. وقتی که امام حسن علیهالسلام به مدینه برگشت، امسلمه آنها را به آن جناب تقدیم کرد.).[326] محمّدبن حنفیّه به علی بن حسین علیهالسلام عرض کرد: (من میدانم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وصیّت و امامت را به امیرالمؤمنین سپرد و پس از او به امام حسن و بعد از او به امام حسین علیهمالسلام.).[327] طارق بن شهاب میگوید: امیرالمؤمنین به حسن و حسین علیهمالسلام فرمود: (شما، بعد از من، امام و سرور جوانان اهل بهشتید. از ارتکاب گناه معصومید. خدا شما را حفظ کند و لعنت خدا بر دشمنانتان باد.).[328] فضل بن حسن طبرسی در کتاب إعلام الوری نوشته است: (شیعیان، به طور تواتر، نقل کردهاند که علی علیهالسلام در حضور جمعی از شیعیان، به امامت فرزندش حسن علیهالسلام تصریح کرد و او را صریحاً جانشین خودش قرار داد.).[329] بامداد همان شبی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به شهادت رسید، امام حسن علیهالسلام خطبه خواند. پس از آن، عبدالله بن عباس برخاسته، گفت: (ای مردم! این، پسر پیامبر شما و وصیّ و امام شما است. با وی بیعت کنید.). مردم در بیعت او به خلافت، بر هم سبقت میگرفتند.[330] ابوعبدالله جدلی میگوید: (هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به فرزندش حسن وصیّت کرد، من حضور داشتم.). آنگاه وصیّت آن حضرت را نقل کرد.[331] هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به دست ابن ملجم ضربت خورد و مردم اطرافش نشسته بودند، فرمود: (شما بیرون بروید، میخواهم وصیّت کنم.). پس جز تعدادی از شیعیان، همه بیرون رفتند. آنگاه پس از حمد و ثنای الهی فرمود: (حسن و حسین را وصّی خودم قرار میدهم. از آنان اطاعت کنید؛ زیرا، پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر امامت آنان تصریح کرد.).[332] اصبغ بن نباته میگوید: هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به دست ابن ملجم ضربت خورد، حسن و حسین را نزد خود خواند و فرمود: (من، امشب، از دنیا میروم. سخنان مرا بشنوید. تو ای حسن! وصیّ من هستی و بعد از من به امامت قیام میکنی. تو ای حسین! در وصیّت، شریک برادرت هستی. تا او زنده است، ساکت باش و از او اطاعت کن. پس از او، تو ناطق به حق و قائم به امر هستی.).[333] عبادت و بندگی از کمال الدین طلحه نقل شده که گفته است: عبادت بر سه نوع تقسیم شده است: بدنی و مالی، و مرکّب از این دو. عبادت بدنی، مانند نماز، روزه، تلاوت قرآن کریم، انواع اذکار. عبادت مالی، مانند صدقات، بخششها، خیرات، احسانها. عبادتهای مرکّب، مانند حج، جهاد، عمره. عبادت حسن علیهالسلام در همه اینها به اعلا درجه رسیده بود. امّا نماز و ذکر و امثال اینها، که قیام آن حضرت به آنها معروف و مشهور است. امّا صدقات، در حلیهالاولیاء نقل شده که امام حسن علیهالسلام دو مرتبه مجموع اموالش را در راه خدا داد، و سه مرتبه اموالش را با فقرا تقسیم کرد و نیمی از مجموع اموالش را به فقرا داد، حتّی کفشهای خودش را نیز تقسیم کرد. امّا عبادت مرکب، نویسنده حلیهالاولیاء از آن حضرت نقل کرده که فرمود: (از خدا خجالت میکشم که در سفر حج، سوار بر مَرْکَبْ باشم و پیاده به حج بیت الله نروم.). به همین جهت، بیست مرتبه با پای پیاده از مدینه به مکّه، برای حج سفر کرد، در حالی که حیوان سواری به همراه داشت.[334] نوشتهاند: (حسن بن علی علیهالسلام از جهت اخلاق و رفتار و شرافت و سیادت، شبیهترین مردم به رسول الله صلیاللهعلیهوآله بود.).[335] امام صادق از پدرش و او از امام سجاد علیهماالسلام نقل کرده که فرمود: حسن بن علی ابن ابیطالب علیهالسلام عابدترین و زاهدترین و افضل مردم زمان خود بود. در سفر حج، پیاده و گاهی با پای برهنه حرکت میکرد. وقتی به یاد مرگ میافتاد، گریه میکرد. هنگامی که به یاد قبر، یا حشر، یا قیامت، یا عبور از صراط میافتاد، میگریست. وقتی به یاد عَرْضِ اَعمال بر خدا میافتاد، ضجه میزد و بیهوش میشد. هنگامی که به نماز میایستاد، بدنش از خوف خدا میلرزید. وقتی به یاد بهشت و دوزخ میافتاد، همانند انسانِ مار گزیده به خود میپیچید. بهشت را از خدا درخواست میکرد و از دوزخ به خدا پناه میبرد[336]. در تلاوت قرآن هرگاه به آیه (یا أیّها الذین آمنوا) میرسید میفرمود: (لبیک! اللهم لبیک!). همواره ذکر خدا را بر لب داشت. راستگوترین و فصیحترین مردم بود.[337] امام رضا علیهالسلام از پدرانش نقل کرده که امام حسن علیهالسلام به هنگام مرگ میگریست. عرض شد: (یاابن رسول الله! آیا شما هم با موقعیّت ممتازی که نزد رسول خدا داشتی و با اینکه بیست مرتبه با پای پیاده به حج مشرّف شدی، و سه مرتبه همه اموالت را با فقرا تقسیم کردی، باز هم اینگونه گریه میکنی؟!). فرمود: (گریهام از دو چیز است: یکی ترس از قیامت و دیگری فراق دوستان.).[338] وقتی امام حسن علیهالسلام به در مسجد میرسید، سر برداشته عرض میکرد: (الهی! ضیفک ببابک! یا محسن! قد أتاک المسیء، فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم!).[339] وقتی از نماز فارغ میشد تا طلوع آفتاب، با کسی سخن نمیگفت.[340] بخشش و احسان امام صادق علیهالسلام فرمود: مردی به عثمان بن عفان که در مسجد نشسته بود، مراجعه کرد و چیزی خواست. عثمان، پنج درهم به او داد. آن مرد گفت: (مرا به کسانی معرّفی کن که بیشتر به من کمک کنند.). عثمان به گوشهای از مسجد که حسن و حسین و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرد. مرد، نزد آنان رفت و سلام کرد و تقاضای کمک نمود. امام حسن علیهالسلام فرمود: (از مردم چیز خواستن، حرام است، جز در یکی از این موارد: دیه مقتول؛ قرضی که وقت ادایش فرا رسیده؛ فقر شدید. درخواست تو در کدام یک از اینها است؟). عرض کرد: (در یکی از اینها است.). امام حسن علیهالسلام پنجاه دینار، امام حسین علیهالسلامچهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به او عطا کردند. عثمان، در مقابل این بزرگواری و احسان گفت: (چه کسی میتواند همانند این جوانان باشد؟ اینان علم را از پدرشان آموختهاند و خیر و حکمت را دریافت کردهاند.).[341] سعید بن عبدالعزیز میگوید: (حسن بن علی علیهالسلام مردی را دید که دعا میکند و از خدا میخواهد دَه هزار درهم به او عطا کند. به منزل رفت و ده هزار درهم برایش فرستاد.).[342] مردی خدمت امام حسن علیهالسلام آمد و عرض کرد: تو را سوگند میدهم به خدایی که این همه نعمت را بدون شفیع، به شما عطا کرده، مرا از دست این دشمن ستمکاری که نه به سالخوردگان احترام میگذارد، نه به کودکان ترحّم میکند، نجات دهی.). امام حسن که تکیه کرده بود، نشست و فرمود: (دشمنت کیست تا برایت دادخواهی کنم؟). آن مرد در جواب عرض کرد: (فقر و تهیدستی.). امام علیهالسلام سربرداشت و به خدمتگزار خود فرمود: (هر چه نزد تو هست، حاضر کن.). خادم رفت و پنج هزار درهم آورد. فرمود: (همه را به این مرد بده.). بعد از آن فرمود: (تو را سوگند میدهم که هرگاه این دشمن به تو روی آورد، برای دادخواهی نزد من بیایی.).[343] ابن عایشه روایت کرده که یک مرد شامی، امام حسن علیهالسلام را دید که سواره حرکت میکند. شروع کرد به دشنام دادن و بد گفتن، ولی آن حضرت جوابش را نداد تا این که از دشنام دادن فارغ شد. امام به سوی آن مرد توجّه کرد و سلام داد و فرمود: (یا شیخ! گمان دارم غریب هستی و امر بر تو مشتبه شده است. اگر طلب رضایت کنی، راضی میشوم، و اگر بخواهی، عطامیکنم، و اگر رهنمود خواهی، تو را هدایت میکنم، و اگر حیوان سواری نداری، به تو میدهم و اگر گرسنه باشی، سیرت میکنم، و اگر برهنه باشی، لباست میدهم، و اگر محتاج باشی، نیازت را بر طرف میسازم، و اگر رانده شدهای، پناهت میدهم، و اگر حاجتی داری، بر آورده میسازم، و اگر اثاث سفرت را به منزل من بیاوری و میهمانم باشی، خوشنود میشوم. خانهام وسیع است، و دارای امکانات هستم.). وقتی مرد شامی، سخنان آن حضرت را شنید، گریست و عرض کرد: (أشهد أنّک خلیفهالله فی أرضه. الله أعلم حَیْثُ یجعل رسالتَهُ. قبلاً، تو و پدرت، مبغوضترین مردم نزد من بودید، ولی اکنون، تو محبوبترین مردم پیش من هستی.). آنگاه اثاث سفر خود را به منزل آن حضرت برد و میهمانش شد و از عقیدهمندان و دوستداران آن جناب گشت.[344] امام حسن علیهالسلام بعد از پدر حضرت علی علیهالسلام شب بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری، به شهادت رسید، و بنابر وصیّت آنحضرت، شبانه و بدون اطّلاع مردم، پیکر مطهرش را به خاک سپردند. فرزندش حسن علیهالسلام بامداد همان روز برای مردم خطبه خواند. پس از حمد و ثنای الهی، خبر ارتحال پدرش را به مردم ابلاغ کرد و به برخی از فضائل و مناقب آن حضرت اشاره نمود. گریه کرد و مردم نیز گریستند. درباره فضائل اهل بیت نیز سخن گفت. از منبر فرود آمد و بر روی زمین نشست. در این هنگام عبدالله بن عباس برخاست و گفت: (ای مردم! حسن بن علی، فرزند پیامبر و وصّی امیرالمؤمنین است. برای خلافت با وی بیعت کنید.). حاضران دعوت او را پذیرفتند و با امام حسن علیهالسلام بیعت کردند. از آن زمان در مسند خلافت قرار گرفت و به انجام دادن امور مربوط به حکومت مشغول شد. سوابق و عملکرد کارگزاران را مورد بررسی قرار داد و احکام آنان را تنفیذ و تجدید کرد. والیان جدیدی را برگزید و به محلِّ مأموریّت فرستاد. از جمله عبدالله بن عباس را به فرمانداری بصره برگزید و به آنجا فرستاد. از سوی دیگر، معاویه که در شام حکومت نیرومندی را برپا ساخته بود، از بیعت مردم با امام حسن خبردار شد و به مخالفت برخاست. ابتدا، دو نفر جاسوس زبردست را برگزید و به سوی کوفه و بصره روانه کرد تا اخبار مهم را به وی برسانند و در حکومت امام حسن علیهالسلام فساد و کارشکنی کنند. امام علیهالسلام از این توطئه خبردار شد. دستور داد آندو را دستگیر کنند و به قتل برسانند. آن گاه نامهای به معاویه نوشت و بدان عمل اعتراض کرد. بعد از آن نیز مکاتباتی با معاویه داشت و با ذکر امتیازاتی، اولویّت خود را برای تصدّی مقام خلافت بیان میکرد. معاویه که برای جلوگیری از حکومت حقّ علی ابن ابیطالب علیهالسلام و گسترش و توسعه حکومت خود، سالها تلاش کرده و در انتظار چنین فرصتی بود، حاضر نبود به سخنان امام حسن علیهالسلام گوش بدهد و حق را بپذیرد. او تصمیم گرفت با حکومت نو پای امام حسن مبارزه کند و این رقیب جدید را به هر قیمتی که شده، حتّی با جنگ و کشتار، از صحنه سیاست کنار بزند. بدین منظور اِعلامِ جنگ داد و با سپاهی انبوه به سوی عراق حرکت کرد. این خبر به امام حسن علیهالسلام رسید وناچار شد برای دفع سپاهیان معاویه، سپاهی را فراهم سازد و به سوی آنان حرکت کند. پس از اِعلام جهاد، به حجر بن عدی مأموریّت داد تا مردم را برای دفاع از حاکمیّت حق بسیج کند. گروهی پذیرفتند و آماده شدند و به سوی میدان جنگ حرکت کردند، ولی متأسّفانه، اکثر مردم از شرکت در جنگ تعلّل ورزیدند. در نتیجه، نیروی انسانی سپاه امام حسن علیهالسلام به اندازهای نرسید که بتواند در برابر نیروی عظیم شام مقاومت کند. اسفبارتر این که همین نیروی اندک هم از لحاظ فکری، منسجم و یک دل نبودند و اهداف مختلفی را تعقیب میکردند. بعضی از محقّقان، سپاه امام حسن علیهالسلام را بدین گونه تقسیم کردهاند: گروهی، از شیعیان راستین و طرفداران مخلص امام حسن و از حامیان حکومت علوی بودند. گروهی دیگر، با معاویه دشمن بودند و برای سرکوب او در جنگ شرکت کرده بودند، نه به منظور دفاع از حکومت و خلافت امام حسن علیهالسلام. گروه سوم، به طمع دست یافتن به غنائم جنگی و مال و ثروت در جنگ شرکت کرده بودند، نه دفاع از حکومت حق. گروه چهارم، در شناخت حق تردید داشتند و در اقدام به جنگ دو دل بودند. در واقع بیهدف در جنگ شرکت کرده بودند. گروه پنجم، شناخت درستی از هدف جنگ نداشتند و تعصّبات قومی، آنان را به میدان آورده بود و از رؤسای قبائل خود تبعیّت میکردند.[345] به هر حال، امام حسن علیهالسلام چارهای نداشت جز این که با همین سپاه، در دفع دشمن بکوشد و مقاومت کند. سپاهیان خود را تنظیم کرد. چهار هزار نفر را به فرماندهی مردی از قبیله (کَنده) به سوی (انبار) فرستاد و فرمود: (از هر گونه اقدامی خودداری کن تا فرمانهای لازم به تو برسد.). معاویه، از حیلههای همیشگی استفاده کرد و مبلغ پانصد هزار درهم برای فرماندهِ سپاه امام حسن فرستاد و از او خواست دست از جنگ بردارد و به سوی او حرکت کند. مردکَندی پول را دریافتکرد و به همراهدویست نفر از هوادارانش به سوی معاویه رفت. امام حسن علیهالسلام از شنیدن این خبر متأسّف شد و فرماندهِ دیگری را از قبیله (مراد) به جایش نصب کرد. معاویه او را نیز با پول تطمیع کرد. مبلغ پنج هزار درهم برایش فرستاد و وعده داد پس از خاتمه جنگ، او را به یکی از بخشداریها بگمارد. او نیز پول راگرفت و به معاویه پیوست. تعدادی دیگر نیز همین گونه تطمیع شدندو به معاویه پیوستند که از جمله آنان عبیداللهبنعباس بود. تعدادی از رؤسای قبایل کوفه، به معاویه نامه نوشتند که (ما، طرفدار تو هستیم. به سوی ما حرکت کن. وقتی نزدیک شدی، حسن را دستگیر میکنیم و به تو تحویل میدهیم یا او را ترور میکنیم.)! صلح با معاویه در آن زمان که امام حسن علیهالسلام به همراه چهار هزار نفر از سپاهیانش در (ساباط) توقف داشت، معاویه، نامههای کوفیان و رؤسای قبائل را برای امام حسن علیهالسلام فرستاد و نوشت: (ای پسر عم! خویشاوندی بین من و خودت را قطع مکن. به این مردم مغرور مشو. این مردم، به تو و قبلاً به پدرت خیانت کردند. حاضرم با تو پیمان صلح ببندم.). امام حسن علیهالسلام وضع سپاهیانش را زیر نظر داشت و از خیانت و فرار بعضی از سران سپاه به سوی معاویه با اطّلاع بود و از بی وفایی اهل کوفه و اختلافات فکری و هدفهای گوناگون سپاه آگاه بود. حضرت احساس میکرد در چنین شرایطی، ادامه جنگ، جز قتل و کشتار جمع کثیری از مسلمانان، چیزی در بر ندارد و در نهایت، سپاه دشمن پیروز خواهد شد و به شرارت بیشتر نسبت به شیعیان ادامه خواهد داد. البته، پذیرفتن صلح هم کار آسانی نبود. امام، تصمیم گرفت با خواندن خطبهای، اصحابش را امتحان کند و نظرشان را به دست آورد. مردم را دعوت کرد و برایشان خطبه خواند و مطالبی را بیان کرد. خطبه امام، به مذاق بعضی از حاضران خوش نیامد و چنین پنداشتند که آن جناب قصد دارد با معاویه صلح کند. جمعی از آنان برآشفتند و گفتند: (مشرک و کافر شدی ای حسن چنانکه پدرت کافر شد!)! گروهی به خیمهاش حمله بردند و آن را غارت کردند، حتّی سجاده را از زیر پایش کشیدند و عبا را از دوشش برداشتند! امام علیهالسلام چون جانش را در معرض خطر دید، به ناچار سوار بر اسب شد تا جانش را از مهلکه نجات دهد. گروهی از شیعیان و خواصّ اصحاب، دورش را احاطه کردند تا از آسیب دشمنانِ دوستنما محفوظ بماند. هنگامی که از تاریکی ساباط میگذشت، مردی ناگهان به وی حمله کرد و با سلاح خود بر ران آن حضرت، زخم عمیقی وارد ساخت. همراهان کمک کردند و جان آن حضرت را از شرّ آن مرد و همدستانش نجات دادند و او را به مدائن بردند. در خانه یکی از شیعیان و کارگزاران بستری شد و به معالجه پرداخت. در اثر این پرخاشها و ارتکاب این قبیل توهینها، امام حسن علیهالسلام به وضع سپاهیان خود بهتر آشنا شد. با چنین سپاهی که در بین آنان افرادی وجود داشت که امام و فرماندهِ کلّ خود را دشنام میدادند و تکفیر میکردند و خونش را مباح میشمردند و اموالش را غارت میکردند، چهگونه میتوان با دشمن جنگید و پیروز شد؟ آیا چنین سپاه ناخالصی مورد اعتماد است؟ در این زمان، معاویه، نامههای بعضی از رؤسای قبایل را برای امام حسن علیهالسلام فرستاد که نوشته بودند: (ما حاضریم حسن را دستگیر کنیم و تحویل تو دهیم یا ترور کنیم.). و در نامهای به امام نوشت: (سپاهیان تو، این گونهاند! با چنین سپاهی میخواهی با من بجنگی؟ صلاح تو و امت در این است که از شروع جنگ بپرهیزی و صلح را بپذیری. در این رابطه هر شرطی را هم که پیشنهاد کنی، میپذیرم و بدان وفادار خواهم بود.). با اینکه امام حسن علیهالسلام از حیله گری و خیانتهای معاویه آگاه بود، جز پذیرش این پیشنهاد، چارهای نداشت. میدانست که با چنین سپاهی نمیتواند بر سپاهیان معاویه پیروز گردد، پس چه بهتر که برای جلوگیری از خونریزی صلح را بپذیرد. برای مصالحه، اعلام آمادگی کرد و امور زیر را به عنوان شرط، پیشنهاد کرد: 1 معاویه را به عنوان امیرالمومنین ننامد؛ 2 برای ادای شهادت نزد او احضار نشود؛ 3 شیعیان حضرت علی، در همه جا در امان باشند و مورد اذیّت قرار نگیرند؛ 4 هزار هزار درهم در بین فرزندان شهدایی که پدرانشان در جنگ جمل و صفّین در سپاه علی به شهادت رسیدهاند، تقسیم کند؛ 5 معاویه، بر طبق قرآن و سنّت رسول الله و سیره خلفای صالح رفتار کند؛ 6 ولیّعهدی را برای بعد از خودش معرّفی نکند و امر خلافت را به شورای مسلمانان واگذار کند؛ 7 نسبت به حسن و حسین و سایر اهل بیت رسول الله علیهمالسلام توطئه پنهان و آشکار انجام ندهد و آنان را نترساند؛ معاویه، همه شروط راپذیرفت و تعهّد کرد نسبت به آنها وفادار باشند. بدین ترتیب، پیمان صلح به امضای دو طرف رسید، امّا معاویّه، در عمل به موادّ صلحنامه، وفادار نماند و از همان آغاز، قصد خیانت خود را آشکار ساخت. وارد نخیله شد. بعد از ادای نماز جماعت، برای مردم خطبه خواند و گفت: (من با شما نجنگیدم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بروید و زکات بدهید. اینها را شما انجام میدهید. من با شما جنگ کردم تا بر شما امارت کنم و خدا آن را به من عطا کرد، در حالی که شما از آن کراهت داشتید. من به حسن بن علی وعده دادم کارهایی را انجام دهم، ولی همه آنها را زیر پای خودم قرار میدهم و به هیچیک عمل نخواهم کرد.).[346] [317] إعلام الوری، ج 1، ص 402 403 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 33 ؛ کشف الغمة، ج 2، ص 140144 ؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 255 [318] کشف الغمة ، ج 2 ، ص 149 [319] کشف الغمه، ج 2، ص 153 عن أبی هریره، قال: سمعت رسول الله صلیاللهعلیهوآله یقول: (مَنْ أحبَّ الحسن و الحسین فقد أحبّنی، و مَن أبغضهما فقد أبغضنی.). [320] کشف الغمه ، ج 2، ص 172 عن أبی بکره، قال: بینما النبیّ یخطب إذصعد إلیه الحسن فضّمة إلیه و قال: (إنّ ابنی هذا سیّد، و إنّ الله تعالی یصلح به بین فئتین من المسلمین عظمتین.). [321] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 269 [322] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 275 سلمان فارسی، قال: سمعت رسول الله صلیاللهعلیهوآله یقول فی الحسن و الحسین علیهمالسلام: (اللهم! إنّی أحبها فأحبهما وأحْبِبْ مَن أحبَّهما.). و قال صلیاللهعلیهوآله: (مَن أحبّ الحسن و الحسین أحبّه، و مَن أحبّه احبّه الله، و مَن أحبه الله أدخله الجنة، و مَن أبغضهما أبغضته، و مَن أبغضتة ابغضه الله، و مَن أبغضه الله أدخله النار.). [323] إثباتالهداة، ج 5 ، ص 134 قال النبی صلیاللهعلیهوآله للحسن و الحسین: (ابنای هذان إمامان قاما أوقعدا.). [324] إثباتالهداة، ج 5، ص 126 عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: (أوصی رسول الله صلیاللهعلیهوآله إلی علیّ علیهالسلام وحده، و أوْصی علی إلی الحسن و الحسین علیهمالسلامجمیعاً و کان الحسن إمامه.). [325] إثباتالهداة، ج 5 ، ص 126 [326] إثباتالهداة، ج5، ص 122 [327] إثباتالهداة، ج 5، ص 123 [328] إثباتالهداة، ج 5، ص 133 طارق بن شهاب، قال: قال أمیرالمؤمنین علیهالسلام للحسین و الحسین علیهمالسلام : (أنتما إمامان بعدی و سیدا شباب أهل الجنة والمعصومون. حفظکما الله و لعنة الله علی مَن عاداکما.). [329] إثباتالهداة، ج 5، ص 133 [330] إثباتالهداة، ج 5، ص 134 [331] إثباتالهداة، ج 5، ص 137 [332] إثباتالهداة، ج 5 ، ص 138 إنَّ أمیرالمؤمنین علیهالسلام لما ضربه ابن ملجم قال: (دعونی و أهل بیتی أعهد إلیهم.). فقام الناس إلاّ قلیل من شیعته. فحمد الله و أثنی علیه و قال: (إنّی أوصی الحسن و الحسین. فاسمعوا لهما و أطیعوا أمرهما. فقد کان النبی نصّ علیهما بالإمامة من بعدی.). [333] إثباتالهداة، ج 5، ص 140 الاصبغ بن نباته، قال: (إنَّ علیّاً علیهالسلام لما ضربه الملعون بن ملجم دعا بالحسن و الحسین فقال: (إنّی مقبوض فی لیلتی هذه فاسمعا قولی. و أنت یا حسن! وصیّی والقائم بالأمر بعدی. و أنت یا حسین! شریکه فی الوصیة، فأصمت و کن لأمره تابعاً مابقی. فإذا خرج من الدنیا، فأنتَ الناطق من بعده و القائم بالأمر عنه.). [334] کشف الغمه ، ج 2 ، ص 181 [335] کشف الغمة، ج 2 ، ص 142 [336] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 331 [337] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 331 [338] بحارالأنوار ، ج 43 ، ص 332 [339] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 339 [340] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 339 [341] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 332 [342] بحارالأنوار ، ج 43 ، ص 341 [343] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 350 [344] بحارالأنوار، ج43 ، ص 344 [345] کشفالغمة ، ج 2 ، ص 163 165 [346] بحارالأنوار، ج 4 ، ص 1 69 ؛ کشفالغمة ، ص 164 169 ؛ مناقب آل أبی طالب ، ج 4 ، ص 36 40 بر گرفته از کتاب الگوهای فضیلت / آیت الله ابراهیم امینی
امام حسن علیهالسلام در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش علی ابنابی طالب علیهالسلام و مادرش فاطمه علیهاالسلام دختر گرامی پیامبر بود. کنیهاش، ابومحمّد و مشهورترین لقب هایش تقی، طیّب، زکّی، سیّد، سبط، ولّی بود.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به هنگام ولادت او، به اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرمود: (وقتی فرزند فاطمه به دنیا آمد، در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه بگویید و آنجا باشید تا من بیایم.).
وقتی پیامبر آمد، ناف نوزاد را برید و آب دهانش را در دهان او ریخت. آن گاه فرمود: (اللهم إنّی أعوذ بک من الشیطان الرجیم.). سپس فرمود: (نام او را حسن بگذارید.). و دستور داد گوسفندی را برایش عقیقه کردند و گوشت آن را در میان تهیدستان تقسیم نمودند.
از این میلاد مبارک، نه تنها پیامبر و علی و فاطمه علیهمالسلام بلکه خانواده نبوّت شادمان شدند.
امام حسن علیهالسلام مدّت هفت سال و چند ماه با جدّش رسول خدا زندگی کرد. بعد از پدر، به امامت رسید و در آن زمان، سی و هفت ساله بود. مدّت خلافتش (بعد از شهادت
حضرت امیرمؤمنان تا زمان صلح با معاویه) شش ماه و سه روز بود.
در سال چهل و یک هجری، به ناچار، با معاویه صلح کرد. بعد از آن، از کوفه به مدینه مراجعت فرمود. دَه سال در مدینه بود. در تاریخ بیست و هشتم ماه صفرِ سال پنجاه هجری به شهادت رسید. و بدن مطهرش را در قبرستان بقیع به خاک سپردند.
در علّت وفاتش نوشتهاند، معاویه، مبلغ یکصد هزار درهم برای جعده (همسر امام) فرستاد که آن حضرت را مسموم کند و وعده داد او را به عقد فرزندش یزید در آورد. او هم چنین کرد.[317]
محبت رسول خدا
چنان که در احادیث فراوان آمده، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نسبت به دخترش فاطمه و دو فرزندش حس و حسین شدیداً اظهار محبّت میکرد.
ابوهریره میگوید: هیچگاه حسن بن علی را نمیبینم جز این که اشکم جاری میشود؛ زیرا، روزی رسول الله صلیاللهعلیهوآله در مسجد نشسته بود. در این هنگام حسن وارد مسجد شد. یکسره در دامن رسول خدا نشست و دستش را در داخل ریش آن حضرت قرار داد. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دهان حسن را باز کرد و لبهای خودش را بر لبان او گذاشت و گفت: (پروردگارا! حسن را دوست دارم و کسانی که حسن را دوست بدارند، دوست دارم.). این سخن را سه مرتبه تکرار کرد.[318]
ابو هریره میگوید: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که میفرمود: (هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس آنان را مبغوض بدارد، مرا مبغوض داشته است.).[319]
ابوبکره میگوید: پیامبر صلیاللهعلیهوآله مشغول خطبه خواندن بود که حسن وارد مسجد شد و بالای منبر رفت. رسول الله او را در بغل گرفت و فرمود: (این پسرم، سیّد و آقا است، و
خدای متعال به سبب او، در بین دو گروه از مسلمانان، صلح برقرار خواهد ساخت.).[320]
ابوذر غفاری میگوید: (رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من امر کرد که حسن و حسین را دوست بدارم و من به جهت محبّت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله حسن و حسین و کسانی را که آنان را دوست بدارند، دوست دارم.).[321]
سلمان فارسی میگوید: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود: (پروردگارا! حسن و حسین و دوستداران آنان را دوست دارم.). و فرمود: (هر کس حسن و حسین را دوست بدارد، او را دوست دارم و خدا نیز او را دوست دارد و هر کس خدا او را دوست بدارد، داخل بهشتش میگرداند، و هر کس آنان را مبغوض دارد، من او را مبغوض دارم و هر کس مبغوض من باشد، خدا نیز او را مبغوض میدارد و داخل دوزخش میگرداند.).[322]
دهها حدیث مانند اینها وجود دارد که ما به همین مقدار بسنده میکنیم.
نصوص برامامت
احادیث فراوانی داریم که رسول گرامی اسلام، به امامت حسن و حسین تصریح کرده است. حضرت علی ابن ابی طالب علیهالسلام، نیز به هنگام شهادت، فرزندش حسن را به امامت برگزید و او را به عنوان وصی و امام بعد از خودش معرّفی کرد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در باره حسن و حسین علیهماالسلام فرمود: (این دو پسرم، امام خواهند بود، چه برای اخذ امامت، قیام کنند یا سکوت.).[323]
امام صادق علیهالسلام فرمود: (پیامبر صلیاللهعلیهوآله تنها به علی علیهالسلام وصیّت کرد، ولی علی به حسن و حسین هر دو وصیّت کرد. بنابراین امام حسن علیهالسلام بر حسین علیهالسلام هم امام بود.).[324]
سلیمبن قیس میگوید: من شاهد وصیّت علی ابن ابی طالب علیهالسلام نسبت به فرزندش حسن بودم. حسین و محمّد و همه اهل بیت خود و رؤسای شیعه را شاهد گرفت، آنگاه کتابها و سلاح را به او سپرد و فرمود: (پسرم! رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من امر فرمود که تو را وصی خود گردانم و کتابها و سلاح را به تو بسپارم، چنانکه رسول خدا مرا وصیّ خود گردانید و کتابها و سلاح خودش را به من سپرد.).[325]
شهربن حوشب میگوید: (هنگامی که علی ابن ابی طالب علیهالسلام میخواست به سوی کوفه حرکت کند کتابها و وصیت نامه خود را به ام سلمه سپرد. وقتی که امام حسن علیهالسلام به مدینه برگشت، امسلمه آنها را به آن جناب تقدیم کرد.).[326]
محمّدبن حنفیّه به علی بن حسین علیهالسلام عرض کرد: (من میدانم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وصیّت و امامت را به امیرالمؤمنین سپرد و پس از او به امام حسن و بعد از او به امام حسین علیهمالسلام.).[327]
طارق بن شهاب میگوید: امیرالمؤمنین به حسن و حسین علیهمالسلام فرمود: (شما، بعد از من، امام و سرور جوانان اهل بهشتید. از ارتکاب گناه معصومید. خدا شما را حفظ کند و لعنت خدا بر دشمنانتان باد.).[328]
فضل بن حسن طبرسی در کتاب إعلام الوری نوشته است: (شیعیان، به طور تواتر، نقل کردهاند که علی علیهالسلام در حضور جمعی از شیعیان، به امامت فرزندش حسن علیهالسلام تصریح کرد و او را صریحاً جانشین خودش قرار داد.).[329]
بامداد همان شبی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به شهادت رسید، امام حسن علیهالسلام خطبه خواند. پس از آن، عبدالله بن عباس برخاسته، گفت: (ای مردم! این، پسر پیامبر شما و وصیّ و امام شما است. با وی بیعت کنید.). مردم در بیعت او به خلافت، بر هم سبقت میگرفتند.[330]
ابوعبدالله جدلی میگوید: (هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به فرزندش حسن وصیّت کرد، من حضور داشتم.). آنگاه وصیّت آن حضرت را نقل کرد.[331]
هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به دست ابن ملجم ضربت خورد و مردم اطرافش نشسته بودند، فرمود: (شما بیرون بروید، میخواهم وصیّت کنم.). پس جز تعدادی از شیعیان، همه بیرون رفتند.
آنگاه پس از حمد و ثنای الهی فرمود: (حسن و حسین را وصّی خودم قرار میدهم. از آنان اطاعت کنید؛ زیرا، پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر امامت آنان تصریح کرد.).[332]
اصبغ بن نباته میگوید: هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به دست ابن ملجم ضربت خورد، حسن و حسین را نزد خود خواند و فرمود: (من، امشب، از دنیا میروم. سخنان مرا بشنوید. تو ای حسن! وصیّ من هستی و بعد از من به امامت قیام میکنی. تو ای حسین! در وصیّت، شریک برادرت هستی. تا او زنده است، ساکت باش و از او اطاعت کن. پس از او، تو ناطق به حق و قائم به امر هستی.).[333]
عبادت و بندگی
از کمال الدین طلحه نقل شده که گفته است: عبادت بر سه نوع تقسیم شده است: بدنی و مالی، و مرکّب از این دو.
عبادت بدنی، مانند نماز، روزه، تلاوت قرآن کریم، انواع اذکار.
عبادت مالی، مانند صدقات، بخششها، خیرات، احسانها.
عبادتهای مرکّب، مانند حج، جهاد، عمره.
عبادت حسن علیهالسلام در همه اینها به اعلا درجه رسیده بود.
امّا نماز و ذکر و امثال اینها، که قیام آن حضرت به آنها معروف و مشهور است.
امّا صدقات، در حلیهالاولیاء نقل شده که امام حسن علیهالسلام دو مرتبه مجموع اموالش را در راه خدا داد، و سه مرتبه اموالش را با فقرا تقسیم کرد و نیمی از مجموع اموالش را به فقرا داد، حتّی کفشهای خودش را نیز تقسیم کرد.
امّا عبادت مرکب، نویسنده حلیهالاولیاء از آن حضرت نقل کرده که فرمود: (از خدا خجالت میکشم که در سفر حج، سوار بر مَرْکَبْ باشم و پیاده به حج بیت الله نروم.). به همین جهت، بیست مرتبه با پای پیاده از مدینه به مکّه، برای حج سفر کرد، در حالی که حیوان سواری به همراه داشت.[334]
نوشتهاند: (حسن بن علی علیهالسلام از جهت اخلاق و رفتار و شرافت و سیادت، شبیهترین مردم به رسول الله صلیاللهعلیهوآله بود.).[335]
امام صادق از پدرش و او از امام سجاد علیهماالسلام نقل کرده که فرمود: حسن بن علی ابن ابیطالب علیهالسلام عابدترین و زاهدترین و افضل مردم زمان خود بود. در سفر حج، پیاده و گاهی با پای برهنه حرکت میکرد. وقتی به یاد مرگ میافتاد، گریه میکرد. هنگامی که به یاد قبر، یا حشر، یا قیامت، یا عبور از صراط میافتاد، میگریست. وقتی به یاد عَرْضِ اَعمال بر خدا میافتاد، ضجه میزد و بیهوش میشد. هنگامی که به نماز میایستاد، بدنش از خوف خدا میلرزید. وقتی به یاد بهشت و دوزخ میافتاد، همانند انسانِ مار گزیده به خود میپیچید. بهشت را از خدا درخواست میکرد و از دوزخ به خدا پناه میبرد[336]. در تلاوت قرآن هرگاه به آیه (یا أیّها الذین آمنوا) میرسید میفرمود: (لبیک! اللهم لبیک!). همواره ذکر خدا را بر لب داشت. راستگوترین و فصیحترین مردم بود.[337]
امام رضا علیهالسلام از پدرانش نقل کرده که امام حسن علیهالسلام به هنگام مرگ میگریست. عرض شد: (یاابن رسول الله! آیا شما هم با موقعیّت ممتازی که نزد رسول خدا داشتی و با اینکه بیست مرتبه با پای پیاده به حج مشرّف شدی، و سه مرتبه همه اموالت را با فقرا تقسیم کردی، باز هم اینگونه گریه میکنی؟!). فرمود: (گریهام از دو چیز است: یکی ترس از قیامت و دیگری فراق دوستان.).[338]
وقتی امام حسن علیهالسلام به در مسجد میرسید، سر برداشته عرض میکرد: (الهی! ضیفک ببابک! یا محسن! قد أتاک المسیء، فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم!).[339]
وقتی از نماز فارغ میشد تا طلوع آفتاب، با کسی سخن نمیگفت.[340]
بخشش و احسان
امام صادق علیهالسلام فرمود: مردی به عثمان بن عفان که در مسجد نشسته بود، مراجعه کرد و چیزی خواست. عثمان، پنج درهم به او داد. آن مرد گفت: (مرا به کسانی معرّفی کن که بیشتر به من کمک کنند.). عثمان به گوشهای از مسجد که حسن و حسین و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرد. مرد، نزد آنان رفت و سلام کرد و تقاضای کمک نمود.
امام حسن علیهالسلام فرمود: (از مردم چیز خواستن، حرام است، جز در یکی از این موارد: دیه مقتول؛ قرضی که وقت ادایش فرا رسیده؛ فقر شدید. درخواست تو در کدام یک از اینها است؟). عرض کرد: (در یکی از اینها است.). امام حسن علیهالسلام پنجاه دینار، امام حسین علیهالسلامچهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به او عطا کردند.
عثمان، در مقابل این بزرگواری و احسان گفت: (چه کسی میتواند همانند این جوانان باشد؟ اینان علم را از پدرشان آموختهاند و خیر و حکمت را دریافت کردهاند.).[341]
سعید بن عبدالعزیز میگوید: (حسن بن علی علیهالسلام مردی را دید که دعا میکند و از خدا میخواهد دَه هزار درهم به او عطا کند. به منزل رفت و ده هزار درهم برایش فرستاد.).[342]
مردی خدمت امام حسن علیهالسلام آمد و عرض کرد: تو را سوگند میدهم به خدایی که این همه نعمت را بدون شفیع، به شما عطا کرده، مرا از دست این دشمن ستمکاری که نه به
سالخوردگان احترام میگذارد، نه به کودکان ترحّم میکند، نجات دهی.). امام حسن که تکیه کرده بود، نشست و فرمود: (دشمنت کیست تا برایت دادخواهی کنم؟). آن مرد در جواب عرض کرد: (فقر و تهیدستی.).
امام علیهالسلام سربرداشت و به خدمتگزار خود فرمود: (هر چه نزد تو هست، حاضر کن.). خادم رفت و پنج هزار درهم آورد. فرمود: (همه را به این مرد بده.). بعد از آن فرمود: (تو را سوگند میدهم که هرگاه این دشمن به تو روی آورد، برای دادخواهی نزد من بیایی.).[343]
ابن عایشه روایت کرده که یک مرد شامی، امام حسن علیهالسلام را دید که سواره حرکت میکند. شروع کرد به دشنام دادن و بد گفتن، ولی آن حضرت جوابش را نداد تا این که از دشنام دادن فارغ شد. امام به سوی آن مرد توجّه کرد و سلام داد و فرمود: (یا شیخ! گمان دارم غریب هستی و امر بر تو مشتبه شده است. اگر طلب رضایت کنی، راضی میشوم، و اگر بخواهی، عطامیکنم، و اگر رهنمود خواهی، تو را هدایت میکنم، و اگر حیوان سواری نداری، به تو میدهم و اگر گرسنه باشی، سیرت میکنم، و اگر برهنه باشی، لباست میدهم، و اگر محتاج باشی، نیازت را بر طرف میسازم، و اگر رانده شدهای، پناهت میدهم، و اگر حاجتی داری، بر آورده میسازم، و اگر اثاث سفرت را به منزل من بیاوری و میهمانم باشی، خوشنود میشوم. خانهام وسیع است، و دارای امکانات هستم.).
وقتی مرد شامی، سخنان آن حضرت را شنید، گریست و عرض کرد: (أشهد أنّک خلیفهالله فی أرضه. الله أعلم حَیْثُ یجعل رسالتَهُ. قبلاً، تو و پدرت، مبغوضترین مردم نزد من بودید، ولی اکنون، تو محبوبترین مردم پیش من هستی.).
آنگاه اثاث سفر خود را به منزل آن حضرت برد و میهمانش شد و از عقیدهمندان و دوستداران آن جناب گشت.[344]
امام حسن علیهالسلام بعد از پدر
حضرت علی علیهالسلام شب بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری، به شهادت رسید، و بنابر وصیّت آنحضرت، شبانه و بدون اطّلاع مردم، پیکر مطهرش را به خاک سپردند. فرزندش حسن علیهالسلام بامداد همان روز برای مردم خطبه خواند. پس از حمد و ثنای الهی، خبر ارتحال پدرش را به مردم ابلاغ کرد و به برخی از فضائل و مناقب آن حضرت اشاره
نمود. گریه کرد و مردم نیز گریستند. درباره فضائل اهل بیت نیز سخن گفت. از منبر فرود آمد و بر روی زمین نشست. در این هنگام عبدالله بن عباس برخاست و گفت: (ای مردم! حسن بن علی، فرزند پیامبر و وصّی امیرالمؤمنین است. برای خلافت با وی بیعت کنید.).
حاضران دعوت او را پذیرفتند و با امام حسن علیهالسلام بیعت کردند. از آن زمان در مسند خلافت قرار گرفت و به انجام دادن امور مربوط به حکومت مشغول شد. سوابق و عملکرد کارگزاران را مورد بررسی قرار داد و احکام آنان را تنفیذ و تجدید کرد. والیان جدیدی را برگزید و به محلِّ مأموریّت فرستاد. از جمله عبدالله بن عباس را به فرمانداری بصره برگزید و به آنجا فرستاد.
از سوی دیگر، معاویه که در شام حکومت نیرومندی را برپا ساخته بود، از بیعت مردم با امام حسن خبردار شد و به مخالفت برخاست. ابتدا، دو نفر جاسوس زبردست را برگزید و به سوی کوفه و بصره روانه کرد تا اخبار مهم را به وی برسانند و در حکومت امام حسن علیهالسلام فساد و کارشکنی کنند. امام علیهالسلام از این توطئه خبردار شد. دستور داد آندو را دستگیر کنند و به قتل برسانند. آن گاه نامهای به معاویه نوشت و بدان عمل اعتراض کرد.
بعد از آن نیز مکاتباتی با معاویه داشت و با ذکر امتیازاتی، اولویّت خود را برای تصدّی مقام خلافت بیان میکرد. معاویه که برای جلوگیری از حکومت حقّ علی ابن ابیطالب علیهالسلام و گسترش و توسعه حکومت خود، سالها تلاش کرده و در انتظار چنین فرصتی بود، حاضر نبود به سخنان امام حسن علیهالسلام گوش بدهد و حق را بپذیرد. او تصمیم گرفت با حکومت نو پای امام حسن مبارزه کند و این رقیب جدید را به هر قیمتی که شده، حتّی با جنگ و کشتار، از صحنه سیاست کنار بزند. بدین منظور اِعلامِ جنگ داد و با سپاهی انبوه به سوی عراق حرکت کرد.
این خبر به امام حسن علیهالسلام رسید وناچار شد برای دفع سپاهیان معاویه، سپاهی را فراهم سازد و به سوی آنان حرکت کند. پس از اِعلام جهاد، به حجر بن عدی مأموریّت داد تا مردم را برای دفاع از حاکمیّت حق بسیج کند. گروهی پذیرفتند و آماده شدند و به سوی میدان جنگ حرکت کردند، ولی متأسّفانه، اکثر مردم از شرکت در جنگ تعلّل ورزیدند. در نتیجه، نیروی انسانی سپاه امام حسن علیهالسلام به اندازهای نرسید که بتواند در برابر نیروی عظیم شام مقاومت کند. اسفبارتر این که همین نیروی اندک هم از لحاظ فکری، منسجم و یک دل نبودند و اهداف مختلفی را تعقیب میکردند.
بعضی از محقّقان، سپاه امام حسن علیهالسلام را بدین گونه تقسیم کردهاند:
گروهی، از شیعیان راستین و طرفداران مخلص امام حسن و از حامیان حکومت علوی بودند.
گروهی دیگر، با معاویه دشمن بودند و برای سرکوب او در جنگ شرکت کرده بودند، نه به منظور دفاع از حکومت و خلافت امام حسن علیهالسلام.
گروه سوم، به طمع دست یافتن به غنائم جنگی و مال و ثروت در جنگ شرکت کرده بودند، نه دفاع از حکومت حق.
گروه چهارم، در شناخت حق تردید داشتند و در اقدام به جنگ دو دل بودند. در واقع بیهدف در جنگ شرکت کرده بودند.
گروه پنجم، شناخت درستی از هدف جنگ نداشتند و تعصّبات قومی، آنان را به میدان آورده بود و از رؤسای قبائل خود تبعیّت میکردند.[345]
به هر حال، امام حسن علیهالسلام چارهای نداشت جز این که با همین سپاه، در دفع دشمن بکوشد و مقاومت کند. سپاهیان خود را تنظیم کرد. چهار هزار نفر را به فرماندهی مردی از قبیله (کَنده) به سوی (انبار) فرستاد و فرمود: (از هر گونه اقدامی خودداری کن تا فرمانهای لازم به تو برسد.).
معاویه، از حیلههای همیشگی استفاده کرد و مبلغ پانصد هزار درهم برای فرماندهِ سپاه امام حسن فرستاد و از او خواست دست از جنگ بردارد و به سوی او حرکت کند. مردکَندی پول را دریافتکرد و به همراهدویست نفر از هوادارانش به سوی معاویه رفت.
امام حسن علیهالسلام از شنیدن این خبر متأسّف شد و فرماندهِ دیگری را از قبیله (مراد) به جایش نصب کرد. معاویه او را نیز با پول تطمیع کرد. مبلغ پنج هزار درهم برایش فرستاد و وعده داد پس از خاتمه جنگ، او را به یکی از بخشداریها بگمارد. او نیز پول راگرفت و به معاویه پیوست.
تعدادی دیگر نیز همین گونه تطمیع شدندو به معاویه پیوستند که از جمله آنان عبیداللهبنعباس بود.
تعدادی از رؤسای قبایل کوفه، به معاویه نامه نوشتند که (ما، طرفدار تو هستیم. به سوی ما حرکت کن. وقتی نزدیک شدی، حسن را دستگیر میکنیم و به تو تحویل میدهیم یا او را ترور میکنیم.)!
صلح با معاویه
در آن زمان که امام حسن علیهالسلام به همراه چهار هزار نفر از سپاهیانش در (ساباط) توقف داشت، معاویه، نامههای کوفیان و رؤسای قبائل را برای امام حسن علیهالسلام فرستاد و نوشت: (ای پسر عم! خویشاوندی بین من و خودت را قطع مکن. به این مردم مغرور مشو. این مردم، به تو و قبلاً به پدرت خیانت کردند. حاضرم با تو پیمان صلح ببندم.).
امام حسن علیهالسلام وضع سپاهیانش را زیر نظر داشت و از خیانت و فرار بعضی از سران سپاه به سوی معاویه با اطّلاع بود و از بی وفایی اهل کوفه و اختلافات فکری و هدفهای گوناگون سپاه آگاه بود. حضرت احساس میکرد در چنین شرایطی، ادامه جنگ، جز قتل و کشتار جمع کثیری از مسلمانان، چیزی در بر ندارد و در نهایت، سپاه دشمن پیروز خواهد شد و به شرارت بیشتر نسبت به شیعیان ادامه خواهد داد. البته، پذیرفتن صلح هم کار آسانی نبود.
امام، تصمیم گرفت با خواندن خطبهای، اصحابش را امتحان کند و نظرشان را به دست آورد. مردم را دعوت کرد و برایشان خطبه خواند و مطالبی را بیان کرد.
خطبه امام، به مذاق بعضی از حاضران خوش نیامد و چنین پنداشتند که آن جناب قصد دارد با معاویه صلح کند. جمعی از آنان برآشفتند و گفتند: (مشرک و کافر شدی ای حسن چنانکه پدرت کافر شد!)! گروهی به خیمهاش حمله بردند و آن را غارت کردند، حتّی سجاده را از زیر پایش کشیدند و عبا را از دوشش برداشتند!
امام علیهالسلام چون جانش را در معرض خطر دید، به ناچار سوار بر اسب شد تا جانش را از مهلکه نجات دهد. گروهی از شیعیان و خواصّ اصحاب، دورش را احاطه کردند تا از آسیب دشمنانِ دوستنما محفوظ بماند. هنگامی که از تاریکی ساباط میگذشت، مردی ناگهان به وی حمله کرد و با سلاح خود بر ران آن حضرت، زخم عمیقی وارد ساخت. همراهان کمک کردند و جان آن حضرت را از شرّ آن مرد و همدستانش نجات دادند و او را به مدائن بردند. در خانه یکی از شیعیان و کارگزاران بستری شد و به معالجه پرداخت.
در اثر این پرخاشها و ارتکاب این قبیل توهینها، امام حسن علیهالسلام به وضع سپاهیان خود بهتر آشنا شد. با چنین سپاهی که در بین آنان افرادی وجود داشت که امام و فرماندهِ کلّ خود را دشنام میدادند و تکفیر میکردند و خونش را مباح میشمردند و اموالش را غارت میکردند، چهگونه میتوان با دشمن جنگید و پیروز شد؟ آیا چنین سپاه ناخالصی مورد اعتماد است؟
در این زمان، معاویه، نامههای بعضی از رؤسای قبایل را برای امام حسن علیهالسلام فرستاد که نوشته بودند: (ما حاضریم حسن را دستگیر کنیم و تحویل تو دهیم یا ترور کنیم.). و در نامهای به امام نوشت: (سپاهیان تو، این گونهاند! با چنین سپاهی میخواهی با من بجنگی؟ صلاح تو و امت در این است که از شروع جنگ بپرهیزی و صلح را بپذیری. در این رابطه هر شرطی را هم که پیشنهاد کنی، میپذیرم و بدان وفادار خواهم بود.).
با اینکه امام حسن علیهالسلام از حیله گری و خیانتهای معاویه آگاه بود، جز پذیرش این پیشنهاد، چارهای نداشت. میدانست که با چنین سپاهی نمیتواند بر سپاهیان معاویه پیروز گردد، پس چه بهتر که برای جلوگیری از خونریزی صلح را بپذیرد.
برای مصالحه، اعلام آمادگی کرد و امور زیر را به عنوان شرط، پیشنهاد کرد:
1 معاویه را به عنوان امیرالمومنین ننامد؛
2 برای ادای شهادت نزد او احضار نشود؛
3 شیعیان حضرت علی، در همه جا در امان باشند و مورد اذیّت قرار نگیرند؛
4 هزار هزار درهم در بین فرزندان شهدایی که پدرانشان در جنگ جمل و صفّین در سپاه علی به شهادت رسیدهاند، تقسیم کند؛
5 معاویه، بر طبق قرآن و سنّت رسول الله و سیره خلفای صالح رفتار کند؛
6 ولیّعهدی را برای بعد از خودش معرّفی نکند و امر خلافت را به شورای مسلمانان واگذار کند؛
7 نسبت به حسن و حسین و سایر اهل بیت رسول الله علیهمالسلام توطئه پنهان و آشکار انجام ندهد و آنان را نترساند؛ معاویه، همه شروط راپذیرفت و تعهّد کرد نسبت به آنها وفادار باشند.
بدین ترتیب، پیمان صلح به امضای دو طرف رسید، امّا معاویّه، در عمل به موادّ صلحنامه، وفادار نماند و از همان آغاز، قصد خیانت خود را آشکار ساخت. وارد نخیله شد. بعد از ادای نماز جماعت، برای مردم خطبه خواند و گفت: (من با شما نجنگیدم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بروید و زکات بدهید. اینها را شما انجام میدهید. من با شما جنگ کردم تا بر شما امارت کنم و خدا آن را به من عطا کرد، در حالی که شما از آن کراهت داشتید. من به حسن بن علی وعده دادم کارهایی را انجام دهم، ولی همه آنها را زیر پای خودم قرار میدهم و به هیچیک عمل نخواهم کرد.).[346]
[317] إعلام الوری، ج 1، ص 402 403 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 33 ؛ کشف الغمة، ج 2، ص 140144 ؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 255
[318] کشف الغمة ، ج 2 ، ص 149
[319] کشف الغمه، ج 2، ص 153 عن أبی هریره، قال: سمعت رسول الله صلیاللهعلیهوآله یقول: (مَنْ أحبَّ الحسن و الحسین فقد أحبّنی، و مَن أبغضهما فقد أبغضنی.).
[320] کشف الغمه ، ج 2، ص 172 عن أبی بکره، قال: بینما النبیّ یخطب إذصعد إلیه الحسن فضّمة إلیه و قال: (إنّ ابنی هذا سیّد، و إنّ الله تعالی یصلح به بین فئتین من المسلمین عظمتین.).
[321] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 269
[322] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 275 سلمان فارسی، قال: سمعت رسول الله صلیاللهعلیهوآله یقول فی الحسن و الحسین علیهمالسلام: (اللهم! إنّی أحبها فأحبهما وأحْبِبْ مَن أحبَّهما.). و قال صلیاللهعلیهوآله: (مَن أحبّ الحسن و الحسین أحبّه، و مَن أحبّه احبّه الله، و مَن أحبه الله أدخله الجنة، و مَن أبغضهما أبغضته، و مَن أبغضتة ابغضه الله، و مَن أبغضه الله أدخله النار.).
[323] إثباتالهداة، ج 5 ، ص 134 قال النبی صلیاللهعلیهوآله للحسن و الحسین: (ابنای هذان إمامان قاما أوقعدا.).
[324] إثباتالهداة، ج 5، ص 126 عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: (أوصی رسول الله صلیاللهعلیهوآله إلی علیّ علیهالسلام وحده، و أوْصی علی إلی الحسن و الحسین علیهمالسلامجمیعاً و کان الحسن إمامه.).
[325] إثباتالهداة، ج 5 ، ص 126
[326] إثباتالهداة، ج5، ص 122
[327] إثباتالهداة، ج 5، ص 123
[328] إثباتالهداة، ج 5، ص 133 طارق بن شهاب، قال: قال أمیرالمؤمنین علیهالسلام للحسین و الحسین علیهمالسلام : (أنتما إمامان بعدی و سیدا شباب أهل الجنة والمعصومون. حفظکما الله و لعنة الله علی مَن عاداکما.).
[329] إثباتالهداة، ج 5، ص 133
[330] إثباتالهداة، ج 5، ص 134
[331] إثباتالهداة، ج 5، ص 137
[332] إثباتالهداة، ج 5 ، ص 138 إنَّ أمیرالمؤمنین علیهالسلام لما ضربه ابن ملجم قال: (دعونی و أهل بیتی أعهد إلیهم.). فقام الناس إلاّ قلیل من شیعته. فحمد الله و أثنی علیه و قال: (إنّی أوصی الحسن و الحسین. فاسمعوا لهما و أطیعوا أمرهما. فقد کان النبی نصّ علیهما بالإمامة من بعدی.).
[333] إثباتالهداة، ج 5، ص 140 الاصبغ بن نباته، قال: (إنَّ علیّاً علیهالسلام لما ضربه الملعون بن ملجم دعا بالحسن و الحسین فقال: (إنّی مقبوض فی لیلتی هذه فاسمعا قولی. و أنت یا حسن! وصیّی والقائم بالأمر بعدی. و أنت یا حسین! شریکه فی الوصیة، فأصمت و کن لأمره تابعاً مابقی. فإذا خرج من الدنیا، فأنتَ الناطق من بعده و القائم بالأمر عنه.).
[334] کشف الغمه ، ج 2 ، ص 181
[335] کشف الغمة، ج 2 ، ص 142
[336] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 331
[337] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 331
[338] بحارالأنوار ، ج 43 ، ص 332
[339] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 339
[340] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 339
[341] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 332
[342] بحارالأنوار ، ج 43 ، ص 341
[343] بحارالأنوار، ج 43 ، ص 350
[344] بحارالأنوار، ج43 ، ص 344
[345] کشفالغمة ، ج 2 ، ص 163 165
[346] بحارالأنوار، ج 4 ، ص 1 69 ؛ کشفالغمة ، ص 164 169 ؛ مناقب آل أبی طالب ، ج 4 ، ص 36 40
بر گرفته از کتاب الگوهای فضیلت / آیت الله ابراهیم امینی
- [سایر] تاریخچه کوتاهی از زندگی امام جعفر صادق علیهالسلام بفرمایید؟
- [سایر] تاریخچه کوتاهی از زندگی امام حسین علیه السلام را بیان کنید؟
- [سایر] چرا به امام حسن مجتبی(علیه السلام)،کریم اهل بیت می گویند؟
- [سایر] به چه علت به امام حسن(ع) کریم اهل بیت اطلاق میشود؟
- [سایر] درباره فضایل امام حسن علیه السلام و کریم اهل بیت بودن ایشان توضیح دهید؟
- [سایر] امام علی(ع) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندش امام حسن (ع) چه سفارشهایی میفرمایند؟
- [سایر] چرا امام حسن صلح کرد و امام حسین، قیام؟
- [سایر] چرا امام حسن علیه السلام صلح کردند؟
- [سایر] هفتم صفر، روز شهادت امام حسن علیه السلام است یا ولادت امام کاظم علیه السلام؟ شرح هفتم ماه صفر، روز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام است یا ولادت امام موسی کاظم علیه السلام؟ کدام نقل درست است؟ وظیفه ما در این روز عزاداری برای شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام است یا شادمانی جهت ولادت امام موسی کاظم علیه السلام؟
- [سایر] نقش امام حسین در لشکر امام حسن چه بود؟ آیا ایشان مخالف صلح با معاویه بودند؟
- [آیت الله نوری همدانی] اذان هیجده جمله است : اللهً اکبرُ چهار مرتبه اشهدً ان لا الهَ الا اللهً ، اشهدً انّ محّمداً رسولً اللهِ ، حیّ علی الصلاهِ، حیَّ علی الفلاحِ ، حیّ علی خیرِ العملِ ، الله اکبرُ ، لا الهَ الا اللهً هر یک دو مرتبه ، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اول اذان و یک مرتبه لا اِلَه الّا اللهً از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حیّ علی خیرِ العملِ باید دو مرتبه قد قامتِ الصلاهً اضافه نمود .
- [آیت الله جوادی آملی] .اذان, هجده جمله است : (االله اکبر ) چهار مرتبه، (أشهد أن لا إله الاّ االله )، (أشهد أنّ محمداً رسول االله )، (حیّ علی الصلاة )، (حیّ علی الفلاح)، (حیّ علی خیر العمل )، (االله اکبر )، (لا إله الاّ االله )، هر کدام دو مرتبه، و اقامه , هفده جمله است : دو مرتبه (االله اکبر )، از اول اذان و یک مرتبه (لا إله الاّ االله ) از آخر آن , کم می شود و دو مرتبه (قد قامت الصلاة ) بعد از (حیّ علی خیر العمل) افزوده میشود.
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.
- [آیت الله خوئی] اذان هیجده جمله است:" الله اکبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه" الله اکبر" از اوّل اذان، و یک مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن کم میشود، و بعداز گفتن" حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.
- [امام خمینی] اذان هیجده جمله است: "الله اکبر" چهار مرتبه، "اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله، حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه"الله اکبر" از اول اذان، و یک مرتبه "لا اله الا الله" از آخر آن کم می شود، و بعداز گفتن "حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه "قد قامت الصلاه" اضاضه نمود.
- [آیت الله بهجت] اذان هیجده جمله است: (اللّه اَکبَر) چهار مرتبه؛ (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه)؛ (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه)؛ (حَی عَلَی الصَّلاة)؛ (حَی عَلَی الفَلاح)؛ (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل)؛ (اللّه اَکبَر)؛ (لا اِلهَ اِلاَّ اللّه) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللّه اکبر) از اول اذان و یک مرتبه (لا اِلهَ الاَّ اللّه) از آخر آن کم میشود، و بعد از گفتن (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصَّلاة) اضافه نمود.
- [آیت الله علوی گرگانی] اذان هیجده جمله است: )اللّهُ أکْبَر( چهار مرتبه، )أشْهَدُ أن لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ، أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه، حَیَّ عَلی الصَّلاِْ، حَیَّ عَلی الفَلاحِ، حَیَّ عَلی خَیْرِ العَمَل، اللّهُ اکْبَر، لا اًّلهَ اًّلاّ اللّه( هریک دو مرتبه . واقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أکبَر از اوّل اذان ویک مرتبه )لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ( از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن )حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَل(، باید دو مرتبه )قَدْ قامَتِ الصّلاْ( اضافه نمود.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اذان هیجده جمله دارد: (اللَّهُ أکبَر) چهار مرتبه، (أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ)، (أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه)، (حَیَّ علی الصَّلاةِ)، (حَیَّ علی الفَلاحِ)، (حَیَّ علی خَیْرِ العَمَلِ)، (اللَّه أکبَر)، (لا إلهَ إلّا اللَّهُ) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللَّه أکبَر) از اول اذان و یک مرتبه (لا إلهَ إلّا اللَّهُ) از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن (حَیَّ علی خَیْرِ العَمَلِ) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصّلاة) اضافه نمود.