از زمان های دیرینه، این فراز از آیه که در موارد متعدّدی از سوره های قرآن وارد شده است، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. ( ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ ) ( [1]) . (مجسمه) که بیشترین آنها را حنابله تشکیل می دهند، آن را به نشستن خدا بر تخت تفسیر کرده اند، (بدون آنکه آن را کنایه از تدبیر امور آفرینش بدانند) حتی به این مطلب نیز اکتفا نکرده، بلکه (مقام محمود) ( [2]) را نیز به نشاندن پیامبر در کنار خدا بر تخت خویش تفسیر می کنند( [3])، ولی (اهل تنزیه) که بیشتر مسلمانان را تشکیل می دهند، این تفسیر را باطل و بی اساس دانسته اند، و آن را به کمک آیات دیگر تفسیر می کنند و می گویند جمله یاد شده کنایه از پرداختن به تدبیر امور آفرینش است. آگاهی علمی(نه تقلیدی) از مفاد آن بستگی دارد که در چهار مورد سخن گفته شود: 1. معنی (استواء) که مصدر فعل (استوی) می باشد، در لغت و قرآن 2. مورد به کارگیری واژه (عرش) در قرآن کجاست؟ 3. معارف و حقایقی که قبل از این جمله و بعد از آن در قرآن وارد شده است، چگونه است؟ 4. در کنایه، آنچه مهم است، لازمه معنی است نه خود آن. با توضیح این موارد چهارگانه مفاد آیه کاملاً روشن می شود. --------------- استوا در لغت ابن منظور مصری، می نویسد: استوی در معانی یاد شده در زیر به کار می رود: 1. استوی الشیء: اعتدل(راست و درست شد) 2. استوی الرجل: بلغ اشدّه(به حد رشد و کمال رسید) 3. استوی: استولی وظهر(چیره و پیروز شد) آنگاه با این شعر به معنی سوم اشاره می کند: قد استوی بِشْرُ علی العراق *** من غیر سیف ودم مهراق (بشر بر عراق چیره شد، بی آن که شمشیری به کار برد و خونی بریزد). با توجه به آنچه گفته شد هرگز استوی مترادف با لفظ (جلس)، و (إسْتوی) به معنی (جلس) نیست و در زبان عرب دیده نشده که آنگاه که بخواهند به یک نفر امر کنند بنشیند، بگویند: (اِستَوِ)، بلکه آن را در مورد اعتدال و راست و درست شدن به کار می برند، از این جهت باید گفت که لفظ (استوی) دارای معنی خاصّی است که گاهی در تناسب و توازن، و گاهی در کمال و رشد، و گاه در چیرگی جلوه می کند. اخفش می گوید: استوی به معنی (علوّ) است. عرب می گوید: (استویت فوق الدابة وعلی ظاهر البیت أی علوته واستوی علی ظهر دابّته أی استقرّ). در این مورد، استوی به معنای استقرار و استواری و پابرجایی و به دست گرفتن زمام امور است. و به عبارت دیگر هر چند استقرار بر دابّه با جلوس همراه است، اما نظر، جلوس بر دابه نیست، بلکه مقصود اصلی، حالت استقرار و استواری است.( [4]) ------------- استوا در قرآن برگردیم معنی (استواء) را از خود قرآن به دست آوریم. قرآن واژه (استوی) را غیر از مورد عرش و آسمان، در معانی یاد شده در زیر به کار می برد که همگی، صورت های مختلف از یک معنی است، هر چند به صورت ظاهر، رنگ معانی مختلف به خود گرفته است: 1. در مورد حضرت موسی می فرماید: ( وَلَمّا بَلَغَ أشدّه وَاسْتَوی آتَیْناهُ حُکْماً وَعِلْماً ) .( [5]) (هنگامی که موسی از نظر قوای جسمانی و بدنی به حد کمال رسید، دانش و حکمت به او دادیم). 2. ( کَزَرْع أخرج شَطأهُ فَآزَرهُ فَاسْتَغْلَظ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ ) .( [6]) (مانند کشت و کاری که جوانه های خود را برآورده و آنها را نیرومند ساخته، تا درشت گشته وروی پای خود ایستاده است). در این آیه، (استوی) در کمال جسمانی گیاه و روی پای خود ایستادن به کار رفته به گونه ای که باد و طوفان آن را از جای نکند. 3. آنگاه که درباره کشتی و چهارپایان که وسیله نقلیه انسان هاست سخن می گوید، چنین می فرماید: ( وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الفُلْکِ وَ الأنْعامِ مَا تَرْکَبُونَ* لِتَسْتَوُوا عَلی ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ )( [7]) (برای شما از کشتی ها و چارپایان مرکب هایی قرار داد تا بر آنها سوار شوید و به خوبی بر پشت آنها قرار گیرید و سپس هنگامی که بر آنها سوار شدید، نعمت های پروردگارتان را متذکر شوید). در این آیه نخست از رکوب و جلوس بر کشتی و چهارپایان سخن گفته (ترکبون)، آنگاه از واژه (استوی) بهره گرفته و فرمود: ( لِتَسْتَوُوا عَلی ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ ) و این حاکی از آن است که استوای بر کشتی و چارپایان غیر از رکوب و جلوس است. نخست رکوب و جلوس صورت می پذیرد و آنگاه استقرار. از این بیان استفاده می کنیم که مقصود از استواء حالت استقرار واستیلا و تسلّط بر مرکب است، که آن را از سرکشی بازداشته و به فرمان خود درمی آورد، و به عبارت دیگر هر چند در اینجا (استواء) همراه با جلوس و رکوب است، اما این واژه ناظر به نشستن انسان نیست، بلکه ناظر به حالت رام کردن مرکب است، و به طور خلاصه نشانه حاکمیت و در اختیار گرفتن و فرمانروایی بر آن وسیله نقلیه است. در آیه دیگر می فرماید: ( وغیض الماء وقضی الأمر واستوت علی الجودی ) .( [8]) (آب فرو نشست. کار پایان یافت و کشتی بر دامنه کوه جودی استقرار یافت). مسلّماً مقصود، جلوس کشتی بر کوه جودی نیست، بلکه هنگامی که کشتی روی آب در حال نوسان و تلاطم بود، با پهلو گرفتن بر روی تپه (جودی) به سکون و آرامش و ثبات دست یافت. با توجه به آیات یاد شده و سخنان اهل لغت، استفاده می شود که هرگز در زبان عرب، واژه (استوی) به معنای جلس و رکب و قعد و امثال اینها نیست، هر چند ممکن است در مواردی بااین امور همراه باشد، بلکه معنی واقعی این کلمه در اقتدار و استیلا(چیرگی) ظاهر می شود. ----------------------- 2. واژه (عرش) در قرآن در قرآن چند واژه که مفهوم متقارب دارند وارد شده است: 1. سریر: مانند: ( علی سُرُر مُتقابِلین ) .( [9])(بر تخت ها، رو به روی یکدیگر قرار دارند). 2. أرائک: ( مُتکئینَ فیها عَلَی الأرائِکِ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَلا زَمْهَریراً ) .( [10]) (در بهشت بر تخت های زیبا تکیه داده اند نه تابش آفتاب را می یابند و نه سرما را). همین طور که ملاحظه می فرمایید واژه های (سریر) و (اریکه) در مورد تختی به کار می رود که انسان بر آنها می نشیند و هیچ ناظر به معنی دیگری از اقتدار و استیلا نیست و هر جا که قرآن بخواهد از این معنی (نشستن روی تخت برای استراحت و یا تفریح) بهره بگیرد، این دو واژه را به کار می برد، اما واژه (عرش) در مطلق سریر و تخت به کار نمی رود بلکه به تختی گفته می شود که نشستن بر روی آن مظهر قدرت وحاکمیت فرمانروایان بر کشور باشد. اینک برخی آیات را که در این مورد، وارد شده، از نظر شریف می گذرانیم. قرآن، درباره یوسف آنگاه که پدر و مادر را وارد کاخ خود کرد، چنین می فرماید: ( ورفع أبویه علی العرش ) ( [11]) : (پدر و مادر خود را بر فراز تخت بالا برد). مسلّماً عرش در این جا به معنی تختی که یوسف روی آن می نشست و می خوابید نیست، بلکه تخت خاصی است که مسند قدرت ومرکز فرماندهی و اعمال قدرت بود. درباره بلقیس ملکه سبا چنین می فرماید: ( وأوتیت من کلّ شیء ولها عرش عظیم ) .( [12]) (همه چیز در اختیار اوست و تختی بزرگ دارد). در آیه دیگر می فرماید: ( أیّکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین ) .( [13]) (کدام یک پیش از آن که به حالت تسلیم نزد من آیند، تخت او را برای من می آورد؟). با توجه به این کاربردها می توان گفت آنگاه که مقصود متکلم نشستن و سکونت باشد از واژه (سریر) و (اریکه) بهره می گیرد و امّا آنجا که بخواهد از سریری حکایت کند که مظهر قدرت و استیلا و تدبیر امور است، در آنجا کلمه(عرش) به کار می برد، چنانکه در آیات مربوط به حضرت یوسف و ملکه سبأ بیان گردید. عرش در آن آیات، تخت نشستنی نبود، بلکه مظهر قدرت و استیلا و تدبیر امور کشور بود. اتفاقاً در فرهنگ عربی، این نکته کاملاً رعایت می شود مثلاً شاعر می گوید: إذا ما بنو مروان ثلّت عروشهم *** ترکناهم مرعی لطیر وکاسر (آنگاه که تخت های فرزندان مروان واژگون گشت، اجساد آنان را چراگاه لاشخورها و درندگان ساختیم). از این شعر استفاده می شود که مقصود از عرش، مطلق تخت نیست بلکه، تخت قدرت و حاکمیت است، زیرا آنگاه که فرزندان مروان بر عرش(تخت) می نشستند، استیلا و قدرت خود را به مردم نشان می دادند. تا این جا به دو نتیجه رسیدیم که استواء به معنای جلوس نیست، بلکه معنی برتر از آن دارد، و آن استقرار و استیلا و تسلّط است. 2. عرش به معنای تخت لغوی نیست، بلکه تختی که مظهر قدرت و استیلا است. اکنون به بیان مطلب سوم می پردازیم: معارفی که قبل از این جمله یا بعد از آن آمده اند جمله ( ثم استوی علی العرش ) در 7 سوره وارد شده است و در غالب آنها چه قبل از آن و چه بعد از آن، از تدبیر جهان و آفریدگاری خدا سخن به میان آمده است. اینک برخی را یادآور می شویم: 1. ( إنَّ ربّکُم الله الّذی خَلَق السَّموات وَالأرْض فِی سِتَّة أیّام ثُمّ اسْتَوی عَلی الْعَرش یُغْشی اللَّیْل النَّهار یطلبه حَثیثاً والقَمَرَ وَالنُّجُوم مُسخّرات بِأمْرِهِ ألا له الخَلق والأمر تبارک الله ربّ العالمین ) .( [14]) (پروردگار شما خداوندی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش مستولی شد، خدا لباس شب را بر روز می پوشاند و شب با شتاب در پی روز است، و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید که زیر فرمان او هستند. آگاه باشید که آفرینش و تدبیر جهان از آن اوست، پروردگار جهانیان بسیار با خیر و برکت است). 2. ( إنّ ربّکُم الله الّذی خَلَق السمواتِ وَالأرض فی سِتَّةِ أیام ثُمَّ اسْتَوی عَلی العَرْشِ یُدَبِّرُ الأمْر ما مِنْ شَفیع إلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنه ذلِکُمُ الله ربّکُم فَاعْبُدُوهُ أفلا تَذَکَّرون ) .( [15]) (پروردگار شما خداوندی است که آسمان ها وزمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش مستولی شد، به تدبیر کار جهان می پردازد. هیچ شفاعت کننده ای جز با اذن او نیست. این است خداوند پروردگار شما، پس او را پرستش کنید، آیا متذکر نمی شوید؟). 3. ( الّذی خَلَقَ السَّموات وَالأرض وَما بَیْنهما فِی سِتَّةِ أیّام ثُمَّ اسْتَوی علی العَرش الرحمن فاسأل به خبیراً ) .( [16]) (همان خدایی که آسمان ها وزمین و آنچه را که در میان آن دو قرار دارند، در شش روز آفرید، سپس بر عرش مستولی شد، او رحمن است از او بپرس که او آگاه است). . ( هُوَ الَّذی خلق السَّموات والأرض فی سِتّةَ أیّام ثُمَّ اسْتَوی عَلی العَرْشِ یعلم ما یَلِجُ فی الأرض وما یَخْرجُ مِنْها وَما ینزل مِنَ السَّماءِ وما یعرج فیها وهو معکم أیْنَ ما کُنْتُمْ وَاللهُ بِما تعمَلُونَ بَصیر ) .( [17]) (او آن خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش مستولی شد. او از آنچه در زمین فرو می رود و یا از آن بیرون می آید و از آنچه از آسمان پایین می آید یا به آن بالا می رود آگاه است. او با شماست هر کجا باشید. خداوند از آنچه انجام می دهید، آگاه است). اکنون وقت آن رسیده است که به تبیین چهارمین مطلب که در آغاز مقاله به آن اشاره کردیم بپردازیم: 4. در کنایه، لازمِ معنی مقصود است، نه خود معنی . علمای ادب می گویند کنایه ذکر ملزوم و اراده لازم است، مثلاً می گویند(فلانی دستش بسته است) یعنی بخشندگی ندارد یا اینکه می گویند(درِ خانه فلانی باز است) مقصود این است که میهمان پذیر و میهمان نواز است. همان طور که توجه می فرمایید معنی مطابقی جمله، بستگی دست و باز بودن در خانه نیست، چه بسا دست های او همیشه باز، و در خانه او غالباً بسته باشد، ولی معنی لازم در اینجا مقصود جدّی است. تا این جا، امور چهارگانه تبیین گردید: اوّلاً: واژه استوا مرادف با جلوس نیست بلکه مرادف با استقرار، استیلا و استعلاست. ثانیاً: عرش، مرادف با سریر و اریکه نیست، بلکه تخت خاصی است که احیاناً فرمانروا روی آن قرار می گیرد و وزیران دور آن می نشینند و همانجا برای اداره امور مملکت تصمیم گرفته می شود، و امور کشور اداره می گردد. ثالثاً: پیش از جمله ( ثمّ استوی علی العرش ) و پس از آن، اشاره به تدبیر جهان و عالم هستی شده مانند آفرینش آسمان ها و زمین در شش روز، پوشاندن شب بر روز و پیایی آمدن آن دو و گردش ماه و ستارگان و دیگر مسائل تکوینی. رابعاً: در کنایه، معنی مطابقی جمله مقصود جدّی نیست، بلکه لازم آن مراد است. • نتیجه گیری با توجه به این امور چهارگانه می توان نتیجه گرفت که: (جمله ( ثمّ استوی علی العرش ) کنایه از تدبیر امور و کردگاری خداست) و این که می گوید او بر عرش (عرشی که نماد قدرت زمامداران و تدبیر امور کشور است) استقرار و استعلا یافت، هدف همان لازمه آن، یعنی اداره و تدبیر امور آسمان ها و زمین و سراسر خلقت است، و هرگز پس از آفرینش، تدبیر و اداره مخلوقات را به ارباب انواع یا به عقول و نفوس و یا به اصنام و اوثان و یا به ارواح و جنیان سپرده باشد. اصولاً باید دقّت کرد اگر مقصود خدا این بود که او تختی دارد و بر تخت جلوس کرده شایسته بود بفرماید: (وجلس علی السریر) یا (اتّکی علی الأریکة) و مانند آنها، امّا از این که از واژه (استوی) و لفظ (عرش) کمک می گیرد، و در ماقبل و مابعد جمله، کارهای تدبیری خدا را یادآور می شود، باید اذعان نمود که هدف، معنی لغوی آن نیست که واقعاً برای خدا ماسوای عالم آفرینش تختی محسوس و محدود باشد و بر آن استیلا جوید و به تدبیر امور بپردازد، بلکه باید گفت جمله مزبور کنایه از تدبیر و اداره و رسیدگی به عالم آفرینش است، و معنی مطابقی جمله مقصود نیست، بلکه وسیله ای است برای تفهیم معنی لازم . --------------------- عرش عظیم خدا چیست؟ در این جا از یادآوری نکته ای ناگزیریم و آن این که اگر ما گفتیم مقصود، تکیه بر عرش و تخت و سریر نیست، غرض ما، آن عرش مادی و محسوس است که استقرار و استعلا بر آن صورت می پذیرد. اما هرگز عرش واقعی خدا را که در ذیل بیان خواهیم کرد، منکر نشدیم، بلکه از آیات کریمه استفاده می شود که خدا دارای عرشی بزرگ است مانند: ( الله لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم ) .( [18]) (خدایی که جز او خدایی نیست، او پروردگار عرش بزرگ است). بنابراین، عرش، خود جزیی از عالم آفرینش است و قهراً مقصود از این عرش که مورد تدبیر خداست یکی از سه معنی خواهد بود: 1. سراسر جهان هستی از مادّی و مجرّد، که نتیجه استیلای بر آن (استیلای در خور وجود خدا) موجب تدبیر و تنظیم جهان وجود است، قهراً جمله ( ثمّ استوی علی العرش ) یعنی بر سراسر هستی که مُلک خدا و سریر قدرت اوست، استیلا دارد و قدرت او بر تمام عوالم محیط است، و اگر عرش در آیه یاد شده، در مقابل آسمان ها آمده است، از باب عطف عام بر خاص است، و این نظریه را مرحوم صدوق در کتاب (اعتقادات) برگزیده است. 2. مقصود از عرش، عوالم ماورای طبیعت است یعنی آن جهان وسیعی که از قید و بند مادّه و شرایط زمان و مکان دور است و آسمان ها و زمین ها زیر سایه آن عوالم قرار گرفته اند، در این صورت، در آن جهان مجرّد و بزرگ، تدبیر عالم مادّه، صورت می پذیرد. 3. عرش، نقطه خاصّی از عالم تجرد است که رشته تدبیر امور جهان به آنجا منتهی می گردد و آیینه ای است جزئیات تمام آنچه که در عالم آفرینش رخ می دهد، در آنجا منعکس می باشد و فرشتگان اطراف عرش که قرآن از آنها خبر می دهد، آنهایی هستند که در جهان خلقت وظایف و تصرّفاتی دارند و مأمور اجرای فرمان هایی هستند که از این مقام، صادر می گردد و حقیقت این مقام به سان موضوعاتی مانند لوح محفوظ برای انسانی که در حجاب مادّه است، روشن نمی گردد. با توجه به این مطلب، مفاد برخی از آیات مانند: ( الّذِینَ یَحْمِلُونَ العَرش وَمَنْ حَولهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبّنا وَسِعْتَ کُلّ شَیء رَحْمَة وعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَاتَّبعُوا سَبیلَکَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحیم ) .( [19]) (فرشتگانی که حاملان عرش هستند و آنها که گرداگرد آنند، تسبیح و ستایش پروردگارشان را می گویند، و به او ایمان دارند و برای مؤمنان استغفار می کنند و می گویند: پروردگارا، رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته، پس کسانی را که توبه کرده و راه تو را پیروی کرده اند، بیامرز و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار). از آنچه گفته شد روشن می شود که عرش، واقعیتی غیر از یک تخت محسوس و مادی است که بر آن تکیه شود و ما به نفی آن پرداختیم و به یکی از سه امر یاد شده تفسیر می گردد. بنابراین، جمله مزبور، متشابه نیست و اگر هم متشابه باشد به وسیله آیات محکم، مفاد آن، روشن می گردد و اینها دلیل بر این است که قرآن، مانند کلام فصیحان و بلیغان دارای مجاز و کنایه است و کسانی که نافی مجاز و کنایه در قرآن هستند، غرض فاسدی را دنبال می کنند و آن این که این گونه اسماء و صفات را بر معنای حسّی و مادّی حمل کنند، و در حقیقت مکتب (تجسیم) و (تشبیه) را احیا کنند. *** تا اینجا تفسیر آیه به پایان رسید ولی ما، در آغاز مقاله از حنابله دو مطلب نقل کردیم: 1. خدا بالای آسمان ها بر روی تخت نشسته است. 2. مقصود از مقام محمود این است که پیامبر را در کنار تخت خود می نشاند. مطلب نخست را احمد بن تیمیه پیشوای نخست وهابیان و استاد مکتب محمد بن عبدالوهاب در دو رساله مطرح کرده و بر این عقیده اصرار دارد. او می گوید: (والعرش فوق ذلک، والله فوق ذلک، والله فوق عرشه). ( [20]) (عرش بالای آسمانهاست و خدا هم بالای عرش است). هم چنین می گوید: (تواتَر عَنْ رسولهِ وأجمعَ علیه سلفُ الأمّة مِن أنّه سبحانَه فوقَ سماواتهِ عَلی عرشه، علیّ علی خلقه). ( [21]) (از پیامبر به تواتر رسیده و گذشتگان امّت بر آن اتفاق دارند که خدا بالای آسمانهای خویش روی تخت خود نشسته و بر فراز مخلوقاتش جای دارد). او در کتاب العقیدة الحمویه می نویسد: (إنّ الله سبحانه وتعالی فوق کلّ شیء وعلی کلّ شیء وأنّه فوق العرش). ( [22]) مجموع این عبارات حاکی است که او برای خدا مکانی و جهتی قائل است و آن به گونه ای است که اشراف بر مخلوقات خود دارد و چنین خدای را جز به جسمی که دارای مکان و حیّز است نمی توان تفسیر نمود . این سخن از ابن تیمیه بعید نیست. او شاگرد مکتب محدّثانی مانند عثمان بن سعید دارمی سَجزی مجسم است که در کتاب خود به نام (النقض) می گوید: (خدا اگر بخواهد بر پشت پشه ای جای می گیرد و پشه او را بر پشت خود حمل می کند تا چه رسد به یک تخت بزرگ).( [23]) شگفت اینجاست که خود احمد بن تیمیه همین را در کتاب (غوث العباد) که در سال 1351در چاپخانه حلبی مصر چاپ شده به آسانی پذیرفته است. ابوحیان در تفسیر آیه ( وسع کرسیه السموات والأرض ) می نویسد: در کتاب (العرش) ابن تیمیه معاصر که به خط خود مؤلف بود خواندم: خدا بر کرسی می نشیند و جای خالی نگاه داشته است که رسول خدا کنار او بنشیند). محمد زاهد کوثری می نویسد: در نسخه های خطی تفسیر (البحر) (که ابوحیان جمله یاد شده را در آن آورده) این عبارت هست ولی در نسخه های چاپی از آن حذف شده است و می افزاید، مصحح مطبعه، به وی گفت: چون این مطلب بسیار زننده بود، و شایسته یک مسلمان نبود، من آن را حذف کردم. اصولاً چه معنی دارد که خدا آنجا که مظاهر قدرت و اعمال سلطه خود را بر جهان بیان می کند یک باره بگوید: بر روی تخت نشست و تخت او آن قدر بزرگ، و جسم او آن قدر سنگین است که تخت، گاهی از سنگینی او ناله می کند؟!( [24]) ========================================= [1] . سوره حدید، آیه 4. [2] . ( عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محموداً ) (اسراء/79); ( امید است خدایت تو را به مقامی درخور ستایش برانگیزد ) . [3] . مدارک این دو مطلب در آخر مقاله خواهد آمد. [4] . لسان العرب، ج14، ص 414، مادّه سوی. با توضیح. [5] . قصص/ 14. [6] . فتح/ 29. [7] . زخرف/13و 14. [8] . [9] . حجر/ 47. [10] . انسان/ 13. [11] . یوسف/ 100. [12] . نحل/ 23. [13] . نمل/ 38. [14] . اعراف/ 58. [15] . یونس/ [16] . فرقان/ 59. [17] . حدید/ 4. [18] . نمل/ 26. [19] . غافر/ 7. [20] . مجموعة الرسائل الکبری2، العقیدة الواسطیة، ص 399. [21] . همان، ص 401. [22] . مجموعة الرسائل الکبری، العقیدة الحمویة، ص 429. [23] . ان الله لو شاء لاستقر علی ظهر بعوضة فاستقلت به بقدرته فکیف علی عرش عظیم؟ [24] . له أطیط کاطیط الرحل. (نقل از : tohid.ir )
مقصود از " ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ " چیست؟
از زمان های دیرینه، این فراز از آیه که در موارد متعدّدی از سوره های قرآن وارد شده است، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. ( ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ ) ( [1]) .
(مجسمه) که بیشترین آنها را حنابله تشکیل می دهند، آن را به نشستن خدا بر تخت تفسیر کرده اند، (بدون آنکه آن را کنایه از تدبیر امور آفرینش بدانند) حتی به این مطلب نیز اکتفا نکرده، بلکه (مقام محمود) ( [2]) را نیز به نشاندن پیامبر در کنار خدا بر تخت خویش تفسیر می کنند( [3])، ولی (اهل تنزیه) که بیشتر مسلمانان را تشکیل می دهند، این تفسیر را باطل و بی اساس دانسته اند، و آن را به کمک آیات دیگر تفسیر می کنند و می گویند جمله یاد شده کنایه از پرداختن به تدبیر امور آفرینش است. آگاهی علمی(نه تقلیدی) از مفاد آن بستگی دارد که در چهار مورد سخن گفته شود:
1. معنی (استواء) که مصدر فعل (استوی) می باشد، در لغت و قرآن
2. مورد به کارگیری واژه (عرش) در قرآن کجاست؟
3. معارف و حقایقی که قبل از این جمله و بعد از آن در قرآن وارد شده است، چگونه است؟
4. در کنایه، آنچه مهم است، لازمه معنی است نه خود آن.
با توضیح این موارد چهارگانه مفاد آیه کاملاً روشن می شود.
---------------
استوا در لغت
ابن منظور مصری، می نویسد: استوی در معانی یاد شده در زیر به کار می رود:
1. استوی الشیء: اعتدل(راست و درست شد)
2. استوی الرجل: بلغ اشدّه(به حد رشد و کمال رسید)
3. استوی: استولی وظهر(چیره و پیروز شد)
آنگاه با این شعر به معنی سوم اشاره می کند:
قد استوی بِشْرُ علی العراق *** من غیر سیف ودم مهراق
(بشر بر عراق چیره شد، بی آن که شمشیری به کار برد و خونی بریزد).
با توجه به آنچه گفته شد هرگز استوی مترادف با لفظ (جلس)، و (إسْتوی) به معنی (جلس) نیست و در زبان عرب دیده نشده که آنگاه که بخواهند به یک نفر امر کنند بنشیند، بگویند: (اِستَوِ)، بلکه آن را در مورد اعتدال و راست و درست شدن به کار می برند، از این جهت باید گفت که لفظ (استوی) دارای معنی خاصّی است که گاهی در تناسب و توازن، و گاهی در کمال و رشد، و گاه در چیرگی جلوه می کند.
اخفش می گوید: استوی به معنی (علوّ) است. عرب می گوید: (استویت فوق الدابة وعلی ظاهر البیت أی علوته واستوی علی ظهر دابّته أی استقرّ). در این مورد، استوی به معنای استقرار و استواری و پابرجایی و به دست گرفتن زمام امور است. و به عبارت دیگر هر چند استقرار بر دابّه با جلوس همراه است، اما نظر، جلوس بر دابه نیست، بلکه مقصود اصلی، حالت استقرار و استواری است.( [4])
-------------
استوا در قرآن
برگردیم معنی (استواء) را از خود قرآن به دست آوریم.
قرآن واژه (استوی) را غیر از مورد عرش و آسمان، در معانی یاد شده در زیر به کار می برد که همگی، صورت های مختلف از یک معنی است، هر چند به صورت ظاهر، رنگ معانی مختلف به خود گرفته است:
1. در مورد حضرت موسی می فرماید:
( وَلَمّا بَلَغَ أشدّه وَاسْتَوی آتَیْناهُ حُکْماً وَعِلْماً ) .( [5])
(هنگامی که موسی از نظر قوای جسمانی و بدنی به حد کمال رسید، دانش و حکمت به او دادیم).
2. ( کَزَرْع أخرج شَطأهُ فَآزَرهُ فَاسْتَغْلَظ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ ) .( [6])
(مانند کشت و کاری که جوانه های خود را برآورده و آنها را نیرومند ساخته، تا درشت گشته وروی پای خود ایستاده است).
در این آیه، (استوی) در کمال جسمانی گیاه و روی پای خود ایستادن به کار رفته به گونه ای که باد و طوفان آن را از جای نکند.
3. آنگاه که درباره کشتی و چهارپایان که وسیله نقلیه انسان هاست سخن می گوید، چنین می فرماید: ( وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الفُلْکِ وَ الأنْعامِ مَا تَرْکَبُونَ* لِتَسْتَوُوا عَلی ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ )( [7]) (برای شما از کشتی ها و چارپایان مرکب هایی قرار داد تا بر آنها سوار شوید و به خوبی بر پشت آنها قرار گیرید و سپس هنگامی که بر آنها سوار شدید، نعمت های پروردگارتان را متذکر شوید).
در این آیه نخست از رکوب و جلوس بر کشتی و چهارپایان سخن گفته (ترکبون)، آنگاه از واژه (استوی) بهره گرفته و فرمود: ( لِتَسْتَوُوا عَلی ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ ) و این حاکی از آن است که استوای بر کشتی و چارپایان غیر از رکوب و جلوس است. نخست رکوب و جلوس صورت می پذیرد و آنگاه استقرار.
از این بیان استفاده می کنیم که مقصود از استواء حالت استقرار واستیلا و تسلّط بر مرکب است، که آن را از سرکشی بازداشته و به فرمان خود درمی آورد، و به عبارت دیگر هر چند در اینجا (استواء) همراه با جلوس و رکوب است، اما این واژه ناظر به نشستن انسان نیست، بلکه ناظر به حالت رام کردن مرکب است، و به طور خلاصه نشانه حاکمیت و در اختیار گرفتن و فرمانروایی بر آن وسیله نقلیه است.
در آیه دیگر می فرماید: ( وغیض الماء وقضی الأمر واستوت علی الجودی ) .( [8])
(آب فرو نشست. کار پایان یافت و کشتی بر دامنه کوه جودی استقرار یافت).
مسلّماً مقصود، جلوس کشتی بر کوه جودی نیست، بلکه هنگامی که کشتی روی آب در حال نوسان و تلاطم بود، با پهلو گرفتن بر روی تپه (جودی) به سکون و آرامش و ثبات دست یافت.
با توجه به آیات یاد شده و سخنان اهل لغت، استفاده می شود که هرگز در زبان عرب، واژه (استوی) به معنای جلس و رکب و قعد و امثال اینها نیست، هر چند ممکن است در مواردی بااین امور همراه باشد، بلکه معنی واقعی این کلمه در اقتدار و استیلا(چیرگی) ظاهر می شود.
-----------------------
2. واژه (عرش) در قرآن
در قرآن چند واژه که مفهوم متقارب دارند وارد شده است:
1. سریر: مانند: ( علی سُرُر مُتقابِلین ) .( [9])(بر تخت ها، رو به روی یکدیگر قرار دارند).
2. أرائک: ( مُتکئینَ فیها عَلَی الأرائِکِ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَلا زَمْهَریراً ) .( [10])
(در بهشت بر تخت های زیبا تکیه داده اند نه تابش آفتاب را می یابند و نه سرما را).
همین طور که ملاحظه می فرمایید واژه های (سریر) و (اریکه) در مورد تختی به کار می رود که انسان بر آنها می نشیند و هیچ ناظر به معنی دیگری از اقتدار و استیلا نیست و هر جا که قرآن بخواهد از این معنی (نشستن روی تخت برای استراحت و یا تفریح) بهره بگیرد، این دو واژه را به کار می برد، اما واژه (عرش) در مطلق سریر و تخت به کار نمی رود بلکه به تختی گفته می شود که نشستن بر روی آن مظهر قدرت وحاکمیت فرمانروایان بر کشور باشد.
اینک برخی آیات را که در این مورد، وارد شده، از نظر شریف می گذرانیم. قرآن، درباره یوسف آنگاه که پدر و مادر را وارد کاخ خود کرد، چنین می فرماید: ( ورفع أبویه علی العرش ) ( [11]) : (پدر و مادر خود را بر فراز تخت بالا برد).
مسلّماً عرش در این جا به معنی تختی که یوسف روی آن می نشست و می خوابید نیست، بلکه تخت خاصی است که مسند قدرت ومرکز فرماندهی و اعمال قدرت بود.
درباره بلقیس ملکه سبا چنین می فرماید: ( وأوتیت من کلّ شیء ولها عرش عظیم ) .( [12])
(همه چیز در اختیار اوست و تختی بزرگ دارد).
در آیه دیگر می فرماید: ( أیّکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین ) .( [13])
(کدام یک پیش از آن که به حالت تسلیم نزد من آیند، تخت او را برای من می آورد؟).
با توجه به این کاربردها می توان گفت آنگاه که مقصود متکلم نشستن و سکونت باشد از واژه (سریر) و (اریکه) بهره می گیرد و امّا آنجا که بخواهد از سریری حکایت کند که مظهر قدرت و استیلا و تدبیر امور است، در آنجا کلمه(عرش) به کار می برد، چنانکه در آیات مربوط به حضرت یوسف و ملکه سبأ بیان گردید. عرش در آن آیات، تخت نشستنی نبود، بلکه مظهر قدرت و استیلا و تدبیر امور کشور بود.
اتفاقاً در فرهنگ عربی، این نکته کاملاً رعایت می شود مثلاً شاعر می گوید:
إذا ما بنو مروان ثلّت عروشهم *** ترکناهم مرعی لطیر وکاسر
(آنگاه که تخت های فرزندان مروان واژگون گشت، اجساد آنان را چراگاه لاشخورها و درندگان ساختیم).
از این شعر استفاده می شود که مقصود از عرش، مطلق تخت نیست بلکه، تخت قدرت و حاکمیت است، زیرا آنگاه که فرزندان مروان بر عرش(تخت) می نشستند، استیلا و قدرت خود را به مردم نشان می دادند.
تا این جا به دو نتیجه رسیدیم که استواء به معنای جلوس نیست، بلکه معنی برتر از آن دارد، و آن استقرار و استیلا و تسلّط است.
2. عرش به معنای تخت لغوی نیست، بلکه تختی که مظهر قدرت و استیلا است.
اکنون به بیان مطلب سوم می پردازیم:
معارفی که قبل از این جمله یا بعد از آن آمده اند
جمله ( ثم استوی علی العرش ) در 7 سوره وارد شده است و در غالب آنها چه قبل از آن و چه بعد از آن، از تدبیر جهان و آفریدگاری خدا سخن به میان آمده است. اینک برخی را یادآور می شویم:
1. ( إنَّ ربّکُم الله الّذی خَلَق السَّموات وَالأرْض فِی سِتَّة أیّام ثُمّ اسْتَوی عَلی الْعَرش یُغْشی اللَّیْل النَّهار یطلبه حَثیثاً والقَمَرَ وَالنُّجُوم مُسخّرات بِأمْرِهِ ألا له الخَلق والأمر تبارک الله ربّ العالمین ) .( [14])
(پروردگار شما خداوندی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش مستولی شد، خدا لباس شب را بر روز می پوشاند و شب با شتاب در پی روز است، و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید که زیر فرمان او هستند. آگاه باشید که آفرینش و تدبیر جهان از آن اوست، پروردگار جهانیان بسیار با خیر و برکت است).
2. ( إنّ ربّکُم الله الّذی خَلَق السمواتِ وَالأرض فی سِتَّةِ أیام ثُمَّ اسْتَوی عَلی العَرْشِ یُدَبِّرُ الأمْر ما مِنْ شَفیع إلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنه ذلِکُمُ الله ربّکُم فَاعْبُدُوهُ أفلا تَذَکَّرون ) .( [15])
(پروردگار شما خداوندی است که آسمان ها وزمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش مستولی شد، به تدبیر کار جهان می پردازد. هیچ شفاعت کننده ای جز با اذن او نیست. این است خداوند پروردگار شما، پس او را پرستش کنید، آیا متذکر نمی شوید؟).
3. ( الّذی خَلَقَ السَّموات وَالأرض وَما بَیْنهما فِی سِتَّةِ أیّام ثُمَّ اسْتَوی علی العَرش الرحمن فاسأل به خبیراً ) .( [16])
(همان خدایی که آسمان ها وزمین و آنچه را که در میان آن دو قرار دارند، در شش روز آفرید، سپس بر عرش مستولی شد، او رحمن است از او بپرس که او آگاه است).
. ( هُوَ الَّذی خلق السَّموات والأرض فی سِتّةَ أیّام ثُمَّ اسْتَوی عَلی العَرْشِ یعلم ما یَلِجُ فی الأرض وما یَخْرجُ مِنْها وَما ینزل مِنَ السَّماءِ وما یعرج فیها وهو معکم أیْنَ ما کُنْتُمْ وَاللهُ بِما تعمَلُونَ بَصیر ) .( [17])
(او آن خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش مستولی شد. او از آنچه در زمین فرو می رود و یا از آن بیرون می آید و از آنچه از آسمان پایین می آید یا به آن بالا می رود آگاه است. او با شماست هر کجا باشید. خداوند از آنچه انجام می دهید، آگاه است).
اکنون وقت آن رسیده است که به تبیین چهارمین مطلب که در آغاز مقاله به آن اشاره کردیم بپردازیم:
4. در کنایه، لازمِ معنی مقصود است، نه خود معنی .
علمای ادب می گویند کنایه ذکر ملزوم و اراده لازم است، مثلاً می گویند(فلانی دستش بسته است) یعنی بخشندگی ندارد یا اینکه می گویند(درِ خانه فلانی باز است) مقصود این است که میهمان پذیر و میهمان نواز است.
همان طور که توجه می فرمایید معنی مطابقی جمله، بستگی دست و باز بودن در خانه نیست، چه بسا دست های او همیشه باز، و در خانه او غالباً بسته باشد، ولی معنی لازم در اینجا مقصود جدّی است.
تا این جا، امور چهارگانه تبیین گردید:
اوّلاً: واژه استوا مرادف با جلوس نیست بلکه مرادف با استقرار، استیلا و استعلاست.
ثانیاً: عرش، مرادف با سریر و اریکه نیست، بلکه تخت خاصی است که احیاناً فرمانروا روی آن قرار می گیرد و وزیران دور آن می نشینند و همانجا برای اداره امور مملکت تصمیم گرفته می شود، و امور کشور اداره می گردد.
ثالثاً: پیش از جمله ( ثمّ استوی علی العرش ) و پس از آن، اشاره به تدبیر جهان و عالم هستی شده مانند آفرینش آسمان ها و زمین در شش روز، پوشاندن شب بر روز و پیایی آمدن آن دو و گردش ماه و ستارگان و دیگر مسائل تکوینی.
رابعاً: در کنایه، معنی مطابقی جمله مقصود جدّی نیست، بلکه لازم آن مراد است.
• نتیجه گیری
با توجه به این امور چهارگانه می توان نتیجه گرفت که:
(جمله ( ثمّ استوی علی العرش ) کنایه از تدبیر امور و کردگاری خداست) و این که می گوید او بر عرش (عرشی که نماد قدرت زمامداران و تدبیر امور کشور است) استقرار و استعلا یافت، هدف همان لازمه آن، یعنی اداره و تدبیر امور آسمان ها و زمین و سراسر خلقت است، و هرگز پس از آفرینش، تدبیر و اداره مخلوقات را به ارباب انواع یا به عقول و نفوس و یا به اصنام و اوثان و یا به ارواح و جنیان سپرده باشد.
اصولاً باید دقّت کرد اگر مقصود خدا این بود که او تختی دارد و بر تخت جلوس کرده شایسته بود بفرماید: (وجلس علی السریر) یا (اتّکی علی الأریکة) و مانند آنها، امّا از این که از واژه (استوی) و لفظ (عرش) کمک می گیرد، و در ماقبل و مابعد جمله، کارهای تدبیری خدا را یادآور می شود، باید اذعان نمود که هدف، معنی لغوی آن نیست که واقعاً برای خدا ماسوای عالم آفرینش تختی محسوس و محدود باشد و بر آن استیلا جوید و به تدبیر امور بپردازد، بلکه باید گفت جمله مزبور کنایه از تدبیر و اداره و رسیدگی به عالم آفرینش است، و معنی مطابقی جمله مقصود نیست، بلکه وسیله ای است برای تفهیم معنی لازم .
---------------------
عرش عظیم خدا چیست؟
در این جا از یادآوری نکته ای ناگزیریم و آن این که اگر ما گفتیم مقصود، تکیه بر عرش و تخت و سریر نیست، غرض ما، آن عرش مادی و محسوس است که استقرار و استعلا بر آن صورت می پذیرد. اما هرگز عرش واقعی خدا را که در ذیل بیان خواهیم کرد، منکر نشدیم، بلکه از آیات کریمه استفاده می شود که خدا دارای عرشی بزرگ است مانند:
( الله لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم ) .( [18])
(خدایی که جز او خدایی نیست، او پروردگار عرش بزرگ است).
بنابراین، عرش، خود جزیی از عالم آفرینش است و قهراً مقصود از این عرش که مورد تدبیر خداست یکی از سه معنی خواهد بود:
1. سراسر جهان هستی از مادّی و مجرّد، که نتیجه استیلای بر آن (استیلای در خور وجود خدا) موجب تدبیر و تنظیم جهان وجود است، قهراً جمله ( ثمّ استوی علی العرش ) یعنی بر سراسر هستی که مُلک خدا و سریر قدرت اوست، استیلا دارد و قدرت او بر تمام عوالم محیط است، و اگر عرش در آیه یاد شده، در مقابل آسمان ها آمده است، از باب عطف عام بر خاص است، و این نظریه را مرحوم صدوق در کتاب (اعتقادات) برگزیده است.
2. مقصود از عرش، عوالم ماورای طبیعت است یعنی آن جهان وسیعی که از قید و بند مادّه و شرایط زمان و مکان دور است و آسمان ها و زمین ها زیر سایه آن عوالم قرار گرفته اند، در این صورت، در آن جهان مجرّد و بزرگ، تدبیر عالم مادّه، صورت می پذیرد.
3. عرش، نقطه خاصّی از عالم تجرد است که رشته تدبیر امور جهان به آنجا منتهی می گردد و آیینه ای است جزئیات تمام آنچه که در عالم آفرینش رخ می دهد، در آنجا منعکس می باشد و فرشتگان اطراف عرش که قرآن از آنها خبر می دهد، آنهایی هستند که در جهان خلقت وظایف و تصرّفاتی دارند و مأمور اجرای فرمان هایی هستند که از این مقام، صادر می گردد و حقیقت این مقام به سان موضوعاتی مانند لوح محفوظ برای انسانی که در حجاب مادّه است، روشن نمی گردد.
با توجه به این مطلب، مفاد برخی از آیات مانند:
( الّذِینَ یَحْمِلُونَ العَرش وَمَنْ حَولهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبّنا وَسِعْتَ کُلّ شَیء رَحْمَة وعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَاتَّبعُوا سَبیلَکَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحیم ) .( [19])
(فرشتگانی که حاملان عرش هستند و آنها که گرداگرد آنند، تسبیح و ستایش پروردگارشان را می گویند، و به او ایمان دارند و برای مؤمنان استغفار می کنند و می گویند: پروردگارا، رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته، پس کسانی را که توبه کرده و راه تو را پیروی کرده اند، بیامرز و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار).
از آنچه گفته شد روشن می شود که عرش، واقعیتی غیر از یک تخت محسوس و مادی است که بر آن تکیه شود و ما به نفی آن پرداختیم و به یکی از سه امر یاد شده تفسیر می گردد.
بنابراین، جمله مزبور، متشابه نیست و اگر هم متشابه باشد به وسیله آیات محکم، مفاد آن، روشن می گردد و اینها دلیل بر این است که قرآن، مانند کلام فصیحان و بلیغان دارای مجاز و کنایه است و کسانی که نافی مجاز و کنایه در قرآن هستند، غرض فاسدی را دنبال می کنند و آن این که این گونه اسماء و صفات را بر معنای حسّی و مادّی حمل کنند، و در حقیقت مکتب (تجسیم) و (تشبیه) را احیا کنند.
***
تا اینجا تفسیر آیه به پایان رسید ولی ما، در آغاز مقاله از حنابله دو مطلب نقل کردیم:
1. خدا بالای آسمان ها بر روی تخت نشسته است.
2. مقصود از مقام محمود این است که پیامبر را در کنار تخت خود می نشاند.
مطلب نخست را احمد بن تیمیه پیشوای نخست وهابیان و استاد مکتب محمد بن عبدالوهاب در دو رساله مطرح کرده و بر این عقیده اصرار دارد. او می گوید: (والعرش فوق ذلک، والله فوق ذلک، والله فوق عرشه). ( [20])
(عرش بالای آسمانهاست و خدا هم بالای عرش است).
هم چنین می گوید: (تواتَر عَنْ رسولهِ وأجمعَ علیه سلفُ الأمّة مِن أنّه سبحانَه فوقَ سماواتهِ عَلی عرشه، علیّ علی خلقه). ( [21])
(از پیامبر به تواتر رسیده و گذشتگان امّت بر آن اتفاق دارند که خدا بالای آسمانهای خویش روی تخت خود نشسته و بر فراز مخلوقاتش جای دارد).
او در کتاب العقیدة الحمویه می نویسد: (إنّ الله سبحانه وتعالی فوق کلّ شیء وعلی کلّ شیء وأنّه فوق العرش). ( [22])
مجموع این عبارات حاکی است که او برای خدا مکانی و جهتی قائل است و آن به گونه ای است که اشراف بر مخلوقات خود دارد و چنین خدای را جز به جسمی که دارای مکان و حیّز است نمی توان تفسیر نمود .
این سخن از ابن تیمیه بعید نیست. او شاگرد مکتب محدّثانی مانند عثمان بن سعید دارمی سَجزی مجسم است که در کتاب خود به نام (النقض) می گوید: (خدا اگر بخواهد بر پشت پشه ای جای می گیرد و پشه او را بر پشت خود حمل می کند تا چه رسد به یک تخت بزرگ).( [23])
شگفت اینجاست که خود احمد بن تیمیه همین را در کتاب (غوث العباد) که در سال 1351در چاپخانه حلبی مصر چاپ شده به آسانی پذیرفته است.
ابوحیان در تفسیر آیه ( وسع کرسیه السموات والأرض ) می نویسد: در کتاب (العرش) ابن تیمیه معاصر که به خط خود مؤلف بود خواندم: خدا بر کرسی می نشیند و جای خالی نگاه داشته است که رسول خدا کنار او بنشیند).
محمد زاهد کوثری می نویسد: در نسخه های خطی تفسیر (البحر) (که ابوحیان جمله یاد شده را در آن آورده) این عبارت هست ولی در نسخه های چاپی از آن حذف شده است و می افزاید، مصحح مطبعه، به وی گفت: چون این مطلب بسیار زننده بود، و شایسته یک مسلمان نبود، من آن را حذف کردم.
اصولاً چه معنی دارد که خدا آنجا که مظاهر قدرت و اعمال سلطه خود را بر جهان بیان می کند یک باره بگوید: بر روی تخت نشست و تخت او آن قدر بزرگ، و جسم او آن قدر سنگین است که تخت، گاهی از سنگینی او ناله می کند؟!( [24])
=========================================
[1] . سوره حدید، آیه 4.
[2] . ( عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محموداً ) (اسراء/79); ( امید است خدایت تو را به مقامی درخور ستایش برانگیزد ) .
[3] . مدارک این دو مطلب در آخر مقاله خواهد آمد.
[4] . لسان العرب، ج14، ص 414، مادّه سوی. با توضیح.
[5] . قصص/ 14.
[6] . فتح/ 29.
[7] . زخرف/13و 14.
[8] .
[9] . حجر/ 47.
[10] . انسان/ 13.
[11] . یوسف/ 100.
[12] . نحل/ 23.
[13] . نمل/ 38.
[14] . اعراف/ 58.
[15] . یونس/
[16] . فرقان/ 59.
[17] . حدید/ 4.
[18] . نمل/ 26.
[19] . غافر/ 7.
[20] . مجموعة الرسائل الکبری2، العقیدة الواسطیة، ص 399.
[21] . همان، ص 401.
[22] . مجموعة الرسائل الکبری، العقیدة الحمویة، ص 429.
[23] . ان الله لو شاء لاستقر علی ظهر بعوضة فاستقلت به بقدرته فکیف علی عرش عظیم؟
[24] . له أطیط کاطیط الرحل.
(نقل از : tohid.ir )
- [سایر] آیا (علی مع القرآن و القرآن مع علی) حدیث است؟ مقصود از آن چیست؟
- [آیت الله وحید خراسانی] اذا قلد احد العلماء فمات ثم قلد اخر فمات ثم رجع الی الحی و قلده مطلقا بحیث عدل عن تقلید الاول اصلا فهل یبقی علی تقلیده ام یرجع الی الاول علی فرض الاعلمیه
- [سایر] مقصود از علی بن الحسین در زیارت عاشورا علی اکبر است یا امام سجاد ؟ اگر مقصود علی اکبر است، چرا از ایشان به عنوان ولی الله ذکر شده است ؟
- [سایر] مقصود از علی بن الحسین در زیارت عاشورا علی اکبر است یا امام سجاد ؟ اگر مقصود علی اکبر است، چرا از ایشان به عنوان ولی الله ذکر شده است ؟
- [سایر] از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده: (الدّهر أنزلنی ثمّ أنزلنی حتّی قیل معاویة و علی). اینجانب هر چه این عبارت را جستوجو کردم آنرا در هیچ منبع روایی یا تاریخی نیافتم. اگر این جمله یا مضمون آن حقیقتاً از حضرت علی(ع) است، لطفاً مصدرش را مرقوم فرمایید.
- [سایر] آیا جمله (حب علی حسنة لا تضر معها سیئة)، حدیث است؟ مقصود از آن چیست؟
- [آیت الله وحید خراسانی] هل یصح السجود علی سبحه البایزهر تسبیح شاه مقصود و العقیق و التربه المحروقه
- [سایر] روایاتی در برخی آثار حدیثی اهل سنت وجود دارند که در آنها حضرت علی(ع) از خلفا تمجید و ستایش کرده است، مانند (خیر الناس بعد النبیین ابوبکر ثم عمر) و...؛ آیا به موجب این تمجیدها مقام ابوبکر و عمر از مقام حضرت علی(ع) برتر نیست؟ آیا این ستایشها بر افضلیت آنها از سوی حضرت علی(ع) دلالت نمیکند؟
- [سایر] مقصود حضرت علی علیهالسلام از این که فرزندان خود را با توجه به آداب زمان تربیت کنید، چیست؟
- [سایر] (اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ) علی ابن الحسین کیست؟ علی اکبر یا امام سجاد؟ لطفا دلیل خود را بگویید. آیا قرائنی وجود دارد که نشان دهد منظور کیست؟
- [آیت الله جوادی آملی] .اذان, هجده جمله است : (االله اکبر ) چهار مرتبه، (أشهد أن لا إله الاّ االله )، (أشهد أنّ محمداً رسول االله )، (حیّ علی الصلاة )، (حیّ علی الفلاح)، (حیّ علی خیر العمل )، (االله اکبر )، (لا إله الاّ االله )، هر کدام دو مرتبه، و اقامه , هفده جمله است : دو مرتبه (االله اکبر )، از اول اذان و یک مرتبه (لا إله الاّ االله ) از آخر آن , کم می شود و دو مرتبه (قد قامت الصلاة ) بعد از (حیّ علی خیر العمل) افزوده میشود.
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.
- [آیت الله خوئی] اذان هیجده جمله است:" الله اکبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه" الله اکبر" از اوّل اذان، و یک مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن کم میشود، و بعداز گفتن" حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.
- [امام خمینی] اذان هیجده جمله است: "الله اکبر" چهار مرتبه، "اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله، حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه"الله اکبر" از اول اذان، و یک مرتبه "لا اله الا الله" از آخر آن کم می شود، و بعداز گفتن "حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه "قد قامت الصلاه" اضاضه نمود.
- [آیت الله بهجت] اذان هیجده جمله است: (اللّه اَکبَر) چهار مرتبه؛ (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه)؛ (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه)؛ (حَی عَلَی الصَّلاة)؛ (حَی عَلَی الفَلاح)؛ (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل)؛ (اللّه اَکبَر)؛ (لا اِلهَ اِلاَّ اللّه) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللّه اکبر) از اول اذان و یک مرتبه (لا اِلهَ الاَّ اللّه) از آخر آن کم میشود، و بعد از گفتن (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصَّلاة) اضافه نمود.
- [آیت الله علوی گرگانی] اذان هیجده جمله است: )اللّهُ أکْبَر( چهار مرتبه، )أشْهَدُ أن لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ، أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه، حَیَّ عَلی الصَّلاِْ، حَیَّ عَلی الفَلاحِ، حَیَّ عَلی خَیْرِ العَمَل، اللّهُ اکْبَر، لا اًّلهَ اًّلاّ اللّه( هریک دو مرتبه . واقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أکبَر از اوّل اذان ویک مرتبه )لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ( از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن )حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَل(، باید دو مرتبه )قَدْ قامَتِ الصّلاْ( اضافه نمود.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اذان هیجده جمله دارد: (اللَّهُ أکبَر) چهار مرتبه، (أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ)، (أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه)، (حَیَّ علی الصَّلاةِ)، (حَیَّ علی الفَلاحِ)، (حَیَّ علی خَیْرِ العَمَلِ)، (اللَّه أکبَر)، (لا إلهَ إلّا اللَّهُ) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللَّه أکبَر) از اول اذان و یک مرتبه (لا إلهَ إلّا اللَّهُ) از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن (حَیَّ علی خَیْرِ العَمَلِ) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصّلاة) اضافه نمود.
- [آیت الله وحید خراسانی] اذان هیجده جمله است الله اکبر چهار مرتبه اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله حی علی الصلاه حی علی الفلاح حی علی خیر العمل الله اکبر لا اله الا الله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبر از اول اذان و یک مرتبه لا اله الا الله از اخر ان کم می شود و بعد از گفتن حی علی خیر العمل باید دو مرتبه قد قامت الصلاه اضافه نمود