برخی بااستناد به قاعده لطف؛ عصمت ولی فقیه را ثابت دانسته که اگر درامور حکومتی تصمیم اشتباهی گرفته شود خدا کاری می کند که ولی فقیه به سمت اتخاذ آن تصمیم اشتباه نرود؟ قاعده لطف، قاعده ای کلامی است در اثبات امامت به این معنی که (لطف الهی) بر این تعلق دارد که راه هدایت بسته نباشد زیرا دین مجموعه و دستگاه فنی و به هم پیوسته ای است که لاجرم برای فهم و درک و عمل به دستورات آن کارشناس آن نیز همراه آن باید باشد. اسلام دین الهی است که توسط پیامبر اکرم(ص) به مردم عرضه شد و پس از ایشان باید کسانی از جانب خداوند معین شوند تا دین را به مردم معرفی کنند و ترویج نمایند. امام کارشناس حقیقی دین است که اسلام را به خوبی می شناسد و به بهترین نحو به مردم می شناساند. پس لطف الهی ایجاب می کند که عنایت او همواره برای هدایت بشر، ساری و جاری باشد. چنانکه با فرستادن پیامبر اکرم(ص) و انزال قرآن، راه هدایت را برای انسان ها باز کرد. با تعیین ا مامان معصوم، این هدایت را تمام می کند و دین را تکمیل می کند (استاد مطهری، امامت و رهبری، ص 95 - 92). بنابر این مفاد قاعده لطف که در آن هیچ اختلافی میان علمای اسلام و به ویژه شیعه وجود ندارد همین مقدار است و استفاده از این قاعده برای اثبات موضوعات دیگر با اختلاف های فراوانی مواجه می باشد . لذا به اعتقاد ما در استفاده از قاعده لطف باید به موارد غیر اختلافی اکتفا نماییم و از آن در هر جایی استفاده ننماییم . در مورد عصمت ولی فقیه نیز باید بگوییم که هیچ عالم شیعی قائل به عصمت ولیّ فقیه نبوده و نیست. آنچه در ولیّ فقیه لازم دانسته شده، عدالت است؛ که البته عدالت نیز درجه ی پایینی از عصمت می باشد؛ لکن نه آن عصمت اصطلاحی که در بحث نبوّت و امامت مطرح می باشد. منظور از ولایت فقیه، ولایت فقه وعلم و عدالت ایشان است، به طوری که شخص ولی فقیه نیز تابع فقه است و حکمی را که صادر می کند خودش نیز ملزم به رعایت آن است. حکم او تا هنگامی که عدالت او محرز باشد نافذ است و هرگاه از عدالت ساقط شود حکم او نافذ نیست. همچنان که امام معصوم (ع) خود نیز تابع فرمان و دستورات خداست و اگر ما فرمان امام معصوم و دستور ولی فقیه را اطاعت می کنیم به جهت اطمینان به عصمت امام و عدالت ولی فقیه است که لازم الاتباع است. حضرت امام خمینی (ره) در توضیح این نظریه میافزاید: (وقتی میگوییم ولایتی را که رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقهاء همان مقام ائمه و پیامبر اکرم (ص) است؛ زیرا اینجا صحبت از مقام نیست، بلکه صحبت از ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس که یک وظیفه سنگین و مهم است میباشد، نه شأن و مقام برتر و غیر عادی، به عبارت دیگر ولایت مورد بحث یعنی حکومت و اجراء قوانین الهی واداره جامعه اسلامی و ولایت فقیه از امور قراردادی و اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل قانونی ندارد، وقتی کسی به عنوان ولی در موردی نصب میشود، مثلًا برای حضانت و سرپرستی کسی یا حکومت، دیگر معقول نیست در اعمال این ولایت فرقی بین رسول اکرم (ص) و امام یا فقیه وجود داشته باشد. به عنوان مثال، ولایتی که فقیه در اجرای حدود و قوانین کیفری اسلام دارد، در اجرای این حدود بین رسول اکرم (ص) و امام و فقیه امتیازی نیست. حاکم، متصدی اجرای قوانین الهی است و باید حکم خدا را اجرا نماید، چه رسول الله (ص) باشد و چه امام معصوم (ع) یا نماینده او یا فقیه عصر) (ولایت فقیه امام خمینی، ص 65 ). بنابراین و با توجه به کلام حضرت امام لزومی ندارد که ولی فقیه معصوم اصطلاحی باشد و کسی از علما نیز چنین ادعایی ندارد، بلکه حد عدالت که تنها حکایتگر وجود ملکهای راسخ در نفس بوده و آدمی را از گناه بازمیدارد، کافی است. به این معنی که اگر کسی بتواند به مقداری تقوا را رعایت و خویشتن داری نماید که خود را به عصمت از گناه نزدیک کند و به مرحله ای برسد که عمداً گناه از او سر نزند و بقیه شرائط و صلاحیتهای لازم را داشته باشد می تواند به عنوان ولی فقیه، حاکم بر جامعه اسلامی گردد. چرا که با وجود چنین تقوایی احتمال گناه به حد صفر نزدیک می شود؛ و از طرفی نیز با توجه به دارا بودن دیگر شرائط لازم و از جمله متخصص بودن در فهم دین ، امور سیاسی ، کشورداری و غیره احتمال خطا و اشتباه نیز بسیار ناچیز و یا منتفی خواهد بود . و البته هر گاه شخص فقیه شرط عدالت یا سایر شرائط را از دست داد، از ولایت نیز ساقط می شود. توضیح اینکه : اولا: هر چند در انسان غیرمعصوم احتمال خطا و لغزش همواره وجود دارد، ولی به هیچ وجه عدم عصمت مساوی و ملازم با وقوع لغزش و اشتباه نیست؛ از دیدگاه آموزه های اسلامی (عصمت به معنی پاک بودن و از دستبرد وسوسه های شیطانی در امان بودن و گناه کبیره و صغیره مرتکب نشدن، منحصر به چهارده معصوم نمی باشد و برای هر کسی که تلاش کند، این راه در این حد و مفهوم باز است چنان که مقام ولایت انحصاری نبوده، قابل وصول برای همگان است البته همگانی که اهلیت داشته باشند و مدارج کمال را طی کرده باشند) (رسالة الولایة ، علامه طباطبایی ، ترجمه دکتر همتی، صص 57-48) ثانیا: احتمال وقوع اشتباه را می توان با در نظر گرفتن مکانیزمهایی نظیر تأکید بر واجدیت صفات علم، تجربه و کاردانی، تقوا و پرهیز از خود رایی و لزوم مشورت با متخصصان و کارشناسان و... ، کاهش داده و حتی متمایل به صفر کرد که این مکانیزم ها به عینه در نظام اسلامی ما برای ولی فقیه در نظر گرفته شده و شدیدا بر وجود آن تأکید می شود. بنابر این با توجه به این مطالب اگر مراد از عصمت در این استدلال ها ، عصمت به معنایی که برای امام ثابت شده است و به واسطه آن حتی فکر گناه به ذهن آنها خطور نمی کند و ترک اولی نیز نمی کنند باشد (و لو در حد عصمت در امور اجرایی) قطعا چنین چیزی جزء اعتقادات شیعه نمی باشد اما اگر منظور از عصمت این است که فردی بتواند با تلاش و کوشش فراوان خویش به اندازه ای در اجتناب از کبائر و صغائر پیشرفت کند که عملا هیچ گونه خطائی را مرتکب نشود چنین چیزی ایرادی ندارد و فرد می تواند به آن برسد کما اینکه کسانی همچون حضرت زینب کبرا س ، حضرت ابالفضل العباس ع و حضرت معصومه س قطعا واجد چنین عصمتی بوده اند که به لحاظ نوع و مرتبه با عصمت امامان تفاوت داشت و این عصمت را با تلاش های فراوان خویش کسب کرده بودند و عرفا و زهاد فراوانی هم مراتب بالایی از این عصمت را کسب کرده اند . با این حال اثبات عصمت به این معنا ، هرگز نافی احتمال خطا نبوده و در طول تاریخ نیز عابدان و عارفان فراوانی داشته ایم که پس از عمری تلاش و رسیدن به مراتب بالایی از عصمت (به معنای دوم) ناگهان فریب شیطان را خورده و سقوط کرده اند که داستان بلعم باعورا و یا برصیصای عابد مستجاب الدعوه از جمله این موارد هستند . از طرفی رسیدن به این درجه از عصمت که در اثر تلاش ها ومجاهدت های فراوان صورت می گیرد نیز چیزی نیست که نیازی به استفاده از قاعده لطف برای اثبات آن وجود داشته باشد و قاعده لطف تنها در مورد امام معصوم که ضرورت عصمت در آن وجود دارد قابل استفاده است و در ولی فقیه که عدالت ضرورت دارد و نه عصمت ، لزومی به استفاده از قاعده لطف و امثال اینها وجود ندارد . استناد به داستان شیخ مفید نیز برای اثبات عصمت ولی فقیه امر غلطی می باشد . چرا که داستان شیخ مفید نیز به معنای اثبات خطاناپذیری ولی فقیه نمی باشد بلکه اتفاقا بر عکس ، موید خطاپذیر بودن فقیه دارد و اشاره ای است به سه نکته : نخست حجیت قول فقیهی که با تلاش های فقهی خویش به نتیجه ای خاص رسیده است و آن را اعلام کرده است . دوم امکان بروز خطا در تصمیمات فقیه و اینکه با وجود این مساله ، وی نباید به این بهانه از تصدی امر ولایت و مرجعیت اجتناب نماید و سوم اینکه در برخی موارد بسیار حساس ، عنایات امام زمان شامل حال جانشینش می شود و او را مدد و یاری می رساند و این هرگز به معنای عصمت ولی فقیه نمی باشد . بلکه عنایتی است که فرد به دلیل جایگاه و مقامی که در آن قرار دارد در برخی موارد و نه همیشه مشمول آن می شود و چنین عنایاتی شامل حال افراد دیگری جز ولی فقیه نیز می تواند باشد و به ولی فقیه اختصاصی ندارد . چنانکه افرادی با توسل به ائمه اطهار ع در برخی گرفتاری ها و مشکلات مشمول عنایات ایشان می شوند . در هر صورت مفاد داستان شیخ مفید نیز ارتباطی به عصمت ولی فقیه در امور اجرایی ندارد و صرفا به نظارت عالیه حضرت حجت ع بر امور شیعیان و برخی عنایات ایشان بر امت و نیز تصمیم گیری های فقیه اشاره دارد که همین معنا را در روایت (اِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُم) نیز می توان بیان کرد . یعنی همانگونه که در روایات دیگر نیز اشاره شده است امام زمان همچون خورشید پشت ابر فیض حضور خود را به همه جهانیان و به ویژه شیعیان می رساند و ناظر احوال آنان می باشد ، امور شیعیان به محضر وی می رسد و وظایفی از جانب پروردگار متعال در مورد سامان دهی امور و انجام امر امامت امت به ایشان ابلاغ می گردد و بر این اساس ایشان به صورت های مختلف به اعمال امر امامت خویش می پردازند و در این میان ممکن است برخی از تصمیم سازی های شیعیان از جمله نائب بر حق خویش را مشمول عنایات خویش قرار داده و اصلاح کنند. اما اینکه بخواهند در هر تصمیم ایشان دخالت کرده و آن را تصحیح کنند (مفاد قاعده عصمت) ، چنین چیزی را نه شیعه قبول دارد و نه خود ولی فقیه و شاهد بر اینکه چنین چیزی صحیح نمی باشد این است که : اولا در صورت اثبات چنین عصمتی برای ولی فقیه ، دیگر نیازی به مکانیسم های نظارتی بر ولی فقیه وجود نداشت و باید چنین استدلال می شد که ولی فقیه ، عصمت در امر تصمیم سازی و اجرا را دارد و امام زمان کلیه تصمیم سازی های اشتباه او را تصحیح می کند و چون تصمیم سازی او به تایید امام زمان می رسد ضرورتی به نظارت مجدد بر آنها وجود ندارد و حتی نظارت مجدد ، بی اعتمادی به امام معصوم تلقی خواهد شد . ثانیا شخص حضرت امام خمینی ره و مقام معظم رهبری نیز همواره بر خطاپذیری خود تاکید داشته اند کما اینکه حضرت امام راحل در برخی موارد از برخی دیدگاه های خویش که بعدها از آن عدول کرده اند یاد کرده اند و حتی در موردی به صورت مفصل به موضوع عدول فقها از فتوای خویش اشاره کرده و عدول از دیدگاه سابق خویش را همچون عدول فقها از فتوا دانسته اند . چنانکه در سخنانی ایشان در این زمینه می فرمایند : (آنچه مهم است این است که مامی خواهیم مطابق شرع اسلام مسائل را پیاده کنیم. پس اگر قبلًا اشتباه کرده باشیم باید صریحاً بگوییم اشتباه نمودهایم. و عدول در بین فقها از فتوایی به فتوای دیگر درست همین معنا را دارد. وقتی فقیهی از فتوای خود برمیگردد یعنی من در این مسئله اشتباه نمودهام و به اشتباهم اقرارمی کنم. ... ما که معصوم نیستیم. پیش از انقلاب من خیال میکردم وقتی انقلاب پیروز شد افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم روحانیون میروند کارهای خودشان را انجام میدهند. بعد دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زدهام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کردهام. این برای این است که مامی خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس در این رابطه ممکن است من دیروز حرفی را زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم)(صحیفه امام، ج18، ص: 241) مقام معظم رهبری نیز در موارد متعددی بر امکان خطا بودن برخی تصمیمات مسئولان از جمله خود تاکید کرده اند . به عنوان مثال ایشان در سخنانی که در دیدار با شرکت کنندگان در همایش آسیب شناسی انقلاب داشتند ضمن بیان آسیب هایی که متوجه انقلاب می باشد در جملاتی به امکان وجود ضعف در هر یک از مسئولین اشاره کرده و بدون استثنا کردن خود همگان را به اصلاح ضعفها فراخواند ایشان در این دیدار می فرمایند : بنده یکی از کسانی هستم که در جریان امور این مملکت، نقش دارم. یک مقدار از ضعفها هم در من است؛ در طبقات مختلف مسؤولین و در خواص است. هرچه پایین بیاییم، نقشها کمرنگتر میشود. این ایرادها در ماهاست؛ باید آنها را برطرف بکنیم. اگر هست، باید برطرف بکنیم؛ اگر نیست که چه بهتر!( پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای) این در حالی است که اگر عصمت و لو در حد عصمت در تصمیم سازی و اجرا واقعیت داشت هرگز نباید هیچ گونه سخنی در مورد امکان خطا و اشتباه در تصمیم و تفکرات ولی فقیه به میان می آمد . ثالثا در مباحث ولایت فقیه بحثی با عنوان (انعزال ولی فقیه) وجود دارد . به این معنا که در صورتی که ولی فقیه از مسیر خویش خارج شده و برخی شرایط ولایت را از دست دهد دیگر حتی نیازی به مجلس خبرگان و امثال اینها وجود ندارد و خود به خود از ولایت عزل می شود که این موضوع به صراحت حاکی از این است که ولی فقیه نیز همچون هر انسان دیگری در معرض انواع خطاها قرار دارد و حداقل این است که امکان خطا برای او وجود دارد و بنابر این در صورتی که مرتکب خطایی شد که او را از عدالت و یا سایر شرایط ولایت ساقط کرد ، خود به خود از ولایت ساقط می شود و اگر واقعا عصمت به معنایی که ذکر شد برای ولی فقیه وجود داشت طرح موضوعی به نام انعزال جایگاهی نداشت . چرا که با طرح موضوع عصمت و تصحیح کلیه خطاهای ایشان توسط امام زمان دیگر هیچ جایگاهی برای امکان خطا و پیش بینی انعزال در صورت بروز برخی خطاها وجود نداشت . در یک کلام با توجه به اعتقاداتی که در زمینه ولایت فقیه وجود دارد هیچ دلیل و استدلالی ولو قاعده لطف نمی تواند عصمت ولی فقیه را حتی به صورت جزئی اثبات نماید و تنها چیزی که به مقتضای این قاعده می توانیم بپذیریم این است که قاعده لطف اقتضا دارد که در برخی موارد (تاکید می شود برخی موارد و نه همیشه) امام زمان نائب بر حق خویش را مشمول عنایات خویش قرار داده و او را در تصمیم سازی درست یاری نمایند . اما به دلیل اینکه اولا این مساله همیشگی نیست و ثانیا هیچ کس نمی تواند مشخص کند کدام تصمیم رهبری مشمول عنایت و لطف خاص حضرت قرار گرفته است وکدام یک تصمیم شخصی و اجتهادی صرف رهبری است لذا باز هم نمی توان از این قاعده به عصمت ولی فقیه برسیم .
برخی بااستناد به قاعده لطف؛ عصمت ولی فقیه را ثابت دانسته که اگر درامور حکومتی تصمیم اشتباهی گرفته شود خدا کاری می کند که ولی فقیه به سمت اتخاذ آن تصمیم اشتباه نرود؟
برخی بااستناد به قاعده لطف؛ عصمت ولی فقیه را ثابت دانسته که اگر درامور حکومتی تصمیم اشتباهی گرفته شود خدا کاری می کند که ولی فقیه به سمت اتخاذ آن تصمیم اشتباه نرود؟
قاعده لطف، قاعده ای کلامی است در اثبات امامت به این معنی که (لطف الهی) بر این تعلق دارد که راه هدایت بسته نباشد زیرا دین مجموعه و دستگاه فنی و به هم پیوسته ای است که لاجرم برای فهم و درک و عمل به دستورات آن کارشناس آن نیز همراه آن باید باشد. اسلام دین الهی است که توسط پیامبر اکرم(ص) به مردم عرضه شد و پس از ایشان باید کسانی از جانب خداوند معین شوند تا دین را به مردم معرفی کنند و ترویج نمایند. امام کارشناس حقیقی دین است که اسلام را به خوبی می شناسد و به بهترین نحو به مردم می شناساند. پس لطف الهی ایجاب می کند که عنایت او همواره برای هدایت بشر، ساری و جاری باشد. چنانکه با فرستادن پیامبر اکرم(ص) و انزال قرآن، راه هدایت را برای انسان ها باز کرد. با تعیین ا مامان معصوم، این هدایت را تمام می کند و دین را تکمیل می کند (استاد مطهری، امامت و رهبری، ص 95 - 92).
بنابر این مفاد قاعده لطف که در آن هیچ اختلافی میان علمای اسلام و به ویژه شیعه وجود ندارد همین مقدار است و استفاده از این قاعده برای اثبات موضوعات دیگر با اختلاف های فراوانی مواجه می باشد . لذا به اعتقاد ما در استفاده از قاعده لطف باید به موارد غیر اختلافی اکتفا نماییم و از آن در هر جایی استفاده ننماییم .
در مورد عصمت ولی فقیه نیز باید بگوییم که هیچ عالم شیعی قائل به عصمت ولیّ فقیه نبوده و نیست. آنچه در ولیّ فقیه لازم دانسته شده، عدالت است؛ که البته عدالت نیز درجه ی پایینی از عصمت می باشد؛ لکن نه آن عصمت اصطلاحی که در بحث نبوّت و امامت مطرح می باشد.
منظور از ولایت فقیه، ولایت فقه وعلم و عدالت ایشان است، به طوری که شخص ولی فقیه نیز تابع فقه است و حکمی را که صادر می کند خودش نیز ملزم به رعایت آن است. حکم او تا هنگامی که عدالت او محرز باشد نافذ است و هرگاه از عدالت ساقط شود حکم او نافذ نیست. همچنان که امام معصوم (ع) خود نیز تابع فرمان و دستورات خداست و اگر ما فرمان امام معصوم و دستور ولی فقیه را اطاعت می کنیم به جهت اطمینان به عصمت امام و عدالت ولی فقیه است که لازم الاتباع است.
حضرت امام خمینی (ره) در توضیح این نظریه میافزاید: (وقتی میگوییم ولایتی را که رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقهاء همان مقام ائمه و پیامبر اکرم (ص) است؛ زیرا اینجا صحبت از مقام نیست، بلکه صحبت از ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس که یک وظیفه سنگین و مهم است میباشد، نه شأن و مقام برتر و غیر عادی، به عبارت دیگر ولایت مورد بحث یعنی حکومت و اجراء قوانین الهی واداره جامعه اسلامی و ولایت فقیه از امور قراردادی و اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل قانونی ندارد، وقتی کسی به عنوان ولی در موردی نصب میشود، مثلًا برای حضانت و سرپرستی کسی یا حکومت، دیگر معقول نیست در اعمال این ولایت فرقی بین رسول اکرم (ص) و امام یا فقیه وجود داشته باشد. به عنوان مثال، ولایتی که فقیه در اجرای حدود و قوانین کیفری اسلام دارد، در اجرای این حدود بین رسول اکرم (ص) و امام و فقیه امتیازی نیست. حاکم، متصدی اجرای قوانین الهی است و باید حکم خدا را اجرا نماید، چه رسول الله (ص) باشد و چه امام معصوم (ع) یا نماینده او یا فقیه عصر) (ولایت فقیه امام خمینی، ص 65 ).
بنابراین و با توجه به کلام حضرت امام لزومی ندارد که ولی فقیه معصوم اصطلاحی باشد و کسی از علما نیز چنین ادعایی ندارد، بلکه حد عدالت که تنها حکایتگر وجود ملکهای راسخ در نفس بوده و آدمی را از گناه بازمیدارد، کافی است. به این معنی که اگر کسی بتواند به مقداری تقوا را رعایت و خویشتن داری نماید که خود را به عصمت از گناه نزدیک کند و به مرحله ای برسد که عمداً گناه از او سر نزند و بقیه شرائط و صلاحیتهای لازم را داشته باشد می تواند به عنوان ولی فقیه، حاکم بر جامعه اسلامی گردد. چرا که با وجود چنین تقوایی احتمال گناه به حد صفر نزدیک می شود؛ و از طرفی نیز با توجه به دارا بودن دیگر شرائط لازم و از جمله متخصص بودن در فهم دین ، امور سیاسی ، کشورداری و غیره احتمال خطا و اشتباه نیز بسیار ناچیز و یا منتفی خواهد بود . و البته هر گاه شخص فقیه شرط عدالت یا سایر شرائط را از دست داد، از ولایت نیز ساقط می شود.
توضیح اینکه : اولا: هر چند در انسان غیرمعصوم احتمال خطا و لغزش همواره وجود دارد، ولی به هیچ وجه عدم عصمت مساوی و ملازم با وقوع لغزش و اشتباه نیست؛ از دیدگاه آموزه های اسلامی (عصمت به معنی پاک بودن و از دستبرد وسوسه های شیطانی در امان بودن و گناه کبیره و صغیره مرتکب نشدن، منحصر به چهارده معصوم نمی باشد و برای هر کسی که تلاش کند، این راه در این حد و مفهوم باز است چنان که مقام ولایت انحصاری نبوده، قابل وصول برای همگان است البته همگانی که اهلیت داشته باشند و مدارج کمال را طی کرده باشند) (رسالة الولایة ، علامه طباطبایی ، ترجمه دکتر همتی، صص 57-48)
ثانیا: احتمال وقوع اشتباه را می توان با در نظر گرفتن مکانیزمهایی نظیر تأکید بر واجدیت صفات علم، تجربه و کاردانی، تقوا و پرهیز از خود رایی و لزوم مشورت با متخصصان و کارشناسان و... ، کاهش داده و حتی متمایل به صفر کرد که این مکانیزم ها به عینه در نظام اسلامی ما برای ولی فقیه در نظر گرفته شده و شدیدا بر وجود آن تأکید می شود.
بنابر این با توجه به این مطالب اگر مراد از عصمت در این استدلال ها ، عصمت به معنایی که برای امام ثابت شده است و به واسطه آن حتی فکر گناه به ذهن آنها خطور نمی کند و ترک اولی نیز نمی کنند باشد (و لو در حد عصمت در امور اجرایی) قطعا چنین چیزی جزء اعتقادات شیعه نمی باشد اما اگر منظور از عصمت این است که فردی بتواند با تلاش و کوشش فراوان خویش به اندازه ای در اجتناب از کبائر و صغائر پیشرفت کند که عملا هیچ گونه خطائی را مرتکب نشود چنین چیزی ایرادی ندارد و فرد می تواند به آن برسد کما اینکه کسانی همچون حضرت زینب کبرا س ، حضرت ابالفضل العباس ع و حضرت معصومه س قطعا واجد چنین عصمتی بوده اند که به لحاظ نوع و مرتبه با عصمت امامان تفاوت داشت و این عصمت را با تلاش های فراوان خویش کسب کرده بودند و عرفا و زهاد فراوانی هم مراتب بالایی از این عصمت را کسب کرده اند . با این حال اثبات عصمت به این معنا ، هرگز نافی احتمال خطا نبوده و در طول تاریخ نیز عابدان و عارفان فراوانی داشته ایم که پس از عمری تلاش و رسیدن به مراتب بالایی از عصمت (به معنای دوم) ناگهان فریب شیطان را خورده و سقوط کرده اند که داستان بلعم باعورا و یا برصیصای عابد مستجاب الدعوه از جمله این موارد هستند . از طرفی رسیدن به این درجه از عصمت که در اثر تلاش ها ومجاهدت های فراوان صورت می گیرد نیز چیزی نیست که نیازی به استفاده از قاعده لطف برای اثبات آن وجود داشته باشد و قاعده لطف تنها در مورد امام معصوم که ضرورت عصمت در آن وجود دارد قابل استفاده است و در ولی فقیه که عدالت ضرورت دارد و نه عصمت ، لزومی به استفاده از قاعده لطف و امثال اینها وجود ندارد .
استناد به داستان شیخ مفید نیز برای اثبات عصمت ولی فقیه امر غلطی می باشد . چرا که داستان شیخ مفید نیز به معنای اثبات خطاناپذیری ولی فقیه نمی باشد بلکه اتفاقا بر عکس ، موید خطاپذیر بودن فقیه دارد و اشاره ای است به سه نکته : نخست حجیت قول فقیهی که با تلاش های فقهی خویش به نتیجه ای خاص رسیده است و آن را اعلام کرده است . دوم امکان بروز خطا در تصمیمات فقیه و اینکه با وجود این مساله ، وی نباید به این بهانه از تصدی امر ولایت و مرجعیت اجتناب نماید و سوم اینکه در برخی موارد بسیار حساس ، عنایات امام زمان شامل حال جانشینش می شود و او را مدد و یاری می رساند و این هرگز به معنای عصمت ولی فقیه نمی باشد . بلکه عنایتی است که فرد به دلیل جایگاه و مقامی که در آن قرار دارد در برخی موارد و نه همیشه مشمول آن می شود و چنین عنایاتی شامل حال افراد دیگری جز ولی فقیه نیز می تواند باشد و به ولی فقیه اختصاصی ندارد . چنانکه افرادی با توسل به ائمه اطهار ع در برخی گرفتاری ها و مشکلات مشمول عنایات ایشان می شوند .
در هر صورت مفاد داستان شیخ مفید نیز ارتباطی به عصمت ولی فقیه در امور اجرایی ندارد و صرفا به نظارت عالیه حضرت حجت ع بر امور شیعیان و برخی عنایات ایشان بر امت و نیز تصمیم گیری های فقیه اشاره دارد که همین معنا را در روایت (اِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُم) نیز می توان بیان کرد . یعنی همانگونه که در روایات دیگر نیز اشاره شده است امام زمان همچون خورشید پشت ابر فیض حضور خود را به همه جهانیان و به ویژه شیعیان می رساند و ناظر احوال آنان می باشد ، امور شیعیان به محضر وی می رسد و وظایفی از جانب پروردگار متعال در مورد سامان دهی امور و انجام امر امامت امت به ایشان ابلاغ می گردد و بر این اساس ایشان به صورت های مختلف به اعمال امر امامت خویش می پردازند و در این میان ممکن است برخی از تصمیم سازی های شیعیان از جمله نائب بر حق خویش را مشمول عنایات خویش قرار داده و اصلاح کنند. اما اینکه بخواهند در هر تصمیم ایشان دخالت کرده و آن را تصحیح کنند (مفاد قاعده عصمت) ، چنین چیزی را نه شیعه قبول دارد و نه خود ولی فقیه و شاهد بر اینکه چنین چیزی صحیح نمی باشد این است که :
اولا در صورت اثبات چنین عصمتی برای ولی فقیه ، دیگر نیازی به مکانیسم های نظارتی بر ولی فقیه وجود نداشت و باید چنین استدلال می شد که ولی فقیه ، عصمت در امر تصمیم سازی و اجرا را دارد و امام زمان کلیه تصمیم سازی های اشتباه او را تصحیح می کند و چون تصمیم سازی او به تایید امام زمان می رسد ضرورتی به نظارت مجدد بر آنها وجود ندارد و حتی نظارت مجدد ، بی اعتمادی به امام معصوم تلقی خواهد شد .
ثانیا شخص حضرت امام خمینی ره و مقام معظم رهبری نیز همواره بر خطاپذیری خود تاکید داشته اند کما اینکه حضرت امام راحل در برخی موارد از برخی دیدگاه های خویش که بعدها از آن عدول کرده اند یاد کرده اند و حتی در موردی به صورت مفصل به موضوع عدول فقها از فتوای خویش اشاره کرده و عدول از دیدگاه سابق خویش را همچون عدول فقها از فتوا دانسته اند . چنانکه در سخنانی ایشان در این زمینه می فرمایند : (آنچه مهم است این است که مامی خواهیم مطابق شرع اسلام مسائل را پیاده کنیم. پس اگر قبلًا اشتباه کرده باشیم باید صریحاً بگوییم اشتباه نمودهایم. و عدول در بین فقها از فتوایی به فتوای دیگر درست همین معنا را دارد. وقتی فقیهی از فتوای خود برمیگردد یعنی من در این مسئله اشتباه نمودهام و به اشتباهم اقرارمی کنم. ... ما که معصوم نیستیم. پیش از انقلاب من خیال میکردم وقتی انقلاب پیروز شد افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم روحانیون میروند کارهای خودشان را انجام میدهند.
بعد دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زدهام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کردهام. این برای این است که مامی خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس در این رابطه ممکن است من دیروز حرفی را زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم)(صحیفه امام، ج18، ص: 241)
مقام معظم رهبری نیز در موارد متعددی بر امکان خطا بودن برخی تصمیمات مسئولان از جمله خود تاکید کرده اند . به عنوان مثال ایشان در سخنانی که در دیدار با شرکت کنندگان در همایش آسیب شناسی انقلاب داشتند ضمن بیان آسیب هایی که متوجه انقلاب می باشد در جملاتی به امکان وجود ضعف در هر یک از مسئولین اشاره کرده و بدون استثنا کردن خود همگان را به اصلاح ضعفها فراخواند ایشان در این دیدار می فرمایند : بنده یکی از کسانی هستم که در جریان امور این مملکت، نقش دارم. یک مقدار از ضعفها هم در من است؛ در طبقات مختلف مسؤولین و در خواص است. هرچه پایین بیاییم، نقشها کمرنگتر میشود. این ایرادها در ماهاست؛ باید آنها را برطرف بکنیم. اگر هست، باید برطرف بکنیم؛ اگر نیست که چه بهتر!( پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای)
این در حالی است که اگر عصمت و لو در حد عصمت در تصمیم سازی و اجرا واقعیت داشت هرگز نباید هیچ گونه سخنی در مورد امکان خطا و اشتباه در تصمیم و تفکرات ولی فقیه به میان می آمد .
ثالثا در مباحث ولایت فقیه بحثی با عنوان (انعزال ولی فقیه) وجود دارد . به این معنا که در صورتی که ولی فقیه از مسیر خویش خارج شده و برخی شرایط ولایت را از دست دهد دیگر حتی نیازی به مجلس خبرگان و امثال اینها وجود ندارد و خود به خود از ولایت عزل می شود که این موضوع به صراحت حاکی از این است که ولی فقیه نیز همچون هر انسان دیگری در معرض انواع خطاها قرار دارد و حداقل این است که امکان خطا برای او وجود دارد و بنابر این در صورتی که مرتکب خطایی شد که او را از عدالت و یا سایر شرایط ولایت ساقط کرد ، خود به خود از ولایت ساقط می شود و اگر واقعا عصمت به معنایی که ذکر شد برای ولی فقیه وجود داشت طرح موضوعی به نام انعزال جایگاهی نداشت . چرا که با طرح موضوع عصمت و تصحیح کلیه خطاهای ایشان توسط امام زمان دیگر هیچ جایگاهی برای امکان خطا و پیش بینی انعزال در صورت بروز برخی خطاها وجود نداشت .
در یک کلام با توجه به اعتقاداتی که در زمینه ولایت فقیه وجود دارد هیچ دلیل و استدلالی ولو قاعده لطف نمی تواند عصمت ولی فقیه را حتی به صورت جزئی اثبات نماید و تنها چیزی که به مقتضای این قاعده می توانیم بپذیریم این است که قاعده لطف اقتضا دارد که در برخی موارد (تاکید می شود برخی موارد و نه همیشه) امام زمان نائب بر حق خویش را مشمول عنایات خویش قرار داده و او را در تصمیم سازی درست یاری نمایند . اما به دلیل اینکه اولا این مساله همیشگی نیست و ثانیا هیچ کس نمی تواند مشخص کند کدام تصمیم رهبری مشمول عنایت و لطف خاص حضرت قرار گرفته است وکدام یک تصمیم شخصی و اجتهادی صرف رهبری است لذا باز هم نمی توان از این قاعده به عصمت ولی فقیه برسیم .
- [سایر] اگر ولی فقیه اشتباهی را مرتکب شود به طوری که مردم متوجه اشتباه اوبشوند باید از او دوباره اطاعت شود؟
- [سایر] آیا بودن ولی فقیه که معصوم نیست و خود درمعرض اشتباه است سبب شناخت حقیقت است؟
- [سایر] آیا بودن ولی فقیه که معصوم نیست و خود در معرض اشتباه است سبب شناخت حقیقت است؟
- [سایر] در رابطه با مبحث ولایت فقیه موارد و سوالات زیر مطرح است، لطفا روشن بفرمایید: خداوند به دلیل مقام عصمت پیامبر و علم کامل وی که به وحی متصل است، مقام ولایت را به شخص وی می سپارد. با توجه به تفکر شیعه در باب معصومیت امامان شیعه (نداشتن خطا و اشتباه و دارا بودن علم الاهی) سپردن ولایت به آنها با توجه به علم و عصمت قابل قبول است. حال در این مسیر چگونه است که شراط سپردن ولایت از طرف خداوند در ولی فقیهی که نه عصمت دارد و از خطا بری نیست و علم کامل ندارد! آن گاه چگونه است که تمام اختیارات خداوند و پیامبر و معصومین را به شخصی می دهیم که این شرایط را ندارد، نه به وحی متصل است نه عصمت دارد. نه از طرف معصوم انتخاب شده است، نه از خطا در امان است!؟
- [سایر] سؤال من در مورد ولایت است. حد آن. با وجود عقاید انحرافی که یا افراط است یا تفریط می خواستم حد تعادل رو بدونم. یا کتاب معرفی کنید یا مطالبی برام بفرستید. من با گروهی آشنا شدم که می گن خدا به علی(ع) گفته (باش) و الآن امور دست ایشون است و ما که باید تحت ولایت خدا باشیم در مرحله ای پائین تر باید تحت ولایت امام باشیم. با حدیث و روایت ثابت می کنند. این گروه نمی گن ائمه خدا هستند بلکه می گن برای این که به خدا برسی باید تحت ولایت امام باشی. یعنی یه وقت هایی که انسان یه لطفی را درونش حس می کنه می گن امام داده. خدا لطفش رو از طریق امام می ده نه مستقیم. این غلطِ دیگه؟ یعنی ما معتقدیم آن لطف هایی که خدا می خواهد به ما بدهد خودش می دهد یا امام؟ یعنی خدا نمی تونه لطفش رو جوری بده که بندش دریافت کنه؟ این که کفره! نقش در وجود خدا راه نداره.
- [سایر] سلام حاج آقا مرادی خسته نباشید. واقعا این کاری که شما انجام می دیدید محشره سایتتون عالیه... من ازتون ممنونم که توی تلویزیون در مورد توسل به امام هادی توضیح دادید. من خودم برای امام حسن عسگری طواف مستحبی توی مکه انجام دادم..و دقیقا حاجتی رو که می خواستم شب تولد امام حسنه عسگری حدوده دوساله پیش گرفتم.. واقعا خودم به این نکته رسیدم. حالا در مورد امام هادی هم نیت کردم که اگه خدا بخواد ایشاالله حاجتمو بگیرم...شما هم توی این شب ها حتما ما جونا رو دعا کنید. حاج آقا من یه سوال داشتم و اون این که وقتی خدا به آدم لطف می کنه و گره ی کاری می کنه که گره ی کار مردم به دست ما حل بشه..و همیشم توی زندگی هرکاری از دستم بر میومده کردم و فقط برای رضای خدا کردم..و از طرفه مقابلم هیچ توقعی نداشتم..ولی چرا حاج آقامردم اکثرا بد شدن...من توقعه خوبی که ندارم هیچی...چرا تشکر که نمی کنن هیچی... بی احترامی می کنن یا باید همیشه آدم کار خوب براشون بکنه و اگه یه بار نکنه با آدم بد رفتاری می کنن..چرا حاج آقا مردم تواضع ما رو با نفهمی اشتباه می گیرن... آخه چرا؟؟ چرا مردم پرو می شن؟ چرا توقع بی جا دارن ؟ بعدشم قطع رابطه می کنن؟ یا قهر می کنن؟ ما نمی دونیم چی کار کنیم؟ از این ور می گیم وظیفمونه که خوبی کنیم..تا کاری از دستمون بر میاد انجام بدیم و غیره...ولی دیگران این جوری با ما رفتار می کنن؟ ما در مقابل این مدل رفتارا باید چی کار کنیم؟ باید بازم خوبی کنیم؟ در مقابله این قهر ها چی کار باید بکنیم؟ تو رو به خدا جوابمو درست بدین؟؟
- [سایر] سلام حاج آقا .من 19 سالمه و دانشجوی رشته داروسازی هستم .چند تاعبارت رو جستجو کردم درمورد سوالم ولی هیچ نتیجه ای به دست نیومد.شاید سوال من یه سوال تازه باشه و کسی از شما درموردش نپرسیده باشه . حدود 5 سال پیش دچار یه بیماری شدم که به احتمال خیلی زیاد ژنتیکی هستش .نمیدونم اسمش به گوش شما خورده یا نه ،دیستروفی عضلانی که انواع مختلف و علایم مختلفی هم داره علایمی که در من ایجاد کرد مهمترینش ضعف درراه رفتن وحرکت وکاهش قدرت جسمی بود ،زود خسته میشم ،از پس بعضی کارام به تنهایی برنمیام ، حالا بیماریم متوقف شده اگه پیشرفت میکرد شاید دیگه اصلا نمی تونستم راه برم .خودتون که خبر دارید شرایط خیلی از دانشگاهها برای افرادی که سلامتی کامل ندارند مناسب نیست.پله تا دلتون بخواد تو دانشگاه هست وآسانسور اکثراوقات یه رویای دست نیافتنی برای امثال منه .گاهی امتحانا طبقه ی سومه ، اسانسور نیست یا خرابه .فکرشو بکنید وقتی پاهات یاری نمی کنن، وقتی میرسی بالا اول خوشحال میشی فکر میکنی اورست رو فتح کردی بعد میبینی پاهات داره میلرزه وحالا باید بشینی سر امتحان و با سوالای عجیب و غریب سروکله بزنی . خیلی دوست دارم نماز جماعت دانشگاه شرکت کنم اما رو زمین برام سخته نماز خوندن . تا نماز خونه هم یه مقداری راه هست که راهش کمه ولی برا من سخته .اگه اتوبوس هم باشه من نمیتونم استفاده کنم چون پله اش خیلی بلنده. تو تمام سال های دبیرستانم هم مشکلاتی داشتم .می دونید سخته که هم سن وسالات پله ها رو دوتا یکی برن بالا ولی تو همش تو فکر این هستی که یعنی این جایی که دارم میرم پله داره یا نه ،سریالاییه یا سرازیری و وو. اینا درد ودل بود حالا حرف اصلیم .خدا تو تمام این سالها به طور ویژه هوای منو داشت منم برای هرچیز وهرلحظه ازش کمک میخوام ،جایی تنهام نذاشت ،کمکم کرد تو کنکور وکلا همه لحظه های زندگیم وتوی ان پله ها .تو این سالها من معنای توکل رو به طور واقعی فهمیدم .سعی کردم هرگز به خدا نگم چراوهمیشه شاکر خداوند باشم . سعی کردم همیشه بگم خدایا راضی ام به رضای تو .هیچ وقت دعا نکردم که خوب بشم .یه جایی خوندم که خدایا به داده ونداده و گرفته ات شکر ،که داده ات نعمت است ،نداده ات حکمت و گرفته ات امتحان .هیچ وقت از خدا نخواستم شفام بده چون میخواستم والان هم میخوام که از امتحان خدا سربلند بیرون بیام .دلم میخواد همونی بشه که خدا خودش میخواد اگر برام بیماری رو میخواد منم همون رو میخوام وراضی ام وسختی هاشو به جون میخرم واگر هم خدا برام سلامتی رو بخواد من هم همون رو میخوام وراضی ام .به خاطر همین چیزا هم هرگز دعا نکردم برای بهبودی .فقط همیشه ازش خواستم کمکم کنه که جایی کم نیارم و هرگز ناشکری نکنم .حاج اقا من تمام سالها دلم نمیخواست وهنوز هم دلم نمیخواد که خدا ازم تو این موضوع ناراضی بشه .گاهی وقتها فکرمیکنم نکنه من طاقت امتحان سخت تر از این رو نداشتم که به اینجا ختم شده..چیزهای زیادی درمورد این مطالب شنیدم :من از درمان ودرد ووصل وهجران پسندم آنچه را جانان پسندد. هرکه دراین بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند ،من فکرمیکنم این یکی درمورد من صدق نمیکنه. جایی هم شنیدم که روزی یکی ازامامان معصوم به شخصی میگن که اگرخدا برای ما سلامتی رو بخواد ما همون رو دوست داریم واگرهم برای ما بیماری رو بخواد همون رو دوست داریم . نمی دونم حاج آقا اصلا نمیدونم میخوام چی بپرسم: مادروپدرم میگن اشتباه میکنی که دعا نمیکنی باید ازخدا بخوای که خوب بشی اما من نمیتونم دعاکنم ،میترسم اگه خوب بشم دیگه خدا ازم راضی نباشه وتو امتحان خدا موفق نشم .حاج آقا من می دونم که اگه از خدا بخوام که شفام بده باز همونی میشه که خدا میخواد پس چه نیازی به دعا هست .حاج اقا من میترسم از خدا بخوام که خوب بشم بعد دعامو قبول کنه اما به خاطر دعای من باشه ،اخه میدونید فکرمیکنم هرچی از خدا میخوام بهم میده اگه این طورباشه آیا من تو امتحان خدا موفق میشم یا نه ؟.حاج اقا اصلا من گیجم نمیدونم چی کارکنم .فعلا هیچ راه درمانی برای بیماریم نیست .تازگی ها دکتری رو شناختیم که درمان قرانی برای بیماریها میدن البته قبلش باید مطمین بشن که راه درمان علمی برای این بیماری نیست وهمه ی راهها رو رفتی واین خیلی خوبه چون ما باید اول ازراه واسطه هایی که خدا برامون قرارمیده مثلا همون راههای علمی درمان بیماری ها دنبال حل مشکلمون باشیم .چون برای من این راهها وجود نداشت ،ایشون به من گفتند که سوره ی حمد رو چهل روز هرروز هفتاد بار بخونم با هفتاد صلوات ایشون پشت تلفن اینو به من گفتند وهیچ مبلغی هم ازما نگرفتند اینو میگم تا ثابت بشه ایشون ازاین ادمهای دروغگو نیستند که تازگی ها خیلی زیاد شدندومردم رو گول میزنند. من اعتقاددارم به اینکه قرآن و سوره ی حمد حتما اگه خدا بخواد میتونه کسی رو شفا بده اما من نمیدونم بخونم یا نه .اگه بخونم یعنی از خدا خواستم که خوب بشم یعنی گفتم من اینو بیشتر دوست دارم نه اونی رو که تو میخوای .حاج اقا من تمام این سالها رو با این فکر گذروندم که خدا درمورد بیماریم وعکس العمل من به اون ازم راضیه و حالا اگه اشتباه کرده باشم چی ! حاج اقا امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .لطفا برام توضیح بدیدچی کارکنم ؟چه طورمیشه که ازامتحان خدا حالا هرموقع که قراره تموم بشه یا تموم نشه سربلندبیرون بیام ،دعابکنم با نکنم ،اگه دعاکنم چی میشه ؟به هرجا ایمیل وپیام میدم کسی جوابمو نمیده کاشکی شما جوابمو خیلی قابل درک بدید . برام دعاکنید...دعاکنید
- [سایر] تا سلام وآرزوی توفیق برای حضرتعالی؛بسیار سپاسگذارم ازاینکه به سوالم که با همین نام فرستاده بودم پاسخ دادید.همانطور که شما نیز توصیه فرمودید از آنجا که بنده با دیدن بعضی تفاوتها ازنظر سطح اجتماعی و خصوصا فرهنگی و مذهبی احساس می کردم برادرم انتخاب درستی انجام نداده(بویژه که بخاطر جو مذهبی خانواده ما و نیز محجوب بودن خودش، این اولین تجربه اودرمورد آشنایی با جنس مخالف است و احساساتش بیشتر درگیر شده تا عقل)او را نزد دو مشاور نیز فرستادم ولی نظر آنها را که بر اساس تستها گفتندتفاوتهای شخصیتی آنها بیش از شباهت هاست را جدی نگرفت و گفت ما خیلی با هم صحبت کرده و به توافق رسیده ایم و اختلافها قابل حل است. این توضیح را عرض کردم از این جهت که من هر کاری از دستم برمی آمده بعنوان خواهر بزرگتر انجام دادم تااو را از اشتباه نجات دهم ولی تا الان بیفایده بوده و بعنوان آخرین امید دست یاری به سوی شما دراز کردم تا اگر راهی وجود دارد راهنمایی بفرماییدچون واقعا پسر پاک و با ایمانی است که الان در این موضوع گرفتار شده و می ترسم از دست برود چون مثلا خانواده دختر ماهواره دارند در حالیکه ما نداریم و برادرم احتمالا تصور کرده می تواند آنها را هدایت کند! چون دختر به او قولهایی داده که بعدا چادری می شود و غیره که معلوم نیست چقدر عملی باشد.مادرم در نگرانی شدیدی است ودرحالیکه با وجود تعریفها و اصرار برادرم در تردید تصمیم گیری بودند؛با نیت عاقبت بخیری این ازدواج؛توسط فردی باتقوی استخاره کردند(ایشان اسم دختر و پسر را هم برای استخاره ازدواج می پر سند)و نتیجه \"بد\" بود.برادرم با ناراحتی زیاد داشت می پذیرفت که منصرف شود ولی خانواده دختر با اطلاع از این موضوع گفتند ما استخاره کرده ایم و خوب آمده و اینگونه برادرم دوباره به این وصلت امیدوار شد. و اکنون اصراردارد که صیغه محرمیت جاری کنیم تا بتواند با خانواده آنها رفت و آمد کرده و اگر اختلافهایی که ما نگران آن هستیم واقعا وجود داشته باشد را متوجه شده و به او اثبات شود.آیا شما اینکار را صلاح میدانید؟ودرمورد استخاره ها چه نظری دارید؟ با پوزش از اینکه وقتتان را گرفتم ؛انشالله خدا جزای خیر به شما بدهد.بسیار التماس دعا داریم
- [سایر] آقای مرادی سلام. وقتتون به خیر. عرض کنم حضورتون که بنده مدته 2 ساله که \"قراره\" با شخصی ازدواج کنم. با ایشون در دانشگاه آشنا شدم. دلیل اینکه تا حالا عقد نکردیم مخالفت خانواده ایشون به دلیل تفاوت سطح اقتصادی بوده.و البته پدر ایشون استاد دانشگاه و پدر من دوره ابتدایی (ششم ابتدایی) رو فقط گذروندن. خانواده ایشون این مخالفت رو از همون ابتدای امر عنوان کردن و دلیلشون این بوده که شما دو نفر نمی تونین با هم زندگی کنین و دوام زندگیتون به 1 سال هم نمی رسه.( با توجه به همون تفاوتها) توجه کنین که این نظر رو در صورتی صادر کردن که شناختی نسبت به من یا خانواده ام نداشتن و صرف وجود این تفاوتها مخالفت کردن. طبق قاعده ی \" هم کفو بودن\" که البته چون من و آقا پسر بر این عقیده بودیم که هم کفو بودن به لحاظ عقیده و ایمان و طرز تفکر در موارد مورد بحث در ازدواج و ... و نه در موارد اقتصادی و از این دسته؛ فکر می کردیم که کار اشتباهیه که ما هم با اونا هم آهنگ بشیم و قطعا ما رو هم در برابر این عکس العملمون باز خواست خواهند کرد، به همون اندازه که آنها رو به علت عذری که آوردن و در چارچوب اسلام نمی گنجه. می خوام بگم که ما این طور فکر می کنیم که اگه عرف جامعه با اونچه که پیغمبر ( ص )به ما دستور دادن نمی خونه، معنی اینکه در احکام موجود در رسالات نوشته شده \" عرفا و شرعا\" چیه؟ این شرع که پیامبر گذاشته بودن بر عرف موجود در جامعه غلبه نداره؟ اصولا منظور عرفی که بر پایه ی شرع باشه و در \" جامعه اسلامی \" عرف باشه مد نظر نبوده؟ صحبت دیگه ای که دارم اینه که در حدیثی از پیغمبر( ص ) خوندم که بدین مضمون بود : یاری کسی که به قصد دوری از محرمات و باعتماد به خدا و بامید ثواب ازدواج کند بر خدا لازم است. البته من نمی دونم شرایطی که اینو فرمودن چی بوده، ولی دیگه کم کم دارم شک می کنم که اگه ما داریک خیر رو انجام می دیم که پس چرا به نتیجه نمی رسیم! در واقع دارم شک می کنم که شاید باید این ازدواج را لغو کنم. ضمن اینکه این نکات رو هم خوبه بگم: 1- ما بعد از اینکه با کسانی که می شناختیم مشورت کردیم، دیدیم که درست فکر می کردیم و به اقدام بدون خانواده ایشون فکر کردیم( پدر ایشون بهشون گفتن که ما چون به صلاح نمی بینیم کاری برات انجام نمیدیم، تو هم هر کاری می خوای خودت انجام بده. از جانب ما محدودیتی از این نظر نداری، که احتمالا راضی به این امر نیستن ولی چاره دیگه ای هم ندیدن) 2- یه موردی که خیلی خانواده شون بهش اشاره می کنن اینه که : عشق چشم و عقلتونو کور کرده! من کتمان نمی کنم که بعد از 2 سال حتی احساس وابستگی ممکنه بوجود اومده باشه، ولی مطمئنم که کاملا حواسم بوده به احساساتم هیچ بهایی ندم، مگر در مواردی که می خواستم ببینم آیا فلان مدل احساسی آقا اذیتم می نه یا مواردی از این قبیل... که همه موارد سعی شده با قاعده های موجود در زندگی هر دومون ( دستورات اسلام +عقل) چک بشه. اینه که اولا مطمئنم شروع رابطه با احساسات نبوده و ادامه پیدا کردنش هم به این دلیل نبوده. 3- یه چیزی که خیلی نگرانم می کنه و باعث شده در مواردی که صبرم رو داشتم از دست می دادم، باز خودم رو ملزم به ادامه این رابطه بدونم این نکته بوده که من و ایشون نعمتهایی بودیم که خداوند به همدیگه نشونمون داده و اینکه بدون دلیل موجه پس بزنیمشون احتمالا عواقب سوئی هم در این دنیا و هم ان دنیا گریبانمون را خواهد گرفت. 4- خانواده ایشون و مخصوصا مادرشون کاملا درگیر تفاخر نژادی و تجمل زندگی و ... هستن و من احساس می کنم دلیل مخالفتشون هم دقیقن اینه که ما با این مدل مچ نیستیم، کما اینکه پسرشون هم از این مدل همواره ناراضی بودن. و اصولا هم چون بنده فکر می کنم که نارضایتیشون از این جهته، با تنها اومدن آقا پسر برای انجام مرسم موافقت کردم و چون همه دلایل بر پایه ی اصول و عقاید ایمانی و اسلامی مون بوده خانواده من هم به این امر راضی شدن و ازمون حمایت می کنن. نکته ای که هست اینه که خانواده ایشون علاوه بر اینکه برای پسرشون به خواستگری هم نمیان، اصولا این رابطه رو جدی نمی گیرن و اگر حرفی هم به میون بیاد مراسم رو به داد زدن یا مسخره کردن برگزار می کنن. وضعیتی که الان موجوده اینه که ایشون خارج از کشور مشغول به تحصیل هستن. بنا بر توافق 1 ماهه دیگه می خواست بیان که عقد کنیم، که مادرشون این طور گفتن که : من تا 1.5 ماهه دیگه مسافرتم و تو هم حوالی شهریور بیا که ما خودمون هر کاری لازمه بکنیم. با توجه به سابقه ای که در مورد این رابطه در طول این 2 سال و کلا در زندگی خانوادگیشون در طول 26 سال این آقا، حدس بر اینه که برنامه شون این خواهد بود که 1 ماهی هم که ایشون به ایران میان رو وقت کشی کنن که به تصور خودشون\" بالاخره یا من منصرف می شم از روی اذیت شدن ها، یا پسرشون سر عقل میاد!\" و من نمی دونم که موافقت کنم با اینکه تا شهریور هم صبر کنیم یا نه! ضمن اینکه اولا دلیل اینکه می خوایم سریعتر عقد کنیم اینه که \" بر ما که معلوم شده می خوایم با هم ازدواج کنیم، پس دیگه دلیل موجهی برای نا محرم بودن و با هم رابطه داشتن نداریم.\" از طرفی هم پدرم اینقدر آمادگی ذهنی برای هضم کردن اینکه بندا در چنین شرایطی با ایشون موقتا محرم باشیم ندارن. و من شدیدا در این باره هم نگرانم. و ثانیا احتمال اینکه ایشون بیانو تا روزهای آخر خانواده شون سر بدوننمون زیاده! کما اینکه قبل از سفر ایشون تا روز آخر پدر ایشون بهشون نگفتن که نظرشون چیه!(ایشون عید فطر سال گذشته رفتن)و اون روز هم دیگه هیچ کاری نمیشد کرد. فکر می کنم که زیاد صحبت کردم اگه راهنماییم کنین که هم ذهنم کمی شفاف تر شه نسبت به طرز فکرم و اون احادیث با توجه به اینکه در این زمینه علم لازم رو دارین ممنون میشم. چون واقعا احساس می کنم فلسفه زندگیم داره می پیچه به هم! و دیگه قدرت تصمیم گیری ازم گرفته میشه :cry مچکرم در پناه حق
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )