دین نقشی در زندگی انسان مدرنسیم ندارد. آیا با عبور از مدرنیسم به سمت پست مدرن، غرب احساس نیاز به دین خواهد کرد یا همان سیر قهقرایی خود را ادامه میدهد؟ ابتدا لازم است مفاهیمی را به اختصار اشاره نمائیم: دین: واژه دین دارای تعاریف بسیار و متفاوتی است که بیان همه آنها در اینجا لازم به نظر نمیرسد به همین جهت تنها به ارائه معنای دین در عرف قرآن و متفکران مسلمان اکتفا میکنیم. 1. معنای اصطلاحی دین مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانها باشد گاهی همه این مجموعه حق و گاهی همه آن باطل و زمانی مخلوطی از حق و باطل است اگر مجموعه حق باشد آن را دین حق و در غیر این صورت آن را دین باطل و یا التقاطی از حق و باطل مینامند[1] 2. حقیقت دین عبارت است از یک رشته اعتقادات راجع به آفرینش جهان و انسان و یک سلسله وظایف عملی که زندگی انسان را با آن اعتقادات تطبیق دهد.[2] 3. نحوهای سلوک در حیات دنیوی که متضمن صلاح دنیوی و اخروی است و به همین جهت اولاً متضمن قوانینی است که متعرض حال معاش به قدر احتیاج است و ثانیاً دین اختلافات میان انسانها را رفع میکند و ثالثاً دائی کامل میشود تا به کمالی میرسد که رافع جمیع جهات احتیاج است.[3] از نظر قرآن، اسلام همان دین کامل است امروزه جز آن دینی پذیرفته نیست از این رو میفرماید: (وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ)[4] هرکس جز اسلام دینی را برگزیند مورد پذیرش قرار نمیگیرد. اینها نمونههایی از تعریفهای دین از دیدگاه قرآن بود که دانشمندان اسلامی ارائه دادهاند. انسان از دیدگاه قرآن موجوداتی که انسان نامیده میشوند دارای اصل و ریشه مشترکی هستند که از یک مرد و زن به وجود آمدهاند و این پدر و مادر خاص که نخستین انسانها هستند خلقتی استثنائی داشتهاند طبیعی یعنی از گونهای از حیوانات یا موجودات انسان نما تولد نیافتهاند و این موجوداتی که انسان نامیده میشوند علاوه بر بعد جسمانی دارای گوهری غیرمادی به نام نفس یا روح هستند که این روح و یا نفس مقدم بر جسم نیست بلکه با حیات جسمانی آغاز میشود و حقیقت انسان و انسانیت او به روح اوست نه جسم فنا پذیر او. این حقیقت (یعنی روح) با پدیدهای به نام مرگ نابود نمیگردد بلکه به حیات اخروی خود ادامه میدهد.[5] همچنین آیات قرآن و روایات به وجود نوعی فطرت الهی در انسان اشاره و یا تصریح دارند که از آن جمله آیه 30 سوره روم است که دلالت میکند انسان با نوعی از جبلت و سرشت و طبیعت آفریده شده است. مراد از فطرت یعنی اموری که انسان ابتدائاً و ذاتاً و به طور غیراکتسابی واجد آنها میباشد[6] امور فطری ثابت و غیرمتغیرند چنانکه آیه 30 سوره شریفه روم بیان نموده است و البته ممکن است امور فطری مورد غفلت یا فراموشی و یا بیاعتنایی قرار گیرند ولی هیچگاه از ذات آدمی رخ بر نمیبندند. مدرنیسم و پست مدرنیسم اصطلاح مدرن از ریشه لاتین (modo) اقتباس گردیده است و اصطلاحاً (به شیوهای از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط میشود که از سده هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذی کم و بیش جهانی پیدا کرد.)[7] در فرهنگ پیشرفته واژگان آکسفورد اصطلاح مدرنیسم به عنوان نماد اندیشهها و شیوههای نوینی به کار رفته است که جایگزین اندیشهها و شیوههای سنتی گردید و همه جوانب و زمینههای زندگی فردی و اجتماعی انسان غربی به ویژه جنبههای مرتبط با دین، معرفت دینی، هنر و زیبایی او را در بر گرفته است.[8] اما در تعریف پست مدرن باید گفت برخی از مفسران بر این باورند که اندیشه پست مدرن فاقد هرگونه صورت و تعریفی است ولی بهرحال نظریه پردازان علوم اجتماعی پست مدرنیسم را یک واکنش جدی در برابر تحولات و نابسامانیهای ناشی از دوران مدرنیسم مینامند.[9] دین پاسخگوی نیازهای فطری آدمی اینک با توجه به تبیین مفاهیم دین، انسان، مدرنیسم و پست مدرنیسم به پاسخ این پرسش میپردازیم: دین که همان عقاید و سلوک متناسب با آن است از آن رو که هماهنگ با فطرت آدمی است تا انسان زندگی میکند نیاز به دین و پاسخگوی دین به نیازهای آدمی باقی است برخی گمان نمودهاند که خاصیت زمان و سپری شدن دوران این است که همه چیز حتی حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید و حال آنکه آنچه در زمان کهنه و نو میشود ماده و ترکیبات مادی است یک ساختمان، یک گیاه، یک حیوان، یک انسان محکوم به گنهگی و زوال است اما حقایق جهان ثابت و لایتغیر است آیا جدول فیثاغورت به حکم اینکه بیش از دو هزار سال از عمرش میگذرد کهنه است؟ آیا گفته سعدی: (بنی آدم اعضای یک پیکرند) چون مثلاً هفتصد سال ازش میگذرد منسوخ و غیرقابل عمل است؟ آیا به دلیل اینکه عدالت و مروت و وفا و نیکی چندین هزال سال است که دهان به دهان میگردد مندرس شده است؟ روشن است که پاسخ منفی است و اگر عصر چراغ نفتی و اسب و قاطر و الاغ به عصر برق و هواپیما و فضانورد تبدیل شده است ضرورتی ایجاب نمیکند که الزاماً چون برق به جای چراغ نفتی و هواپیما به جای الاغ آمده است باید مسائل حقوقی مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یکسره تغییر کند.[10] به عبارت دیگر انسان یک سلسله نیازهای ثابت و فطری دارد که گذشت دوران آنها را عوض نمیکند مانند نیاز به عدالت، اخلاق، عبادت و... و از آن رو که دین یعنی پدیدهای آسمانی که پاسخ این نیازهای معرفتی، قلبی و عملی را ترسیم میکند باید گفت تا انسان در این جهان زندگی میکند دین نقش آفرین در این زندگی است و مهمترین نقش او پاسخگویی معصومانه و جامعنگرانه به نیازهای فطری آدمی خصوصاً آنچه در سعادت اخروی او مؤثر است میباشد. اشتباهات و اختلافات آدمیان و گرفتاری آنان در میان هواها و هوسها در طول تاریخ بشر ضرورت دائمی دین را برای نقشآفرینی در زندگی انسانها در همه اعصار به گونهای روشن ثابت میکند و البته بحرانهای بزرگی که در حیات آدم رخ میدهد مانند برخی فجایع هولناک و سرگردانی بشر مدرن میتواند عامل مهمی برای تنبه آدمیان باشد از این رو چه بسا در عصر پست مدرن که انسانها خصوصاً غربیان دچار بحرانهای هویتی، معرفتی و اخلاقیاند از دینگریزی خود پشیمان گردند و به معیار و مبنا قرار دادن دین در زندگی خود رو آورند. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، ص93،چاپ اول 1372، مرکز نشر فرهنگی رجاء. [2] . محمدحسین طباطبایی، مجموعه مقالات و پرسشها و پاسخها، ج 1، ص446، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول 1371. [3] . محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ذیل آیه شریفه 213 سوره بقره. [4] . سوره آلعمران، آیه 85. [5] . احمد واعظی، انسان از دیدگاه اسلام، فصل دوم، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، پائیز 1377، چاپ اول. [6] . ر.ک: ص82. [7] . آنتونی گیدنز، پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، 1377، ص2، به نقل از غربشناسی احمد رهنمایی، ص133. [8] . احمد رهنمایی، غربشناسی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، بهار 1381، ص132. [9] . ر.ک: فصل پنجم. [10] . مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ج اول، انتشارت صدرا، بهار 1368. منبع: سایت اندیشه قم.
دین نقشی در زندگی انسان مدرنسیم ندارد. آیا با عبور از مدرنیسم به سمت پست مدرن، غرب احساس نیاز به دین خواهد کرد یا همان سیر قهقرایی خود را ادامه میدهد؟
دین نقشی در زندگی انسان مدرنسیم ندارد. آیا با عبور از مدرنیسم به سمت پست مدرن، غرب احساس نیاز به دین خواهد کرد یا همان سیر قهقرایی خود را ادامه میدهد؟
ابتدا لازم است مفاهیمی را به اختصار اشاره نمائیم:
دین:
واژه دین دارای تعاریف بسیار و متفاوتی است که بیان همه آنها در اینجا لازم به نظر نمیرسد به همین جهت تنها به ارائه معنای دین در عرف قرآن و متفکران مسلمان اکتفا میکنیم.
1. معنای اصطلاحی دین مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانها باشد گاهی همه این مجموعه حق و گاهی همه آن باطل و زمانی مخلوطی از حق و باطل است اگر مجموعه حق باشد آن را دین حق و در غیر این صورت آن را دین باطل و یا التقاطی از حق و باطل مینامند[1]
2. حقیقت دین عبارت است از یک رشته اعتقادات راجع به آفرینش جهان و انسان و یک سلسله وظایف عملی که زندگی انسان را با آن اعتقادات تطبیق دهد.[2]
3. نحوهای سلوک در حیات دنیوی که متضمن صلاح دنیوی و اخروی است و به همین جهت اولاً متضمن قوانینی است که متعرض حال معاش به قدر احتیاج است و ثانیاً دین اختلافات میان انسانها را رفع میکند و ثالثاً دائی کامل میشود تا به کمالی میرسد که رافع جمیع جهات احتیاج است.[3]
از نظر قرآن، اسلام همان دین کامل است امروزه جز آن دینی پذیرفته نیست از این رو میفرماید: (وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ)[4] هرکس جز اسلام دینی را برگزیند مورد پذیرش قرار نمیگیرد.
اینها نمونههایی از تعریفهای دین از دیدگاه قرآن بود که دانشمندان اسلامی ارائه دادهاند. انسان از دیدگاه قرآن موجوداتی که انسان نامیده میشوند دارای اصل و ریشه مشترکی هستند که از یک مرد و زن به وجود آمدهاند و این پدر و مادر خاص که نخستین انسانها هستند خلقتی استثنائی داشتهاند طبیعی یعنی از گونهای از حیوانات یا موجودات انسان نما تولد نیافتهاند و این موجوداتی که انسان نامیده میشوند علاوه بر بعد جسمانی دارای گوهری غیرمادی به نام نفس یا روح هستند که این روح و یا نفس مقدم بر جسم نیست بلکه با حیات جسمانی آغاز میشود و حقیقت انسان و انسانیت او به روح اوست نه جسم فنا پذیر او. این حقیقت (یعنی روح) با پدیدهای به نام مرگ نابود نمیگردد بلکه به حیات اخروی خود ادامه میدهد.[5] همچنین آیات قرآن و روایات به وجود نوعی فطرت الهی در انسان اشاره و یا تصریح دارند که از آن جمله آیه 30 سوره روم است که دلالت میکند انسان با نوعی از جبلت و سرشت و طبیعت آفریده شده است. مراد از فطرت یعنی اموری که انسان ابتدائاً و ذاتاً و به طور غیراکتسابی واجد آنها میباشد[6]
امور فطری ثابت و غیرمتغیرند چنانکه آیه 30 سوره شریفه روم بیان نموده است و البته ممکن است امور فطری مورد غفلت یا فراموشی و یا بیاعتنایی قرار گیرند ولی هیچگاه از ذات آدمی رخ بر نمیبندند.
مدرنیسم و پست مدرنیسم
اصطلاح مدرن از ریشه لاتین (modo) اقتباس گردیده است و اصطلاحاً (به شیوهای از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط میشود که از سده هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذی کم و بیش جهانی پیدا کرد.)[7] در فرهنگ پیشرفته واژگان آکسفورد اصطلاح مدرنیسم به عنوان نماد اندیشهها و شیوههای نوینی به کار رفته است که جایگزین اندیشهها و شیوههای سنتی گردید و همه جوانب و زمینههای زندگی فردی و اجتماعی انسان غربی به ویژه جنبههای مرتبط با دین، معرفت دینی، هنر و زیبایی او را در بر گرفته است.[8]
اما در تعریف پست مدرن باید گفت برخی از مفسران بر این باورند که اندیشه پست مدرن فاقد هرگونه صورت و تعریفی است ولی بهرحال نظریه پردازان علوم اجتماعی پست مدرنیسم را یک واکنش جدی در برابر تحولات و نابسامانیهای ناشی از دوران مدرنیسم مینامند.[9]
دین پاسخگوی نیازهای فطری آدمی
اینک با توجه به تبیین مفاهیم دین، انسان، مدرنیسم و پست مدرنیسم به پاسخ این پرسش میپردازیم:
دین که همان عقاید و سلوک متناسب با آن است از آن رو که هماهنگ با فطرت آدمی است تا انسان زندگی میکند نیاز به دین و پاسخگوی دین به نیازهای آدمی باقی است برخی گمان نمودهاند که خاصیت زمان و سپری شدن دوران این است که همه چیز حتی حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید و حال آنکه آنچه در زمان کهنه و نو میشود ماده و ترکیبات مادی است یک ساختمان، یک گیاه، یک حیوان، یک انسان محکوم به گنهگی و زوال است اما حقایق جهان ثابت و لایتغیر است آیا جدول فیثاغورت به حکم اینکه بیش از دو هزار سال از عمرش میگذرد کهنه است؟ آیا گفته سعدی: (بنی آدم اعضای یک پیکرند) چون مثلاً هفتصد سال ازش میگذرد منسوخ و غیرقابل عمل است؟ آیا به دلیل اینکه عدالت و مروت و وفا و نیکی چندین هزال سال است که دهان به دهان میگردد مندرس شده است؟
روشن است که پاسخ منفی است و اگر عصر چراغ نفتی و اسب و قاطر و الاغ به عصر برق و هواپیما و فضانورد تبدیل شده است ضرورتی ایجاب نمیکند که الزاماً چون برق به جای چراغ نفتی و هواپیما به جای الاغ آمده است باید مسائل حقوقی مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یکسره تغییر کند.[10]
به عبارت دیگر انسان یک سلسله نیازهای ثابت و فطری دارد که گذشت دوران آنها را عوض نمیکند مانند نیاز به عدالت، اخلاق، عبادت و... و از آن رو که دین یعنی پدیدهای آسمانی که پاسخ این نیازهای معرفتی، قلبی و عملی را ترسیم میکند باید گفت تا انسان در این جهان زندگی میکند دین نقش آفرین در این زندگی است و مهمترین نقش او پاسخگویی معصومانه و جامعنگرانه به نیازهای فطری آدمی خصوصاً آنچه در سعادت اخروی او مؤثر است میباشد. اشتباهات و اختلافات آدمیان و گرفتاری آنان در میان هواها و هوسها در طول تاریخ بشر ضرورت دائمی دین را برای نقشآفرینی در زندگی انسانها در همه اعصار به گونهای روشن ثابت میکند و البته بحرانهای بزرگی که در حیات آدم رخ میدهد مانند برخی فجایع هولناک و سرگردانی بشر مدرن میتواند عامل مهمی برای تنبه آدمیان باشد از این رو چه بسا در عصر پست مدرن که انسانها خصوصاً غربیان دچار بحرانهای هویتی، معرفتی و اخلاقیاند از دینگریزی خود پشیمان گردند و به معیار و مبنا قرار دادن دین در زندگی خود رو آورند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، ص93،چاپ اول 1372، مرکز نشر فرهنگی رجاء.
[2] . محمدحسین طباطبایی، مجموعه مقالات و پرسشها و پاسخها، ج 1، ص446، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول 1371.
[3] . محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ذیل آیه شریفه 213 سوره بقره.
[4] . سوره آلعمران، آیه 85.
[5] . احمد واعظی، انسان از دیدگاه اسلام، فصل دوم، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، پائیز 1377، چاپ اول.
[6] . ر.ک: ص82.
[7] . آنتونی گیدنز، پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، 1377، ص2، به نقل از غربشناسی احمد رهنمایی، ص133.
[8] . احمد رهنمایی، غربشناسی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، بهار 1381، ص132.
[9] . ر.ک: فصل پنجم.
[10] . مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ج اول، انتشارت صدرا، بهار 1368.
منبع: سایت اندیشه قم.
- [سایر] سلام همسر من مرد بسیار خوب و متدینی است ولی اهل تفریح و مسافرت و گردش نیست و خیلی به ماندن در خانه علاقه دارد و اصلا\"در خانه حوصله اش سر نمیرود!ما سالی یکبار هم با اصرار من و بچه ها شاید!-مسافرت برویم!!!! من با ایشان زیاد در مورد نیاز روحی خودم و بچه ها به تفریح صحبت کرده ام ولی فایده ندارد!!!! گاهی واقعا\"احساس افسردگی میکنم! تنها تفریحهای ما تلویزیون دیدن و بازی کامپیوتری و مهمانیهای محدود خانوادگی است! میدانم که همسرم عوض نمیشود(17 سال است با محبت و صحبت و....)تلاش کرده ام... چکار کنم؟او خیلی هم به من و 2 فرزندم وابسته است ...ولی زندگی اینجوری گاهی برام خیلی کسل کننده میشه و ایشون هم اینو میدونه ولی نمیتونه خودشو تغییر بده! راستی اگه ممکنه باورهای نادرستو ادامه بدید بحثشو.... ممنون از لطفتون
- [سایر] من جوانی 22 ساله دانشجوی رشته مهندسی برق هستم و این را پذیرفته ام که اسلام راهی درست و مستقیم برای رسیدن به کمال و سعادت جاودانی است و اگر کسی به دستورات اسلام عمل نکند در راه مستقیم نیست و اگر روشش را تغییر ندهد به گمراهی و بدبختی می رسد. من جوانی با استعداد و توانمند هستم اما اعتقاد من به عقیده ای که ذکر شد باعث شده است که من بخواهم تک تک اعمالم را با اسلام منطبق کنم و این باعث اختلال و توقف بزرگی در زندگی عادی من شده است. من می خواهم حرف زدن، معاشرت کردن، غذا خوردن، خوابیدن و تمام امور زندگی ام را با اسلام تطبیق دهم اما در بعضی موارد چون معیار دقیق و درست اسلام و سنت پیامبر و امامان را در باره اعمالم نمی دانم دچار شک، وسواس و انزوا می گردم و باعث شده است که نتوانم زندگی درستی داشته باشم و نتوانم زندگی عادی خود را ادامه دهم. گاهی با خود می اندیشم که شاید بعضی از انسان ها که اصلا اعتقادی به اسلام ندارند از من راحتتر زندگی می کنند و پیشرفتشان در زندگی دنیوی و علم از من بهتر و بیشتر است. حال چند سؤال از جناب عالی دارم که خواهشمندم به طور کامل و دقیق به پرسش هایم پاسخ دهید. دوم: آیا اسلام دین آسانی است یا سختی؟ و اگر آسان است به چه معنی است؟ یعنی آیا اسلام با زندگانی عادی و روزمره و طبیعی ما هیچ مشکلی ندارد؟ و اگر چنین است پس فرق بین مردم عادی چه مسلمان باشند و چه نباشند چیست؟ و چگونه می توان یک مسلمان واقعی را از غیر مسلمان تشخیص داد و مسلمان واقعی شد؟ چهارم: ملاک و معیار اسلام برای درستی و یا نادرستی یک عمل چیست؟ پنجم: نداشتن یک الگوی واقعی و موثق باعث وسواس در من گردیده است. چگونه می توانم به این حالت خویش پایان دهم؟
- [سایر] با سلام و وقت بخیر شاید متن پیامم کمی طولانی شود ببخشید لطفا شماره ی 6 خصوصی باشد جستجو کردم ولی به جواب قانع کننده برای خودم نرسیدم 1 . 17 ساله 2 . سال سوم دبیرستان رشته ی ریاضی مدرسه استعداد های درخشان 3 . عاشق دانشگاه خوب رفتن و رشته ی فیزیک و هم عاشق حوزه رفتن و فلسفه! 3 . مرحله ی اول جامعه الزهرای قم قبول شدم 4 . اگه حوزه برم با اعتراض اطرافیان روبرو خواهم شد به خاطر بدبینی آنها و انتظارشان از من به دلیل موفقیت در رشته های دانشگاهی خانواده ام هم زیاد راضی نیستند 4 . واقعا مردد هستم که حوزه بروم یا نه از یک طرف احساس مسئولیت و علاقه و اینکه دوست دارم مدتی دور از اطرافیان و تنها در یک محیط معنوی باشم (و از این یکنواختی زندگی بیرون بیایم و حال و هوایم عوض شود) من رو به این سمت سوق میده و از طرف دیگه احساس مسئولیت در مقابل جامعه ی دانشگاهی و تاثیر کزاری مثبت در آن و علاقه و خواست دیگران مانع ام میشه و من رو سوق میده به این سمت که پیش دانشگاهی و بعد از آن دانشگاه رو ادامه بدم 5 . راستش درس نمیخونم یعنی حس اش نیست و البته چون بیشتر فکر و ذهنم با مطالب دینی و فلسفه و ... درگیره و بیشتر از درسم، برای اینها وقت مییگذارم و فعلا روحیاتم بیشتر با این فضا سازگاری دارد 6 . 7 . احساس میکنم با توجه به علاقه ای که به دروس حوزوی دارم شاید بتوانم موفق و تاثیرگزار باشم البته به یک شناخت کاملتر از خودم احتیاج دارم(چرا که میدانم برای حوزه رفتن خیلی باید دقت کنیم چرا که مسئله ی حساسی است و در صورت توجه نکردن حتی رفتار یک طلبه میتواند مخرب و آسیب زننده هم باشه و خودم اینگونه افراد را دیده ام ) 8 . درسته که به ظاهر شرایط علیه حوزه رفتنم هست ولی راستش من نمیخواهم این را قبول کنم! علاقه و احساس نیاز و نیز احساس مسئولیت چیز دیگری به من میگوید... 9 . و نکات بسیار دیگر که مجال بیان نیست 10 . خلاصه اینکه میترسم هم از رفتنم و هم از نرفتنم! 11 . استخاره هم خواهم کرد ولی مشورت را قدم اول میدانم 12 . اگر هم حوزه بروم در کنار آن و یا سالهای بعد انشاءالله دانشگاه هم خواهم رفت چون واجب میدانم! لطفا مرا برای تمامی مشکلاتی که گفتم به خصوص شماره 6 و تصمیم نهایی راهنمایی کنید میدانم که بسیار طولانی بود ولی برای مشورت گرفتن بهتر لازم دانستم بسیار بسیار معذرت و بسیار بسیار ممنون یا حق
- [سایر] سلام سنم 28 ساله تا الان به دلیل دانشجو بودن در شهری دور از محل زندگی قصد ازدواج نداشتم و قرار بر این شد هر وقت تمام شد به این مسئله فکر کنم. چند روز پیش خواستگاری از طریق معرفی برای آشنایی خانه ما امد و ما هیچ اشنایی و اطلاعاتی در مورد این فرد نداشتیم. اولش صداقت و سادگی طرف برای خانواده جالب بود. وقتی به طور خصوصی قرار شد صحبت کنیم.من از لحن و لهجه صحبت کردنش با اینکه ارشد ادبیات داره و در یک دانشگاه تدریس میکند خوشم نیومد یعنی سازگاری نداشت. دوست دارم تحصیلات یک فرد روی رفتار و تفکراتش تاثیر گذاشته باشه. من در زمینه تکنولوژی و شبکه های اجتماعی و ... آدم به روزی هستم. نه اینکه تمام وقتم را صرفش کنم بلکه رشته ام طوری هست که مجبورم از اخرین اتفاقات مرتبط با رشته ام با خبر بشم و چون در شهرستان زندگی میکنیم سعی میکنم خودم را با توجه به اینکه امکانات شهرستان و فرهنگش محدوده به روز نگه دارم. وقتی از ایشان پرسیدم گفت کامپیوتر خارجیا ساختن به درد خودشونم میخوره. من ترکیب سنت و مدرنیته در همه لحاظ در زندگی دوست دارم و اصولا در خانواده ادم سنت شکنی هستم و خیلی چیزا رو قبول ندارم وقتی این حرف رو زدم ایشان گفتن در زندگی باید همه چی سنتی باشه. گفتم ادم مذهبی نیستم و نماز نمیخونم ولی تو جلسه آشنایی به طور کلی گفتم مذهبی نیستم علاقه ای به افراط گرایی وارد شده به دین ندارم و اهل زیارت های مذهبی نیستم. ولی ایشان گفت من نمازم میخونم خیلی برام مهمه. در آخر نظرم خواستن گفتم با خانواده مشورت میکنم خبر میدهیم. بعد رفتن با خانواده صحبت کردیم. گفتم احساس میکنم چیز مشترکی وجود نداره. من از ادبیات و شعر بدم میاد اگر در یک کانال تلویزیونی یک نفر شعر بخواند کانال را عوض میکنم.اولین شرط برای ادامه جلسه این هست که ظاهر و لحن حرف زدن فرد را بپسندی ولی این میل در من یک ذره هم بوجود نیامد.دوست دارم همسرم در زمینه اینترنت و کامپیوتر به روز باشه همانطور که خودم و خانواده ام هستیم. پدر و مادرم با این سن از اینترنت برای کارهایشان استفاده میکنند. پدرم گفت اول به صداقتش توجه کن.گفتم صداقت شرطه ولی پسندیدن ظاهر هم شرطه و اینکه لحن حرف زدنش به یک آدم تحصیلکرده نمیخوره احساس میکنم تفاوت فرهنگی داریم. پدرم گفت با یک مشاور حضوری صحبت کنم و همیشه آن فردی با سلیقه خودم پیدا نیمکنم ولی من گفتم یه شرط های اولیه ای و یک دوست داشتنی باید وجود داشته باشه که زندگی دوام داشته باشه به خاطرش از تفاوت هایی که ممکنه وجود داشته باشه بگذرم. و اینکه احساس میکنم خواستگار در جلسه اول ظاهر من ا پسندیدن... چون یه خشنودی در رفتارشان وجود داشت ولی من نه
- [سایر] چندی است که سوالی سخت ذهنم را به خود مشغول کرده است. سوالی که از جنس فقه اکبر بوده و نگاهی به جهان بینی آدمیان دارد. در حقیقت این سوال از راز سرنوشت آدمیان در این کره خاکی است. در اسلام و البته تمام ادیان الهی امتحان دادن برای رسیدن به سعادتی جاودانه را رمز در این دنیا بودن و در این دنیا زیستن دانسته اند. امتحانی که با شناخت خدا شروع شده و سعادتی که با نیل به خدا حاصل می شود؛ و دیگر آن که طبق معارف دین اسلام، این دین تنها در متد شیعی آن سعادت بخش و روح افزاست و سایر ادیان و فرق ره به ناکجا آباد برده اند. با توجه به این که امروز شیعیان کمتر از ده درصد از ساکنان این کره خاکی را اشغال کرده اند این سوال به صورت جد مطرح می شود که سرنوشت بیش از نود درصد جمعیت این کره خاکی چه می شود؟ آیا امتحانی از آنها می شود و آیا سعادتی در انتظار آنان هست یا خیر؟ اگر اینان که نود درصد از ساکنان کره خاکی را تشکیل می دهند بعد از مرگ جام سعادت را می نوشند، این سوال مطرح می شود که چگونه اینان که سختی تکلیف به احکام دین را بر دوش خود نکشیدند به قله سعادت رسیده اند؟ اگر گویید: اینان به سعادت می رسند، ولی نه سعادتی در مرتبه متدینین به دین حق، و آنان که رنج تکلیف احکام دین را کشیده اند، مرتبه ای بالاتر و مقام والاتری است. اگر گویید: این نود درصد (غیر از شیعیان) اگر به وحی امتحان نمی شوند، ولی به عقل که امتحان می شوند و زندگی این افراد خالی از برگه سوال نیست؛ اگر گویید خود بشر باعث شده که گستره دین حق این گونه در جهان دیده شود؛ که جواب می دهیم: آری همین اشکال را نیز در مورد آنان می پرسیم و صد البته که همین جواب شما اشکال ما را پخته تر و بیان ما را نافذ تر می کند. طبق متون اسلامی، گفته شده که کودکان از دنیا رفته در آن جهان امتحان می شوند. حال سوال می کنیم که آیا فرقی دارد که این کودکان شیعه زاده هستند یا خیر؟ می پرسیم: واقعا در سعادت دو کودک که چند ماهی را از دنیا درک کرده اند چه فرقی دارد که والدینشان شیعه بوده اند یا نه و آیا این دخالت خلاف حکمت نیست. می پرسیم: واقعا بین کودک سیزده ساله بودایی و بیست ساله بودایی چه فرقی است که یکی در آن جهان دوباره امتحان می شود و دیگری با فرض عدم اتمام حجت امتحان نمی شود. و باز در تکمیل این سخن می پرسیم: اگر بر ضرورت نبوت و هدایت انسان ها دلیل عقلی داریم؛ چرا بسیاری از مردم امروز جهان را نبی نیست تا هدایت کند و رسولی نیست تا حق را تذکر دهد. و چرا باید نور هدایت تنها در نقطه خاصی از جغرافیای زمین بتابد؟ که جواب می دهیم چرا ثمره عملی ندارد؟ وقتی که بزرگ ترین توجیه دین در بین دین داران نیاز به برنامه برای سعادت است. آیا وقتی نود درصد از مردم را خالی از این برنامه سعادت می بینند در انحصاری بودن این برنامه تردید به دل راه نمی دهند و در ادامه زیربنای فکریشان مخدوش نمی شود؟ می دانم که این سوال جوابی دارد؛ جوابی که در خود معرفتی ارزشمند را جای داده است. منتظرم که پاسخ را از شما استاد ارجمند به دست آورم و تردید های بی پایان را پایانی بخشم. ان شاء الله.
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من حدودا 11 ماهه که با مردی که 14 سال از خودم بزرگتره آشنا شدم و تقریبا یک علاقه زیادی نسبت به هم پیدا کردیم.من 24 ساله و اون38سالشه. شهر محل زندگی مون هم فرق میکنه.مادر من خیلی مخالفت میکنه.فقط بخاطر سنش.اما از لحاظ انسان بودن خداشناسی شغل و درآمد خوب و خانه و ماشین همه چیز دارد و از نوع خوب هم دارد.و بسیار هم میگوید که مرا دوست دارد و عاشق من است . فشار مادرم انقدر زیاد است که نه میتونم دلش رو بشکنم نه با خواسته اش موافقت کنم . به هیچ وجه هم مادرم اخلاق و عقیده اش عوض نمیشه.میگه اون فردا پیر میشه و تو جوونتر.ولی این مسئله واسه من حل شده است . من خیلی به خانوادم وابسته هستم و اصلا یه جوری شده که میترسم ازدواج کنم مادرم و پدرم تنها بشن . یعنی مادرم بدش هم نمیاد که من تو خونه بمونم . انقدر مخالفت میکنه با همه خواستگارها که دیگه منم خسته شدم و تمایلی به ازدواج ندارم . چون مادرم واقعا رفتاری از خودش نشون میده که آدم از زندگیش سیر میشه . واسه همه خواستگارهام که بجز ایشون هستند ایرادهای زیادی میگیره و همیشه مرغ همسایه غازه . خیلی ازش خواستم که با یک روانشناس صحبت کنه ولی بد برداشت میکنه. خیلی قرآن میخونم و سعی میکنم آرامش خودمو حفظ کنم ولی نمیشه . اصلا اعتماد به نفس ندارم . همیشه استرس دارم . همیشه افسرده و غمگینم و گریه میکنم . علاقه ای هم به این دنیا و قشنگیاش ندارم یعنی یه جورایی مردم دیگه . در ضمن مادر من تقریبا با همه اعضای خونه مشکل داره . با پدرم از بدو ازدواج دچار مشکل بوده و بدون عشق و علاقه ازدواج کرده . پدرم هم از مادرم بزرگتره حدود15 سال . مادرم فکر میکنه که زندگی منم قراره اینجوری بشه . اصلا نمیتونه خوشبختی رو احساس کنه . با اینکه پدرم زیاد هم آدم بدی نیست . فقط کمی اخلاقش تنده. نمیدونم میتونید کمکم کنید یا نه فقط گفتم حرفمو بگم بلکه خالی بشم . ازتون ممنونم .
- [سایر] با سلام و خسته نباشید وجود کسی مثل شما برایمان غنیمت است.من بارها در زندگی ام نیاز شدید به مشاوره داشته ام ولی کسی نبوده کمکم کند .همیشه به خدا پناه برده ام و از او کمک خواسته ام و او بوده که همیشه راهنمایی ام کرده .اگر چند نفر روحانی خلاق ، با سواد و دارای ارتباط اجتماعی خوب ،مثل شماوجود داشت وضعیت ما جوان ها خیلی بهتر بود.من به تازگی با سایت شما آشنا شده ام و احتمالا از این به بعد دغدغه هایم را با شما مطرح می کنم.تهران نیستم که بتوانم از مراکز مشاوره استفاده کنم و گرنه مزاحم شما نمی شدم. همیشه سعی کردم خوب و رو به رشد زندگی کنم.ولی الان که 26 سالم است احساس خستگی و دلزدگی میکنم.آدم بلند پروازی هستم همیشه دوست داشتم همه چیز را با هم داشته باشم اصلا دوست ندارم یک انسان یک بعدی باشم .همیشه سعی کردم برنامه ای داشته باشم که هم به درسم برسم هم به عبادت ،هم کمک به مادرم در کارهای منزل ودر دوران دانشجویی به فعالیت های دانشجویی .ولی متاسفانه اغلب نتوانستم آنها را عملی کنم.بیشتر وقتم صرف مبارزه با مشکلات درونی و کلنجار رفتن با خودم شده.اوایل دوران دانشجویی مشکلات زیادی با دیگران داشتم .غرور، خود بزرگ بینی، ناتوانی در برقراری ارتباط صفات بدی بود بود که به لطف خدا و با کلنجار های زیاد با خودم، آنها را تا حدودی برطرف کردم. دوستان خوبی پیدا کردم و دوست خوبی هم برای دیگران شدم.بعد از آن سعی کردم بین جنبه های مختلف زندگی مثل درس عبادت ،دوستان و غیره تعادل برقرار کنم .برنامه ی هفتگی میریختم .ولی اغلب اجرا نمیشد.خیلی سعی کردم بفهمم چرا نمی توانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم.در این مدت لیسانسم را در رشته مهندسی کامپیوتر از دانشگاه شهید باهنر کرمان گرفتم.در حالیکه هیچوقت نتوانستم آنطور که باید درس بخوانم .برنامه های سنگینم به مرور سبک تر شدند ولی فهمیدم که من ذاتا آدم بلند پرواز ولی راحت طلب و کم اراده ای هستم و دلیل دیگر به نتیجه نرسیدن برنامه هایم همین ها بوده .الان یک برنامه خیلی سبک دارم و هر شب برای فردا برنامه ریزی می کنم .سعی می کنم با پایبندی به این برنامه به حداقل کارهایم مثل درس خواندن عبادت شرکت در بعضی کلاس هاو کمک به مادرم برسم .دوست دارم در رشته خودم ادامه تحصیل بدهم چون این رشته را با علاقه و آکاهی انتخاب کردم.زمان زیادی را از دست داده ام .گاهی فکر می کنم واقعا اینقدر کلنجار رفتن با خودم لازم بود ؟ چرا اینقدر کند حرکت می کنم؟آیا تا به حال درست زندگی کرده ام؟شاید بیش از حد غرق در جزئیات زندگی شده ام.با اینکه لیسانسم را در رشته ای که دوست داشته ام گرفته ام ولی احساس موفقیت نمی کنم.خسته ام... ای کاش زودتر می توانستم خودم را تغییر بدهم.خسته ام ...
- [سایر] با سلام بنده 4 و سال و اندی است که ازدواج کرده ام که چند ماه بعد از ازدواجمان همسرم بیکار شد و بعد از آن هم خودم بیکار شدم و با شرایط بد اقتصادیمان به تشخیص پزشکان مجبور به عمل پیوند قرنیه چشم شدم ولی با این وجود دست به هر کاری برای امرار معاش سالم زدم ولی خودم هم مثل همسرم نتوانستم کاری ثابت پیدا کنم به هر کس و به هر جایی سر زده و رو انداختم ولی برای استخدام شدن آیتم مهمی نیاز است که در اولویت اول استخدامی قرار دارد که آن پارتی است ولی از آنجاییکه بنده این مهم را ندارم حتی با وجود تستهای گوناگون و مصاحبه های موفق در هیچ جایی نتوانستم به طور ثابت مشغول شوم و به همین ترتیب همسرم با وجود سابقه کاری و مدرک فوق دیپلم و کلی مدارک ضمیمه ای وضعیتش بدتر از خود من است تا اینکه به این نتیجه رسیدیم که ایشان ادامه تحصیل بدهند و الان در شهرستان دیگر مشغول تحصیل هستند و چیزی که مرا خیلی آزار میدهد آینده است که آیا آینده روشن خواهد بود؟ و اینکه اگر بعد از ادامه تحصیل وضعیت کاری ایشان همچنان به همین منوال باشد چه؟ اینها همه در کنار این است که بنده در شرکتی به عنوان نیروی جایگزین مشغول کارم و هر آن از کار بی کار خواهم شد و استرس های فراوانی بابت مخارج زندگی و بدهی هایی که با ازدواج کردن برایم پیش آمده دارم و از طرفی ناچارم تا اتمام درس همسرم تنها زندگی کنم که گاهی فکر می کنم این همه سختی را بدون هیچ آینده ای به خاطر ایشان دارم تحمل میکنم که این فکر سبب می شود نسبت به همسرم دیگر آن احساس اول نداشته باشم و دیگر دوست ندارم به خواسته هایش پاسخ دهم. واقعاً شرایط بدی دارم و اعتماد به نفسم را از دست داده ام و از شما درخواست کمک و راهنمایی دارم که چه کاری درست است؟ و از این خستگی روحی چگونه میتوانم خلاص شوم. آیا به جدا شدن هم فکر کنم؟ چه کار کنم؟
- [سایر] سلام فوری لطفا 27ساله کارشناس گرافیک شاغل خواستگاری 30 ساله ترم آخر کارشناسی ارشدوشاغل در بخش پژوهشی دانشگاه دارم(توسط یکی از آشنایان معرفی شده) 2مرتبه باهم ملاقات داشتیم .بار اول از ظاهرش اصلا خوشم نیامد و شرایط باعث شد که برای باردوم ملاقات کنیم . باردوم متوجه شدم که ظاهرش را می توانم بپزیرم. اماااااااااااااااااااااااا چیز های دیگری دیدم که نمی دانم جزئی از شخصیتش است یا شرایط ایجاب می کند 1.عمدا یک cd خریدم برای دیدن عکس العمل حتی تعارف به حساب کردن هم نکرد(توضیح:من احتیاج مالی ندارم ولی مرد خسیس را دوست ندارم) آیا خسیس است یا در این مرحله لزومی برای این کار ندیده؟ 2.خیلی سوال میکند. فضول و بد دل یا مداخله گر است یا کنجکاو برای انتخاب؟ 3.از خودش تعریف می کند نمی دانم خودشیفته است یا احساس حقارت دارد یا می خواهد برای جلب نظرم خودش را خیلی خوب جلوه دهد؟ 4.اسرار به ادامه تحصیلم دارد نمی فهمم چرا؟ من موافقم که درس بخوانم ولی کلا با مجبور بودن در تمام موارد مسئله دارم 3.تا کمی بعد از غروب با هم صحبت می کردیم فقط تا قسمتی از راه همراهیم کرد . مرد مسئولی نیست که یه خانم رانرسوند یا در این مرحله لزومی ندید.(البته وسیله ندارد ولی حداقل می توانست برایم تاکسی بگیرد) 4. جلسه اول گفت برای مقطع دکترا برای چند سال برنامه زندگی در کشور دیگری را دارد. جلسه دوم من اعلام کردم نمی توانم کردم گفت خیلی هم جدی نبوده از کجا بفهم بدها مجبورم نمی کند. 5.حرفی زد که من در جواب گفتم با این حرف شما مخالفم سعی در ترجمه حرفش و این که من اشتباه می کنم برآمد قبل از اینکه من منظورم را بیان کنم بعد که گفتم پذیزفت ولی شک کردم که مبادا اهل جبهه گرفتن باشد یا روراست بگم نمیخوا رو بده. 6.در کل آدم عاطفی زود رنج حساس با توقع حمایت همه جانبه دارم.برام مهم که احساس کنم یه مرد ازم حمایت میکنه.احساس امنیت از کجا بفهمم این آقا این شخصیت رو داره یا نه از اون دسته مرد هایی که با خود رای یا بی مهره یا بد اخلاقه و یا در گیر کار و درس یا چیز های دیگه مثل بد دلی یا خساست متقابلا اهل محبت کردن و احترام گذاشتن هستم.ولی در کل اسیر نیستم حالا اسرارمی خوان با خانواده بیان می گن خانواده براشون مهمه که اگه راست بگن یه امتیاز مثبت داره من هم موافقم چون خانواده برام اهمیت دارن ولی سر انتخاب این آقا یک دنیا شاید دارم. گرفتاری های شما را درک می کنم ولی خیلی به کمکتون نیاز دارم خواهش می کنم راهنماییم کنید . ممنون از لطفتون و به شدت التماس دعا
- [سایر] یکی از مواردی که در کتب عرفانی مثل رساله لب اللباب" و "رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم" از لوازم قطعی برای سیر الی الله، شمرده شده است؛ عزلت می باشد. ظاهراً این عزلت، عزلت از دنیاپرستان و عدم برقراری مودت و دوستی با آنان است، تا صبر و اراده سالک متزلزل نشود؛ و از این رو تا سالک "سیر من الخلق الی الحق" و" سیر فی الحق بالحق" را تمام کند، لازم است که این عزلت نسبی را ادامه دهد: (فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاه الدنیا) نجم، آیه 29 و حاصل آنکه: کسی که از نفس خود مطمئن نباشد که مخالطه با مردم آن را فاسد نسازد و از آمد و شد ایشان اخلاق ردیه از برای او هم نرسد خلوت و تنهایی از برای او افضل است. بلکه هر که از قدر ضروری از کسب علم و عمل خود فارغ شود لا محاله ابتدا خلوت و تنهایی از برای او افضل است تا نفس خود را به اخلاق حسنه بیاراید و ازمفاسد اختلاط با مردم ایمن شود. و بعد از آن اگر در اختلاط با ایشان فایده ببیند اختلاط کند. و همچنین کسی که به مقام انس با پروردگار رسید و مرتبه استغراق از برای او حاصل شد و هنوز نفس او به مقامی نرسیده که با وجود مخالطه با مردم، انس و استغراق را ازدست ندهد و آمد و شد با ایشان مانع امر او نشود، خلوت و عزلت از برای او بهتر؛ زیرا از فواید مخالطه با مردم هیچ نیست که با این، مقاومت تواند کرد. و به این جهت بود که بسیاری از دوستان خدا کنج خلوت را گزیده و در خود را بهروی خلق بستهاند. و به آشنایی یک کس از همه بی گانه شدهاند. و در گوشه تنهایی سر بهخود فرو برده میگویند: ما را هوس انجمنی نیست که عشاق جز خلوت و در دل گله از یار نخواهند. علاوه بر این عزلت که خاص سالکان است؛ دستوراتی در احادیث برای دوری از اهل فسق آمده که عمومی است و دائمی. از طرف دیگر با توجه به توصیه های اولیای خدا، تا سالک از سیر الی الله و فی الله، فارغ نشده است، نباید به ارشاد و موعظه دیگران به طور عمومی و رودررو بپردازد. البته خود می دانید که در هر صورت امر به معروف که به معنای واکنشی در برابر کوتاهی دیگران در اتیان واجبات یا دوری از گناهان است، با وجود شرایطش بر همگان واجب است؛ و بحثش با ارشاد که امری ابتدا به ساکن و کنشی است؛ فرق دارد. از طرف دیگر بنابر گفته یکی از استادان اخلاق؛ کارهای فرهنگی که نیاز به ارتباط تنگاتنگ و رو در رو با مخاطبان ندارد از بحث ممنوعیت ارشاد، مستثنا است، پس با توجه به لزوم عزلت عام و خاص برای سالک، آنچه عجیب است این عبارت (بند اول) از کتاب ارزشمند "معراج السعاده" می باشد؛ که ملا احمد نراقی (ره)، نه تنها عزلت خاص، بلکه به نوعی عزلت عام را نیز منتفی کرده است. علاوه بر این، بین دو بند این عبارت، ربطی نیست؛ چنان که اولی مربوط به امر به معروف و دومی مربوط به مراحل ارشاد می باشد. فصل: مختصری از محرمات شایعه در میان مردم صفت پنجم: کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر پس اگر از برای مؤمن دین داری میسر شود که: بعضی از اینها را دفع کند، از برای او جایز نیست که در خانه خود بنشیند و از مردم کناره جوید، بلکه بر او واجب است که بیرون آید و دامن بر میان بندد و دین خدا را اعانت کند. بلکه از برای هر مسلمی سزاوار آن است که: ابتدا از خودشروع کند و خود را به صلاح آورد. و مواظبت بر طاعات نماید. و محرمات را ترک کند، بعد از آن، به اهل و اولاد و اقارب و خویشان خود پردازد. و ایشان را ارشاد کند، و از اعمال ناشایسته باز دارد. و چون از ایشان فارغ شد تعدی به همسایگان و اهل محله خود کند. و از ایشان به اهل شهر خود. و همچنین تا به هر جای از عالم که دست اوبرسد. و چنانچه کسی با وجود قدرت در یکی از اینها، اهمال و مسامحه کند باید مستعد مؤاخذه پروردگار در موقف قیامت باشد.(معراج السعاده با ویرایش محمد نقدی،انتشارات هجرت). با عذر خواهی از طولانی شدن سوال، خواهشمندم که بند اول عبارت بالا را توضیح داده و ارتباط آن را با عزلت عام و خاص شرح دهید؛ زیرا در صورت درست دانستن عبارت بالا، همواره باید حضور در محیط هایی را که احتمال انجام گناه بیشتر است را بر محیط های سالم (در صورت تاثیر امر و نهی و عدم تاثیر پذیری بد ما از محیط) ترجیح دهیم و مثلا در این صورت سکونت در شهرهایی چون تهران بر شهرهای مذهبی چون قم و مشهد، ترجیح دارد یا رفت و آمد از مسیرهایی که منکرات بیشتری در آن اتفاق می افتد لازم است، یا هم نشینی با گناهکاران برای اصلاحشان واجب می شود و... "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل".