چرا امام رضا(ع) با این که حکومت را حق مسلم خود می دانست با ولیعهدی مأمون موافقت کرد؟ پاسخ: در مورد این پرسش میتوان به نکات زیر اشاره نمود: 1. اشارهای مختصر به برخی از خصوصیات مامون زندگی مامون سراسر کوشش و فعالیت وخالی از تنعم بود (زیرا مادر وی یک کنیز بود نه زنی از اشراف زادگان درباری). درست بر عکس برادرش امین که در آغوش مادرش زبیده پرورش یافته بود.[1] مامون مانند برادرش اصالت چندانی برای خود احساس نمیکرد و نه تنها مطمئن به آینده خویش نبود بلکه برعکس این نکته را مسلم میپنداشت که عباسیان به خلافت او تن نخواهند داد. از این رو آستین همت را بالا زده و برای آیندهاش برنامه ریزی کرد . مامون خطوط آینده خود را از لحظه ای تعیین کرد که به موقعیت خود پی برد و دانست که برادرش امین از مزایایی برخوردار است که دست وی از آن ها کوتاه است. او از اشتباههای امین نیز پند آموخت. مثلا با مشهده لهو و لعب امین، مامون به پارسایی و دینداری میپرداخت. و هر بار که امین حرکت سستی را آغاز میکرد، مامون آن حرکت را با جدیت در پیش میگرفت.[2] او در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر همسانان خویش و حتی بر تمام عباسیان برتری یافت. تا آنجا که برخی در مورد مامون گفتهاند: (درمیان عباسیان کسی دانشمند تر از مامون نبود).[3] ابن ندیم درباره اش چنین گفته: (آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود).[4] از امیرالمومنین علی (ع) نیز نقل شده که روزی درباره بنی عباس سخن می گفت، تا به اینجا رسید که : هفتمین آن ها از همه شان دانشمند تر خواهد بود.[5] سایر مورخین مانند سیوطی ،ابن تغری بردی و ابن شاکر کتبی نیز در مورد مامون نوشته اند: او به لحاظ دور اندیشی ، اراده و بردباری، دانش، زیرکی ، هیبت ،شجاعت، فتوت و ... بهترین مرد بنی عباس بود ... در میان بنی عباس کسی دانشمندتر از او به مقام خلافت نرسید.[6] 2. پیشنهاد خلافت و امتناع امام در کتابهای تاریخی آمده که مامون ابتدا پیشنهاد خلافت را به امام رضا ع کرد ولی امام شدیدا از پذیرفتن آن خودداری نمود. مامون کوشید که امام را به پذیرفتن این مقام متقاعد کند ولی موفق نشد. میگویند این کوششها به مدت دو ماه در شهر مرو ادامه یافت. مامون به امام میگفت: میخواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم وخود نیز با تو بیعت کنم . امام در پاسخ به مامون میفرمود: اگر این خلافت از آن توست، پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن خود در آوری و بر قامت شخص دیگری بپوشانی. و اگر خلافت مال تو نیست پس چگونه چیزی را که مال تو نیست به من میبخشایی؟ [7] به نظر میرسد سوال شما با توجه به مطالب فوق بوجود آمده باشد. اما در مورد این مسئله که چرا مامون چنین پیشنهادهایی را به امام داد و چرا امام آنها را نپذیرفت ابتدا باید به مطالب زیر به عنوان مقدمه اشاره نمود: 1- مامون در صدد مشروعیت بخشیدن به خلافت خویش بود و میخواست درحکومت خویش آرامش و استقرار و ثبات بر قرار کند زیرا پایگاههای مردمیکه به خلافت عباسیان اعتقاد داشتند، به خلافت مامون با شک و تردید مینگریستند. چون او، خلیفه قانونی یعنی امین، برادر خود را کشته بود و دستور داده بود سر برادرش را برایش بیاورند. این مسئله مشروعیت خلافت او را با نوعی شک و تردید همراه ساخته بود به گونهای که غالب اهلسنت خلافت او را نپذیرفته بودند از این رو به دنبال پایگاه مردمی- اعتقادی دیگری (غیر از اهلسنت) میگشت تا از حمایت آنان برخوردار شده و بر معارضان سنی مذهب و خاندان عباسی غلبه یابد. این پایگاه جدید مردمی، شیعیان علیبن ابیطالب بودند که هرگز به خلافت عباسیان اعتقاد نداشتند و از لحالظ خط مشی نیز با اهل سنت در تعارض بودند. مامون برای جلب حمایت شیعیان و مشروع جلوه دادن حکومت خویش نزد آنان از امام رضا(ع)که خلافت قانونی از آن او بود و تودههای بسیاری در جهان اسلام بر این عقیده بودند کهامام(ع)نامزد طبیعی خلافتشرعی است و باید از حقوق خلافت برخوردارگردد، خواست تا بر منصب خلافت تکیه زند. امام متوجه این نیرنگ سیاسی مامون و تلاش او برای استفاده ابزاری از شیعیان جهت دفع خطر اهلسنت و دربار عباسی گردید لذا جمله فوق را خطاب به مامون فرمود که: (آیا خلافت جامهای است که خدای بر تو پوشانیده است؟ اگر چنین باشد تو نمیتوانی آنرا از خود دور سازی و به من واگذاری و اگر چیزی نیست که خدای به تو عطا کرده باشد پس چگونه چیزی را که مالک آن نیستی به من وامیگذاری؟ امام(ع) با این سخن آشکارا تایید کرد که نمیخواهد مشروعیتخلافت مامون را اعلام فرماید. روی گرداندن امام(ع) از پذیرفتن خلافت به معنای ارجاع خلافت به او نیست. یعنی اگر امام، خلافت را نپذیرفت به این معنی نبود که آن را به مامون واگذاشته و باز گردانیده باشد. 2- اگر امام(ع)خلافت را عهدهدار میگردید به این معنی بود که درسراسر کشورهای اسلامی، در اداره همه امور مسئول میشد و این کار به دستگاهیمطلع و آگاه نیاز داشت تا بتواند برنامه اسلامی را در حکومت، مو به مو و با جدیت، قدرت و امانت تمام به مرحله اجرا در آورد.پایگاههای امام گرچه دارای بالاترین درجه از عاطفه و احساس بودند اما به آن درجه عمیق از درک و آگاهینرسیده بودند که نظریههای وی را به کمال دریافته باشند. مساله در حقیقتتغییر ظاهری نبود،بلکه مبنای اساسی داشت و بایستی بر پایه آگاهی عمیق، مخلصانه و درک امور عمل میشد. آیا برای امام(ع)امکان داشت به سوی دستگاه عباسیان که سراپا فساد و انحراف بود گامی بردارد و از آنان بخواهد تا آنجا که امکان دارد به اسلام و حدود آن به صورت دقیق و کامل عمل نمایند. امام در چنین شرایطی با قبول خلافت هیچ اثر مثبتی از خود نمی توانست به جای بگذارد بلکه شیعیان خویش را نیز فدای اهداف عباسیان میکرد لذا از قبول آن سر باز زد. 3. اجبار امام به پذیرفتن ولیعهدی. مکاتبات مامون از مرو با امام در مدینه به نتیجهای نرسید. با بی ثمر ماندن مکاتبات مامون شخصی به نام (رجاء بن ابی ضحاک)[8] را مامور کرد امام را از مدینه به مرو منتقل سازد. وی نیز به اجبار و علی رغم عدم تمایل قلبی امام ایشان را به مرو منتقل کرد. سپس در مرو امام را از هر سو زیر فشار قرار داد تا ولایت عهدی را بپذیرد. زمانی که تلاش امام برای نپذیرفتن ولایتعهدی سودی نبخشید، امام در پی آن شد تا از این مساله در جهت اهداف سیاسی خویش بهره ببرد . در این باره نکته مهم آن بود که امام این اقدام مامون را به عنوان اقدامی در شناخت حق علویان در امر خلافت نشان دهد. و میدانیم که تا آن زمان خلفای عباسی چنین حقی را برای علویان نپذیرفته بودند. این اقدام به خوبی میتوانست بطلان اقدامات خلفای پیشین رادر خلاف این جهت؛ اعم از اموی و عباسی نشان دهد. لذا امام فرمود: (سپاس خدای را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند حفظ کرد و قدر و منزلت مار که پایین برده بودند، بالا برد . نشتاد سال بر بالا چوبهای کفر (منابر اهل سنت) مار لعن و نقرین کردند، فضائل ما را کتمان نمودند و داراییها و اموال فراوانی را در راه دروغ بستن بر ما هزینه کردند اما خداوند، چیزی جز بلندی یاد ما و آشکار شدن فضل ما نخواست.[9] 4. برخی از دلایل ناخوشنودی امام از پذیرش ولایتعهدی ابو الفرج اصفهانی مینویسد: ... مامون فضل و حسن فرزندان سهل (وزیرش) را نزد امام فرستاد. ایشان به امام مقام ولیعهدی را پیشنهاد کردند ولی امام نپذیرفت. آنها اصرار و امام امتناع میکرد تا اینکه یکی از آن ها زبان به تهدید امام گشود و دیگری گفت: بخدا سوگند که مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم، اگر با درخواست او مخالفت کنی.[10] برخی نیز چنین آورده اند که مامون پس از ملاقات با امام با کنایه به ایشان گوشزد نمود که آیا میخواهی همانند پدرانت مسموم شوی یا روایاتی که دال بر مسمومیت تو است تبدیل به واقعیت شوند. آنگاه به امام گفت : تو در امانی. بگو چرا ولیعهدی را نمیپذیری؟ امام پاسخ داد: زیرا تو میخواهی که مردم بگویند علی بن موسی از دنیا روی گردان نیست اما این دنیا است که بر او اقبال نکرده. آیا نمیبینید چگونه به طمع خلافت،ولیعهدی را پذیرفته. در اینجا بود که مامون بر آشفت و به امام گفت: به خدا سوگند اگر ولیعهدی را بپذیری که هیچ و الا مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیری. اگر باز همچنان امتناع کنی گردنت را خواهم زد.[11] 5. سخنان خود مامون پیرامون واگذاری ولایت عهدی به امام رضا (ع) مامون دربرابراعتراضی که از سوی هواخواهان حکومت عباسی درمساله ولایتعهدی امام رضا (ع ) به او شد مطالبی را بیان کرد که خطوط اصلی سیاست او را در این باره روشن می سازد: مامون گفت:این مرد کارهای خود را ازما پنهان کرده ومردم را به امامت خود می خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قراردادیم که مردم را به خدمت ما خوانده وبه سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادعا می کند نیست و این امر(خلافت) شایسته ما است نه او وهمچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن راپر کنیم واقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که با وی این رویه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده ایم نباید در کار وی سهل انگاری کنیم بدین جهت باید کم کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم بصورتی درآوریم که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد سپس در باره او چنان چاره اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم.[12] ابوصلت هروی نیز درتعلیل واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (ع) می گوید: ولایتعهدی را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد که او دنیا خواه است وبدین ترتیب موقعیت معنوی خود را پیش از آنها از دست بدهد. حاصل سخن آنکه مامون برای اجبار امام به پذیرفتن ولایت عهدی ایشان را از مدینه به مرو آورد تا بتواند بدین وسیله نقشه های خویش را عملی سازد. در ادامه باید گفت: امام با بیان جمله ای که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد با مامون شرط کرد در صورت پذیرش ولایتعهدی هیچگونه مداخله ای در امور سیاسی و امور جاری مملکتی نداشته باشد. امام فرمود: (و انا اَقْبَلُ ذلک علی اَنّی لا اُوَلّی احدا و لا اُعْزِلُ احدا و لا اُنْقِضُ رَسْما و لا سُنَّه و اَکوُنُ فی الامر من بَعید مُشیرا).[13] من این امر را می پذیرم با این شرط که کسی را به کاری نگمارم، کسی را از مقامش عزل نکنم، رسم و روشی را نقض نکنم و فقط از دور ، مورد مشورت قرار گیرم. این شرط نشان میدهد که امام نمی خواست مسئولیت وضع موجود و کارهایی را که از طرف حکومت اعمال می شد را به عهده بگیرد و کسانی گمان کنند که آن حضرت نظارت و یا دخالت در امور دارد. در این صورت طبعا کسی او را متهم نمی کرد. زیرا مسائلی که در کشور مطرح شده و دستوراتی که به مرحله اجرا در می آمد به پای خود مامون گذاشته می شد و این امتیاز بزرگی بود که امام موفق شد از مامون گرفته و بدین ترتیب مانع از آن شود که به خاطر حضورش در تشکیلات، بد نامی برای خود فراهم کند از این رو خود می فرمود: (انی ما دخلت فی هذا الامر الا دخول الخارج منه)[14] یعنی من وارد مسئله حکومت نشدم مگر مانند داخل شدن کسی که ورودش همانند خارج شدن است (ورود و خروجش همزمان و یکی است). واقعیت این است که امام نمیتوانست وضعیت ناهنجاری را که محصول نزدیک به دو قرن انحراف[15] بود را بپذیرد. وقتی شخصی به نام (محمد بن ابی عباد) با لحن اعتراض آمیزی به آن حضرت گفت: چرا مسئولیت ولایتعهدی را نپذیرفته و از موقعیت استفاده نمیکنید (تا به ما هم نفعی برسد)؟ امام فرمود: اگر این کار به دست من بود و تو نیز همین موقعیت را نزد من داشتی حقوق تو از بیت المال برابر حقوق مردم عادی میشد.[16] جامعه ای که قادر نیست و قابل هم نیست که رهبری امام را بپذیرد، پذیرش ولاتعهدی در آن نوعی کار عبث و بیهوده و مانعی بر سر راه سیاستهای اصولی تری است که امامان شیعه در پیش گرفته بودند. جهت مطالعه و کسب اطلاعات بیشتر و یافتن پاسخ پرسشهای احتمالی دیگرتان، علاوه بر ارائه آنها به همین سایت میتوانید به منابع ارجاع داده شده در پاورقی و یا به کتابهای فارسی زیر مراجعه فرمایید: 1. جعفرمرتضی حسینی، زندگانی سیاسی هشتمین امام، ترجمه: خلیل خلیلیان، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی. 2. محمد جواد فضل الله، تحلیلی از زندگانی امام رضا (ع)، ترجمه محمدصاق عارف، مشهد، آستان قدس رضوی. 3. رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، انصاریان.(بخش مربوط به زندگانی امام رضا (ع). 4. باقر شریف قرشی، زندگانی امام رضا (ع) ترجمه کتاب (حیات الامام الرضا) ...........پی نوشت ........... [1] . مادر مامون کنیزی خراسانی به نام (مراجل) بود که در روزهای پس از تولد مامون از دنیا رفت. ( دمیری، حیات الحیوان، ج1، ص72؛ اتلیدی، اعلام الناس فی اخبار البرامکه و بنی العباس، ص106 و 107؛ سید جعفر مرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشتمین امام، مترجم: سید خلیل خلیلیان، ص97.) [2] . الاداب السلطانیه، ص 212. [3] . دمیری، حیات الحیوان، ج1، ص72. [4] . ابن ندیم،الفهرست، (قاهره، مطبعه الاستقامه)ص174. [5] . ابن شهراشوب، مناقب آل ابیطالب، ج2،ص 276. [6] . سیوطی، تاریخ الخلفا، ص306، ابن تغری بردی، وفات الوفیات، ج1، ص239، تاریخ الخمیس، ج2، ص334. [7] . جهت کسب اطلاعات دقیق تر ر.ک: ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ج1، ص267 به بعد؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص320؛ قندوزی حنفی، ینابیع الموده، ص384؛ شیخ صدوق، امالی، ص42-43؛ شیخ مفید، الارشاد، ص310؛ اربلی، کشف الغمه، ج3،ص65 به بعد؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص140تا 149؛ کلینی،الکافی، ج1،ص489. [8] . وی از خویشاوندان فضل بن سهل (وزیر مامون) بود. او یکی از فرماندهان مامون و برای مدتی نیز فرماندار خراسان بود. ولی بر اثر سوء رفتارش عزل شد. [9] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص162. [10] . مقاتل الطالبیین، ص562-563.و نزدیک یه این نکته نیز در ارشاد شخ مفید ص310 آمد ه است. [11] . ر.ک: ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، ج4، ص363؛ شیخ صدوق، امالی،ص43؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2،ص140؛ ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین ،ج1،ص 268. 1-عیون الاخبارالرضا، ج 2، ص 167 – 168. [13] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص148 و نیز ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ص310؛ شیخ کلینی، الکافی، ج1، ص487؛ ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص224؛ طبرسی، اعمال الوری، ص320. [14] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص138. [15] این دو قرن انحراف حاصل حکومت: 1. خلفای غاصب و 2. امویان 3. و عباسیان بود. [16] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص90.
چرا امام رضا(ع) با این که حکومت را حق مسلم خود می دانست با ولیعهدی مأمون موافقت کرد؟
پاسخ: در مورد این پرسش میتوان به نکات زیر اشاره نمود:
1. اشارهای مختصر به برخی از خصوصیات مامون
زندگی مامون سراسر کوشش و فعالیت وخالی از تنعم بود (زیرا مادر وی یک کنیز بود نه زنی از اشراف زادگان درباری). درست بر عکس برادرش امین که در آغوش مادرش زبیده پرورش یافته بود.[1] مامون مانند برادرش اصالت چندانی برای خود احساس نمیکرد و نه تنها مطمئن به آینده خویش نبود بلکه برعکس این نکته را مسلم میپنداشت که عباسیان به خلافت او تن نخواهند داد. از این رو آستین همت را بالا زده و برای آیندهاش برنامه ریزی کرد . مامون خطوط آینده خود را از لحظه ای تعیین کرد که به موقعیت خود پی برد و دانست که برادرش امین از مزایایی برخوردار است که دست وی از آن ها کوتاه است. او از اشتباههای امین نیز پند آموخت. مثلا با مشهده لهو و لعب امین، مامون به پارسایی و دینداری میپرداخت. و هر بار که امین حرکت سستی را آغاز میکرد، مامون آن حرکت را با جدیت در پیش میگرفت.[2]
او در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر همسانان خویش و حتی بر تمام عباسیان برتری یافت.
تا آنجا که برخی در مورد مامون گفتهاند: (درمیان عباسیان کسی دانشمند تر از مامون نبود).[3]
ابن ندیم درباره اش چنین گفته: (آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود).[4]
از امیرالمومنین علی (ع) نیز نقل شده که روزی درباره بنی عباس سخن می گفت، تا به اینجا رسید که : هفتمین آن ها از همه شان دانشمند تر خواهد بود.[5]
سایر مورخین مانند سیوطی ،ابن تغری بردی و ابن شاکر کتبی نیز در مورد مامون نوشته اند: او به لحاظ دور اندیشی ، اراده و بردباری، دانش، زیرکی ، هیبت ،شجاعت، فتوت و ... بهترین مرد بنی عباس بود ... در میان بنی عباس کسی دانشمندتر از او به مقام خلافت نرسید.[6]
2. پیشنهاد خلافت و امتناع امام
در کتابهای تاریخی آمده که مامون ابتدا پیشنهاد خلافت را به امام رضا ع کرد ولی امام شدیدا از پذیرفتن آن خودداری نمود. مامون کوشید که امام را به پذیرفتن این مقام متقاعد کند ولی موفق نشد. میگویند این کوششها به مدت دو ماه در شهر مرو ادامه یافت.
مامون به امام میگفت: میخواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم وخود نیز با تو بیعت کنم .
امام در پاسخ به مامون میفرمود: اگر این خلافت از آن توست، پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن خود در آوری و بر قامت شخص دیگری بپوشانی. و اگر خلافت مال تو نیست پس چگونه چیزی را که مال تو نیست به من میبخشایی؟ [7]
به نظر میرسد سوال شما با توجه به مطالب فوق بوجود آمده باشد. اما در مورد این مسئله که چرا مامون چنین پیشنهادهایی را به امام داد و چرا امام آنها را نپذیرفت ابتدا باید به مطالب زیر به عنوان مقدمه اشاره نمود:
1- مامون در صدد مشروعیت بخشیدن به خلافت خویش بود و میخواست درحکومت خویش آرامش و استقرار و ثبات بر قرار کند زیرا پایگاههای مردمیکه به خلافت عباسیان اعتقاد داشتند، به خلافت مامون با شک و تردید مینگریستند. چون او، خلیفه قانونی یعنی امین، برادر خود را کشته بود و دستور داده بود سر برادرش را برایش بیاورند. این مسئله مشروعیت خلافت او را با نوعی شک و تردید همراه ساخته بود به گونهای که غالب اهلسنت خلافت او را نپذیرفته بودند از این رو به دنبال پایگاه مردمی- اعتقادی دیگری (غیر از اهلسنت) میگشت تا از حمایت آنان برخوردار شده و بر معارضان سنی مذهب و خاندان عباسی غلبه یابد. این پایگاه جدید مردمی، شیعیان علیبن ابیطالب بودند که هرگز به خلافت عباسیان اعتقاد نداشتند و از لحالظ خط مشی نیز با اهل سنت در تعارض بودند. مامون برای جلب حمایت شیعیان و مشروع جلوه دادن حکومت خویش نزد آنان از امام رضا(ع)که خلافت قانونی از آن او بود و تودههای بسیاری در جهان اسلام بر این عقیده بودند کهامام(ع)نامزد طبیعی خلافتشرعی است و باید از حقوق خلافت برخوردارگردد، خواست تا بر منصب خلافت تکیه زند. امام متوجه این نیرنگ سیاسی مامون و تلاش او برای استفاده ابزاری از شیعیان جهت دفع خطر اهلسنت و دربار عباسی گردید لذا جمله فوق را خطاب به مامون فرمود که:
(آیا خلافت جامهای است که خدای بر تو پوشانیده است؟ اگر چنین باشد تو نمیتوانی آنرا از خود دور سازی و به من واگذاری و اگر چیزی نیست که خدای به تو عطا کرده باشد پس چگونه چیزی را که مالک آن نیستی به من وامیگذاری؟ امام(ع) با این سخن آشکارا تایید کرد که نمیخواهد مشروعیتخلافت مامون را اعلام فرماید.
روی گرداندن امام(ع) از پذیرفتن خلافت به معنای ارجاع خلافت به او نیست. یعنی اگر امام، خلافت را نپذیرفت به این معنی نبود که آن را به مامون واگذاشته و باز گردانیده باشد.
2- اگر امام(ع)خلافت را عهدهدار میگردید به این معنی بود که درسراسر کشورهای اسلامی، در اداره همه امور مسئول میشد و این کار به دستگاهیمطلع و آگاه نیاز داشت تا بتواند برنامه اسلامی را در حکومت، مو به مو و با جدیت، قدرت و امانت تمام به مرحله اجرا در آورد.پایگاههای امام گرچه دارای بالاترین درجه از عاطفه و احساس بودند اما به آن درجه عمیق از درک و آگاهینرسیده بودند که نظریههای وی را به کمال دریافته باشند. مساله در حقیقتتغییر ظاهری نبود،بلکه مبنای اساسی داشت و بایستی بر پایه آگاهی عمیق، مخلصانه و درک امور عمل میشد.
آیا برای امام(ع)امکان داشت به سوی دستگاه عباسیان که سراپا فساد و انحراف بود گامی بردارد و از آنان بخواهد تا آنجا که امکان دارد به اسلام و حدود آن به صورت دقیق و کامل عمل نمایند.
امام در چنین شرایطی با قبول خلافت هیچ اثر مثبتی از خود نمی توانست به جای بگذارد بلکه شیعیان خویش را نیز فدای اهداف عباسیان میکرد لذا از قبول آن سر باز زد.
3. اجبار امام به پذیرفتن ولیعهدی.
مکاتبات مامون از مرو با امام در مدینه به نتیجهای نرسید. با بی ثمر ماندن مکاتبات مامون شخصی به نام (رجاء بن ابی ضحاک)[8] را مامور کرد امام را از مدینه به مرو منتقل سازد. وی نیز به اجبار و علی رغم عدم تمایل قلبی امام ایشان را به مرو منتقل کرد. سپس در مرو امام را از هر سو زیر فشار قرار داد تا ولایت عهدی را بپذیرد.
زمانی که تلاش امام برای نپذیرفتن ولایتعهدی سودی نبخشید، امام در پی آن شد تا از این مساله در جهت اهداف سیاسی خویش بهره ببرد . در این باره نکته مهم آن بود که امام این اقدام مامون را به عنوان اقدامی در شناخت حق علویان در امر خلافت نشان دهد. و میدانیم که تا آن زمان خلفای عباسی چنین حقی را برای علویان نپذیرفته بودند. این اقدام به خوبی میتوانست بطلان اقدامات خلفای پیشین رادر خلاف این جهت؛ اعم از اموی و عباسی نشان دهد. لذا امام فرمود:
(سپاس خدای را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند حفظ کرد و قدر و منزلت مار که پایین برده بودند، بالا برد . نشتاد سال بر بالا چوبهای کفر (منابر اهل سنت) مار لعن و نقرین کردند، فضائل ما را کتمان نمودند و داراییها و اموال فراوانی را در راه دروغ بستن بر ما هزینه کردند اما خداوند، چیزی جز بلندی یاد ما و آشکار شدن فضل ما نخواست.[9]
4. برخی از دلایل ناخوشنودی امام از پذیرش ولایتعهدی
ابو الفرج اصفهانی مینویسد: ... مامون فضل و حسن فرزندان سهل (وزیرش) را نزد امام فرستاد. ایشان به امام مقام ولیعهدی را پیشنهاد کردند ولی امام نپذیرفت. آنها اصرار و امام امتناع میکرد تا اینکه یکی از آن ها زبان به تهدید امام گشود و دیگری گفت: بخدا سوگند که مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم، اگر با درخواست او مخالفت کنی.[10]
برخی نیز چنین آورده اند که مامون پس از ملاقات با امام با کنایه به ایشان گوشزد نمود که آیا میخواهی همانند پدرانت مسموم شوی یا روایاتی که دال بر مسمومیت تو است تبدیل به واقعیت شوند. آنگاه به امام گفت : تو در امانی. بگو چرا ولیعهدی را نمیپذیری؟ امام پاسخ داد: زیرا تو میخواهی که مردم بگویند علی بن موسی از دنیا روی گردان نیست اما این دنیا است که بر او اقبال نکرده. آیا نمیبینید چگونه به طمع خلافت،ولیعهدی را پذیرفته.
در اینجا بود که مامون بر آشفت و به امام گفت: به خدا سوگند اگر ولیعهدی را بپذیری که هیچ و الا مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیری. اگر باز همچنان امتناع کنی گردنت را خواهم زد.[11]
5. سخنان خود مامون پیرامون واگذاری ولایت عهدی به امام رضا (ع)
مامون دربرابراعتراضی که از سوی هواخواهان حکومت عباسی درمساله ولایتعهدی امام رضا (ع ) به
او شد مطالبی را بیان کرد که خطوط اصلی سیاست او را در این باره روشن می سازد:
مامون گفت:این مرد کارهای خود را ازما پنهان کرده ومردم را به امامت خود می خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قراردادیم که مردم را به خدمت ما خوانده وبه سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادعا می کند نیست و این امر(خلافت) شایسته ما است نه او وهمچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن راپر کنیم واقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که با وی این رویه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده ایم نباید در کار وی سهل انگاری کنیم بدین جهت باید کم کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم بصورتی درآوریم که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد سپس در باره او چنان چاره اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم.[12]
ابوصلت هروی نیز درتعلیل واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (ع) می گوید:
ولایتعهدی را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد که او دنیا خواه است وبدین ترتیب موقعیت معنوی خود را پیش از آنها از دست بدهد.
حاصل سخن آنکه مامون برای اجبار امام به پذیرفتن ولایت عهدی ایشان را از مدینه به مرو آورد تا بتواند بدین وسیله نقشه های خویش را عملی سازد.
در ادامه باید گفت: امام با بیان جمله ای که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد با مامون شرط کرد در صورت پذیرش ولایتعهدی هیچگونه مداخله ای در امور سیاسی و امور جاری مملکتی نداشته باشد. امام فرمود: (و انا اَقْبَلُ ذلک علی اَنّی لا اُوَلّی احدا و لا اُعْزِلُ احدا و لا اُنْقِضُ رَسْما و لا سُنَّه و اَکوُنُ فی الامر من بَعید مُشیرا).[13]
من این امر را می پذیرم با این شرط که کسی را به کاری نگمارم، کسی را از مقامش عزل نکنم، رسم و روشی را نقض نکنم و فقط از دور ، مورد مشورت قرار گیرم.
این شرط نشان میدهد که امام نمی خواست مسئولیت وضع موجود و کارهایی را که از طرف حکومت اعمال می شد را به عهده بگیرد و کسانی گمان کنند که آن حضرت نظارت و یا دخالت در امور دارد. در این صورت طبعا کسی او را متهم نمی کرد. زیرا مسائلی که در کشور مطرح شده و دستوراتی که به مرحله اجرا در می آمد به پای خود مامون گذاشته می شد و این امتیاز بزرگی بود که امام موفق شد از مامون گرفته و بدین ترتیب مانع از آن شود که به خاطر حضورش در تشکیلات، بد نامی برای خود فراهم کند از این رو خود می فرمود: (انی ما دخلت فی هذا الامر الا دخول الخارج منه)[14] یعنی من وارد مسئله حکومت نشدم مگر مانند داخل شدن کسی که ورودش همانند خارج شدن است (ورود و خروجش همزمان و یکی است).
واقعیت این است که امام نمیتوانست وضعیت ناهنجاری را که محصول نزدیک به دو قرن انحراف[15] بود را بپذیرد. وقتی شخصی به نام (محمد بن ابی عباد) با لحن اعتراض آمیزی به آن حضرت گفت: چرا مسئولیت ولایتعهدی را نپذیرفته و از موقعیت استفاده نمیکنید (تا به ما هم نفعی برسد)؟ امام فرمود: اگر این کار به دست من بود و تو نیز همین موقعیت را نزد من داشتی حقوق تو از بیت المال برابر حقوق مردم عادی میشد.[16]
جامعه ای که قادر نیست و قابل هم نیست که رهبری امام را بپذیرد، پذیرش ولاتعهدی در آن نوعی کار عبث و بیهوده و مانعی بر سر راه سیاستهای اصولی تری است که امامان شیعه در پیش گرفته بودند.
جهت مطالعه و کسب اطلاعات بیشتر و یافتن پاسخ پرسشهای احتمالی دیگرتان، علاوه بر ارائه آنها به همین سایت میتوانید به منابع ارجاع داده شده در پاورقی و یا به کتابهای فارسی زیر مراجعه فرمایید:
1. جعفرمرتضی حسینی، زندگانی سیاسی هشتمین امام، ترجمه: خلیل خلیلیان، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
2. محمد جواد فضل الله، تحلیلی از زندگانی امام رضا (ع)، ترجمه محمدصاق عارف، مشهد، آستان قدس رضوی.
3. رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، انصاریان.(بخش مربوط به زندگانی امام رضا (ع).
4. باقر شریف قرشی، زندگانی امام رضا (ع) ترجمه کتاب (حیات الامام الرضا)
...........پی نوشت ...........
[1] . مادر مامون کنیزی خراسانی به نام (مراجل) بود که در روزهای پس از تولد مامون از دنیا رفت. ( دمیری، حیات الحیوان، ج1، ص72؛ اتلیدی، اعلام الناس فی اخبار البرامکه و بنی العباس، ص106 و 107؛ سید جعفر مرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشتمین امام، مترجم: سید خلیل خلیلیان، ص97.)
[2] . الاداب السلطانیه، ص 212.
[3] . دمیری، حیات الحیوان، ج1، ص72.
[4] . ابن ندیم،الفهرست، (قاهره، مطبعه الاستقامه)ص174.
[5] . ابن شهراشوب، مناقب آل ابیطالب، ج2،ص 276.
[6] . سیوطی، تاریخ الخلفا، ص306، ابن تغری بردی، وفات الوفیات، ج1، ص239، تاریخ الخمیس، ج2، ص334.
[7] . جهت کسب اطلاعات دقیق تر ر.ک: ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ج1، ص267 به بعد؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص320؛ قندوزی حنفی، ینابیع الموده، ص384؛ شیخ صدوق، امالی، ص42-43؛ شیخ مفید، الارشاد، ص310؛ اربلی، کشف الغمه، ج3،ص65 به بعد؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص140تا 149؛ کلینی،الکافی، ج1،ص489.
[8] . وی از خویشاوندان فضل بن سهل (وزیر مامون) بود. او یکی از فرماندهان مامون و برای مدتی نیز فرماندار خراسان بود. ولی بر اثر سوء رفتارش عزل شد.
[9] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص162.
[10] . مقاتل الطالبیین، ص562-563.و نزدیک یه این نکته نیز در ارشاد شخ مفید ص310 آمد ه است.
[11] . ر.ک: ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، ج4، ص363؛ شیخ صدوق، امالی،ص43؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2،ص140؛ ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین ،ج1،ص 268.
1-عیون الاخبارالرضا، ج 2، ص 167 – 168.
[13] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص148 و نیز ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ص310؛ شیخ کلینی، الکافی، ج1، ص487؛ ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص224؛ طبرسی، اعمال الوری، ص320.
[14] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص138.
[15] این دو قرن انحراف حاصل حکومت: 1. خلفای غاصب و 2. امویان 3. و عباسیان بود.
[16] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص90.
- [سایر] آیا ازدواج امام رضا (ع) با خواهر یا دختر مامون تاییدی بر حکومت مامون محسوب نمی شود.؟
- [سایر] به چه علت حضرت مسلم (ع) به عنوان سفیر خاص امام حسین (ع) انتخاب شد؟
- [سایر] آیا امام حسین(ع) پس از شهادت حضرت مسلم از وضع کوفه آگاه نشد؟ اگر مطّلع شد، چرابرنگشت؟
- [سایر] دلایل پذیرفتن ولیعهدی از طرف امام رضا(ع) چه چیزی بوده است؟
- [سایر] چرا امام رضا (ع) ولایتعهدی مامون عباسی را پذیرفت؟
- [سایر] علل فراخوانی امام رضا (ع) از مدینه به مرو توسط مأمون چه بود؟
- [سایر] سفر حضرت معصومه به ایران به دعوت امام رضا(ع) بود یا فرار از خواستگاری مامون؟
- [سایر] علت انتخاب امام رضا (ع) به عنوان ولیعهد از جانب مامون؟علل پذیرفتن حضرت؟
- [سایر] باسلام : آیا حمیدابن مسلم راوی حدیث کربلا چونکه به یاری امام حسین علیه السلام نرفته جهنمی می باشد؟
- [سایر] سلام آیا طفلان مسلم در کربلا بودند یا همراه مسلم به کوفه آمدند و بعد شهادت مسلم آنها نیز شهید شدند؟ مسلم چند بچه داشت؟همسرش کیست؟آیا همسر او هم درکربلا بود؟
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] نماز در حرم امامان (ع) مستحب بلکه بهتر از مسجد است و مروی است که نماز حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین (ع) برابر دویست هزار نماز است.
- [آیت الله علوی گرگانی] مستحبّ است قبر را به اندازه انسان متوسّط یا تا گلوگاه گود کنند، ومیّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتیبهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند، و نیز مستحبّ است جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچهای روی قبر بگیرند و نیز مستحبّ است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و در موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میّت را در لحد گذاشتند، گرههای کفن را باز کنند وصورت میّت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت بر نگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدّت حرکتش دهند وسه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ اًّفْهَمْ یا فلانَ بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمّد واسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ افْهَم یا مُحَمَّدِ بنَ عَلی( پس از آن بگویند: )هَل اَنْتَ عَلی العَهْدِ الَذی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَِْ أنْ لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَانّ مُحَمّداً صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیِّدُ النَّبیِّینَ وَخاتَمُ المَرْسَلینَ وَانَّ عَلیّاً أمیرُ المُؤمنِینَ وَسَیّدُ الوَصِیینَ وَاًّمام افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلی العالَمینَ وَاَنّ الحَسَنَ وَالحُسَیْنَ وَعَلیَّ بْنَ الحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَمُوسی بْنَ جَعْفَر وَعَلیَّ بْنَ مُوسی وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلی وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالحَسَنَ بْنَ عَلیّ وَالقائِمَ الحُجََّْ المَهدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ أئِمَُّْ المُؤمِنینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلی الخَلْقِ أجْمَعینَ وَأئِمَتُکَ أئِمَُّْ هُدی بِکَ أبْرار یا فلانَ بْنُ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگوید و بعد بگوید: )اًّذا أتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسولَیْنِ مِن عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَن قِبْلَتِکَ وَعَنْ أئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِیجَوابِهِما اللّهُ رَبِّی وَمُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلهِ نَبیّی وَالاسْلامُ دِینی وَالقُرآنُ کِتابیوَالکَعْبَُْ قِبْلَتی وَأمیرُ المُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبی طالِب اًّمامی وَالحَسَنُ بْنُ عَلی المُجْتَبی اًّمامی وَالحُسَینُ بْنُ عَلی الشَهیدُ بِکَربَلأ اًّمامی وَعَلی زَیْنُ العابِدینَ اًّمامیوَمُحَمّد الباقِرُ اًّمامی وَجَعْفَر الصادِقُ اًّمامی وَمُوسی الکاظِمُ اًّمامی وَعَلیالرِضا اًّمامی وَمُحَمَّد الجَوادُ اًّمامی وَعَلی الهادِی اًّمامی وَالحَسَنُ العَسْکَرَیُّ اًّمامی وَالحُجَُّْ المُنْتَظَرُ اًّمامی هؤلأ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أجْمَعینَ أئِمَّتی وَسادَتیوَقادَتی وَشُفَعائی بِهِم أتَوَلّی وَمِنْ أعْدائِهِم أتَبَرَُ فِی الدُنیا وَالاَّخِرَْ ثُمَّ اعْلَم یا فلان بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید بعد بگوید: )اًّنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُ وَأنَّ مُحَمَّداً صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَسُولُ واَنَّ عَلیَ بْنَ أبی طالِب وَأوْلادَهُ المَعْصومینَ و الأئِمََّْ الاًّثْنَیْ عَشَر نِعْمَ الأئِمََّْ وَأنَ ما جأَ بِهِ مُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ حَقّ وَأنّ المَوْتَ حَقّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکیر فِی القَبْرِ حَقّ وَالبَعْثَ حَقّ وَالنُشُورَ حَقّ وَالصِراطَ حَقّ وَالمیزانَ حَقّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقّ وَانَّ الجَنََّْ حَقّ وَالنارَ حَقّ وَانَّ السّاعََْ آتیَْ لا رَیْبَ فیها وَأنَ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ پس بگوید أفَهِمْتَ یا فلان( و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: )ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ اًّلی صِراطً مُسْتَقیم عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیائِکَ فِیمُسْتَقَرً مِن رَّحْمَتِهِ( پس بگوید: )أللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْه وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اًّلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمّ عَفوکَ عَفوَک(.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذراعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه، زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است، در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و دردفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شد، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند، دست راست را بشانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد است و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی پس از آن بگویند: هَلْ أَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذی فَارَقْتَنَا عَلَیْهِ مِنْ شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النَّبِیّینَ وَخَاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَأنَّ عَلِیاً أمِیرُ المؤمِنِینَ وَسَیِّدُ الْوَصیّیِن وإمَامٌ افْتَرَضَ اللهُ طَاعَتَهُ عَلی الْعَالَمِینَ وَأَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلیَّ بْنَ موُسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسنَ بْنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدیَّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنینَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِین وَأَئِمَّتُکَ أَئِمَّةُ هُدی أَبْرارٌ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند و بعد بگویند: إذا اتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِ الله تَبَارَکَ وَتَعَالی وَسَئَلاَکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیّک وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتَابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ أَئِمَّتِکَ فَلاَ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فی جَوَابِهِمَا اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله نَبِیّی وَالإسْلاَمُ دینی وَالْقُرْآنُ کِتَابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتی وَأمیرُ الْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبیطَالِب إمَامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلی الْمُجْتَبی إمَامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلاء إِمَامی وَعَلِی زِیْنُ الْعَابِدینَ إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ إمَامی وَجَعْفَرٌ الصَّادِقُ إمَامی وَموُسَی الْکَاظِمُ إمَامی وَعَلِیٌّ الرِّضَا إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْجَوَادُ إمَامی وَعَلیٌّ الْهَادی إمَامی وَالْحَسَنُ الْعَسْکَری إمَامی وَالْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ إمَامی هَؤلاءِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ أئِمَّتی وَسَادَتی و قادَتی وَشُفَعَائی بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ أَعْدَائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمَ یَا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند بعد بگویند: إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَتَعَالی نِعْمَ الرَّبُّ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نِعْمَ الرَّسوُلُ وَأنَّ عَلِیَّ بْنَ ابیطَالِب وَاَوْلاَدَهُ الْمَعْصوُمینَ الأئَمَّةَ الإثْنَیْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ وَأنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله حَقٌ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وسُؤَالَ مُنْکَر وَنَکیر فی الْقَبْرِ حَقٌ والْبَعْثَ حَقٌ وَالنُّشوُرَ حَقٌ وَالصِّرَاطَ حَقٌ وَتَطَایُرَ الْکُتُبِ حَقٌ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَالنَّارَ حَقٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَرَیْبَ فیِهَا وَأنَّ اللهُ یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبوُرِ پس بگویند: أفَهِمْتَ یَا فُلان و به جای فلان اسم میت را بگویند پس از آن بگویند: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَهَدَاکَ اللهُ إلَی صِرَاط مُسْتَقِیم وَعَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیَائِکَ فی مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگویند: اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَأصْعِدْ بِروُحِهِ إلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهَاناً اَللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ
- [آیت الله مظاهری] مکروه است که در گریه بر میّت صدا را خیلی بلند کنند. ______ 1) آیا تو بر پیمانی - که با آن ما را ترک کردی - وفاداری؟ پیمان بر شهادت به اینکه نیست خدایی غیر از خداوند متعال، او که یکتاست و شریکی برای او نیست و به اینکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم بنده و رسول اوست و سید پیامبران و خاتم آنان است و به اینکه علی علیه السلام امیر مومنان و سید امامان و امامی است که خداوند متعال، فرمانبرداری از او را بر همه عالمیان واجب فرموده است و به اینکه حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و قائم آل محمد - که درودهای خداوند بر آنان باد - امامان مومنان و حجّتهای خداوند بر همه خلائق و امامان تو هستند، که پیشروان هدایت و نیکوکاری هستند. 2) هنگامی که دو فرشته نزدیک به خداوند (نکیر و منکر) که فرستادگان از جانب خدای متعالند، به سوی تو آمدند و از تو در مورد خدایت و پیامبرت و دینت و کتابت و قبلهات و امامانت سوال کردند،پس نترس و اندوهگین نشو و در جواب آنان بگو: خداوند، پروردگار من و محمد صلی الله علیه وآله وسلم، پیامبر من و اسلام، دین من و قرآن، کتاب من و کعبه، قبله من و امیر مومنان علی بن ابی طالب، امام من و حسن بن علی، امام من و حسین بن علی، امام من و زین العابدین، امام من و محمد باقر، امام من و جعفر صادق، امام من، و موسی کاظم، امام من و علی رضا، امام من و محمد جواد امام من و علی هادی، امام من و حسن عسکری، امام من و حجّت منتظَر، امام من میباشند، اینان - که درودهای خداوند بر آنان باد - امامان و سروران و رهبران و شفیعان من میباشند، در دنیا و آخرت به آنان دوستی میورزم و از دشمنان آنان دوری میجویم، سپس بدان ای فلان فرزند فلان. 3) بدرستی که خداوند متعال، بهترین پروردگار و محمد صلی الله علیه وآله وسلم، بهترین پیامبر و امیر مومنان علی بن ابی طالب و فرزندان معصوم او یعنی دوازده امام، بهترین امامان هستند و آنچه را محمد صلی الله علیه وآله وسلم آورده است حقّ است و مرگ حقّ است و سوال منکر و نکیر در قبر حقّ است و برانگیخته شدن (برای روز قیامت)، حقّ است و رستاخیز، حقّ است و صراط، حقّ است و میزان (اعمال)، حقّ است و تطایر کتب، حقّ است و بهشت، حقّ است و جهنم، حقّ است و آن ساعت معهود (روز قیامت)، خواهد آمد و هیچ تردیدی در آن نیست و به تحقیق خداوند متعال کسانی را، که در قبرها هستند، بر خواهد انگیخت. 4) خداوند تو را بر قول ثابت، پایدار فرماید و به راه مستقیم هدایت فرماید و بین تو و امامان تو در جایگاهی از رحمتش، شناخت ایجاد فرماید. 5) خداوندا زمین را از دو پهلوی او گشاده گردان و روح او را بسوی خودت بالا بر و او را با برهانی از خودت روبرو گردان، خداوندا (درخواست میکنیم)عفو تو را، عفو تو را. 6) خداوندا زمین را از دو پهلوی او گشاده گردان و روح او را بسوی خودت بالا بر و او را از جانب خودت با رضوان روبرو کن و قبر او را از بخشایش خودت آرام فرما، رحمتی که بوسیله آن از مهربانی هر کس دیگری بی نیاز گردد.
- [آیت الله سیستانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند ، و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند ، مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد ، مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند . و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر ، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بر دارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند . و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند . و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای رو ی قبر بگیرند . و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند ، و دعاهائی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند ، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند ، و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت نگردد ، و پیش از آنکه لحد را پوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند ، و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند ، و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمُ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگویند . مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بَن عَلِیّ) ، پس از آن بگویند : (هَلْ اَنْتَ عَلَی العَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ ، مِنْ شَهادَةِ آن لا اِله إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیّدُ النَّبِیِّینَ وَخاتَمُ المُرْسَلِینَ ، وَاَنَّ عَلِیّاً اَمِیرُ المُؤْمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِیّینَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَی العالَمین وَاَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ وَعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ وَمُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ وَ جَعْفَرَ بَنَ محَمَّدَ وَ مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ بنَ مُوسی وَ مَحَمّد بنَ علیّ وَ عَلیّ بنَ محمّدٍ و الحسنَ بنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الحُجَّةَ المَهْدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعِینَ ، وَأئِمَّتُکُ أَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبرارٌ ، یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (إذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَأَلاکَ عَنْ رَبّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما : اللّهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَبِیّ¨ ، وَالاِسْلامُ دِینِی وَالقُرْآنُ کِتابِی ، وَالکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ اِمامِی ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیّ المُجْتَبی إمامِی ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا إمامِی ، وَعَلِیٌّ زَیْنُ العابِدِیَن اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الباقِرُ اِمامِی ، وَجَعْفَرٌ الصادِقُ اِمامِی ، وَمُوسَی الکاظِمُ اِمامی ، وَعَلِیٌّ الرّضا اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الجَوادُ اِمامِی ، وَعَلِیٌّ الهادِی اِمامِی ، وَالحَسَنُ العَسْکَرِیٌّ اِمامِی ، وَالحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِی ، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّتِی وَسادَتِی وَقادَتِی وَشُفَعائِی ، بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اعْلَمْ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (اَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ ، وَاَنَّ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآلهوسلم نِعْمَ الرَّسُولُ ، وَاَنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طالِبٍ وَاَوْلادَهُ المَعْصُومِینَ الاَئِمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّةُ ، وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلمحَقٌّ ، وَاَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ ، وَالبَعْثَ حَقٌّ ، وَالنُّشُورَ حَقٌّ ، وَالصّراطَ حَقٌّ ، وَالمِیزانَ حَقٌّ ، وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ ، وَاَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وَاَنَّ الساعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَاَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ) پس بگوید (اَفَهِمْتَ یا فُلان) و بجای فلان اسم میّت را بگوید ، پس از آن بگوید : (ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمَتِهِ) پس بگوید : (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ ، وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیکَ ، وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً ، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ) .
- [آیت الله مظاهری] اگر چیزی از انسان خارج شود و نداند منی است یا نه، چنانچه با شهوت و جستن بیرون آمده و بعد از بیرون آمدن آن بدن سست شده آن رطوبت حکم منی را دارد، و اگر هیچ یک از این سه نشانه یا بعضی از اینها را نداشته باشد، حکم منی را ندارد. ولی در زن و مریض لازم نیست آن آب با جستن بیرون آمده باشد، و آنچه که مسلّم است خروج منی از زن بسیار نادر است و آنچه در موقع شهوت از او بیرون میآید ترشحاتی بیش نیست و غسل واجب نمیشود.
- [آیت الله مکارم شیرازی] مرد مسلمانی که مسلمان زاده است اگر مرتد شود، یعنی منکر خدا یا پیغمبر(صلی الله علیه وآله) گردد، یا یکی از احکام مسلم اسلام مانند واجب بودن نماز و روزه را انکار کند بطوری که انکار کردن آن معنایش انکار خدا یا پیغمبر(صلی الله علیه وآله) باشد، ازدواج او باطل می شود و همسرش باید از او کناره گیری کند و عده وفات یعنی عده زنی که شوهرش مرده است بگیرد و بعد می تواند ازدواج کند و اگر زن یائسه باشد، یا هنوز نزدیکی نکرده باشند عده لازم نیست.
- [آیت الله بهجت] ناسیه، یعنی زنی که وقت و عدد عادت خود را فراموش کرده است، اگر بیشتر از ده روز خون ببیند باید روزهایی را که خون او نشانه حیض دارد تا ده روز، حیض قرار دهد و بقیه را استحاضه قرار دهد. و اگر نتواند حیض را بهواسطه نشانههای آن تشخیص دهد، بنابر احتیاط واجب باید هفت روز اول را حیض و بقیه را استحاضه قرار دهد، مگر اینکه بداند بهطور مسلم در روزهای اول، حیض نمیشده است که در آن صورت بعد از آن روزها را باید حیض قرار دهد؛ و اگر ظن اطمینانی پیدا کرد که ایام عادتش مثل خویشان خود است عادت آنها را برای خود انتخاب میکند. احکام حائض
- [آیت الله فاضل لنکرانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آن جا بروند و نیز جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند، و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند. و اگر میت مرد است در دفعه سوّم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند. و اگر زن است در دفعه سوّم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند، و دعاهایی که دستور داده شده، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت، خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت برنگردد و پیش از آنکه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا فُلانَ ابنَ فُلانْ و به جای فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمّدبن عَلِیّ پس از آن بگویند: هَلْ اَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لااِلهَ اِلاّالله وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلّی الله عَلَیْهِ وَآلِه عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النّبیّینَ وَخْاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَاَنَّ عَلیّاًاَمِیرُالْمُؤمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِییّنَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهَ عَلَی الْعالَمیِنَ وَاَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْن وَعَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْن وَمُحَمَّدَبْن عَلِیٍّ وَجَعْفَرَبْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَر وَعلیَّ بْنَ موُسی وَمُحَمَّدَبْنَ عَلِیٍّ وَعلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدِیّ صَلَواتُ الله عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ الْمُؤْمِنیِنَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعینَ وَاَئِمَّتکَ اَئِمَّةٌ هُدِیَ اَبْرارٌ یا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید: و بعد بگوید: اذا اَتاکَ الْمَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِاللهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ و عَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلاْ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نَبِیّی وَالاِْسْلامُ دینی وَالْقُرآنُ کِتابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُالْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ اَبِی طالب اِمامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلیٍّ الْمُجْتَبی اِمامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الشَّهیدُ بِکَرْبَلا اِمامی وَعلِیُّ زَیْنُ الْعابِدینَ اِمامی وَمُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامی وَجَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامی، وَ مُوسَی الْکاظِمُ اِمامی، وَعَلیُّ الرِّضا اِمامِی، وَمُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامِی، وَعَلِیٌّ الْهادِی اِمامِی وَالْحَسنُ الْعَسْکَری اِمامی وَالْحُجَّةَ الْمُنْتَظَرُ اِمامِی هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ اَئِمَّتی وَسادَتی وَقادَتی وَشُفَعْائی بِهِمْ اَتَوَلَّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِی الدُّنْیا وَالاخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید بعد بگوید: اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَّسوُلُ وَاَنَّ عَلِیِّ بْنَ اَبیِ طالِب وَاوْلادَهُ الْمَعْصوُمینَ الاَْئِمَّةَ الاِْثْنی عَشَرَ نِعْمَ الائَمَّةُ وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ حَقُّ وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکِیر فیِ القَبْرِ حَقُّ وَالْبَعْثَ حَقٌ والنُشُورَ حَقٌ وَالصِّراطَ حَقٌّ وَالْمِیزانَ حَقٌّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَالنّارَ حَقُّ وَاَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَاَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبوُرِ پس بگوید: اَفَهِمْتَ یا فُلانُ و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقوُلِ الثّابِتِ وَهَدیکَ اللهُ اِلی صِراط مُسْتَقیم عَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگوید: اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَاصْعَدْ بِروُحِه اِلَیْکَ وَلَقّنهُ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَک.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . "أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ الله"جزو اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله"، به قصد قربت گفته شود. اللهُ أکْبَرُ خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ الله شهادت می دهم که نیست خدایی جز خدای یکتا و بی همتا. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمِیرَ المُؤمِنینَ وَلِیُّ الله شهادت می دهم که حضرت علی علیه السلام أمیرالمؤمنین و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَة بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الْفَلاَح بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قَد قامَتِ الصَّلاَة به تحقیق نماز برپا شد. لا إلَهَ إِلاَّ الله نیست خدایی مگر خدای یکتا و بی همتا.