چگونه می توان پذیرفت صحابه پیامبر (ص) به خانه دختر ایشان حمله کنند؟
مطالعه تاریخ و بهره مند شدن از تحلیل صحیح نشان می دهد که متاسفانه چنین مسائلی رخ داده و بعضی از صحابه، حتی در دوران حیات پیامبر اکرم (ص) نیز جسارت هایی داشته اند و بعد ایشان شتاب حوادث، مسائل را آشکارتر کرده است. و اگر کسی این مسائل را خیلی بعید می داند، به دلیل عدم بهره مندی از شناخت صحیح جریانات است. که باید با دقت در منابع تاریخی جریانات را صحیح تر بشناسد. ما در این جا به  روایاتی از اهل سنت که نشاندهنده حمله به بیت وحی است، اشاره می کنیم: 1 . امام جوینی (730ه) : از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب، می‌آوریم. جوینی (استاد ذهبی) از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند: (روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود، حسن بن علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد، اشک آلود شد، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد، مجدداً پیامبر گریست. در پی آن دو، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند، فرمود: (زمانی که فاطمه را دیدم، به یاد صحنه‌ای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد، گویا می‌بینم ذلت وارد خانۀ او شده،‌ حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد ، سقط شده؛ در حالی که پیوسته فریاد می‌زند: وا محمداه!؛ ولی کسی به او پاسخ نمی‌دهد،‌ کمک می خواهد؛ اما کسی به فریادش نمی‌رسد. او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می‌شود؛ و در حالی بر من وارد می‌شود که محزون، گرفتار و غمگین و شهید شده است. و من در اینجا می‌گویم: خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند).[1] 2. ابن أبی شیبه (239ه): وی که از اساتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده، در کتاب المصنف می‌گوید: هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد ، و گفت: ای دختر رسول خدا! محبوب ترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند. این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبر به علی (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد![2] 3 . علامه بلاذری (270ه): ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه (علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که می خواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر می سازد.[3] 4 . ابن قتیبه دینوری (212-276ه): ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد علی ( علیه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولی آنها اعتنایی نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت: به همان خدایی که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد می کنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانی که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: ای اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!! در روایت دیگری آمده است: عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود.[4] (ابن قتیبه) می افزاید: ... فاطمه(علیها السلام) چون صدای آن ها را شنید، با صدای بلند ندا کرد: ای پدر! ای رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلم‌ها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابی قحافه دیدیم... .[5] 5 . محمد بن جریر طبری (310ه): عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.[6] [1]. فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35. [2]. المصنف، ج8 ، ص 572. [3]. انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص586. [4]. الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری، تحقیق الشیری - ج 1 - ص 30. [5]. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج1، ص 30. [6]. تاریخ الطبری، ج2،‌ ص443.
عنوان سوال:

چگونه می توان پذیرفت صحابه پیامبر (ص) به خانه دختر ایشان حمله کنند؟


پاسخ:

مطالعه تاریخ و بهره مند شدن از تحلیل صحیح نشان می دهد که متاسفانه چنین مسائلی رخ داده و بعضی از صحابه، حتی در دوران حیات پیامبر اکرم (ص) نیز جسارت هایی داشته اند و بعد ایشان شتاب حوادث، مسائل را آشکارتر کرده است. و اگر کسی این مسائل را خیلی بعید می داند، به دلیل عدم بهره مندی از شناخت صحیح جریانات است. که باید با دقت در منابع تاریخی جریانات را صحیح تر بشناسد.

ما در این جا به  روایاتی از اهل سنت که نشاندهنده حمله به بیت وحی است، اشاره می کنیم:

1 . امام جوینی (730ه) :
از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب، می‌آوریم.
جوینی (استاد ذهبی) از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند: (روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود، حسن بن علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد، اشک آلود شد، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد، مجدداً پیامبر گریست. در پی آن دو، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند، فرمود: (زمانی که فاطمه را دیدم، به یاد صحنه‌ای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد، گویا می‌بینم ذلت وارد خانۀ او شده،‌ حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد ، سقط شده؛ در حالی که پیوسته فریاد می‌زند: وا محمداه!؛ ولی کسی به او پاسخ نمی‌دهد،‌ کمک می خواهد؛ اما کسی به فریادش نمی‌رسد. او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می‌شود؛ و در حالی بر من وارد می‌شود که محزون، گرفتار و غمگین و شهید شده است.
و من در اینجا می‌گویم: خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند).[1]

2. ابن أبی شیبه (239ه):
وی که از اساتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده، در کتاب المصنف می‌گوید: هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد ، و گفت: ای دختر رسول خدا! محبوب ترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند. این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبر به علی (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد![2]

3 . علامه بلاذری (270ه):
ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه (علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که می خواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر می سازد.[3]

4 . ابن قتیبه دینوری (212-276ه):
ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد علی ( علیه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولی آنها اعتنایی نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت: به همان خدایی که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد می کنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانی که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: ای اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!
در روایت دیگری آمده است: عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود.[4]
(ابن قتیبه) می افزاید: ... فاطمه(علیها السلام) چون صدای آن ها را شنید، با صدای بلند ندا کرد: ای پدر! ای رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلم‌ها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابی قحافه دیدیم... .[5]

5 . محمد بن جریر طبری (310ه):
عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.[6]

[1]. فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35.
[2]. المصنف، ج8 ، ص 572.
[3]. انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص586.
[4]. الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری، تحقیق الشیری - ج 1 - ص 30.
[5]. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج1، ص 30.
[6]. تاریخ الطبری، ج2،‌ ص443.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین