حقیقت قرآن چیست؟
قرآن (حقیقت) است نه (سمبلیک)؛ چرا که براساس دیدگاه ما، قرآن وحی تشریعی است و این وحی، ارتباط خاصی است که خداوند برای پیام‌رسانی به انبیا و هدایت بشر به وسیله آنان، برقرار نموده است . این وحی که گفتار کلامی و فعل زبانی خداوند است، برای رفع نیازهای فردی و اجتماعی بشر نازل گشته است. براساس آیات قرآنی - که بهترین بیانگر این وحی می‌باشند - وحی زبانی که در قالب قرآن در دسترس ما است، سخن، فکر و نبوغ حضرت محمد(ص) نیست. این وحی، پیام انسان نیست و منشأش صرف یک مکاشفه عرفانی، همانند عارفان نیست. وحی تشریعی اکتسابی نیست و تکرارناپذیر است. آن را نمی‌توان کتمان کرد و تنها به قدرت غیبی حق مستند است. رسول اکرم(ص)، وحی را با ابزار حسی و یا تفکّر عقلانی دریافت نکرد؛ بلکه روح مبارک آن حضرت، محل القای سخن سنگین الهی بود. نگا: تحلیل وحی، صص 98 - 73؛ تفسیر نمونه، ج 13، ص 173 به بعد. براساس دلایل متقن، معتقدیم که مفاد و محتوای قرآن از سوی خداوند است. علاوه بر آن تک تک الفاظ نیز از سوی خداوند است و ترکیبات این الفاظ - که در قالب آیات آمده‌اند - نیز از سوی خداوند است. مجموعه این آیات - که به صورت سوره‌ها تجلی کرده است - هم از ناحیه خداوند می‌باشد. حتی چینش و ترتیب سوره‌ها در کنار یکدیگر و تشکیل قرآن موجود نیز، از ناحیه خداوند است. در این باب نگا: مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، صص 32 - 84. این آیات با چنین خصایصی، حکایت‌گر حقایق گوناگونی است که معرفت انسان را افزایش می‌دهد ودر یک کلام وحی تشریعی، معرفت‌زا است. از آن‌جا که به اعتقاد ما پیامبران معصوم‌اند، در تلقی وحی و حفظ و ابلاغ آن به مردم، از عصمت کامل برخوردارند. ازاین‌رو، وحی با تمام قامت و به صورت عریان و آن گونه که هست، به تلقی و شعور و فهم انبیای بزرگ، درآمده و آنچه به چنگ صاحبان وحی می‌افتد، سخن ناب خداوند است. بنابراین فهم دینی پیامبران، هرگز به آثار بشری و کاستی‌ها و نقایص انسانی، آلوده نمی‌شود. اما کسانی که وحی را براساس قرائت خاصی - که ریشه در دیدگاه فلاسفه غرب دارد - تشریح و تفسیر می‌کنند، مدعی‌اند که قرآن (سمبلیک) است و حالت نماداندیشی(Symbolic) دارد. این قرائت، وحی را از سنخ دانش، معرفت و گزاره نمی‌داند که به پیامبران القا می‌شود؛ بلکه نوعی انکشاف خویشتن خداوند می‌داند. براساس این قرائت، خداوند گزاره وحی نمی‌کند؛ بلکه خودش را وحی می‌کند. وحی در وقایع اصیل و تاریخی،برای انسان رخ داده و نوعی دخالت خداوند بوده است. این وقایع نمودار تجربه انسان از خداوند، در لحظات مهم تاریخ است و درعین حال عمل خداوند در انکشاف خویش برای انسان و برداشتن قدم اول را از سوی او باز می‌نماید. براساس این دیدگاه، خداوند بر آن نبود که یک کتاب معصوم از خطا - که بیانگر حقایق است - بفرستد؛ بلکه او می‌خواست وقایعی را در حیات افراد و جوامع به منصه ظهور درآورد. اینان می‌گویند: انسان در مواجهه با مسیح، فقط یک مشت اطلاعات به دست نمی‌آورد؛ بلکه مهر، اهتدا و آشتی را از او می‌پذیرد. در این باب نگا: ایان باربور، علم و دین، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران: 1362 ش ، صص 269 - 270. این بینش نتایج و لوازمی دارد. یکی از این پیامدها آن است که برای آشنایی با دیگر لوازم نگا: محمدتقی فعالی، درآمدی بر معرفت‌شناسی دینی و معاصر، معاونت امور اساتید و معارف اسلامی قم: چاپ اول، 1377، صص 361 - 358. دیدگاه غیرزبانی وحی، بر آن است که چون وحی نوعی (تجربه درونی) انسان است و تجربه همیشه با (تعبیر) همراه است؛ هیچ وحی تعبیر ناشده‌ای وجود ندارد علم و دین، صص 269، 245، 214.؛ یعنی، وحی تجربه عریان نیست. حتی وقایع خطیر تاریخی گذشته، نمی‌تواند از تعبیر انسانی گذشته و حال، تفکیک شود. در این جا نیز سهم داننده و فاعل شناسایی را نمی‌توان نادیده انگاشت. ازاین‌رو پیروان این دیدگاه، معتقدند که پیامبران، همانند قطعه اسفنج نیستند که صرفاً حامل و ناقل آب است، بدون این که در آن تأثیری بگذارد؛ بلکه پیامبران تجربیاتی را که به الهام دریافت می‌کنند، با لغات استعاری و رمزی، بیان می‌کنند. جمعی از نویسندگان، معجم اللاهوت الکتابی، بیروت، بی‌نا، 1982 م، مقدمه ص 15. بر این اساس اینان معتقدند که بعضی جنبه‌های (تجربه دینی)، به نحو نمادین و به مدد تخیّل آفرینش‌گر انسان، تعبیر و تفسیر می‌شود؛ مثلاً داستان‌های دینی - که در تورات و انجیل آمده - داستان‌هایی است که با قرار دادن وضع بشری در یک زمینه کیهانی و یگانگی بخشیدن به انسان و کیهان و هر آنچه مقدس است، اهتدا و هدایت به بار می‌آورد. مضمون مشترک آنها سرآغاز ازلی، زندگی و مرگ انسان، طبیعت، اهداف و سرنوشت‌های افراد و اقوام است. علم و دین، صص 255 - 254. اما با رد تحویل وحی به تجربه دینی (Religious Experience)، دیگر مشخص می‌شود که قرآن (حقیقت) است، نه سمبلیک. ما تجربه دینی در تحلیل وحی را نمی‌پذیریم؛ زیرا اگر واقعیت و حقیقت وحی - آن گاه که از سوی پیامبر(ص) به تعبیر درمی‌آید - دستخوش تحوّل و تغییر شود و از محدودیت‌های انسانی تأثیر پذیرد، لغو و بیهودگی فرستادن پیامبران لازم می‌آید و با ادله عقلی عصمت در مقام ابلاغ وحی منافات دارد؛ زیرا اگر راه سعادت و هدایت آدمیان - راهی که بدون آن، رسیدن به هدف زندگی محال است - خود دستخوش دگرگونی قرار گیرد و بازتابی از محیط اجتماعی و فرهنگی پیامبر(ص) باشد؛ چه فایده‌ای بر آن مترتب خواهد بود؟ در این صورت و با سمبلیک دانستن آیات قرآن، غرض خداوند حکیم از آفرینش آدمیان - با توجه به ناکافی بودن حس و عقل برای هدایت انسان به سوی مقصد نهایی - چگونه تأمین خواهدشد؟ از سوی دیگر، وقتی ما با پدیده‌هایی روبه رو هستیم که نمی‌توان صحنه تلقی و دریافت آن را در معرض نمایش و مشاهده دیگران قرار داد - به عبارت دیگر کاملاً شخصی است - و از طرفی پدیده‌ای فرا عقلی و خارج از تحلیل‌های عقلانی است و به تعبیر خود آنها (سخنی به کلی دیگر) می‌باشد؛ به حکم عقل، بهترین و شاید تنهاترین راه شناخت و آشنایی با آن، پرسش از نزدیک‌ترین (من وابسته) به آن است. وقتی ویژگی‌های وحی را از خود دریافت کنندگان آن، جویا می‌شویم؛ آنان در پاسخ، نقش خود را در واسطه بودن منحصر می‌کنند و هم معانی و هم الفاظ را از ناحیه خداوند می‌دانند. نکته مهم دیگر آن است که باید دید، چه علل و انگیزه‌ای موجب شد که برخی، تحلیل (تجربه دینی) را از وحی ارائه کنند؟ آیا این علّت‌ها موجب می‌شود که ما قرآن را نیز (تجربه دینی) بدانیم یا خیر؟ یکی از عوامل مهم تحقیقات انتقادی جدید کتاب‌های مقدس (تورات و انجیل)، پیدایی اختلافات و تناقضات فراوان و توجیه‌ناپذیر و مسائل دور از حقیقت در آنها بود؛ حال آن که چنین مسأله‌ای در قرآن و آیات آن وجود ندارد. از سوی دیگر، گسترش و تعمیم تجربه‌گرایی جدید در غرب - که تلاش می‌کند تمام پدیده‌های مادی و غیرمادی جهان هستی را با یک معیار مشخص ارزیابی کند - موجب گشت که برخی از غربیان، این مسأله را در باب (وحی) نیز وارد سازند و معتقد شوند که همان طور که هیچ خط و مرز قاطعی، میان تجربه و تعبیر نمی‌توان کشید و داده‌های علمی از کانال تعبیر انسان می‌گذرند؛ در دین نیز تجربه تعبیرناشده‌ای وجود ندارد. نگا: همان، صص 120 - 131، 156 - 198، 212، 214، 245، 269 و.... اما حقیقت آن است که (وحی) هرگز در مدار و افق دانش‌های عمومی بشری نبوده است و قوانین آنها را نمی‌پذیرد. مضافاً بر آن که این مطلب؛ یعنی، (تجربی بودن) هرگز معیار معناداری در گزاره معرفتی نیست و ازاین‌رو این گزاره که باید وحی تجربی باشد تا آموزه‌ای معرفتی تلقی گردد؛ خودش را تکذیب می‌کند؛ چرا که هیچ راه تجربی برای اثبات یا ابطال آن وجود ندارد. با توجّه به آن که مبنای تجربی بودن وحی، سست‌گشت دیگر نمی‌توان تحلیل سمبلیک را - که بر آن بنانهاده شده بود - مطرح ساخت. برای آن که اطلاعات شما در این باب بیشتر شود، توجّه به این پرسش و پاسخ آن مغتنم است: آیا خداوند متعال در قرآن، در بیان مقاصد خویش همان شیوه عمومی عقلا در (مفاهمه) را به کار برده است و یا با رمز و مانند آن سخن گفته است؟ در این میان دو دیدگاه کلی وجود دارد: یکم. مفاهیم قرآنی، آمیخته‌ای از شیوه‌های گوناگون و ترکیبی از زبان‌های مختلف است؛ یعنی، قرآن در مواردی از زبان (عرف) استفاده کرده است و در مواردی از زبان (ادبی و کنایی و مجاز) سود جسته است و در پاره‌ای از مفاهیم از زبان (رمز). نگا: مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، ص 298 و 299. دوم. نظریه دیگر آن است که قرآن، دارای یک زبان است؛ ولی این یک زبان در نگاه برخی همان زبان عرف عقلا است سیدابوالقاسم خویی، البیان، انتشارات کعبه، بی‌تا، ص 263. و در نگاه برخی دیگر یک زبان ویژه و عرف مخصوص به خود است. المیزان، ج 1، ص 9 و ج 3، ص 78. به نظر می‌رسد که به دلایل عقلی و نقلی، قرآن کریم در مجموع زبان خاص خود را دارد و نمی‌توان آن را با زبان رایج در یک واحد بشری، مقایسه کرد. نمی‌توان زبان قرآن را صرفاً زبانی معمولی و عرفی یا زبانی ویژه - همانند زبان فیلسوفان یا عارفان - دانست. قرآن برای بیان احکام فرعی و پیام‌های مربوط به تکلیف و عمل بندگان و روایت رویدادهای تاریخی، (زبان عرفی) را به کار گرفته‌است و در معارف بلند عقلی و حقایق والای فلسفی و عرفانی، گاهی از (تمثیل و استعاره) سود جسته‌است. در پاره‌ای موارد نیز تعابیری دارد که محتمل است (رمزی) میان خداوند و فرستاده او باشد. اما دلیل عقلی این مسأله، آن است که (دین) موهبتی الهی است که خداوند از طریق رسولانش، در اختیار بشر قرار می‌دهد تا او بتواند راه نجات را بیابد و هدایت گردد. پس خداوند، با زبانی سخن می‌گوید که گسترده‌ترین مخاطبان را در برگرفته و موجبات هدایت عموم مردم فراهم آید. اگر سخن خداوند، به گونه‌ای باشد که عموم مردم توان فهم آن را نداشته باشند؛ هدایت همگانی مردم - که هدف از فرستادن رسولان و انزال کتاب‌ها است - حاصل نخواهد شد. ازاین‌رو حکمت حدوث دین، اقتضا می‌کند (زبان هدایت)، زبانی فراگیر، آشکار و قابل فهم برای عموم بوده و بیانگر حقایقی باشد که براساس آنها، آدمی بتواند راه حقیقت و هدایت را بیابد .اگر زبان قرآن، (سمبلیک) باشد، آیا می‌توان از چنین زبانی، حقایقی را فهمید که راه‌گشای آدمی به سوی رستگاری باشد؟ اما در عین حال در برخی موارد - از آن‌جا که مطلب بسیار پیچیده است - بیان صریح برای عرف قابل فهم نیست. در این گونه موارد، عقل حکم می‌کند که در این موارد، از شیوه محاوره عرفی، عدول و به تمثیل و استعاره تمسّک کنیم. عقل این شیوه را در راستای همان هدف کلی؛ یعنی، هدایت عمومی و گستره مخاطبان می‌داند. ازاین‌رو آیاتی که در آن بعضی از خصوصیات مادی و جسمانی به خداوند نسبت داده شده است (مثل فتح، آیه 10؛ فجر، آیه 22 و...) از این قبیل هستند. همچنین در برخی مواضع، خداوند علاوه بر پیام‌های دینی، عمومی و همگانی، برای خواص بندگان خود نیز پیام ویژه‌ای دارد. در این جا نیز عقل حکم می‌کند که (مفاهیم) به صورتی مطرح شوند که فقط برای مخاطبان خاص خود قابل فهم باشند. این یکی از احتمالاتی است که درباره (حروف مقطعه) در آغاز برخی سوره‌ها، مطرح شده است. اما بیشتر آیات قرآن، براساس زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلا است؛ چنان که بنا بر دلایل نقلی و از جمله آیات قرآن، این مطلب روشن می‌شود. به عنوان مثال خداوند فرموده است که همه فرستادگانش، به زبان قوم و امت خویش مبعوث شده‌اند: (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه)؛ ابراهیم(14)، آیه 4. مفاد این آیه آن است که لسان وحیانی پیامبران، چیزی جدا و ناشناخته برای مردم آن دیار و مخاطبان ایشان نبوده است؛ چنان که بارها خاطرنشان شده است که قرآن، به زبان مردم و برای فهم ایشان است (آل عمران، آیه 138؛ ابراهیم، آیه 52). بنابراین کلام وحیانی و فعل گفتاری خداوند؛ یعنی، قرآن، (معنادار) و حکایت‌گر حقایق است و براساس همان معناداری است که شریعت، هدایت و کمال‌آفرینی انسان شکل می‌گیرد. بر این اساس (زبان وحی الهی) قابل شناسایی است؛ چرا که بیشتر آیات آن، همان زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلا است و بعضی مبتنی بر تمثیل و پاره‌ای اندک به زبان رمز است که به دلیل اقتضای آن عقل، آن را امری روا و مجاز می‌داند.
عنوان سوال:

حقیقت قرآن چیست؟


پاسخ:

قرآن (حقیقت) است نه (سمبلیک)؛
چرا که براساس دیدگاه ما، قرآن وحی تشریعی است و این وحی، ارتباط خاصی است که خداوند برای پیام‌رسانی به انبیا و هدایت بشر به وسیله آنان، برقرار نموده است .
این وحی که گفتار کلامی و فعل زبانی خداوند است، برای رفع نیازهای فردی و اجتماعی بشر نازل گشته است. براساس آیات قرآنی - که بهترین بیانگر این وحی می‌باشند - وحی زبانی که در قالب قرآن در دسترس ما است، سخن، فکر و نبوغ حضرت محمد(ص) نیست. این وحی، پیام انسان نیست و منشأش صرف یک مکاشفه عرفانی، همانند عارفان نیست. وحی تشریعی اکتسابی نیست و تکرارناپذیر است. آن را نمی‌توان کتمان کرد و تنها به قدرت غیبی حق مستند است.
رسول اکرم(ص)، وحی را با ابزار حسی و یا تفکّر عقلانی دریافت نکرد؛ بلکه روح مبارک آن حضرت، محل القای سخن سنگین الهی بود. نگا: تحلیل وحی، صص 98 - 73؛ تفسیر نمونه، ج 13، ص 173 به بعد.
براساس دلایل متقن، معتقدیم که مفاد و محتوای قرآن از سوی خداوند است. علاوه بر آن تک تک الفاظ نیز از سوی خداوند است و ترکیبات این الفاظ - که در قالب آیات آمده‌اند - نیز از سوی خداوند است. مجموعه این آیات - که به صورت سوره‌ها تجلی کرده است - هم از ناحیه خداوند می‌باشد. حتی چینش و ترتیب سوره‌ها در کنار یکدیگر و تشکیل قرآن موجود نیز، از ناحیه خداوند است. در این باب نگا: مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، صص 32 - 84. این آیات با چنین خصایصی، حکایت‌گر حقایق گوناگونی است که معرفت انسان را افزایش می‌دهد ودر یک کلام وحی تشریعی، معرفت‌زا است. از آن‌جا که به اعتقاد ما پیامبران معصوم‌اند، در تلقی وحی و حفظ و ابلاغ آن به مردم، از عصمت کامل برخوردارند. ازاین‌رو، وحی با تمام قامت و به صورت عریان و آن گونه که هست، به تلقی و شعور و فهم انبیای بزرگ، درآمده و آنچه به چنگ صاحبان وحی می‌افتد، سخن ناب خداوند است. بنابراین فهم دینی پیامبران، هرگز به آثار بشری و کاستی‌ها و نقایص انسانی، آلوده نمی‌شود. اما کسانی که وحی را براساس قرائت خاصی - که ریشه در دیدگاه فلاسفه غرب دارد - تشریح و تفسیر می‌کنند، مدعی‌اند که قرآن (سمبلیک) است و حالت نماداندیشی(Symbolic) دارد. این قرائت، وحی را از سنخ دانش، معرفت و گزاره نمی‌داند که به پیامبران القا می‌شود؛ بلکه نوعی انکشاف خویشتن خداوند می‌داند. براساس این قرائت، خداوند گزاره وحی نمی‌کند؛ بلکه خودش را وحی می‌کند. وحی در وقایع اصیل و تاریخی،برای انسان رخ داده و نوعی دخالت خداوند بوده است. این وقایع نمودار تجربه انسان از خداوند، در لحظات مهم تاریخ است و درعین حال عمل خداوند در انکشاف خویش برای انسان و برداشتن قدم اول را از سوی او باز می‌نماید. براساس این دیدگاه، خداوند بر آن نبود که یک کتاب معصوم از خطا - که بیانگر حقایق است - بفرستد؛ بلکه او می‌خواست وقایعی را در حیات افراد و جوامع به منصه ظهور درآورد. اینان می‌گویند: انسان در مواجهه با مسیح، فقط یک مشت اطلاعات به دست نمی‌آورد؛ بلکه مهر، اهتدا و آشتی را از او می‌پذیرد. در این باب نگا: ایان باربور، علم و دین، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران: 1362 ش ، صص 269 - 270. این بینش نتایج و لوازمی دارد. یکی از این پیامدها آن است که برای آشنایی با دیگر لوازم نگا: محمدتقی فعالی، درآمدی بر معرفت‌شناسی دینی و معاصر، معاونت امور اساتید و معارف اسلامی قم: چاپ اول، 1377، صص 361 - 358. دیدگاه غیرزبانی وحی، بر آن است که چون وحی نوعی (تجربه درونی) انسان است و تجربه همیشه با (تعبیر) همراه است؛ هیچ وحی تعبیر ناشده‌ای وجود ندارد علم و دین، صص 269، 245، 214.؛ یعنی، وحی تجربه عریان نیست. حتی وقایع خطیر تاریخی گذشته، نمی‌تواند از تعبیر انسانی گذشته و حال، تفکیک شود. در این جا نیز سهم داننده و فاعل شناسایی را نمی‌توان نادیده انگاشت. ازاین‌رو پیروان این دیدگاه، معتقدند که پیامبران، همانند قطعه اسفنج نیستند که صرفاً حامل و ناقل آب است، بدون این که در آن تأثیری بگذارد؛ بلکه پیامبران تجربیاتی را که به الهام دریافت می‌کنند، با لغات استعاری و رمزی، بیان می‌کنند. جمعی از نویسندگان، معجم اللاهوت الکتابی، بیروت، بی‌نا، 1982 م، مقدمه ص 15. بر این اساس اینان معتقدند که بعضی جنبه‌های (تجربه دینی)، به نحو نمادین و به مدد تخیّل آفرینش‌گر انسان، تعبیر و تفسیر می‌شود؛ مثلاً داستان‌های دینی - که در تورات و انجیل آمده - داستان‌هایی است که با قرار دادن وضع بشری در یک زمینه کیهانی و یگانگی بخشیدن به انسان و کیهان و هر آنچه مقدس است، اهتدا و هدایت به بار می‌آورد. مضمون مشترک آنها سرآغاز ازلی، زندگی و مرگ انسان، طبیعت، اهداف و سرنوشت‌های افراد و اقوام است. علم و دین، صص 255 - 254. اما با رد تحویل وحی به تجربه دینی (Religious Experience)، دیگر مشخص می‌شود که قرآن (حقیقت) است، نه سمبلیک. ما تجربه دینی در تحلیل وحی را نمی‌پذیریم؛ زیرا اگر واقعیت و حقیقت وحی - آن گاه که از سوی پیامبر(ص) به تعبیر درمی‌آید - دستخوش تحوّل و تغییر شود و از محدودیت‌های انسانی تأثیر پذیرد، لغو و بیهودگی فرستادن پیامبران لازم می‌آید و با ادله عقلی عصمت در مقام ابلاغ وحی منافات دارد؛ زیرا اگر راه سعادت و هدایت آدمیان - راهی که بدون آن، رسیدن به هدف زندگی محال است - خود دستخوش دگرگونی قرار گیرد و بازتابی از محیط اجتماعی و فرهنگی پیامبر(ص) باشد؛ چه فایده‌ای بر آن مترتب خواهد بود؟ در این صورت و با سمبلیک دانستن آیات قرآن، غرض خداوند حکیم از آفرینش آدمیان - با توجه به ناکافی بودن حس و عقل برای هدایت انسان به سوی مقصد نهایی - چگونه تأمین خواهدشد؟ از سوی دیگر، وقتی ما با پدیده‌هایی روبه رو هستیم که نمی‌توان صحنه تلقی و دریافت آن را در معرض نمایش و مشاهده دیگران قرار داد - به عبارت دیگر کاملاً شخصی است - و از طرفی پدیده‌ای فرا عقلی و خارج از تحلیل‌های عقلانی است و به تعبیر خود آنها (سخنی به کلی دیگر) می‌باشد؛ به حکم عقل، بهترین و شاید تنهاترین راه شناخت و آشنایی با آن، پرسش از نزدیک‌ترین (من وابسته) به آن است. وقتی ویژگی‌های وحی را از خود دریافت کنندگان آن، جویا می‌شویم؛ آنان در پاسخ، نقش خود را در واسطه بودن منحصر می‌کنند و هم معانی و هم الفاظ را از ناحیه خداوند می‌دانند. نکته مهم دیگر آن است که باید دید، چه علل و انگیزه‌ای موجب شد که برخی، تحلیل (تجربه دینی) را از وحی ارائه کنند؟ آیا این علّت‌ها موجب می‌شود که ما قرآن را نیز (تجربه دینی) بدانیم یا خیر؟ یکی از عوامل مهم تحقیقات انتقادی جدید کتاب‌های مقدس (تورات و انجیل)، پیدایی اختلافات و تناقضات فراوان و توجیه‌ناپذیر و مسائل دور از حقیقت در آنها بود؛ حال آن که چنین مسأله‌ای در قرآن و آیات آن وجود ندارد. از سوی دیگر، گسترش و تعمیم تجربه‌گرایی جدید در غرب - که تلاش می‌کند تمام پدیده‌های مادی و غیرمادی جهان هستی را با یک معیار مشخص ارزیابی کند - موجب گشت که برخی از غربیان، این مسأله را در باب (وحی) نیز وارد سازند و معتقد شوند که همان طور که هیچ خط و مرز قاطعی، میان تجربه و تعبیر نمی‌توان کشید و داده‌های علمی از کانال تعبیر انسان می‌گذرند؛ در دین نیز تجربه تعبیرناشده‌ای وجود ندارد. نگا: همان، صص 120 - 131، 156 - 198، 212، 214، 245، 269 و.... اما حقیقت آن است که (وحی) هرگز در مدار و افق دانش‌های عمومی بشری نبوده است و قوانین آنها را نمی‌پذیرد. مضافاً بر آن که این مطلب؛ یعنی، (تجربی بودن) هرگز معیار معناداری در گزاره معرفتی نیست و ازاین‌رو این گزاره که باید وحی تجربی باشد تا آموزه‌ای معرفتی تلقی گردد؛ خودش را تکذیب می‌کند؛ چرا که هیچ راه تجربی برای اثبات یا ابطال آن وجود ندارد. با توجّه به آن که مبنای تجربی بودن وحی، سست‌گشت دیگر نمی‌توان تحلیل سمبلیک را - که بر آن بنانهاده شده بود - مطرح ساخت. برای آن که اطلاعات شما در این باب بیشتر شود، توجّه به این پرسش و پاسخ آن مغتنم است: آیا خداوند متعال در قرآن، در بیان مقاصد خویش همان شیوه عمومی عقلا در (مفاهمه) را به کار برده است و یا با رمز و مانند آن سخن گفته است؟ در این میان دو دیدگاه کلی وجود دارد: یکم. مفاهیم قرآنی، آمیخته‌ای از شیوه‌های گوناگون و ترکیبی از زبان‌های مختلف است؛ یعنی، قرآن در مواردی از زبان (عرف) استفاده کرده است و در مواردی از زبان (ادبی و کنایی و مجاز) سود جسته است و در پاره‌ای از مفاهیم از زبان (رمز). نگا: مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، ص 298 و 299. دوم. نظریه دیگر آن است که قرآن، دارای یک زبان است؛ ولی این یک زبان در نگاه برخی همان زبان عرف عقلا است سیدابوالقاسم خویی، البیان، انتشارات کعبه، بی‌تا، ص 263. و در نگاه برخی دیگر یک زبان ویژه و عرف مخصوص به خود است. المیزان، ج 1، ص 9 و ج 3، ص 78. به نظر می‌رسد که به دلایل عقلی و نقلی، قرآن کریم در مجموع زبان خاص خود را دارد و نمی‌توان آن را با زبان رایج در یک واحد بشری، مقایسه کرد. نمی‌توان زبان قرآن را صرفاً زبانی معمولی و عرفی یا زبانی ویژه - همانند زبان فیلسوفان یا عارفان - دانست. قرآن برای بیان احکام فرعی و پیام‌های مربوط به تکلیف و عمل بندگان و روایت رویدادهای تاریخی، (زبان عرفی) را به کار گرفته‌است و در معارف بلند عقلی و حقایق والای فلسفی و عرفانی، گاهی از (تمثیل و استعاره) سود جسته‌است. در پاره‌ای موارد نیز تعابیری دارد که محتمل است (رمزی) میان خداوند و فرستاده او باشد. اما دلیل عقلی این مسأله، آن است که (دین) موهبتی الهی است که خداوند از طریق رسولانش، در اختیار بشر قرار می‌دهد تا او بتواند راه نجات را بیابد و هدایت گردد. پس خداوند، با زبانی سخن می‌گوید که گسترده‌ترین مخاطبان را در برگرفته و موجبات هدایت عموم مردم فراهم آید. اگر سخن خداوند، به گونه‌ای باشد که عموم مردم توان فهم آن را نداشته باشند؛ هدایت همگانی مردم - که هدف از فرستادن رسولان و انزال کتاب‌ها است - حاصل نخواهد شد. ازاین‌رو حکمت حدوث دین، اقتضا می‌کند (زبان هدایت)، زبانی فراگیر، آشکار و قابل فهم برای عموم بوده و بیانگر حقایقی باشد که براساس آنها، آدمی بتواند راه حقیقت و هدایت را بیابد .اگر زبان قرآن، (سمبلیک) باشد، آیا می‌توان از چنین زبانی، حقایقی را فهمید که راه‌گشای آدمی به سوی رستگاری باشد؟ اما در عین حال در برخی موارد - از آن‌جا که مطلب بسیار پیچیده است - بیان صریح برای عرف قابل فهم نیست. در این گونه موارد، عقل حکم می‌کند که در این موارد، از شیوه محاوره عرفی، عدول و به تمثیل و استعاره تمسّک کنیم. عقل این شیوه را در راستای همان هدف کلی؛ یعنی، هدایت عمومی و گستره مخاطبان می‌داند. ازاین‌رو آیاتی که در آن بعضی از خصوصیات مادی و جسمانی به خداوند نسبت داده شده است (مثل فتح، آیه 10؛ فجر، آیه 22 و...) از این قبیل هستند. همچنین در برخی مواضع، خداوند علاوه بر پیام‌های دینی، عمومی و همگانی، برای خواص بندگان خود نیز پیام ویژه‌ای دارد. در این جا نیز عقل حکم می‌کند که (مفاهیم) به صورتی مطرح شوند که فقط برای مخاطبان خاص خود قابل فهم باشند. این یکی از احتمالاتی است که درباره (حروف مقطعه) در آغاز برخی سوره‌ها، مطرح شده است. اما بیشتر آیات قرآن، براساس زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلا است؛ چنان که بنا بر دلایل نقلی و از جمله آیات قرآن، این مطلب روشن می‌شود. به عنوان مثال خداوند فرموده است که همه فرستادگانش، به زبان قوم و امت خویش مبعوث شده‌اند: (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه)؛ ابراهیم(14)، آیه 4. مفاد این آیه آن است که لسان وحیانی پیامبران، چیزی جدا و ناشناخته برای مردم آن دیار و مخاطبان ایشان نبوده است؛ چنان که بارها خاطرنشان شده است که قرآن، به زبان مردم و برای فهم ایشان است (آل عمران، آیه 138؛ ابراهیم، آیه 52). بنابراین کلام وحیانی و فعل گفتاری خداوند؛ یعنی، قرآن، (معنادار) و حکایت‌گر حقایق است و براساس همان معناداری است که شریعت، هدایت و کمال‌آفرینی انسان شکل می‌گیرد. بر این اساس (زبان وحی الهی) قابل شناسایی است؛ چرا که بیشتر آیات آن، همان زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلا است و بعضی مبتنی بر تمثیل و پاره‌ای اندک به زبان رمز است که به دلیل اقتضای آن عقل، آن را امری روا و مجاز می‌داند.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین