دین حق است یا تکلیف؟اگر تکلیف است با آیه لااکراه فی الدین چگونه هماهنگ می شود؟
دین حق است یا تکلیف؟اگر تکلیف است با آیه لااکراه فی الدین چگونه هماهنگ می شود؟ در ابتدا لازم است چند واژه تعریف شود: الف: تعریف دین: تعریف دین هر چند ساده به نظر می رسد ولی با دقت در آن می توان متوجه شد که بسیار کار مشکلی است. یرچادالیاده می گوید: (هیچ کلمه ای غیر دین نباشد که همواره و آشکارا خیلی صاف و ساده به کار رود، ولی در واقع نمایان گر نگرش هایی باشد که نه فقط بسیار متفاوت اند، بلکه گاه مانعه الجمع اند).[1] به این جهت ما فقط به دو تعریف بسنده می کنیم: مرحوم علامه طباطبائی می گوید: (دین یک سلسله معارف علمی است که اعمالی را به دنبال دارد؛ پس می توان گفت: دین، اعتقادات و اعتقاد و ایمان از امور قلبی است که اکراه و اجبار بر آن ها حکومت نمی کند. اکراه در اعمال ظاهری و افعال و حرکات بدنی و ماده اثر دارد).[2] در جای دیگر می گوید: (دین، نظام عملی مبتی بر اعتقادات است که مقصود از اعتقاد، در این مورد تنها علم نظری نیست. زیرا علم نظری به تنهایی مسلتزم عملی نیست، بلکه مقصود از اعتقاد علم به وجوب پیروی بر طبق مقتضای علم قطعی است).[3] ب: تعریف حق: (حق) واژه ای عربی است که معادل آن در زبان فارسی (هستی پایدار) است. لذا قرآن، خدا را حق می داند.[4] و در اصطلاح می توان گفت: (حقوق عبارت است از مجموعه قوانین و مقررات اجتماعی که از سوی خدای انسان و جهان، برای برقراری نظم و قسط و عدل در جامعه بشری تدوین می شود تا سعادت جامعه را تامین سازد).[5] این تعریف در جای است که حق در برابر باطل به کار رود، و اما اگر حق در برابر حکم به کار رود مراد امر اختیاری است که به انسان بر می گردد. لذا در فرق حکم و حق گفته اند: که حق آن است که بشر اختیار دارد که آن را استیفا کند یا نکند و موظف به انجام این کار نیست بر خلاف حکم که بشر باید آن را عایت کند. [6] ج: تعریف تکلیف: تکلیف نیز همچون دین و حق تعاریف مختلفی دارد، آنچه در مورد پرسش می تواند مورد نظر باشد، تکلیف به دستوراتی گفته می شود که بشر باید آن را رعایت کند یعنی در واقع همان معنای حکم را دارد، منتهی در هر دینی احکامی لزومی داریم، و احکامی مستحبی و رحجافی و ... با توجه به مقدمات پیش گفته می توان گفت که دین حق انسان است، و از حقوقی است که خداوند برای انسان قرار داده این است که دین حق، و دین سعادت آفرین را انسان با اختیار خویش انتخاب نماید، لکن این حق، آمیخته به وظیفه است. پس حق است و نتیجه بودنش این است که دیگری نمی تواند از انسان آن را سلب کند ولی قرآن سلب گنندکان آزادی دین حق مبارزه کرد. و از طرفی هم وظیفه عقلی است، یعنی عقل پس از درک این که سعادت واقعی و کمال نهایی انسان در گرو تدین به دین حق است حکم می کند که باید از دین حق پیروی کنی و نباید از پذیرش آن شانه خالی کنی و در پی آن عمل کردن به آن دین حق تکلیف اوست، یعنی در انتخاب دین کامل با تحقیق آزادانه جلو می رود. ولی در عمل کردن به متن آن موظف و مکلف است درست مانند انسانی که دنبال پزشک معالج متخصص است اما بعد از رفتن و نسخه گرفتن موظف است به دستورات پزشک عمل نماید. این وظیفه اساسا وظیفه ای عقلی و از ارشاد است و احکام عقل عملی است. تذکر نکته مهم: بنابراین نمی توان نتیجه گرفت که اگر دین حق انسان است، ما نمی خواهیم این حق را استیفا کنیم چنان که در تعریف حق در مقابل حکم اشاره شد که حق را می تواند انسان نگیرد و استیفا نکند. پس می توانیم ما دینی نداشته باشیم. نکته اساسی این است که بین حقوق و احکام و تکالیف ارتباط وجود دارد، یعنی حقوق به احکام و تکالیف بر می گردد. و گاهی احکام و تکالیف به حقوق بر گردد. (بازگشت حقوق به احکام (و تکالیف) به این معناست که گر چه انسان مثلا دارای حق آزادی است. اما همین (آزادی) او از ناچاری است، یعنی انسان محکوم به آزادی است و نمی تواند آن را از خود سلب کند. از این رو هم حقوقی که به آزادی بشر مربوطند، به احکام (و تکالیف) الهی نسبت به انسان باز می گردند. درباره (حیات) نیز چنین است یعنی گر چه انسان دارای حق حیات است. اما موظف است این حق را حفظ کند و نمی تواند آن را از خود جدا سازد به این ترتیب، اگر چه آزادی و حیات و ... به صورت انسان، حق جلوه می کنند، اما روح این حقوق، در مکتب دین، حکم (و فرمان) خداست به بیان دیگر، انسان همانگونه که باید از آب و هوای سالم بهره ببرد حق ندارد که خود را از این دو محروم سازد، به همین سان موظف است از حقوقی که خداوند برایش معین فرموده است، بهره برد. اما بازگشتن احکام (وتکالیف) به حقوق به این معناست که خداوند برای آن که بشر را به کمال برساند، احکامی را بر واجب کرده است، پس روح این احکام، همان حق کمال یابی انسان است. از این رو همانگونه که انسان نمی تواند آن حقوق را از خود سلب کند, این احکام را نیز نمی تواند کنار گذارد).[7] دین هم نسبت به انسان چنین وضعی دارد. یعنی در حالی که حق انسان است دین را انتخاب کند، نمی تواند از این حق صرف نظر کند، و موظف است برای حیات معنوی خویش کامل ترین و سعادت آفرین دین را انتخاب نماید این وظیفه هم وظیفه ای است عقلی یعنی عقل انسان حکم می کند که راه سعادت را برگزین و هم دعوتی است که از سوی خدا به انسان عرضه شده و نتایج پیروی و عدم پیروی از آن روشن شده است. بعد از انتخاب دین حق هم انسان موظف است به دستورات آن عمل نماید، چون احکام دین برای این تدوین شده است که انسان به کمال خود راه یابد این احکام دارای پشتوانه پایدار و ثابتند که همان تامین مصالح انسانی باشد و چون از ثبات برخوردارند، به صورت حقوق تجلی می کنند. و در حقیقت می توان گفت: دین همان حق واقعی است لذا قرآن می فرماید: (هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی‌ وَ دینِ الْحَقّ؛ او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد).[8] در آیه اضافه و نسبت دین به حق، از باب اضافه موصوف به صفت است، یعنی این دین ؟؟؟؟؟؟؟ و عین صراط است. و در تعریف دین اشاره شد که مقصود از اعتقاد علم به پیروی بر طبق مقتضای علم قطعی است. وقتی شما فهمیدید دین اسلام، دین حقی است باید به این علم عمل کنید نتیجه این شد که دین حق انسان است ولی حقی است که نمی تواند از آن صرف نظر کند هم چون استفاده از آب و هوای سالم که حق انسان است، ولی هچ بشری حق ندارد که خود را از دین محروم نماید، حیات معنوی انسان نیز بستگی تام به استفاده از آب زلال دین، و هوای صاف معنویت دارد، هیچ بشری نمی تواند خود را از آن محروم نماید. و بعد از انتخاب دین کامل، نیز موظف است برای تامین حیات معنوی و رسیدن به تکامل به دستورات آن عمل نماید. البته این باید در حد تکلیف است نه اجبار تکوینی یعنی بشر می تواند کاری کند که به سعادت نرسد، ولی به هر حال به خویش زیان رسانده است. و اما منظور از (لا اکراه فی الدین): شناخت معنای دقیق ( لا اکراه فی الدین) ،منوط به نگرشی جامع به آیات قرآن و مجموعه معارف آن است . مسلم است که در اسلام ، احکام اجباری فراوانی وجود دارد؛ مانند (حدود) وقوانین اجتماعی . این محدوده نیز، مشتمل بر احکام اکراهی فراوانی است. مسلماً کسانی که حد بر آنان جاری می شود، راضی به آن نیستند و. ...ازاین رو باید در فهم ابتدایی از جمله ( لا اکراه فی الدین) تجدید نظر کرد.معنای ظاهری این آیه آن است که اصل پذیرش دین ، قابل اکراه و اجبارنیست ؛ یعنی ، نمی توان کسی را به زور به پذیرش آیینی وادار نمود و یاعقیده ای را از او سلب کرد .بنابراین ( عقیده )قابل تحمیل نیست ؛ ولی این محدوده غیر از محدوده احکام است . توضیح این که : کلیه نظام های فکری ،برای خود نظامی اجتماعی را نیز طراحی می کنند .در نظام های اجتماعی ،اکراه و اجبار از ابزارهای پیش بینی شده در کلیه نظام ها است ؛ یعنی ، در هرنظامی در مقوله های اجتماعی و حقوقی آن ، جبر قانونی وجود دارد و بدون آن ، جامعه قابل اداره و کنترل نیست . نظام های قضایی و نیروهای انتظامی درهمه نظام ها، امری مقبول و معقول هستند .بنابراین بایستی محدوده عقیده را از محدوده عمل و حقوق جدا کرد .در حیطه (عقیده) اجبار راهی ندارد؛ولی در حیطه عمل ، جبر و اکراه هم لازم است و هم قابل قبول . اسلام نیز درمحدوده تبلیغ خود، هیچ جبری را برای پذیرش عقیده ای قرار نداده است. دعوت اسلام بر اساس بینش و بصیرت است ؛ چنان که قرآن فرموده است : ( ای رسول ما! به مردم بگو راه من این است که خلق را با بینایی و بصیرت به خدا بخوانم) ؛[9] آن گاه که فرد پذیرای اسلام شد، در این صورت یک سری از احکام اجتماعی آن ، از جمله حکم مرتد را نیز باید پذیراشود. منابعی برای مطالعه بیشتر: 1. فلسفه حقوق بشر، جوادی آملی، نشر اسراء 2. فلسفه حقوق، مارک تبیت، ترجمه حسن رضائی خاوری، دانشگاه علوم رضوی 3. فلسفه حقوق اسلامی، محمد خالد مسعود، دفتر تبلیغات اسلامی، قم 4. فلسفه حقوق، بهاءالدین خرمشاهی پی نوشت ها: [1] یرچاد الیاده، فرهنگ و دین، ویراسته ی خرمشاهی، تهران،طرح نو، ص 202 [2] محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فکری علامه، ج 2، ص 343 [3] همان، ج 15، ص 8 [4] سوره حج، آیه 62 [5] فلسفه حقوق بشر، آیت الله عبدالله جوادی آملی، مرکز نشر اسراء، 1377، ص 77 [6] همان، ص 75-76 [7] همان، ص 76-77 [8] سوره توبه، آیه 33 [9] یوسف ، آیه 108
عنوان سوال:

دین حق است یا تکلیف؟اگر تکلیف است با آیه لااکراه فی الدین چگونه هماهنگ می شود؟


پاسخ:

دین حق است یا تکلیف؟اگر تکلیف است با آیه لااکراه فی الدین چگونه هماهنگ می شود؟

در ابتدا لازم است چند واژه تعریف شود:
الف: تعریف دین:
تعریف دین هر چند ساده به نظر می رسد ولی با دقت در آن می توان متوجه شد که بسیار کار مشکلی است. یرچادالیاده می گوید: (هیچ کلمه ای غیر دین نباشد که همواره و آشکارا خیلی صاف و ساده به کار رود، ولی در واقع نمایان گر نگرش هایی باشد که نه فقط بسیار متفاوت اند، بلکه گاه مانعه الجمع اند).[1] به این جهت ما فقط به دو تعریف بسنده می کنیم: مرحوم علامه طباطبائی می گوید: (دین یک سلسله معارف علمی است که اعمالی را به دنبال دارد؛ پس می توان گفت: دین، اعتقادات و اعتقاد و ایمان از امور قلبی است که اکراه و اجبار بر آن ها حکومت نمی کند. اکراه در اعمال ظاهری و افعال و حرکات بدنی و ماده اثر دارد).[2] در جای دیگر می گوید: (دین، نظام عملی مبتی بر اعتقادات است که مقصود از اعتقاد، در این مورد تنها علم نظری نیست. زیرا علم نظری به تنهایی مسلتزم عملی نیست، بلکه مقصود از اعتقاد علم به وجوب پیروی بر طبق مقتضای علم قطعی است).[3]

ب: تعریف حق: (حق) واژه ای عربی است که معادل آن در زبان فارسی (هستی پایدار) است. لذا قرآن، خدا را حق می داند.[4] و در اصطلاح می توان گفت: (حقوق عبارت است از مجموعه قوانین و مقررات اجتماعی که از سوی خدای انسان و جهان، برای برقراری نظم و قسط و عدل در جامعه بشری تدوین می شود تا سعادت جامعه را تامین سازد).[5] این تعریف در جای است که حق در برابر باطل به کار رود، و اما اگر حق در برابر حکم به کار رود مراد امر اختیاری است که به انسان بر می گردد. لذا در فرق حکم و حق گفته اند: که حق آن است که بشر اختیار دارد که آن را استیفا کند یا نکند و موظف به انجام این کار نیست بر خلاف حکم که بشر باید آن را عایت کند. [6]

ج: تعریف تکلیف:
تکلیف نیز همچون دین و حق تعاریف مختلفی دارد، آنچه در مورد پرسش می تواند مورد نظر باشد، تکلیف به دستوراتی گفته می شود که بشر باید آن را رعایت کند یعنی در واقع همان معنای حکم را دارد، منتهی در هر دینی احکامی لزومی داریم، و احکامی مستحبی و رحجافی و ... با توجه به مقدمات پیش گفته می توان گفت که دین حق انسان است، و از حقوقی است که خداوند برای انسان قرار داده این است که دین حق، و دین سعادت آفرین را انسان با اختیار خویش انتخاب نماید، لکن این حق، آمیخته به وظیفه است. پس حق است و نتیجه بودنش این است که دیگری نمی تواند از انسان آن را سلب کند ولی قرآن سلب گنندکان آزادی دین حق مبارزه کرد. و از طرفی هم وظیفه عقلی است، یعنی عقل پس از درک این که سعادت واقعی و کمال نهایی انسان در گرو تدین به دین حق است حکم می کند که باید از دین حق پیروی کنی و نباید از پذیرش آن شانه خالی کنی و در پی آن عمل کردن به آن دین حق تکلیف اوست، یعنی در انتخاب دین کامل با تحقیق آزادانه جلو می رود. ولی در عمل کردن به متن آن موظف و مکلف است درست مانند انسانی که دنبال پزشک معالج متخصص است اما بعد از رفتن و نسخه گرفتن موظف است به دستورات پزشک عمل نماید. این وظیفه اساسا وظیفه ای عقلی و از ارشاد است و احکام عقل عملی است.

تذکر نکته مهم: بنابراین نمی توان نتیجه گرفت که اگر دین حق انسان است، ما نمی خواهیم این حق را استیفا کنیم چنان که در تعریف حق در مقابل حکم اشاره شد که حق را می تواند انسان نگیرد و استیفا نکند. پس می توانیم ما دینی نداشته باشیم. نکته اساسی این است که بین حقوق و احکام و تکالیف ارتباط وجود دارد، یعنی حقوق به احکام و تکالیف بر می گردد. و گاهی احکام و تکالیف به حقوق بر گردد. (بازگشت حقوق به احکام (و تکالیف) به این معناست که گر چه انسان مثلا دارای حق آزادی است. اما همین (آزادی) او از ناچاری است، یعنی انسان محکوم به آزادی است و نمی تواند آن را از خود سلب کند. از این رو هم حقوقی که به آزادی بشر مربوطند، به احکام (و تکالیف) الهی نسبت به انسان باز می گردند. درباره (حیات) نیز چنین است یعنی گر چه انسان دارای حق حیات است. اما موظف است این حق را حفظ کند و نمی تواند آن را از خود جدا سازد به این ترتیب، اگر چه آزادی و حیات و ... به صورت انسان، حق جلوه می کنند، اما روح این حقوق، در مکتب دین، حکم (و فرمان) خداست به بیان دیگر، انسان همانگونه که باید از آب و هوای سالم بهره ببرد حق ندارد که خود را از این دو محروم سازد، به همین سان موظف است از حقوقی که خداوند برایش معین فرموده است، بهره برد. اما بازگشتن احکام (وتکالیف) به حقوق به این معناست که خداوند برای آن که بشر را به کمال برساند، احکامی را بر واجب کرده است، پس روح این احکام، همان حق کمال یابی انسان است. از این رو همانگونه که انسان نمی تواند آن حقوق را از خود سلب کند, این احکام را نیز نمی تواند کنار گذارد).[7] دین هم نسبت به انسان چنین وضعی دارد. یعنی در حالی که حق انسان است دین را انتخاب کند، نمی تواند از این حق صرف نظر کند، و موظف است برای حیات معنوی خویش کامل ترین و سعادت آفرین دین را انتخاب نماید این وظیفه هم وظیفه ای است عقلی یعنی عقل انسان حکم می کند که راه سعادت را برگزین و هم دعوتی است که از سوی خدا به انسان عرضه شده و نتایج پیروی و عدم پیروی از آن روشن شده است. بعد از انتخاب دین حق هم انسان موظف است به دستورات آن عمل نماید، چون احکام دین برای این تدوین شده است که انسان به کمال خود راه یابد این احکام دارای پشتوانه پایدار و ثابتند که همان تامین مصالح انسانی باشد و چون از ثبات برخوردارند، به صورت حقوق تجلی می کنند. و در حقیقت می توان گفت: دین همان حق واقعی است لذا قرآن می فرماید: (هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی‌ وَ دینِ الْحَقّ؛ او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد).[8] در آیه اضافه و نسبت دین به حق، از باب اضافه موصوف به صفت است، یعنی این دین ؟؟؟؟؟؟؟ و عین صراط است. و در تعریف دین اشاره شد که مقصود از اعتقاد علم به پیروی بر طبق مقتضای علم قطعی است. وقتی شما فهمیدید دین اسلام، دین حقی است باید به این علم عمل کنید نتیجه این شد که دین حق انسان است ولی حقی است که نمی تواند از آن صرف نظر کند هم چون استفاده از آب و هوای سالم که حق انسان است، ولی هچ بشری حق ندارد که خود را از دین محروم نماید، حیات معنوی انسان نیز بستگی تام به استفاده از آب زلال دین، و هوای صاف معنویت دارد، هیچ بشری نمی تواند خود را از آن محروم نماید. و بعد از انتخاب دین کامل، نیز موظف است برای تامین حیات معنوی و رسیدن به تکامل به دستورات آن عمل نماید. البته این باید در حد تکلیف است نه اجبار تکوینی یعنی بشر می تواند کاری کند که به سعادت نرسد، ولی به هر حال به خویش زیان رسانده است. و اما منظور از (لا اکراه فی الدین): شناخت معنای دقیق ( لا اکراه فی الدین) ،منوط به نگرشی جامع به آیات قرآن و مجموعه معارف آن است . مسلم است که در اسلام ، احکام اجباری فراوانی وجود دارد؛ مانند (حدود) وقوانین اجتماعی . این محدوده نیز، مشتمل بر احکام اکراهی فراوانی است. مسلماً کسانی که حد بر آنان جاری می شود، راضی به آن نیستند و. ...ازاین رو باید در فهم ابتدایی از جمله ( لا اکراه فی الدین) تجدید نظر کرد.معنای ظاهری این آیه آن است که اصل پذیرش دین ، قابل اکراه و اجبارنیست ؛ یعنی ، نمی توان کسی را به زور به پذیرش آیینی وادار نمود و یاعقیده ای را از او سلب کرد .بنابراین ( عقیده )قابل تحمیل نیست ؛ ولی این محدوده غیر از محدوده احکام است . توضیح این که : کلیه نظام های فکری ،برای خود نظامی اجتماعی را نیز طراحی می کنند .در نظام های اجتماعی ،اکراه و اجبار از ابزارهای پیش بینی شده در کلیه نظام ها است ؛ یعنی ، در هرنظامی در مقوله های اجتماعی و حقوقی آن ، جبر قانونی وجود دارد و بدون آن ، جامعه قابل اداره و کنترل نیست . نظام های قضایی و نیروهای انتظامی درهمه نظام ها، امری مقبول و معقول هستند .بنابراین بایستی محدوده عقیده را از محدوده عمل و حقوق جدا کرد .در حیطه (عقیده) اجبار راهی ندارد؛ولی در حیطه عمل ، جبر و اکراه هم لازم است و هم قابل قبول . اسلام نیز درمحدوده تبلیغ خود، هیچ جبری را برای پذیرش عقیده ای قرار نداده است. دعوت اسلام بر اساس بینش و بصیرت است ؛ چنان که قرآن فرموده است : ( ای رسول ما! به مردم بگو راه من این است که خلق را با بینایی و بصیرت به خدا بخوانم) ؛[9] آن گاه که فرد پذیرای اسلام شد، در این صورت یک سری از احکام اجتماعی آن ، از جمله حکم مرتد را نیز باید پذیراشود.

منابعی برای مطالعه بیشتر:
1. فلسفه حقوق بشر، جوادی آملی، نشر اسراء
2. فلسفه حقوق، مارک تبیت، ترجمه حسن رضائی خاوری، دانشگاه علوم رضوی
3. فلسفه حقوق اسلامی، محمد خالد مسعود، دفتر تبلیغات اسلامی، قم
4. فلسفه حقوق، بهاءالدین خرمشاهی

پی نوشت ها:
[1] یرچاد الیاده، فرهنگ و دین، ویراسته ی خرمشاهی، تهران،طرح نو، ص 202
[2] محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فکری علامه، ج 2، ص 343
[3] همان، ج 15، ص 8
[4] سوره حج، آیه 62
[5] فلسفه حقوق بشر، آیت الله عبدالله جوادی آملی، مرکز نشر اسراء، 1377، ص 77
[6] همان، ص 75-76
[7] همان، ص 76-77
[8] سوره توبه، آیه 33
[9] یوسف ، آیه 108





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین