نظر شما درباره کسی به نام منصور هاشمی خراسانی و کتاب او به نام بازگشت به اسلام چیست؟
ایشان نویسنده ای گمنام و مجهول هستند که صرفا با این کتاب شناخته می شوند و بعید است اسم مطرح شده ، اسمی واقعی باشد. و تنها در فضای مجازی فعالیت هایی به نفع او صورت می گیرد و آیدی هایی که معلوم نیست در پشت سر آن چه کسانی قرار دارند، سعی می کنند با شعار علامه علامه برای او پیرو جمع کنند. و خلاصه تمام سخن او این است که دور من جمع شوید و به من پول و سلاح بدهید. و می خواهد برای رسیدن به مطامع خود، از اندیشه های آخر الزمانی و اعتقاد مردم به مهدویت سوء استفاده کند. و الا نمی توان سخن جدیدی در نوشتار او دید. انتقاداتی که به مسلمانان و فرقه ها دارد، یا توضیحاتی که از قرآن و ... می دهد، از قبل مطرح بوده و دیگران گفته اند. جز اینکه بعضی از سخنان قیم دیگران را با استدلال های سست خود، خراب کرده یا اشکالاتی که به بعضی فرقه ها وارد بوده را آن قدر سست مطرح کرده است که به راحتی می توانند آن را نفی کنند. و در جای جای اثر او، بی سوادی اش بارز است و تناقضات گفتاری اش نیز نشان می دهد، خودش نیز چندان متوجه گفتارش نیست. اما برای مستند شدن آنچه بیان شد، بعضی از عبارات او را ذکر می کنم: ایشان ابتدا برای خود جایگاهی محوری قائل می شود: (همه ی کسانی که در جبهه ی خداوند هستند، از منند و من از آنان هستم، اگرچه من را نشناسند و من آنان را نشناسم ... همه ی کسانی که در جبهه ی خداوند نیستند، با من بیگانه اند) (صفحه 170 کتاب مزبور) سپس مانع ظهور امام را نبود افراد، سلاح و مال کافی بر می شمارد که اگر این نقیصه برطرف شود، امام ظهور می کند: (مانع ظهور مهدی، هر چیزی است که با استیلاء او بر زمین منافات دارد، مانند فقدان نفر، مال و سلاح کافی) (ص 236) و با فاصله اندکی خود را متصدی انجام این امر معرفی می کنند: (اجتماع آنان برای این کار ضروری است، در حالی که کسی نیست تا آنان را برای این کار گرد آورد و همین سبب ظاهر نشدن مهدی اگرچه در حدّ دسترسی به او شده است. بر این پایه است که من روزگاری چند، در اطراف زمین سیر می کنم و در پی مردمانی شایسته میگردم تا عدّه ای کافی از آنان را گرد آورم و برای حفاظت، اعانت و اطاعت از مهدی آماده گردانم.) (ص 240) و به خواننده متذکر می شوند، آنچه که مهم تر است دادن پول است: (اگر هم اکنون خمس اموال مغتنم مسلمانان به مهدی برسد، یک رکن از چهار رکن حکومت او شکل می گیرد و شکل گیری سه رکن دیگر آن که طلب، نفر و سلاح کافی است، سهولت می یابد.) (ص 265) و تاکید می کند که اگر به قدرت برسد، با تمام مسلمانانی که امروزه به نوعی حکومت دارند، خواهد جنگید: ( و من اگر در زمین تمکّن یابم، آنان را به سزای عملشان خواهم رساند؛ چراکه برداشتن آنان از سر راه مهدی، بر هر مسلمانی که متمکّن از آن باشد، واجب است.) (ص 256) اما اگر از این شخص بپرسید که چه چیزی سبب می شود، دیگران به او اعتماد کنند و پول و سلاح شان را توسط او جمع آوری کنند، خودش خواهد گفت که هیچ دلیلی برای این دعوتش ندارد!! جز اینکه تصور می کند کس دیگری از این ادعاها نداشته، حال آنکه علاوه بر خلاف واضح بودن چنین ادعایی خودش چند خط نگذشته، به وجود چنین مدعیانی اذعان می کند: ( اگر کسی جز من، آن را میگفت، من را از گفتن آن بی نیاز میساخت و بار گرانی را از دوش من بر می داشت ولی کسی جز من آن را نگفت و از کسی جز من شنیده نشد. ) (ص 278) و پس از اشاره به وقوع چنین ادعایی در زمان شکل گیری بنی عباس، به نسخه های امروزی این ادعاها هم اشاره می کند: ( شنیدم که ندایی به باطل در غرب بلند شده است، پس خواستم که ندایی به حق در شرق بلند شود.) جالب تر آنکه در اول اثرش نیز هر گونه توقعی که برای او خصوصیتی را اثبات کند، نفی می کند: ( توقّع معجزه از من تنها در ذهنی مغشوش و آکنده از خرافات پدید می آید). اما در بی سوادی این شخص، دلایل بسیار زیاد است که تنها به چند مورد کلی اشاره می کنم: وقتی که وارد مسائل کلامی می شود، اختلاف حسن و قبح شرعی یا عقلی (که این مساله از الهیات مسیحیت یا امروز مسلمانان مطرح بوده) را صرفا یک نزاع لفظی می داند! و بعد با ادعای عجیب یکی بودن تکوین و تشریع (حال آنکه هر گناهی تکوین هست اما تشریع نیست) همان سخن اشاعره را تکرار می کند و حسن و قبح را تابع سخن خدا می داند. این سخن برای کسی که اندک آشنایی با علم کلام داشته باشد، فضاحتی بزرگ است. ( ص 31) وقتی وارد مسائل عرفانی می شود، عرفان و تصوف را چیزی جز شعر نمی داند و می گوید: ( در حالی که اصل گفتارشان، هرگاه به نثر درآید و از آرایه های رنگارنگ برهنه گردد، به هذیانی بیش نمی ماند که معنایی برای آن نیست) (ص 88) پس آنان که با اشعار عرفانی آشنا باشند، نیز بر جهل این شخص آگاه خواهند شد. وقتی وارد مسائل فقهی می شود، واضح ترین و بدیهی ترین مساله را نفهمیده و مدعی می شود: ( مجتهد هنگامی مجاز به اجتهاد است که مجتهد دیگر به جواز اجتهاد او فتوا داده باشد) (ص 48) حال آنکه اندک آشنایی با مسائل فقهی روشن می کند، همگان در ابتدای مسیر مجاز به اجتهاد هستند. و گواهی یک نفر بر مجتهد بودن دیگری، به معنای لزوم کسب اجازه از او برای اجتهاد نیست. وقتی وارد مسائل فلسفی می شود، تصور جاهلانه ای را بروز می دهد و می گوید که ( آنچه فلسفه را از تعقّل جدا میکند، بیش از شیوه ی آن، موضوع آن است.) (ص 31) حال آنکه فلسفه و تعقل در شیوه یکسان اند و در موضوع نیز فلاسفه همان مسائلی که تمام عقلا در کنه ذهنشان دارند را مورد بحث قرار می دهند. و الا ذهن کدام عاقلی از علیت خالی است؟ وقتی می خواهد درباره تاریخ نظر دهد، فرقه تسنن، فرقه ای می داند که پس از پیامبر (ص) ایجاد شده است. حال آنکه آگاهان به تاریخ می دانند، اهل سنت در ابتدا نامی بود که اشاعره در مقابل معتزله برای خود برگزیدند و این مربوط به دوران بنی عباس و دهها سال بعد از پیامبر (ص) است. درباره تناقض گویی های او نیز سخن بسیار است. در صفحه 76 می نویسد: ( کسانی که با فریاد زدن و مشت کوبیدن، در پی دفاع از عقاید خودند، در واقع از عقاید خود دفاع نمی کنند؛ زیرا فریاد زدن و مشت کوبیدن، عقایدی که بر مبنای عقل، باطل شناخته شده اند را حق نمیکنند.) حال آنکه در بالا از او بیان کردیم که وظیفه خود می داند در صورت تهیه شدن سلاح و پول و نفرات، با دیگران بجنگد!! ایشان مدعی می شود تا وقتی که نتوان به طور کامل به اسلام عمل کرد، عمل به آن جایز نیست. ( التزام به اسلام ناقص، از عدم التزام به اسلام، اگر خطرناکتر نباشد، کم خطرتر نیست) (ص 101) حال آنکه بعد مدعی می شود تا آخرین سال حیات پیامبر (ص) اسلام کامل نبوده! و پس از پیامبر (ص) نیز هرگز امکان عمل به دین کامل نبوده!! با این بیان علاوه بر آنکه معلوم نیست پس خدای ایشان چرا چنین دینی را بیان کرده، این نیز در هاله ای از ابهام می رود که پس چرا ایشان از اجرا نشدن حدود اسلامی و ... در حال حاضر شکوه می کند! و از این دست بسیار است که بیش از این تفصیل نمی دهیم. و همین مقدار هم متاسفیم که اظهارات یک جاهل، عمر نویسنده و خواننده را بر باد داده است.
عنوان سوال:

نظر شما درباره کسی به نام منصور هاشمی خراسانی و کتاب او به نام بازگشت به اسلام چیست؟


پاسخ:

ایشان نویسنده ای گمنام و مجهول هستند که صرفا با این کتاب شناخته می شوند و بعید است اسم مطرح شده ، اسمی واقعی باشد. و تنها در فضای مجازی فعالیت هایی به نفع او صورت می گیرد و آیدی هایی که معلوم نیست در پشت سر آن چه کسانی قرار دارند، سعی می کنند با شعار علامه علامه برای او پیرو جمع کنند.

و خلاصه تمام سخن او این است که دور من جمع شوید و به من پول و سلاح بدهید. و می خواهد برای رسیدن به مطامع خود، از اندیشه های آخر الزمانی و اعتقاد مردم به مهدویت سوء استفاده کند. و الا نمی توان سخن جدیدی در نوشتار او دید. انتقاداتی که به مسلمانان و فرقه ها دارد، یا توضیحاتی که از قرآن و ... می دهد، از قبل مطرح بوده و دیگران گفته اند. جز اینکه بعضی از سخنان قیم دیگران را با استدلال های سست خود، خراب کرده یا اشکالاتی که به بعضی فرقه ها وارد بوده را آن قدر سست مطرح کرده است که به راحتی می توانند آن را نفی کنند. و در جای جای اثر او، بی سوادی اش بارز است و تناقضات گفتاری اش نیز نشان می دهد، خودش نیز چندان متوجه گفتارش نیست.

اما برای مستند شدن آنچه بیان شد، بعضی از عبارات او را ذکر می کنم:

ایشان ابتدا برای خود جایگاهی محوری قائل می شود: (همه ی کسانی که در جبهه ی خداوند هستند، از منند و من از آنان هستم، اگرچه من را نشناسند و من آنان را نشناسم ... همه ی کسانی که در جبهه ی خداوند نیستند، با من بیگانه اند) (صفحه 170 کتاب مزبور)

سپس مانع ظهور امام را نبود افراد، سلاح و مال کافی بر می شمارد که اگر این نقیصه برطرف شود، امام ظهور می کند: (مانع ظهور مهدی، هر چیزی است که با استیلاء او بر زمین منافات دارد، مانند فقدان نفر، مال و سلاح کافی) (ص 236)

و با فاصله اندکی خود را متصدی انجام این امر معرفی می کنند: (اجتماع آنان برای این کار ضروری است، در حالی که کسی نیست تا آنان را برای این کار گرد آورد و همین سبب ظاهر نشدن مهدی اگرچه در حدّ دسترسی به او شده است. بر این پایه است که من روزگاری چند، در اطراف زمین سیر می کنم و در پی مردمانی شایسته میگردم تا عدّه ای کافی از آنان را گرد آورم و برای حفاظت، اعانت و اطاعت از مهدی آماده گردانم.) (ص 240)

و به خواننده متذکر می شوند، آنچه که مهم تر است دادن پول است: (اگر هم اکنون خمس اموال مغتنم مسلمانان به مهدی برسد، یک رکن از چهار رکن حکومت او شکل می گیرد و شکل گیری سه رکن دیگر آن که طلب، نفر و سلاح کافی است، سهولت می یابد.) (ص 265)

و تاکید می کند که اگر به قدرت برسد، با تمام مسلمانانی که امروزه به نوعی حکومت دارند، خواهد جنگید: ( و من اگر در زمین تمکّن یابم، آنان را به سزای عملشان خواهم رساند؛ چراکه برداشتن آنان از سر راه مهدی، بر هر مسلمانی که متمکّن از آن باشد، واجب است.) (ص 256)

اما اگر از این شخص بپرسید که چه چیزی سبب می شود، دیگران به او اعتماد کنند و پول و سلاح شان را توسط او جمع آوری کنند، خودش خواهد گفت که هیچ دلیلی برای این دعوتش ندارد!! جز اینکه تصور می کند کس دیگری از این ادعاها نداشته، حال آنکه علاوه بر خلاف واضح بودن چنین ادعایی خودش چند خط نگذشته، به وجود چنین مدعیانی اذعان می کند: (

اگر کسی جز من، آن را میگفت، من را از گفتن آن بی نیاز میساخت و بار گرانی را از دوش من بر می داشت ولی کسی جز من آن را نگفت و از کسی جز من شنیده نشد. ) (ص 278) و پس از اشاره به وقوع چنین ادعایی در زمان شکل گیری بنی عباس، به نسخه های امروزی این ادعاها هم اشاره می کند: ( شنیدم که ندایی به باطل در غرب بلند شده است، پس خواستم که ندایی به حق در شرق بلند شود.)

جالب تر آنکه در اول اثرش نیز هر گونه توقعی که برای او خصوصیتی را اثبات کند، نفی می کند: ( توقّع معجزه از من تنها در ذهنی مغشوش و آکنده از خرافات پدید می آید).

اما در بی سوادی این شخص، دلایل بسیار زیاد است که تنها به چند مورد کلی اشاره می کنم:

وقتی که وارد مسائل کلامی می شود، اختلاف حسن و قبح شرعی یا عقلی (که این مساله از الهیات مسیحیت یا امروز مسلمانان مطرح بوده) را صرفا یک نزاع لفظی می داند! و بعد با ادعای عجیب یکی بودن تکوین و تشریع (حال آنکه هر گناهی تکوین هست اما تشریع نیست) همان سخن اشاعره را تکرار می کند و حسن و قبح را تابع سخن خدا می داند. این سخن برای کسی که اندک آشنایی با علم کلام داشته باشد، فضاحتی بزرگ است. ( ص 31)

وقتی وارد مسائل عرفانی می شود، عرفان و تصوف را چیزی جز شعر نمی داند و می گوید: ( در حالی که اصل گفتارشان، هرگاه به نثر درآید و از آرایه های رنگارنگ برهنه گردد، به هذیانی بیش نمی ماند که معنایی برای آن نیست) (ص 88) پس آنان که با اشعار عرفانی آشنا باشند، نیز بر جهل این شخص آگاه خواهند شد.

وقتی وارد مسائل فقهی می شود، واضح ترین و بدیهی ترین مساله را نفهمیده و مدعی می شود: ( مجتهد هنگامی مجاز به اجتهاد است که مجتهد دیگر به جواز اجتهاد او فتوا داده باشد) (ص 48) حال آنکه اندک آشنایی با مسائل فقهی روشن می کند، همگان در ابتدای مسیر مجاز به اجتهاد هستند. و گواهی یک نفر بر مجتهد بودن دیگری، به معنای لزوم کسب اجازه از او برای اجتهاد نیست.

وقتی وارد مسائل فلسفی می شود، تصور جاهلانه ای را بروز می دهد و می گوید که ( آنچه فلسفه را از تعقّل جدا میکند، بیش از شیوه ی آن، موضوع آن است.) (ص 31) حال آنکه فلسفه و تعقل در شیوه یکسان اند و در موضوع نیز فلاسفه همان مسائلی که تمام عقلا در کنه ذهنشان دارند را مورد بحث قرار می دهند. و الا ذهن کدام عاقلی از علیت خالی است؟

وقتی می خواهد درباره تاریخ نظر دهد، فرقه تسنن، فرقه ای می داند که پس از پیامبر (ص) ایجاد شده است. حال آنکه آگاهان به تاریخ می دانند، اهل سنت در ابتدا نامی بود که اشاعره در مقابل معتزله برای خود برگزیدند و این مربوط به دوران بنی عباس و دهها سال بعد از پیامبر (ص) است.

درباره تناقض گویی های او نیز سخن بسیار است.

در صفحه 76 می نویسد: ( کسانی که با فریاد زدن و مشت کوبیدن، در پی دفاع از عقاید خودند، در واقع از عقاید خود دفاع نمی کنند؛ زیرا فریاد زدن و مشت کوبیدن، عقایدی که بر مبنای عقل، باطل شناخته شده اند را حق نمیکنند.) حال آنکه در بالا از او بیان کردیم که وظیفه خود می داند در صورت تهیه شدن سلاح و پول و نفرات، با دیگران بجنگد!!

ایشان مدعی می شود تا وقتی که نتوان به طور کامل به اسلام عمل کرد، عمل به آن جایز نیست. ( التزام به اسلام ناقص، از عدم التزام به اسلام، اگر خطرناکتر نباشد، کم خطرتر نیست) (ص 101) حال آنکه بعد مدعی می شود تا آخرین سال حیات پیامبر (ص) اسلام کامل نبوده! و پس از پیامبر (ص) نیز هرگز امکان عمل به دین کامل نبوده!! با این بیان علاوه بر آنکه معلوم نیست پس خدای ایشان چرا چنین دینی را بیان کرده، این نیز در هاله ای از ابهام می رود که پس چرا ایشان از اجرا نشدن حدود اسلامی و ... در حال حاضر شکوه می کند!

و از این دست بسیار است که بیش از این تفصیل نمی دهیم. و همین مقدار هم متاسفیم که اظهارات یک جاهل، عمر نویسنده و خواننده را بر باد داده است.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین