چرا روز شنبه برای یهود روز مجازات است، فلسفه آن چیست؟ آیا یکشنبه هم برای مسیحیان جنبه مجازات دارد؟
چرا روز شنبه برای یهود روز مجازات است، فلسفه آن چیست؟ آیا یکشنبه هم برای مسیحیان جنبه مجازات دارد؟ بنی اسرائیل پس از ورود به بیت المقدس در اطراف آن سرزمین پراکنده شدند. گروهی از آنان در شهری به نام (ایله) که یکی از بندرهای دریای سرخ به شمار می رود، زندگی می کردند. یکی از تعالیم تورات این بود که روز شنبه روز فراغت و دوری از کار و کوشش است. گروهی از بنی اسرائیل در ساحل دریا زندگی می کردند. مشاهده نمودند که روزهای شنبه ماهیهای چاق و فربه، نزدیک ساحل می آیند در حالی که در غیر آن روز جریان چنین نبود: یا ماهی چاقی به چشم نمی خورد و اگر هم دیده می شد بسیار کم بود. حالا علت این تبعیض چه بود؟ آیا واقعا ماهیها به حسب مرور زمان در روزهای شنبه احساس ایمنی می کردند و از این رو آن روز در ساحل ظاهر می شدند یا این کار به فرمان الهی بود که گروهی در بوته امتحان قرار گیرند؟ آنان به فکر افتادند با کلاه شرعی هم شرع را راضی کنند و هم نفس خویش را. در اینکه این جمعیت، قانون شکنی را از کجا شروع کردند، در میان مفسران گفتگو است، از بعضی از روایات چنین استفاده می شود که نخست دست به حیله به اصطلاح شرعی زدند، در کنار دریا حوضچه هایی ترتیب دادند و راه آن را به دریا گشودند، روزهای شنبه راه حوضچه ها را باز می کردند، و ماهیان فراوان همراه آب وارد آنها می شدند، اما به هنگام غروب که می خواستند به دریا بازگردند راهشان را محکم می بستند، سپس روز یکشنبه شروع به صید آنها می کردند و می گفتند خداوند به ما دستور داده است صید ماهی نکنید، ما هم صید نکرده ایم بلکه تنها آنها را در حوضچه ها محاصره نموده ایم!. بعضی از مفسران گفته اند آنها روز شنبه قلابها را به دریا می افکندند، سپس روز بعد آن را از دریا بیرون می کشیدند و به این وسیله صید ماهی می نمودند.و از بعضی از روایات دیگر برمی آید که آنها بدون هیچ حیله ای با بی اعتنایی کامل روزهای شنبه مشغول صید ماهی شدند. ولی ممکن است همه این روایات صحیح باشد به این ترتیب که در آغاز از طریق حیله به اصطلاح شرعی- به وسیله کندن حوضچه ها و یا انداختن قلابها- کار خود را شروع کردند، این کار، گناه را در نظر آنها کوچک و آنان را در برابر شکستن احترام روز شنبه جسور ساخت، کم کم روزهای شنبه علنا و بی پروا به صید ماهی مشغول شدند و از این راه مال و ثروت فراوانی فراهم ساختند. قرآن این ماجرا را چنین نقل می کند: (و سلهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر إذ یعدون فی السبت إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یسبتون لا تأتیهم کذالک نبلوهم بما کانوا یفسقون* و إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما الله مهلکهم أو معذبهم عذابا شدیدا قالوا معذرة إلی ربکم و لعلهم یتقون* فلما نسوا ما ذکروا به أنجینا الذین ینهون عن السوء و أخذنا الذین ظلموا بعذاب بیس بما کانوا یفسقون* فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسین) ترجمه: و از آنها در باره ی [ساکنان] شهری که در ساحل دریا بود سؤال کن، آنگاه که در روز شنبه سنت می شکستند چون روز شنبه ماهیان آنها روی آب ظاهر می شدند و روزهای غیر شنبه به طرف آنها نمی آمدند. بدین سان ما آنان را به خاطر آن که نافرمانی می کردند آزمایش و گرفتار می کردیم. و آنگاه که گروهی از ایشان [به نهی کنندگان از منکر] گفتند: چرا قومی را پند می دهید که خداوند هلاک کننده یا عذاب کننده ی آنان به عذابی شدید است؟ گفتند: و چون پندی را که به ایشان داده شده بود از یاد بردند، ما نهی کنندگان از منکر را نجات دادیم و ستمکاران را به عذاب بدی گرفتار نمودیم، چرا که نافرمانی می کردند. و چون در برابر آنچه از آن نهی شده بودند، سرکشی کردند، به آنها گفتیم: بوزینگانی رانده شده باشید (اعراف، 161-166). در این آیات روی سخن به پیامبر اسلام (ص) است، و به او می گوید که از یهود معاصر خویش درباره این جمعیت سؤال کند یعنی این خاطره را به وسیله سؤال در ذهن آنان مجسم ساز، تا از آن پند گیرند، و از سرکشی و کیفری که در انتظار سرکشان است بپرهیزند. این سرگذشت، چنان که در روایات اسلامی به آن اشاره شده مربوط به جمعی از بنی اسرائیل است که در ساحل یکی از دریاها (ظاهرا دریای احمر بوده که در کنار سرزمین فلسطین قرار دارد) در بندری بنام" ایله" (که امروز بنام بندر ایلات معروف می باشد) زندگی می کردند و از طرف خداوند به عنوان آزمایش و امتحان دستوری به آنها داده شد و آن اینکه صید ماهی را در آن روز تعطیل کنند اما آنها با آن دستور مخالفت کردند و گرفتار مجازات دردناکی شدند. در نخستین آیه می فرماید:" از قوم یهود معاصر خویش ماجرای شهری را که در کنار دریا قرار داشت سؤال کن". (و به یاد آنها بیاور زمانی را که در روز شنبه از قانون پروردگار تجاوز می کردند". زیرا روز شنبه تعطیل آنها بود و وظیفه داشتند، دست از کار و کسب و صید ماهی بکشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند، اما آنها این دستور را زیر پا گذاردند.سپس قرآن آنچه را در جمله قبل سربسته بیان کرده بود چنین شرح می دهد به خاطر بیاور" آن هنگام را که ماهیان در روز شنبه در روی آب آشکار می شدند و در غیر روز شنبه ماهی کمتر به سراغ آنها می آمد". "سبت" در لغت به معنی تعطیل عمل برای استراحت است و اینکه در قرآن در سوره" نبا" می خوانیم و جعلنا نومکم سباتا" خواب شما را مایه راحت شما قرار دادیم" نیز اشاره به همین موضوع است، و روز شنبه را از این جهت" یوم السبت" نامیده اند که برنامه های کسب و کار معمولی در آن تعطیل می شد، سپس این نام بر این روز باقی ماند.بدیهی است جمعیتی که در کنار دریا زندگی می کنند، قسمت مهمی از تغذیه و درآمدشان از طریق صید ماهی است، و گویا به خاطر تعطیل مستمری که قبلا در روز شنبه در میان آنها معمول بود، ماهیان در آن روز احساس امنیت از نظر صیادان می کردند و دسته دسته به روی آب ظاهر می شدند، اما در روزهای دیگر که صیادان در تعقیب آنها بودند در اعماق آب فرو می رفتند! این موضوع خواه جنبه طبیعی داشته، و یا یک جنبه فوق العاده و الهی، وسیله ای بود برای امتحان و آزمایش این جمعیت، لذا قرآن می گوید:" ما این چنین آنها را به چیزی که در برابر آن مخالفت می کردند آزمایش می کردیم". در حقیقت جمله" بما کانوا یفسقون" اشاره به آن است که آزمایش آنها به چیزی بود که آنها را به سوی خود جلب و به نافرمانی دعوت می کرد و همه آزمایشها همین گونه است، زیرا آزمایش باید میزان مقاومت افراد را در برابر کشش گناهان مشخص کند و اگر گناه کششی به سوی خود نداشت، آزمایش مفهومی نمی داشت. علامه طباطبایی می فرماید: مقصود از " حاضر دریا بودن" در نزدیکی دریا و مشرف به آن قرار داشتن است. " یعدون" از " تعدی" و در اینجا مقصود تجاوز از آن حدود و مقرراتی است که خداوند برای روز شنبه یهود جعل فرموده بود، و آن این بود که بخاطر بزرگداشت این روز شکار ماهی را ترک کنند. " إذ تأتیهم حیتانهم" مقصود از" ماهی های ایشان" ماهی های سمت ایشان است." یوم سبتهم شرعا" کلمه " شرع" جمع" شارع" است که به معنای ظاهر و آشکار است، یعنی روزهای شنبه ماهی های سمت ایشان خود را آشکار می کردند و روی آب پیدا می شدند. " و یوم لا یسبتون لا تأتیهم" یعنی تجاوزشان از حدود خدایی روز شنبه بود که ماهی ها روی آب آشکار می شدند و ایشان ممنوع از صید بودند، و اما بعد از روز شنبه که مجاز در صید بودند ماهی ها نزدیک نمی آمدند، و این خود یک امتحانی بوده از خدای تعالی، و خداوند به این جهت ایشان را به چنین امتحانی مبتلا کرد که فسق و فجور در میان ایشان رواج یافته بود، و حرص بر این اعمال، ایشان را وادار به مخالفت امر خدا و صید ماهی و بدست آوردن هزینه فسق و فجورشان می کرد، و تقوایی که ایشان را از مخالفت باز بدارد نداشتند لذا فرمود: " کذلک نبلوهم" یعنی اینچنین ما ایشان را می آزماییم " بما کانوا یفسقون" به خاطر فسقی که مرتکب می شدند. هنگامی که این جمعیت از بنی اسرائیل در برابر این آزمایش بزرگ که با زندگی آنان کاملا آمیخته بود قرار گرفتند، به سه گروه تقسیم شدند: " گروه اول" که اکثریت را تشکیل می دادند، به مخالفت با این فرمان الهی برخاستند. " گروه دوم" که قاعدتا اقلیت کوچکی بودند، در برابر گروه اول به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند. " گروه سوم"، ساکتان و بی طرفان بودند، که نه همگامی با گناهکاران داشتند و نه وظیفه نهی از منکر را انجام می دادند. در آیه دوم مورد بحث، گفتگوی این گروه را با نهی کنندگان شرح می دهد و می گوید: بخاطر بیاور هنگامی که جمعی از آنها به جمع دیگری گفتند: (و إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما الله مهلکهم ...) چرا قومی را اندرز می دهید که خداوند سرانجام آنها را هلاک می کند و یا به عذاب دردناکی کیفر خواهد داد"." آنها در پاسخ گفتند: ما به خاطر این نهی از منکر می کنیم که وظیفه خود را در پیشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسئولیتی نداشته باشیم، بعلاوه شاید سخنان ما در دل آنها مؤثر افتد و دست از طغیان و سرکشی بردارند". از جمله بالا چنین استفاده می شود که اندرز دهندگان برای دو هدف این کار را انجام می دادند یکی به خاطر این که در پیشگاه خدا معذور باشند و دیگر اینکه شاید در دل گنهکاران مؤثر افتد، و مفهوم این سخن چنین است که حتی اگر احتمال تاثیر هم ندهند باید از پند و اندرز خودداری ننمایند، در حالی که معروف این است که شرط وجوب امر به معروف و نهی از منکر احتمال تاثیر است. ولی باید توجه داشت که گاهی بیان حقایق و وظائف الهی بدون احتمال تاثیر نیز واجب می شود و آن در موردی است که اگر حکم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد کم کم بدست فراموشی سپرده می شود و بدعتها جان می گیرند و سکوت دلیل بر رضایت و موافقت محسوب می شود، در این گونه موارد لازم است حکم پروردگار آشکارا همه جا گفته شود هر چند اثری در گنهکاران نگذارد.این نکته نیز شایان توجه است که نهی کنندگان می گفتند: می خواهیم در پیشگاه " پروردگارتان" معذور باشیم، گویا اشاره به این است که شما هم در پیشگاه خدا مسئولیت دارید و این وظیفه تنها وظیفه ما نیست، وظیفه شما نیز می باشد. علامه طباطبایی می فرماید: معلوم می شود امت دیگری بوده که این امت را موعظه می کرده اند، پس تقدیر آیه چنین است:" اذ قالت امة منهم لامة اخری کانت تعظهم آن زمان که امتی از ایشان به امت دیگری که ایشان را موعظه می کرد گفتند ..." و جمله " لامة اخری کانت تعظهم" برای اختصار حذف شده است. و ظاهر اینکه گفتند:" چرا موعظه می کنید مردمی را که خدا هلاکشان خواهد کرد" این است که ایشان اهل تقوا بوده اند، و از مخالفت امر خدا پروا داشته اند جز اینکه دیگران را که اهل فسق بودند نهی از منکر نمی کردند، چون اگر خود این امت نیز اهل فسق و تعدی بودند آن قوم دیگر ایشان را نیز موعظه می کردند و در پاسخ اعتراض و ملامتشان نمی گفتند: " معذرة إلی ربکم تا نزد پروردگار شما معذور باشیم" و نیز از گفتار عده ای که سکوت کردند بر می آید که اهل فسق و فجور مساله تجاوز و عصیان را به حدی رسانده بودند که علنا مرتکب فسق می شدند، و دیگر نهی از منکر در ایشان اثر نمی کرده، چیزی که هست آن امت دیگر که سکوت نکرده و هم چنان نهی از منکر می کردند مایوس از موعظه نبودند و هنوز امیدوار بودند بلکه در اثر پافشاری بر موعظه و نهی از منکر دست از گناه بردارند، و لا اقل چند نفری از ایشان، تا اندازه ای به راه بیایند.علاوه بر این، غرضشان از اصرار بر موعظه این بوده که در نزد خدای سبحان معذور باشند، و بدین وسیله مخالفت با فسق، و انزجار خود را از طغیان و تمرد اعلام داشته باشند. و لذا در پاسخ امت ساکت که به ایشان می گفتند:" چرا موعظه می کنید" اظهار داشتند: " معذرة إلی ربکم و لعلهم یتقون تا هم نزد پروردگارتان معذور باشیم و هم شاید ایشان از گناه دست بردارند". و در اینکه گفتند: " نزد پروردگارتان" و نگفتند" نزد پروردگارمان" اشاره است به اینکه نهی از منکر به ما اختصاص ندارد، شما هم که سکوت کرده اید مسئولید، و باید این سکوت را شکسته و این قوم را نصیحت کنید، برای اینکه اعتذار به سوی پروردگار بخاطر مقام ربوبیتیش بر هر کسی واجب است، و همه مربوبین این پروردگار باید ذمه خود را از تکالیفی که به ایشان شده و وظائفی که به آنان محول گشته فارغ سازند، همانطور که ما مربوب این رب هستیم شما نیز هستید، پس آنچه که بر ما واجب است بر شما نیز واجب است. نتیجه سکوت در برابر فسق و فساد سکوت در برابر فسق و فساد و عدم قطع رابطه با ستمگران، شرکت در فسق و ظلم و موجب اشتراک با ظالمین در عذاب می باشد.آیه بعد می گوید: (فلما نسوا ما ذکروا به أنجینا الذین ینهون عن السوء) سرانجام، دنیاپرستی بر آنان غلبه کرد" و فرمان خدا را به دست فراموشی سپردند، در این هنگام آنها را که از گناه نهی می کردند رهایی بخشیدیم، ولی ستمکاران را به کیفر سختی به خاطر فسق و گناهشان مبتلا ساختیم". شک نیست که این فراموشی، فراموشی حقیقی که موجب عذر است نبود، بلکه آن چنان بی اعتنایی به فرمان خدا کردند که گویی به کلی آن را فراموش نموده اند. علامه طباطبایی می فرماید: مقصود از فراموشی تذکرها بی تاثیر شدن آن در دل های ایشان است، هر چند به یاد آن تذکرها بوده باشند، زیرا اخذ الهی مسبب از بی اعتنایی به اوامر او و اعراض از تذکرهای انبیای او است، وگرنه اگر مقصود فراموشی باشد عقوبت معنا نداشت چون فراموشی بحسب طبع خودش مانع از فعلیت تکلیف و حلول عقوبت است. توضیح اینکه، انسان وقتی به وسایل و وسایط مختلفی که خداوند در اختیارش گذاشته متذکر و متوجه به تکالیفی الهی شود (و حتما می شود) امتثال آن تکالیف یا موافق طبع و میل درونی او است و یا نیست، و در صورتی که موافق طبع او نباشد یا بخاطر خدا از میل نفسانی خود چشم پوشیده و آن تکالیف را انجام می دهد، و یا به حدود الهی و تکالیف او وقعی ننهاده و بخاطر میل نفسانی خود خدا را معصیت می کند، چیزی که هست بار اول از این نافرمانی خود در دل احساس شرمساری و ناراحتی می کند، و در هر بار دیگری که نافرمانی را تکرار کند آن احساس ضعیف تر شده و بی اعتنایی به امر پروردگار در نظرش آسان تر می شود، هم چنان که اثر تذکرهای انبیاء (ع) هم در دلش کمتر می گردد، و خلاصه در هر تکراری امکان معصیت در نظرش قوی تر و اثر تذکرات ضعیف تر شده تا آنجا که بطور کلی تذکرات در دلش بی اثر و وجود و عدمش یکسان می شود، در آیه مورد بحث که فرمود:" فلما نسوا ما ذکروا به ..." مقصود از نسیان همین بی اثر شدن تذکرات است. و در خود آیه دلالت هست بر اینکه نجات یافتگان از ایشان تنها همان اشخاصی بوده اند که نهی از منکر می کردند، و خداوند ما بقی ایشان یعنی مرتکبین صید ماهی در روز شنبه و آن کسانی را که سکوت کرده بودند و تازه به دسته اول اعتراض می کردند که چرا ایشان را موعظه می کنید، همه را به عذاب خود هلاک کرده است. و نیز آیه دلالت می کند که خداوند اعتراض کنندگان را بخاطر سکوتشان و ترک نکردن مراوده با ایشان شریک ظلم و فسق متجاوزین شناخته است. و نیز آیه شریفه دلالت می کند بر یک سنت عمومی الهی- نه اینکه این روش تنها اختصاص به بنی اسرائیل داشته باشد- و آن سنت این است که جلوگیری نکردن از ستم ستمگران و موعظه نکردن ایشان در صورت امکان، و قطع نکردن رابطه با ایشان در صورت عدم امکان موعظه، شرکت در ظلم است، و عذابی که از طرف پروردگار در کمین ستمگران است در کمین شرکای ایشان نیز هست. نحوه مجازات آنها سپس مجازات آنها را چنین شرح می دهد: (فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسئین) هنگامی که در برابر آنچه از آن نهی شده بودند، سرکشی کردند به آنها گفتیم به شکل میمونهای طرد شده در آئید.روشن است که امر" کونوا" (بوده باشید) در اینجا یک فرمان تکوینی است، همانند (إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون) (سوره یس آیه 28). کلمه" عتو" به معنای زیاده روی در معصیت است، و " قردة" جمع " قرد" است، که حیوانی است معروف (میمون) و کلمه" خاسئ" به معنای رانده شده است، و از " خسا الکلب" گرفته شده که به معنای " سگ رانده شد" است. و اینکه فرمود: فلما عتوا عن ما نهوا عنه " تقدیرش" عن ترک ما نهوا" است، برای اینکه از ترک منهیات سرپیچی می شود، نه از خود آنها. چه کسانی رهایی یافتند؟ ظاهر آیات فوق این است که از آن سه گروه (گنهکاران، ساکتان و اندرز دهندگان) تنها گروه سوم از مجازات الهی مصون ماندند و به طوری که در روایات آمده است آنها هنگامی که دیدند اندرزهایشان مؤثر واقع نمی شود ناراحت شدند و گفتند ما از شهر بیرون می رویم، شب هنگام به بیابان رفتند و اتفاقا در همان شب کیفر الهی دامان دو گروه دیگر را گرفت. و اما اینکه بعضی از مفسران احتمال داده اند که تنها گروه گنهکار گرفتار عذاب شدند و ساکتان نیز رهایی یافتند با ظاهر آیات فوق به هیچ وجه سازگار نیست. تفاوت مجازات دو گروه از آیات فوق چنین برمی آید که کیفر مسخ شدن، منحصر به گنهکاران بود زیرا می گوید فلما عتوا عن ما نهوا عنه ... (هنگامی که در برابر آنچه نهی شده بودند سرکشی کردند ...) ولی از طرفی از آیات فوق نیز استفاده می شود که تنها اندرز دهندگان از مجازات رهایی یافتند، زیرا می گوید أنجینا الذین ینهون عن السوء (آنها را که نهی از منکر می کردند رهایی بخشیدیم). از مجموع این دو چنین استفاده می شود که هر دو گروه مجازات شدند، ولی مجازات مسخ، تنها مربوط به گنهکاران بود، و مجازات دیگران احتمالا هلاکت و نابودی بوده است، هر چند گنهکاران نیز چند روزی پس از مسخ شدن- طبق روایات- هلاک شدند. مسخ، جسمانی یا روحانی؟ " مسخ" یا به تعبیر دیگر" تغییر شکل انسانی به صورت حیوان" مسلما موضوعی بر خلاف جریان عادی طبیعت است، البته" موتاسیون" و جهش و تغییر شکل حیوانات به صورت دیگر در موارد جزئی دیده شده است، و پایه های فرضیه تکامل در علوم طبیعی امروز بر همان بنا نهاده شده، ولی مواردی که در آن موتاسیون و جهش دیده شده صفات جزئی حیوانات است، نه صفات کلی، یعنی هرگز دیده نشده است که نوع حیوانی بر اثر " موتاسیون" تبدیل به نوع دیگر شود، بلکه خصوصیاتی از حیوان ممکن است دگرگون گردد، و تازه جهش در نسلهایی که به وجود می آیند دیده می شود، نه اینکه حیوانی که متولد شده است با جهش تغییر شکل دهد، بنا بر این دگرگون شدن صورت انسان یا حیوانی به صورت نوع دیگر امری است خارق العاده. مسائلی بر خلاف جریان عادی طبیعی وجود دارد، گاهی به صورت معجزات پیامبران و زمانی به صورت اعمال خارق العاده ای که از پاره ای از انسانها سر می زند، هر چند پیامبر نباشند (که البته با معجزات متفاوت است) بنا بر این پس از قبول امکان وقوع معجزات و خارق عادات، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانی به انسان دیگر مانعی ندارد.و همانطور که در بحث اعجاز انبیاء آمده، وجود چنین خارق عاداتی نه استثناء در قانون علیت است نه بر خلاف عقل و خرد، بلکه تنها یک جریان " عادی" طبیعی در اینگونه موارد شکسته می شود که نظیرش را در انسانهای استثنایی کرارا دیده ایم. بعضی از نویسندگان معاصر، با ذکر مدارک زنده ای نمونه های فراوانی از انسانها یا حیوانهای استثنایی را جمع آوری کرده اند که کاملا جالب است از جمله کسانی که با انگشتان خود می توانستند خطوط را بخوانند! یا بانویی که به فاصله دو ماه وضع حمل مجدد کرد و در هر نوبت دو فرزند به دنیا آورد! و یا کودکی که قلبش در بیرون قفسه سینه قرار داشت و بانویی که تا لحظه وضع حمل از باردار بودن خود هیچگونه اطلاعی نداشت! و مانند اینها. بنا بر این هیچ مانعی ندارد که مفهوم ظاهر کلمه " مسخ" را که در آیه فوق و بعضی دیگر از آیات قرآن آمده است بپذیریم و بیشتر مفسران هم همین تفسیر را پذیرفته اند. ولی بعضی از مفسران که در اقلیت هستند معتقدند که مسخ به معنی" مسخ روحانی" و دگرگونی صفات اخلاقی است، به این معنی که صفاتی همانند میمون یا خوک در انسانهای سرکش و طغیانگر پیدا شد، رو آوردن به تقلید کورکورانه و توجه شدید به شکم پرستی و شهوت رانی که از صفات بارز این دو حیوان بود در آنها آشکار گشت.این احتمال از یکی از قدمای مفسرین به نام" مجاهد" نقل شده است. و اینکه بعضی ایراد کرده اند که مسخ بر خلاف قانون تکامل و موجب بازگشت و عقب گرد در خلقت است، درست نیست، زیرا قانون تکامل مربوط به کسانی است که در مسیر تکاملند، نه آنها که از مسیر انحراف یافته و از محیط شرائط این قانون به کنار رفته اند، فی المثل یک انسان سالم در سنین طفولیت مرتبا رشد و نمو می کند اما اگر نقائصی در وجود او پیدا شود، ممکن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد بلکه رو به عقب برگردد، و نمو فکری و جسمانی خود را تدریجا از دست بدهد. ولی در هر حال باید توجه داشت که مسخ و دگرگونی جسمانی متناسب با اعمالی است که انجام داده اند، یعنی چون عده ای از جمعیت های گنهکار بر اثر انگیزه هواپرستی و شهوت رانی دست به طغیان و نافرمانی خدا می زدند و جمعی با تقلید کورکورانه کردن از آنها، آلوده به گناه شدند، لذا به هنگام مسخ، هر گروه به شکلی که متناسب با کیفیت اعمال او بوده ظاهر می شده است. البته در آیات مورد بحث تنها سخن از" قرده" (میمونها) به میان آمده است و از خنازیر (خوکها) سخنی نیست، ولی در آیه 60 سوره مائده گفتگو از جمعیتی به میان آمده است که به هنگام مسخ به هر دو صورت فوق (بعضی قرده و بعضی خنازیر) تغییر چهره دادند، که به گفته بعضی از مفسران مانند ابن عباس، آن آیه نیز در باره همین اصحاب سبت است که پیر مردان سرجنبانان شکم پرست و شهوت پرستشان به خوک و جوانان مقلد چشم و گوش بسته که اکثریت را تشکیل می دادند به میمون تغییر چهره دادند. ولی در هر حال، باید توجه داشت که طبق روایات، مسخ شدگان تنها چند روزی زنده می ماندند و سپس از دنیا می رفتند، و نسلی از آنها به وجود نمی آمد. خلافکاری زیر پوشش کلاه شرعی گرچه در آیات فوق اشاره ای به حیله گری اصحاب سبت در زمینه گناه نشده است، ولی همانطور که اشاره کردیم، بسیاری از مفسران در شرح این آیات اشاره به داستان کندن" حوضچه ها" و یا نصب" قلابها" در دریا در روز شنبه کرده اند، و در روایات اسلامی نیز این موضوع دیده می شود، بنا بر این مجازات و کیفر الهی که با شدت درباره این گروه جاری شد، نشان می دهد که چهره واقعی گناه هرگز با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح کلاه شرعی درست کردن، دگرگون نمی گردد، حرام، حرام است، خواه صریحا انجام گیرد، یا زیر لفافه های دروغین و عذرهای واهی. آنها که تصور می کنند، گناه را می توان با تغییر چهره صوری تبدیل به یک عمل مجاز کرد در حقیقت خود را فریب می دهند، و بدبختانه این کار در میان بعضی از بیخبرانی که خود را به دین منتسب می کنند، فراوان دیده می شود، و همانست که چهره مذهب را در نظر افراد دور افتاده سخت بدنما کرده است.عیب بزرگی که این عمل دارد- علاوه بر زشت نشان دادن چهره مذهب- این است که گناه را در نظرها کوچک می کند و از اهمیت آن می کاهد و افراد را چنان جسور در برابر گناه می سازد که پس از انجام اینگونه کارها کم کم آماده برای انجام گناهان بطور صریح و آشکار می شوند.در نهج البلاغه می خوانیم که علی ع از پیامبر ص چنین نقل می کند:روزی فرا می رسد که مردم به وسیله اموالشان آزمایش می شوند، بر خدا منت می گذارند که دیندارند، و در عین حال در انتظار رحمت اویند و از مجازات او خود را در امان می بینند (یستحلون حرامه بالشبهات الکاذبة و الاهواء الساهیة فیستحلون الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة و الربا بالبیع) :حرام خدا را با شبهات دروغین و خیالات واهی حلال می شمرند، شراب را تحت عنوان نبیذ و رشوه را به عنوان هدیه (و حق و حساب) و ربا را به نام بیع، برای خود حلال می پندارند" (نهج البلاغه آخر خطبه 156). باید توجه داشت که انگیزه اینگونه حیله ها یا پوشیدن چهره زشت باطنی خود در افکار عمومی است، و یا فریب دادن و جدان و کسب آرامش کاذب درونی. اشکال مختلف آزمونهای الهی درست است که ماهی گرفتن از دریا برای ساحل نشینان کار خلافی نیست گاهی ممکن است خداوند برای امتحان و آزمایش، جمعیتی را موقتا از این موضوع نهی کند، تا مقدار فداکاری آنها روشن شود، و این یکی از اشکال امتحان خداوند است به علاوه روز شنبه در آئین یهود، روز مقدسی بود و دستور داشتند برای احترام آن روز و رسیدن به عبادت و برنامه های مذهبی دست از کسب و کار بکشند، ولی ساحل نشینان " ایله" همه این مسائل را نادیده گرفتند و آن چنان مجازات شدند که زندگینامه آنها درس عبرتی برای آیندگان شد. یکی از مسائلی که در آموزه های دینی از آن منع شده است، توجیه کردن کارهای خلاف است، قرآن مجید از برخی یهودیان قانون ‌شکن به عنوان (اصحاب سبت) یاد می‌کند و آنها را مورد نفرین قرار داده است؛ زیرا صید ماهی در روز شنبه بر آنان حرام بود و در آن روز ماهی های فراوانی- با مشیت الاهی- بر روی آب و کنار ساحل ظاهر می‌شدند تا میزان وفاداری یهود به قانون الاهی سنجیده شود، ولی آنان تحمل خویش را در برابر انبوه ماهیان از دست داده، آنها را در روز شنبه به دام می‌ انداختند و در روزهای دیگر از آب خارج می کردند. قانون شکنی خود را چنین توجیه می‌کردند: ما در روز شنبه صید نکرده‌ایم، بلکه مقدمات صید روزهای بعد را آماده کرده‌ایم و تهیه مقدمات که بر ما حرام نشده است! بنابراین علت مجازات یهود، سرپیچی از فرمان خداوند بوده است. البته عقیدۀ مسلمانان چنین است نه یهودیان؛ زیرا آنان روز شنبه را روز استراحت خدا می دانند. آیات قرآن و روایات این قول را رد کرده و باطل می داند. در احترام روز شنبه یا یک شنبه میان مسیحیان اختلاف است. عده ای از مسیحیان که به سبتیون (شنبه داران) اشتهار دارند، مانند یهودیان عقیده دارند که شنبه روز مقدسی است؛ از این رو به کاری نمی پردازند، و روز یک شنبه مشغول به کار می شوند، و معتقدند مطابق آیات انجیل، احکام ده گانه تورات به قوت خود باقی است و مسیح برای کامل کردن و اجرای آن آمده بود. از طرفی به عقیده مسیحیان غیر سبتی؛ چون شهادت مسیح روز جمعه واقع‌ شد و آن حضرت سه روز بعد، از عالم مردگان برخاسته و به شاگردان خویش ظاهر شده، بنابر این، قیام مسیح در روز یک شنبه بوده و آن روز برای مسیحیان عید مذهبی می باشد.
عنوان سوال:

چرا روز شنبه برای یهود روز مجازات است، فلسفه آن چیست؟ آیا یکشنبه هم برای مسیحیان جنبه مجازات دارد؟


پاسخ:

چرا روز شنبه برای یهود روز مجازات است، فلسفه آن چیست؟ آیا یکشنبه هم برای مسیحیان جنبه مجازات دارد؟

بنی اسرائیل پس از ورود به بیت المقدس در اطراف آن سرزمین پراکنده شدند. گروهی از آنان در شهری به نام (ایله) که یکی از بندرهای دریای سرخ به شمار می رود، زندگی می کردند. یکی از تعالیم تورات این بود که روز شنبه روز فراغت و دوری از کار و کوشش است. گروهی از بنی اسرائیل در ساحل دریا زندگی می کردند. مشاهده نمودند که روزهای شنبه ماهیهای چاق و فربه، نزدیک ساحل می آیند در حالی که در غیر آن روز جریان چنین نبود: یا ماهی چاقی به چشم نمی خورد و اگر هم دیده می شد بسیار کم بود. حالا علت این تبعیض چه بود؟ آیا واقعا ماهیها به حسب مرور زمان در روزهای شنبه احساس ایمنی می کردند و از این رو آن روز در ساحل ظاهر می شدند یا این کار به فرمان الهی بود که گروهی در بوته امتحان قرار گیرند؟ آنان به فکر افتادند با کلاه شرعی هم شرع را راضی کنند و هم نفس خویش را. در اینکه این جمعیت، قانون شکنی را از کجا شروع کردند، در میان مفسران گفتگو است، از بعضی از روایات چنین استفاده می شود که نخست دست به حیله به اصطلاح شرعی زدند، در کنار دریا حوضچه هایی ترتیب دادند و راه آن را به دریا گشودند، روزهای شنبه راه حوضچه ها را باز می کردند، و ماهیان فراوان همراه آب وارد آنها می شدند، اما به هنگام غروب که می خواستند به دریا بازگردند راهشان را محکم می بستند، سپس روز یکشنبه شروع به صید آنها می کردند و می گفتند خداوند به ما دستور داده است صید ماهی نکنید، ما هم صید نکرده ایم بلکه تنها آنها را در حوضچه ها محاصره نموده ایم!.
بعضی از مفسران گفته اند آنها روز شنبه قلابها را به دریا می افکندند، سپس روز بعد آن را از دریا بیرون می کشیدند و به این وسیله صید ماهی می نمودند.و از بعضی از روایات دیگر برمی آید که آنها بدون هیچ حیله ای با بی اعتنایی کامل روزهای شنبه مشغول صید ماهی شدند. ولی ممکن است همه این روایات صحیح باشد به این ترتیب که در آغاز از طریق حیله به اصطلاح شرعی- به وسیله کندن حوضچه ها و یا انداختن قلابها- کار خود را شروع کردند، این کار، گناه را در نظر آنها کوچک و آنان را در برابر شکستن احترام روز شنبه جسور ساخت، کم کم روزهای شنبه علنا و بی پروا به صید ماهی مشغول شدند و از این راه مال و ثروت فراوانی فراهم ساختند.

قرآن این ماجرا را چنین نقل می کند: (و سلهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر إذ یعدون فی السبت إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یسبتون لا تأتیهم کذالک نبلوهم بما کانوا یفسقون* و إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما الله مهلکهم أو معذبهم عذابا شدیدا قالوا معذرة إلی ربکم و لعلهم یتقون* فلما نسوا ما ذکروا به أنجینا الذین ینهون عن السوء و أخذنا الذین ظلموا بعذاب بیس بما کانوا یفسقون* فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسین) ترجمه: و از آنها در باره ی [ساکنان] شهری که در ساحل دریا بود سؤال کن، آنگاه که در روز شنبه سنت می شکستند چون روز شنبه ماهیان آنها روی آب ظاهر می شدند و روزهای غیر شنبه به طرف آنها نمی آمدند. بدین سان ما آنان را به خاطر آن که نافرمانی می کردند آزمایش و گرفتار می کردیم. و آنگاه که گروهی از ایشان [به نهی کنندگان از منکر] گفتند: چرا قومی را پند می دهید که خداوند هلاک کننده یا عذاب کننده ی آنان به عذابی شدید است؟ گفتند: و چون پندی را که به ایشان داده شده بود از یاد بردند، ما نهی کنندگان از منکر را نجات دادیم و ستمکاران را به عذاب بدی گرفتار نمودیم، چرا که نافرمانی می کردند. و چون در برابر آنچه از آن نهی شده بودند، سرکشی کردند، به آنها گفتیم: بوزینگانی رانده شده باشید (اعراف، 161-166).
در این آیات روی سخن به پیامبر اسلام (ص) است، و به او می گوید که از یهود معاصر خویش درباره این جمعیت سؤال کند یعنی این خاطره را به وسیله سؤال در ذهن آنان مجسم ساز، تا از آن پند گیرند، و از سرکشی و کیفری که در انتظار سرکشان است بپرهیزند. این سرگذشت، چنان که در روایات اسلامی به آن اشاره شده مربوط به جمعی از بنی اسرائیل است که در ساحل یکی از دریاها (ظاهرا دریای احمر بوده که در کنار سرزمین فلسطین قرار دارد) در بندری بنام" ایله" (که امروز بنام بندر ایلات معروف می باشد) زندگی می کردند و از طرف خداوند به عنوان آزمایش و امتحان دستوری به آنها داده شد و آن اینکه صید ماهی را در آن روز تعطیل کنند اما آنها با آن دستور مخالفت کردند و گرفتار مجازات دردناکی شدند. در نخستین آیه می فرماید:" از قوم یهود معاصر خویش ماجرای شهری را که در کنار دریا قرار داشت سؤال کن". (و به یاد آنها بیاور زمانی را که در روز شنبه از قانون پروردگار تجاوز می کردند". زیرا روز شنبه تعطیل آنها بود و وظیفه داشتند، دست از کار و کسب و صید ماهی بکشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند، اما آنها این دستور را زیر پا گذاردند.سپس قرآن آنچه را در جمله قبل سربسته بیان کرده بود چنین شرح می دهد به خاطر بیاور" آن هنگام را که ماهیان در روز شنبه در روی آب آشکار می شدند و در غیر روز شنبه ماهی کمتر به سراغ آنها می آمد". "سبت" در لغت به معنی تعطیل عمل برای استراحت است و اینکه در قرآن در سوره" نبا" می خوانیم و جعلنا نومکم سباتا" خواب شما را مایه راحت شما قرار دادیم" نیز اشاره به همین موضوع است، و روز شنبه را از این جهت" یوم السبت" نامیده اند که برنامه های کسب و کار معمولی در آن تعطیل می شد، سپس این نام بر این روز باقی ماند.بدیهی است جمعیتی که در کنار دریا زندگی می کنند، قسمت مهمی از تغذیه و درآمدشان از طریق صید ماهی است، و گویا به خاطر تعطیل مستمری که قبلا در روز شنبه در میان آنها معمول بود، ماهیان در آن روز احساس امنیت از نظر صیادان می کردند و دسته دسته به روی آب ظاهر می شدند، اما در روزهای دیگر که صیادان در تعقیب آنها بودند در اعماق آب فرو می رفتند! این موضوع خواه جنبه طبیعی داشته، و یا یک جنبه فوق العاده و الهی، وسیله ای بود برای امتحان و آزمایش این جمعیت، لذا قرآن می گوید:" ما این چنین آنها را به چیزی که در برابر آن مخالفت می کردند آزمایش می کردیم". در حقیقت جمله" بما کانوا یفسقون" اشاره به آن است که آزمایش آنها به چیزی بود که آنها را به سوی خود جلب و به نافرمانی دعوت می کرد و همه آزمایشها همین گونه است، زیرا آزمایش باید میزان مقاومت افراد را در برابر کشش گناهان مشخص کند و اگر گناه کششی به سوی خود نداشت، آزمایش مفهومی نمی داشت.

علامه طباطبایی می فرماید: مقصود از " حاضر دریا بودن" در نزدیکی دریا و مشرف به آن قرار داشتن است. " یعدون" از " تعدی" و در اینجا مقصود تجاوز از آن حدود و مقرراتی است که خداوند برای روز شنبه یهود جعل فرموده بود، و آن این بود که بخاطر بزرگداشت این روز شکار ماهی را ترک کنند. " إذ تأتیهم حیتانهم" مقصود از" ماهی های ایشان" ماهی های سمت ایشان است." یوم سبتهم شرعا" کلمه " شرع" جمع" شارع" است که به معنای ظاهر و آشکار است، یعنی روزهای شنبه ماهی های سمت ایشان خود را آشکار می کردند و روی آب پیدا می شدند. " و یوم لا یسبتون لا تأتیهم" یعنی تجاوزشان از حدود خدایی روز شنبه بود که ماهی ها روی آب آشکار می شدند و ایشان ممنوع از صید بودند، و اما بعد از روز شنبه که مجاز در صید بودند ماهی ها نزدیک نمی آمدند، و این خود یک امتحانی بوده از خدای تعالی، و خداوند به این جهت ایشان را به چنین امتحانی مبتلا کرد که فسق و فجور در میان ایشان رواج یافته بود، و حرص بر این اعمال، ایشان را وادار به مخالفت امر خدا و صید ماهی و بدست آوردن هزینه فسق و فجورشان می کرد، و تقوایی که ایشان را از مخالفت باز بدارد نداشتند لذا فرمود: " کذلک نبلوهم" یعنی اینچنین ما ایشان را می آزماییم " بما کانوا یفسقون" به خاطر فسقی که مرتکب می شدند.
هنگامی که این جمعیت از بنی اسرائیل در برابر این آزمایش بزرگ که با زندگی آنان کاملا آمیخته بود قرار گرفتند، به سه گروه تقسیم شدند:
" گروه اول" که اکثریت را تشکیل می دادند، به مخالفت با این فرمان الهی برخاستند.
" گروه دوم" که قاعدتا اقلیت کوچکی بودند، در برابر گروه اول به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند.
" گروه سوم"، ساکتان و بی طرفان بودند، که نه همگامی با گناهکاران داشتند و نه وظیفه نهی از منکر را انجام می دادند.
در آیه دوم مورد بحث، گفتگوی این گروه را با نهی کنندگان شرح می دهد و می گوید: بخاطر بیاور هنگامی که جمعی از آنها به جمع دیگری گفتند: (و إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما الله مهلکهم ...) چرا قومی را اندرز می دهید که خداوند سرانجام آنها را هلاک می کند و یا به عذاب دردناکی کیفر خواهد داد"." آنها در پاسخ گفتند: ما به خاطر این نهی از منکر می کنیم که وظیفه خود را در پیشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسئولیتی نداشته باشیم، بعلاوه شاید سخنان ما در دل آنها مؤثر افتد و دست از طغیان و سرکشی بردارند". از جمله بالا چنین استفاده می شود که اندرز دهندگان برای دو هدف این کار را انجام می دادند یکی به خاطر این که در پیشگاه خدا معذور باشند و دیگر اینکه شاید در دل گنهکاران مؤثر افتد، و مفهوم این سخن چنین است که حتی اگر احتمال تاثیر هم ندهند باید از پند و اندرز خودداری ننمایند، در حالی که معروف این است که شرط وجوب امر به معروف و نهی از منکر احتمال تاثیر است. ولی باید توجه داشت که گاهی بیان حقایق و وظائف الهی بدون احتمال تاثیر نیز واجب می شود و آن در موردی است که اگر حکم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد کم کم بدست فراموشی سپرده می شود و بدعتها جان می گیرند و سکوت دلیل بر رضایت و موافقت محسوب می شود، در این گونه موارد لازم است حکم پروردگار آشکارا همه جا گفته شود هر چند اثری در گنهکاران نگذارد.این نکته نیز شایان توجه است که نهی کنندگان می گفتند: می خواهیم در پیشگاه " پروردگارتان" معذور باشیم، گویا اشاره به این است که شما هم در پیشگاه خدا مسئولیت دارید و این وظیفه تنها وظیفه ما نیست، وظیفه شما نیز می باشد.

علامه طباطبایی می فرماید: معلوم می شود امت دیگری بوده که این امت را موعظه می کرده اند، پس تقدیر آیه چنین است:" اذ قالت امة منهم لامة اخری کانت تعظهم آن زمان که امتی از ایشان به امت دیگری که ایشان را موعظه می کرد گفتند ..." و جمله " لامة اخری کانت تعظهم" برای اختصار حذف شده است. و ظاهر اینکه گفتند:" چرا موعظه می کنید مردمی را که خدا هلاکشان خواهد کرد" این است که ایشان اهل تقوا بوده اند، و از مخالفت امر خدا پروا داشته اند جز اینکه دیگران را که اهل فسق بودند نهی از منکر نمی کردند، چون اگر خود این امت نیز اهل فسق و تعدی بودند آن قوم دیگر ایشان را نیز موعظه می کردند و در پاسخ اعتراض و ملامتشان نمی گفتند: " معذرة إلی ربکم تا نزد پروردگار شما معذور باشیم" و نیز از گفتار عده ای که سکوت کردند بر می آید که اهل فسق و فجور مساله تجاوز و عصیان را به حدی رسانده بودند که علنا مرتکب فسق می شدند، و دیگر نهی از منکر در ایشان اثر نمی کرده، چیزی که هست آن امت دیگر که سکوت نکرده و هم چنان نهی از منکر می کردند مایوس از موعظه نبودند و هنوز امیدوار بودند بلکه در اثر پافشاری بر موعظه و نهی از منکر دست از گناه بردارند، و لا اقل چند نفری از ایشان، تا اندازه ای به راه بیایند.علاوه بر این، غرضشان از اصرار بر موعظه این بوده که در نزد خدای سبحان معذور باشند، و بدین وسیله مخالفت با فسق، و انزجار خود را از طغیان و تمرد اعلام داشته باشند. و لذا در پاسخ امت ساکت که به ایشان می گفتند:" چرا موعظه می کنید" اظهار داشتند: " معذرة إلی ربکم و لعلهم یتقون تا هم نزد پروردگارتان معذور باشیم و هم شاید ایشان از گناه دست بردارند".
و در اینکه گفتند: " نزد پروردگارتان" و نگفتند" نزد پروردگارمان" اشاره است به اینکه نهی از منکر به ما اختصاص ندارد، شما هم که سکوت کرده اید مسئولید، و باید این سکوت را شکسته و این قوم را نصیحت کنید، برای اینکه اعتذار به سوی پروردگار بخاطر مقام ربوبیتیش بر هر کسی واجب است، و همه مربوبین این پروردگار باید ذمه خود را از تکالیفی که به ایشان شده و وظائفی که به آنان محول گشته فارغ سازند، همانطور که ما مربوب این رب هستیم شما نیز هستید، پس آنچه که بر ما واجب است بر شما نیز واجب است.

نتیجه سکوت در برابر فسق و فساد
سکوت در برابر فسق و فساد و عدم قطع رابطه با ستمگران، شرکت در فسق و ظلم و موجب اشتراک با ظالمین در عذاب می باشد.آیه بعد می گوید: (فلما نسوا ما ذکروا به أنجینا الذین ینهون عن السوء) سرانجام، دنیاپرستی بر آنان غلبه کرد" و فرمان خدا را به دست فراموشی سپردند، در این هنگام آنها را که از گناه نهی می کردند رهایی بخشیدیم، ولی ستمکاران را به کیفر سختی به خاطر فسق و گناهشان مبتلا ساختیم". شک نیست که این فراموشی، فراموشی حقیقی که موجب عذر است نبود، بلکه آن چنان بی اعتنایی به فرمان خدا کردند که گویی به کلی آن را فراموش نموده اند. علامه طباطبایی می فرماید: مقصود از فراموشی تذکرها بی تاثیر شدن آن در دل های ایشان است، هر چند به یاد آن تذکرها بوده باشند، زیرا اخذ الهی مسبب از بی اعتنایی به اوامر او و اعراض از تذکرهای انبیای او است، وگرنه اگر مقصود فراموشی باشد عقوبت معنا نداشت چون فراموشی بحسب طبع خودش مانع از فعلیت تکلیف و حلول عقوبت است.
توضیح اینکه، انسان وقتی به وسایل و وسایط مختلفی که خداوند در اختیارش گذاشته متذکر و متوجه به تکالیفی الهی شود (و حتما می شود) امتثال آن تکالیف یا موافق طبع و میل درونی او است و یا نیست، و در صورتی که موافق طبع او نباشد یا بخاطر خدا از میل نفسانی خود چشم پوشیده و آن تکالیف را انجام می دهد، و یا به حدود الهی و تکالیف او وقعی ننهاده و بخاطر میل نفسانی خود خدا را معصیت می کند، چیزی که هست بار اول از این نافرمانی خود در دل احساس شرمساری و ناراحتی می کند، و در هر بار دیگری که نافرمانی را تکرار کند آن احساس ضعیف تر شده و بی اعتنایی به امر پروردگار در نظرش آسان تر می شود، هم چنان که اثر تذکرهای انبیاء (ع) هم در دلش کمتر می گردد، و خلاصه در هر تکراری امکان معصیت در نظرش قوی تر و اثر تذکرات ضعیف تر شده تا آنجا که بطور کلی تذکرات در دلش بی اثر و وجود و عدمش یکسان می شود، در آیه مورد بحث که فرمود:" فلما نسوا ما ذکروا به ..." مقصود از نسیان همین بی اثر شدن تذکرات است. و در خود آیه دلالت هست بر اینکه نجات یافتگان از ایشان تنها همان اشخاصی بوده اند که نهی از منکر می کردند، و خداوند ما بقی ایشان یعنی مرتکبین صید ماهی در روز شنبه و آن کسانی را که سکوت کرده بودند و تازه به دسته اول اعتراض می کردند که چرا ایشان را موعظه می کنید، همه را به عذاب خود هلاک کرده است.
و نیز آیه دلالت می کند که خداوند اعتراض کنندگان را بخاطر سکوتشان و ترک نکردن مراوده با ایشان شریک ظلم و فسق متجاوزین شناخته است. و نیز آیه شریفه دلالت می کند بر یک سنت عمومی الهی- نه اینکه این روش تنها اختصاص به بنی اسرائیل داشته باشد- و آن سنت این است که جلوگیری نکردن از ستم ستمگران و موعظه نکردن ایشان در صورت امکان، و قطع نکردن رابطه با ایشان در صورت عدم امکان موعظه، شرکت در ظلم است، و عذابی که از طرف پروردگار در کمین ستمگران است در کمین شرکای ایشان نیز هست.

نحوه مجازات آنها
سپس مجازات آنها را چنین شرح می دهد: (فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسئین) هنگامی که در برابر آنچه از آن نهی شده بودند، سرکشی کردند به آنها گفتیم به شکل میمونهای طرد شده در آئید.روشن است که امر" کونوا" (بوده باشید) در اینجا یک فرمان تکوینی است، همانند (إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون) (سوره یس آیه 28). کلمه" عتو" به معنای زیاده روی در معصیت است، و " قردة" جمع " قرد" است، که حیوانی است معروف (میمون) و کلمه" خاسئ" به معنای رانده شده است، و از " خسا الکلب" گرفته شده که به معنای " سگ رانده شد" است. و اینکه فرمود: فلما عتوا عن ما نهوا عنه " تقدیرش" عن ترک ما نهوا" است، برای اینکه از ترک منهیات سرپیچی می شود، نه از خود آنها.

چه کسانی رهایی یافتند؟
ظاهر آیات فوق این است که از آن سه گروه (گنهکاران، ساکتان و اندرز دهندگان) تنها گروه سوم از مجازات الهی مصون ماندند و به طوری که در روایات آمده است آنها هنگامی که دیدند اندرزهایشان مؤثر واقع نمی شود ناراحت شدند و گفتند ما از شهر بیرون می رویم، شب هنگام به بیابان رفتند و اتفاقا در همان شب کیفر الهی دامان دو گروه دیگر را گرفت. و اما اینکه بعضی از مفسران احتمال داده اند که تنها گروه گنهکار گرفتار عذاب شدند و ساکتان نیز رهایی یافتند با ظاهر آیات فوق به هیچ وجه سازگار نیست.

تفاوت مجازات دو گروه
از آیات فوق چنین برمی آید که کیفر مسخ شدن، منحصر به گنهکاران بود زیرا می گوید فلما عتوا عن ما نهوا عنه ... (هنگامی که در برابر آنچه نهی شده بودند سرکشی کردند ...) ولی از طرفی از آیات فوق نیز استفاده می شود که تنها اندرز دهندگان از مجازات رهایی یافتند، زیرا می گوید أنجینا الذین ینهون عن السوء (آنها را که نهی از منکر می کردند رهایی بخشیدیم). از مجموع این دو چنین استفاده می شود که هر دو گروه مجازات شدند، ولی مجازات مسخ، تنها مربوط به گنهکاران بود، و مجازات دیگران احتمالا هلاکت و نابودی بوده است، هر چند گنهکاران نیز چند روزی پس از مسخ شدن- طبق روایات- هلاک شدند.

مسخ، جسمانی یا روحانی؟
" مسخ" یا به تعبیر دیگر" تغییر شکل انسانی به صورت حیوان" مسلما موضوعی بر خلاف جریان عادی طبیعت است، البته" موتاسیون" و جهش و تغییر شکل حیوانات به صورت دیگر در موارد جزئی دیده شده است، و پایه های فرضیه تکامل در علوم طبیعی امروز بر همان بنا نهاده شده، ولی مواردی که در آن موتاسیون و جهش دیده شده صفات جزئی حیوانات است، نه صفات کلی، یعنی هرگز دیده نشده است که نوع حیوانی بر اثر " موتاسیون" تبدیل به نوع دیگر شود، بلکه خصوصیاتی از حیوان ممکن است دگرگون گردد، و تازه جهش در نسلهایی که به وجود می آیند دیده می شود، نه اینکه حیوانی که متولد شده است با جهش تغییر شکل دهد، بنا بر این دگرگون شدن صورت انسان یا حیوانی به صورت نوع دیگر امری است خارق العاده. مسائلی بر خلاف جریان عادی طبیعی وجود دارد، گاهی به صورت معجزات پیامبران و زمانی به صورت اعمال خارق العاده ای که از پاره ای از انسانها سر می زند، هر چند پیامبر نباشند (که البته با معجزات متفاوت است) بنا بر این پس از قبول امکان وقوع معجزات و خارق عادات، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانی به انسان دیگر مانعی ندارد.و همانطور که در بحث اعجاز انبیاء آمده، وجود چنین خارق عاداتی نه استثناء در قانون علیت است نه بر خلاف عقل و خرد، بلکه تنها یک جریان " عادی" طبیعی در اینگونه موارد شکسته می شود که نظیرش را در انسانهای استثنایی کرارا دیده ایم.
بعضی از نویسندگان معاصر، با ذکر مدارک زنده ای نمونه های فراوانی از انسانها یا حیوانهای استثنایی را جمع آوری کرده اند که کاملا جالب است از جمله کسانی که با انگشتان خود می توانستند خطوط را بخوانند! یا بانویی که به فاصله دو ماه وضع حمل مجدد کرد و در هر نوبت دو فرزند به دنیا آورد! و یا کودکی که قلبش در بیرون قفسه سینه قرار داشت و بانویی که تا لحظه وضع حمل از باردار بودن خود هیچگونه اطلاعی نداشت! و مانند اینها. بنا بر این هیچ مانعی ندارد که مفهوم ظاهر کلمه " مسخ" را که در آیه فوق و بعضی دیگر از آیات قرآن آمده است بپذیریم و بیشتر مفسران هم همین تفسیر را پذیرفته اند. ولی بعضی از مفسران که در اقلیت هستند معتقدند که مسخ به معنی" مسخ روحانی" و دگرگونی صفات اخلاقی است، به این معنی که صفاتی همانند میمون یا خوک در انسانهای سرکش و طغیانگر پیدا شد، رو آوردن به تقلید کورکورانه و توجه شدید به شکم پرستی و شهوت رانی که از صفات بارز این دو حیوان بود در آنها آشکار گشت.این احتمال از یکی از قدمای مفسرین به نام" مجاهد" نقل شده است. و اینکه بعضی ایراد کرده اند که مسخ بر خلاف قانون تکامل و موجب بازگشت و عقب گرد در خلقت است، درست نیست، زیرا قانون تکامل مربوط به کسانی است که در مسیر تکاملند، نه آنها که از مسیر انحراف یافته و از محیط شرائط این قانون به کنار رفته اند، فی المثل یک انسان سالم در سنین طفولیت مرتبا رشد و نمو می کند اما اگر نقائصی در وجود او پیدا شود، ممکن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد بلکه رو به عقب برگردد، و نمو فکری و جسمانی خود را تدریجا از دست بدهد.
ولی در هر حال باید توجه داشت که مسخ و دگرگونی جسمانی متناسب با اعمالی است که انجام داده اند، یعنی چون عده ای از جمعیت های گنهکار بر اثر انگیزه هواپرستی و شهوت رانی دست به طغیان و نافرمانی خدا می زدند و جمعی با تقلید کورکورانه کردن از آنها، آلوده به گناه شدند، لذا به هنگام مسخ، هر گروه به شکلی که متناسب با کیفیت اعمال او بوده ظاهر می شده است. البته در آیات مورد بحث تنها سخن از" قرده" (میمونها) به میان آمده است و از خنازیر (خوکها) سخنی نیست، ولی در آیه 60 سوره مائده گفتگو از جمعیتی به میان آمده است که به هنگام مسخ به هر دو صورت فوق (بعضی قرده و بعضی خنازیر) تغییر چهره دادند، که به گفته بعضی از مفسران مانند ابن عباس، آن آیه نیز در باره همین اصحاب سبت است که پیر مردان سرجنبانان شکم پرست و شهوت پرستشان به خوک و جوانان مقلد چشم و گوش بسته که اکثریت را تشکیل می دادند به میمون تغییر چهره دادند. ولی در هر حال، باید توجه داشت که طبق روایات، مسخ شدگان تنها چند روزی زنده می ماندند و سپس از دنیا می رفتند، و نسلی از آنها به وجود نمی آمد.

خلافکاری زیر پوشش کلاه شرعی
گرچه در آیات فوق اشاره ای به حیله گری اصحاب سبت در زمینه گناه نشده است، ولی همانطور که اشاره کردیم، بسیاری از مفسران در شرح این آیات اشاره به داستان کندن" حوضچه ها" و یا نصب" قلابها" در دریا در روز شنبه کرده اند، و در روایات اسلامی نیز این موضوع دیده می شود، بنا بر این مجازات و کیفر الهی که با شدت درباره این گروه جاری شد، نشان می دهد که چهره واقعی گناه هرگز با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح کلاه شرعی درست کردن، دگرگون نمی گردد، حرام، حرام است، خواه صریحا انجام گیرد، یا زیر لفافه های دروغین و عذرهای واهی. آنها که تصور می کنند، گناه را می توان با تغییر چهره صوری تبدیل به یک عمل مجاز کرد در حقیقت خود را فریب می دهند، و بدبختانه این کار در میان بعضی از بیخبرانی که خود را به دین منتسب می کنند، فراوان دیده می شود، و همانست که چهره مذهب را در نظر افراد دور افتاده سخت بدنما کرده است.عیب بزرگی که این عمل دارد- علاوه بر زشت نشان دادن چهره مذهب- این است که گناه را در نظرها کوچک می کند و از اهمیت آن می کاهد و افراد را چنان جسور در برابر گناه می سازد که پس از انجام اینگونه کارها کم کم آماده برای انجام گناهان بطور صریح و آشکار می شوند.در نهج البلاغه می خوانیم که علی ع از پیامبر ص چنین نقل می کند:روزی فرا می رسد که مردم به وسیله اموالشان آزمایش می شوند، بر خدا منت می گذارند که دیندارند، و در عین حال در انتظار رحمت اویند و از مجازات او خود را در امان می بینند
(یستحلون حرامه بالشبهات الکاذبة و الاهواء الساهیة فیستحلون الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة و الربا بالبیع) :حرام خدا را با شبهات دروغین و خیالات واهی حلال می شمرند، شراب را تحت عنوان نبیذ و رشوه را به عنوان هدیه (و حق و حساب) و ربا را به نام بیع، برای خود حلال می پندارند" (نهج البلاغه آخر خطبه 156). باید توجه داشت که انگیزه اینگونه حیله ها یا پوشیدن چهره زشت باطنی خود در افکار عمومی است، و یا فریب دادن و جدان و کسب آرامش کاذب درونی.

اشکال مختلف آزمونهای الهی
درست است که ماهی گرفتن از دریا برای ساحل نشینان کار خلافی نیست گاهی ممکن است خداوند برای امتحان و آزمایش، جمعیتی را موقتا از این موضوع نهی کند، تا مقدار فداکاری آنها روشن شود، و این یکی از اشکال امتحان خداوند است به علاوه روز شنبه در آئین یهود، روز مقدسی بود و دستور داشتند برای احترام آن روز و رسیدن به عبادت و برنامه های مذهبی دست از کسب و کار بکشند، ولی ساحل نشینان " ایله" همه این مسائل را نادیده گرفتند و آن چنان مجازات شدند که زندگینامه آنها درس عبرتی برای آیندگان شد.

یکی از مسائلی که در آموزه های دینی از آن منع شده است، توجیه کردن کارهای خلاف است، قرآن مجید از برخی یهودیان قانون ‌شکن به عنوان (اصحاب سبت) یاد می‌کند و آنها را مورد نفرین قرار داده است؛ زیرا صید ماهی در روز شنبه بر آنان حرام بود و در آن روز ماهی های فراوانی- با مشیت الاهی- بر روی آب و کنار ساحل ظاهر می‌شدند تا میزان وفاداری یهود به قانون الاهی سنجیده شود، ولی آنان تحمل خویش را در برابر انبوه ماهیان از دست داده، آنها را در روز شنبه به دام می‌ انداختند و در روزهای دیگر از آب خارج می کردند. قانون شکنی خود را چنین توجیه می‌کردند: ما در روز شنبه صید نکرده‌ایم، بلکه مقدمات صید روزهای بعد را آماده کرده‌ایم و تهیه مقدمات که بر ما حرام نشده است!
بنابراین علت مجازات یهود، سرپیچی از فرمان خداوند بوده است. البته عقیدۀ مسلمانان چنین است نه یهودیان؛ زیرا آنان روز شنبه را روز استراحت خدا می دانند. آیات قرآن و روایات این قول را رد کرده و باطل می داند.
در احترام روز شنبه یا یک شنبه میان مسیحیان اختلاف است. عده ای از مسیحیان که به سبتیون (شنبه داران) اشتهار دارند، مانند یهودیان عقیده دارند که شنبه روز مقدسی است؛ از این رو به کاری نمی پردازند، و روز یک شنبه مشغول به کار می شوند، و معتقدند مطابق آیات انجیل، احکام ده گانه تورات به قوت خود باقی است و مسیح برای کامل کردن و اجرای آن آمده بود. از طرفی به عقیده مسیحیان غیر سبتی؛ چون شهادت مسیح روز جمعه واقع‌ شد و آن حضرت سه روز بعد، از عالم مردگان برخاسته و به شاگردان خویش ظاهر شده، بنابر این، قیام مسیح در روز یک شنبه بوده و آن روز برای مسیحیان عید مذهبی می باشد.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین