با توجه به سخن مقام معظم رهبری در مورد اینکه نسل حاضر سقوط تمدن غرب را خواهد دید و با توجه به شرایط امروز جهان، آیا وقوع این امر در سالهای نزدیک آینده خواهد بود؟
با توجه به سخن مقام معظم رهبری در مورد اینکه نسل حاضر سقوط تمدن غرب را خواهد دید و با توجه به شرایط امروز جهان، آیا وقوع این امر در سالهای نزدیک آینده خواهد بود؟ با تشکر از شما دوست عزیز که این مرکز را برای انعکاس سوال خویش انتخاب نموده اید به منظور پاسخگویی به سوال شما ابتدا لازم است مقدمه ای در باره تمدن غرب گفته شود : به لحاظ لغوی واژه تمدن از ریشه (مدن) گرفته شده و معنای آن پذیرش مدنیت, شهر نشینی, خو گرفتن به آداب و اخلاق شهریان, پذیرش شهر و قانون و سایر شئون اجتماعی و همکاری افراد اجتماع با یکدیگر در امور مختلف اجتماعی و سیاسی, اقتصادی است. علی اکبر دهخدا, سنت نامه, تهران: انتشارات دانشگاه تهران 1378, ج 4 ص 6108. برای تمدن تعاریف گوناگونی ارائه شده است و برای آن ارکان متعددی برشمرده اند که در شکل گیری و پایداری آن مؤثر بوده است ویل دورانت, تمدن را چنین تعریف می کن, تمدن به شکل کلی آن عبارت از نظمی اجتماعی است که در نتیجه وجود آن, خلاقیت فرهنگی امکان پذیر می شود و جریان پیدا می کند در تمدن چهار رکن و عنصر اساسی وجود دارد که عبارتند از: پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی, سازمان سیاسی سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت و بسط هنر, ظهور تمدن هنگامی امکان پذیر است که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد. چه فقط هنگام از بین رفتن ترس است که کنجکاوی و احتیاط به ابداع و اختراع به کار می افتد و انسان خود را تسلیم غریزه ای می کند که او را به شکل طبیعی به راه کسب علم و معرفت و تهیه وسایل بهبود زندگی سوق می دهد. ویل دورانت, تاریخ تمدن, ترجمه احمد آرام, انتشارات انقلاب اسلامی 1372, ج 1 ص 3. تمدن غرب اگر چه در دیدگاه برخی محققان دارای ریشه های سه هزار ساله بوده و به دوران یونان و روم باستان بر می گردد اما واقعیت اینست که تمدن غرب امروز محصول فرایندی است که تقریبا از اواخر قرن 14 میلادی آغاز شده و به دنبال برخی تحولات به حاکمیت قرون وسطایی کلیسا پایان داد و بشر را وارد مرحله جدیدی از زندگی نمود که در آن جایگاه خدا با بشر تعویض شد وبسیاری از ارزشها جای خود را با ارزشهایی که پیش از آن عمدتا ضد ارزش بودند عوض نمود . این تحولات با موضوع مهم دیگری به نام مدرنیزاسیون همراه بود که برخی از ویژگی های آن عبارت بودند از : 1. بشر انگاری و اومانیسم 2. تاکیدو تکیه بر عقل جزوی نفسانیت مدار استیلا جو (عقل مدرن) 3. اصالت علم جدید 4. جداکردن اخلاق از تاروپود عالم 5. سکولاریزم و سکولاریزه کردن امور 6. بروکراسی پیچیده مدرن 7. نهیلیسم و پوچ گرایی 8. اعتقاد به قانون گذاری توسط عقل جزوی بشری و حق حاکمیت بشری 9. سرمایه سالاری (رک : شهریار زرشناس ، مبانی نظری غرب مدرن) تمدن غرب با استفاده از ابزار علم جدید و تکنولوژی هایی که هر روز به مدد انگیزه های جدید دنیاطلبانه در حال رشد بود به سطحی از پیشرفت مادی رسید که دیگر توان محدود شدن در مرزهای جغرافیایی خود را نداشته و احساس نیاز به بازارهای بین المللی و نیز زمین و منابع مورد نیاز باعث شد تا با پدیده موسوم به سرریز شدن مواجه شده و با تهاجم به مناطق دیگر کره زمین پدیده استعمار و استعمارگری را به وجود آورد که به تسلط چندین قرنه بر منابع مادی ومعنوی ملتهای دنیا منجر شد که این تسلط اگر چه امروزه به شکل مستقیم خود دیگر نمود و بروزی ندارد اما همچنان ملتهای فراوانی در دنیا طعم تلخ سلطه غرب را در قالب استعمار نو و استعمار فرانو احساس می کنند . اما تمدن غرب با تمام قدرت نمایی های که در برابر ملتهای دنیا انجام داده است به دلیل برخی ویژگی هایی که از خود بروز می داد و به فراموشی سپردن برخی اموری که در پایداری تمدنها نقش دارند از جمله فرهنگ ومعنویت به مرور دچار مشکلاتی شده است که به انواع بحرانها در درون این تمدن منجر شده است که باعث ضعف آن شده است که به برخی از آنها در ادامه اشاره خواهیم نمود . اما در باره سوال شما ،بر طبق تحقیقاتی که انجام شد مقام معظم رهبری هر گز به طور صریح زمانی برای سقوط غرب تعیین نکرده اند و اساسا شان مقام معظم رهبری پیش گویی و پیش بینی نمی باشد بلکه ایشان در سخنان متعددی ضمن اشاره به مشکلاتی که غرب با آنهامواجه است به تحلیل از منظرهای مختلف در باره آینده غرب پرداخته و بروز این اشکالات در سیستم تمدن غرب را نشانه فروپاشی و سقوط آن دانسته اند که البته تحلیل قضایا با پیش بینی به اصطلاحی که معروف است تفاوت دارد به عنوان مثال مقام معظم رهبری در سخنانی در باره آمریکا و نقشه های آن و آینده توطئه های آن فرموده اند : اگر در نیم قرن قبلی، آمریکا خود را صاحب اختیار کشورهای آمریکای لاتین میخواست، در نیم قرن کنونی خود را سلطان و دیکتاتور بی‌قید و شرط همه‌ کشورهای منطقه اسلامی می خواهد. هدف‌گیریها و برنامه ‌ریزی‌های بین ‌المللی و پرضایعه‌ آمریکا، همه ناظر به این مدّعای متکبرانه و در عین حال احمقانه است. شک نیست که آمریکا و متحدانش ناکام خواهند شد و دنیا یکبار دیگر شاهد سقوط یک امپراتوری قدرتمند ولی مَست، خواهد بود، همچنانکه هم در افغانستان و هم در فلسطین، محاسبات مستانه‌ آنان غلط از آب درآمد. ولی اگر امت اسلامی چه دولت ها و چه ملت ها بموقع و خردمندانه و شجاعانه تصمیم نگیرند، بار دیگر خسارت های سنگین و دیرجبرانی خواهند داشت. (پیام مقام معظم رهبری به کنگره حج در سال 1381 (1381/11/21 همانگونه که مشاهده می شود مقام معظم رهبری در بیان تحلیل مسائل جهان اسلام شکست و سقوط امپراتوری غرب به سردمداری آمریکا را در گرو بیداری اسلامی و اتحاد ملتها می داند که این مسئله به معنای تحلیل قضایا و بیان احتمالات می باشد و نه پیشگویی و تعیین زمان دقیق آن . مقام معظم رهبری در سخنان دیگری نیز فرموده اند : مقام معظم رهبری فرمودند : (غرب دچار بحران شدید هویت فرهنگی و شخصیتی بوده و به علت از بین رفتن پایه‌های اخلاق از درون در حال متلاشی شدن می‌باشد .) (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار نمایندگان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور ، 11/6/76 ) در این سخنان نیز باز مسئله پیش گویی نیست بلکه تحلیل اوضاع داخلی غرب و مشکلاتی که با آن گریبانگیر است می باشد که این مشکلات از نظر مقام معظم رهبری می تواند به سقوط غرب بیانجامد . بنابر این به منظوربررسی میزان پایداری و یا عدم پایداری تمدن غرب بهتر است با همان نگاهی که مقام معظم رهبری به مسائل پیرامون تمدن غرب می نگریستند یعنی بررسی تحلیل از اوضاع وشرایط تمدن غرب به موضوع نگاه کنیم . با نگاهی به شرایط و اوضاع غرب مشاهده می کنیم که متاسفانه تمدن غرب به دلیل برخی ویژگی های ذاتی خویش که مهمترین آنها بحث نفی خدا و جایگزینی انسان محوری و نیز سکولاریزم و جداکردن اخلاق و دین از حوزه های اجتماعی می باشد در حال فروپاشی از درون می باشد . این فروپاشی به گونه ای است که حتی برخی تحلیلگران غربی نیز خود بدان واقف شده و در کتابها و مقالات خویش سخن از فروپاشی غرب به میان آورده اند .به عنوان مثال دکتر آلکسیس کارل این گونه به آن اعتراف می کند: (انسان (غربی بی دین) در جهان، در جهانی که خود ساخته، غریب و بیگانه است. این موجود هنوز نمی تواند دنیای خود را تنظیم کند... ماقوم بدی هستیم، ما ملت محکوم به زوالیم، و در طوفان ورشکستگی عقل، گرفتار شده ایم. ملت ها و جماعت هایی که در این اجتماع، در این تمدن صنعتی به عالی ترین مرتبه نمو و پیشرفت رسیده اند چون خوب نگاه کنی ملت هایی هستند که ضعف گرفته و به ناتوانی گراییده، ملت هایی هستند که به زودی به شکست و تباهی خواهند رسید؛ آن هم با سرعتی به مراتب بیش تر از سرعت دیگران.) (). انسان؛ موجود ناشناخته / 43 - 44. به نقل از امیر رجبی ، چرا نماز بخوانیم برگرفته از سایت تبیان ) (اشپینگلر) در کتاب (سقوط غرب) و (توین بی)در(بررسی تاریخ) به زوال و نابودی این تمدن، اشاره کرده اند. (ناتائیل وست) نویسنده آمریکایی که کافاکای آمریکا، لقب گرفته است میگوید: (این تمدن، بوی مردار میدهد؛ وقت آن است که مؤدبانه ولی زود به خاکش بسپاریم. ما اعضای بشاش اداره متوفیات دوران جدیدیم.)( رسالت هنر، دکتر مصطفی رحیمی به نقل از امیر رجبی ، همان ) و یا در سال 1993 مقاله‌ای به قلم (اون هریس) با نام (سقوط غرب) منتشر شد که در آن نویسنده بقای موقعیت ژئوپولتیک غرب را مدیون مقابله با کمونیسم دانسته و مدعی شده بود، با از بین رفتن کمونیسم، غرب هم قطعاً [به عنوان یک بازیگر ژئوپولتیک] سقوط خواهد کرد. اگر به تضادهایی که میان کشورهای غربی در زمان جنگ عراق وجود داشت و هنوز هم وجود دارد، توجه کنید، به سختی می‌توان نتیجه گرفت که اتحادی عملی میان این کشورها وجود دارد. (پروفسور (تیموتی گارتن‌اش)، استاد دانشگاه آکسفورد به نقل از مجید مرادی ، سقوط غرب) نگاهی به برخی مولفه ها که در تداوم و یا افول تمدنها نقش اساسی ایفا می کنند ار جمله مسئله اخلاق و معنویت ، خانواده ، سیاست ، اقتصاد و ... در غرب نشان از ناهنجاری هایی دارد که در صورت تداوم به زوال تمدن غرب خواهد انجامید که با وجود اینکه هر یک از این عوامل به تنهایی می توانند باعث زوال تمدن غرب شوند اما به منظور آشنایی هر چه بیشتر با غرب امروز به چند نمونه از این موارد اشاره می نماییم . سقوط اخلاقی غرب : رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است که با درک انحطاط فرهنگی غرب، ریشه های انحطاط را در فساد اخلاقی می داند و می نویسد: افول و زوال غرب را می توان به وسیله یک نمودار پرنوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریکا در پنجاه سال اخیر (سال های بین 1912 تا 1963) بیش تر از 137 سال پیش به چشم می خورد و نیز این آثار در بیست سال گذشته بیش تر از پنجاه سال پیش بوده است. با توجه به آمار و اطلاعات، می توان شواهدی ارائه نمود که در حیات غرب از یک سو، گرایش به دین کاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت کاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال 1851 ، در حدود 40 درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به کلیسا می رفتند. در سال 1900 ، این نسبت به 35 درصد و در سال 1950 ، به 20 درصد کاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریباً به 11 درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا به طور متوسط ، 5 درصد کلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه 1970 از دست داده اند. نفوذ مذهب بر حکومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است. بر طبق آزمون دیگری (در کشورهای امریکا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان که از بزرگسالان به جوانان نزدیکتر می شویم بر درصدِ کاهش اهمیت خدا در زندگی گروه های جوان تر افزوده می شود. جوان ترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگ ترین گروه پاسخ مادی می دهد. به موازات آن، مجموعه مشاهدات در کشورهای امریکا و آلمان غربی مشخص می کند که نگرش نسبت به همجنس بازی به تدریج، مثبت تر می شود. از سوی دیگر، با کاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزش های سنّتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این کشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریکا به حدّی است که در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری کسی جرأت پیاده روی در خیابان ها و پارک ها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدّی رسیده است که مردم در حالت هراس اجتماعی به سر می برند. در ایالات متحده امریکا درصد کودکان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یک دوره سی ساله بالا رفته است. از سال 1940 تا سال 1969 از 100 کودک غیر سفیدپوست به دنیا آمده 17 کودک نامشروع بوده و در سال 1969 این تعداد به 31 درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذکور از 2 درصد به 3/5 درصد رسیده است. همچنین بین سال های 1900 تا 1960 درصد طلاق در آلمان از 6/17 به 7/88 ، در انگلستان از 2/2 به 5/69 و در فرانسه، از 1/26 به 4/82 افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال 1946) از هر دو ازدواج یکی به طلاق منتهی می شود و بسیاری از کودکان در خانواده هایی بزرگ می شوند که یا پدر در آن غایب است یا مادر. علاوه بر این، کسانی هستند که می کوشند معنای سنّتی ازدواج را که میان دو جنس مخالف صورت می پذیرفته است، بشکنند و معنای جدیدی به آن بدهند که عبارت باشد از (هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام که بخواهند با هم زندگی کنند.) بنابراین، در آخرین مرحله تجدّد یا مدرنیسم، که برخی به آن (پست مدرنیسم) اطلاق کرده اند، حتی معنای خانواده، که در طول قرون و اعصار هیچ گاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیداً مورد حمله قرار گرفته است. نتایج تحقیقات موریزون در مورد نام نویسی 92 دختر خردسال در مراکز فساد، مؤیّد فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است. بنا به گزارش یکی از مجلات در فرانسه، روزانه 2 کودک در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان می سپارند. در سال 1991 روزانه دست کم، یک نوزاد در کوچه ها و در کلیساها رها شده اند. (پایگاه اطلاع رسانی آفتاب به نقل از خبرگزاری فارس) این آمارهای تکان دهنده تنها بخشی از واقعیت هایی هستند که امروزه غرب با آن مواجه است و طی آن انحطاط اخلاقی جامعه غربی آن را به سوی سراشیبی سقوط می کشاند چرا که یکی از مهمترین عوامل قوام و دوام هر تمدنی اخلاق آن می باشد که در صورت غیبت آن بی اخلاقی به نا امنی و ناامنی به سقوط تمدن خواهد انجامید . دین در جوامع غربی : دین به عنوان مهمترین مظهر هر فرهنگ محسوب شده و فرهنگ یکی از ارکان هر تمدنی می باشد اما در جامعه غربی به دنبال رنسانس که در واقع پدیده ای واکنشی در قبال هزار سال سلطه دین تحریف شده مسیحی بر آنها بود دین و به طو کلی خدا از عرصه زندگی انسان مدرن غربی کنار گذاشته شد و به جای آن اومانیسم یعنی انسان محوری جایگزین شد که بر طبق آن همه چیز جهان توسط انسان و برای انسان در همین دنیا مورد برنامه ریزی قرار می گرفت لذا با حذف دین از عرصه زندگی بشری تمدن غربی به مرور به پوچی رسید چرا که بر اساس ایدئولوژی تمدن غربی انسان مدرن محور قرار می گرفت و اصالت ماده (ماتریالیسم) و اصالت لذت (اپیکوریسم) به عنوان امور به ظاهر زیبا او را از توجه به امور پایدار از جمله امور اخروی باز داشته و باتوجه به سیراب نشدن روح معنویت خواه بشر نهایتا از سویی دچار بحران معنویت شده و از سویی دچار پوچی و بی هدفی می شد که برای درمان اولی به دینهای جایگزین روی می آورد که امروزه این کار با پدیده عرفانهای نو ظهور و دینهای ساختگی تعقیب می شود که البته معمولا به دلیل عدم اشباع خاطر معنویت خواه بشر به راههای فاسد دیگری منجر می شود و یا باز هم سر از پوچی در می آورد که در نهایت معمولا به افسردگی و خودکشی می انجامد بنابر این ماده گرایی که در ابتدای ظهور تمدن مدرن غربی مهمترین انگیزه انسان غربی برای توسعه و پیشرفت بود امروزه به مهمترین مانع توسعه تبدیل شده و بشریت را به سمت فنا و نیستی می کشاند . توجه به آزادی و دمکراسی در غرب : امروزه با بیدار شدن ملتها موضوع آزادی و توجه به خواستهای آنها به یکی از موضوعات اساسی تمدن های امروزین تبدیل شده است که علیرغم اینکه در غرب بیش از هر جای دیگری از این مساله سخن به میان آورده می شود اما واقعیتها نشان از دروغ بودن این ادعاها داشته و اوضاع آزادی به ویژه آزادی بیان و آزادی حق انتخاب در غرب چنان روز به روز وخیم تر می شود که حتی خود غربی ها نیز بدان اعتراف می کنندو این نشان دهنده اینست که این قبیبل شعارها صرفا مصرف خارجی دارند وگر نه در داخل واقعیتها خلاف این مطلب را نشان می دهد از سویی در خارج از این مرزها نیز این شعارها تا جایی محترم هستند که تامین کننده منافعقدرتهای غربی باشند وگر نه هیچ ارزش و اعتباری نخواهند داشت به عنوان مثال غربی ها با انتخاباتهایی که در فلسطین و زیر نظر ناظران خودشان برگزار شد به دلیل اینکه نتیجه انتخابات بر خلاف خواست آنها بود مخالفت کردند و یا بیش از سی سال است که با جمهوری اسلامی ایران که مردمسالار ترین نظام دنیا را داشته و کم حضورترین انتخابات آن از پرحضورترین انتخابات بسیاری از کشورهای غربی باشکوه تر است مخالفت می کنند لذا این قبیل بی توجهی ها به آزادی ها به مرور باعث ظهور اعتراضات ملتها و نیزبروز تنش هایی در میان ملتهای غربی شده و به تدریج باعث زوال تمدن دیکتاتوری غربی خواهد شد . در زمینه وضعیت آزادی و دمکراسی در خود غرب دسته ای از صاحب نظران غربی با تاکید بر اینکه (دموکراسی و مردمسالاری در غرب یک دروغ بزرگ است)( احمد هوبر نویسنده و روزنامه نگار معروف سوئیسی در مصاحبه با کیهان22/7/77 به نقل از کتاب عصر امام خمینی) جریان انتخابات رایج در کشورهای بزرگ غربی همچون ایالات متحده را نمادی از یک مردم سالاری واقعی ندانسته و اظهار می دارند:(نامزدهای انتخاباتی با اتکا بر مشاوران اجیرشده یا به بازی گرفتن مردم ساده لوح و بی تفاوت افکار انها را با مهارت تحت کنترل خود در آورده و افکار بسیاری از مردم را از مشکلات واقعی به سمت مسائل پرسرو صدا و بی مفهوم سوق می دهند)( بنجامین اسپاک،دنیای بهتر برای کودکانمان ،ص 164 به نقل از همان )پروفسور روژه گارودی فیلسوف معروف فرانسوی در جواب سوال خانم استروم خبرنگار و مفسر رادیو سوئد که از وی پرسید:آیا در اسلام جایی برای دموکراسی غربی وجود دارد؟ با تصور واهی خواندن وجود دموکراسی در غرب اظهار داشت: (دموکراسی!کدام دموکراسی؟!در کدام یک از کشورهای غربی دموکراسی وجود دارد؟ جز اینکه در اجتماعات آنها-قانون جنگل حکم فرماست-گروههای قدرت طلب برای چذب آرا مردم در رقابت هستند)گارودی تصریح کرد:(این فقط یک تصور است که ما مردم و زن و بچه های آزادی هستیم!)( منوچهر دبیر ساقی ،در غرب چه می گذرد،ص237 به نقل از همان) همچنین در جریان بزرگترین گردهمای و نشست مشترک اساتید دانشگاهها و اعضا و گردانندگان اتحادیه های کارگری آمریکا ،تحت عنوان پیکار برای آینده آمریکا که در دانشگاه کلمبیا در نیویورک برگزار شد ،جول راجز استاد جامعه شناس دانشگاه ویسکونسین امریکا طی سخنانی با حمله شدید به مدعیان وجود دمکراسی در آمریکا اظهار داشت: این چه نوع ازادی و دموکراسی است که دارایی یک درصد بالای جامعه بیش از 90 درصد پایین آن است؟!این چه نوع دموکراسی است که در یک اقلیت کوچک با تسلط کامل بر تمام وسایل ارتباط جمعی ،دانشگاهها ، مدارس،روزنامه ها،مجلات ،چاپخانه ها و خلاصه بر تمام وسایل و ابزار فکر سازی توان فکر کردن مستقل و قائم بذات را از مردم این کشور گرفته است؟! این چه نوع آزادی و دموکراسی است که کاندیداهای ریاست جمهوریش خدمتگزار منافع چندصد شرکت غول آسای فراملیتی اند؟!این چه نوع آزادی و دموکراسی است که در آن همین شرکتها در همین دستگاههای ارتباط جمعی آدم های خود را به مردم می قبولانند و اکثریت قریب به اتفاق مردم توان هیچ گونه مقابله ای با چنین قدرت غول آسایی را ندرند…؟! (نشریه جامعه سالم ،ش23،گزارش یک گردهمایی تاریخی به نقل از همان) نتیجه اینکه تنها با درنظر گرفتن همین مقدار از آمار و اطلاعات به ویژه در زمینه سقوط اخلاقی غرب می توان به نتیجه رسید که اگر نگوییم غرب در آینده نزدیک سقوط خواهد کرد اما به یقین می توانیم بگوییم در مسیر سقوط قرار گرفته است و دو عامل سقوط آن راتسریع خواهد نمود : یکی مشکلات خود تمدن غرب که به بخشی از آن در بالا اشاره شد و دیگری ظهور پدیده ای به نام تمدن اسلامی که اتفاقا نواقص تمدن غربی را نه تنهاندارد بلکه نقطه روشن این تمدن همان نقاط تاریک تمدن غربی می باشد یعنی اخلاق و معنویت که گوهر گمشده تمدن غربی بود در تمدن اسلامی کاملا یافت شده و توسعه ای که در تمدن اسلامی وجوددارد برخلاف توسعه تمدن غربی که انسان تک بعدی را ارتقا داده و آنگاه آن را ساقط می نمود توسعه همه جانبه بشریت خواهد بود این مساله از دید تحلیلگران غربی چنان جدی می باشد که حتی شخصی همچون ساموئل هانتنگتون طراح نظریه برخورد تمدنها که همواره به فکر سلطه تمدن غربی بر جهان بوده است صریحا در کتاب خویش می نویسد که قرن آینده قرن محمد(ص) خواهد بود (درنگی دوباره بر نظریات ساموئل هانتینگتون به نقل از سایت رستگاران) (ر.ک : درآمدی بر چالشهای لیبرال دموکراسی ، علیرضا محمدی ، فصلنامه معرفت .) دوست عزیز در پایان ضمن آرزوی موفقیت شما در تمام مراحل زندگانی در صورتی که این پاسخ ذهن حقیقت جوی شما را قانع نکرده باشد می توانید با طرح سوال خویش و بیان نقاط ابهام ما را در پاسخگویی دقیقتر یاری نمایید. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 6/100128788)
عنوان سوال:

با توجه به سخن مقام معظم رهبری در مورد اینکه نسل حاضر سقوط تمدن غرب را خواهد دید و با توجه به شرایط امروز جهان، آیا وقوع این امر در سالهای نزدیک آینده خواهد بود؟


پاسخ:

با توجه به سخن مقام معظم رهبری در مورد اینکه نسل حاضر سقوط تمدن غرب را خواهد دید و با توجه به شرایط امروز جهان، آیا وقوع این امر در سالهای نزدیک آینده خواهد بود؟

با تشکر از شما دوست عزیز که این مرکز را برای انعکاس سوال خویش انتخاب نموده اید به منظور پاسخگویی به سوال شما ابتدا لازم است مقدمه ای در باره تمدن غرب گفته شود :
به لحاظ لغوی واژه تمدن از ریشه (مدن) گرفته شده و معنای آن پذیرش مدنیت, شهر نشینی, خو گرفتن به آداب و اخلاق شهریان, پذیرش شهر و قانون و سایر شئون اجتماعی و همکاری افراد اجتماع با یکدیگر در امور مختلف اجتماعی و سیاسی, اقتصادی است. علی اکبر دهخدا, سنت نامه, تهران: انتشارات دانشگاه تهران 1378, ج 4 ص 6108. برای تمدن تعاریف گوناگونی ارائه شده است و برای آن ارکان متعددی برشمرده اند که در شکل گیری و پایداری آن مؤثر بوده است ویل دورانت, تمدن را چنین تعریف می کن, تمدن به شکل کلی آن عبارت از نظمی اجتماعی است که در نتیجه وجود آن, خلاقیت فرهنگی امکان پذیر می شود و جریان پیدا می کند در تمدن چهار رکن و عنصر اساسی وجود دارد که عبارتند از: پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی, سازمان سیاسی سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت و بسط هنر, ظهور تمدن هنگامی امکان پذیر است که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد. چه فقط هنگام از بین رفتن ترس است که کنجکاوی و احتیاط به ابداع و اختراع به کار می افتد و انسان خود را تسلیم غریزه ای می کند که او را به شکل طبیعی به راه کسب علم و معرفت و تهیه وسایل بهبود زندگی سوق می دهد. ویل دورانت, تاریخ تمدن, ترجمه احمد آرام, انتشارات انقلاب اسلامی 1372, ج 1 ص 3.
تمدن غرب اگر چه در دیدگاه برخی محققان دارای ریشه های سه هزار ساله بوده و به دوران یونان و روم باستان بر می گردد اما واقعیت اینست که تمدن غرب امروز محصول فرایندی است که تقریبا از اواخر قرن 14 میلادی آغاز شده و به دنبال برخی تحولات به حاکمیت قرون وسطایی کلیسا پایان داد و بشر را وارد مرحله جدیدی از زندگی نمود که در آن جایگاه خدا با بشر تعویض شد وبسیاری از ارزشها جای خود را با ارزشهایی که پیش از آن عمدتا ضد ارزش بودند عوض نمود . این تحولات با موضوع مهم دیگری به نام مدرنیزاسیون همراه بود که برخی از ویژگی های آن عبارت بودند از :
1. بشر انگاری و اومانیسم
2. تاکیدو تکیه بر عقل جزوی نفسانیت مدار استیلا جو (عقل مدرن)
3. اصالت علم جدید
4. جداکردن اخلاق از تاروپود عالم
5. سکولاریزم و سکولاریزه کردن امور
6. بروکراسی پیچیده مدرن
7. نهیلیسم و پوچ گرایی
8. اعتقاد به قانون گذاری توسط عقل جزوی بشری و حق حاکمیت بشری
9. سرمایه سالاری (رک : شهریار زرشناس ، مبانی نظری غرب مدرن)
تمدن غرب با استفاده از ابزار علم جدید و تکنولوژی هایی که هر روز به مدد انگیزه های جدید دنیاطلبانه در حال رشد بود به سطحی از پیشرفت مادی رسید که دیگر توان محدود شدن در مرزهای جغرافیایی خود را نداشته و احساس نیاز به بازارهای بین المللی و نیز زمین و منابع مورد نیاز باعث شد تا با پدیده موسوم به سرریز شدن مواجه شده و با تهاجم به مناطق دیگر کره زمین پدیده استعمار و استعمارگری را به وجود آورد که به تسلط چندین قرنه بر منابع مادی ومعنوی ملتهای دنیا منجر شد که این تسلط اگر چه امروزه به شکل مستقیم خود دیگر نمود و بروزی ندارد اما همچنان ملتهای فراوانی در دنیا طعم تلخ سلطه غرب را در قالب استعمار نو و استعمار فرانو احساس می کنند . اما تمدن غرب با تمام قدرت نمایی های که در برابر ملتهای دنیا انجام داده است به دلیل برخی ویژگی هایی که از خود بروز می داد و به فراموشی سپردن برخی اموری که در پایداری تمدنها نقش دارند از جمله فرهنگ ومعنویت به مرور دچار مشکلاتی شده است که به انواع بحرانها در درون این تمدن منجر شده است که باعث ضعف آن شده است که به برخی از آنها در ادامه اشاره خواهیم نمود .
اما در باره سوال شما ،بر طبق تحقیقاتی که انجام شد مقام معظم رهبری هر گز به طور صریح زمانی برای سقوط غرب تعیین نکرده اند و اساسا شان مقام معظم رهبری پیش گویی و پیش بینی نمی باشد بلکه ایشان در سخنان متعددی ضمن اشاره به مشکلاتی که غرب با آنهامواجه است به تحلیل از منظرهای مختلف در باره آینده غرب پرداخته و بروز این اشکالات در سیستم تمدن غرب را نشانه فروپاشی و سقوط آن دانسته اند که البته تحلیل قضایا با پیش بینی به اصطلاحی که معروف است تفاوت دارد به عنوان مثال مقام معظم رهبری در سخنانی در باره آمریکا و نقشه های آن و آینده توطئه های آن فرموده اند : اگر در نیم قرن قبلی، آمریکا خود را صاحب اختیار کشورهای آمریکای لاتین میخواست، در نیم قرن کنونی خود را سلطان و دیکتاتور بی‌قید و شرط همه‌ کشورهای منطقه اسلامی می خواهد. هدف‌گیریها و برنامه ‌ریزی‌های بین ‌المللی و پرضایعه‌ آمریکا، همه ناظر به این مدّعای متکبرانه و در عین حال احمقانه است.
شک نیست که آمریکا و متحدانش ناکام خواهند شد و دنیا یکبار دیگر شاهد سقوط یک امپراتوری قدرتمند ولی مَست، خواهد بود، همچنانکه هم در افغانستان و هم در فلسطین، محاسبات مستانه‌ آنان غلط از آب درآمد. ولی اگر امت اسلامی چه دولت ها و چه ملت ها بموقع و خردمندانه و شجاعانه تصمیم نگیرند، بار دیگر خسارت های سنگین و دیرجبرانی خواهند داشت. (پیام مقام معظم رهبری به کنگره حج در سال 1381 (1381/11/21 همانگونه که مشاهده می شود مقام معظم رهبری در بیان تحلیل مسائل جهان اسلام شکست و سقوط امپراتوری غرب به سردمداری آمریکا را در گرو بیداری اسلامی و اتحاد ملتها می داند که این مسئله به معنای تحلیل قضایا و بیان احتمالات می باشد و نه پیشگویی و تعیین زمان دقیق آن .
مقام معظم رهبری در سخنان دیگری نیز فرموده اند : مقام معظم رهبری فرمودند : (غرب دچار بحران شدید هویت فرهنگی و شخصیتی بوده و به علت از بین رفتن پایه‌های اخلاق از درون در حال متلاشی شدن می‌باشد .) (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار نمایندگان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور ، 11/6/76 )
در این سخنان نیز باز مسئله پیش گویی نیست بلکه تحلیل اوضاع داخلی غرب و مشکلاتی که با آن گریبانگیر است می باشد که این مشکلات از نظر مقام معظم رهبری می تواند به سقوط غرب بیانجامد .
بنابر این به منظوربررسی میزان پایداری و یا عدم پایداری تمدن غرب بهتر است با همان نگاهی که مقام معظم رهبری به مسائل پیرامون تمدن غرب می نگریستند یعنی بررسی تحلیل از اوضاع وشرایط تمدن غرب به موضوع نگاه کنیم .
با نگاهی به شرایط و اوضاع غرب مشاهده می کنیم که متاسفانه تمدن غرب به دلیل برخی ویژگی های ذاتی خویش که مهمترین آنها بحث نفی خدا و جایگزینی انسان محوری و نیز سکولاریزم و جداکردن اخلاق و دین از حوزه های اجتماعی می باشد در حال فروپاشی از درون می باشد . این فروپاشی به گونه ای است که حتی برخی تحلیلگران غربی نیز خود بدان واقف شده و در کتابها و مقالات خویش سخن از فروپاشی غرب به میان آورده اند .به عنوان مثال دکتر آلکسیس کارل این گونه به آن اعتراف می کند: (انسان (غربی بی دین) در جهان، در جهانی که خود ساخته، غریب و بیگانه است. این موجود هنوز نمی تواند دنیای خود را تنظیم کند... ماقوم بدی هستیم، ما ملت محکوم به زوالیم، و در طوفان ورشکستگی عقل، گرفتار شده ایم. ملت ها و جماعت هایی که در این اجتماع، در این تمدن صنعتی به عالی ترین مرتبه نمو و پیشرفت رسیده اند چون خوب نگاه کنی ملت هایی هستند که ضعف گرفته و به ناتوانی گراییده، ملت هایی هستند که به زودی به شکست و تباهی خواهند رسید؛ آن هم با سرعتی به مراتب بیش تر از سرعت دیگران.) (). انسان؛ موجود ناشناخته / 43 - 44. به نقل از امیر رجبی ، چرا نماز بخوانیم برگرفته از سایت تبیان )
(اشپینگلر) در کتاب (سقوط غرب) و (توین بی)در(بررسی تاریخ) به زوال و نابودی این تمدن، اشاره کرده اند.
(ناتائیل وست) نویسنده آمریکایی که کافاکای آمریکا، لقب گرفته است میگوید: (این تمدن، بوی مردار میدهد؛ وقت آن است که مؤدبانه ولی زود به خاکش بسپاریم. ما اعضای بشاش اداره متوفیات دوران جدیدیم.)( رسالت هنر، دکتر مصطفی رحیمی به نقل از امیر رجبی ، همان )
و یا در سال 1993 مقاله‌ای به قلم (اون هریس) با نام (سقوط غرب) منتشر شد که در آن نویسنده بقای موقعیت ژئوپولتیک غرب را مدیون مقابله با کمونیسم دانسته و مدعی شده بود، با از بین رفتن کمونیسم، غرب هم قطعاً [به عنوان یک بازیگر ژئوپولتیک] سقوط خواهد کرد. اگر به تضادهایی که میان کشورهای غربی در زمان جنگ عراق وجود داشت و هنوز هم وجود دارد، توجه کنید، به سختی می‌توان نتیجه گرفت که اتحادی عملی میان این کشورها وجود دارد. (پروفسور (تیموتی گارتن‌اش)، استاد دانشگاه آکسفورد به نقل از مجید مرادی ، سقوط غرب)
نگاهی به برخی مولفه ها که در تداوم و یا افول تمدنها نقش اساسی ایفا می کنند ار جمله مسئله اخلاق و معنویت ، خانواده ، سیاست ، اقتصاد و ... در غرب نشان از ناهنجاری هایی دارد که در صورت تداوم به زوال تمدن غرب خواهد انجامید که با وجود اینکه هر یک از این عوامل به تنهایی می توانند باعث زوال تمدن غرب شوند اما به منظور آشنایی هر چه بیشتر با غرب امروز به چند نمونه از این موارد اشاره می نماییم .
سقوط اخلاقی غرب :
رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است که با درک انحطاط فرهنگی غرب، ریشه های انحطاط را در فساد اخلاقی می داند و می نویسد: افول و زوال غرب را می توان به وسیله یک نمودار پرنوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریکا در پنجاه سال اخیر (سال های بین 1912 تا 1963) بیش تر از 137 سال پیش به چشم می خورد و نیز این آثار در بیست سال گذشته بیش تر از پنجاه سال پیش بوده است.
با توجه به آمار و اطلاعات، می توان شواهدی ارائه نمود که در حیات غرب از یک سو، گرایش به دین کاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت کاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال 1851 ، در حدود 40 درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به کلیسا می رفتند. در سال 1900 ، این نسبت به 35 درصد و در سال 1950 ، به 20 درصد کاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریباً به 11 درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا به طور متوسط ، 5 درصد کلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه 1970 از دست داده اند. نفوذ مذهب بر حکومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است.
بر طبق آزمون دیگری (در کشورهای امریکا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان که از بزرگسالان به جوانان نزدیکتر می شویم بر درصدِ کاهش اهمیت خدا در زندگی گروه های جوان تر افزوده می شود. جوان ترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگ ترین گروه پاسخ مادی می دهد. به موازات آن، مجموعه مشاهدات در کشورهای امریکا و آلمان غربی مشخص می کند که نگرش نسبت به همجنس بازی به تدریج، مثبت تر می شود.
از سوی دیگر، با کاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزش های سنّتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این کشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریکا به حدّی است که در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری کسی جرأت پیاده روی در خیابان ها و پارک ها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدّی رسیده است که مردم در حالت هراس اجتماعی به سر می برند. در ایالات متحده امریکا درصد کودکان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یک دوره سی ساله بالا رفته است. از سال 1940 تا سال 1969 از 100 کودک غیر سفیدپوست به دنیا آمده 17 کودک نامشروع بوده و در سال 1969 این تعداد به 31 درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذکور از 2 درصد به 3/5 درصد رسیده است.
همچنین بین سال های 1900 تا 1960 درصد طلاق در آلمان از 6/17 به 7/88 ، در انگلستان از 2/2 به 5/69 و در فرانسه، از 1/26 به 4/82 افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال 1946) از هر دو ازدواج یکی به طلاق منتهی می شود و بسیاری از کودکان در خانواده هایی بزرگ می شوند که یا پدر در آن غایب است یا مادر. علاوه بر این، کسانی هستند که می کوشند معنای سنّتی ازدواج را که میان دو جنس مخالف صورت می پذیرفته است، بشکنند و معنای جدیدی به آن بدهند که عبارت باشد از (هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام که بخواهند با هم زندگی کنند.) بنابراین، در آخرین مرحله تجدّد یا مدرنیسم، که برخی به آن (پست مدرنیسم) اطلاق کرده اند، حتی معنای خانواده، که در طول قرون و اعصار هیچ گاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیداً مورد حمله قرار گرفته است.
نتایج تحقیقات موریزون در مورد نام نویسی 92 دختر خردسال در مراکز فساد، مؤیّد فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است.
بنا به گزارش یکی از مجلات در فرانسه، روزانه 2 کودک در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان می سپارند. در سال 1991 روزانه دست کم، یک نوزاد در کوچه ها و در کلیساها رها شده اند. (پایگاه اطلاع رسانی آفتاب به نقل از خبرگزاری فارس)
این آمارهای تکان دهنده تنها بخشی از واقعیت هایی هستند که امروزه غرب با آن مواجه است و طی آن انحطاط اخلاقی جامعه غربی آن را به سوی سراشیبی سقوط می کشاند چرا که یکی از مهمترین عوامل قوام و دوام هر تمدنی اخلاق آن می باشد که در صورت غیبت آن بی اخلاقی به نا امنی و ناامنی به سقوط تمدن خواهد انجامید .
دین در جوامع غربی :
دین به عنوان مهمترین مظهر هر فرهنگ محسوب شده و فرهنگ یکی از ارکان هر تمدنی می باشد اما در جامعه غربی به دنبال رنسانس که در واقع پدیده ای واکنشی در قبال هزار سال سلطه دین تحریف شده مسیحی بر آنها بود دین و به طو کلی خدا از عرصه زندگی انسان مدرن غربی کنار گذاشته شد و به جای آن اومانیسم یعنی انسان محوری جایگزین شد که بر طبق آن همه چیز جهان توسط انسان و برای انسان در همین دنیا مورد برنامه ریزی قرار می گرفت لذا با حذف دین از عرصه زندگی بشری تمدن غربی به مرور به پوچی رسید چرا که بر اساس ایدئولوژی تمدن غربی انسان مدرن محور قرار می گرفت و اصالت ماده (ماتریالیسم) و اصالت لذت (اپیکوریسم) به عنوان امور به ظاهر زیبا او را از توجه به امور پایدار از جمله امور اخروی باز داشته و باتوجه به سیراب نشدن روح معنویت خواه بشر نهایتا از سویی دچار بحران معنویت شده و از سویی دچار پوچی و بی هدفی می شد که برای درمان اولی به دینهای جایگزین روی می آورد که امروزه این کار با پدیده عرفانهای نو ظهور و دینهای ساختگی تعقیب می شود که البته معمولا به دلیل عدم اشباع خاطر معنویت خواه بشر به راههای فاسد دیگری منجر می شود و یا باز هم سر از پوچی در می آورد که در نهایت معمولا به افسردگی و خودکشی می انجامد بنابر این ماده گرایی که در ابتدای ظهور تمدن مدرن غربی مهمترین انگیزه انسان غربی برای توسعه و پیشرفت بود امروزه به مهمترین مانع توسعه تبدیل شده و بشریت را به سمت فنا و نیستی می کشاند .
توجه به آزادی و دمکراسی در غرب :
امروزه با بیدار شدن ملتها موضوع آزادی و توجه به خواستهای آنها به یکی از موضوعات اساسی تمدن های امروزین تبدیل شده است که علیرغم اینکه در غرب بیش از هر جای دیگری از این مساله سخن به میان آورده می شود اما واقعیتها نشان از دروغ بودن این ادعاها داشته و اوضاع آزادی به ویژه آزادی بیان و آزادی حق انتخاب در غرب چنان روز به روز وخیم تر می شود که حتی خود غربی ها نیز بدان اعتراف می کنندو این نشان دهنده اینست که این قبیبل شعارها صرفا مصرف خارجی دارند وگر نه در داخل واقعیتها خلاف این مطلب را نشان می دهد از سویی در خارج از این مرزها نیز این شعارها تا جایی محترم هستند که تامین کننده منافعقدرتهای غربی باشند وگر نه هیچ ارزش و اعتباری نخواهند داشت به عنوان مثال غربی ها با انتخاباتهایی که در فلسطین و زیر نظر ناظران خودشان برگزار شد به دلیل اینکه نتیجه انتخابات بر خلاف خواست آنها بود مخالفت کردند و یا بیش از سی سال است که با جمهوری اسلامی ایران که مردمسالار ترین نظام دنیا را داشته و کم حضورترین انتخابات آن از پرحضورترین انتخابات بسیاری از کشورهای غربی باشکوه تر است مخالفت می کنند لذا این قبیل بی توجهی ها به آزادی ها به مرور باعث ظهور اعتراضات ملتها و نیزبروز تنش هایی در میان ملتهای غربی شده و به تدریج باعث زوال تمدن دیکتاتوری غربی خواهد شد . در زمینه وضعیت آزادی و دمکراسی در خود غرب دسته ای از صاحب نظران غربی با تاکید بر اینکه (دموکراسی و مردمسالاری در غرب یک دروغ بزرگ است)( احمد هوبر نویسنده و روزنامه نگار معروف سوئیسی در مصاحبه با کیهان22/7/77 به نقل از کتاب عصر امام خمینی) جریان انتخابات رایج در کشورهای بزرگ غربی همچون ایالات متحده را نمادی از یک مردم سالاری واقعی ندانسته و اظهار می دارند:(نامزدهای انتخاباتی با اتکا بر مشاوران اجیرشده یا به بازی گرفتن مردم ساده لوح و بی تفاوت افکار انها را با مهارت تحت کنترل خود در آورده و افکار بسیاری از مردم را از مشکلات واقعی به سمت مسائل پرسرو صدا و بی مفهوم سوق می دهند)( بنجامین اسپاک،دنیای بهتر برای کودکانمان ،ص 164 به نقل از همان )پروفسور روژه گارودی فیلسوف معروف فرانسوی در جواب سوال خانم استروم خبرنگار و مفسر رادیو سوئد که از وی پرسید:آیا در اسلام جایی برای دموکراسی غربی وجود دارد؟ با تصور واهی خواندن وجود دموکراسی در غرب اظهار داشت:
(دموکراسی!کدام دموکراسی؟!در کدام یک از کشورهای غربی دموکراسی وجود دارد؟ جز اینکه در اجتماعات آنها-قانون جنگل حکم فرماست-گروههای قدرت طلب برای چذب آرا مردم در رقابت هستند)گارودی تصریح کرد:(این فقط یک تصور است که ما مردم و زن و بچه های آزادی هستیم!)( منوچهر دبیر ساقی ،در غرب چه می گذرد،ص237 به نقل از همان)
همچنین در جریان بزرگترین گردهمای و نشست مشترک اساتید دانشگاهها و اعضا و گردانندگان اتحادیه های کارگری آمریکا ،تحت عنوان پیکار برای آینده آمریکا که در دانشگاه کلمبیا در نیویورک برگزار شد ،جول راجز استاد جامعه شناس دانشگاه ویسکونسین امریکا طی سخنانی با حمله شدید به مدعیان وجود دمکراسی در آمریکا اظهار داشت:
این چه نوع ازادی و دموکراسی است که دارایی یک درصد بالای جامعه بیش از 90 درصد پایین آن است؟!این چه نوع دموکراسی است که در یک اقلیت کوچک با تسلط کامل بر تمام وسایل ارتباط جمعی ،دانشگاهها ، مدارس،روزنامه ها،مجلات ،چاپخانه ها و خلاصه بر تمام وسایل و ابزار فکر سازی توان فکر کردن مستقل و قائم بذات را از مردم این کشور گرفته است؟!
این چه نوع آزادی و دموکراسی است که کاندیداهای ریاست جمهوریش خدمتگزار منافع چندصد شرکت غول آسای فراملیتی اند؟!این چه نوع آزادی و دموکراسی است که در آن همین شرکتها در همین دستگاههای ارتباط جمعی آدم های خود را به مردم می قبولانند و اکثریت قریب به اتفاق مردم توان هیچ گونه مقابله ای با چنین قدرت غول آسایی را ندرند…؟! (نشریه جامعه سالم ،ش23،گزارش یک گردهمایی تاریخی به نقل از همان)
نتیجه اینکه تنها با درنظر گرفتن همین مقدار از آمار و اطلاعات به ویژه در زمینه سقوط اخلاقی غرب می توان به نتیجه رسید که اگر نگوییم غرب در آینده نزدیک سقوط خواهد کرد اما به یقین می توانیم بگوییم در مسیر سقوط قرار گرفته است و دو عامل سقوط آن راتسریع خواهد نمود : یکی مشکلات خود تمدن غرب که به بخشی از آن در بالا اشاره شد و دیگری ظهور پدیده ای به نام تمدن اسلامی که اتفاقا نواقص تمدن غربی را نه تنهاندارد بلکه نقطه روشن این تمدن همان نقاط تاریک تمدن غربی می باشد یعنی اخلاق و معنویت که گوهر گمشده تمدن غربی بود در تمدن اسلامی کاملا یافت شده و توسعه ای که در تمدن اسلامی وجوددارد برخلاف توسعه تمدن غربی که انسان تک بعدی را ارتقا داده و آنگاه آن را ساقط می نمود توسعه همه جانبه بشریت خواهد بود این مساله از دید تحلیلگران غربی چنان جدی می باشد که حتی شخصی همچون ساموئل هانتنگتون طراح نظریه برخورد تمدنها که همواره به فکر سلطه تمدن غربی بر جهان بوده است صریحا در کتاب خویش می نویسد که قرن آینده قرن محمد(ص) خواهد بود (درنگی دوباره بر نظریات ساموئل هانتینگتون به نقل از سایت رستگاران)
(ر.ک : درآمدی بر چالشهای لیبرال دموکراسی ، علیرضا محمدی ، فصلنامه معرفت .)
دوست عزیز در پایان ضمن آرزوی موفقیت شما در تمام مراحل زندگانی در صورتی که این پاسخ ذهن حقیقت جوی شما را قانع نکرده باشد می توانید با طرح سوال خویش و بیان نقاط ابهام ما را در پاسخگویی دقیقتر یاری نمایید.
(لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 6/100128788)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین