نظریه خلافت عمومی انسان راکه در اندیشه سیاسی سید محمدباقر صدراست توضیح دهید؟ این نظریه چه نتایجی در بعد سیاسی دارد؟ با توجه به نقش بنیادین این نظریه در شکل گیری دولت و نیز ایجاد تشکیلات حکومتی در این نوشتار به بررسی مفهوم و ماهیت خلافت انسان و مبانی و نتایج پذیرش آن می پردازیم. 1. مفهوم و ماهیت خلافت انسان شهید صدر برای بیان منظور خود در تبیین این نظریه از مفاهیم و اصطلاحاتی چون (خلافة الانسان (جانشینی انسان) یا خلافة العام(جانشینی عمومی), استخلاف (جانشین دادن), استئمام(امامت دادن) و استئمان (امانت دادن) استفاده می کند. که در این جا هر یک را جداگانه بررسی می کنیم. 1 1 (خلافة الانسان) و (خلافة العام) برای آشنایی با مفاهیم (خلافة الانسان) و (خلافة العام) ابتدا باید به بررسی واژه (خلافت) در زبان عربی پرداخت: الف خلافت: این واژه در قرآن نیامده است ولی برخی از مشتقاتش نظیر: (خلیفه) (دو مرتبه), (خلائف) (چهار مرتبه), خلفا (سه مرتبه), خلف و … در کتاب خدا ذکر شده است. در زبان عربی خلافت به معنای (جانشینی) و (نیابت) و به اصطلاح امروز (قائم مقامی) آمده است و (خلف یخلف: جانشین شد, جای [کسی یا چیزی] را گرفت) و (خلیفه: جانشین, نایب, قائم مقام و … می باشد). برای نمونه راغب اصفهانی در کتاب مفردات خود می نویسد: و الخلافة: النیابة عن الغیر اما لغیبة المنوب عنه و اما لموته و اما لعجزه و اما لتشریف المستخلف و علی هذا الوجه الاخیر استخلف الله اولیاءه فی الارض؛16 خلافت عبارت است از نیابت و جانشینی دیگری در یکی از این موارد: جانشینی به علت غیبت دیگری (جانشین کننده), جانشینی به علت مرگ دیگری (جانشین کننده), جانشینی و نیابت به علت عجز و ناتوانی دیگری (جانشین کننده), جانشینی به خاطر ترفیع و بزرگداشت جانشین و رساندن او به شرافت و کمال. و بر اساس مورد چهارم است که خداوند اولیای خودش را در زمین خلافت داده است.) ب خلافة الانسان: هنگامی که واژه خلافت که به مفهوم جانشینی است به اسمی اضافه می گردد به معنای جانشینی و قائم مقامی همان اسم است به نیابت از جانشین کننده. بنابراین در این جا منظور از خلافة الانسان جانشینی انسان در زمین به نیابت از خداست. به علاوه (ال) (الف و لام) در (الانسان) را می توان دارای یکی از معانی ذیل دانست: 1 برای استغراق افراد جنس باشد; در این صورت به معنای کلّ و بیانگر شمول, فراگیری و کلیت است یعنی (خلافت تمام افراد بشر) یا (جانشینی تمام انسان ها) به نیابت از پروردگار جهانیان. 2 برای بیان نوع و جنس باشد; در این صورت به معنای نوع انسان و بازهم بیانگر (جانشینی برای نوع بشر) به نیابت از خداوند عالمیان است. و در هر دو حال معنای آن, این است که (انسان نوعا) و یا (تمام انسان ها) به صورت بالقوه خلیفه و جانشین خدا در زمین هستند و لذا (خلافة الانسان) به مفهوم جانشینی و نیابت نوع انسان و یا کل آدمیان است. و این موضوع بیانگر جعل تکوینی خلافت برای نوع بشر در تمام ابعاد زندگانی خود در کره زمین می باشد. ج خلافة العام: منظور از خلافة العام, جانشینی عمومی انسان بر روی زمین است. این واژ ه را می توان معادل جانشینی عموم نوع بشر دانست زیرا (العام) یا صفت خلافت است که منظور خلافت عمومی است و یا مضاف الیه می باشد که در آن صورت به معنای عموم افراد بشر و در واقع نوع بشر است. شهید صدر آن را مترادف با (خلافة الانسان) می گیرد. به همین جهت ما نیز در ترجمه این دو اصطلاح, عبارت (خلافت عمومی انسان) را برگزیده ایم. بنابراین (خلافت انسان) یا (خلافت عمومی) یعنی جانشینی انسان ها یا مردم در زمین به نیابت از پروردگار عالم. علت این جانشینی نیز غیبت, مرگ, عجز و ناتوانی جانشین کننده نیست بلکه به خاطر ترفیع, بزرگداشت, کرامت و رساندن انسان به کمالات شایسته اجتماعی و فردی می باشد و علت آن نیز این است که انسان به دلیل دارا بودن (عقل), آزادی, اراده, کمال طلبی و … چنین شایستگی را داشته است: (و لقد کرمنا بنی آدم… و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا.) علامه شهید سید محمّدباقر صدر از خلافت انسان چنین تعبیری دارد: (خداوند سبحان انسان را به خلافت خود بر روی زمین مشرف ساخت. پس انسان از این نظر که خلیفه خدا در زمین است از سایر موجودات جهان متمایز می باشد.)17 شهیدصدر در ادامه می افزاید: (بر اثر این خلافت است که انسان شایستگی آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنند و همه نیروهای ظاهری و پنهانی جهان از او پیروی نمایند.)18 1 2 استخلاف این واژه نیز مصدر باب استفعال و از ریشه (خلافت) می باشد و به مفهوم جانشین کردن, به خلافت فراخواندن, نیابت دادن و … آمده است: (استخلف فلانا): جعله خلیفة له و فلانا (من فلان: جعله مکانا)19 (استخلف فلانا او را جانشین و قائم مقام خود قرار داد, و استخلف فلانا من فلان: او دیگری را جانشین خود ساخت). شهید صدر در تحلیل عناصر جامعه یکی از این عناصر را (استخلاف) می داند. وی با استناد به آیه: (و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة …)20 می نویسد: (وقتی این آیه را مورد مطالعه قرار می دهیم, ملاحظه می شود خداوند تعالی فرشتگان را آگاه می سازد که بنیاد جامعه ای را روی زمین پی افکنده است, می خواهیم بدانیم با توجه به این عبارت قرآنی عناصر این جامعه کدام است, از تعبیر قرآن می توان سه عنصر اصلی استخراج نمود. این عناصر عبارت اند از: 1 انسان; (الانسان), 2 زمین یا به طور کلی طبیعت; (الارض او الطبیعة علی وجه عام …), 3 پیوند معنوی که انسان را با زمین و با طبیعت از یک سو و انسان را با انسان های دیگر, به عنوان برادر از دیگر سوی مرتبط می سازد. این پیوند معنوی را قرآن (استخلاف) می نامد.)21 بنابراین بر اساس برداشت شهیدصدر جامعه زمینی از سه عنصر: (زمین), (انسان) و (استخلاف) به وجود می آید. رابطه استخلاف نیز به سه صورت قابل تجلی است; رابطه انسان با انسان (خودش), انسان با دیگران (جامعه) و انسان با طبیعت: انسان انسان با خود جامعه زمینی رابطه و پیوند انسان با دیگران = استخلاف زمین انسان با طبیعت این رابطه بیانگر این است که انسان در برابر سه سرنوشت مسئول و امانت دار است: (سرنوشت خویش, سرنوشت اجتماع و سرنوشت طبیعت). به علاوه هر چند استخلاف پیوندی است اجتماعی اما یک سر آن در بیرون از این جامعه قرار دارد, زیرا عاملی خارج از اجتماعی که به وجود آمده, بنیان آن را گذاشته است و او یکی از بنیادهای اساسی این پیوند اجتماعی است. لذا این پیوند دارای چهار جنبه یا چهار رکن است و از این چهار رکن, رکن بیرونی از همه مهم تر می باشد, زیرا مبنا و اساس (استخلاف) اوست. طبیعتا پیوند استخلاف به گونه ای است که در برگیرنده این رکن خارجی نیز می باشد. به بیان شهیدصدر بر این اساس عناصر یا ارکان (استخلاف) عبارت اند از: 1 مستخلف که خداوند سبحان است (خلیفه گرداننده), 2 مستخلف که انسان های روی زمین هستند (خلیفه شده), 4و3 مستخلف علیه (آن چه خلافت بر آن صورت گرفته است), که شامل انسان, جامعه و زمین (طبیعت) می باشد. پیوند چهار بعدی استخلاف را می توانیم به شکل هرمی نشان دهیم: مستخلف(خدا) مستخلف علیه(جامعه) مستخلف علیه(طبیعت) شهید صدر بعد از بیان عناصر چهارگانه (استخلاف) می نویسد: (… نقش انسان در برخورد با زندگی اش نقش استخلاف و استئمام است یعنی خداوند انسان را در زمین جانشین خود ساخته و به او مقام امامت بخشیده است. (در این جامعه زمینی) رابطه انسان با طبیعت رابطه مالک و مملوک نیست, بلکه رابطه (امین) با مورد امانت است. و رابطه انسان با برادرش (انسان دیگر) در هر پایگاه اجتماعی, رابطه دو همکار در انجام وظیفه خلافت الهی است. نه اینکه رابطه حاکم و محکوم, مالک و مملوک یا خدایی و بندگی باشد.)22 به زعم شهید صدر اگر بعد یا رکن چهارم این پیوند اجتماعی (استخلاف) یعنی (اللّه) را برداریم تمام پیوند دگرگون می گردد و ساختمان حیات اجتماعی به صورتی دیگر در می آید. (حاکمیت و مالکیت به رنگ های گوناگون پدید می آید, حاکمیت انسان نسبت به انسان دیگر به صورت هایی در می آید که تاریخ بعد از نادیده گرفتن بعد چهارم گرفتار انواع و اقسام آن شده است….)23 بنابراین آن چه محتوای روابط اجتماعی را تغییر می دهد بودن یا نبودن (مستخلف) در ارکان تشکیل دهنده آن است. 1 3 استئمام تعبیر دیگری که شهیدصدر برای بیان (خلافت عامه) انسان بر روی زمین به کار می برد (استئمام) است که به معنی (امامت دادن), (امام گذاشتن), (استقرار امانت و رهبری) و…می باشد. بر این اساس به نظر شهیدصدر خداوند انسان را به مقام (امامت) در زمین مفتخر کرده است. استئمام و امامت تعبیر دیگری از استخلاف و خلافت عمومی یا خلافت انسان است. آن گاه که از بالا و بعد آسمانی و از ناحیه جاعل خلیفه به استخلاف (حاکمیت انسان) در زمین بنگریم استخلاف,نیابت و جانشینی است و آن گاه که از بعد زمینی و بشری و از ناحیه خلیفه شونده و با تکیه بر نقش انسان به موضوع خلافت عمومی نظر افکنیم, (استئمام) و (امامت) و (رهبری) است. یعنی هم انسان را به عنوان جانشین خدا در زمین می یابیم و هم به عنوان امام و رهبر و حاکم. امامت و رهبری در این جا مفهومی فطری و تکوینی دارد نه تشریعی یعنی جعل آن جعل تکوینی و مبتنی بر طبیعت خلقت انسان و ویژگی های فطری او یعنی عقل و آزادی می باشد و لذا معنایی عام دارد نه خاص. 1 4 استئمان دیگر اصطلاح و مفهومی که شهیدصدر در بررسی نظریه خلافت عمومی انسان به کار برده است, (استئمان) می باشد که به معنی (امانت دادن) یا (عرضه امانت) و یا (واگذاردن امانت) و (امین قرار دادن) و … می باشد. بر این اساس اگر از زاویه دیگری یعنی باز از پایین و از زاویه نگاه آدمیان یا از برون به موضوع خلافت انسان نگاه کنیم, آن را به عنوان امانت می بینیم. البته امانت در این جا نیز یک پذیرش تکوینی است و در واقع یک سنت الهی است که تحقق یافته است. به بیان صدر: (این امانتی که انسان آن را پذیرفته و زیر بارش رفته است وقتی بر طبق این آیه بر او عرضه شد… و پذیرش تکوینی پدید آمد, و این معنای سنت تاریخی است.)24 2. ماهیت و حقیقت استخلاف الف استخلاف و اعطای امانت: شهیدصدر بر این نکته اصرار می ورزد که (استخلاف) و (امامت) انسان در زمین یک (امانت) است و رابطه انسان با جامعه (انسان های دیگر) رابطه (امین) با (مورد امانت) می باشد. استخلاف و امامت انسان در زمین همان امانتی است که آسمان ها, زمین و کوه ها از پذیرش آن سر باز زدند و انسان حامل آن را پذیرفت: (انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.)25 بررسی تحلیلی موضوع استخلاف از دیدگاه انسان و به اعتبار پذیرش انسان جانشینی را در شکل (امانت داری) و (مسئولیت) جلوه می دهد; یعنی استخلاف در تحلیل جدید به (استئمان) تبدیل می شود, زیرا (استخلاف) برعهده خدا و (استئمان) برعهده انسان است. خلافت و امامت از ناحیه خدا عرضه می شود ولی پذیرش آن از سوی انسان در قالب (امانت) تحقق می یابد: (امانت همان صورت پذیرفته شده خلافت است: خلافت از ناحیه خدا عرضه می شود که او این پایگاه بلند را به انسان می بخشد. امانت و خلافت عبارت است از استخلاف و استئمان یعنی به جانشینی برگزیدن, به امانت گرفتن و تحمل بار سنگین آن را کردن…)26 بنابراین مفهوم (جعل) در آیات مربوط به خلافت انسان به معنای (عرضه امانت) است, زیرا در (جعل) همان چهار عنصر (استخلاف و استئمان) قرار دارند که عبارت اند از: 1 استخلاف = استئمام = استئمان = جعل = عرضه خلافت و امامت. 2 مستخلف = مستئمم = مستئمن = جاعل = معروض منه = خدا. 3 مستخلف = مستئمم = مستئمن = مجعول = معروض علیه = انسان. 4 مستخلف علیه = مستئمم علیه = مستئمن به = مجعول له = معروض = جامعه و طبیعت. ب تکوین یا تشریع: حال باید دید آیا این (جعل) یا عرضه (خلافت و امانت) عرضه تشریعی و قانونی است آن گونه که برخی پنداشته اند یا نه عرضه تکوینی و طبیعی استí این خلافت یا پیوند اجتماعی بنا بر تفسیر آیه 72 سوره احزاب بر انسان عرضه شده است. و انسان هم آن را پذیرفته و زیر بار مسئولیت آن رفته است و لذا تبدیل به امانت شده است,زیرا تا مورد امانت را امین نپذیرد در رابطه و قرارداد مبتنی بر امانت و امانت داری تحقق نمی یابد. بنابراین در این جا سخن از امانتی است که بر انسانی عرضه شده و او هم آن را پذیرفته و لذا رابطه اجتماعی استخلاف تحقق یافته است در حالی که همین خلافت بر موجودات دیگر عرضه شد ولی آن را نپذیرفتند. این جاست می گوییم این جعل و عرضه تشریعی و قانونی نیست بلکه تکوینی و فطری است و با جعل های تشریعی نظیر ارسال رسل تفاوت دارد. یعنی به بیان شهید صدر این (جعل و عرضه) یک سنت اجتماعی سیاسی یا تاریخی است نه یک تشریع و قانون گذاری که برای اطاعت و پیروی صورت می گیرد چه, اطاعت و پیروی در مورد موجودات دیگر نظیر کوه ها,آسمان ها و زمین که قبلا این امانت بر آنها عرضه شده است معنی ندارد: (از این جا در می یابیم که این عرضه, عرضه تکوینی است نه عرضه تشریعی. مقصود این است که, این عطای پروردگار در جست وجوی جایی متناسب با طبیعتش, متناسب با فطرت و سرشتش, متناسب با ساختمان تاریخی و وجودی اش, همه جا گردش کرد. کوه ها با این خلافت هم آهنگی نداشتند. آسمان ها و زمین با این پیوند اجتماعی چهار طرفه مناسبتی نداشتند تا بتوانند بار امانت و خلافت الهی را بردارند. ولی تنها موجودی که برحسب ساختمان و بافت خود و به حکم فطرت الهی اش با این خلافت تناسب دارد, انسان است. بنابراین, عرضه امانت در این جا عرضه فطری و تکوینی است و قبول و پذیرش انسان هم, قبول و پذیرش فطری و تکوینی است و معنای سنت تاریخی نیز همین است.)27 بنابراین در اندیشه شهیدصدر, حاکمیت و خلافت انسان, سنتی فطری و در عین حال تاریخی و سیاسی است و لذا هر چند انسان (ظلوم و جهول) می تواند در مقابل آن بایستد و با آن برزمد و مانع تحققش گردد, نمی تواند منکر وجود آن گردد. ج استخلاف عمومی و نوعی: آیا این خلافتی که خداوند به عنوان امانت در اختیار انسان نهاده است,آن گونه که برخی می پندارند, اعلام حاکمیت و خلافت برای شخص آدم (ع) است یا این که نوع انسان مورد نظر است. در آیه 30 سوره بقره مطرح شده است که فرشتگان در برابر این استخلاف اعتراض کردند و گفتند آیا خلافت را در اختیار انسانی می گذاری که در زمین فساد و خونریزی می کند…í از این اعتراض فرشتگان بر می آید که خلافت اختصاص به حضرت آدم (ع) نداشته است زیرا آن کس که در زمین خونریزی و فساد می کند, طبق آنچه فرشتگان را نگران کرده است آدم (ع) نبوده است.28 به علاوه در مورد این که شخص آدم(ع) در زمین خونریزی یا فساد کرده باشد تاریخ چیزی را بیان نکرده و بر اساس آیات قرآن و نیز نص کتب تورات و انجیل اولین خونریزی به دست فرزند آدم(ع) قابیل صورت گرفته است. هم چنین معنی ندارد که فرشتگان به موضوعی موقتی و چند ساله اعتراض نمایند بلکه آن ها به موضوعی مستمر و همیشگی اعتراض داشتند موضوعی که به عنوان یک سنت در تاریخ جهان در می آید و تا انسان بر روی زمین زندگی می کند ادامه خواهد داشت. در آیاتی دیگر نیز استخلاف و خلافت به تمام انس ان ها نسبت داد شده است: 1 (امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض)29 2 (اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح)30 3 (جعلکم خلائف الارض)31 بنابراین موضوع خلافت امری تکوینی و لذا همگانی و عمومی است و اختصاص به حضرت آدم (ع) ندارد. (این خلافتی که خداوند در آیات قرآن از آن حکایت می کند, اعلام خلافت برای شخص آدم (ع) نیست, بلکه جنس آدمی به صورت کلی مورد نظر است, زیرا آن کس که در زمین فساد می کند و مرتکب خونریزی می شود طبق آن چه ملائکه از آن بیم داشتند, شخص آدم(ع) نبوده است. بلکه آدمیت و انسانیت در طول تاریخ می باشد. بنابراین خلافت برای انسانیت روی زمین است…)32 این است که پیامبر اسلام (ص) می فرماید: (کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته)33 موضوع دیگری که شهید صدر صریحا مطرح نکرده است ولی از بحث های او قابل استنتاج است این است که (خلافت انسان) تفویض حاکمیت الهی به انسان نیست, زیرا حاکمیت الهی مطلقه, نامحدود و حقیقی است و لذا قابل واگذاری به موجوداتی با ویژگی های محدود نمی باشد. به علاوه حاکمیت بر جهان هستی از صفات خدا و عین ذات اوست و لذا تفویض آن معنا ندارد. تجزیه پذیری نیز در حاکمیت خدا راه ندارد که بخشی از آن را به بشر تفویض نموده باشد. (خلافت و حاکمیت عمومی بشری) هم چون سایر قوانین و سنت های الهی از امور فطری و تکوینی است که به عنوان نیاز طبیعی انسان و برای رسیدن به کمال از جانب خدا برای او تکوینا و ذاتا جعل و عرضه شده است و ذاتا نیز از سوی او مورد پذیرش قرار گرفته است. 3. ویژگی های خلافت انسان الف جعل الهی: خداوند انسان را جانشین خود در زمین قرار داده است و این جانشنی با هدف رشد, تعالی و حرکت انسان به سوی سعادت و کمال جاودانی صورت گرفته است. بنابراین از این دیدگاه انسان نمی تواند ادعا کند که ذاتا دارای حاکمیت و خلافت است,زیرا انسان جایگاه (خلافت) و پایگاه, امانت و مسئولیت الهی است به همین جهت در قرآن نیز خلافت انسان در زمین با فعل (جعل) بیان شده است. بنابراین از این نظر که منشأ و سرچشمه آن بیرون از جامعه انسانی است جعلی است. (… در اسلام مردم مرکز و محور جانشینی خدا و پایگاه مسئولیت در برابر او هستند.)34 ب محدودیت و نسبیت: با توجه به این که خلافت در زمین به دست انسان ها تحقق می یابد و توانایی ها, امکانات و تلاش های بشری محدود و نسبی است لذا خلافت او نیز همین گونه خواهد بود. این ویژگی مهم در این نظریه بیانگر این است که خلافت به صورت مطلقه و با اختیارات نامحدود معنا ندارد. به ویژه که انسان موجودی است که امکان خطا, اشتباه, گناه و معصیت وحتی آلوده شدن به ظلم و فساد را دارد (انه کان ظلوما جهولا) و چنین وضعی در سیاست و قدرت به مراتب بیشتر است. ج تکوینی و فطری: ولایت و خلافت انسان در زمین امری طبیعی و تکوینی است; یعنی مطابق با ساخت و سرشت طبیعی اوست و تشریعی, وضعی و قانونی نمی باشد; یعنی به عنوان وظیفه و تکلیف به او عرضه نشده است بلکه به خاطر تناسب و هم آهنگی که با سرشت و ساختار طبیعی اش داشته است به او عرضه شده و او نیز آن را پذیرفته است و اگر فعل (جعل) را در مورد آن به کار می برد, جعلش تکوینی و فطری است نه تشریعی و وضعی. جعل در این جا چیزی شبیه به (خلق) یا تکمیل خلق می باشد. همان گونه که در قرآن ابتدا از خلق آسمان ها و زمین سخن می گوید و بعد با جعل ظلمات و نور آن را کامل می کند.35 د سنت الهی: خلافت انسان در زمین چون امری فطری و واقعی است و ریشه در طبیعت انسان و جهان دارد از آن به (سنت) یا (قانون) الهی تعبیر می شود. بنابراین تمام خصویات سنت های الهی را دارد. منتها سنتی است از نوع سنت های گروه سوم یعنی گرایش های طبیعی و فطری, بدین معنا که انسان به عنوان موجودی اجتماعی سیاسی (یا به تعبیر ابونصر فارابی (مدنی( بدون خلافت و حاکمیت انسان به معنای واقعی نخواهد بود و این ویژگی را نمی توان از او جدا کرد, هر چند که می توان موقتا با فطرت و سرشت انسان به مقابله برخاست و در مقابل سنت های فطری ایستاد. ه عمومیت و همگانی: (خلافت انسان) موضوعی عمومی, انسانی و همگانی است. فراگیرنده جهان شمول و عام است و به هیچ فرد, گروه یا طبقه خاصی تعلق ندارد و هیچ فرد یا گروه یا طبقه ای نمی تواند ادعا کند که دیگران فاقد آن هستند. همان گونه که انسان ها همه در پیشگاه حق برابرند, در دارا بودن حق ولایت و خلافت در زمین نیز برابرند. و گستردگی و شمول: حوزه و دایره خلافت انسان در زمین بسیار گسترده است و تمام ابعاد زندگی او را در بر می گیرد. در سیاست, در اقتصاد, جامعه, فرهنگ, اخلاق, دانش و … انسان جانشین خداست. مثلا در اقتصاد انسان به عنوان خلیفه خدا: (وظیفه دارد: ثروتی را که خداوند در اختیار او گذارده بر اساس فرمان ها و دستورهای مالک اصلی اداره نماید.)36 در قرآن نیز به این نوع استخلاف اقتصادی اشاره شده است: (انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه.)37 بنابراین خلافت انسان تنها یک خلافت سیاسی محض نیست بلکه ابعاد گوناگونی دارد و راهی است برای رسیدن بشر به مقام عبودیت محض الهی و خداگونه شدن. برخی از ابعاد استخلاف عبارت اند از: 1) ایجاد جامعه سیاسی و دولت و در نهایت تشکیل حکومت (خلافت سیاسی); 2) خلافت اخلاقی, تربیتی و پرورشی (انسان سازی); 3) ایجاد عدالت اقتصادی, توسعه, رفاه و پیشرفت (خلافت اقتصادی); 4) خلافت علمی و فرهنگی; 5) خلافت اجتماعی; 6) خلافت بر طبیعت; 7)خلافت انسان بر نفس خود و … و به تعبیر شهید صدر: (… خداوند پروردگار زمین و همه خیرات آن است و نیز پروردگار انسان و حیوان و هر جنبنده ای…بدین سان خلیفة اللّه در زمین یعنی جانشین خداوند در تمام این امور و اشیا و …)38 در بعد سیاسی نیز این خلافت دارای سه جنبه است: یکی ولایت, رهبری و خلافت در جامعه, دوم امانت داری و تحقق مسئولیت و سوم نظارت, گواهی, شهادت و مشارکت در امور سیاسی جامعه. این هر سه ناشی از دو ویژگی طبیعی انسان یعنی عقل و آزادی است. ز برابری در خلافت: به شهیدنظر صدر تمام انسان ها در دارا بودن حقوق مربوط به خلافت با هم برابرند و حق خلافت هیچ کس طبیعتا بیش تر از دیگری نیست, یعنی همان حق و سهمی که شخص الف برای تحقق خلافت خدا در زمین دارد, شخص ب نیز داراست و از این جاست که در این نظریه برتری طلبی و سلطه جویی افراد بر یکدیگر منتفی است. (همان گونه که گذشت مردم صاحب حق و عهده دار حمل این امانت هستند و همگی نسبت به این حق در پیشگاه قانون با هم برابرند و تمام آن ها در جهت تحقق آن, حق بیان آرا و افکار و انجام فعالیت های سیاسی به گونه های مختلف را دارند, همان گونه که در انجام مراسم و شعائر دینی و مذهبی خود آزاد هستند.)39 ح امانت بودن: امانت آن چیزی است که امانت دار باید در آن بر اساس رضایت و توافق صاحب امانت دخل و تصرف نماید. خلافت انسان در زمین از نوع امانت است; یعنی جامعه و طبیعت مورد امانت هستند و انسان امانت دار آن ها. به همین جهت امانت, مسئولیت و تعهد را به دنبال دارد. ط توحیدی بودن: مرکز و محور اصلی خلافت انسان را (توحید) تشکیل می دهد و مبنا و اساس آن در اعتقاد به مبادی توحیدی قرار دارد و لذا بدون پذیرش توحید, تحقق آن بعید به نظر می رسد. ی غیر قابل سلب بودن: همان گونه که قبلا بیان شد (خلافت انسان) در زمین جنبه عمومی و همگانی دارد و همگان در دارا بودن آن و حقوق مربوط به آن با هم برابرند. از این دو مقدمه می توان نتیجه گرفت که نمی توان حق خلافت در زمین را در هیچ یک از ابعاد آن (سیاسی, حقوقی, اقتصادی و …) از کسی سلب کرد. به عنوان نمونه یکی از ابعاد آن استخلاف در طبیعت و ثروت است که حق مالکیت خصوصی را به دنبال دارد, نمی توان حق مالکیت خصوصی را از کسی سلب کرد. در امور سیاسی نیز همین گونه است. مثلا یکی از جنبه های آن حق نظارت و مشارکت در حکومت است و این حق را نمی توان از کسی سلب نمود. ک غیر قابل انتقال بودن: این خلافت به دو دلیل غیر قابل انتقال است, اولا همه دارای حق خلافت برابرند و حق دخالت آن ها در امور جامعه یک سان می باشد. پس انتقال آن از کسی به دیگری بی معنا است و ثانیا: انتقال حق خلافت از کسی به دیگری به معنای این است که او دیگر بر سرنوشت خود, جامعه و طبیعت حاکم نیست و تحت سلطه دیگران قرار دارد و این امر برابر است با از بین رفتن آزادی او. ل زیربنا و اساس حکومت: مردم با دارا بودن حق خلافت در زمین است که می توانند با تشکیل حکومت اداره امور جامعه را به دست گیرند, زیرا مادامی که مردم همه, حقّ دخالت در سرنوشت جامعه خود را نداشته باشند, نمی توانند به تشکیل حکومت اقدام کنند: (… از همین رو مسئله خلافت انسان, از دیدگاه قرآن, در حقیقت شالوده حکومت انسان بر هستی است. بدین ترتیب حکومت انسان بر خود هم بر این پایه درست می شود. چنان که حکومت مردم بر مردم,یعنی حق حاکمیت ملّی نیز به عنوان خلیفة اللّه بودن انسان ها می تواند مشروع و قانونی باشد:س…و شرعیة ممارسة الجماعة البشریة حکم نفسها بوصفها خلیفة عن اللّهز…)40 4 مبانی خلافت انسان تا این جا به تبیین مفهوم خلافت انسان یا خلافت عمومی و ویژگی های آن پرداختیم. حال باید دید که این (خلافت عمومی) بر چه مبنا و اصولی استوار است. در این جا برخی از مبانی و اصول عمده خلافت عمومی انسان بیان می شود: الف تکوین و فطرت بشری: انسان موجودی است مدنی یا اجتماعی, یعنی بدون تشکیلات, نظم و اجتماع نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد. قرن ها پیش ارسطو به این مهم توجه کرده است: (انسان به حکم طبیعت حیوانی اجتماعی (مدنی) است, و آن کس که از روی طبع, و نه بر اثر تصادف, بی وطن است, موجودی است یا فروتر از آدمی یا برتر از او.)41 اجتماعی بودن انسان به معنا این است که دارای سرنوشتی مشترک به نام سرنوشت اجتماعی می باشد.بنابراین فطرت و طبیعت انسان به گونه ای است که بتواند بر این سرنوشت مشترک حاکم باشد و مفهوم تکوینی و فطری بودن خلافت عامه انسان نیز همین است; یعنی انسان برحسب فطرت و طبیعت و اقتضای تکوین بر سرنوشت خویش حاکم شده است. سنت تاریخی بودن خلافت انسان نیز هم آهنگی و تناسب آن را با ساختار طبیعی و فطری انسان می رساند. به بیان شهیدصدر: (… ولی تنها موجودی که برحسب ساختمان و بافت خود و به حکم فطرت الهی اش با این خلافت تناسب دارد, انسان است. بنابراین, عرضه امانت در این جا عرضه فطری و تکوینی است و قبول و پذیرش انسان هم, قبول و پذیرش فطری و تکوینی است و معنای سنت تاریخی نیز همین است.)42 ب عقل و خرد انسان: مهم ترین ویژگی انسان که او را از سایر موجودات جهان هستی متمایز می سازد عقل43 است. به همین جهت در تعریف انسان گفته اند (حیوان ناطق) یعنی حیوانی که صاحب نطق, شعور, ادراک و فهم و به طور کلی عقل است. عقل در این جا عبارت است از نیروی درک و فهم و تشخیص و در مقابل (سفه) و (جهل) قرار دارد. امام هفتم(ع) در مورد عقل به این مفهوم می فرماید: (یا هشام ان الله تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه…)44 مضمون روایت این است که خداوند به اهل عقل و فهم در کتابش بشارت داده است آن جا که می فرماید: به بندگانی که به سخن و گفتار گوش فرا می دهند, پس نیکوترین آن را بر می گزینند. از این سخن کاملا پیداست که بارزترین جنبه عقل درک, تشخیص و تمیز صحیح از غلط و حق از باطل است.45 بنابراین انسان عاقل آن توانایی و استعداد را دارد که بتواند در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرد یا در آن مداخله و مشارکت کند. ج آزادی و اختیار: انسان موجودی است صاحب اختیار و مبنای خلقتش بر اساس آزادی است; یعنی هیچ نیرویی نمی تواند مانع حرکت اراده انسان گردد. تنها انسان آزاد است که می تواند در اداره امور جامعه خود مشارکت نماید و همین آزادی انسان بود که باعث شد بتواند عرضه امانت الهی را بپذیرد. (بر اساس یک نظریه) فرشتگان با اعتراض خود خیال می کردند که این خلافت به موجوداتی نظیر خودشان که آزادی و اختیار در آن ها راه ندارد تعلق می گیرند, در حالی که مضمون آیات چیز دیگری را بیان می دارد و آن این که خداوند با اعلام (انی اعلم ما لا تعلمون) اشاره به تفاوت انسان با ملائکه در مورد تعلق خلافت عمومی می نماید. بنابراین انسان از آن روی سزاوار خلافت می شود که موجودی آزاد است و صاحب اختیار. د اراده و عزم: برآیند عقل و آزادی در انسان چیزی است که اراده نام دارد یعنی انسان با عقل می سنجد, تشخیص می دهد, ارزیابی می کند و آن گاه با آزادی تصمیم می گیرد. پس اراده و عزم در جایی ممکن است که تشخیص و آگاهی همراه با آزادی, اختیار و قدرت انتخاب وجود داشته باشد. پذیرش خلافت انسان از سوی او بیانگر عزم و تصمیم اوست. البته تصمیم و عزم در این جا جنبه تکوینی دارد. ه حق ولایت و مسئولیت (حق ولایت نظارتی یا ارشادی): شهید صدر با اشاره به آیه 71 سوره توبه مطرح می سازد که انسان های مؤمن بر یکدیگر دارای ولایت [ارشادی ومبتنی بر نصح] هستند: (المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض….) و نمونه ای از تجلی این نوع ولایت ارشادی و نظارتی و مبتنی بر نصح و خیرخواهی در (امر به معروف) و (نهی از منکر) قرار دارد که نوعی نظارت و مشارکت اجتماعی است (یأمرون بالمعروف …) دارا بودن این حق است که به انسان اجازه می دهد دیگری را امر و نهی نماید یا اخطار کند یا نصیحت نماید و اگر انسان چنین حقی را بر دیگری نداشت چگونه می توانست به او بگوید: (این کار را بکن), (فلان کار به صلاح تو نیست). این حق ولایت و حاکمیت بیانگر این است که انسان نمی تواند نسبت به جامعه و سرنوشت آن بی تفاوت بماند: (این آیه از ولایت سخن به میان می آورد و این که هر انسان با ایمانی ولی انسان با ایمان دیگر است و منظورش از ولایت, سرپرستی و حاکمیت و ولایت [ارشادی] بر امور اوست.)46 و اعتقاد به توحید: یکی دیگر از مبانی خلافت انسان اعتقاد به توحید و به ویژه بعد اجتماعی توحید در زندگی انسان می باشد. (رکن و جوهر عقیده اسلامی توحید است و اسلام بر اساس همین عقیده انسان ها را از بندگی غیر خدا آزاد می کند (لا اله الا الله)… و حکومت هر مالکی جز خدا را واهی می داند. اعتقاد به حکومت و مالکیت خدا (بر جهان هستی) بنیاد آزادی (درونی و) برونی انسان را پایه می نهد…)47 منظور این است که با رد حاکمیت ها و خلافت های غیر الهی, انسان (خلافت عمومی خود) را می پذیرد و در جهت تحقق آن می کوشد, زیرا بدون نفی حاکمیت های دیگر اصولا پذیرش حاکمیت و خلافت خود معنا ندارد. به علاوه انسان در جهت وابستگی به مرکزیت توحید است که می تواند مفهوم خلافت عمومی خود را در زمین تحقق بخشد و دست های سلطه گران را از سر خود کوتاه نماید: (جامعه انسانی قبل از هر گونه وابستگی و تعلقی, وابسته ومنسوب به یک مرکز است و آن مستخلف (مرکزیت خلافتش) یعنی خداوند سبحان است که او را جانشین خود در زمین قرار داده است.)48 ز شورا و مشورت: شهید صدر با اشاره به آیه (و امرهم شوری بینهم)49, شورا را یکی از مبانی و پایه های خلافت انسان می داند.50 شورا و مشورت یکی از مهم ترین روش های عرفی و عقلایی و فطری در زندگی اجتماعی انسان است که حتی در نظام های استبدادی نیز به صورتی, هر چند ضعیف وجود داشته است. اصولا مسئله شور و تبادل نظر در میان انسان ها تاریخی انسانی دارد و در اسلام نیز جایگاه والایی یافته و یکی از سوره های قرآن به نام سوره (شوری) نام گرفته است. در سیرت پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) نیز به کرات شورا و مشورت در امور دیده می شود. همان گونه که به تحقق آن نیز سفارش کرده اند. به بیان شهید صدر: (… می بینیم پیامبر اکرم (ص) تا چه حد اصرار دارد مردم را در وظایف حکومت و مسئولیت خلافت خدا در روی زمین, شرکت دهد تا جایی که در پاره ای از اوقات در مشورت نظر اکثریت را می داند (در واقع) صلاحیت هم ندارند بر می گزیند. این عمل تنها به خاطر آن است که مردم احساس کنند در کارها, تجربه و بازسازی جامعه نقش مثبت دارند.)51 به طور کلّی شورا عملی اخلاقی و عقلایی است که ذاتی و فطری انسان ها است و هدف آن رسیدن به نظر و رأی صائب, جامع, معقول و صحیح است. 5 نتایج نظریه خلافت انسان الف ایجاد جامعه سیاسی, دولت و تشکیل حکومت: جامعه انسان به عنوان جانشین خدا در زمین برای اداره و تدبیر امور خود به ایجاد دولت و در نتیجه تشکیل حکومت می پردازد. بنابراین پایه و اساس دولت (خلافت عامه انسان) است. چه اگر انسان جانشین خدا در زمین نباشد چگونه می تواند به تدبیر امور جامعه پرداخته و در آن تصرف نماید. خلیفه بودن یعنی توانایی بالقوه ایجاد دولت و تشکیل سازمان های حکومتی را داشتن و لذا بر انسان است که این توانایی و استعداد بالقوه را به نیرویی بالفعل تبدیل کرده, دولتی را به وجود آورد و برای تأمین اهداف دولت به تشکیل حکومت و نهادهای سیاسی بپردازد. دولت جامعه ای سیاسی است که از طریق آن بعد سیاسی خلافت انسان (سیاست) تحقق می یابد: (یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق).52 بر اساس این آیه داود خلیفه خدا در زمین است و این خلافت هم می تواند تکوینی باشد و خلافت عمومی انسان به او تخصیص یافته باشد, زیرا طرف خطاب اوست و او انسانی است نماینده و نمونه انسان های دیگر و هم می تواند تشریعی باشد و تحقق خلافت او در ایجاد حکومت حقیقی و صحیح می باشد. ب آزادی انسان و عدم سلطه جویی: با پذیرش حاکمیت مطلق الهی و این که او همه مردم را جانشین خود در زمین قرار داده است نه فرد, گروه یا طبقه خاصی را و همگان در این جانشینی ذاتا با هم برابرند, سلطه جویی و برتری خواهی نفی می شود و آزادی انسان حفظ و رعایت می گردد. از این دیدگاه حتی امتیازات معنوی و تقوا و ایثار در راه خدا هیچ گونه برتری سیاسی اجتماعی و سلطه ای را برای انسان ها به وجود نمی آورد. در هر حال انسان صاحب تقوا با افراد دیگر در جهت تحقق این خلافت و در برابر حقوق اجتماعی و سیاسی با هم برابرند. (برتری و امتیازها, تنها در مقیاس الهی قابل قبول است و آن هم فقط بر مبنای عمل صالحی که از بنیاد پارسایی, دانش و جهاد صورت گرفته باشد و برای انسان چیزی جز کوشش او نخواهد بود… خداوند موجود آزاد و مختاری را (جانشین خود) بر روی زمین قرار داد تا بتواند به اختیار خود (مصلح) یا (مفسد فی الارض) باشد و با آزادی خود راهش را برگزیند.)53 ج پیشرفت و تکامل: به نظر شهید صدر, با پذیرش این نظریه را ه پیشرفت, توسعه و تکامل بر روی انسان باز است و افراد انسانی در این راه هیچ گونه محدودیتی نخواهند داشت و این حرکت تکاملی انسان تا رسیدن به خدا (ایده آل مطلق) ادامه دارد یعنی توقف در آن نیست: (یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.)54 شهید صدر در تفسیر این آیه می نویسد: (این آیه کریمه, هدفی برتر برای انسان یعنی انسانیت و جامعه بشری قرار می دهد, می گوید انسانیت در همه سطوح می کوشد تا به لقای پروردگار برسد. کدح یعنی یک حرکت و بسیج پی گیر, آمیخته با رنج و درد و سوز و گداز. برای همه جامعه بشری کدح صورت می گیرد, زیرا این حرکت یک حرکت عادی نیست, یک حرکت صعودی است, تکامل و ارتقا است….)55 انسان خلیفه الله در این مسیر نگاه خود را به آسمان می دوزد و زمین را با چشم آسمانی می بیند برعکس انسان غربی که نگاه خود را به زمین دوخته است و آسمان را فراموش کرده است و شرقیان که به آسمان چشم دوختند و زمین را فراموش کردند. آن گاه که نگاه به زمین با دید آسمانی معنوی صورت گیرد, راه حرکت را به سوی تحقق خلیفه اللهی در آن باز می کند: (اما اگر زمین جامه آسمانی بپوشد و کار بر روی طبیعت, عنوان وظیفه و مفهوم عبادتی پیدا کند, آن گاه نظریه انسان غیب گرای مسلمان, تبدیل به نیرویی حرکت آفرین می شود که او را برای مشارکت در بالا بردن سطح زندگی به جلو می راند و این وظیفه ای است که دولت اسلامی باید انجام دهد…)56 د خداگونه شدن و هدف نامحدود: هدف و اساس (خلیفه اللهی) انسان و تشکیل دولت و حکومت وی در زمین این است که بتواند ارزش های الهی را در خود پیاده نماید و چون ارزش ها و صفات حق تعالی نامحدود است بنابراین تحرک و پویایی انسان همیشگی است: (رشد حقیقی در منطق اسلام وقتی حاصل می شود که انسان (خلیفة الله) بتواند شبیه ارزش هایی که در وجود خداوند متعال متجلی است در وجود خود به عنوان خلیفه او … تحقق بخشد… از آن جا که این مکارم اخلاقی در سطح خدایی اش مطلق و بی حد و حساب است و انسان موجودی است محدود, بدیهی است پیاده شدن این اخلاق در یک موجود انسانی ایجاب می کند به صورت یک حرکت دائم به سوی بی نهایت انجام شود.)57 ه قدرت فساد نمی آورد: نگرش برخی از اندیشمندان غربی این نظر را به وجود آورده است که قدرت فساد می آورد. …ولی از دیدگاه شهیدصدر, احساس مسئولیت و امانت داری و حضور در پیشگاه خدا و توجه به آخرت مانع از فساد قدرت می شود. (با این ساخت شایسته ای که شهروندان در دولت اسلامی دارند, انسان می تواند از بند پدیده های زمینی (مادی) رها شود, از سر مقاصد و تصمیمات ناچیزی که او را از خدا جدا می کند برخیزد و به خاطر مقاصد و تصمیمات سترگ و عظیم زندگی نماید…)58 جامعه ای که بر اساس خلیفة الله بودن انسان به وجود می آید, یک جامعه توحیدی است; یعنی توحید بر کلیه روابط و ضوابط حاکم و جامعه حاکم است بنابراین در چنین جامعه ای انسان از قیود حیوانی و مادی رها شده و به اجرای صحیح قانون و عدالت در جامعه می پردازد. و تحقق عدل و قسط: عدالت یکی از برجسته ترین اهداف آدمیان در زندگانی فردی و اجتماعی است. زندگی بشری بدون عدالت فاقد تمام خیرات و نیکی ها خواهد بود. اگر در جامعه ای عدالت و قسط نباشد در آن, نشانی از امنیت و انصاف هم نخواهد بود. گویا عدالت رکن اساسی و پایه زیرین تمامی خیرات و خوبی ها و ارزش های انسانی است. با پذیرش نظریه خلافت عمومی انسان در زمین برای تمامی افراد بشر و تلاش در تحقق و اجرای آن به نحوی شایسته, تبعیض ها و دو گونه نگری ها از جامعه بشری برداشته می شود, زیرا پذیرش این نظریه متضمن اصل اساسی در حیات سیاسی و اجتماعی انسان ها است که عبارت اند از: 1 اصل (لا ولایة لاحد علی احد) به عنوان اصل اول در اداره جامعه بشری و سرنوشت انسان ها در درون جامعه سیاسی (مدینه); 2 اصل آزادی همگان در تعیین سرنوشت خویش; 3 اصل رعایت حقوق برمبنای دو اصل (آزادی) و (برابری) و با رعایت (استعدادهای افراد) و (لیاقت های افراد). حال تحقق این سه اصل به ویژه اصل سوم که بر مبنای دو اصل دیگر صورت می پذیرد در جامعه جایی برای بی عدالتی و تبعیض باقی نمی ماند و اگر نابرابری دیده می شود این نابرابری به حقوق نابرابر که ناشی از استعدادهای نابرابر یا لیاقت های نابرابر است بر می گردد و لذا این گونه نابرابری عین برابری به مفهوم واقعی کلمه و لذا عدالت است. در حالی که در اصل آزاد بودن افراد در تعیین سرنوشت خویش و سایر حقوق طبیعی همه با هم برابر خواهند بود و هیچ کس بر دیگری برتری نخواهد داشت. برتری در جایی مطرح می شود که کسی بدون تضییع حقوق دیگران و بدون ضایع کردن خود و حقوق انسانی الهی خود و با رعایت برابری استفاده از امکانات طبیعی, لیاقت بیشتری را از خود نشان دهد. بنابراین تحقق نظریه خلافت عمومی انسان راهی برای رسیدن به عدل و قسط در جامعه بشری است.( برگرفته از: نظریه خلافت عمومی انسان ، در اندیشه سیاسی سید محمدباقر صدر(ره) ، محمدحسین جمشیدی؛ فصلنامه حکومت اسلامی شماره 11) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 23/66666)
نظریه خلافت عمومی انسان راکه در اندیشه سیاسی سید محمدباقر صدراست توضیح دهید؟ این نظریه چه نتایجی در بعد سیاسی دارد؟
نظریه خلافت عمومی انسان راکه در اندیشه سیاسی سید محمدباقر صدراست توضیح دهید؟ این نظریه چه نتایجی در بعد سیاسی دارد؟
با توجه به نقش بنیادین این نظریه در شکل گیری دولت و نیز ایجاد تشکیلات حکومتی در این نوشتار به بررسی مفهوم و ماهیت خلافت انسان و مبانی و نتایج پذیرش آن می پردازیم.
1. مفهوم و ماهیت خلافت انسان
شهید صدر برای بیان منظور خود در تبیین این نظریه از مفاهیم و اصطلاحاتی چون (خلافة الانسان (جانشینی انسان) یا خلافة العام(جانشینی عمومی), استخلاف (جانشین دادن), استئمام(امامت دادن) و استئمان (امانت دادن) استفاده می کند. که در این جا هر یک را جداگانه بررسی می کنیم.
1 1 (خلافة الانسان) و (خلافة العام)
برای آشنایی با مفاهیم (خلافة الانسان) و (خلافة العام) ابتدا باید به بررسی واژه (خلافت) در زبان عربی پرداخت:
الف خلافت:
این واژه در قرآن نیامده است ولی برخی از مشتقاتش نظیر: (خلیفه) (دو مرتبه), (خلائف) (چهار مرتبه), خلفا (سه مرتبه), خلف و … در کتاب خدا ذکر شده است. در زبان عربی خلافت به معنای (جانشینی) و (نیابت) و به اصطلاح امروز (قائم مقامی) آمده است و (خلف یخلف: جانشین شد, جای [کسی یا چیزی] را گرفت) و (خلیفه: جانشین, نایب, قائم مقام و … می باشد). برای نمونه راغب اصفهانی در کتاب مفردات خود می نویسد:
و الخلافة: النیابة عن الغیر اما لغیبة المنوب عنه و اما لموته و اما لعجزه و اما لتشریف المستخلف و علی هذا الوجه الاخیر استخلف الله اولیاءه فی الارض؛16
خلافت عبارت است از نیابت و جانشینی دیگری در یکی از این موارد:
جانشینی به علت غیبت دیگری (جانشین کننده),
جانشینی به علت مرگ دیگری (جانشین کننده),
جانشینی و نیابت به علت عجز و ناتوانی دیگری (جانشین کننده),
جانشینی به خاطر ترفیع و بزرگداشت جانشین و رساندن او به شرافت و کمال.
و بر اساس مورد چهارم است که خداوند اولیای خودش را در زمین خلافت داده است.)
ب خلافة الانسان:
هنگامی که واژه خلافت که به مفهوم جانشینی است به اسمی اضافه می گردد به معنای جانشینی و قائم مقامی همان اسم است به نیابت از جانشین کننده. بنابراین در این جا منظور از خلافة الانسان جانشینی انسان در زمین به نیابت از خداست. به علاوه (ال) (الف و لام) در (الانسان) را می توان دارای یکی از معانی ذیل دانست:
1 برای استغراق افراد جنس باشد; در این صورت به معنای کلّ و بیانگر شمول, فراگیری و کلیت است یعنی (خلافت تمام افراد بشر) یا (جانشینی تمام انسان ها) به نیابت از پروردگار جهانیان.
2 برای بیان نوع و جنس باشد; در این صورت به معنای نوع انسان و بازهم بیانگر (جانشینی برای نوع بشر) به نیابت از خداوند عالمیان است. و در هر دو حال معنای آن, این است که (انسان نوعا) و یا (تمام انسان ها) به صورت بالقوه خلیفه و جانشین خدا در زمین هستند و لذا (خلافة الانسان) به مفهوم جانشینی و نیابت نوع انسان و یا کل آدمیان است. و این موضوع بیانگر جعل تکوینی خلافت برای نوع بشر در تمام ابعاد زندگانی خود در کره زمین می باشد.
ج خلافة العام:
منظور از خلافة العام, جانشینی عمومی انسان بر روی زمین است. این واژ ه را می توان معادل جانشینی عموم نوع بشر دانست زیرا (العام) یا صفت خلافت است که منظور خلافت عمومی است و یا مضاف الیه می باشد که در آن صورت به معنای عموم افراد بشر و در واقع نوع بشر است. شهید صدر آن را مترادف با (خلافة الانسان) می گیرد. به همین جهت ما نیز در ترجمه این دو اصطلاح, عبارت (خلافت عمومی انسان) را برگزیده ایم.
بنابراین (خلافت انسان) یا (خلافت عمومی) یعنی جانشینی انسان ها یا مردم در زمین به نیابت از پروردگار عالم. علت این جانشینی نیز غیبت, مرگ, عجز و ناتوانی جانشین کننده نیست بلکه به خاطر ترفیع, بزرگداشت, کرامت و رساندن انسان به کمالات شایسته اجتماعی و فردی می باشد و علت آن نیز این است که انسان به دلیل دارا بودن (عقل), آزادی, اراده, کمال طلبی و … چنین شایستگی را داشته است:
(و لقد کرمنا بنی آدم… و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا.)
علامه شهید سید محمّدباقر صدر از خلافت انسان چنین تعبیری دارد:
(خداوند سبحان انسان را به خلافت خود بر روی زمین مشرف ساخت. پس انسان از این نظر که خلیفه خدا در زمین است از سایر موجودات جهان متمایز می باشد.)17
شهیدصدر در ادامه می افزاید:
(بر اثر این خلافت است که انسان شایستگی آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنند و همه نیروهای ظاهری و پنهانی جهان از او پیروی نمایند.)18
1 2 استخلاف
این واژه نیز مصدر باب استفعال و از ریشه (خلافت) می باشد و به مفهوم جانشین کردن, به خلافت فراخواندن, نیابت دادن و … آمده است:
(استخلف فلانا): جعله خلیفة له و فلانا (من فلان: جعله مکانا)19 (استخلف فلانا او را جانشین و قائم مقام خود قرار داد, و استخلف فلانا من فلان: او دیگری را جانشین خود ساخت). شهید صدر در تحلیل عناصر جامعه یکی از این عناصر را (استخلاف) می داند. وی با استناد به آیه:
(و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة …)20
می نویسد:
(وقتی این آیه را مورد مطالعه قرار می دهیم, ملاحظه می شود خداوند تعالی فرشتگان را آگاه می سازد که بنیاد جامعه ای را روی زمین پی افکنده است, می خواهیم بدانیم با توجه به این عبارت قرآنی عناصر این جامعه کدام است, از تعبیر قرآن می توان سه عنصر اصلی استخراج نمود. این عناصر عبارت اند از:
1 انسان; (الانسان),
2 زمین یا به طور کلی طبیعت; (الارض او الطبیعة علی وجه عام …),
3 پیوند معنوی که انسان را با زمین و با طبیعت از یک سو و انسان را با انسان های دیگر, به عنوان برادر از دیگر سوی مرتبط می سازد. این پیوند معنوی را قرآن (استخلاف) می نامد.)21
بنابراین بر اساس برداشت شهیدصدر جامعه زمینی از سه عنصر: (زمین), (انسان) و (استخلاف) به وجود می آید. رابطه استخلاف نیز به سه صورت قابل تجلی است; رابطه انسان با انسان (خودش), انسان با دیگران (جامعه) و انسان با طبیعت:
انسان انسان با خود
جامعه زمینی رابطه و پیوند انسان با دیگران = استخلاف
زمین انسان با طبیعت
این رابطه بیانگر این است که انسان در برابر سه سرنوشت مسئول و امانت دار است: (سرنوشت خویش, سرنوشت اجتماع و سرنوشت طبیعت). به علاوه هر چند استخلاف پیوندی است اجتماعی اما یک سر آن در بیرون از این جامعه قرار دارد, زیرا عاملی خارج از اجتماعی که به وجود آمده, بنیان آن را گذاشته است و او یکی از بنیادهای اساسی این پیوند اجتماعی است. لذا این پیوند دارای چهار جنبه یا چهار رکن است و از این چهار رکن, رکن بیرونی از همه مهم تر می باشد, زیرا مبنا و اساس (استخلاف) اوست. طبیعتا پیوند استخلاف به گونه ای است که در برگیرنده این رکن خارجی نیز می باشد. به بیان شهیدصدر بر این اساس عناصر یا ارکان (استخلاف) عبارت اند از:
1 مستخلف که خداوند سبحان است (خلیفه گرداننده),
2 مستخلف که انسان های روی زمین هستند (خلیفه شده),
4و3 مستخلف علیه (آن چه خلافت بر آن صورت گرفته است), که شامل انسان, جامعه و زمین (طبیعت) می باشد. پیوند چهار بعدی استخلاف را می توانیم به شکل هرمی نشان دهیم:
مستخلف(خدا)
مستخلف علیه(جامعه) مستخلف علیه(طبیعت)
شهید صدر بعد از بیان عناصر چهارگانه (استخلاف) می نویسد:
(… نقش انسان در برخورد با زندگی اش نقش استخلاف و استئمام است یعنی خداوند انسان را در زمین جانشین خود ساخته و به او مقام امامت بخشیده است. (در این جامعه زمینی) رابطه انسان با طبیعت رابطه مالک و مملوک نیست, بلکه رابطه (امین) با مورد امانت است. و رابطه انسان با برادرش (انسان دیگر) در هر پایگاه اجتماعی, رابطه دو همکار در انجام وظیفه خلافت الهی است. نه اینکه رابطه حاکم و محکوم, مالک و مملوک یا خدایی و بندگی باشد.)22
به زعم شهید صدر اگر بعد یا رکن چهارم این پیوند اجتماعی (استخلاف) یعنی (اللّه) را برداریم تمام پیوند دگرگون می گردد و ساختمان حیات اجتماعی به صورتی دیگر در می آید. (حاکمیت و مالکیت به رنگ های گوناگون پدید می آید, حاکمیت انسان نسبت به انسان دیگر به صورت هایی در می آید که تاریخ بعد از نادیده گرفتن بعد چهارم گرفتار انواع و اقسام آن شده است….)23
بنابراین آن چه محتوای روابط اجتماعی را تغییر می دهد بودن یا نبودن (مستخلف) در ارکان تشکیل دهنده آن است.
1 3 استئمام
تعبیر دیگری که شهیدصدر برای بیان (خلافت عامه) انسان بر روی زمین به کار می برد (استئمام) است که به معنی (امامت دادن), (امام گذاشتن), (استقرار امانت و رهبری) و…می باشد. بر این اساس به نظر شهیدصدر خداوند انسان را به مقام (امامت) در زمین مفتخر کرده است.
استئمام و امامت تعبیر دیگری از استخلاف و خلافت عمومی یا خلافت انسان است. آن گاه که از بالا و بعد آسمانی و از ناحیه جاعل خلیفه به استخلاف (حاکمیت انسان) در زمین بنگریم استخلاف,نیابت و جانشینی است و آن گاه که از بعد زمینی و بشری و از ناحیه خلیفه شونده و با تکیه بر نقش انسان به موضوع خلافت عمومی نظر افکنیم, (استئمام) و (امامت) و (رهبری) است. یعنی هم انسان را به عنوان جانشین خدا در زمین می یابیم و هم به عنوان امام و رهبر و حاکم. امامت و رهبری در این جا مفهومی فطری و تکوینی دارد نه تشریعی یعنی جعل آن جعل تکوینی و مبتنی بر طبیعت خلقت انسان و ویژگی های فطری او یعنی عقل و آزادی می باشد و لذا معنایی عام دارد نه خاص.
1 4 استئمان
دیگر اصطلاح و مفهومی که شهیدصدر در بررسی نظریه خلافت عمومی انسان به کار برده است, (استئمان) می باشد که به معنی (امانت دادن) یا (عرضه امانت) و یا (واگذاردن امانت) و (امین قرار دادن) و … می باشد. بر این اساس اگر از زاویه دیگری یعنی باز از پایین و از زاویه نگاه آدمیان یا از برون به موضوع خلافت انسان نگاه کنیم, آن را به عنوان امانت می بینیم. البته امانت در این جا نیز یک پذیرش تکوینی است و در واقع یک سنت الهی است که تحقق یافته است. به بیان صدر:
(این امانتی که انسان آن را پذیرفته و زیر بارش رفته است وقتی بر طبق این آیه بر او عرضه شد… و پذیرش تکوینی پدید آمد, و این معنای سنت تاریخی است.)24
2. ماهیت و حقیقت استخلاف
الف استخلاف و اعطای امانت:
شهیدصدر بر این نکته اصرار می ورزد که (استخلاف) و (امامت) انسان در زمین یک (امانت) است و رابطه انسان با جامعه (انسان های دیگر) رابطه (امین) با (مورد امانت) می باشد. استخلاف و امامت انسان در زمین همان امانتی است که آسمان ها, زمین و کوه ها از پذیرش آن سر باز زدند و انسان حامل آن را پذیرفت:
(انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.)25
بررسی تحلیلی موضوع استخلاف از دیدگاه انسان و به اعتبار پذیرش انسان جانشینی را در شکل (امانت داری) و (مسئولیت) جلوه می دهد; یعنی استخلاف در تحلیل جدید به (استئمان) تبدیل می شود, زیرا (استخلاف) برعهده خدا و (استئمان) برعهده انسان است. خلافت و امامت از ناحیه خدا عرضه می شود ولی پذیرش آن از سوی انسان در قالب (امانت) تحقق می یابد:
(امانت همان صورت پذیرفته شده خلافت است: خلافت از ناحیه خدا عرضه می شود که او این پایگاه بلند را به انسان می بخشد. امانت و خلافت عبارت است از استخلاف و استئمان یعنی به جانشینی برگزیدن, به امانت گرفتن و تحمل بار سنگین آن را کردن…)26
بنابراین مفهوم (جعل) در آیات مربوط به خلافت انسان به معنای (عرضه امانت) است, زیرا در (جعل) همان چهار عنصر (استخلاف و استئمان) قرار دارند که عبارت اند از:
1 استخلاف = استئمام = استئمان = جعل = عرضه خلافت و امامت.
2 مستخلف = مستئمم = مستئمن = جاعل = معروض منه = خدا.
3 مستخلف = مستئمم = مستئمن = مجعول = معروض علیه = انسان.
4 مستخلف علیه = مستئمم علیه = مستئمن به = مجعول له = معروض = جامعه و طبیعت.
ب تکوین یا تشریع:
حال باید دید آیا این (جعل) یا عرضه (خلافت و امانت) عرضه تشریعی و قانونی است آن گونه که برخی پنداشته اند یا نه عرضه تکوینی و طبیعی استí این خلافت یا پیوند اجتماعی بنا بر تفسیر آیه 72 سوره احزاب بر انسان عرضه شده است. و انسان هم آن را پذیرفته و زیر بار مسئولیت آن رفته است و لذا تبدیل به امانت شده است,زیرا تا مورد امانت را امین نپذیرد در رابطه و قرارداد مبتنی بر امانت و امانت داری تحقق نمی یابد. بنابراین در این جا سخن از امانتی است که بر انسانی عرضه شده و او هم آن را پذیرفته و لذا رابطه اجتماعی استخلاف تحقق یافته است در حالی که همین خلافت بر موجودات دیگر عرضه شد ولی آن را نپذیرفتند. این جاست می گوییم این جعل و عرضه تشریعی و قانونی نیست بلکه تکوینی و فطری است و با جعل های تشریعی نظیر ارسال رسل تفاوت دارد. یعنی به بیان شهید صدر این (جعل و عرضه) یک سنت اجتماعی سیاسی یا تاریخی است نه یک تشریع و قانون گذاری که برای اطاعت و پیروی صورت می گیرد چه, اطاعت و پیروی در مورد موجودات دیگر نظیر کوه ها,آسمان ها و زمین که قبلا این امانت بر آنها عرضه شده است معنی ندارد:
(از این جا در می یابیم که این عرضه, عرضه تکوینی است نه عرضه تشریعی. مقصود این است که, این عطای پروردگار در جست وجوی جایی متناسب با طبیعتش, متناسب با فطرت و سرشتش, متناسب با ساختمان تاریخی و وجودی اش, همه جا گردش کرد. کوه ها با این خلافت هم آهنگی نداشتند. آسمان ها و زمین با این پیوند اجتماعی چهار طرفه مناسبتی نداشتند تا بتوانند بار امانت و خلافت الهی را بردارند. ولی تنها موجودی که برحسب ساختمان و بافت خود و به حکم فطرت الهی اش با این خلافت تناسب دارد, انسان است. بنابراین, عرضه امانت در این جا عرضه فطری و تکوینی است و قبول و پذیرش انسان هم, قبول و پذیرش فطری و تکوینی است و معنای سنت تاریخی نیز همین است.)27
بنابراین در اندیشه شهیدصدر, حاکمیت و خلافت انسان, سنتی فطری و در عین حال تاریخی و سیاسی است و لذا هر چند انسان (ظلوم و جهول) می تواند در مقابل آن بایستد و با آن برزمد و مانع تحققش گردد, نمی تواند منکر وجود آن گردد.
ج استخلاف عمومی و نوعی:
آیا این خلافتی که خداوند به عنوان امانت در اختیار انسان نهاده است,آن گونه که برخی می پندارند, اعلام حاکمیت و خلافت برای شخص آدم (ع) است یا این که نوع انسان مورد نظر است. در آیه 30 سوره بقره مطرح شده است که فرشتگان در برابر این استخلاف اعتراض کردند و گفتند آیا خلافت را در اختیار انسانی می گذاری که در زمین فساد و خونریزی می کند…í از این اعتراض فرشتگان بر می آید که خلافت اختصاص به حضرت آدم (ع) نداشته است زیرا آن کس که در زمین خونریزی و فساد می کند, طبق آنچه فرشتگان را نگران کرده است آدم (ع) نبوده است.28 به علاوه در مورد این که شخص آدم(ع) در زمین خونریزی یا فساد کرده باشد تاریخ چیزی را بیان نکرده و بر اساس آیات قرآن و نیز نص کتب تورات و انجیل اولین خونریزی به دست فرزند آدم(ع) قابیل صورت گرفته است. هم چنین معنی ندارد که فرشتگان به موضوعی موقتی و چند ساله اعتراض نمایند بلکه آن ها به موضوعی مستمر و همیشگی اعتراض داشتند موضوعی که به عنوان یک سنت در تاریخ جهان در می آید و تا انسان بر روی زمین زندگی می کند ادامه خواهد داشت. در آیاتی دیگر نیز استخلاف و خلافت به تمام انس
ان ها نسبت داد شده است:
1 (امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض)29
2 (اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح)30
3 (جعلکم خلائف الارض)31
بنابراین موضوع خلافت امری تکوینی و لذا همگانی و عمومی است و اختصاص به حضرت آدم (ع) ندارد.
(این خلافتی که خداوند در آیات قرآن از آن حکایت می کند, اعلام خلافت برای شخص آدم (ع) نیست, بلکه جنس آدمی به صورت کلی مورد نظر است, زیرا آن کس که در زمین فساد می کند و مرتکب خونریزی می شود طبق آن چه ملائکه از آن بیم داشتند, شخص آدم(ع) نبوده است. بلکه آدمیت و انسانیت در طول تاریخ می باشد. بنابراین خلافت برای انسانیت روی زمین است…)32
این است که پیامبر اسلام (ص) می فرماید: (کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته)33
موضوع دیگری که شهید صدر صریحا مطرح نکرده است ولی از بحث های او قابل استنتاج است این است که (خلافت انسان) تفویض حاکمیت الهی به انسان نیست, زیرا حاکمیت الهی مطلقه, نامحدود و حقیقی است و لذا قابل واگذاری به موجوداتی با ویژگی های محدود نمی باشد. به علاوه حاکمیت بر جهان هستی از صفات خدا و عین ذات اوست و لذا تفویض آن معنا ندارد. تجزیه پذیری نیز در حاکمیت خدا راه ندارد که بخشی از آن را به بشر تفویض نموده باشد. (خلافت و حاکمیت عمومی بشری) هم چون سایر قوانین و سنت های الهی از امور فطری و تکوینی است که به عنوان نیاز طبیعی انسان و برای رسیدن به کمال از جانب خدا برای او تکوینا و ذاتا جعل و عرضه شده است و ذاتا نیز از سوی او مورد پذیرش قرار گرفته است.
3. ویژگی های خلافت انسان
الف جعل الهی: خداوند انسان را جانشین خود در زمین قرار داده است و این جانشنی با هدف رشد, تعالی و حرکت انسان به سوی سعادت و کمال جاودانی صورت گرفته است. بنابراین از این دیدگاه انسان نمی تواند ادعا کند که ذاتا دارای حاکمیت و خلافت است,زیرا انسان جایگاه (خلافت) و پایگاه, امانت و مسئولیت الهی است به همین جهت در قرآن نیز خلافت انسان در زمین با فعل (جعل) بیان شده است. بنابراین از این نظر که منشأ و سرچشمه آن بیرون از جامعه انسانی است جعلی است.
(… در اسلام مردم مرکز و محور جانشینی خدا و پایگاه مسئولیت در برابر او هستند.)34
ب محدودیت و نسبیت:
با توجه به این که خلافت در زمین به دست انسان ها تحقق می یابد و توانایی ها, امکانات و تلاش های بشری محدود و نسبی است لذا خلافت او نیز همین گونه خواهد بود. این ویژگی مهم در این نظریه بیانگر این است که خلافت به صورت مطلقه و با اختیارات نامحدود معنا ندارد. به ویژه که انسان موجودی است که امکان خطا, اشتباه, گناه و معصیت وحتی آلوده شدن به ظلم و فساد را دارد (انه کان ظلوما جهولا) و چنین وضعی در سیاست و قدرت به مراتب بیشتر است.
ج تکوینی و فطری:
ولایت و خلافت انسان در زمین امری طبیعی و تکوینی است; یعنی مطابق با ساخت و سرشت طبیعی اوست و تشریعی, وضعی و قانونی نمی باشد; یعنی به عنوان وظیفه و تکلیف به او عرضه نشده است بلکه به خاطر تناسب و هم آهنگی که با سرشت و ساختار طبیعی اش داشته است به او عرضه شده و او نیز آن را پذیرفته است و اگر فعل (جعل) را در مورد آن به کار می برد, جعلش تکوینی و فطری است نه تشریعی و وضعی. جعل در این جا چیزی شبیه به (خلق) یا تکمیل خلق می باشد. همان گونه که در قرآن ابتدا از خلق آسمان ها و زمین سخن می گوید و بعد با جعل ظلمات و نور آن را کامل می کند.35
د سنت الهی:
خلافت انسان در زمین چون امری فطری و واقعی است و ریشه در طبیعت انسان و جهان دارد از آن به (سنت) یا (قانون) الهی تعبیر می شود. بنابراین تمام خصویات سنت های الهی را دارد. منتها سنتی است از نوع سنت های گروه سوم یعنی گرایش های طبیعی و فطری, بدین معنا که انسان به عنوان موجودی اجتماعی سیاسی (یا به تعبیر ابونصر فارابی (مدنی( بدون خلافت و حاکمیت انسان به معنای واقعی نخواهد بود و این ویژگی را نمی توان از او جدا کرد, هر چند که می توان موقتا با فطرت و سرشت انسان به مقابله برخاست و در مقابل سنت های فطری ایستاد.
ه عمومیت و همگانی:
(خلافت انسان) موضوعی عمومی, انسانی و همگانی است. فراگیرنده جهان شمول و عام است و به هیچ فرد, گروه یا طبقه خاصی تعلق ندارد و هیچ فرد یا گروه یا طبقه ای نمی تواند ادعا کند که دیگران فاقد آن هستند. همان گونه که انسان ها همه در پیشگاه حق برابرند, در دارا بودن حق ولایت و خلافت در زمین نیز برابرند.
و گستردگی و شمول:
حوزه و دایره خلافت انسان در زمین بسیار گسترده است و تمام ابعاد زندگی او را در بر می گیرد. در سیاست, در اقتصاد, جامعه, فرهنگ, اخلاق, دانش و … انسان جانشین خداست. مثلا در اقتصاد انسان به عنوان خلیفه خدا:
(وظیفه دارد: ثروتی را که خداوند در اختیار او گذارده بر اساس فرمان ها و دستورهای مالک اصلی اداره نماید.)36
در قرآن نیز به این نوع استخلاف اقتصادی اشاره شده است:
(انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه.)37
بنابراین خلافت انسان تنها یک خلافت سیاسی محض نیست بلکه ابعاد گوناگونی دارد و راهی است برای رسیدن بشر به مقام عبودیت محض الهی و خداگونه شدن. برخی از ابعاد استخلاف عبارت اند از:
1) ایجاد جامعه سیاسی و دولت و در نهایت تشکیل حکومت (خلافت سیاسی);
2) خلافت اخلاقی, تربیتی و پرورشی (انسان سازی);
3) ایجاد عدالت اقتصادی, توسعه, رفاه و پیشرفت (خلافت اقتصادی);
4) خلافت علمی و فرهنگی;
5) خلافت اجتماعی;
6) خلافت بر طبیعت;
7)خلافت انسان بر نفس خود و … و به تعبیر شهید صدر:
(… خداوند پروردگار زمین و همه خیرات آن است و نیز پروردگار انسان و حیوان و هر جنبنده ای…بدین سان خلیفة اللّه در زمین یعنی جانشین خداوند در تمام این امور و اشیا و …)38
در بعد سیاسی نیز این خلافت دارای سه جنبه است: یکی ولایت, رهبری و خلافت در جامعه, دوم امانت داری و تحقق مسئولیت و سوم نظارت, گواهی, شهادت و مشارکت در امور سیاسی جامعه. این هر سه ناشی از دو ویژگی طبیعی انسان یعنی عقل و آزادی است.
ز برابری در خلافت:
به شهیدنظر صدر تمام انسان ها در دارا بودن حقوق مربوط به خلافت با هم برابرند و حق خلافت هیچ کس طبیعتا بیش تر از دیگری نیست, یعنی همان حق و سهمی که شخص الف برای تحقق خلافت خدا در زمین دارد, شخص ب نیز داراست و از این جاست که در این نظریه برتری طلبی و سلطه جویی افراد بر یکدیگر منتفی است.
(همان گونه که گذشت مردم صاحب حق و عهده دار حمل این امانت هستند و همگی نسبت به این حق در پیشگاه قانون با هم برابرند و تمام آن ها در جهت تحقق آن, حق بیان آرا و افکار و انجام فعالیت های سیاسی به گونه های مختلف را دارند, همان گونه که در انجام مراسم و شعائر دینی و مذهبی خود آزاد هستند.)39
ح امانت بودن:
امانت آن چیزی است که امانت دار باید در آن بر اساس رضایت و توافق صاحب امانت دخل و تصرف نماید. خلافت انسان در زمین از نوع امانت است; یعنی جامعه و طبیعت مورد امانت هستند و انسان امانت دار آن ها. به همین جهت امانت, مسئولیت و تعهد را به دنبال دارد.
ط توحیدی بودن:
مرکز و محور اصلی خلافت انسان را (توحید) تشکیل می دهد و مبنا و اساس آن در اعتقاد به مبادی توحیدی قرار دارد و لذا بدون پذیرش توحید, تحقق آن بعید به نظر می رسد.
ی غیر قابل سلب بودن:
همان گونه که قبلا بیان شد (خلافت انسان) در زمین جنبه عمومی و همگانی دارد و همگان در دارا بودن آن و حقوق مربوط به آن با هم برابرند. از این دو مقدمه می توان نتیجه گرفت که نمی توان حق خلافت در زمین را در هیچ یک از ابعاد آن (سیاسی, حقوقی, اقتصادی و …) از کسی سلب کرد. به عنوان نمونه یکی از ابعاد آن استخلاف در طبیعت و ثروت است که حق مالکیت خصوصی را به دنبال دارد, نمی توان حق مالکیت خصوصی را از کسی سلب کرد. در امور سیاسی نیز همین گونه است. مثلا یکی از جنبه های آن حق نظارت و مشارکت در حکومت است و این حق را نمی توان از کسی سلب نمود.
ک غیر قابل انتقال بودن:
این خلافت به دو دلیل غیر قابل انتقال است, اولا همه دارای حق خلافت برابرند و حق دخالت آن ها در امور جامعه یک سان می باشد. پس انتقال آن از کسی به دیگری بی معنا است و ثانیا: انتقال حق خلافت از کسی به دیگری به معنای این است که او دیگر بر سرنوشت خود, جامعه و طبیعت حاکم نیست و تحت سلطه دیگران قرار دارد و این امر برابر است با از بین رفتن آزادی او.
ل زیربنا و اساس حکومت:
مردم با دارا بودن حق خلافت در زمین است که می توانند با تشکیل حکومت اداره امور جامعه را به دست گیرند, زیرا مادامی که مردم همه, حقّ دخالت در سرنوشت جامعه خود را نداشته باشند, نمی توانند به تشکیل حکومت اقدام کنند:
(… از همین رو مسئله خلافت انسان, از دیدگاه قرآن, در حقیقت شالوده حکومت انسان بر هستی است. بدین ترتیب حکومت انسان بر خود هم بر این پایه درست می شود. چنان که حکومت مردم بر مردم,یعنی حق حاکمیت ملّی نیز به عنوان خلیفة اللّه بودن انسان ها می تواند مشروع و قانونی باشد:س…و شرعیة ممارسة الجماعة البشریة حکم نفسها بوصفها خلیفة عن اللّهز…)40
4 مبانی خلافت انسان
تا این جا به تبیین مفهوم خلافت انسان یا خلافت عمومی و ویژگی های آن پرداختیم. حال باید دید که این (خلافت عمومی) بر چه مبنا و اصولی استوار است. در این جا برخی از مبانی و اصول عمده خلافت عمومی انسان بیان می شود:
الف تکوین و فطرت بشری:
انسان موجودی است مدنی یا اجتماعی, یعنی بدون تشکیلات, نظم و اجتماع نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد. قرن ها پیش ارسطو به این مهم توجه کرده است:
(انسان به حکم طبیعت حیوانی اجتماعی (مدنی) است, و آن کس که از روی طبع, و نه بر اثر تصادف, بی وطن است, موجودی است یا فروتر از آدمی یا برتر از او.)41
اجتماعی بودن انسان به معنا این است که دارای سرنوشتی مشترک به نام سرنوشت اجتماعی می باشد.بنابراین فطرت و طبیعت انسان به گونه ای است که بتواند بر این سرنوشت مشترک حاکم باشد و مفهوم تکوینی و فطری بودن خلافت عامه انسان نیز همین است; یعنی انسان برحسب فطرت و طبیعت و اقتضای تکوین بر سرنوشت خویش حاکم شده است. سنت تاریخی بودن خلافت انسان نیز هم آهنگی و تناسب آن را با ساختار طبیعی و فطری انسان می رساند. به بیان شهیدصدر:
(… ولی تنها موجودی که برحسب ساختمان و بافت خود و به حکم فطرت الهی اش با این خلافت تناسب دارد, انسان است. بنابراین, عرضه امانت در این جا عرضه فطری و تکوینی است و قبول و پذیرش انسان هم, قبول و پذیرش فطری و تکوینی است و معنای سنت تاریخی نیز همین است.)42
ب عقل و خرد انسان:
مهم ترین ویژگی انسان که او را از سایر موجودات جهان هستی متمایز می سازد عقل43 است. به همین جهت در تعریف انسان گفته اند (حیوان ناطق) یعنی حیوانی که صاحب نطق, شعور, ادراک و فهم و به طور کلی عقل است. عقل در این جا عبارت است از نیروی درک و فهم و تشخیص و در مقابل (سفه) و (جهل) قرار دارد. امام هفتم(ع) در مورد عقل به این مفهوم می فرماید:
(یا هشام ان الله تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه…)44
مضمون روایت این است که خداوند به اهل عقل و فهم در کتابش بشارت داده است آن جا که می فرماید: به بندگانی که به سخن و گفتار گوش فرا می دهند, پس نیکوترین آن را بر می گزینند. از این سخن کاملا پیداست که بارزترین جنبه عقل درک, تشخیص و تمیز صحیح از غلط و حق از باطل است.45 بنابراین انسان عاقل آن توانایی و استعداد را دارد که بتواند در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرد یا در آن مداخله و مشارکت کند.
ج آزادی و اختیار: انسان موجودی است صاحب اختیار و مبنای خلقتش بر اساس آزادی است; یعنی هیچ نیرویی نمی تواند مانع حرکت اراده انسان گردد. تنها انسان آزاد است که می تواند در اداره امور جامعه خود مشارکت نماید و همین آزادی انسان بود که باعث شد بتواند عرضه امانت الهی را بپذیرد. (بر اساس یک نظریه) فرشتگان با اعتراض خود خیال می کردند که این خلافت به موجوداتی نظیر خودشان که آزادی و اختیار در آن ها راه ندارد تعلق می گیرند, در حالی که مضمون آیات چیز دیگری را بیان می دارد و آن این که خداوند با اعلام (انی اعلم ما لا تعلمون) اشاره به تفاوت انسان با ملائکه در مورد تعلق خلافت عمومی می نماید. بنابراین انسان از آن روی سزاوار خلافت می شود که موجودی آزاد است و صاحب اختیار.
د اراده و عزم:
برآیند عقل و آزادی در انسان چیزی است که اراده نام دارد یعنی انسان با عقل می سنجد, تشخیص می دهد, ارزیابی می کند و آن گاه با آزادی تصمیم می گیرد. پس اراده و عزم در جایی ممکن است که تشخیص و آگاهی همراه با آزادی, اختیار و قدرت انتخاب وجود داشته باشد.
پذیرش خلافت انسان از سوی او بیانگر عزم و تصمیم اوست. البته تصمیم و عزم در این جا جنبه تکوینی دارد.
ه حق ولایت و مسئولیت (حق ولایت نظارتی یا ارشادی):
شهید صدر با اشاره به آیه 71 سوره توبه مطرح می سازد که انسان های مؤمن بر یکدیگر دارای ولایت [ارشادی ومبتنی بر نصح] هستند: (المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض….)
و نمونه ای از تجلی این نوع ولایت ارشادی و نظارتی و مبتنی بر نصح و خیرخواهی در (امر به معروف) و (نهی از منکر) قرار دارد که نوعی نظارت و مشارکت اجتماعی است (یأمرون بالمعروف …) دارا بودن این حق است که به انسان اجازه می دهد دیگری را امر و نهی نماید یا اخطار کند یا نصیحت نماید و اگر انسان چنین حقی را بر دیگری نداشت چگونه می توانست به او بگوید: (این کار را بکن), (فلان کار به صلاح تو نیست). این حق ولایت و حاکمیت بیانگر این است که انسان نمی تواند نسبت به جامعه و سرنوشت آن بی تفاوت بماند:
(این آیه از ولایت سخن به میان می آورد و این که هر انسان با ایمانی ولی انسان با ایمان دیگر است و منظورش از ولایت, سرپرستی و حاکمیت و ولایت [ارشادی] بر امور اوست.)46
و اعتقاد به توحید:
یکی دیگر از مبانی خلافت انسان اعتقاد به توحید و به ویژه بعد اجتماعی توحید در زندگی انسان می باشد.
(رکن و جوهر عقیده اسلامی توحید است و اسلام بر اساس همین عقیده انسان ها را از بندگی غیر خدا آزاد می کند (لا اله الا الله)… و حکومت هر مالکی جز خدا را واهی می داند. اعتقاد به حکومت و مالکیت خدا (بر جهان هستی) بنیاد آزادی (درونی و) برونی انسان را پایه می نهد…)47
منظور این است که با رد حاکمیت ها و خلافت های غیر الهی, انسان (خلافت عمومی خود) را می پذیرد و در جهت تحقق آن می کوشد, زیرا بدون نفی حاکمیت های دیگر اصولا پذیرش حاکمیت و خلافت خود معنا ندارد. به علاوه انسان در جهت وابستگی به مرکزیت توحید است که می تواند مفهوم خلافت عمومی خود را در زمین تحقق بخشد و دست های سلطه گران را از سر خود کوتاه نماید:
(جامعه انسانی قبل از هر گونه وابستگی و تعلقی, وابسته ومنسوب به یک مرکز است و آن مستخلف (مرکزیت خلافتش) یعنی خداوند سبحان است که او را جانشین خود در زمین قرار داده است.)48
ز شورا و مشورت:
شهید صدر با اشاره به آیه (و امرهم شوری بینهم)49, شورا را یکی از مبانی و پایه های خلافت انسان می داند.50 شورا و مشورت یکی از مهم ترین روش های عرفی و عقلایی و فطری در زندگی اجتماعی انسان است که حتی در نظام های استبدادی نیز به صورتی, هر چند ضعیف وجود داشته است. اصولا مسئله شور و تبادل نظر در میان انسان ها تاریخی انسانی دارد و در اسلام نیز جایگاه والایی یافته و یکی از سوره های قرآن به نام سوره (شوری) نام گرفته است. در سیرت پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) نیز به کرات شورا و مشورت در امور دیده می شود. همان گونه که به تحقق آن نیز سفارش کرده اند.
به بیان شهید صدر:
(… می بینیم پیامبر اکرم (ص) تا چه حد اصرار دارد مردم را در وظایف حکومت و مسئولیت خلافت خدا در روی زمین, شرکت دهد تا جایی که در پاره ای از اوقات در مشورت نظر اکثریت را می داند (در واقع) صلاحیت هم ندارند بر می گزیند. این عمل تنها به خاطر آن است که مردم احساس کنند در کارها, تجربه و بازسازی جامعه نقش مثبت دارند.)51
به طور کلّی شورا عملی اخلاقی و عقلایی است که ذاتی و فطری انسان ها است و هدف آن رسیدن به نظر و رأی صائب, جامع, معقول و صحیح است.
5 نتایج نظریه خلافت انسان
الف ایجاد جامعه سیاسی, دولت و تشکیل حکومت:
جامعه انسان به عنوان جانشین خدا در زمین برای اداره و تدبیر امور خود به ایجاد دولت و در نتیجه تشکیل حکومت می پردازد. بنابراین پایه و اساس دولت (خلافت عامه انسان) است. چه اگر انسان جانشین خدا در زمین نباشد چگونه می تواند به تدبیر امور جامعه پرداخته و در آن تصرف نماید. خلیفه بودن یعنی توانایی بالقوه ایجاد دولت و تشکیل سازمان های حکومتی را داشتن و لذا بر انسان است که این توانایی و استعداد بالقوه را به نیرویی بالفعل تبدیل کرده, دولتی را به وجود آورد و برای تأمین اهداف دولت به تشکیل حکومت و نهادهای سیاسی بپردازد. دولت جامعه ای سیاسی است که از طریق آن بعد سیاسی خلافت انسان (سیاست) تحقق می یابد:
(یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق).52
بر اساس این آیه داود خلیفه خدا در زمین است و این خلافت هم می تواند تکوینی باشد و خلافت عمومی انسان به او تخصیص یافته باشد, زیرا طرف خطاب اوست و او انسانی است نماینده و نمونه انسان های دیگر و هم می تواند تشریعی باشد و تحقق خلافت او در ایجاد حکومت حقیقی و صحیح می باشد.
ب آزادی انسان و عدم سلطه جویی:
با پذیرش حاکمیت مطلق الهی و این که او همه مردم را جانشین خود در زمین قرار داده است نه فرد, گروه یا طبقه خاصی را و همگان در این جانشینی ذاتا با هم برابرند, سلطه جویی و برتری خواهی نفی می شود و آزادی انسان حفظ و رعایت می گردد. از این دیدگاه حتی امتیازات معنوی و تقوا و ایثار در راه خدا هیچ گونه برتری سیاسی اجتماعی و سلطه ای را برای انسان ها به وجود نمی آورد. در هر حال انسان صاحب تقوا با افراد دیگر در جهت تحقق این خلافت و در برابر حقوق اجتماعی و سیاسی با هم برابرند.
(برتری و امتیازها, تنها در مقیاس الهی قابل قبول است و آن هم فقط بر مبنای عمل صالحی که از بنیاد پارسایی, دانش و جهاد صورت گرفته باشد و برای انسان چیزی جز کوشش او نخواهد بود… خداوند موجود آزاد و مختاری را (جانشین خود) بر روی زمین قرار داد تا بتواند به اختیار خود (مصلح) یا (مفسد فی الارض) باشد و با آزادی خود راهش را برگزیند.)53
ج پیشرفت و تکامل:
به نظر شهید صدر, با پذیرش این نظریه را ه پیشرفت, توسعه و تکامل بر روی انسان باز است و افراد انسانی در این راه هیچ گونه محدودیتی نخواهند داشت و این حرکت تکاملی انسان تا رسیدن به خدا (ایده آل مطلق) ادامه دارد یعنی توقف در آن نیست:
(یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.)54
شهید صدر در تفسیر این آیه می نویسد:
(این آیه کریمه, هدفی برتر برای انسان یعنی انسانیت و جامعه بشری قرار می دهد, می گوید انسانیت در همه سطوح می کوشد تا به لقای پروردگار برسد. کدح یعنی یک حرکت و بسیج پی گیر, آمیخته با رنج و درد و سوز و گداز. برای همه جامعه بشری کدح صورت می گیرد, زیرا این حرکت یک حرکت عادی نیست, یک حرکت صعودی است, تکامل و ارتقا است….)55
انسان خلیفه الله در این مسیر نگاه خود را به آسمان می دوزد و زمین را با چشم آسمانی می بیند برعکس انسان غربی که نگاه خود را به زمین دوخته است و آسمان را فراموش کرده است و شرقیان که به آسمان چشم دوختند و زمین را فراموش کردند. آن گاه که نگاه به زمین با دید آسمانی معنوی صورت گیرد, راه حرکت را به سوی تحقق خلیفه اللهی در آن باز می کند:
(اما اگر زمین جامه آسمانی بپوشد و کار بر روی طبیعت, عنوان وظیفه و مفهوم عبادتی پیدا کند, آن گاه نظریه انسان غیب گرای مسلمان, تبدیل به نیرویی حرکت آفرین می شود که او را برای مشارکت در بالا بردن سطح زندگی به جلو می راند و این وظیفه ای است که دولت اسلامی باید انجام دهد…)56
د خداگونه شدن و هدف نامحدود: هدف و اساس (خلیفه اللهی) انسان و تشکیل دولت و حکومت وی در زمین این است که بتواند ارزش های الهی را در خود پیاده نماید و چون ارزش ها و صفات حق تعالی نامحدود است بنابراین تحرک و پویایی انسان همیشگی است:
(رشد حقیقی در منطق اسلام وقتی حاصل می شود که انسان (خلیفة الله) بتواند شبیه ارزش هایی که در وجود خداوند متعال متجلی است در وجود خود به عنوان خلیفه او … تحقق بخشد… از آن جا که این مکارم اخلاقی در سطح خدایی اش مطلق و بی حد و حساب است و انسان موجودی است محدود, بدیهی است پیاده شدن این اخلاق در یک موجود انسانی ایجاب می کند به صورت یک حرکت دائم به سوی بی نهایت انجام شود.)57
ه قدرت فساد نمی آورد:
نگرش برخی از اندیشمندان غربی این نظر را به وجود آورده است که قدرت فساد می آورد. …ولی از دیدگاه شهیدصدر, احساس مسئولیت و امانت داری و حضور در پیشگاه خدا و توجه به آخرت مانع از فساد قدرت می شود.
(با این ساخت شایسته ای که شهروندان در دولت اسلامی دارند, انسان می تواند از بند پدیده های زمینی (مادی) رها شود, از سر مقاصد و تصمیمات ناچیزی که او را از خدا جدا می کند برخیزد و به خاطر مقاصد و تصمیمات سترگ و عظیم زندگی نماید…)58
جامعه ای که بر اساس خلیفة الله بودن انسان به وجود می آید, یک جامعه توحیدی است; یعنی توحید بر کلیه روابط و ضوابط حاکم و جامعه حاکم است بنابراین در چنین جامعه ای انسان از قیود حیوانی و مادی رها شده و به اجرای صحیح قانون و عدالت در جامعه می پردازد.
و تحقق عدل و قسط:
عدالت یکی از برجسته ترین اهداف آدمیان در زندگانی فردی و اجتماعی است. زندگی بشری بدون عدالت فاقد تمام خیرات و نیکی ها خواهد بود. اگر در جامعه ای عدالت و قسط نباشد در آن, نشانی از امنیت و انصاف هم نخواهد بود. گویا عدالت رکن اساسی و پایه زیرین تمامی خیرات و خوبی ها و ارزش های انسانی است.
با پذیرش نظریه خلافت عمومی انسان در زمین برای تمامی افراد بشر و تلاش در تحقق و اجرای آن به نحوی شایسته, تبعیض ها و دو گونه نگری ها از جامعه بشری برداشته می شود, زیرا پذیرش این نظریه متضمن اصل اساسی در حیات سیاسی و اجتماعی انسان ها است که عبارت اند از:
1 اصل (لا ولایة لاحد علی احد) به عنوان اصل اول در اداره جامعه بشری و سرنوشت انسان ها در درون جامعه سیاسی (مدینه);
2 اصل آزادی همگان در تعیین سرنوشت خویش;
3 اصل رعایت حقوق برمبنای دو اصل (آزادی) و (برابری) و با رعایت (استعدادهای افراد) و (لیاقت های افراد).
حال تحقق این سه اصل به ویژه اصل سوم که بر مبنای دو اصل دیگر صورت می پذیرد در جامعه جایی برای بی عدالتی و تبعیض باقی نمی ماند و اگر نابرابری دیده می شود این نابرابری به حقوق نابرابر که ناشی از استعدادهای نابرابر یا لیاقت های نابرابر است بر می گردد و لذا این گونه نابرابری عین برابری به مفهوم واقعی کلمه و لذا عدالت است. در حالی که در اصل آزاد بودن افراد در تعیین سرنوشت خویش و سایر حقوق طبیعی همه با هم برابر خواهند بود و هیچ کس بر دیگری برتری نخواهد داشت. برتری در جایی مطرح می شود که کسی بدون تضییع حقوق دیگران و بدون ضایع کردن خود و حقوق انسانی الهی خود و با رعایت برابری استفاده از امکانات طبیعی, لیاقت بیشتری را از خود نشان دهد. بنابراین تحقق نظریه خلافت عمومی انسان راهی برای رسیدن به عدل و قسط در جامعه بشری است.( برگرفته از: نظریه خلافت عمومی انسان ، در اندیشه سیاسی سید محمدباقر صدر(ره) ، محمدحسین جمشیدی؛ فصلنامه حکومت اسلامی شماره 11) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 23/66666)
- [سایر] کرامت انسان را در اندیشه سیاسی شیعه توضیح دهید؟
- [سایر] به نام خدا درباره نظریه قدرت در اسلام مخصوصا نظریه امام و امت اطلاعاتی ارایه دهید ؛ منبع شناسی درباره نظریه قدرت در اسلام بیان کنید که اهم کتب در این زمینه را معرفی کنید که در اندیشه سیاسی اسلام درباره قدرت چه نظریاتی وجود دارد؟
- [سایر] با سلام و آرزوی سلامتی. لطفا در خصوص این سوال بنده را ارهنمایی بفرمایید: ویژگیهای بارز اندیشه سیاسی اسلام در دوره مابین فارابی تا زمان سید جمال اسدآبادی کدام است؟
- [سایر] دیدگاه جدیدی در مورد خدایی که دین مبلغ آن است پیدا کرده ام.خدایی که وقتی مجموعه صفات آنرا نگاه می کنی شبیه یک انسان میشود. یک انسان احتمالا از جنس مرد با سن زیاد که مقام سیاسی آن پادشاهی کل عالم است و پایتخت آن سیاره زمین. و مقام روحانی آن یک پدربزرگ حکیم که باید از او مدام در خوف و رجا باشیم. و اما خدای علم خدایی که 13عدد طلایی و غیرقابل دستکاری را آفرید و حاصل چیدمان این اعداد کائنات شد این خدا قطعا وجود دارد و وجود او غیرقابل توصیف است چون علم هنوز وصفی از او بدست نداده اما بوجود او ایمان دارد. ایمان به وجود یا عدم و جود او خللی در خلقت ایجاد نمی کند! عبادت کردن او نیز همینطور است.اما خدای دین کاملا متفاوت است.عبات خدای علم پوچ و بیهوده بنظر می رسید اما عبادت خدای دین یا سرپیچی از او عواقب و نتایجی دارد. ایمان خودم رو چگونه تطبیق بدهم که نه خدایی شبیه انسان را پرستیده باشم و نه خدایی که هیچ مختصاتی از او ندارم...لطفاً جواب این سوال را بصورت علمی بدهید ...بحث من بیشتر جنبه علمی و فلسفی مسئله است وگرنه خودم از نظر روانی خدای دین را می پسندم. چون متصور شدن خدای علم برای من مثل تصور رهاشدن در یک جزیره متروک وسط اقیانوس می مونه. با تشکر.
- [سایر] سلام فردا سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم "سیدمرتضی آوینی"است.او که جستجوی حقیقت دغدغه همیشگی اش بودواین حقیقت را دربین رزمندگان و شهدا جستجو می کرد چرا که معتقد بود:"شهدا شاهدبر باطن و حقیقت عالمندوهم آنانندکه به دیگران حیات می بخشند." نگرانی دائمی او اسیرشدن در چنگال روزمرگی هاو غافل شدن ازفلسفه حضور انسان دربستر تاریخ بود همان چیزی که درطول تاریخ بشری همواره صاحبان روحهای بزرگ و اندیشه های بلند را نگران میکرده است چراکه بسیاری از مصائب جوامع بشری از قرار گرفتن در این مرداب ناشی شده و انسانها را اسیر زمین و تنعمات آن کرده و آنهارااز آسمان دور ساخته است. راز ماندگاری آوینی اخلاص اوست چراکه اخلاص اکسیری است که مس وجودآدمی راکیمیا میکند و یاد و نام و اثر او را جاودانه میسازد.او می گفت:"اگر انسان خود را فانی در خدا کند آنگاه این خداست که در آثار او جلوه گر میشود".واو براستی مصداق کلامش بود .راز ماندگاری شهداو فرهنگ شهادت نیز همین است و این ماییم که باید به راز ماندگاری خود بیاندیشیم. میرویم یامیمانیم؟
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )