یه مشکلی داشتم که امیدوارم بتونید تو حلش بهم کمک کنید. من در طول روز، همیشه احساس خستگی و خواب آلودگی می کنم و همش حس می کنم باید برم بخوابم؛ ولی من خیلی کارها دارم که باید در روز انجامشون بدم و این خستگی دائمی خیلی منو اذیت می کنه. لطفا راه هایی رو پیشنهاد بدید که بتونم از بین ببرمش. خوشحالیم بار دیگر شما مخاطب ما هستید؛ امیدواریم راهنمای خوبی در رابطه با این موضوع برای شما باشیم. پرسشگر گرامی؛ این خستگی شما می تواند منشأ جسمی یا روانی داشته باشد؛ بر این اساس در ادامه به برخی از علل بروز خستگی در ابعاد جسمانی و روانی اشاره می نماییم که امید است شما را در حل این مشکل یاری رساند : الف) خستگی جسمانی کم خونی،کم کاری تیروئید، عفونت دستگاه ادراری، مصرف کافئین زیاد، کمبود خواب، بیماری های قلبی و استرس، همچنین رژیم غذایی نامناسب مانند استفاده از قهوه، شکلات و نوشابه، به دلیل کاهش دریافت کالری، از جمله این علت ها عنوان شده است. اگر نوع خستگی شما در یکی از علل بیان شده است با مراجه به پزشک و انجام معاینات دقیق به رفع آن بپردازید و در کنار آن به این موارد هم توجه نمایید : 1. مصرف آب کافی و سبزی ها و میوه های تازه، در رفع خستگی و افزایش کارایی فرد نقش مهمی دارد. 2. میوه رسیده زردآلو حاوی ویتامین های گروه ب بوده و بنابراین برای درمان بیماری های عصبی و روحی، بی خوابی، خستگی شدید، گیجی و فراموشی مفید است. 3. میوه سیب سرشار از آهن است و آهن موجود در بدن، سطح هموگلوبین را افزایش می دهد. اگر شما دائما احساس ضعف و خستگی دارید با خوردن این میوه می توانید سرحال شوید، زیرا قند طبیعی موجود در سیب با آهن آن ترکیب شده و باعث افزایش انرژی و همچنین تقویت سیستم ایمنی بدن می شود به گونه ای که بدن در برابر بیماری ها حالت آماده باش به خود می گیرد. 4. کم کاری تیروئید، سوخت و ساز بدن را با مشکل مواجه می کند و باعث خستگی مفرط و افزایش وزن می شود. ب) خستگی روانی 1. یکی از ویژگی های افراد کمال گرا ناامیدی و دلزگی است. این حالت ممکن است به این علّت روی دهد که آنان خود را افرادی بی کفایت می پندارند و هنگامی که در رسیدن به اهداف خود شکست می خورند و یا تصور می کنند که دیگران بدون هیچگونه کار و تلاشی صاحب پست، مقام و موقعیّت می شوند، دچار ناامیدی می شوند و احساس خستگی در کار و فعالیت خود می کنند. اگر شما این گونه هستید باید کمالگرایی و بینقصجویی را رها کنید و میانه روی را در پیش بگیرید. 2. مشکلات و تضادهای عاطفی، و همچنین اضطراب و افسردگی در اکثر موارد ، ساده ترین علل خستگی هستند. این نوع خستگی می تواند یک مکانیسم دفاعی برای روبه رو نشدن و مقابله نکردن با یکی از موارد افسردگی و اضطراب یا سرپوشی بر تضادهای عاطفی باشد. فی المثل اگر شما به شغلتان علاقه ای نداشته باشید و یا از دوستان خود راضی نباشید، معمولاً احساس خستگی می کنید. به عبارت دیگر چنانچه احساسات ناخوشایند به طرز روشن و بارزی بیان نشوند، اغلب به صورت نشانه های بدنی که خستگی یکی از عادی ترین آنهاست، بروز می کنند. 3. انتقادپذیر باشید و از اشتباه کردن نترسید چرا که این اشتباهات پلی هستند بهسوی رشد و کامیابی. 4. با خودتان قرار بگذارید که در حد توانتان از خود انتظار داشته باشید 5. جهت رشد مهارتهای ارتباط موثر و تصمیمگیری با مشاور، ملاقاتی داشته باشید. 6. نداشتن خواب کافی بعنوان یکی از شایع ترین علل خستگی است. فردی ممکن است دچار بیخوابی شود و یا به اندازه کافی هم بخوابد ولی شب هنگام آنقدر در رختخواب غلت بزند و کابوس ببیند که در نتیجه صبح با کوفتگی و خستگی از رختخواب برخیزد. 7. ایدهآلهای خود را شناسایی کند و باور داشته باشید که معمولاً با به دست آوردن چیزی، چیزهای دیگر را از دست خواهید داد؛ مثلاً خریدن یک کفش به معنای از دست دادن سایر کفشهای موجود در فروشگاه است، بنابراین مسئولیت انتخاب هایتان را بپذیرید. 8. خود را با دیگران مقایسه نکنید و به جای تکیه بر نظرات دیگران، به علاقمندیهای درونیتان توجه کنید. 9. ورزش به مراتب بیش از قند و شیرینی، تولید انرژی می کند. ورزش هایی که روی اصول و قاعده اند، نظیر دویدن، شنا کردن، قدم زدن و دوچرخه سواری به شما کمک می کند تا از عهده کارهای مشکل تر برآیید. به علاوه، ورزش احساس آرامشی به انسان می دهد که به یاری آن می توان در برابر هیجانات زندگی، خونسردی و انعطاف بیشتری از خود نشان داد. ورزشی که قبل از خواب انجام شود یقیناً در داشتن خواب راحت مؤثر است. 10. چنانچه برای کارهایی که در پیش دارید برنامه ریزی می کنید، سعی کنید انجام امور دشوارتر را به زمانی اختصاص دهید که سرحالید. عده زیادی از افراد سحرخیز، هنگام ظهر دیگر تاب و توان چندانی ندارند و خسته اند و بسیاری دیگر عصرها، بیشترین و مفیدترین بازده کاری را دارند. بنابراین خودتان را خسته نکنید و بکوشید تا نردبان ترقی و موفقیت را با گام های مثبت و آهسته ای طی کنید. اوقاتی را که انرژی بیشتری برای کار کردن دارید، شناسایی کرده و براساس آن برنامه ریزی کنید. 11. هر چند وقت یک بار به خود استراحتی بدهید، می توانید کارتان را با بازدهی هرچه بیشتر انجام دهید. ضمن استراحتی که در حین کار به خود می دهید به جای خوردن چای و بیسکویت، به ورزش و قدم زدن و تمرکز نکردن بپردازید و سعی کنید افکار دلنشین را جانشین ناراحتی های زندگی کنید. نویسنده : حامد محقق زاده
یه مشکلی داشتم که امیدوارم بتونید تو حلش بهم کمک کنید. من در طول روز، همیشه احساس خستگی و خواب آلودگی می کنم و همش حس می کنم باید برم بخوابم؛ ولی من خیلی کارها دارم که باید در روز انجامشون بدم و این خستگی دائمی خیلی منو اذیت می کنه. لطفا راه هایی رو پیشنهاد بدید که بتونم از بین ببرمش.
یه مشکلی داشتم که امیدوارم بتونید تو حلش بهم کمک کنید. من در طول روز، همیشه احساس خستگی و خواب آلودگی می کنم و همش حس می کنم باید برم بخوابم؛ ولی من خیلی کارها دارم که باید در روز انجامشون بدم و این خستگی دائمی خیلی منو اذیت می کنه. لطفا راه هایی رو پیشنهاد بدید که بتونم از بین ببرمش.
خوشحالیم بار دیگر شما مخاطب ما هستید؛ امیدواریم راهنمای خوبی در رابطه با این موضوع برای شما باشیم.
پرسشگر گرامی؛ این خستگی شما می تواند منشأ جسمی یا روانی داشته باشد؛ بر این اساس در ادامه به برخی از علل بروز خستگی در ابعاد جسمانی و روانی اشاره می نماییم که امید است شما را در حل این مشکل یاری رساند :
الف) خستگی جسمانی
کم خونی،کم کاری تیروئید، عفونت دستگاه ادراری، مصرف کافئین زیاد، کمبود خواب، بیماری های قلبی و استرس، همچنین رژیم غذایی نامناسب مانند استفاده از قهوه، شکلات و نوشابه، به دلیل کاهش دریافت کالری، از جمله این علت ها عنوان شده است. اگر نوع خستگی شما در یکی از علل بیان شده است با مراجه به پزشک و انجام معاینات دقیق به رفع آن بپردازید و در کنار آن به این موارد هم توجه نمایید :
1. مصرف آب کافی و سبزی ها و میوه های تازه، در رفع خستگی و افزایش کارایی فرد نقش مهمی دارد.
2. میوه رسیده زردآلو حاوی ویتامین های گروه ب بوده و بنابراین برای درمان بیماری های عصبی و روحی، بی خوابی، خستگی شدید، گیجی و فراموشی مفید است.
3. میوه سیب سرشار از آهن است و آهن موجود در بدن، سطح هموگلوبین را افزایش می دهد. اگر شما دائما احساس ضعف و خستگی دارید با خوردن این میوه می توانید سرحال شوید، زیرا قند طبیعی موجود در سیب با آهن آن ترکیب شده و باعث افزایش انرژی و همچنین تقویت سیستم ایمنی بدن می شود به گونه ای که بدن در برابر بیماری ها حالت آماده باش به خود می گیرد.
4. کم کاری تیروئید، سوخت و ساز بدن را با مشکل مواجه می کند و باعث خستگی مفرط و افزایش وزن می شود.
ب) خستگی روانی
1. یکی از ویژگی های افراد کمال گرا ناامیدی و دلزگی است. این حالت ممکن است به این علّت روی دهد که آنان خود را افرادی بی کفایت می پندارند و هنگامی که در رسیدن به اهداف خود شکست می خورند و یا تصور می کنند که دیگران بدون هیچگونه کار و تلاشی صاحب پست، مقام و موقعیّت می شوند، دچار ناامیدی می شوند و احساس خستگی در کار و فعالیت خود می کنند. اگر شما این گونه هستید باید کمالگرایی و بینقصجویی را رها کنید و میانه روی را در پیش بگیرید.
2. مشکلات و تضادهای عاطفی، و همچنین اضطراب و افسردگی در اکثر موارد ، ساده ترین علل خستگی هستند. این نوع خستگی می تواند یک مکانیسم دفاعی برای روبه رو نشدن و مقابله نکردن با یکی از موارد افسردگی و اضطراب یا سرپوشی بر تضادهای عاطفی باشد. فی المثل اگر شما به شغلتان علاقه ای نداشته باشید و یا از دوستان خود راضی نباشید، معمولاً احساس خستگی می کنید. به عبارت دیگر چنانچه احساسات ناخوشایند به طرز روشن و بارزی بیان نشوند، اغلب به صورت نشانه های بدنی که خستگی یکی از عادی ترین آنهاست، بروز می کنند.
3. انتقادپذیر باشید و از اشتباه کردن نترسید چرا که این اشتباهات پلی هستند بهسوی رشد و کامیابی.
4. با خودتان قرار بگذارید که در حد توانتان از خود انتظار داشته باشید
5. جهت رشد مهارتهای ارتباط موثر و تصمیمگیری با مشاور، ملاقاتی داشته باشید.
6. نداشتن خواب کافی بعنوان یکی از شایع ترین علل خستگی است. فردی ممکن است دچار بیخوابی شود و یا به اندازه کافی هم بخوابد ولی شب هنگام آنقدر در رختخواب غلت بزند و کابوس ببیند که در نتیجه صبح با کوفتگی و خستگی از رختخواب برخیزد.
7. ایدهآلهای خود را شناسایی کند و باور داشته باشید که معمولاً با به دست آوردن چیزی، چیزهای دیگر را از دست خواهید داد؛ مثلاً خریدن یک کفش به معنای از دست دادن سایر کفشهای موجود در فروشگاه است، بنابراین مسئولیت انتخاب هایتان را بپذیرید.
8. خود را با دیگران مقایسه نکنید و به جای تکیه بر نظرات دیگران، به علاقمندیهای درونیتان توجه کنید.
9. ورزش به مراتب بیش از قند و شیرینی، تولید انرژی می کند. ورزش هایی که روی اصول و قاعده اند، نظیر دویدن، شنا کردن، قدم زدن و دوچرخه سواری به شما کمک می کند تا از عهده کارهای مشکل تر برآیید. به علاوه، ورزش احساس آرامشی به انسان می دهد که به یاری آن می توان در برابر هیجانات زندگی، خونسردی و انعطاف بیشتری از خود نشان داد. ورزشی که قبل از خواب انجام شود یقیناً در داشتن خواب راحت مؤثر است.
10. چنانچه برای کارهایی که در پیش دارید برنامه ریزی می کنید، سعی کنید انجام امور دشوارتر را به زمانی اختصاص دهید که سرحالید. عده زیادی از افراد سحرخیز، هنگام ظهر دیگر تاب و توان چندانی ندارند و خسته اند و بسیاری دیگر عصرها، بیشترین و مفیدترین بازده کاری را دارند. بنابراین خودتان را خسته نکنید و بکوشید تا نردبان ترقی و موفقیت را با گام های مثبت و آهسته ای طی کنید. اوقاتی را که انرژی بیشتری برای کار کردن دارید، شناسایی کرده و براساس آن برنامه ریزی کنید.
11. هر چند وقت یک بار به خود استراحتی بدهید، می توانید کارتان را با بازدهی هرچه بیشتر انجام دهید. ضمن استراحتی که در حین کار به خود می دهید به جای خوردن چای و بیسکویت، به ورزش و قدم زدن و تمرکز نکردن بپردازید و سعی کنید افکار دلنشین را جانشین ناراحتی های زندگی کنید.
نویسنده : حامد محقق زاده
- [سایر] سلام خسته نباشید.. مشکلی دارم که نمیدونم چی کار کنم... راه حلی براش پیدا نکردم امیدوارم بتونید کمکم کنید... یکی از مشکلاتم این است که وقتی از مسافرت برمیگردم احساس غم شدیدی پیدا میکنم .... نمیدونم چی کار کنم هر چه هم می گردم علتشو پیدا نمی کنم.... البته با این مشکلم کنار می آیم ولی این یکی مشکلم واقعا راه حلی براش ندارم ... خیلی عصبانیم می کنه و احساس استرس شدید بهم دست میده.. اونم اینکه زمانی 12 سال داشتم یه اتفاق خیلی بد واسم افتاد... اون خاطره چند ماهه که دوباره به یادم می آید الان 5 سال ازش گذشته ولی همش میاد تو ذهنم... هر دفعه هم ناراحت ترم میکنه... واقعا نمی دونم چی کار کنم هر کار میکنم بهش فکر نکنم میاد تو ذهنم... تو رو خدا کمکم کنید....
- [سایر] با سلام مدتیه که من دچار وسواس شدیدی شدم به طوری که در طول روز چندین و چند بار دستامو میشورم و اینقدر دستامو شستم که دستم حساسیت داده .مثلا وقتی میرم حموم چندین بار بدنمو با صابون میشورم و تا وقنی که چندین بار این کارو انجام ندم احساس ارامش نمیکنم همش احساس میکنم که دستام و بدنم کثیفه و باید اونارو چندین و چند بار بشورم یا مثلا وقتی که از دستشویی در میام چند بار دستامو میشورم و این باعث میشه که بابام باهام حسابی دعوا کنه و بهم بگه که من وسواسیم و این موضوع منو حسابی عصبانی میکنه یا وقتی که از دستشوئی در میام تا وقتی که پاهام به خوبی با آب و صابون نشورم احساس ارامش نمی کنم که همه این مشکلات باعث شده که زندگی من از حالت عادی خارج شه و واقعا برام به یه جهنم واقعی تبدیل شه ازتون خواهش میکنم بهم بگین که من باید چی کار کنم تا این مشکل رو بتونم حلش کنم و زندگیمو به حالت عادی بر گردونم ممنونم
- [سایر] یه سلام به اندازه تمام ثوابی که بردین تا من رو علاقه مند کردین که به صحبتهای بعضی از روحانیون گوش بدم. من یه دختر 18 ساله ام . یه موضوع تکراریه میدونم .اما بالاخره همونطور که شاید بعضی وقتا خانوادم نتونن مسئله ریاضی منو حل کنن چون متخصص این امر نیستن در مورد مسائل شرعی هم نتونن کمکم کنن. من کاملا شرمسارم از اینکه با این سن هنوز نمازهامو 4 تا درمیون میخونم . پشت کنکور هستم شاید بیشتر از هر موقعی الان به خدا نیاز دارم و میدونم که الان خدا از من راضی نیست اینو در قلبم حس میکنم. اما من دوست ندارم نمازم رو بخونم در حالی که مثل موقعی که پدرم نماز میخونه و حواسش به گل استقلاله . درسته نمازم 4 تا درمیونه اما همون یه بار هم که میخونم اشک میریزمو میخونم . به خدا نه به این دلیل که نیاز یا حاجتی داشته باشم ! بالاخره هر کی پا تو راهی بزاره که بهش زیاد وارد نیست یه کم میترسه. از ماه رمضون به بعد احساس تنهایی عجیبی میکنم اما احساس میکنم که خدا یه چیزه با ارزش بهم داده که باعث میشه براش گریه کنم یادش باشم و به بعضی از خواسته هاش بهتر عمل کنم. نماز نخوندنم مانع از نگهداری این ودیعه میشه! راستش تا به حال کسی نتونسته منو قانع کنه که چرا حتی بدون حضور قلب باید نمازم رو بخونم ! کمک اقای مرادی eltemase doa
- [سایر] با سلام پیرو سوال 897462 سپاس گذار از راهنماییتون خیلی مفید هستش ولی من یه مشکلی دارم هیچ وقت نتونستم با شوهرم در مورد خانوادش صحبت کنم حتی در محیط ارام .چون اون فکر می کنه اونا کاملا بی عیب و نقص هستن و تمام مشکلات از منه. فوری جوش میاره و سرم داد می کشه که من جرات نکنم حرف بزنم.به اصطلاح گربه رو دم حجله می کشه. الان هفته ای یک بار بیشتر خونشون نمی ریم اونم واسه 2 الی 3 ساعت که من به زور تحملشون می کنم. شوهرم انتضار داره من مثل پروانه دورشون بچرخم ولی انتظاراتی که من از خانوادش دارم حتی حاضر نیست گوش بده. کم کم دارم سرد می شم و ازش فاصله می گیرم .بهم میگه همش غر می زنی همش اخم می کنی همش من میام سمتت. حق د اره ولی حتی حاضر نیست حرف های منو بشنوه و درد اصلی مو بدونه و به حلش کمک کنه تا میام باهاش درد دل کنم فقط جوش میاره. مرسی از وقتی که میذارید
- [سایر] سلام- یک سال هستش که یه حالت خیلی بد بهم دست می ده این اواخر چند ماهی بیشتر شده خیلی می ترسم از همه چیز همین هم باعث شده که کم به غذام اهمیت بدم و بسیار لاغر شدم همه منو به خاطر وضعیت بدنیم یه جورایی مسخره می کنند بدون اینکه ازم بپرسن چرا اینطوری هستی تو زندگیم خیلی بهم سخت گذشته خیلی ها بهم بد کردن همه از پیشرفتم حسودی می کردند برای همین خیلی حرف بد پشت سرم گفتن همیشه تنها بودم کسی نبود باهاش درد دل کنم همش تو خودم ریختم و می ریزم داغون شدم به کسی اعتماد نمی کنم چون از اعتماد کردن ضربه خوردم بهتره بگم قصه زندگیم درازه نمی دونم می شه همش رو اینجا گفت یا نه یا همین اندازه که گفتم کافیه وسواس پیدا کردم یا بهتره بگم وسواس فکری شب ها هزار بار شیر گاز رو چک می کنم و یا اینکه فکر می کنم فلانی که رفته بیرون چرا دیر کرده حتما تصادف کرده یا ممکنه ماشینمون تو خونه منفجر بشه فکر زیاد دیوونم می کنه بدنم می لرزه احساس مرگ می کنم نمیدونم به خدا چکار کنم تو رو خدا کمکم کنید التماس می کنم یه راه چاره برام بزارید توی تمام زندگیم به تک تک دوستام فامیل خانواده کمک کردم که فکر نمی کنم کسی باشه که براشون چه ها کنند ولی در عوض تمام خوبیام اذیتم و عذابم دادن باور کنید راست گفتم حتی یه نفر جواب خوبی بهم نداده ولی من هم انتظاری ازشون ندارم و هیچوقت در مقابل بدی هاشون خوبیها رو رو نکردم و نمی کنم باورم کنیدلطفا!جواب بدید جوابی که تمام این مشکلات بارشون رو از رو دوشم بردارن بشن.
- [سایر] سلام حاج آقا. ببخشید, من عجله کردم. راستش از اونجایی که احساس تنهایی در گفتن حرفهام به دیگران میکردم و از شما انتظار داشتم زودتر جواب مرا بدهید عجله کردم حق با شماست. یه دنیا شرمنده, شاید برای اولین بار بود که از کسی گله میکردم, تازه اون هم در شرایطی که اصلا حق با من نبود. حاج آقا جان من کتاب روانشناسی کمال رو گرفتم و مشغول خوندن اون هستم. با و جود این که هم در دوره لیسانس و هم فوق لیسانس تحصیلم نفر اول بودم باز هم در خودم کمبود اعتماد به نفس و ضعف در تصمیم گیری رو میبینم. در ضمن آدم تودار هستم. در عین حال که همه به من اعتماد دارن و حرف دلشون رو بهم میزنن و از من مشورت میخوان اما خودم کسی رو ندارم که باهاش مشورت کنم و ..... در ضمن حاجی جان من از برخورد با جنس مخالف شرم دارم البته کمی هم به گفته دیگران در مقابلشون مغرور هستم. نمیدونم رفتارم درسته یا نه ولی الان خیلی دوست دارم که یکی رو برای زندگی آینده خودم انتخاب کنم تا دوسش داشته باشم بهش محبت کنم و خوشبختش کنم و ...... اما به خاطر اینکه هنوز 6 ماه از تحصیلم مونده و باید خدمت سربازی هم برم احساس میکنم خیلی زوده. به نظر شما زوده؟ در ضمن حاج آقا من دوست دارم همسر آیندم چادری (همراه با نجابت) و دارای روحیه شادی باشه و برخی خصوصیات جزیی دیگر. آیا اشتباه میکنم که قید چادر رو در شرایطم دارم؟؟؟؟ در مورد انتخاب همسر از یکی از روحانیون مرجعی اسلامی رو خواستم بهم معرفی کنه ایشون کتاب حلیه المتقین رو معرفی کرد. این کتاب در من بیشتر شبهه ایجاد کرد چون من بیشتر معیارهای دنیوی رو در اون دیدم تا معنوی. شما میتونید یک یا چندین کتاب یه من معرفی کنید تا هم بتونم حس اعتماد به نفسم رو بالا ببرم و هم در انتخاب ازش کمک بگیرم. امیدوارم بتونم کمکهاتون رو جبران کنم. در پناه حق
- [سایر] سلام اقای مرادی از این حرفا بگذرم که همه ی برنامه های شما رو دیدم و خیلی علاقه دارم به حرفاتون هر چند که مهمه ولی میدونم که میدونید وگرنه هرگز نمیومدم اینجا وووو برم سر اصل مطلب؟ من دختر 22 ساله هستم از یه خانواده ی مذهبی نزدیک به یک سال پیش از طریق چت با یه پسری اشنا شدم ،اون یه سال از من کوچیکتره و پسر خوبیه ما همدیگه رو خواهر و برادر میدونیم و حرفای بیربط و مزخرف هم نمیزنیم وقتی مشکلی واسه من پیش بیاد باهاش در میون میگذارم و اون هم بهم کمک میکنه و همینطور اون به حرف همدیگه گوش میدیم قبلترها من اصلا نماز صبح نمیخوندم ولی اون موقع اذان به موبایلم زنگ میزد تا بیدار شم و نمازمو بخونم با هم نماز میخونیم ،قران میخونیم قرار میذاریم قدر پدر و مادرهامون رو بدونیم ، قرار میذاریم به کسانی که دوستشون داریم یاداوری کنیم که واقعا دوستشون داریم وقتی با باباش دعواش میشه سعی میکنم از اون فکرایی که موجب میشه از خانواده اش بدش بیاد دورش کنم و البته گاهی اوقات هم شده که من از مامانم اینا دلخور شدم و رفتم تنها یه گوشه نشستم و اون بهم گفته فکر کن منم پیش اونا نشستم و منو راضی میکنه که از کسی دلخور نمونم بهم میگه وقتی میرم بیرون موهامو بپوشونم ، و وقتی که میرم بیرون زود برگردم که توی کوچه های خلوت کسی مزاحمم نشه قرار میذاریم با هم بقیه خوشرفتاری کنیم ووو اون از یه شهر دیگه و من هم از یه شهر ودیار دیگه! ولی واقعا بعضی وقتا بهتر از پدر و مادرم واسم کار کرده و منطقش بهتر منو راضی کرده هیچ وقت با هم برنامه ریزی نکردیم که همو ببینیم یا اینکه هر چیز غیر منطقی و غیر اخلاقی دیگه ای از هم دیگه بخواهیم اون واقعا واسه من یه داداشه گاهی ایمیل گاهی چت و گاهی هم تلفنی از هم خبر میگیریم یه اتفاقات خاصی بین ما افتاده که ما نمیتونیم بیخیال هم بشیم ، من اندازه ی خانواده ی خودم واسش نگران میشم، خیلی چیزای دیگه ای هم هست ولی من نمیخوام وقت شما رو بگیرم نظرتون چیه؟ اگه دو نفر اینجوری باشن؟؟؟ موردی داره؟ دین چی میگه؟ فکر میکنم موردمون اینقدر خاص هست که شما رو راغب کنه خیلی زود جواب منو بدید
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است . سلام آقای مرادی . باز هم اومدم ازتون کمک بخوام . من 21 سالمه ، مادرم فوق العادست ، خدا رو شکر میکنم ، پدرم هم بد نیست ولی در حدّ افراطی متعصبه . ما 3تا بچه ایم ، من اولین فرزند و تنها دخترم و همین حساسییت پدرم رو تشدید میکنه . همیشه بهش احترام میذاشتم ( به خاطر عقاید ایشوون خیلی جاها پا گذاشتم رو علایقم ، مثلا ً انتخاب رشته ی تحصیلیم تو دبیرستان ) تا زمانی که دیدم این سکوت و احترام داره منو از مسیر رویاها و خواسته هام دور میکنه . نذاشت برم دانشگاه ، چون به نظرش محیط دانشگاه بده و آدم عاقل نباید خودشو در معرض گناه قرار بده ( توجه داشته باشید که ایشوون خودش دانشگاه رفته ). تا این مرحله زندگیم اطرافیانم خیلی متوجه گذشت های ریز و درشت من نشده بودن ، ولی یه رشته ی خوب ، دانشگاه سراسری ، تهران و سکوت من در مقابل مخالفت پدرم توجه همه رو جلب کرد ، هر جا میرفتیم همه با پدرم بحث می کردن شاید راضی بشه ، ولی اوون مثل همیشه مغرور ، با حس پیروزمندانه ای ، بدون توجه به احساسات من ، همه رو نا امید کرد . هیچ وقت نخواست بفهمه که تو دل من چی میگذره . از اوون به بعد خیلی ملموس ترحم اطرافیانم رو حس کردم ، میشنیدم که پشت سرم چه حرفایی میزنن ( دختر بیچاره با این همه هوش و استعداد زیر دست چه آدمی افتاده و .... ) به تدریج نا بود شدم . باور کنید من آدم ضعیفی نیستم ، آستانه ی صبر هر آدمی یه اندازه ای داره . شما نمی دونید چه قدر سخته گذرووندن زندگی با این فکر که تو میتونی اما نمیذاره . کم کم هدفمو گم کردم و این بی هدفی و سردرگمی باعث شد کاری رو انجام بدم که اوون موقع هم میدونستم اشتباهه . با پسری آشنا شدم که خدارو شکر آدم بدی نبود و از خلا ً عاطفی من سو استفاده نکرد . قراره ازدواج گذاشتیم ، هر وقت حرف خواستگاری می زد با مخالفت شدید من مواجه می شد . چیکار باید میکردم؟ میومد خواستگاری که چی بشه ؟ که با ازدواجمون مخالفت بشه چون من خیلی خوشگلم و هر مردی لیاقت منو نداره ، چون اوون خیلی پولدار نیست و نمیتونه یکی یدونه ی باباشو خوشبخت کنه و .... ( البته بگم که من از اولش همه ی مشکلاتی که سر راه ازدواجم بود رو برایه اوون بنده ی خدا توضیح داده بودم و اوون با علم به شرایط من اصرار کرد و خواست بهش اجازه بدم سعی شو بکنه .) از اول تا آخر آشنایی ما 4 ماه طول کشید . پدرم متوجه رابطه ی پنهانی ما شد و تازه از اینجا دردسرای زندگی من آغاز شد ، تمام آزادی هام ( که خیلی اندک بود ) ازم گرفته شد . حساسییت های بیشتر ، با من قهر کرد ، توهم هاش شروع شد . به خاطر مامانم از اوون پسر گذشتم ، خیلی سعی کردم طوری از زندگیش بیرون برم که زیاد ضربه نبینه اما میدونم که چندان موفق نبودم . اوون بیشتر از من عذاب کشید ، من اولین باری نبود که در مورد خواسته هام شکست می خوردم ، هر چند که تلخترین شکستم بود اما پذیرفتم . اما اوون چی ؟ امیدوارم منو بخشیده باشه . دیگه من یه دختر 19 ساله بودم با یه شکست عشقی ، یه عالمه عذاب وجدان ، یه پدر تلختر از همیشه و مادری که دیگه حاضر نبود از من حمایت کنه . خیلی طول کشید تا مادرم متوجه فشاری شد که برایه شوونه های من خیلی زیاد بود . منو بخشید ولی دیگه هرگز بهم اعتماد نکرد . به یه آدم دیگه تبدیل شدم ، حتی دلم نمی خواست راجع به خودم فکر کنم ، تا قبل از ماه رمضان امسال که تصمیم گرفتم کمی زندگی کنم . دوباره به باورهام برگشتم . حالم خیلی بهتر شد . قرار شد دیگه خواستگار راه بدیم که ای کاش هیچ وقت راه نمی دادیم . یکی از خواستگارا ( که قبلا ً ماجراشو براتون گفتم ) هم خانواده ی محترمی داشت ، هم خودش آدم منطقی و خوبی به نظر میرسید . و یه داستان تکراری که من موافقم و پدرم مخالف . جواب منفی دادیم ولی اوونا قانع نشدن و ظاهرا ً تصمیم ندارن دست بردارن . برام مهم نیست چی پیش میاد ، فقط دعا میکنم دیگه این ماجرا تموم بشه . دیگه تصمیم ندارم ازدواج کنم . اگه قراره هر کسی رو که من بپسندم پدرم نپسنده ، چرا خودمو درگیر کنم ؟ چند نفر رو ندیده رد کردم . حالا یه موردی پیش اومده که نمی تونم راه ندم ، نتونسنم دلیلی پیدا کنم . خیلی نگرانم . می ترسم ، نمی دونم باید چی کار کنم . می ترسم مرتکب اشتباه بشم . خواهش می کنم کمکم کنید . خیلی درمانده شدم . احساس بدبختی میکنم . ببخشید که طولانی شد .