چرا امام حسن علیه السلام راه صلح با معاویه و امام حسین علیه السلام راه مبارزه و جهاد با یزید را انتخاب کرد؟ شیعه همواره با مسئله چگونگی توجیه تفاوت عملکرد امامان معصوم به خصوص امام حسن و امام حسین علیهماالسلام رو به رو بوده است. برخی از اهل سنت و مستشرقان که به مبانی کلامی تشیع (مانند عصمت و نور واحد بودن ائمه علیهم السلام ) معتقد نیستند گاهی بر عملکرد یک یا هر دو امام شیعه ها خرده می گیرند و زمینه شبهات و انحرافات ذهنی را فراهم می آورند. در این زمینه توجه به نکاتی چند بایسته است. دیدگاه های مختلف درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگی توجه به آنها، انکارناپذیر می نماید: 11. دیدگاه عصمت مدار این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار می دهد و می گوید: در (علم کلام شیعه)، با دلیل های قطعی نقلی و عقلی، عصمت امام از گناه، فراموشی و خطا ثابت شده است. افزون بر این، روایات نشان می دهد ائمه علیهم السلام همگی نور واحدند[1] و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتی متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاه های کلامی و روایی اش پایبند باشد و اگر در مواردی نتوانست عملکرد امامی را توجیه و یا درستی اش را در مقایسه با عملکرد امام دیگر اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطه های هولناک و کلام سوز بپرهیزد. این دیدگاه اگر چه مبتنی بر مبانی درستی است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدی حل می کند؛ ولی اشکالش این است که: الف. پرسش ها و دغدغه های ذهنی شیعه را از میان نمی بَرَد؛ پرسش هایی که اگر جواب صحیح برای آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانی کلامی وادار کند. ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانی که به این مبانی کلامی اعتقاد ندارند، خلع سلاح می کند و احیاناً سبب گستاخی مخالفان و دست اندازی به سایر معتقدات شیعی می شود. 12. دیدگاه سطحی نگر این دیدگاه که معمولاً از سوی دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانی اعتقادی شیعه ابراز می شود چنین است: آنچه ما در ظاهر می بینیم، تفاوت عملکرد دو امام علیه السلام است: یکی صلح را بر می گزیند و دیگری راه جنگ در پیش می گیرد!! آسان ترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسن علیه السلام ذاتاً عنصری صلح جو و آرام به شمار می آمد؛ برخلاف امام حسین علیه السلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردی حماسی، غیور و احیاناً جنگ طلب بود. روشن است چنین دیدگاهی، با این تحلیل سطحی، نمی تواند از سوی افراد منصف و آگاه به تاریخ حتی اگر به مبانی کلامی شیعه معتقد نباشند پذیرفته شود. 13. دیدگاه تحلیل مدار این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسی دقیق حوادث تاریخی جست و جو می کند؛ تحلیلی که بر شناخت زمینه ها و بستر وقایع مبتنی است. طرفداران این دیدگاه هر چند شیعه باشند خود را در مبانی کلامی شیعی، محصور نمی دانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایی تفاوت عملکردها می کوشند و تنها وقتی تحلیل تاریخی نتواند به پرسش هایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانی کلامی روی می آورند. تحلیل مداران، راه های مختلفی برای اثبات نظر خود پیموده اند؛ راه هایی که می توان همه آنها را در مقایسه اجمالی زمان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام جای داد. 131. شرایط زمانی امام حسن علیه السلام؛ تاریخ نشان می دهد که امام حسن علیه السلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتی فراوان روبه رو بود و گزینه ای جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشی از مشکلات امام حسن علیه السلام عبارت است از: 1311. مهم ترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگی، بی انگیزگی و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفی چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمی از شیعیان خالص به چشم می خورد.[2] این سپاه، همان مردمانی بودند که امام علی علیه السلام در روزها و ماه های پایانی عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را (یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ)[3] (ای مردنمایان نامرد) می خواند و گاه از خداوند می خواست به جای آنها، افرادی نیکوتر به وی عنایت فرماید و به جای او، زمامداری ناشایست بر آنان مسلط سازد.[4] بررسی روان شناسی اجتماعی کوفه و شام در این دوره نیز، نشان می دهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکم رانی بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمی به طور نسبی متمدن به شمار می آمدند و زندگی در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند. از سوی دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا می داشتند و به بهانه های گوناگون، آنان را تحت فشارهای مختلف فرهنگی، دینی و اقتصادی قرار می دادند و مالیات های متنوع بر آنها تحمیل می کردند. ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادی از بنی امیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهای رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایی رسید که آنان، بنی امیه را فرشته نجات خود می دانستند و ضمن شناخت بسیار سطحی از اسلام، برای هر گونه فداکاری زیر پرچم آنها آماده بودند. همین عامل توانست بنی امیه را در دو شاخه سفیانی و مروانی، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامی مسلّط سازد. گروهی معتقدند: حتی اگر امام علی علیه السلام به شهادت نمی رسید، نمی توانست در برابر این سپاه کاری انجام دهد؛ در حالی که موقعیت امام حسن علیه السلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسن علیه السلام از ویژگی های پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و شایسته ترین فرد برای فرمانروایی)، بی بهره بود!! از سوی دیگر، جوان تر بودن آن حضرت از معاویه، بهانه ای شده بود تا معاویه خود را دارای خبرگی و تجربه و امام علیه السلام را در امور کشورداری، خام و بی تجربه معرفی کند.[5] با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهی آراست و به مقابله با معاویه روی آورد. سپاه وی حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفری معاویه بود[6] و از نظر روحیه، وضعیتی نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بی انگیزگی سربازان و ناهماهنگی آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهای حضرت، آماده بودند برای نجات خویش و عدم رویارویی با لشکر شام، امام علیه السلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!![7] 1312. معاویه شخصیتی عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر می توان برایش همانندی یافت؛ به گونه ای که اعراب وی را یکی از چهار نابغه عرب معرفی می کنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتی وقتی پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وی پرداخت! به زودی هوش سیاسی اش به یاری وی شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، می تواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، حکومت جدید برای استفاده از توانایی های خاندان بنی امیه و مصون ماندن از توطئه های آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهی به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجری، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاه طلبی خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد. کشته شدن عثمان، فرصتی طلایی بود تا معاویه بلندترین گام ها را به سوی اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام علی علیه السلام و ادعای خونخواهی عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهی در مقابل امام علیه السلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهم ترین مشکل و دغدغه وی به شمار می آمد. خبر شهادت امام علی علیه السلام، بهترین خبری بود که معاویه می توانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهم ترین مشکل وی در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت. معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگ ترین شخصیت زمان خود بهره می برد، به سرعت سپاهی شصت هزار نفری گردآورد و در برابر امام حسن علیه السلام قرار داد. البته او این سپاه را برای اِعمال فشار بیشتر بر امام علیه السلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز ندای صلح طلبی سر داد![8] معاویه در پی پیروزی بود؛ ولی بیشتر به پیروزی صلح آمیز می اندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسن علیه السلام سبط اکبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و پیروزی قهرآمیز بر وی، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبه رو می ساخت؛ به ویژه اگر امام علیه السلام در این جنگ به شهادت می رسید.[9] بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزی صلح آمیز بود. او برای رسیدن به این صلح، انواع راه ها و نیرنگ ها را آزمود. تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امام علیه السلام شایعه پراکنی در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشی از برنامه های معاویه در این مقطع زمانی به شمار می آمد. نقشه های حساب شده وی، کار را به جایی رساند که بسیاری از نیروهای امام حسن علیه السلام، به معاویه نامه نوشتند و برای به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امام علیه السلامو سپاه کوفه، این نامه ها را نزد حضرت فرستاد.[10] در پی این دسیسه ها، معاویه برگه ای سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسن علیه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطی صلاح می داند، در آن بگنجاند.[11] در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب می کرد، احتمال پیروزی بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بی روحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امام علیه السلاممی انجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت می نهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود می ساخت. بی تردید این امر به خواری امام علیه السلاممی انجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده می شد!! چنانچه امام علیه السلام به شهادت می رسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان می پرداخت و هسته های اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود می ساخت. در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانه ترین کار به شمار می آمد. از سوی دیگر، عدم انتخاب صلح، چهره ای جنگ طلب و خشن از امام علیه السلامارائه می داد؛ چهره ای که شکست وی، هیچ دستاورد مثبتی به ارمغان نمی آورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعی خشونتش می دانستند!! اهمیت این انتخاب، هنگامی روشن می شود که توجه کنیم امام علیه السلام می توانست با گنجاندن شرایط اساسی ای چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثی نشدن حکومت در خاندان بنی امیه[12]، برگ برنده سیاسی را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولی امام علیه السلام بدین طریق پیروزی ای دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد. 132. شرایط زمانی امام حسین علیه السلام؛ بهترین شاهد بر درستی موضع گیری امام حسن علیه السلام و یکسانی رفتار امامان علیهم السلام در شرایط مساوی؛ ادامه روش امام حسن علیه السلام توسط امام حسین علیه السلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللی که امام حسن علیه السلام را به صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلی، از نظر تاریخی، شرایطی که امام علیه السلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگی مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسی است. 1321. آمادگی مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دوره ای که از سویی مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوی دیگر، فشار بی حد امویان و حاکمان منصوب از سوی آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهی های خود در برابر حضرت علی علیه السلامتأسف می خوردند. شهر منتظر جرقه ای بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابی عظیم وادارد. این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت علی علیه السلام را تجربه نکرده و نیکویی های آن را از زبان پدران خود شنیده بودند در صدد جبران گذشته ها برآمدند. اندکی پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلی قیام، داشتن رهبری مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسین علیه السلام روی آوردند[13] و سیل نامه های خود را به سوی آن حضرت گسیل داشتند. امام علیه السلام در این زمینه، برای فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامه های کوفیان، در پی بررسی اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد. باید به این واقعیت تأکید کرد که امام علیه السلام، برای فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه برای شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامه های کوفیان را دریافت نکرده بود. با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگی کوفیان، امام علیه السلام تصمیم گرفت به سوی آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسین علیه السلام در عملی ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانی که لباس احرام به تن داشتند و در پی فرصتی می گشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام علیه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد.[14] حضرت بر آن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزی شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتی فراگیر پدید آورد. آنچه این فرضیه را تأیید می کند، سخنان امام حسین علیه السلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهی از منکر را عامل اصلی حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام[15] را هدف خود خواند. روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام، سیره حکومتی آن بزرگواران است؛ نه سیره فردی شان. اگر منظور سیره فردی بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسن علیه السلام که به علت کوتاهی مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتی ماندگاری داشته باشد نیز اشاره می کرد. همچنین پیوستن بسیاری از مردم مکه و آبادی های مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان می دهد آنان، حرکت امام علیه السلام را حرکتی برای تشکیل حکومت می دانستند. اوضاع و شرایط زمانی خروج امام علیه السلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگی مردم را امری ممکن می نمایاند؛ زیرا: الف. به علت مرگ معاویه و جوانی و ناپختگی یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت. ب. شخصیت امام حسین علیه السلام در تقابل با شخصیت یزید می توانست نیروهای بسیاری را به سوی حضرت جذب کند. ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصری ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره می شد که غلبه بر او، در صورت حضور امام علیه السلام در کوفه بسیار آسان می نمود. د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانی از حکومت شام تحمل کرده بودند با انگیزه نیرومند، کنار امام علیه السلامقرار می گرفتند و حاضر بودند برای پیروزی بر حکومت مرکزی شام، فداکاری کنند. بنابراین کافی بود امام حسین علیه السلام به کوفه برسد و رهبری این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتی بر نعمان و اطرافیانش چیره می شد؛ زمام امور را در دست می گرفت و می توانست جبهه ای نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهی است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امام علیه السلامو یزید روی می آوردند و اگر بی طرفی را بر نمی گزیدند، به یاری امام علیه السلام می شتافتند. امام علیه السلام می توانست به کمک این نیروهای پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراین، حرکت امام علیه السلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزی فراوان می نماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظره ای به نام عبیداللّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوی امام علیه السلام نیز کاملاً طبیعی است؛ زیرا روابط عبیداللّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وی را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحی، مشاور یزید، با تیزبینی ویژه خویش، قابلیت های او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد.[16] بی تردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظره ای که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمی برد. شبهه ای که مخالفان را به غیر عقلانی پنداشتن حرکت امام علیه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانی چون عبداللّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند.[17] در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیری، دنیاطلبی و تغییر کوفیان در زمان امام علی علیه السلام و امام حسن علیه السلام تا حدی در زمان امام حسین علیه السلامانکارناپذیر است؛ ولی باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا: الف. نسلی جدید، متعصب و غیرت مند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفی پیشینیان خود، به شدت انتقاد می کرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان می اندیشید. البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبی نبود و بیشتر در روح تعصب گرای آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال می توانست حضرت را در سرنگونی حکومت مرکزی یاری دهد. ب. این مردم، دوره نکبت بار حکومت بنی امیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل می توانست انگیزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبری کوفیان در دست شیعیانی چون سلیمان بن صرد خزاعی بود که در صورت پیروزی، می توانست تمام ارکان حکومتی کوفه را زیر سلطه خویش در آورد. د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادی نیروی فعال، جوّ آن را در دست می گرفتند، می توانستند نیروهای کم انگیزه و حتی بی تفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند. بنابراین، امام علیه السلام می توانست با ورود به کوفه، رهبری نیروهای فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یاری آنها امور را سامان دهد و نیروهای دیگر را به سوی خود جذب کند. ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیع ها و تهدیدهای عبیدالله، برای واداشتن مردم به جنگ با امام حسین علیه السلام، تنها توانست سپاهی سی هزار نفری تشکیل دهد.[18] این سپاه نصف سپاهی بود که چند سال بعد، از سوی همین مردم با هدف خونخواهی از قاتلان امام حسین علیه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنی امیه ایستادند.[19] 1322. شخصیت یزید، از نظر سیاسی و دینی و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسی از تجربه پدرش بی بهره بود و سراسر عمر کوتاهش در شکار و بزم سپری شده بود. در بُعد دینی نیز او نمی توانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی کرده، کاتب وحی و خال المؤمنین (دایی مؤمنان)[20] بخواند و حرمتی معنوی برای خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانی، عنصری هتاک، هرزه، سگ باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسین علیه السلام در نامه ای به معاویه، بعضی از این نکات را به وی گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدی یزید بازداشت. عملکرد یزید نیز از آغاز نشان می داد که نمی تواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود. با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگی، او را از درگیری با شخصیتی مانند امام حسین علیه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پی گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وی را به قتل تهدید کرد! بدیهی است، شخصیت بزرگوار و عزت مندی مانند امام حسین علیه السلام که حتی سکوت در برابر معاویه را جایز نمی دانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه می برد نمی تواند در برابر این عنصر هتّاک که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرت صلی الله علیه و آله بر مردم حکم می راند ساکت نشیند. بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: (و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید)[21]؛ (وقتی امت حاکمی چون یزید یافته، باید با اسلام خداحافظی کرد). آری با توجه به این حقایق، می توان نتیجه گرفت: حتی در صورت عدم فشار یزید برای بیعت و نیز عدم تهدید امام حسین علیه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکی برای قیام علیه این عنصر ناشایست که کیان اسلام را با خطر روبه ور ساخته بود و مصلحتی فراتر از قیام علیه او تصوّر نمی شد بهره می گرفت. منابع [1]. بحارالانوار، ج 25، ص 136. [2]. مفید، الارشاد، ص 350 و 351؛ شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن، صص100105. [3]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 27. [4]. همان، خطبه 25. [5]. صلح امام حسن علیهالسلام، ص 121. [6]. همان، ص 155. [7]. الارشاد، ص 353. [8]. همان، ص 354. [9]. صلح امامحسن علیهالسلام، ص 339351. [10]. الارشاد، ص 353. [11]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 445 و 446. [12]. صلح امام حسن علیهالسلام، ص 355 358. [13]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 355؛ الارشاد، ص 379. [14]. الارشاد، ص 414 و 415. [15]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 291، (انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابی طالب علیهالسلام). [16]. الارشاد، ص384. [17]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 303 و 304؛ الکامل، ج 2، ص 545 و 546. [18]. بحارالانوار، ج 45، ص 4. [19]. تاریخ طبری، ج 4، ص 128 به بعد. [20]. ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود. از این رو، معاویه خود را دایی مؤمنان لقب داد. [21]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 285.
چرا امام حسن علیه السلام راه صلح با معاویه و امام حسین علیه السلام راه مبارزه و جهاد با یزید را انتخاب کرد؟
چرا امام حسن علیه السلام راه صلح با معاویه و امام حسین علیه السلام راه مبارزه و جهاد با یزید را انتخاب کرد؟
شیعه همواره با مسئله چگونگی توجیه تفاوت عملکرد امامان معصوم به خصوص امام حسن و امام حسین علیهماالسلام رو به رو بوده است. برخی از اهل سنت و مستشرقان که به مبانی کلامی تشیع (مانند عصمت و نور واحد بودن ائمه علیهم السلام ) معتقد نیستند گاهی بر عملکرد یک یا هر دو امام شیعه ها خرده می گیرند و زمینه شبهات و انحرافات ذهنی را فراهم می آورند. در این زمینه توجه به نکاتی چند بایسته است.
دیدگاه های مختلف
درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگی توجه به آنها، انکارناپذیر می نماید:
11. دیدگاه عصمت مدار
این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار می دهد و می گوید: در (علم کلام شیعه)، با دلیل های قطعی نقلی و عقلی، عصمت امام از گناه، فراموشی و خطا ثابت شده است.
افزون بر این، روایات نشان می دهد ائمه علیهم السلام همگی نور واحدند[1] و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتی متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاه های کلامی و روایی اش پایبند باشد و اگر در مواردی نتوانست عملکرد امامی را توجیه و یا درستی اش را در مقایسه با عملکرد امام دیگر اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطه های هولناک و کلام سوز بپرهیزد.
این دیدگاه اگر چه مبتنی بر مبانی درستی است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدی حل می کند؛ ولی اشکالش این است که:
الف. پرسش ها و دغدغه های ذهنی شیعه را از میان نمی بَرَد؛ پرسش هایی که اگر جواب صحیح برای آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانی کلامی وادار کند.
ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانی که به این مبانی کلامی اعتقاد ندارند، خلع سلاح می کند و احیاناً سبب گستاخی مخالفان و دست اندازی به سایر معتقدات شیعی می شود.
12. دیدگاه سطحی نگر
این دیدگاه که معمولاً از سوی دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانی اعتقادی شیعه ابراز می شود چنین است: آنچه ما در ظاهر می بینیم، تفاوت عملکرد دو امام علیه السلام است: یکی صلح را بر می گزیند و دیگری راه جنگ در پیش می گیرد!! آسان ترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسن علیه السلام ذاتاً عنصری صلح جو و آرام به شمار می آمد؛ برخلاف امام حسین علیه السلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردی حماسی، غیور و احیاناً جنگ طلب بود.
روشن است چنین دیدگاهی، با این تحلیل سطحی، نمی تواند از سوی افراد منصف و آگاه به تاریخ حتی اگر به مبانی کلامی شیعه معتقد نباشند پذیرفته شود.
13. دیدگاه تحلیل مدار
این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسی دقیق حوادث تاریخی جست و جو می کند؛ تحلیلی که بر شناخت زمینه ها و بستر وقایع مبتنی است. طرفداران این دیدگاه هر چند شیعه باشند خود را در مبانی کلامی شیعی، محصور نمی دانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایی تفاوت عملکردها می کوشند و تنها وقتی تحلیل تاریخی نتواند به پرسش هایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانی کلامی روی می آورند.
تحلیل مداران، راه های مختلفی برای اثبات نظر خود پیموده اند؛ راه هایی که می توان همه آنها را در مقایسه اجمالی زمان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام جای داد.
131. شرایط زمانی امام حسن علیه السلام؛ تاریخ نشان می دهد که امام حسن علیه السلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتی فراوان روبه رو بود و گزینه ای جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشی از مشکلات امام حسن علیه السلام عبارت است از:
1311. مهم ترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگی، بی انگیزگی و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفی چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمی از شیعیان خالص به چشم می خورد.[2] این سپاه، همان مردمانی بودند که امام علی علیه السلام در روزها و ماه های پایانی عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را (یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ)[3] (ای مردنمایان نامرد) می خواند و گاه از خداوند می خواست به جای آنها، افرادی نیکوتر به وی عنایت فرماید و به جای او، زمامداری ناشایست بر آنان مسلط سازد.[4]
بررسی روان شناسی اجتماعی کوفه و شام در این دوره نیز، نشان می دهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکم رانی بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمی به طور نسبی متمدن به شمار می آمدند و زندگی در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند. از سوی دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا می داشتند و به بهانه های گوناگون، آنان را تحت فشارهای مختلف فرهنگی، دینی و اقتصادی قرار می دادند و مالیات های متنوع بر آنها تحمیل می کردند.
ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادی از بنی امیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهای رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایی رسید که آنان، بنی امیه را فرشته نجات خود می دانستند و ضمن شناخت بسیار سطحی از اسلام، برای هر گونه فداکاری زیر پرچم آنها آماده بودند. همین عامل توانست بنی امیه را در دو شاخه سفیانی و مروانی، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامی مسلّط سازد.
گروهی معتقدند: حتی اگر امام علی علیه السلام به شهادت نمی رسید، نمی توانست در برابر این سپاه کاری انجام دهد؛ در حالی که موقعیت امام حسن علیه السلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسن علیه السلام از ویژگی های پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و شایسته ترین فرد برای فرمانروایی)، بی بهره بود!! از سوی دیگر، جوان تر بودن آن حضرت از معاویه، بهانه ای شده بود تا معاویه خود را دارای خبرگی و تجربه و امام علیه السلام را در امور کشورداری، خام و بی تجربه معرفی کند.[5]
با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهی آراست و به مقابله با معاویه روی آورد. سپاه وی حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفری معاویه بود[6] و از نظر روحیه، وضعیتی نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بی انگیزگی سربازان و ناهماهنگی آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهای حضرت، آماده بودند برای نجات خویش و عدم رویارویی با لشکر شام، امام علیه السلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!![7]
1312. معاویه شخصیتی عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر می توان برایش همانندی یافت؛ به گونه ای که اعراب وی را یکی از چهار نابغه عرب معرفی می کنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتی وقتی پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وی پرداخت! به زودی هوش سیاسی اش به یاری وی شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، می تواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، حکومت جدید برای استفاده از توانایی های خاندان بنی امیه و مصون ماندن از توطئه های آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهی به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجری، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاه طلبی خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد.
کشته شدن عثمان، فرصتی طلایی بود تا معاویه بلندترین گام ها را به سوی اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام علی علیه السلام و ادعای خونخواهی عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهی در مقابل امام علیه السلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهم ترین مشکل و دغدغه وی به شمار می آمد.
خبر شهادت امام علی علیه السلام، بهترین خبری بود که معاویه می توانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهم ترین مشکل وی در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت. معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگ ترین شخصیت زمان خود بهره می برد، به سرعت سپاهی شصت هزار نفری گردآورد و در برابر امام حسن علیه السلام قرار داد.
البته او این سپاه را برای اِعمال فشار بیشتر بر امام علیه السلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز ندای صلح طلبی سر داد![8] معاویه در پی پیروزی بود؛ ولی بیشتر به پیروزی صلح آمیز می اندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسن علیه السلام سبط اکبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و پیروزی قهرآمیز بر وی، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبه رو می ساخت؛ به ویژه اگر امام علیه السلام در این جنگ به شهادت می رسید.[9] بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزی صلح آمیز بود. او برای رسیدن به این صلح، انواع راه ها و نیرنگ ها را آزمود. تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امام علیه السلام شایعه پراکنی در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشی از برنامه های معاویه در این مقطع زمانی به شمار می آمد. نقشه های حساب شده وی، کار را به جایی رساند که بسیاری از نیروهای امام حسن علیه السلام، به معاویه نامه نوشتند و برای به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امام علیه السلامو سپاه کوفه، این نامه ها را نزد حضرت فرستاد.[10] در پی این دسیسه ها، معاویه برگه ای سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسن علیه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطی صلاح می داند، در آن بگنجاند.[11]
در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب می کرد، احتمال پیروزی بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بی روحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امام علیه السلاممی انجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت می نهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود می ساخت. بی تردید این امر به خواری امام علیه السلاممی انجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده می شد!! چنانچه امام علیه السلام به شهادت می رسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان می پرداخت و هسته های اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود می ساخت. در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانه ترین کار به شمار می آمد.
از سوی دیگر، عدم انتخاب صلح، چهره ای جنگ طلب و خشن از امام علیه السلامارائه می داد؛ چهره ای که شکست وی، هیچ دستاورد مثبتی به ارمغان نمی آورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعی خشونتش می دانستند!!
اهمیت این انتخاب، هنگامی روشن می شود که توجه کنیم امام علیه السلام می توانست با گنجاندن شرایط اساسی ای چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثی نشدن حکومت در خاندان بنی امیه[12]، برگ برنده سیاسی را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولی امام علیه السلام بدین طریق پیروزی ای دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد.
132. شرایط زمانی امام حسین علیه السلام؛ بهترین شاهد بر درستی موضع گیری امام حسن علیه السلام و یکسانی رفتار امامان علیهم السلام در شرایط مساوی؛ ادامه روش امام حسن علیه السلام توسط امام حسین علیه السلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللی که امام حسن علیه السلام را به صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلی، از نظر تاریخی، شرایطی که امام علیه السلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگی مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسی است.
1321. آمادگی مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دوره ای که از سویی مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوی دیگر، فشار بی حد امویان و حاکمان منصوب از سوی آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهی های خود در برابر حضرت علی علیه السلامتأسف می خوردند. شهر منتظر جرقه ای بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابی عظیم وادارد.
این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت علی علیه السلام را تجربه نکرده و نیکویی های آن را از زبان پدران خود شنیده بودند در صدد جبران گذشته ها برآمدند.
اندکی پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلی قیام، داشتن رهبری مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسین علیه السلام روی آوردند[13] و سیل نامه های خود را به سوی آن حضرت گسیل داشتند.
امام علیه السلام در این زمینه، برای فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامه های کوفیان، در پی بررسی اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد.
باید به این واقعیت تأکید کرد که امام علیه السلام، برای فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه برای شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامه های کوفیان را دریافت نکرده بود.
با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگی کوفیان، امام علیه السلام تصمیم گرفت به سوی آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسین علیه السلام در عملی ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانی که لباس احرام به تن داشتند و در پی فرصتی می گشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام علیه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد.[14]
حضرت بر آن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزی شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتی فراگیر پدید آورد. آنچه این فرضیه را تأیید می کند، سخنان امام حسین علیه السلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهی از منکر را عامل اصلی حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام[15] را هدف خود خواند. روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام، سیره حکومتی آن بزرگواران است؛ نه سیره فردی شان. اگر منظور سیره فردی بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسن علیه السلام که به علت کوتاهی مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتی ماندگاری داشته باشد نیز اشاره می کرد. همچنین پیوستن بسیاری از مردم مکه و آبادی های مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان می دهد آنان، حرکت امام علیه السلام را حرکتی برای تشکیل حکومت می دانستند.
اوضاع و شرایط زمانی خروج امام علیه السلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگی مردم را امری ممکن می نمایاند؛ زیرا:
الف. به علت مرگ معاویه و جوانی و ناپختگی یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت.
ب. شخصیت امام حسین علیه السلام در تقابل با شخصیت یزید می توانست نیروهای بسیاری را به سوی حضرت جذب کند.
ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصری ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره می شد که غلبه بر او، در صورت حضور امام علیه السلام در کوفه بسیار آسان می نمود.
د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانی از حکومت شام تحمل کرده بودند با انگیزه نیرومند، کنار امام علیه السلامقرار می گرفتند و حاضر بودند برای پیروزی بر حکومت مرکزی شام، فداکاری کنند. بنابراین کافی بود امام حسین علیه السلام به کوفه برسد و رهبری این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتی بر نعمان و اطرافیانش چیره می شد؛ زمام امور را در دست می گرفت و می توانست جبهه ای نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهی است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امام علیه السلامو یزید روی می آوردند و اگر بی طرفی را بر نمی گزیدند، به یاری امام علیه السلام می شتافتند. امام علیه السلام می توانست به کمک این نیروهای پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد.
بنابراین، حرکت امام علیه السلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزی فراوان می نماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظره ای به نام عبیداللّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوی امام علیه السلام نیز کاملاً طبیعی است؛ زیرا روابط عبیداللّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وی را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحی، مشاور یزید، با تیزبینی ویژه خویش، قابلیت های او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد.[16]
بی تردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظره ای که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمی برد.
شبهه ای که مخالفان را به غیر عقلانی پنداشتن حرکت امام علیه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانی چون عبداللّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند.[17]
در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیری، دنیاطلبی و تغییر کوفیان در زمان امام علی علیه السلام و امام حسن علیه السلام تا حدی در زمان امام حسین علیه السلامانکارناپذیر است؛ ولی باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا:
الف. نسلی جدید، متعصب و غیرت مند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفی پیشینیان خود، به شدت انتقاد می کرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان می اندیشید. البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبی نبود و بیشتر در روح تعصب گرای آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال می توانست حضرت را در سرنگونی حکومت مرکزی یاری دهد.
ب. این مردم، دوره نکبت بار حکومت بنی امیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل می توانست انگیزه آنها را دو چندان سازد.
ج. رهبری کوفیان در دست شیعیانی چون سلیمان بن صرد خزاعی بود که در صورت پیروزی، می توانست تمام ارکان حکومتی کوفه را زیر سلطه خویش در آورد.
د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادی نیروی فعال، جوّ آن را در دست می گرفتند، می توانستند نیروهای کم انگیزه و حتی بی تفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند.
بنابراین، امام علیه السلام می توانست با ورود به کوفه، رهبری نیروهای فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یاری آنها امور را سامان دهد و نیروهای دیگر را به سوی خود جذب کند.
ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیع ها و تهدیدهای عبیدالله، برای واداشتن مردم به جنگ با امام حسین علیه السلام، تنها توانست سپاهی سی هزار نفری تشکیل دهد.[18] این سپاه نصف سپاهی بود که چند سال بعد، از سوی همین مردم با هدف خونخواهی از قاتلان امام حسین علیه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنی امیه ایستادند.[19]
1322. شخصیت یزید، از نظر سیاسی و دینی و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسی از تجربه پدرش بی بهره بود و سراسر عمر کوتاهش در شکار و بزم سپری شده بود. در بُعد دینی نیز او نمی توانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی کرده، کاتب وحی و خال المؤمنین (دایی مؤمنان)[20] بخواند و حرمتی معنوی برای خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانی، عنصری هتاک، هرزه، سگ باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسین علیه السلام در نامه ای به معاویه، بعضی از این نکات را به وی گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدی یزید بازداشت.
عملکرد یزید نیز از آغاز نشان می داد که نمی تواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود. با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگی، او را از درگیری با شخصیتی مانند امام حسین علیه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پی گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وی را به قتل تهدید کرد!
بدیهی است، شخصیت بزرگوار و عزت مندی مانند امام حسین علیه السلام که حتی سکوت در برابر معاویه را جایز نمی دانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه می برد نمی تواند در برابر این عنصر هتّاک که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرت صلی الله علیه و آله بر مردم حکم می راند ساکت نشیند. بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: (و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید)[21]؛ (وقتی امت حاکمی چون یزید یافته، باید با اسلام خداحافظی کرد).
آری با توجه به این حقایق، می توان نتیجه گرفت: حتی در صورت عدم فشار یزید برای بیعت و نیز عدم تهدید امام حسین علیه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکی برای قیام علیه این عنصر ناشایست که کیان اسلام را با خطر روبه ور ساخته بود و مصلحتی فراتر از قیام علیه او تصوّر نمی شد بهره می گرفت.
منابع
[1]. بحارالانوار، ج 25، ص 136.
[2]. مفید، الارشاد، ص 350 و 351؛ شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن، صص100105.
[3]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 27.
[4]. همان، خطبه 25.
[5]. صلح امام حسن علیهالسلام، ص 121.
[6]. همان، ص 155.
[7]. الارشاد، ص 353.
[8]. همان، ص 354.
[9]. صلح امامحسن علیهالسلام، ص 339351.
[10]. الارشاد، ص 353.
[11]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 445 و 446.
[12]. صلح امام حسن علیهالسلام، ص 355 358.
[13]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 355؛ الارشاد، ص 379.
[14]. الارشاد، ص 414 و 415.
[15]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 291، (انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابی طالب علیهالسلام).
[16]. الارشاد، ص384.
[17]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 303 و 304؛ الکامل، ج 2، ص 545 و 546.
[18]. بحارالانوار، ج 45، ص 4.
[19]. تاریخ طبری، ج 4، ص 128 به بعد.
[20]. ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود. از این رو، معاویه خود را دایی مؤمنان لقب داد.
[21]. موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام، ص 285.
- [سایر] چرا امام حسن تن به صلح داد ولی امام حسین با یزید جنگید؟
- [سایر] چرا امام حسنعلیه السلام راه صلح با معاویه و امام حسینعلیه السلام راه مبارزه و جهاد با یزید را انتخاب کرد؟
- [سایر] چرا امام حسن علیه السلام راه صلح با معاویه و امام حسین علیه السلام راه مبارزه و جهاد با یزید را انتخاب کرد؟
- [سایر] چرا امام حسن با معاویه صلح کرد، ولی امام حسین با یزید جنگید و هر دو سیره واحدی در پیش نگرفتند؟
- [سایر] یه مدتی این سوال در ذهن من به وجود آمده اگر جواب بدهید ممنون می شوم چرا امام حسن با معاویه صلح کرد ولی امام حسین با یزید صلح نکرد؟
- [سایر] دشمنی یزید و یارانش از چه زمانی با امام حسین (علیه السلام) شروع شده بود ؟ آیا یزید با امام حسین (علیه السلام) از قبل دشمنی داشته است ؟
- [سایر] اهل سنت به استناد از احترام یزید به اسیران به تجلیل از یزید برآمده و در مقام تبرئه ی اوهستند آیا یزید درقتل امام حسین مبراست ؟
- [سایر] چرا یزید از حضرت امام حسین (علیه السلام) می ترسید؟
- [سایر] چرا امام حسن صلح کرد و امام حسین، قیام؟
- [سایر] این درست است که اگر یزید هم مثل معاویه بود امام حسین ع قیام نمیکرد؟ چون ظاهر حفظ میکرد معاویه ولی یزید ریشه میخواست بکنه؟
- [آیت الله مظاهری] مکروه است که در گریه بر میّت صدا را خیلی بلند کنند. ______ 1) آیا تو بر پیمانی - که با آن ما را ترک کردی - وفاداری؟ پیمان بر شهادت به اینکه نیست خدایی غیر از خداوند متعال، او که یکتاست و شریکی برای او نیست و به اینکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم بنده و رسول اوست و سید پیامبران و خاتم آنان است و به اینکه علی علیه السلام امیر مومنان و سید امامان و امامی است که خداوند متعال، فرمانبرداری از او را بر همه عالمیان واجب فرموده است و به اینکه حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و قائم آل محمد - که درودهای خداوند بر آنان باد - امامان مومنان و حجّتهای خداوند بر همه خلائق و امامان تو هستند، که پیشروان هدایت و نیکوکاری هستند. 2) هنگامی که دو فرشته نزدیک به خداوند (نکیر و منکر) که فرستادگان از جانب خدای متعالند، به سوی تو آمدند و از تو در مورد خدایت و پیامبرت و دینت و کتابت و قبلهات و امامانت سوال کردند،پس نترس و اندوهگین نشو و در جواب آنان بگو: خداوند، پروردگار من و محمد صلی الله علیه وآله وسلم، پیامبر من و اسلام، دین من و قرآن، کتاب من و کعبه، قبله من و امیر مومنان علی بن ابی طالب، امام من و حسن بن علی، امام من و حسین بن علی، امام من و زین العابدین، امام من و محمد باقر، امام من و جعفر صادق، امام من، و موسی کاظم، امام من و علی رضا، امام من و محمد جواد امام من و علی هادی، امام من و حسن عسکری، امام من و حجّت منتظَر، امام من میباشند، اینان - که درودهای خداوند بر آنان باد - امامان و سروران و رهبران و شفیعان من میباشند، در دنیا و آخرت به آنان دوستی میورزم و از دشمنان آنان دوری میجویم، سپس بدان ای فلان فرزند فلان. 3) بدرستی که خداوند متعال، بهترین پروردگار و محمد صلی الله علیه وآله وسلم، بهترین پیامبر و امیر مومنان علی بن ابی طالب و فرزندان معصوم او یعنی دوازده امام، بهترین امامان هستند و آنچه را محمد صلی الله علیه وآله وسلم آورده است حقّ است و مرگ حقّ است و سوال منکر و نکیر در قبر حقّ است و برانگیخته شدن (برای روز قیامت)، حقّ است و رستاخیز، حقّ است و صراط، حقّ است و میزان (اعمال)، حقّ است و تطایر کتب، حقّ است و بهشت، حقّ است و جهنم، حقّ است و آن ساعت معهود (روز قیامت)، خواهد آمد و هیچ تردیدی در آن نیست و به تحقیق خداوند متعال کسانی را، که در قبرها هستند، بر خواهد انگیخت. 4) خداوند تو را بر قول ثابت، پایدار فرماید و به راه مستقیم هدایت فرماید و بین تو و امامان تو در جایگاهی از رحمتش، شناخت ایجاد فرماید. 5) خداوندا زمین را از دو پهلوی او گشاده گردان و روح او را بسوی خودت بالا بر و او را با برهانی از خودت روبرو گردان، خداوندا (درخواست میکنیم)عفو تو را، عفو تو را. 6) خداوندا زمین را از دو پهلوی او گشاده گردان و روح او را بسوی خودت بالا بر و او را از جانب خودت با رضوان روبرو کن و قبر او را از بخشایش خودت آرام فرما، رحمتی که بوسیله آن از مهربانی هر کس دیگری بی نیاز گردد.
- [آیت الله علوی گرگانی] مستحبّ است قبر را به اندازه انسان متوسّط یا تا گلوگاه گود کنند، ومیّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتیبهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند، و نیز مستحبّ است جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچهای روی قبر بگیرند و نیز مستحبّ است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و در موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میّت را در لحد گذاشتند، گرههای کفن را باز کنند وصورت میّت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت بر نگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدّت حرکتش دهند وسه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ اًّفْهَمْ یا فلانَ بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمّد واسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ افْهَم یا مُحَمَّدِ بنَ عَلی( پس از آن بگویند: )هَل اَنْتَ عَلی العَهْدِ الَذی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَِْ أنْ لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَانّ مُحَمّداً صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیِّدُ النَّبیِّینَ وَخاتَمُ المَرْسَلینَ وَانَّ عَلیّاً أمیرُ المُؤمنِینَ وَسَیّدُ الوَصِیینَ وَاًّمام افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلی العالَمینَ وَاَنّ الحَسَنَ وَالحُسَیْنَ وَعَلیَّ بْنَ الحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَمُوسی بْنَ جَعْفَر وَعَلیَّ بْنَ مُوسی وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلی وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالحَسَنَ بْنَ عَلیّ وَالقائِمَ الحُجََّْ المَهدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ أئِمَُّْ المُؤمِنینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلی الخَلْقِ أجْمَعینَ وَأئِمَتُکَ أئِمَُّْ هُدی بِکَ أبْرار یا فلانَ بْنُ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگوید و بعد بگوید: )اًّذا أتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسولَیْنِ مِن عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَن قِبْلَتِکَ وَعَنْ أئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِیجَوابِهِما اللّهُ رَبِّی وَمُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلهِ نَبیّی وَالاسْلامُ دِینی وَالقُرآنُ کِتابیوَالکَعْبَُْ قِبْلَتی وَأمیرُ المُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبی طالِب اًّمامی وَالحَسَنُ بْنُ عَلی المُجْتَبی اًّمامی وَالحُسَینُ بْنُ عَلی الشَهیدُ بِکَربَلأ اًّمامی وَعَلی زَیْنُ العابِدینَ اًّمامیوَمُحَمّد الباقِرُ اًّمامی وَجَعْفَر الصادِقُ اًّمامی وَمُوسی الکاظِمُ اًّمامی وَعَلیالرِضا اًّمامی وَمُحَمَّد الجَوادُ اًّمامی وَعَلی الهادِی اًّمامی وَالحَسَنُ العَسْکَرَیُّ اًّمامی وَالحُجَُّْ المُنْتَظَرُ اًّمامی هؤلأ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أجْمَعینَ أئِمَّتی وَسادَتیوَقادَتی وَشُفَعائی بِهِم أتَوَلّی وَمِنْ أعْدائِهِم أتَبَرَُ فِی الدُنیا وَالاَّخِرَْ ثُمَّ اعْلَم یا فلان بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید بعد بگوید: )اًّنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُ وَأنَّ مُحَمَّداً صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَسُولُ واَنَّ عَلیَ بْنَ أبی طالِب وَأوْلادَهُ المَعْصومینَ و الأئِمََّْ الاًّثْنَیْ عَشَر نِعْمَ الأئِمََّْ وَأنَ ما جأَ بِهِ مُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ حَقّ وَأنّ المَوْتَ حَقّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکیر فِی القَبْرِ حَقّ وَالبَعْثَ حَقّ وَالنُشُورَ حَقّ وَالصِراطَ حَقّ وَالمیزانَ حَقّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقّ وَانَّ الجَنََّْ حَقّ وَالنارَ حَقّ وَانَّ السّاعََْ آتیَْ لا رَیْبَ فیها وَأنَ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ پس بگوید أفَهِمْتَ یا فلان( و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: )ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ اًّلی صِراطً مُسْتَقیم عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیائِکَ فِیمُسْتَقَرً مِن رَّحْمَتِهِ( پس بگوید: )أللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْه وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اًّلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمّ عَفوکَ عَفوَک(.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذراعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه، زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است، در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و دردفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شد، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند، دست راست را بشانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد است و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی پس از آن بگویند: هَلْ أَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذی فَارَقْتَنَا عَلَیْهِ مِنْ شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النَّبِیّینَ وَخَاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَأنَّ عَلِیاً أمِیرُ المؤمِنِینَ وَسَیِّدُ الْوَصیّیِن وإمَامٌ افْتَرَضَ اللهُ طَاعَتَهُ عَلی الْعَالَمِینَ وَأَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلیَّ بْنَ موُسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسنَ بْنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدیَّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنینَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِین وَأَئِمَّتُکَ أَئِمَّةُ هُدی أَبْرارٌ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند و بعد بگویند: إذا اتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِ الله تَبَارَکَ وَتَعَالی وَسَئَلاَکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیّک وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتَابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ أَئِمَّتِکَ فَلاَ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فی جَوَابِهِمَا اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله نَبِیّی وَالإسْلاَمُ دینی وَالْقُرْآنُ کِتَابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتی وَأمیرُ الْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبیطَالِب إمَامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلی الْمُجْتَبی إمَامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلاء إِمَامی وَعَلِی زِیْنُ الْعَابِدینَ إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ إمَامی وَجَعْفَرٌ الصَّادِقُ إمَامی وَموُسَی الْکَاظِمُ إمَامی وَعَلِیٌّ الرِّضَا إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْجَوَادُ إمَامی وَعَلیٌّ الْهَادی إمَامی وَالْحَسَنُ الْعَسْکَری إمَامی وَالْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ إمَامی هَؤلاءِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ أئِمَّتی وَسَادَتی و قادَتی وَشُفَعَائی بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ أَعْدَائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمَ یَا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند بعد بگویند: إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَتَعَالی نِعْمَ الرَّبُّ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نِعْمَ الرَّسوُلُ وَأنَّ عَلِیَّ بْنَ ابیطَالِب وَاَوْلاَدَهُ الْمَعْصوُمینَ الأئَمَّةَ الإثْنَیْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ وَأنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله حَقٌ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وسُؤَالَ مُنْکَر وَنَکیر فی الْقَبْرِ حَقٌ والْبَعْثَ حَقٌ وَالنُّشوُرَ حَقٌ وَالصِّرَاطَ حَقٌ وَتَطَایُرَ الْکُتُبِ حَقٌ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَالنَّارَ حَقٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَرَیْبَ فیِهَا وَأنَّ اللهُ یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبوُرِ پس بگویند: أفَهِمْتَ یَا فُلان و به جای فلان اسم میت را بگویند پس از آن بگویند: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَهَدَاکَ اللهُ إلَی صِرَاط مُسْتَقِیم وَعَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیَائِکَ فی مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگویند: اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَأصْعِدْ بِروُحِهِ إلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهَاناً اَللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ
- [آیت الله سیستانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند ، و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند ، مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد ، مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند . و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر ، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بر دارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند . و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند . و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای رو ی قبر بگیرند . و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند ، و دعاهائی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند ، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند ، و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت نگردد ، و پیش از آنکه لحد را پوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند ، و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند ، و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمُ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگویند . مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بَن عَلِیّ) ، پس از آن بگویند : (هَلْ اَنْتَ عَلَی العَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ ، مِنْ شَهادَةِ آن لا اِله إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیّدُ النَّبِیِّینَ وَخاتَمُ المُرْسَلِینَ ، وَاَنَّ عَلِیّاً اَمِیرُ المُؤْمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِیّینَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَی العالَمین وَاَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ وَعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ وَمُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ وَ جَعْفَرَ بَنَ محَمَّدَ وَ مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ بنَ مُوسی وَ مَحَمّد بنَ علیّ وَ عَلیّ بنَ محمّدٍ و الحسنَ بنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الحُجَّةَ المَهْدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعِینَ ، وَأئِمَّتُکُ أَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبرارٌ ، یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (إذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَأَلاکَ عَنْ رَبّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما : اللّهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَبِیّ¨ ، وَالاِسْلامُ دِینِی وَالقُرْآنُ کِتابِی ، وَالکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ اِمامِی ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیّ المُجْتَبی إمامِی ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا إمامِی ، وَعَلِیٌّ زَیْنُ العابِدِیَن اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الباقِرُ اِمامِی ، وَجَعْفَرٌ الصادِقُ اِمامِی ، وَمُوسَی الکاظِمُ اِمامی ، وَعَلِیٌّ الرّضا اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الجَوادُ اِمامِی ، وَعَلِیٌّ الهادِی اِمامِی ، وَالحَسَنُ العَسْکَرِیٌّ اِمامِی ، وَالحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِی ، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّتِی وَسادَتِی وَقادَتِی وَشُفَعائِی ، بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اعْلَمْ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (اَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ ، وَاَنَّ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآلهوسلم نِعْمَ الرَّسُولُ ، وَاَنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طالِبٍ وَاَوْلادَهُ المَعْصُومِینَ الاَئِمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّةُ ، وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلمحَقٌّ ، وَاَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ ، وَالبَعْثَ حَقٌّ ، وَالنُّشُورَ حَقٌّ ، وَالصّراطَ حَقٌّ ، وَالمِیزانَ حَقٌّ ، وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ ، وَاَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وَاَنَّ الساعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَاَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ) پس بگوید (اَفَهِمْتَ یا فُلان) و بجای فلان اسم میّت را بگوید ، پس از آن بگوید : (ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمَتِهِ) پس بگوید : (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ ، وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیکَ ، وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً ، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ) .
- [آیت الله خوئی] اگر نذر کند که به زیارت یکی از امامان مثلًا به زیارت حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) مشرف شود چنانچه به زیارت امام دیگر برود کافی نیست، و اگر بواسطة عذری نتواند آن امام را زیارت کند چیزی بر او واجب نیست.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آن جا بروند و نیز جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند، و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند. و اگر میت مرد است در دفعه سوّم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند. و اگر زن است در دفعه سوّم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند، و دعاهایی که دستور داده شده، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت، خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت برنگردد و پیش از آنکه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا فُلانَ ابنَ فُلانْ و به جای فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمّدبن عَلِیّ پس از آن بگویند: هَلْ اَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لااِلهَ اِلاّالله وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلّی الله عَلَیْهِ وَآلِه عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النّبیّینَ وَخْاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَاَنَّ عَلیّاًاَمِیرُالْمُؤمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِییّنَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهَ عَلَی الْعالَمیِنَ وَاَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْن وَعَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْن وَمُحَمَّدَبْن عَلِیٍّ وَجَعْفَرَبْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَر وَعلیَّ بْنَ موُسی وَمُحَمَّدَبْنَ عَلِیٍّ وَعلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدِیّ صَلَواتُ الله عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ الْمُؤْمِنیِنَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعینَ وَاَئِمَّتکَ اَئِمَّةٌ هُدِیَ اَبْرارٌ یا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید: و بعد بگوید: اذا اَتاکَ الْمَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِاللهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ و عَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلاْ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نَبِیّی وَالاِْسْلامُ دینی وَالْقُرآنُ کِتابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُالْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ اَبِی طالب اِمامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلیٍّ الْمُجْتَبی اِمامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الشَّهیدُ بِکَرْبَلا اِمامی وَعلِیُّ زَیْنُ الْعابِدینَ اِمامی وَمُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامی وَجَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامی، وَ مُوسَی الْکاظِمُ اِمامی، وَعَلیُّ الرِّضا اِمامِی، وَمُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامِی، وَعَلِیٌّ الْهادِی اِمامِی وَالْحَسنُ الْعَسْکَری اِمامی وَالْحُجَّةَ الْمُنْتَظَرُ اِمامِی هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ اَئِمَّتی وَسادَتی وَقادَتی وَشُفَعْائی بِهِمْ اَتَوَلَّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِی الدُّنْیا وَالاخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید بعد بگوید: اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَّسوُلُ وَاَنَّ عَلِیِّ بْنَ اَبیِ طالِب وَاوْلادَهُ الْمَعْصوُمینَ الاَْئِمَّةَ الاِْثْنی عَشَرَ نِعْمَ الائَمَّةُ وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ حَقُّ وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکِیر فیِ القَبْرِ حَقُّ وَالْبَعْثَ حَقٌ والنُشُورَ حَقٌ وَالصِّراطَ حَقٌّ وَالْمِیزانَ حَقٌّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَالنّارَ حَقُّ وَاَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَاَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبوُرِ پس بگوید: اَفَهِمْتَ یا فُلانُ و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقوُلِ الثّابِتِ وَهَدیکَ اللهُ اِلی صِراط مُسْتَقیم عَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگوید: اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَاصْعَدْ بِروُحِه اِلَیْکَ وَلَقّنهُ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَک.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . "أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ الله"جزو اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله"، به قصد قربت گفته شود. اللهُ أکْبَرُ خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ الله شهادت می دهم که نیست خدایی جز خدای یکتا و بی همتا. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمِیرَ المُؤمِنینَ وَلِیُّ الله شهادت می دهم که حضرت علی علیه السلام أمیرالمؤمنین و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَة بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الْفَلاَح بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قَد قامَتِ الصَّلاَة به تحقیق نماز برپا شد. لا إلَهَ إِلاَّ الله نیست خدایی مگر خدای یکتا و بی همتا.
- [آیت الله بروجردی] (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ) جزء اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ) به قصد قربت گفته شود.ترجمهی اذان و اقامه(اللهُ اکبر): یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند.(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ): یعنی شهادت میدهم که غیر خدایی که یکتا و بیهمتاست خدای دیگری سزاوار پرستش نیست.(اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پیغمبر و فرستادة خدا است.(اَشْهَدُ اَنَّ عَلیا اَمیرَالمؤمنینَ وَلِی اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت علی (علیه الصلوة و السلام)، امیرالمؤمنین و ولی خدا بر همهی خلق است.(حَی عَلَی الصَّلوة): یعنی بشتاب برای نماز.(حَی عَلَی الفَلاحِ): یعنی بشتاب برای رستگاری.(حَی عَلَی خَیرِ العَمَلِ): یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است.(قَد قامَتِ الصَّلوة): یعنی به تحقیق نماز بر پا شد.(لا اِلهَ اِلاَّ الله): یعنی خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یکتا و بیهمتا است.
- [آیت الله سیستانی] (أَشْهَدُ أنَّ عَلِیّاً وَلیُّ اللّهِ) جزء اذان و اقامه نیست ، و لی خوب است بعد از (أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهَ) به قصد قربت گفته شود . ترجمه اذان و اقامه اللّه اکبر : یعنی خدای تعالی بزرگتر از آنست که او را وصف کنند . أَشْهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ : یعنی شهادت میدهم که کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست . أَشْهَدُ أَنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیغمبر و فرستاده خداست . أَشْهَدُ أنَّ عَلیّاً أمْیر المُؤمنِین وَلیُّ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت علی علیه الصلاة و السلام امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . حَیَّ عَلَی الصّلاةِ : یعنی بشتاب برای نماز . حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ : یعنی بشتاب برای رستگاری . حَیَّ عَلَی خَیْر الْعَمَلِ : یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است . قَدْ قَامَتِ الصَّلاةُ : یعنی بتحقیق نماز برپا شد . لا إِله إِلاّ اللّهُ : یعنی کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست .
- [آیت الله وحید خراسانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر ان که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل ان که مردمان خوب در ان جا دفن شده باشند یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به ان جا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر کنند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند و نیز مستحب است جنازه را به ارامی از تابوت بگیرند و وارد قبر نمایند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از ان که میت را در لحد گذاشتند گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از ان که لحد را بپوشانند کسی دست راست را به شانه راست میت بزند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارد و دهان را نزدیک گوش او ببرد و به شدت حرکتش دهد و سه مرتبه بگوید اسمع افهم یا فلان بن فلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید مثلا اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگوید اسمع افهم یا محمد بن علی پس از ان بگوید هل انت علی العهد الذی فارقتنا علیه من شهاده ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا صلی الله علیه واله وسلم عبده و رسوله و سید النبیین و خاتم المرسلین و ان علیا امیر المومنین و سید الوصیین و امام افترض الله طاعته علی العالمین و ان الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و القایم الحجه المهدی صلوات الله علیهم ایمه المومنین و حجج الله علی الخلق اجمعین و ایمتک ایمه هدی ابرار یا فلان بن فلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید و بعد بگوید اذا اتاک الملکان المقربان رسولین من عند الله تبارک و تعالی و سیلاک عن ربک و عن نبیک و عن دینک و عن کتابک و عن قبلتک و عن ایمتک فلا تخف و لا تحزن و قل فی جوابهما الله ربی و محمد صلی الله علیه واله وسلم نبیی و الاسلام دینی و القران کتابی و الکعبه قبلتی و امیر المومنین علی بن ابی طالب امامی و الحسن بن علی المجتبی امامی و الحسین بن علی الشهید بکربلا امامی و علی زین العابدین امامی و محمد الباقر امامی و جعفر الصادق امامی و موسی الکاظم امامی و علی الرضا امامی و محمد الجواد امامی و علی الهادی امامی و الحسن العسکری امامی و الحجه المنتظر امامی هولاء صلوات الله علیهم ایمتی و سادتی و قادتی و شفعایی بهم اتولی و من اعدایهم اتبرء فی الدنیا و الاخره ثم اعلم یا فلان بن فلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید و بعد بگوید ان الله تبارک و تعالی نعم الرب و ان محمدا صلی الله علیه واله وسلم نعم الرسول و ان علی بن ابی طالب و اولاده المعصومین الایمه الاثنی عشر نعم الایمه و ان ما جاء به محمد صلی الله علیه واله وسلم حق و ان الموت حق و سوال منکر و نکیر فی القبر حق و البعث حق و النشور حق و الصراط حق و المیزان حق و تطایر الکتب حق و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعه اتیه لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور پس بگوید افهمت یافلان و به جای فلان اسم میت را بگوید و پس از ان بگوید ثبتک الله بالقول الثابت و هداک الله الی صراط مستقیم عرف الله بینک و بین اولیایک فی مستقر من رحمته پس بگوید اللهم جاف الارض عن جنبیه و اصعد بروحه الیک و لقه منک برهانا اللهم عفوک عفوک