چرا امام حسن تن به صلح داد ولی امام حسین با یزید جنگید؟
چرا امام حسن تن به صلح داد ولی امام حسین با یزید جنگید؟ پاسخ:شیعه همواره با مسئله چگونگی توجیه تفاوت عملکرد امامان معصوم به خصوص امام حسن و امام حسین‌علیهما السلام رو به رو بوده است. برخی از اهل سنت و مستشرقان - که به مبانی کلامی تشیع (مانند عصمت و نور واحد بودن ائمه‌علیهم السلام) معتقد نیستند گاهی بر عملکرد یک یا هر دو امام شیعه‌ها خرده می‌گیرند و زمینه شبهات و انحرافات ذهنی را فراهم می‌آورند. در این زمینه توجه به نکاتی چند بایسته است. یک. دیدگاه‌های مختلف درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگی توجه به آنها، انکارناپذیر می‌نماید: 1- دیدگاه عصمت مدار: این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار می‌دهد و می‌گوید: در (علم کلام شیعه)، با دلیل‌های قطعی نقلی و عقلی، عصمت امام از گناه، فراموشی و خطا ثابت شده است. افزون بر این، روایات نشان می‌دهد ائمه‌علیهم السلام همگی نور واحدند(بحارالانوار، ج 25، ص 1-36.) و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتی متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاه‌های کلامی و روایی‌اش پایبند باشد و اگر در مواردی نتوانست عملکرد امامی را توجیه و یا درستی‌اش را - در مقایسه با عملکرد امام دیگر اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطه‌های هولناک و کلام سوز بپرهیزد. این دیدگاه اگر چه مبتنی بر مبانی درستی است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدی حل می‌کند؛ ولی اشکالش این است که: الف. پرسش‌ها و دغدغه‌های ذهنی شیعه را از میان نمی‌بَرَد؛ پرسش‌هایی که اگر جواب صحیح برای آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانی کلامی وادار کند. ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانی که به این مبانی کلامی اعتقاد ندارند، خلع سلاح می‌کند و احیاناً سبب گستاخی مخالفان و دست اندازی به سایر معتقدات شیعی می‌شود. 2-دیدگاه سطحی نگر: این دیدگاه - که معمولاً از سوی دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانی اعتقادی شیعه ابراز می‌شود چنین است: آنچه ما در ظاهر می‌بینیم، تفاوت عملکرد دو امام‌علیه السلام است: یکی صلح را بر می‌گزیند و دیگری راه جنگ در پیش می‌گیرد!! آسان‌ترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسن‌علیه السلام ذاتاً عنصری صلح‌جو و آرام به شمار می‌آمد؛ برخلاف امام حسین‌علیه السلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردی حماسی، غیور و احیاناً جنگ طلب بود. روشن است چنین دیدگاهی، با این تحلیل سطحی، نمی‌تواند از سوی‌افراد منصف و آگاه به تاریخ - حتی اگر به مبانی کلامی شیعه معتقد نباشند- پذیرفته شود. 3-دیدگاه تحلیل مدار: این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسی دقیق حوادث تاریخی جست و جو می‌کند؛ تحلیلی که بر شناخت زمینه‌ها و بستر وقایع مبتنی است. طرفداران این دیدگاه هر چند شیعه باشند خود را در مبانی کلامی شیعی، محصور نمی‌دانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایی تفاوت عملکردها می‌کوشند و تنها وقتی تحلیل تاریخی نتواند به پرسش‌هایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانی کلامی روی می‌آورند. تحلیل مداران، راه‌های مختلفی برای اثبات نظر خود پیموده‌اند؛ راه‌هایی که می‌توان همه آنها را در مقایسه اجمالی زمان امام حسن‌علیه السلام و امام حسین‌علیه السلام جای داد. دو: شرایط زمانی مختلف شرایط زمانی امام حسن‌علیه السلام؛ تاریخ نشان می‌دهد که امام حسن‌علیه السلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتی فراوان روبه رو بود و گزینه‌ای جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشی از مشکلاتی که امام حسن‌علیه السلام با آن مواجه بود عبارت است از: 1- مهم‌ترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگی، بی‌انگیزگی و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفی چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمی از شیعیان خالص به چشم می‌خورد. (مفید، الارشاد، ص 350 و 351؛ شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن، صص‌100-105.) این سپاه، همان مردمانی بودند که امام علی‌علیه السلام در روزها و ماه‌های پایانی عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را (یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ)(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 27.) (ای مردنمایان نامرد) می‌خواند و گاه از خداوند می‌خواست به جای آنها، افرادی نیکوتر به وی عنایت فرماید و به جای او، زمامداری ناشایست بر آنان مسلط سازد.(همان، خطبه 25.) بررسی روان‌شناسی اجتماعی کوفه و شام در این دوره نیز، نشان می‌دهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکم‌رانی بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمی به طور نسبی متمدن به شمار می‌آمدند و زندگی در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند. از سوی دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا می‌داشتند و به بهانه‌های گوناگون، آنان را تحت فشارهای مختلف فرهنگی، دینی و اقتصادی قرار می‌دادند و مالیات‌های متنوع بر آنها تحمیل می‌کردند. ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادی از بنی‌امیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهای رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایی رسید که آنان، بنی‌امیه را فرشته نجات خود می‌دانستند و ضمن شناخت بسیار سطحی از اسلام، برای هر گونه فداکاری زیر پرچم آنها آماده بودند. همین عامل توانست بنی‌امیه را در دو شاخه سفیانی و مروانی، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامی مسلّط سازد. گروهی معتقدند: حتی اگر امام علی‌علیه السلام به شهادت نمی‌رسید، نمی‌توانست در برابر این سپاه کاری انجام دهد؛ در حالی که موقعیت امام حسن‌علیه السلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسن‌علیه السلام از ویژگی‌های پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله و شایسته‌ترین فرد برای فرمانروایی)، بی‌بهره بود!! از سوی دیگر، جوان‌تر بودن آن حضرت از معاویه، بهانه‌ای شده بود تا معاویه خود را دارای خبرگی و تجربه و امام‌علیه السلام را در امور کشورداری، خام و بی‌تجربه معرفی کند.(صلح امام حسن‌علیه السلام، ص 121.) با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهی آراست و به مقابله با معاویه روی آورد. سپاه وی حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفری معاویه بود (همان، ص 155) و از نظر روحیه، وضعیتی نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بی‌انگیزگی سربازان و ناهماهنگی آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهای حضرت، آماده بودند برای نجات خویش و عدم رویارویی با لشکر شام، امام‌علیه السلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!! (الارشاد، ص 353.) 2- معاویه شخصیتی عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر می‌توان برایش همانندی یافت؛ به گونه‌ای که اعراب وی را یکی از چهار نابغه عرب معرفی می‌کنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتی وقتی پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وی پرداخت! به زودی هوش سیاسی‌اش به یاری وی شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، می‌تواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله، حکومت جدید برای استفاده از توانایی‌های خاندان بنی‌امیه و مصون ماندن از توطئه‌های آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهی به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجری، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاه‌طلبی خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد. کشته شدن عثمان، فرصتی طلایی بود تا معاویه بلندترین گام‌ها را به سوی اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام علی‌علیه السلام و ادعای خونخواهی عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهی در مقابل امام‌ علیه السلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهم‌ترین مشکل و دغدغه وی به شمار می‌آمد. خبر شهادت امام علی‌علیه السلام، بهترین خبری بود که معاویه می‌توانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهم‌ترین مشکل وی در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت. معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگ‌ترین شخصیت زمان خود بهره می‌برد، به سرعت سپاهی شصت هزار نفری گردآورد و در برابر امام حسن‌علیه السلام قرار داد. البته او این سپاه را برای اِعمال فشار بیشتر بر امام‌علیه السلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز ندای صلح‌طلبی سر داد! (همان، ص 354. ( معاویه در پی پیروزی بود؛ ولی بیشتر به پیروزی صلح‌آمیز می‌اندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسن‌علیه السلام سبط اکبر پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله و پیروزی قهرآمیز بر وی، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبه‌رو می‌ساخت؛ به ویژه اگر امام‌علیه السلام در این جنگ به شهادت می‌رسید. (صلح امام‌حسن‌علیه السلام، ص 339-351. ( بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزی صلح‌آمیز بود. او برای رسیدن به این صلح، انواع راه‌ها و نیرنگ‌ها را آزمود. تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امام‌علیه السلام شایعه پراکنی در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشی از برنامه‌های معاویه در این مقطع زمانی به شمار می‌آمد. نقشه‌های حساب شده وی، کار را به جایی رساند که بسیاری از نیروهای امام حسن‌علیه السلام، به معاویه نامه نوشتند و برای به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امام‌علیه السلام و سپاه کوفه، این نامه‌ها را نزد حضرت فرستاد.(الارشاد، ص 353. ( در پی این دسیسه‌ها، معاویه برگه‌ای سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسن‌علیه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطی صلاح می‌داند، در آن بگنجاند.(ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 445 و 446.) در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب می‌کرد، احتمال پیروزی بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بی‌روحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امام‌علیه السلام می‌انجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت می‌نهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود می‌ساخت. بی‌تردید این امر به خواری امام‌علیه السلام می‌انجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده می‌شد!! چنانچه امام‌علیه السلام به شهادت می‌رسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان می‌پرداخت و هسته‌های اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود می‌ساخت. در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانه‌ترین کار به شمار می‌آمد. از سوی دیگر، عدم انتخاب صلح، چهره‌ای جنگ‌طلب و خشن از امام‌علیه السلام ارائه می‌داد؛ چهره‌ای که شکست وی، هیچ دستاورد مثبتی به ارمغان نمی‌آورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعی خشونتش می‌دانستند!! اهمیت این انتخاب، هنگامی روشن می‌شود که توجه کنیم امام‌علیه السلام می‌توانست با گنجاندن شرایط اساسی‌ای چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثی نشدن حکومت در خاندان بنی‌امیه (صلح امام حسن‌علیه السلام، ص 355 - 358. ، برگ برنده سیاسی را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولی امام‌علیه السلام بدین طریق پیروزی‌ای دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد. شرایط زمانی امام حسین‌علیه السلام؛ بهترین شاهد بر درستی موضع‌گیری امام حسن‌علیه السلام و یکسانی رفتار امامان‌علیهم السلام در شرایط مساوی؛ ادامه روش امام حسن‌علیه السلام توسط امام حسین‌علیه السلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللی که امام حسن‌علیه السلام رابه صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلی، از نظر تاریخی، شرایطی که امام‌علیه السلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگی مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسی است.1-آمادگی مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دوره‌ای که از سویی مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوی دیگر، فشار بی‌حد امویان و حاکمان منصوب از سوی آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهی‌های خود در برابر حضرت علی‌علیه السلام تأسف می‌خوردند. شهر منتظر جرقه‌ای بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابی عظیم وادارد. این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان - به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت علی‌علیه السلام را تجربه نکرده و نیکویی‌های آن را از زبان پدران خود شنیده بودند در صدد جبران گذشته‌ها برآمدند. اندکی پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلی قیام، داشتن رهبری مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسین‌علیه السلام روی آوردند (موسوعة کلمات الامام الحسین‌علیه السلام، ص 355؛ الارشاد، ص 379.) و سیل نامه‌های خود را به سوی آن حضرت گسیل داشتند. امام‌علیه السلام در این زمینه، برای فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامه‌های کوفیان، در پی بررسی اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد. باید به این واقعیت تأکید کرد که امام‌علیه السلام، برای فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه برای شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامه‌های کوفیان را دریافت نکرده بود. با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگی کوفیان، امام‌علیه السلام تصمیم گرفت به سوی آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسین‌علیه السلام در عملی ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانی که لباس احرام به تن داشتند و در پی فرصتی می‌گشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام‌ علیه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد. (الارشاد، ص 414 و 415.) حضرت برآن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزی شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتی فراگیر پدید آورد. آنچه این فرضیه را تأیید می‌کند، سخنان امام حسین‌علیه السلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهی از منکر را عامل اصلی حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله و حضرت علی‌ علیه السلام‌ می دانست(موسوعة کلمات الامام الحسین‌علیه السلام، ص 291)، (انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابی طالب‌علیه السلام). روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله و حضرت علی‌علیه السلام، سیره حکومتی آن بزرگواران است؛ نه سیره فردی‌شان. اگر منظور سیره فردی بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسن‌علیه السلام که به علت کوتاهی مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتی ماندگاری داشته باشد نیز اشاره می‌کرد. همچنین پیوستن بسیاری از مردم مکه و آبادی‌های مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان می‌دهد آنان، حرکت امام‌علیه السلام را حرکتی برای تشکیل حکومت می‌دانستند. اوضاع و شرایط زمانی خروج امام‌علیه السلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگی مردم را امری ممکن می‌نمایاند؛ زیرا: الف. به علت مرگ معاویه و جوانی و ناپختگی یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت. ب. شخصیت امام حسین‌علیه السلام در تقابل با شخصیت یزید می‌توانست نیروهای بسیاری را به سوی حضرت جذب کند. ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصری ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره می‌شد که غلبه بر او، در صورت حضور امام‌علیه السلام در کوفه بسیار آسان می‌نمود. د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانی از حکومت شام تحمل کرده بودند با انگیزه نیرومند، کنار امام‌علیه السلام قرار می‌گرفتند و حاضر بودند برای پیروزی بر حکومت مرکزی شام، فداکاری کنند. بنابراین کافی بود امام حسین‌علیه السلام به کوفه برسد و رهبری این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتی بر نعمان و اطرافیانش چیره می‌شد؛ زمام امور را در دست می‌گرفت و می‌توانست جبهه‌ای نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهی است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امام‌علیه السلام و یزید روی می‌آوردند و اگر بی‌طرفی را بر نمی‌گزیدند، به یاری امام‌علیه السلام می‌شتافتند. امام‌علیه السلام می‌توانست به کمک این نیروهای پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراین، حرکت امام‌علیه السلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزی فراوان می‌نماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظره‌ای به نام عبیداللَّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوی امام‌علیه السلام نیز کاملاً طبیعی است؛ زیرا روابط عبیداللَّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وی را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللَّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحی، مشاور یزید، با تیزبینی ویژه خویش، قابلیت‌های او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد. (الارشاد، ص‌384.) بی‌تردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظره‌ای که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمی‌برد. شبهه‌ای که مخالفان را به غیر صحیح پنداشتن حرکت امام‌علیه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانی چون عبداللَّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند. (موسوعة کلمات الامام الحسین‌علیه السلام، ص 303 و 304؛ الکامل، ج 2، ص 545 و 546.) در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیری، دنیاطلبی و تغییر کوفیان در زمان امام علی‌علیه السلام و امام حسن‌علیه السلام تا حدی در زمان امام حسین‌علیه السلام انکارناپذیر است؛ ولی باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا: الف. نسلی جدید، متعصب و غیرت‌مند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفی پیشینیان خود، به شدت انتقاد می‌کرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان می‌اندیشید. البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبی نبود و بیشتر در روح تعصب گرای آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال می‌توانست حضرت را در سرنگونی حکومت مرکزی یاری دهد. ب. این مردم، دوره نکبت‌بار حکومت بنی‌امیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل می‌توانست انگیزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبری کوفیان در دست شیعیانی چون سلیمان بن صرد خزاعی بود که در صورت پیروزی، می‌توانست تمام ارکان حکومتی کوفه را زیر سلطه خویش در آورد. د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادی نیروی فعال، جوّ آن را در دست می‌گرفتند، می‌توانستند نیروهای کم انگیزه و حتی بی‌تفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند. بنابراین، امام‌علیه السلام می‌توانست با ورود به کوفه، رهبری نیروهای فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یاری آنها امور را سامان دهد و نیروهای دیگر را به سوی خود جذب کند. ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیع‌ها و تهدیدهای عبیدالله، برای واداشتن مردم به جنگ با امام حسین‌علیه السلام، تنها توانست سپاهی سی هزار نفری تشکیل دهد.(بحارالانوار، ج 45، ص 4.) این سپاه نصف سپاهی بود که چند سال بعد، از سوی همین مردم با هدف‌خونخواهی از قاتلان امام حسین‌علیه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنی‌امیه ایستادند.(تاریخ طبری، ج 4، ص 128 به بعد. 2- شخصیت یزید، از نظر سیاسی و دینی و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسی از تجربه پدرش بی‌بهره بود و سراسر عمر کوتاهش در خوشگذرانی و لهو و لعب سپری شده بود. در بُعد دینی نیز او نمی‌توانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله معرفی کرده، کاتب وحی و خال المؤمنین (دایی مؤمنان؛ ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خداصلی الله علیه وآله بود. از این رو، معاویه با مکر و حیله خود را دایی مؤمنان لقب داد.) بخواند و حرمتی معنوی برای خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانی، عنصری هتاک، هرزه، سگ باز و میمون باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسین‌علیه السلام در نامه‌ای به معاویه، بعضی از این نکات را به وی گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدی یزید بازداشت. عملکرد یزید نیز از آغاز نشان می‌داد که نمی‌تواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود. با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگی، او را از درگیری با شخصیتی مانند امام حسین‌علیه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پی گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وی را به قتل تهدید کرد! بدیهی است، شخصیت بزرگوار و عزت‌مندی مانند امام حسین‌علیه السلام - که حتی سکوت در برابر معاویه را جایز نمی‌دانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه می‌برد نمی‌تواند در برابر این عنصر هتّاک که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرت‌صلی الله علیه وآله بر مردم حکم می‌راند ساکت نشیند. بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: (و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید)(موسوعة کلمات الامام الحسین‌علیه السلام، ص 285.)؛ (وقتی امت حاکمی چون یزید یافته، باید با اسلام خدا حافظی کرد). آری با توجه به این حقایق، می‌توان نتیجه گرفت: حتی در صورت عدم‌فشار یزید برای بیعت و نیز عدم تهدید امام حسین‌علیه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکی برای قیام علیه این عنصر ناشایست که کیان اسلام را با خطر روبه‌ور ساخته بود و مصلحتی فراتر از قیام علیه او تصوّر نمی‌شد بهره می‌گرفت پس تفاوتی که در نحوه عملکرد این دو امام بزرگوار دیده می شود کاملا منطقی و عقلائی و شرعی بوده است.
عنوان سوال:

چرا امام حسن تن به صلح داد ولی امام حسین با یزید جنگید؟


پاسخ:

چرا امام حسن تن به صلح داد ولی امام حسین با یزید جنگید؟

پاسخ:شیعه همواره با مسئله چگونگی توجیه تفاوت عملکرد امامان معصوم به خصوص امام حسن و امام حسین‌علیهما السلام رو به رو بوده است. برخی از اهل سنت و مستشرقان - که به مبانی کلامی تشیع (مانند عصمت و نور واحد بودن ائمه‌علیهم السلام) معتقد نیستند گاهی بر عملکرد یک یا هر دو امام شیعه‌ها خرده می‌گیرند و زمینه شبهات و انحرافات ذهنی را فراهم می‌آورند. در این زمینه توجه به نکاتی چند بایسته است.

یک. دیدگاه‌های مختلف

درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگی توجه به آنها، انکارناپذیر می‌نماید: 1- دیدگاه عصمت مدار: این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار می‌دهد و می‌گوید: در (علم کلام شیعه)، با دلیل‌های قطعی نقلی و عقلی، عصمت امام از گناه، فراموشی و خطا ثابت شده است. افزون بر این، روایات نشان می‌دهد ائمه‌علیهم السلام همگی نور واحدند(بحارالانوار، ج 25، ص 1-36.) و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتی متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاه‌های کلامی و روایی‌اش پایبند باشد و اگر در مواردی نتوانست عملکرد امامی را توجیه و یا درستی‌اش را - در مقایسه با عملکرد امام دیگر اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطه‌های هولناک و کلام سوز بپرهیزد. این دیدگاه اگر چه مبتنی بر مبانی درستی است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدی حل می‌کند؛ ولی اشکالش این است که: الف. پرسش‌ها و دغدغه‌های ذهنی شیعه را از میان نمی‌بَرَد؛ پرسش‌هایی که اگر جواب صحیح برای آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانی کلامی وادار کند. ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانی که به این مبانی کلامی اعتقاد ندارند، خلع سلاح می‌کند و احیاناً سبب گستاخی مخالفان و دست اندازی به سایر معتقدات شیعی می‌شود. 2-دیدگاه سطحی نگر: این دیدگاه - که معمولاً از سوی دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانی اعتقادی شیعه ابراز می‌شود چنین است: آنچه ما در ظاهر می‌بینیم، تفاوت عملکرد دو امام‌علیه السلام است: یکی صلح را بر می‌گزیند و دیگری راه جنگ در پیش می‌گیرد!! آسان‌ترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسن‌علیه السلام ذاتاً عنصری صلح‌جو و آرام به شمار می‌آمد؛ برخلاف امام حسین‌علیه السلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردی حماسی، غیور و احیاناً جنگ طلب بود. روشن است چنین دیدگاهی، با این تحلیل سطحی، نمی‌تواند از سوی‌افراد منصف و آگاه به تاریخ - حتی اگر به مبانی کلامی شیعه معتقد نباشند- پذیرفته شود. 3-دیدگاه تحلیل مدار: این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسی دقیق حوادث تاریخی جست و جو می‌کند؛ تحلیلی که بر شناخت زمینه‌ها و بستر وقایع مبتنی است. طرفداران این دیدگاه هر چند شیعه باشند خود را در مبانی کلامی شیعی، محصور نمی‌دانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایی تفاوت عملکردها می‌کوشند و تنها وقتی تحلیل تاریخی نتواند به پرسش‌هایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانی کلامی روی می‌آورند. تحلیل مداران، راه‌های مختلفی برای اثبات نظر خود پیموده‌اند؛ راه‌هایی که می‌توان همه آنها را در مقایسه اجمالی زمان امام حسن‌علیه السلام و امام حسین‌علیه السلام جای داد.

دو: شرایط زمانی مختلف

شرایط زمانی امام حسن‌علیه السلام؛ تاریخ نشان می‌دهد که امام حسن‌علیه السلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتی فراوان روبه رو بود و گزینه‌ای جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشی از مشکلاتی که امام حسن‌علیه السلام با آن مواجه بود عبارت است از: 1- مهم‌ترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگی، بی‌انگیزگی و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفی چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمی از شیعیان خالص به چشم می‌خورد. (مفید، الارشاد، ص 350 و 351؛ شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن، صص‌100-105.) این سپاه، همان مردمانی بودند که امام علی‌علیه السلام در روزها و ماه‌های پایانی عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را (یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ)(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 27.) (ای مردنمایان نامرد) می‌خواند و گاه از خداوند می‌خواست به جای آنها، افرادی نیکوتر به وی عنایت فرماید و به جای او، زمامداری ناشایست بر آنان مسلط سازد.(همان، خطبه 25.) بررسی روان‌شناسی اجتماعی کوفه و شام در این دوره نیز، نشان می‌دهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکم‌رانی بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمی به طور نسبی متمدن به شمار می‌آمدند و زندگی در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند. از سوی دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا می‌داشتند و به بهانه‌های گوناگون، آنان را تحت فشارهای مختلف فرهنگی، دینی و اقتصادی قرار می‌دادند و مالیات‌های متنوع بر آنها تحمیل می‌کردند. ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادی از بنی‌امیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهای رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایی رسید که آنان، بنی‌امیه را فرشته نجات خود می‌دانستند و ضمن شناخت بسیار سطحی از اسلام، برای هر گونه فداکاری زیر پرچم آنها آماده بودند. همین عامل توانست بنی‌امیه را در دو شاخه سفیانی و مروانی، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامی مسلّط سازد. گروهی معتقدند: حتی اگر امام علی‌علیه السلام به شهادت نمی‌رسید، نمی‌توانست در برابر این سپاه کاری انجام دهد؛ در حالی که موقعیت امام حسن‌علیه السلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسن‌علیه السلام از ویژگی‌های پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله و شایسته‌ترین فرد برای فرمانروایی)، بی‌بهره بود!! از سوی دیگر، جوان‌تر بودن آن حضرت از معاویه، بهانه‌ای شده بود تا معاویه خود را دارای خبرگی و تجربه و امام‌علیه السلام را در امور کشورداری، خام و بی‌تجربه معرفی کند.(صلح امام حسن‌علیه السلام، ص 121.) با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهی آراست و به مقابله با معاویه روی آورد. سپاه وی حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفری معاویه بود (همان، ص 155) و از نظر روحیه، وضعیتی نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بی‌انگیزگی سربازان و ناهماهنگی آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهای حضرت، آماده بودند برای نجات خویش و عدم رویارویی با لشکر شام، امام‌علیه السلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!! (الارشاد، ص 353.) 2- معاویه شخصیتی عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر می‌توان برایش همانندی یافت؛ به گونه‌ای که اعراب وی را یکی از چهار نابغه عرب معرفی می‌کنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتی وقتی پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وی پرداخت! به زودی هوش سیاسی‌اش به یاری وی شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، می‌تواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله، حکومت جدید برای استفاده از توانایی‌های خاندان بنی‌امیه و مصون ماندن از توطئه‌های آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهی به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجری، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاه‌طلبی خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد. کشته شدن عثمان، فرصتی طلایی بود تا معاویه بلندترین گام‌ها را به سوی اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام علی‌علیه السلام و ادعای خونخواهی عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهی در مقابل امام‌ علیه السلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهم‌ترین مشکل و دغدغه وی به شمار می‌آمد. خبر شهادت امام علی‌علیه السلام، بهترین خبری بود که معاویه می‌توانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهم‌ترین مشکل وی در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت. معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگ‌ترین شخصیت زمان خود بهره می‌برد، به سرعت سپاهی شصت هزار نفری گردآورد و در برابر امام حسن‌علیه السلام قرار داد. البته او این سپاه را برای اِعمال فشار بیشتر بر امام‌علیه السلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز ندای صلح‌طلبی سر داد! (همان، ص 354. ( معاویه در پی پیروزی بود؛ ولی بیشتر به پیروزی صلح‌آمیز می‌اندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسن‌علیه السلام سبط اکبر پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله و پیروزی قهرآمیز بر وی، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبه‌رو می‌ساخت؛ به ویژه اگر امام‌علیه السلام در این جنگ به شهادت می‌رسید. (صلح امام‌حسن‌علیه السلام، ص 339-351. ( بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزی صلح‌آمیز بود. او برای رسیدن به این صلح، انواع راه‌ها و نیرنگ‌ها را آزمود. تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امام‌علیه السلام شایعه پراکنی در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشی از برنامه‌های معاویه در این مقطع زمانی به شمار می‌آمد. نقشه‌های حساب شده وی، کار را به جایی رساند که بسیاری از نیروهای امام حسن‌علیه السلام، به معاویه نامه نوشتند و برای به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امام‌علیه السلام و سپاه کوفه، این نامه‌ها را نزد حضرت فرستاد.(الارشاد، ص 353. ( در پی این دسیسه‌ها، معاویه برگه‌ای سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسن‌علیه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطی صلاح می‌داند، در آن بگنجاند.(ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 445 و 446.) در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب می‌کرد، احتمال پیروزی بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بی‌روحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امام‌علیه السلام می‌انجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت می‌نهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود می‌ساخت. بی‌تردید این امر به خواری امام‌علیه السلام می‌انجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده می‌شد!! چنانچه امام‌علیه السلام به شهادت می‌رسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان می‌پرداخت و هسته‌های اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود می‌ساخت. در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانه‌ترین کار به شمار می‌آمد. از سوی دیگر، عدم انتخاب صلح، چهره‌ای جنگ‌طلب و خشن از امام‌علیه السلام ارائه می‌داد؛ چهره‌ای که شکست وی، هیچ دستاورد مثبتی به ارمغان نمی‌آورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعی خشونتش می‌دانستند!! اهمیت این انتخاب، هنگامی روشن می‌شود که توجه کنیم امام‌علیه السلام می‌توانست با گنجاندن شرایط اساسی‌ای چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثی نشدن حکومت در خاندان بنی‌امیه (صلح امام حسن‌علیه السلام، ص 355 - 358. ، برگ برنده سیاسی را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولی امام‌علیه السلام بدین طریق پیروزی‌ای دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد.

شرایط زمانی امام حسین‌علیه السلام؛ بهترین شاهد بر درستی موضع‌گیری امام حسن‌علیه السلام و یکسانی رفتار امامان‌علیهم السلام در شرایط مساوی؛ ادامه روش امام حسن‌علیه السلام توسط امام حسین‌علیه السلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللی که امام حسن‌علیه السلام رابه صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلی، از نظر تاریخی، شرایطی که امام‌علیه السلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگی مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسی است.1-آمادگی مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دوره‌ای که از سویی مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوی دیگر، فشار بی‌حد امویان و حاکمان منصوب از سوی آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهی‌های خود در برابر حضرت علی‌علیه السلام تأسف می‌خوردند. شهر منتظر جرقه‌ای بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابی عظیم وادارد. این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان - به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت علی‌علیه السلام را تجربه نکرده و نیکویی‌های آن را از زبان پدران خود شنیده بودند در صدد جبران گذشته‌ها برآمدند. اندکی پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلی قیام، داشتن رهبری مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسین‌علیه السلام روی آوردند (موسوعة کلمات الامام الحسین‌علیه السلام، ص 355؛ الارشاد، ص 379.) و سیل نامه‌های خود را به سوی آن حضرت گسیل داشتند. امام‌علیه السلام در این زمینه، برای فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامه‌های کوفیان، در پی بررسی اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد. باید به این واقعیت تأکید کرد که امام‌علیه السلام، برای فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه برای شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامه‌های کوفیان را دریافت نکرده بود. با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگی کوفیان، امام‌علیه السلام تصمیم گرفت به سوی آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسین‌علیه السلام در عملی ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانی که لباس احرام به تن داشتند و در پی فرصتی می‌گشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام‌ علیه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد. (الارشاد، ص 414 و 415.) حضرت برآن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزی شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتی فراگیر پدید آورد. آنچه این فرضیه را تأیید می‌کند، سخنان امام حسین‌علیه السلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهی از منکر را عامل اصلی حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله و حضرت علی‌ علیه السلام‌ می دانست(موسوعة کلمات الامام الحسین‌علیه السلام، ص 291)، (انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابی طالب‌علیه السلام). روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله و حضرت علی‌علیه السلام، سیره حکومتی آن بزرگواران است؛ نه سیره فردی‌شان. اگر منظور سیره فردی بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسن‌علیه السلام که به علت کوتاهی مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتی ماندگاری داشته باشد نیز اشاره می‌کرد. همچنین پیوستن بسیاری از مردم مکه و آبادی‌های مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان می‌دهد آنان، حرکت امام‌علیه السلام را حرکتی برای تشکیل حکومت می‌دانستند. اوضاع و شرایط زمانی خروج امام‌علیه السلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگی مردم را امری ممکن می‌نمایاند؛ زیرا: الف. به علت مرگ معاویه و جوانی و ناپختگی یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت. ب. شخصیت امام حسین‌علیه السلام در تقابل با شخصیت یزید می‌توانست نیروهای بسیاری را به سوی حضرت جذب کند. ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصری ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره می‌شد که غلبه بر او، در صورت حضور امام‌علیه السلام در کوفه بسیار آسان می‌نمود. د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانی از حکومت شام تحمل کرده بودند با انگیزه نیرومند، کنار امام‌علیه السلام قرار می‌گرفتند و حاضر بودند برای پیروزی بر حکومت مرکزی شام، فداکاری کنند. بنابراین کافی بود امام حسین‌علیه السلام به کوفه برسد و رهبری این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتی بر نعمان و اطرافیانش چیره می‌شد؛ زمام امور را در دست می‌گرفت و می‌توانست جبهه‌ای نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهی است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امام‌علیه السلام و یزید روی می‌آوردند و اگر بی‌طرفی را بر نمی‌گزیدند، به یاری امام‌علیه السلام می‌شتافتند. امام‌علیه السلام می‌توانست به کمک این نیروهای پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراین، حرکت امام‌علیه السلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزی فراوان می‌نماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظره‌ای به نام عبیداللَّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوی امام‌علیه السلام نیز کاملاً طبیعی است؛ زیرا روابط عبیداللَّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وی را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللَّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحی، مشاور یزید، با تیزبینی ویژه خویش، قابلیت‌های او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد. (الارشاد، ص‌384.) بی‌تردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظره‌ای که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمی‌برد. شبهه‌ای که مخالفان را به غیر صحیح پنداشتن حرکت امام‌علیه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانی چون عبداللَّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند. (موسوعة کلمات الامام الحسین‌علیه السلام، ص 303 و 304؛ الکامل، ج 2، ص 545 و 546.) در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیری، دنیاطلبی و تغییر کوفیان در زمان امام علی‌علیه السلام و امام حسن‌علیه السلام تا حدی در زمان امام حسین‌علیه السلام انکارناپذیر است؛ ولی باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا: الف. نسلی جدید، متعصب و غیرت‌مند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفی پیشینیان خود، به شدت انتقاد می‌کرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان می‌اندیشید. البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبی نبود و بیشتر در روح تعصب گرای آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال می‌توانست حضرت را در سرنگونی حکومت مرکزی یاری دهد. ب. این مردم، دوره نکبت‌بار حکومت بنی‌امیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل می‌توانست انگیزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبری کوفیان در دست شیعیانی چون سلیمان بن صرد خزاعی بود که در صورت پیروزی، می‌توانست تمام ارکان حکومتی کوفه را زیر سلطه خویش در آورد. د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادی نیروی فعال، جوّ آن را در دست می‌گرفتند، می‌توانستند نیروهای کم انگیزه و حتی بی‌تفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند. بنابراین، امام‌علیه السلام می‌توانست با ورود به کوفه، رهبری نیروهای فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یاری آنها امور را سامان دهد و نیروهای دیگر را به سوی خود جذب کند. ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیع‌ها و تهدیدهای عبیدالله، برای واداشتن مردم به جنگ با امام حسین‌علیه السلام، تنها توانست سپاهی سی هزار نفری تشکیل دهد.(بحارالانوار، ج 45، ص 4.) این سپاه نصف سپاهی بود که چند سال بعد، از سوی همین مردم با هدف‌خونخواهی از قاتلان امام حسین‌علیه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنی‌امیه ایستادند.(تاریخ طبری، ج 4، ص 128 به بعد.

2- شخصیت یزید، از نظر سیاسی و دینی و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسی از تجربه پدرش بی‌بهره بود و سراسر عمر کوتاهش در خوشگذرانی و لهو و لعب سپری شده بود. در بُعد دینی نیز او نمی‌توانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله معرفی کرده، کاتب وحی و خال المؤمنین (دایی مؤمنان؛ ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خداصلی الله علیه وآله بود. از این رو، معاویه با مکر و حیله خود را دایی مؤمنان لقب داد.) بخواند و حرمتی معنوی برای خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانی، عنصری هتاک، هرزه، سگ باز و میمون باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسین‌علیه السلام در نامه‌ای به معاویه، بعضی از این نکات را به وی گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدی یزید بازداشت. عملکرد یزید نیز از آغاز نشان می‌داد که نمی‌تواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود. با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگی، او را از درگیری با شخصیتی مانند امام حسین‌علیه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پی گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وی را به قتل تهدید کرد! بدیهی است، شخصیت بزرگوار و عزت‌مندی مانند امام حسین‌علیه السلام - که حتی سکوت در برابر معاویه را جایز نمی‌دانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه می‌برد نمی‌تواند در برابر این عنصر هتّاک که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرت‌صلی الله علیه وآله بر مردم حکم می‌راند ساکت نشیند. بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: (و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید)(موسوعة کلمات الامام الحسین‌علیه السلام، ص 285.)؛ (وقتی امت حاکمی چون یزید یافته، باید با اسلام خدا حافظی کرد). آری با توجه به این حقایق، می‌توان نتیجه گرفت: حتی در صورت عدم‌فشار یزید برای بیعت و نیز عدم تهدید امام حسین‌علیه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکی برای قیام علیه این عنصر ناشایست که کیان اسلام را با خطر روبه‌ور ساخته بود و مصلحتی فراتر از قیام علیه او تصوّر نمی‌شد بهره می‌گرفت پس تفاوتی که در نحوه عملکرد این دو امام بزرگوار دیده می شود کاملا منطقی و عقلائی و شرعی بوده است.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین