قیام 15 خرداد و انقلاب چه تحولاتی در غرب ایجاد کرد؟
انقلاب اسلامی، مبدأ تحولات جدید همان موقع در روزنامه های آمریکایی مثل نیویورک تایمز یا روزنامه های دیگر، مطالبی در مورد 15 خرداد نوشته شده بود و اولین بار بود که در غرب مطالبی در مورد امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی و براندازی سلطه داخلی توسط یک فقیه، چاپ می کردند. قبل از آن در جهان سوم، رهبران سیاسی سکولار بودند و از رهبران فقیه سیاسی خبری نبود. در روزنامه های امریکا و اروپا در سال 42، عکس امام خمینی را اصلاً چاپ نکردند و از زبان رژیم پهلوی و سفارت امریکا در ایران، این مسئله در واقع انعکاسی از طرف ارتجاعیون مذهبی علیه رژیم شاه که قصد ایجاد اصلاحات را دارد، منعکس می کردند. من به خاطر دارم روز 16 خرداد 42، روزنامه نیویورک تایمز این واقعه را بعنوان صدر وقایع روزنامه خود چاپ کرد اما عکس امام را کار نکرد و بجای آن عکس "اسداله علم" را چاپ کرده بودند که این نحوه انعکاس، نشان دهنده توطئه ای از جانب آنها بود. قیام 15 خرداد برای دولت امریکا بسیار ناگوار بود. 15 خرداد از جهت خارجی علیه سلطه گرایی امریکا بود. این قیام دو چیز را متجلی کرد. اول؛ رهبری یک فقیه و قیام مردم تحت رهبری ایشان علیه رژیمی که توسط امریکایی ها هدایت می شد که این مسئله برای امریکا تا آن موقع پیش نیامده بود که کسی اینطور آنها را به چالش بطلبد. حتی قیام آیت الله کاشانی و مصدق هم اینگونه نبود. که این شوک بزرگی برای امریکا محسوب می شد. در زمان کاشانی و مصدق صحبت از تغییر رژیم نبود بلکه صحبت بر سر ملی کردن صنعت نفت بود. اما قیام 15 خرداد اولین قیامی است که نه تنها علیه رژیم داخلی بلکه علیه امریکا و استکبار جهانی بود و پیام این قیام تنها مربوط به داخل نبود. تأثیر دیگر قیام 15 خرداد این بود که برای اولین بار در دنیا هم از نظر تئوری و هم از لحاظ عملی، مسئله "فرهنگ و دین" در روابط بین الملل مطرح شد. چراکه روابط بین الملل تا پیش از آن تنها تحت تأثیر مسائل سیاسی، اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی بود. ولی بحث فرهنگ و دین به عنوان عامل ایجاد تحول اساسی و بنیادین مطرح نشده بود. دنیا به دو مکتب تقسیم شده بود. یک طرف مکتب سوسیالیسم- کمونیسم بود که نه تنها دین را نمی خواستند بلکه علیه دین نیز فعالیت و تبلیغ می کردند. طرف دیگر هم دنیای کاپیتالیسم و سرمایه داری بود که می گفت دین نقشی در روابط بین الملل ایفا نکند. بلکه تنها به مسائل شخصی بپردازد و تا 15 خرداد 42 جنبشی در این زمینه برای آوردن فرهنگ و دین به صحنه بین الملل مطرح نشده بود. درست ظرف یکسال (خرداد 42، 1963 میلادی) وضع داخلی اروپا و امریکا کاملاً عوض می شود. سیاه پوستان امریکا به رهبری مارتین لوترکینگ مبارزات خود را شروع کردند و در عرض 6 ماه هیجان بزرگی در دانشگاه های اروپا به وجود آوردند. دانشجویان نیز به این سیاه پوستان پیوستند و قصد داشتند قانون اساسی و نظام سیاسی امریکا را زیر سؤال ببرند. یعنی از آغاز 1343 (1964 میلادی)، دانشگاه ها، جوانان و اساتید امریکا با سیاه پوستان امریکا برای آزادی های مدنی و علیه هیئت حاکمه شورش می کنند و عده ای کشته می شوند و این مسأله تا حدود یک دهه ادامه پیدا می کند. در اروپا هم همین جریان اتفاق می افتد. مثلاً در فرانسه در زمان ژنرال دوگل کارگران و دانشجویان علیه او شورش می کنند (سال 1968) در چک اسلواکی و مجارستان هم مردم علیه رژیم قیام می کنند. بنابراین از 1964 تا 1974 به مدت یک دهه این اتفاقات می افتد. نهضت 15 خرداد 42 پیش قدم این کارهاست. امام و روحانیون و جوانان ایران پیشقدم چنین کارهایی هستند. چراکه ما برای اولین بار در قیام 15 خرداد امریکا را به عنوان منشأ استعمار جدید به چالش طلبیدیم و این کارها در دنیا تأثیرگذار بود. در تأثیرگذاری فراوان این قیام جای تردیدی وجود ندارد. 5 ماه پس از این قیام "کندی" ترور می شود و امریکا با بزرگترین چالش بعد از جنگ جهانی دوم مواجه می شوند. مارتین لوتر و برادر او هم پس از چند سال کشته می شوند. در 1968 به علت وسعت شورش دانشجویان، در شیکاگوی امریکا خونریزی اتفاق می افتد و این در شرایطی است که امریکا وارد باتلاق ویتنام شده و در حال شکست است. از جنبه سیاسی ترور کندی، مارتین لوتر و افتضاحاتی که در امریکا به وجود آمد، وضعیت سیاسی خاصی را ایجاد کرد. پس از ده سال امریکا از ویتنام شکست خورد و به تدریج عقب نشینی کرد. قیام 15 خرداد در بوجود آوردن این شرایط در امریکا و اروپا پیشقدم و پیشکسوت است و نقش زیادی در مطرح کردن مسئله "دین و فرهنگ" در صحنه بین المللی داشته است. من در تمام این اتفاقات به طور مستقیم حضور داشتم. بعد از اینکه دکترای خود را در سال 42 گرفتم، در آذرماه برای شروع کار وارد تهران شدم. همان سال امام(ره) دستگیر شده بود و من سردبیر کیهان شدم و در آنجا به این مطلب به صورت کتبی و شفاهی اعتراض کردم که بعداً توسط ساواک دستگیر شدم. ساواک مرا تحت فشار قرار می داد که یا باید دست از اعتراضات برداری یا استعفا بدهی. گفتم استعفا می دهم. اما بخاطر اینکه من اولین نفری بودم که با مدرک دکترای ارتباطات به ایران آمده بودم و در سردبیری مجله فعالیت می کردم، با استعفای من ذهنیت بدی بوجود می آمد، آقای مصباح زاده، مدیرمسئول کیهان و ساواک سعی زیادی برای راضی نگهداشتن من انجام دادند و استعفایم را نپذیرفتند. مثلاً منصور و هوشنگ انصاری و مصباح زاده به من فشار زیادی آوردند. حتی سعی داشتند مرا در گروه مترقی منصور که در حال تشکیل بود، واردکنند که بخاطراینکه متوجه تعصب دینی و عدم تمایل من شدند، منصرف گشتند. سپس من به اروپا رفتم. در آن موقع طومارهای زیادی در حوزه علمیه، علیه بازداشت امام جمع آوری می شد. من جزء هیئت حاکمه و هزارفامیل ایران و فرزند اعتماد السلطنه ها نبودم. از خانواده ای روحانی بودم. جد ما تا تیموریان و مرحوم "حاج قاسم انوار عارف" همگی در خانواده علم و دانش بودند و حتی اگر جنگ جهانی دوم به وقوع نمی پیوست، امکان داشت برحسب علاقه شخصی، به حوزه بروم. رژیم طاغوت می خواست از من در جهت اهداف خود استفاده کند. من هم تمایلی برای همکاری با رژیم طاغوت نداشتم. صرف نظر از مسائل دینی و خانوادگی آن موقع، مردم هم از وضعی که رژیم شاه ایجاد کرده بود، ناراضی بودند. اواخر اردیبهشت 43 به امریکا برگشتم. خصوصاً که چند پیشنهاد برای عضویت در هیئت های علمی امریکا به من ارائه شده بود. در بهمن ماه 36 (یکسال قبل از سفر اول من به امریکا) پدرو مادرم را در یک تصادف رانندگی در راه قم از دست دادم. این واقعه شوک بزرگی در زندگی من که بیش از 19 سال نداشتم، ایجاد کرد. در آن زمان حدود یک سال و نیم به طور جدی به عنوان خبرنگار امور اقتصادی در کیهان فعالیت کردم. در ضمن دانشجوی اقتصاد هم بودم. زندگی کردن در تهران به خاطر بی پولی، اندکی سخت بود. تا اینکه سفارت امریکا لیست بورسیه های اقتصاد دانشگاه های امریکا را اعلام کرد. یکی از آن بورس ها به مدت 3 تا 4 ماه برای خبرنگاران و نخبگان جوان بود. من برای دانشگاه "نورث وسترن" که بهترین دانشکده روزنامه نگاری بود، درخواست دادم که خوشبختانه پذیرفته شد. آقای مصباح زاده پس از شنیدن این خبر گفت پس از اتمام درست اگر به ایران بیایی شما را سردبیر می کنم اما من هیچ کمک مالی از آنها نگرفتم. در آنجا خیلی زود مدرک کارشناسی را در رشته اقتصاد گرفتم. پس از آن کارشناسی ارشد روزنامه نگاری را گرفتم. پس از 3 سال در 42 از دانشگاه نورث وسترن مدرک دکترای خود را گرفتم. در 1968 به واشنگتن برگشتم و در آنجا بنیان دانشگاه جدیدی را گذاشتم. در آنجا چه دانشجویان مسلمان و چه غیر مسلمان نوارهای صحبتهای امام را می آوردند و ما در دانشگاه خودمان آرشیوی درست کرده بودیم اما امریکایی ها تا روزی که انقلاب شد، در مورد ایران و انقلاب جدی فکر نمی کردند. من در آن موقع ریاست دانشکده خودمان را برعهده داشتم و در صحبت ها و آگاهی دادن به دانشجویان فعالیت هایی انجام می دادیم. بسیاری از دانشجویان ایرانی ما گرچه از طبقات بالا بودند ولی چون خفت و خفقان رژیم طاغوت را می دیدند، برای حفظ هویت ایرانی و ملی خود با سایر دانشجویان همراهی می کردند. وقتی امام به پاریس تشریف آوردند، ما برای دیدار ایشان به آنجا رفتیم. می خواستیم این پیام را به امام بدهیم که وضعیت امریکا خیلی به هم ریخته است. امریکا در ویتنام شکست خورده بود، نیکسون هم دزد از آب درآمده و استعفا داده بود، همینطور جنگ اسرائیل و عراق باعث تحریم صدور نفت کشورهای عربی به برخی کشورهای غربی شده بود. امام با قیام خود سیلی محکمی به امریکا زده و امریکا به این وضعیت نابسامان دچار شده بود. از زمانی که آقای بنی صدر و قطب زاده به صحنه آمدند، کاملاً مشهود بود که آنها و افراد اطراف آنها به ظاهر و ریاکارانه دور امام جمع شده اند. من از همان ابتدا که آقای بنی صدر را در پاریس دیدم، این مسئله را احساس کردم اما از طرفی هم نمی توانستیم صریحاً اقدامی برای برکناری بنی صدر انجام دهیم. آقای بنی صدر و دیگران تحت تأثیر سیاستهای غرب بودند. امریکاییها از زیرساخت های سنتی انقلاب (روحانیت آگاه، شجاع و مردمی) اطلاع نداشتند. من قبل از پیروزی انقلاب، درسی را به عنوان "ایران و سیاست های بین الملل" داشتم. در این کلاس بیش از 30 دانشجو شرکت نمی کردند ولی زمان انقلاب این تعداد به 150 نفر رسید. از جمله آنها معاون قائم مقام وزارت خارجه "جوزف سیسکو" بود که گاهی به این کلاس می آمد. تحلیلی که ما از انقلاب می کردیم، تحلیلی نبود که در کشورهای خارجی از انقلاب می شد. این کلاسها شش ماه تا یکسال قبل از پیروزی انقلاب بود. تحلیل ما این بود که انقلاب پیروز می شود و شاه شکست می خورد. هرچه جلوتر می رفت، علاقه امریکایی ها برای آگاهی یافتن از انقلاب زیادتر می شد. در مجلات و روزنامه های امریکا مانند تایم حدود 6 ماه قبل از انقلاب، عکس شاه در حالت های مختلف چاپ می شد. از طرف دیگر امام خمینی با عنوان مرد سال شناخته شده بود و تایم بارها عکس ایشان را چاپ کرد. اما عمدتاً عکس های خشمگینی از امام چاپ می کرد. از آغاز قیام 15 خرداد تا امروز، امریکایی ها و بعد اروپایی ها در مورد انقلاب ما که تحول عظیمی در روابط بین الملل ایجاد کرد، بسیار بی انصافی کرده اند. به محبوبیت و مقبولیت این جریان در دنیا اذعان نکرده و با تعصباتی که از قرون وسطی در اذهان خود داشتند، نمی خواستند کسی غیر از خود را به رسمیت بشناسند و چوب این جهالت را امروز هم می خورند. قیام 15 خرداد از نگاه امریکایی ها ابتدا یک قیام ارتجاعی به نظر می رسید که توسط گروهی محدود سازماندهی می شود و تصور می کردند، قدرتی ندارد. اما کم کم متوجه شدند قیام ایران خیلی مردمی و وسیع است. بعد آمدند گفتند رهبر این انقلاب، یک فرد دینی است که افکار قرون وسطایی دارد و انقلاب هم ارتجاعی است که توسط یک عده آخوند هدایت می شود و اگر جلوی آن گرفته نشود، به دست چپی ها می رسد. یعنی به مردم خودشان و مردم جهان برای همکاری با این انقلاب هشدار دادند که اگر جلوی ایرانی را نگیریم به دست شورویها می افتد! با پیروزی انقلاب آنها امام را جدی گرفته بودند اما با همه اطلاعاتی که در امریکا موجود بود، به علت تعصبات و جهالت، به سرعت نمی توانستند امام و تحولات انقلاب را تجزیه و تحلیل کنند. مثلاً انقلاب که پیروز شد، ابتدا با کودتا می خواستند جلوی آن را بگیرند. پس از آن با یک سیاست خیلی کلاسیک مثل جنگ، جنگ تحمیلی را شروع کردند که جواب نداد. پس از آن بحث شایعه فوت امام را منتشر می کردند و می گفتند وقتی امام فوت کند، کسی برای جانشینی او وجود نخواهد داشت. اما تمام تیرهای آنها به سنگ خورد و پس از رحلت امام، درست بعد 24 ساعت همه چیز آرام بود که آنها از این مسئله تعجب کرده بودند. در مورد تسخیر لانه جاسوسی هم که به گفته امام انقلاب دوم نام گرفت باید گفت که واقعه بسیار بزرگی بود که 13 آبان اتفاق افتاد. تسخیر لانه بزرگترین حقارت برای امریکایی ها بود حتی حقارتی بالاتر از شکست در جنگ ویتنام. چون آنها تصور می کردند در ویتنام در حال جنگ با کمونیسم و شوروی هستند ولی وقتی دیپلمات های آنها دستگیر شدند و 60 هزار امریکایی که ایران را ترک کرده بودند، به شدت شگفت زده شدند که چطور با رهبری یک فقیه عالیقدر، شاه و همه نیروهای امریکایی ساقط می شوند؟ هم تحلیلگران امریکایی و هم عوام مردم امریکا از این اتفاق در حیرت بودند. در اینجا دو اتفاق مهم روی داد. اولاً دانشجویان پیرو خط امام، امریکایی ها را گروگان می گیرند اما آنها را مورد اذیت و آزار قرار نمی دهند و این وضعیت یک سال ادامه دارد که مورد شگفتی همگان قرار می گیرد. ثانیاً واقع طبس برای آزادسازی گروگانها در شرایطی شکست خورد که امریکایی ها تصور می کردند قدرت برتر جهان هستند و این شوک بزرگی برای امریکا بود. با این وجود باید گفت بزرگترین شوک و هیجان توسط انقلاب اسلامی به علوم انسانی و اجتماعی غرب وارد شد چراکه علوم انسانی غرب نتوانست این مسائل را پیش بینی کند بلکه حتی از عبرت گرفتن از این مسائل هم عاجز بود و مدام در تحیر که چه عواملی باعث پیروزی های ایرانی شده است. غرب با فروپاشی شوروی زنگ خطری را برای خود احساس کرد که نکند این اتفاق در مورد خود غرب هم رخ دهد چراکه آنها این واقعه را نتوانسته بودند پیش بینی کنند و برخلاف مردم، رؤسای آنها به شدت اظهار نگرانی می کردند و هنوز هم این ترس وجود دارد؛ من سرمنشأ تمام این اتفاقات را در 15 خرداد 42 می دانم. چون از پایان جنگ جهانی دوم تا این تاریخ، هیچ مسئله ای نتوانسته بود این تحولات را به وجود بیاورد. اما بعد از 15 خرداد ماشین تحولات بین الملل با سرعت بسیار بالایی رو به پیشروی رفت. هرچه سرعت بالاتر می رفت، مشاهدات از محیط اطراف کمتر امکان پذیر بود و برای دولتمردان و نخبگان فرصت بررسی تحولات هم نبود. شوک دومی که مطرح شد، بحث نامه امام(ره) به گورباچف بود. بازتاب های این امر در آمریکا و جهان بسیار بود. حقیقتا آن نامه بسیار تأثیرگذار بود. دو ماه بعد از انقلاب هرکس که در امریکا زندگی می کرد، اسم "خمینی" را شنیده بود و از آن شناخت داشت. درحالی که در 1963 وقتی که کندی رئیس جمهور بود، 12درصد از امریکایی ها نمی دانستند که نام رئیس جمهورشان چیست. ولی در آن موقع همه اسم امام را می دانستند و متأسفانه از امام تصویری مخدوش داشتند چراکه رسانه ها این تصویر را در افکار عمومی نقش داده بودند. من همیشه در کلاس های درس خود از دانشجویان جدید، این سؤال را می پرسیدم که چند نفر از شما اسم خمینی را شنیده اید؟ و صد درصد آنها عنوان می کردند که اسم خمینی را شنیده اند. اما مردم امریکا حتی دانشجویان، به صورت سطحی فکر می کنند و نه عمقی. آنها انقلاب اسلامی را در جهتی که رسانه ها ترسیم می کنند، می بینند و این وضع در امریکا تا امروز ادامه دارد. در مورد این مسائل که چرا قیمت نفت افزایش یافت یا چرا ارزش دلار از دلار کانادایی بالاتر رفته و چرا قیمت خانه ها افزایش یافته و همین سؤالهاست که آنها به تدریج در پی یافتن ریشه های این امر می افتند و به تدریج با ایران و افکار آشنایی پیدا می کنند و همین سؤالهاست که آنها را به فکر فرو می برد. عامل دیگر آشنایی آنها این است که من به عنوان استاد یا شما به عنوان روزنامه نگار به شفاف سازی و روشن سازی افکار عمومی جهان بپردازیم. رسانه های امریکا فقط به روزنامه نگاران و گروه های فکری خودشان فرصت می دهند و به افرادی مانند چامسکی یا دیگر منتقدان اجازه ظهور و بروز نمی دهند. در کل جمعیت امریکا، چهره بیش از 30 نفر را به عنوان تحلیلگر مسائل روز ندیده اند. یعنی افراد مشخصی در این زمینه برای آنها فعالیت می کنند. اگر همچنین نامه ای از یک کاردینال یا یک اسقف مسیحی نوشته شده بود، آنها این اتفاق را معجزه مسیحیت دانسته و در صدد بالابردن مقام آن بودند. در این نامه به صراحت نوشته شده بود که از افکار خود دست بردارید و به سوی حقیقت گرایش پیدا کنید. ولی افکار تعصبی امریکاییها راجع به اسلام که به تاریخ غرب برمی گردد، مانع از آن شد که این مسأله را حتی به عنوان یک رخداد اجتماعی قلمداد کنند و اگر چنانچه این نامه را به عنوان اخطار احتمالی قلمداد می کردند، شاید سازمان سیا هم می توانست پیش بینی بهتری از سقوط شوروی داشته باشد ولی چون یک فقیه اسلامی این حرف را زده بود، به این مسأله توجه زیادی نکردند و اینها ریشه در تفکر سیاسی، اقتصادی، فلسفی و جامعه شناسانه تحلیلگران و روشنفکران امریکایی دارد. اما از طرف دیگر، جریانات با سرعت زیادی جلو می رود. ما باید تصویر انقلاب اسلامی و حقانیت آن را در جهان روشن کنیم. هنوز صدای ما به گوش اکثریت آنها نرسیده است. (منبع: انقلاب اسلامی، مبدأ تحولات جدید و به چالش طلبیدن امریکا ، گفتگو با پرفسور مولانا، رجانیوز)
عنوان سوال:

قیام 15 خرداد و انقلاب چه تحولاتی در غرب ایجاد کرد؟


پاسخ:

انقلاب اسلامی، مبدأ تحولات جدید

همان موقع در روزنامه های آمریکایی مثل نیویورک تایمز یا روزنامه های دیگر، مطالبی در مورد 15 خرداد نوشته شده بود و اولین بار بود که در غرب مطالبی در مورد امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی و براندازی سلطه داخلی توسط یک فقیه، چاپ می کردند.
قبل از آن در جهان سوم، رهبران سیاسی سکولار بودند و از رهبران فقیه سیاسی خبری نبود. در روزنامه های امریکا و اروپا در سال 42، عکس امام خمینی را اصلاً چاپ نکردند و از زبان رژیم پهلوی و سفارت امریکا در ایران، این مسئله در واقع انعکاسی از طرف ارتجاعیون مذهبی علیه رژیم شاه که قصد ایجاد اصلاحات را دارد، منعکس می کردند.
من به خاطر دارم روز 16 خرداد 42، روزنامه نیویورک تایمز این واقعه را بعنوان صدر وقایع روزنامه خود چاپ کرد اما عکس امام را کار نکرد و بجای آن عکس "اسداله علم" را چاپ کرده بودند که این نحوه انعکاس، نشان دهنده توطئه ای از جانب آنها بود. قیام 15 خرداد برای دولت امریکا بسیار ناگوار بود.
15 خرداد از جهت خارجی علیه سلطه گرایی امریکا بود. این قیام دو چیز را متجلی کرد. اول؛ رهبری یک فقیه و قیام مردم تحت رهبری ایشان علیه رژیمی که توسط امریکایی ها هدایت می شد که این مسئله برای امریکا تا آن موقع پیش نیامده بود که کسی اینطور آنها را به چالش بطلبد. حتی قیام آیت الله کاشانی و مصدق هم اینگونه نبود. که این شوک بزرگی برای امریکا محسوب می شد. در زمان کاشانی و مصدق صحبت از تغییر رژیم نبود بلکه صحبت بر سر ملی کردن صنعت نفت بود. اما قیام 15 خرداد اولین قیامی است که نه تنها علیه رژیم داخلی بلکه علیه امریکا و استکبار جهانی بود و پیام این قیام تنها مربوط به داخل نبود.
تأثیر دیگر قیام 15 خرداد این بود که برای اولین بار در دنیا هم از نظر تئوری و هم از لحاظ عملی، مسئله "فرهنگ و دین" در روابط بین الملل مطرح شد. چراکه روابط بین الملل تا پیش از آن تنها تحت تأثیر مسائل سیاسی، اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی بود. ولی بحث فرهنگ و دین به عنوان عامل ایجاد تحول اساسی و بنیادین مطرح نشده بود. دنیا به دو مکتب تقسیم شده بود. یک طرف مکتب سوسیالیسم- کمونیسم بود که نه تنها دین را نمی خواستند بلکه علیه دین نیز فعالیت و تبلیغ می کردند. طرف دیگر هم دنیای کاپیتالیسم و سرمایه داری بود که می گفت دین نقشی در روابط بین الملل ایفا نکند. بلکه تنها به مسائل شخصی بپردازد و تا 15 خرداد 42 جنبشی در این زمینه برای آوردن فرهنگ و دین به صحنه بین الملل مطرح نشده بود.
درست ظرف یکسال (خرداد 42، 1963 میلادی) وضع داخلی اروپا و امریکا کاملاً عوض می شود. سیاه پوستان امریکا به رهبری مارتین لوترکینگ مبارزات خود را شروع کردند و در عرض 6 ماه هیجان بزرگی در دانشگاه های اروپا به وجود آوردند. دانشجویان نیز به این سیاه پوستان پیوستند و قصد داشتند قانون اساسی و نظام سیاسی امریکا را زیر سؤال ببرند. یعنی از آغاز 1343 (1964 میلادی)، دانشگاه ها، جوانان و اساتید امریکا با سیاه پوستان امریکا برای آزادی های مدنی و علیه هیئت حاکمه شورش می کنند و عده ای کشته می شوند و این مسأله تا حدود یک دهه ادامه پیدا می کند.
در اروپا هم همین جریان اتفاق می افتد. مثلاً در فرانسه در زمان ژنرال دوگل کارگران و دانشجویان علیه او شورش می کنند (سال 1968) در چک اسلواکی و مجارستان هم مردم علیه رژیم قیام می کنند. بنابراین از 1964 تا 1974 به مدت یک دهه این اتفاقات می افتد. نهضت 15 خرداد 42 پیش قدم این کارهاست. امام و روحانیون و جوانان ایران پیشقدم چنین کارهایی هستند. چراکه ما برای اولین بار در قیام 15 خرداد امریکا را به عنوان منشأ استعمار جدید به چالش طلبیدیم و این کارها در دنیا تأثیرگذار بود. در تأثیرگذاری فراوان این قیام جای تردیدی وجود ندارد. 5 ماه پس از این قیام "کندی" ترور می شود و امریکا با بزرگترین چالش بعد از جنگ جهانی دوم مواجه می شوند. مارتین لوتر و برادر او هم پس از چند سال کشته می شوند.
در 1968 به علت وسعت شورش دانشجویان، در شیکاگوی امریکا خونریزی اتفاق می افتد و این در شرایطی است که امریکا وارد باتلاق ویتنام شده و در حال شکست است. از جنبه سیاسی ترور کندی، مارتین لوتر و افتضاحاتی که در امریکا به وجود آمد، وضعیت سیاسی خاصی را ایجاد کرد. پس از ده سال امریکا از ویتنام شکست خورد و به تدریج عقب نشینی کرد. قیام 15 خرداد در بوجود آوردن این شرایط در امریکا و اروپا پیشقدم و پیشکسوت است و نقش زیادی در مطرح کردن مسئله "دین و فرهنگ" در صحنه بین المللی داشته است.
من در تمام این اتفاقات به طور مستقیم حضور داشتم. بعد از اینکه دکترای خود را در سال 42 گرفتم، در آذرماه برای شروع کار وارد تهران شدم. همان سال امام(ره) دستگیر شده بود و من سردبیر کیهان شدم و در آنجا به این مطلب به صورت کتبی و شفاهی اعتراض کردم که بعداً توسط ساواک دستگیر شدم. ساواک مرا تحت فشار قرار می داد که یا باید دست از اعتراضات برداری یا استعفا بدهی. گفتم استعفا می دهم. اما بخاطر اینکه من اولین نفری بودم که با مدرک دکترای ارتباطات به ایران آمده بودم و در سردبیری مجله فعالیت می کردم، با استعفای من ذهنیت بدی بوجود می آمد، آقای مصباح زاده، مدیرمسئول کیهان و ساواک سعی زیادی برای راضی نگهداشتن من انجام دادند و استعفایم را نپذیرفتند. مثلاً منصور و هوشنگ انصاری و مصباح زاده به من فشار زیادی آوردند. حتی سعی داشتند مرا در گروه مترقی منصور که در حال تشکیل بود، واردکنند که بخاطراینکه متوجه تعصب دینی و عدم تمایل من شدند، منصرف گشتند.
سپس من به اروپا رفتم. در آن موقع طومارهای زیادی در حوزه علمیه، علیه بازداشت امام جمع آوری می شد. من جزء هیئت حاکمه و هزارفامیل ایران و فرزند اعتماد السلطنه ها نبودم. از خانواده ای روحانی بودم. جد ما تا تیموریان و مرحوم "حاج قاسم انوار عارف" همگی در خانواده علم و دانش بودند و حتی اگر جنگ جهانی دوم به وقوع نمی پیوست، امکان داشت برحسب علاقه شخصی، به حوزه بروم. رژیم طاغوت می خواست از من در جهت اهداف خود استفاده کند. من هم تمایلی برای همکاری با رژیم طاغوت نداشتم. صرف نظر از مسائل دینی و خانوادگی آن موقع، مردم هم از وضعی که رژیم شاه ایجاد کرده بود، ناراضی بودند. اواخر اردیبهشت 43 به امریکا برگشتم. خصوصاً که چند پیشنهاد برای عضویت در هیئت های علمی امریکا به من ارائه شده بود.
در بهمن ماه 36 (یکسال قبل از سفر اول من به امریکا) پدرو مادرم را در یک تصادف رانندگی در راه قم از دست دادم. این واقعه شوک بزرگی در زندگی من که بیش از 19 سال نداشتم، ایجاد کرد. در آن زمان حدود یک سال و نیم به طور جدی به عنوان خبرنگار امور اقتصادی در کیهان فعالیت کردم. در ضمن دانشجوی اقتصاد هم بودم. زندگی کردن در تهران به خاطر بی پولی، اندکی سخت بود. تا اینکه سفارت امریکا لیست بورسیه های اقتصاد دانشگاه های امریکا را اعلام کرد. یکی از آن بورس ها به مدت 3 تا 4 ماه برای خبرنگاران و نخبگان جوان بود. من برای دانشگاه "نورث وسترن" که بهترین دانشکده روزنامه نگاری بود، درخواست دادم که خوشبختانه پذیرفته شد. آقای مصباح زاده پس از شنیدن این خبر گفت پس از اتمام درست اگر به ایران بیایی شما را سردبیر می کنم اما من هیچ کمک مالی از آنها نگرفتم. در آنجا خیلی زود مدرک کارشناسی را در رشته اقتصاد گرفتم. پس از آن کارشناسی ارشد روزنامه نگاری را گرفتم. پس از 3 سال در 42 از دانشگاه نورث وسترن مدرک دکترای خود را گرفتم. در 1968 به واشنگتن برگشتم و در آنجا بنیان دانشگاه جدیدی را گذاشتم. در آنجا چه دانشجویان مسلمان و چه غیر مسلمان نوارهای صحبتهای امام را می آوردند و ما در دانشگاه خودمان آرشیوی درست کرده بودیم اما امریکایی ها تا روزی که انقلاب شد، در مورد ایران و انقلاب جدی فکر نمی کردند. من در آن موقع ریاست دانشکده خودمان را برعهده داشتم و در صحبت ها و آگاهی دادن به دانشجویان فعالیت هایی انجام می دادیم. بسیاری از دانشجویان ایرانی ما گرچه از طبقات بالا بودند ولی چون خفت و خفقان رژیم طاغوت را می دیدند، برای حفظ هویت ایرانی و ملی خود با سایر دانشجویان همراهی می کردند.
وقتی امام به پاریس تشریف آوردند، ما برای دیدار ایشان به آنجا رفتیم. می خواستیم این پیام را به امام بدهیم که وضعیت امریکا خیلی به هم ریخته است. امریکا در ویتنام شکست خورده بود، نیکسون هم دزد از آب درآمده و استعفا داده بود، همینطور جنگ اسرائیل و عراق باعث تحریم صدور نفت کشورهای عربی به برخی کشورهای غربی شده بود. امام با قیام خود سیلی محکمی به امریکا زده و امریکا به این وضعیت نابسامان دچار شده بود.
از زمانی که آقای بنی صدر و قطب زاده به صحنه آمدند، کاملاً مشهود بود که آنها و افراد اطراف آنها به ظاهر و ریاکارانه دور امام جمع شده اند. من از همان ابتدا که آقای بنی صدر را در پاریس دیدم، این مسئله را احساس کردم اما از طرفی هم نمی توانستیم صریحاً اقدامی برای برکناری بنی صدر انجام دهیم. آقای بنی صدر و دیگران تحت تأثیر سیاستهای غرب بودند.
امریکاییها از زیرساخت های سنتی انقلاب (روحانیت آگاه، شجاع و مردمی) اطلاع نداشتند. من قبل از پیروزی انقلاب، درسی را به عنوان "ایران و سیاست های بین الملل" داشتم. در این کلاس بیش از 30 دانشجو شرکت نمی کردند ولی زمان انقلاب این تعداد به 150 نفر رسید. از جمله آنها معاون قائم مقام وزارت خارجه "جوزف سیسکو" بود که گاهی به این کلاس می آمد. تحلیلی که ما از انقلاب می کردیم، تحلیلی نبود که در کشورهای خارجی از انقلاب می شد. این کلاسها شش ماه تا یکسال قبل از پیروزی انقلاب بود. تحلیل ما این بود که انقلاب پیروز می شود و شاه شکست می خورد. هرچه جلوتر می رفت، علاقه امریکایی ها برای آگاهی یافتن از انقلاب زیادتر می شد.
در مجلات و روزنامه های امریکا مانند تایم حدود 6 ماه قبل از انقلاب، عکس شاه در حالت های مختلف چاپ می شد. از طرف دیگر امام خمینی با عنوان مرد سال شناخته شده بود و تایم بارها عکس ایشان را چاپ کرد. اما عمدتاً عکس های خشمگینی از امام چاپ می کرد. از آغاز قیام 15 خرداد تا امروز، امریکایی ها و بعد اروپایی ها در مورد انقلاب ما که تحول عظیمی در روابط بین الملل ایجاد کرد، بسیار بی انصافی کرده اند. به محبوبیت و مقبولیت این جریان در دنیا اذعان نکرده و با تعصباتی که از قرون وسطی در اذهان خود داشتند، نمی خواستند کسی غیر از خود را به رسمیت بشناسند و چوب این جهالت را امروز هم می خورند.
قیام 15 خرداد از نگاه امریکایی ها ابتدا یک قیام ارتجاعی به نظر می رسید که توسط گروهی محدود سازماندهی می شود و تصور می کردند، قدرتی ندارد. اما کم کم متوجه شدند قیام ایران خیلی مردمی و وسیع است. بعد آمدند گفتند رهبر این انقلاب، یک فرد دینی است که افکار قرون وسطایی دارد و انقلاب هم ارتجاعی است که توسط یک عده آخوند هدایت می شود و اگر جلوی آن گرفته نشود، به دست چپی ها می رسد. یعنی به مردم خودشان و مردم جهان برای همکاری با این انقلاب هشدار دادند که اگر جلوی ایرانی را نگیریم به دست شورویها می افتد!
با پیروزی انقلاب آنها امام را جدی گرفته بودند اما با همه اطلاعاتی که در امریکا موجود بود، به علت تعصبات و جهالت، به سرعت نمی توانستند امام و تحولات انقلاب را تجزیه و تحلیل کنند. مثلاً انقلاب که پیروز شد، ابتدا با کودتا می خواستند جلوی آن را بگیرند. پس از آن با یک سیاست خیلی کلاسیک مثل جنگ، جنگ تحمیلی را شروع کردند که جواب نداد. پس از آن بحث شایعه فوت امام را منتشر می کردند و می گفتند وقتی امام فوت کند، کسی برای جانشینی او وجود نخواهد داشت. اما تمام تیرهای آنها به سنگ خورد و پس از رحلت امام، درست بعد 24 ساعت همه چیز آرام بود که آنها از این مسئله تعجب کرده بودند.
در مورد تسخیر لانه جاسوسی هم که به گفته امام انقلاب دوم نام گرفت باید گفت که واقعه بسیار بزرگی بود که 13 آبان اتفاق افتاد. تسخیر لانه بزرگترین حقارت برای امریکایی ها بود حتی حقارتی بالاتر از شکست در جنگ ویتنام. چون آنها تصور می کردند در ویتنام در حال جنگ با کمونیسم و شوروی هستند ولی وقتی دیپلمات های آنها دستگیر شدند و 60 هزار امریکایی که ایران را ترک کرده بودند، به شدت شگفت زده شدند که چطور با رهبری یک فقیه عالیقدر، شاه و همه نیروهای امریکایی ساقط می شوند؟ هم تحلیلگران امریکایی و هم عوام مردم امریکا از این اتفاق در حیرت بودند. در اینجا دو اتفاق مهم روی داد. اولاً دانشجویان پیرو خط امام، امریکایی ها را گروگان می گیرند اما آنها را مورد اذیت و آزار قرار نمی دهند و این وضعیت یک سال ادامه دارد که مورد شگفتی همگان قرار می گیرد. ثانیاً واقع طبس برای آزادسازی گروگانها در شرایطی شکست خورد که امریکایی ها تصور می کردند قدرت برتر جهان هستند و این شوک بزرگی برای امریکا بود.
با این وجود باید گفت بزرگترین شوک و هیجان توسط انقلاب اسلامی به علوم انسانی و اجتماعی غرب وارد شد چراکه علوم انسانی غرب نتوانست این مسائل را پیش بینی کند بلکه حتی از عبرت گرفتن از این مسائل هم عاجز بود و مدام در تحیر که چه عواملی باعث پیروزی های ایرانی شده است.
غرب با فروپاشی شوروی زنگ خطری را برای خود احساس کرد که نکند این اتفاق در مورد خود غرب هم رخ دهد چراکه آنها این واقعه را نتوانسته بودند پیش بینی کنند و برخلاف مردم، رؤسای آنها به شدت اظهار نگرانی می کردند و هنوز هم این ترس وجود دارد؛ من سرمنشأ تمام این اتفاقات را در 15 خرداد 42 می دانم. چون از پایان جنگ جهانی دوم تا این تاریخ، هیچ مسئله ای نتوانسته بود این تحولات را به وجود بیاورد. اما بعد از 15 خرداد ماشین تحولات بین الملل با سرعت بسیار بالایی رو به پیشروی رفت. هرچه سرعت بالاتر می رفت، مشاهدات از محیط اطراف کمتر امکان پذیر بود و برای دولتمردان و نخبگان فرصت بررسی تحولات هم نبود.
شوک دومی که مطرح شد، بحث نامه امام(ره) به گورباچف بود. بازتاب های این امر در آمریکا و جهان بسیار بود. حقیقتا آن نامه بسیار تأثیرگذار بود. دو ماه بعد از انقلاب هرکس که در امریکا زندگی می کرد، اسم "خمینی" را شنیده بود و از آن شناخت داشت. درحالی که در 1963 وقتی که کندی رئیس جمهور بود، 12درصد از امریکایی ها نمی دانستند که نام رئیس جمهورشان چیست. ولی در آن موقع همه اسم امام را می دانستند و متأسفانه از امام تصویری مخدوش داشتند چراکه رسانه ها این تصویر را در افکار عمومی نقش داده بودند. من همیشه در کلاس های درس خود از دانشجویان جدید، این سؤال را می پرسیدم که چند نفر از شما اسم خمینی را شنیده اید؟ و صد درصد آنها عنوان می کردند که اسم خمینی را شنیده اند. اما مردم امریکا حتی دانشجویان، به صورت سطحی فکر می کنند و نه عمقی. آنها انقلاب اسلامی را در جهتی که رسانه ها ترسیم می کنند، می بینند و این وضع در امریکا تا امروز ادامه دارد. در مورد این مسائل که چرا قیمت نفت افزایش یافت یا چرا ارزش دلار از دلار کانادایی بالاتر رفته و چرا قیمت خانه ها افزایش یافته و همین سؤالهاست که آنها به تدریج در پی یافتن ریشه های این امر می افتند و به تدریج با ایران و افکار آشنایی پیدا می کنند و همین سؤالهاست که آنها را به فکر فرو می برد.
عامل دیگر آشنایی آنها این است که من به عنوان استاد یا شما به عنوان روزنامه نگار به شفاف سازی و روشن سازی افکار عمومی جهان بپردازیم. رسانه های امریکا فقط به روزنامه نگاران و گروه های فکری خودشان فرصت می دهند و به افرادی مانند چامسکی یا دیگر منتقدان اجازه ظهور و بروز نمی دهند. در کل جمعیت امریکا، چهره بیش از 30 نفر را به عنوان تحلیلگر مسائل روز ندیده اند. یعنی افراد مشخصی در این زمینه برای آنها فعالیت می کنند.
اگر همچنین نامه ای از یک کاردینال یا یک اسقف مسیحی نوشته شده بود، آنها این اتفاق را معجزه مسیحیت دانسته و در صدد بالابردن مقام آن بودند. در این نامه به صراحت نوشته شده بود که از افکار خود دست بردارید و به سوی حقیقت گرایش پیدا کنید. ولی افکار تعصبی امریکاییها راجع به اسلام که به تاریخ غرب برمی گردد، مانع از آن شد که این مسأله را حتی به عنوان یک رخداد اجتماعی قلمداد کنند و اگر چنانچه این نامه را به عنوان اخطار احتمالی قلمداد می کردند، شاید سازمان سیا هم می توانست پیش بینی بهتری از سقوط شوروی داشته باشد ولی چون یک فقیه اسلامی این حرف را زده بود، به این مسأله توجه زیادی نکردند و اینها ریشه در تفکر سیاسی، اقتصادی، فلسفی و جامعه شناسانه تحلیلگران و روشنفکران امریکایی دارد. اما از طرف دیگر، جریانات با سرعت زیادی جلو می رود. ما باید تصویر انقلاب اسلامی و حقانیت آن را در جهان روشن کنیم. هنوز صدای ما به گوش اکثریت آنها نرسیده است.

(منبع: انقلاب اسلامی، مبدأ تحولات جدید و به چالش طلبیدن امریکا ، گفتگو با پرفسور مولانا، رجانیوز)





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین