من 6 ماهه که عروسی کردم . شوهرم خیلی با من نزدیکی میکنه. البته من هم اینکار رو دوست دارم ولی دیگه نه اینکه هر روز با هم سکس کنیم. این برام سخته. ازتون می خوام بهم بگید من می تونم بعضی وقت ها که حوصله ندارم براش ناز کنم و رابطه باهاش برقرار نکنم؟ یا برای نزدیکی شرط بذارم یا شوهرم رو تهدید کنم تو این زمینه؟ بگید چکار باید بکنم؟ راهنماییم کنید. *** در رابطه با پرسش هایی که مطرح کردید، چند نکته را متذکر می شویم با این امید که پاسخ دغدغه های خود را در آن ها بیابید : 1. اگر مردی تکالیف خود را در قبال همسرش به طور کامل انجام دهد، زن در مواردی که عذر شرعی ندارد (مانند دوران پریودی و ...) و رابطه جنسی برای او بی ضرر و بی خطر است و مشقتی برایش به بار نمی آورد، می بایست تمکین کند و درخواست های متعارف جنسی شوهرش را اجابت نماید. پس با توجه به این مورد نمی توان دست به تهدید زد یا برای برقراری رابطه جنسی با شوهر شرط گذاشت (تذکر : حق حبس (خودداری از تمکین تا زمان دریافت مهریه عندالمطالبه و حال)، بنا به نظر مشهور، پس از یکبار نزدیکی، ساقط می شود). راه های مختلفی برای ناز کردن و اجابت نکردن خواسته همسر وجود دارد که به دلیل تکلیف زن (تمکین) آن ها پیشنهاد نمی شود، و راهی شرعی نیست؛ البته ناز کردن همسر برای شوهر خوب است و می تواند تحریک کننده باشد ولی باید با هدف تعمیق روابط و رابطه جنسی پر حرارت تر شکل بگیرد نه وسیله ای برای تنبیه شوهر. 2. بدانید که پاسخگویی به نیازهای جنسی همسر، اجر و پاداش اخروی فراوانی دارد؛ به علاوه لذت بخش است و بسیاری از هیجانات منفی شما و همسرتان را تخلیه می کند و به نزدیکی عاطفی بیشتر شما نیز می انجامد. 3. اگر شوهرتان درخواست رابطه جنسی کرد و شما خسته بودید یا حوصله انجام آن را نداشتید، آن را صراحتاً بیان کنید و از او بخواهید آن را به زمان دیگری موکول کند تا شما شاداب باشید و رابطه جنسی بهتری برقرار کنید. خیلی اوقات ما درخواست هایمان را درست مطرح نمی کنیم و انتظار داریم طرف مقابل ذهن ما را بخواند. اگر شوهرتان شما را دوست داشته باشد و شما هم با او مهربانانه رفتار کنید، مطمئناً او درخواست های شما را قبول خواهد کرد. 4. برخی اوقات قبل از اینکه او بخواهد خودتان پیش قدم برای این رابطه شوید و رابطه ای گرم و پرحرارت را آغاز و به اتمام رسانید؛ آنگاه زمانی که حوصله رابطه جنسی را نداشتید و خسته بودید و آن را هم بیان کردید ولی شوهرتان توجهی نکرد و اقدام به رابطه جنسی نمود، طبیعتاً حرارت کمتری خواهید داشت و شوهرتان با مقایسه این رابطه ها به این نتیجه می رسد که وقتی شما تمایل لازم را نداشته باشید، رابطه جنسی، لذت بخش نخواهد بود، چون شما در این رابطه، فعال نیستید؛ پس تغییر دیدگاه خواهد داد. 5. هر گاه علاقه به دخول نداشتید و رابطه هر روزه برایتان سخت و مشقت آور بود (به دلیل خستگی، حمام رفتن جهت انجام غسل و ...)، آن را مطرح کنید و از راه های دیگر به ارضای جنسی شوهرتان بپردازید. 6. این را نیز بدانید که معمولاً در سال اول ازدواج، رابطه جنسی زیاد، میان زن و شوهر، طبیعی است و پس از مدتی این نوع رابطه به حالت عادی و نرمال، باز می گردد. موفق باشید؛ باز هم با ما مکاتبه کنید. نویسنده : علی حسینعلی پور
من 6 ماهه که عروسی کردم . شوهرم خیلی با من نزدیکی میکنه. البته من هم اینکار رو دوست دارم ولی دیگه نه اینکه هر روز با هم سکس کنیم. این برام سخته. ازتون می خوام بهم بگید من می تونم بعضی وقت ها که حوصله ندارم براش ناز کنم و رابطه باهاش برقرار نکنم؟ یا برای نزدیکی شرط بذارم یا شوهرم رو تهدید کنم تو این زمینه؟ بگید چکار باید بکنم؟ راهنماییم کنید.
من 6 ماهه که عروسی کردم . شوهرم خیلی با من نزدیکی میکنه. البته من هم اینکار رو دوست دارم ولی دیگه نه اینکه هر روز با هم سکس کنیم. این برام سخته. ازتون می خوام بهم بگید من می تونم بعضی وقت ها که حوصله ندارم براش ناز کنم و رابطه باهاش برقرار نکنم؟ یا برای نزدیکی شرط بذارم یا شوهرم رو تهدید کنم تو این زمینه؟ بگید چکار باید بکنم؟ راهنماییم کنید.
*** در رابطه با پرسش هایی که مطرح کردید، چند نکته را متذکر می شویم با این امید که پاسخ دغدغه های خود را در آن ها بیابید :
1. اگر مردی تکالیف خود را در قبال همسرش به طور کامل انجام دهد، زن در مواردی که عذر شرعی ندارد (مانند دوران پریودی و ...) و رابطه جنسی برای او بی ضرر و بی خطر است و مشقتی برایش به بار نمی آورد، می بایست تمکین کند و درخواست های متعارف جنسی شوهرش را اجابت نماید. پس با توجه به این مورد نمی توان دست به تهدید زد یا برای برقراری رابطه جنسی با شوهر شرط گذاشت (تذکر : حق حبس (خودداری از تمکین تا زمان دریافت مهریه عندالمطالبه و حال)، بنا به نظر مشهور، پس از یکبار نزدیکی، ساقط می شود). راه های مختلفی برای ناز کردن و اجابت نکردن خواسته همسر وجود دارد که به دلیل تکلیف زن (تمکین) آن ها پیشنهاد نمی شود، و راهی شرعی نیست؛ البته ناز کردن همسر برای شوهر خوب است و می تواند تحریک کننده باشد ولی باید با هدف تعمیق روابط و رابطه جنسی پر حرارت تر شکل بگیرد نه وسیله ای برای تنبیه شوهر.
2. بدانید که پاسخگویی به نیازهای جنسی همسر، اجر و پاداش اخروی فراوانی دارد؛ به علاوه لذت بخش است و بسیاری از هیجانات منفی شما و همسرتان را تخلیه می کند و به نزدیکی عاطفی بیشتر شما نیز می انجامد.
3. اگر شوهرتان درخواست رابطه جنسی کرد و شما خسته بودید یا حوصله انجام آن را نداشتید، آن را صراحتاً بیان کنید و از او بخواهید آن را به زمان دیگری موکول کند تا شما شاداب باشید و رابطه جنسی بهتری برقرار کنید. خیلی اوقات ما درخواست هایمان را درست مطرح نمی کنیم و انتظار داریم طرف مقابل ذهن ما را بخواند. اگر شوهرتان شما را دوست داشته باشد و شما هم با او مهربانانه رفتار کنید، مطمئناً او درخواست های شما را قبول خواهد کرد.
4. برخی اوقات قبل از اینکه او بخواهد خودتان پیش قدم برای این رابطه شوید و رابطه ای گرم و پرحرارت را آغاز و به اتمام رسانید؛ آنگاه زمانی که حوصله رابطه جنسی را نداشتید و خسته بودید و آن را هم بیان کردید ولی شوهرتان توجهی نکرد و اقدام به رابطه جنسی نمود، طبیعتاً حرارت کمتری خواهید داشت و شوهرتان با مقایسه این رابطه ها به این نتیجه می رسد که وقتی شما تمایل لازم را نداشته باشید، رابطه جنسی، لذت بخش نخواهد بود، چون شما در این رابطه، فعال نیستید؛ پس تغییر دیدگاه خواهد داد.
5. هر گاه علاقه به دخول نداشتید و رابطه هر روزه برایتان سخت و مشقت آور بود (به دلیل خستگی، حمام رفتن جهت انجام غسل و ...)، آن را مطرح کنید و از راه های دیگر به ارضای جنسی شوهرتان بپردازید.
6. این را نیز بدانید که معمولاً در سال اول ازدواج، رابطه جنسی زیاد، میان زن و شوهر، طبیعی است و پس از مدتی این نوع رابطه به حالت عادی و نرمال، باز می گردد.
موفق باشید؛ باز هم با ما مکاتبه کنید. نویسنده : علی حسینعلی پور
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من دو ساله که عقد کردم و 4 ماهه که عروسی کردم موقعیت من و شوهرم به این ترتیب هست: من لیسانس و کارمند شرکت خصوصی با حقوق پایه شوهرم دیپلم و انباردار یک شرکت با حقوق پایه شوهرم از لحاظ مالی قبلا خیلی مشکل داشت و الان به خاطر عروسی و ... خرج اضافی بدهی داره و من البته خیلی کمکش کردم برای خریدن ماشینش و قسط بانک و ... ما پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم سوال من اینه که شوهرم خیلی ساکت هست و زیاد حرف نمیزنه البته از لحاظ جنسی خیلی گرم هست و تقریبا هرروز از من میخواد که باهاش باشم اما خیلی کم حرف هست و خیلی وقتها به من میگه من عرضه ندارم شوهر خوبی نبودم انتظاراتتو برآورده نکردم و از این حرفها من هیچ چیزی ازش نمیخوام حتی روز تولدم و روز زن برای من هیچ کادویی نخرید دریغ از یک گل هزار تومنی اما من چیزی بهش نگفتم باور کنید اون خیلی وقتها از من قیافه میگیره و قهر میکنه غذاشو نمیخوره ولی هرموقع دلش میخواد رابطه داشته باشه به من محبت میکنه تو چند دقیقه کارش تموم میشه و دوباره شروع میکنه به عادت همیشگیش من ازش انتظار محبت دارم اما اون اصلا اهمیت نمیده من دندونم درد میکنه اصلا اهمیت نمیده مریض میشم عین خیالش نیست زیاد کار میکنم اما اصلا تو کار خونه کمکم نمیکنه حتی تو جمع کردن میز شام و ... اصلا بعد شام تشکر هم نمیکنه انگار وظیفه من هست که هم بیرون کار کنم هم تو خونه کلفتی اقارو بکنم احساس میکنم نسبت به من خیلی بیتفاوت شده من خیلی ناراحتم چند روز پیش باهم بحثمون شد به من گفت که تو منت درست کردن غذارو سرم میزاری خیلی شدید دعوامون شد و من رفتم سراغ قرص که خودمو بکشم من واقعا احساس بدی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید من بهش میگم دوست دارم اما اون میگه میدونم منم دوست دارم خیلی کم هست روزهایی که به من با محبت بگه دوست دارم اصلا بعد عروسیمون تا بحال برام یک گل هم نخریده هیچی کادو به من نداده پولش کمه اما نه اینکه نتونه حتی یه شاخه گل بخره به من میگه نمیتونم ناراحتی تورو ببینم دائما به من میگه غلط کردم ناراحتت کردم منو ببخش اما باز فرداش روز از نو من همیشه با محبت باهاش حرف میزنم اما خوب بعضی وقتها عصبانیم میکنه و من مجبورم ازش قیافه بگیرم من خیلی خسته میشم بعد اینکه از محل کارم میام خونه خواهش میکنم کمکم کنید اجرتون با خدا
- [سایر] سلام خسته نباشید اینجانب حدود 5 ساله ازدواج کردم و دارای 2 فرزند پسر به سنهای 4 و1 ساله دارم و شاغل دستگاه دولتی می باشم و شوهرم از بستگان نزدیک میباشد از اوایل زندگیم مشکلات زیادی تابه حال تحمل کردم عصبانی حال و پرخاش گر می باشد بد دهن و کم حوصله است و شخصیتی مثل زنها دارد و دائم درحال بحث کردن در باره اطرافیان می باشد که اون چی گفت ، فلانی چکارکردو حتی این همه دنبال وام و خونه و ضامنهای بانکی هستم ولی اصلا قدر شناس نیست و دائم پشت سرم بدگویی میکند و اینکار مراخیلی آرزار میدهد و شخصیتم راپیش خانواده اش خورد میکنه با بچه دار شدنم گفت خوب میشم اما فایده ای نداشت خیلی تحمل کردم ولی دیگه طاقتم سر رفته ترا خدا من چکار کنم تا قدر زحمتهایی که براش میکشم را بداند و از خوبیهای صحبت کنه نا به دروغ پشت سرم حرف بزنه دائم بهم نفرین میکند اخلاق زنانه دارد کدام مردی به زنش میگوید سرطان بگیری یا فلج بشی یا انشالله دست و پات فلج بشه و ...... ترا خدا کمکم کنید بخاطر بچه هاکه فکر طلاق را نکنم جواب سوالم را در پاسخهای عمومی بدهید به ایمیلم نفرستید چون پیدایش نمیکینم
- [سایر] سلام.خسته نباشین. من چند روز پیش به طور اتفاقی به مدت 10 دقیقه برنامه شما را دیدم و خوشم اومد. نمیدونم سیستم برنامتون چطوره.اما راجع به رابطم سوالی ازتون داشتم.ممنون میشم اگر در ایمیلم بهم پاسخ بدین. با یک پسری دوست هستم به مدت تقریبا 2 سال.من 24 ساله و اون 23 سالشه. از بچگی سختی کشیده.در سن 2 سالگی مادر و پدرش از هم جدا شدند.و بعد ها پیش نامادری و بعد پیش فامیل زندگی میکرده. من تجربه سکس تا به حال نداشتم.اما به دلیل علاقه ای که توی ماه های اول دوستی برام اتفاق افتاد سکس را تجربه کردم. و الان این آقا خونه مستقل خودش رو داره و تقریبا زندگی خوبی داره. ما در طی این مدت هر روز همدیگرو میدیدیم یعنی این مساله ای بود که ایشون میخواستن که ما دوست فابریکی باشیم.تقریبا از اول دوستی ایشون زود رنج بودن.سر هر مساله ای ناراحت میشدن و برای من به عنوان یک دختر خیلی سخت بود که بخام از دلش در بیارم.تا یک سال اول آشتیه بعد از قهر شیرین بود اما بعد از مدتی دیگه کار من سخت شد.و هر دفعه که ناراحتی پیش میومد حرف تموم کردن دوستی زده میشد. تنها مشکلمون توی دوستی همین مساله بود و اینکه انقدر این قعر و سرسنگین بودن رو ادامه میداد تا سرد میشدیم. الان که یه مدتیه از دوستی گذشته نسبت به من سرد شده ولی من همچنان دوسش دارمو ناراحتیش برام زجر آوره و چطور میشه فهمید پسری سر سکس با شما دوسته؟ و در ضمن ناز کشیدن دختر رو بلد نیست .میخوام طوری رفتار کنم که هم علاقش بیشتر بشه هم اهمیت و خیلی مسائل دیگه شایذ اون سیاست رو بلد نیستم... قبلا نسبت به خرج کردن و شام بیرون رفتن خیلی آدم دست و دل بازی بود.اما الان اگر بگم بریم جای خوب غذا بخوریم بهم میگه پر توقعی و مثلا تخم مرغ تو یخچال هست بخور. یا معمولا بعد از دانشگاه که میاد دنبالم بهم میگه قبلش یه چیزی بخور که من مجبور نباشم چیزی بخرم. در صورتی که پول داره و در ضمن همیشه در حال خریدن لباس و این جور چیزا برای خودشه خانم دکتر الان 2و3 روزه دوستی رو سر این قضیه با هام تموم کرده و من واقعا طاقت ندارم . در ضمن همیشه منتظره که من برگردم.البته پند دفعه ای شده که اون برگشته بعد 2 هفته. آدم مغروریه. نمیدونم زمان ناراحتی چه طور باهاش رفتارکنم و چه کار کنم که رابطه گرمتر بشه و حتی نسبت به غذا خریدن اصلا چیزی بگم یا نه؟ ممنون میشم.
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون
- [سایر] سلام. کمکم کنید...حاج اقا دارم میترکم.قضیه مربوط میشه به یه اشتباه،شاید،نمی دونم. من دختری هستم تو یه خانواده ی مذهبی..چند وقت پیش توی یه چت روم با یکی اشنا شدم..رئیس چت روم بود...و تقریبا همه دخترای اونجا دوسش داشتن..من ادمه مغروری بودم اونجا..اما کم کم از اون پسر خوشم اومد..اما نه مثله بقیه اویزونش شدم نه تو خصوصی چیزی براش نوشتم...فقط به یکی از دخترای اونجا که تقریبا باهاش رابطه دوستانه داشت..گفتم ازاش خوشم اومده..اون گفت می خوای بهش بگم؟گفتم اصلا.اونم چیزی نگفت بهش..فقط یه بار سر یه بحثی تو خصوصی چیزی براش نوشتم..اخه تو عمومی نوشت من یه ادمه تنهاهستم...منم بهش گفتم هر کسی یه جور تنهاست اما دلیل نمیشه چون کسی مثله تو جار نمی زنه تنها ام نباشه..همینو گفتم خب چون داشتم باهاش تو خصوصی حرف میزدم..بیشتر ازش خوشم اومد تصمیم گرفتم یه مدت نرم اونجاو نرفتم...شاید حدوده یه ماه شد سعی کردم فراموشش کنم..گفتم اصلا تیکه ی من نیست..تا رفتم خودش اومد تو خصوصیم..گفت یکی خیلی وقته داره دنبالت می گرده..با اسمش که همیشه میومد نیومده بود..واسه همین گفتم مدل حرف زدنت برام اشناست میشه خودتو معرفی کنی؟خودش بود گفت من از تو خوشم اومده.خودتون میدونین عکس العمل من چی میتونست باشه...گفت می خوام بیشتر باهات اشنا شم..می تونم ایدیتو داشته باشم..منم ایدیمو دادم...دیگه شروع شد...با این تفاوت که من واقعا دوسش داشتم اما اونو نمی دونستم..اونم میگفت من عاشقتم و دوست دارم و..ازین حرفا. اصلا نمی خواستم ازش سوال کنم..گیج بودم..هنوزم احساس می کردم اون رئیسه.. چند وقت بعد گفت من سرطان خون دارم..بعضی وقتاام که چت می کردیم می گفت از بینیم داره خون میاد...تا اینکه کم کم شروع کرد به ایه یاس خوندن که دکترا گفتن تا یه ماهه دیگه بیشتر زنده نیست...گفت دکترا گفتن باید بستری بشی..چند روز بعد هرچی بهش اس ام اس دادم دیدم جواب نمیده..نگران شدم خیلی... تاحالا باهاش تلفنی حرف نزده بودم از نگرانی زنگ زدم یه پسر جواب داد اسمه خودشو گفتم به حالته سوال گفت نه من دوستش هستم فلانی بیهوشه... چون تاحالا باهاش حرف نزده بودم نمی دونستم خودش بود یا واقعا دوستش..چند وقتیم که راستو دروغشم هنوز نمی دونم بیمارستان بود من با دخترخالش در ارتباط بودم خودش اینطور میگفت اما اشتباهه من این بود که زنگ نزدم ببینم واقعا یه دختر بر میداره...یا حتی با یه شماره دیگه زگ بزنم ببینم قضیه راسته یا دروغ تا اینکه چند وقت بعدش گفت تشخیصه دکترا غلط بوده و این حرفا...به دوستم که گفتم گفت امکان نداره دروغ گفته بود گفت اولا که سرطان خوب شدنی نیست بعدشم دکتر که اینقدر خنگ نسیت ...شک کردم اما هیچی نگفتم. این یه ماهه اخر دعواهامون بیشتر شده بود اما بعضی وقتا که خوب بودو نمی پرید بهم می گفت من تورو برای اینده می خوام منم ازش پرسیدم منظورت از اینده ازدواج که نیست؟گفت اتفاقا هست..جاخوردم من سنم خیلی واسه این حرفاکمه خیلی...از طرفی خودش قبلا بهم گفته بود که مامانش مرده و باباش وضعه مالیش خوبه..اما اینا برا من مهم نبود من واقعا خودشو می خواستم...چند روز پیش که پیش یکی دیگه از دوشتام بودم در مورده این یارو ازم سوال کرد منم گفتم ااینجوریه اونجوریه میگه وضعه بابش توپه اما میگه رابطم باهاش خوب نیست..دوستم گفت نه بابا چاخان بسته وگرنه اگه باباش پول دار بود اویزونش می شدوپایین نمیومد..باز شک کردم..دیشب بهش اس ام اس دادم که بیا نت باهات کار دارم..طرفای ساعت 2 بود که شروع کردم تمامه این چیزارو گفتنو پرسیدن...گفتم من الان نمی دونم باید چیکار کنم اومدم از خودت سوالامو بپرسم...وقتی شروع کردم تند تند گفتن گفت یکی یکی...حالا اون داشت جوابه سوالامو میداد گفت قضیه سرطان ماله این بود که من پارسال میرفتم مهمانی های شبانه قرص مصرف می کردم...بعد از چند وقت که دیگه مصرف نکردم این جوری شدم گفت دکترا نفهمیدن از چی بوده...گفتم پس حتما خودت به این نتیجه رسیدی،گفتم تا اونجایی که من می دونم خونریزی از بینی از عوارضه مصرف کردن قرصه اکس نیست..باز پیچوند... گفت قرص اکس نبود یه اسمه دیگه گفت..گفتم در هر صورت تو پارتی ادویل یا استامینوفن که پخش نمی کنن بالاخره ارام بخشه دیگه...گفتم خوب این از این در این مورد که نتونستی قانعم کنی که حرفات راست بوده...حرفایی که دوستم در مورده باباش گفته بودو یکم تو لفافه پیچوندمو گفتم..گفت بابام سیاسیه که ازش خوشم نمیاد...جانبازه.. باور نکردم دیگه داشتم بهش مشکوک می شدم...بعد ازاین حرفا که تقریبا دیشب همش با دعوا زده شد..گفت اگه حرفی مونده بگو و برو..گفتم من فقط سوال پرسیدم مگه همیشه بهم نمی گفتی بیا از خودم بپرس..گفت تو به من شک کردی ..منو باور نکردی...گفت دیگه نمی خوام اسمی از تو توی زندگیم باشه...خوردم کرد..شکستم چون دوسش داشتمو دارم..من برام اینا مهم نبود خودشو می خواستم..که دیشب اینجوری ردم کرد..خیلی راحت..خیلی..حالا نمی ونم چیکار کنم..دیشب همش گریه کردم من ساده رفتم جلو اما اون باهام بد تا کرد...الانم حسابی بهم ریختم..لطفا کمکم کنید..منتظرم.خدانگهدارتون.
- [سایر] ا عرض سلام و خسته نباشید خدمت حاج آقامرادی 1-من دختری 21 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر از شیراز هستم. 2-خواستگاری دارم 27 ساله از ...(یکی از شهرستانهای استان ...) که عموی دوستم میشه خانواده دار هستند و پسر خوبی به نظر میرسه دیپلم داره و شغلش هم آزاد هست 3-مراحل خواستگاری 3 جلسه طول کشید ودر 2 جلسه اخر با هم صحبت کردیم 4-اما حاج آقا من نمیتونم راجع بهش نظر قطعی بدم نه میتونم جواب مثبت بدم نه منفی البته میزان رضایتم بیشتر از نارضایتیم هست 5-تا یکی دو هفته دیگه باید جواب نهایی رو بدم 6-حاج آقا من همیشه دوست داشتم کسی که منو میخواد اگر یکبار بهش نه گفتم ول نکنه بره دلم میخواد بدونم چقدر براش ارزش دارم؟حاضر هست یکبار دیگه ازم خواستگاری کنه یا نه؟حالا هم قصدم اینه که به ایشون جواب منفی بدم ببینم مجددا ازم خواستگاری میکنه یا نه ؟ برای چیزی که میخواد تلاش میکنه یا نه ؟اصلا واقعا منو میخواد یا فقط اومده که یه زنی گرفته باشه؟ و اگه من نشدم عیب نداره یکی دیگه؟ 7- حالا سوالم از شما اینه که به نظرتون اینجور امتحان کردن درسته یا نه ؟ با توجه به این که اونا مال یه شهر دیگه هستن و باید خیلی سفت و سخت امتحان شن.به قول حافظ شیراز که میگه: در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک حاج آقا یه تفال به حافظ زدم همین غزل که یه بیتشو واستون نوشتم اومد البته میدونم آدم آیندشو دسته فال نمیده ولی خوب فال آدمو یه دل تر میکنه گاهی میگم اگر برگشت که جواب مثبت رو بهش میدم ولی اگر برنگشت چیزی از دست نخواهم داد بازم موقعیت های خوب یا شاید بهتر برام میادتازه اگر واقعا قسمتم با ایشون باشه هیچ چیز جلوی این ازدواجو نمیتونه بگیره و اون دوباره میاد من خیلی به قسمت تو ازدواج اعتقاد دارم 8-حاج آقا واقعا نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنید و اگر جایی دارم اشتباه میکنم بهم بگید درک میکنم که سرتون خیلی شلوغه باور کنید من سعی کردم همیشه تو سایت جستجو کنم و کمتر مزاحم وقت شما بشم و جواب سوالاتم رو هم با جستجو کردن میگیرم ولی لطفا اینو جواب بدید اگر قابل جواب دادن هم نیست حداقل یه جواب بدید که من بفهمم درست تو سایت عضو شدم لطفا اگر جواب دادید شهر محل سکونت آقا پسر رو نقطه چین کنید وقتتون رو خیلی گرفتم شرمنده- سایت فوق العاده ای دارید من که هر وقت میرم تو سایت زودتر از یکی دو ساعت نمیتونم بیرون بیام از بس که جالب و خوب هست-سپاسگذارم موفق باشید
- [سایر] سلام: 1-من حدود 6 ماهه که دارم نماز شب میخونم اما نمیتونم سر نماز حواسمو جمع کنم و به محض اینکه از خواب بلند میشم کلی فکر و خیال میآد سراغم و احساس میکنم نمازم به درد نمیخوره و کار بیهوده میکنم و عذاب وجدان میگیرم. 2-من خیلی در گذشته غرقم و حسرت گذشته رو میخورم طوری که دیگه اون آدم شاد و شوخ قدیم نیستم طوری که همه اطرافیانم فکر میکنن من افسردم. مختصری از گذشته براتون میگم اما لطف کنید در سایت نگذارید: من 2 سال پیش ... خصوصی... ...ایشون به طور محسوسی به من نظر داشتن اما من اصلا علاقه ای به ایشون نداشتم و خیلی سرد باهاشون رفتار میکردم اما کم کم بهش علاقه مند شدم اما به روی خودم نمیآوردم و معتقد بودم باید به صراحت بهم بگه نه با اشاره. همه متوجه این موضوع شده بودند و به من میگفتند به همین دلیل خیلی مطمئن بودم که بالاخره باهام صحبت میکنه و با غرور احمقانم رفتار خوبی باهاش نکردم و هر وقت میامد شروع کنه خودمو میزدم به اون راه، تا حدی که بهم میگفت تو از من بدت میاد البته هیچ وقت بی احترامی نکردم.تا اینکه درسم تموم شد و من همچنان منتظر بودم و برای اینکه منتظر بمونم استخاره کردم که گفتند خیلی خوبه و در آن جمع خوبیهاست.با آمدن هر خواستگار دیگر و یا تغییر شرایط دوباره استخاره میگرفتم که همه خوب میآمد با کلی توضیح مرتبط.حتی یکبار احساس کردم درست نیست به نامحرم دلبستن و تصمیم گرفتم برای ترک آن استخاره کنم که باز هم بد آمد.تا اینکه آخرین استخاره برای ترک این قضیه این آمد:بسیار خوب است و باید قدرش را دانست انشاالله قدرش را خواهید دانست و ثمرات بسیار خوب آن را خواهید دید.محکم باشید و اگر نتیجه قدری دیر شد نگران و سست نشوید.و حدود 1 هفته بعد از این استخاره فهمیدم ایشون ازدواج کرده. اما برام این سوال پیش آمده چرا الان بعد از این همه استخاره و دلبستگی؟ اگر قرار بود نشه چرا خدا خواست یکسال ونیم صبر کنم. الان هم با تمام وجود دوستش دارم و فکر میکنم به هیچ کس نمی تونم غیر از اون فکر کنم. فکر میکنم با غرورم آیندم رو خراب کردم.لحظه لحظه خاطراتش نابود و پشیمونم میکنه. الان هم تصمیم دارم برای ادامه تحصیل از ایران برم تا زندگی جدیدی رو شروع کنم اما خوانوادم نگران هستند و با زبان بی زبانی میگن پس کی ازدواج؟ من 24 سالمه و فکر میکنم خدا اینطوری خواسته. ببخشید طولانی شد اگر نخواستید راهنماییم کنید شما رو به خدا برام دعا کنید.
- [سایر] سلام ، یه سوالی داشتم من دو تا خصوصیت دارم که من رو خیلی می ترسونه، پیش روانشناس رفتم و از بعضی هم سوال کردم ولی جوابی نتونستن بدن. چند وقتیه که خودمو بسته بودم به دعا و ذکر و توسل، که شما دیروز در سخنرانی ای که ازتون پخش شد چنین چیزی رو گفتید دعا کردن به تنهایی کافی نیست تصمیم و فکر کردن مهمتره ، تصمیم گرفتن از خودتون بپرسم ، من اول خیلی بدخلقم و بعد هم خیلی بی رحمم. البته بی رحمی فقط در مورد اتفاقاتی که برای آدم ها می افته می خواد آسیب باشه یا مرگشون. هیچ کدوم من رو به گریه نمی اندازه هیچ وقت احساس \"فراق\" یا \"غم دوری\" که در دیگرون هست رو درک نمی کنم، مسلما دلیلش نوع تربیتمه. خانواده ی من سال هاست که با هیچ کسی رفت و آمد نداره به دلیل بدخلقی پدرم. کسی دوست نداره بیاد خونه ی ما ، دوران کودکیم هم به ندرت میومدن ولی اونم خیلی ساله که قطع شده، من هم هیچ وقت نمی تونستم دوستامو بیارم خونه، انقدر بد رفتار می کردن باهاشون که ترجیح می دادم نبینن تا آبروم حفظ شه. دلیل بدرفتاریم اینه که الگویی غیر از یه پدر فحاش بدرفتار نداشتم.و از طرف دیگه مادرم چندان فرقی با یه سنگ نداره.مادر خودشم اینطوری بوده. از بچگیم فکر می کردم که من اینطوری نیستم یه روز که بزرگ شدم فحش نمی دم با همه هم مهربون میشم ولی نشد، ولی الان که 26 سالمه هم فحش می دم هم حوصله ی دیگرون رو ندارم هم محبت کردن بقیه برام مسخره اس. یعنی چیزی به اسم دوست داشتن برام مفهوم ماهوی نداره، یه خصوصیت دیگه هم اکتساب کردم، من دو تا خواهر برادر بزرگتر از خودم دارم با فاصله سنی 11 و 13 سال، به همین دلیل من همیشه تنها بودم زمانی که من نیاز به هم بازی داشتم اونها جوون بودن و روحیاتشون با من فرق داشت دوستی هم نداشتم هیچ وقت، خارج از مدرسه هم که هیچ وقت جایی نمی گذاشتن برم، بنابراین 1- حرف زدن یاد نگرفتم 2- عادت کردم به تنهایی. دوران نوجوانیم خیلی دوست داشتم به ارتباط برقرار کردن با دیگران مسلمه که چون اولین تجربه های من بود خیلی ناشی بودم و به همین دلیل تقریبا همه بعد از یکی دوبار ازم زده می شدن ولی امید داشتم که درست بشه رفتارم. اما الان گرچه تا حدی می دونم چطور باید با دیگران رفتار کنم اما دیگه حوصله ندارم، در تنهایی راحتم. نمی خوام با دیگرون باشم در حالی که این خصوصیت برای سن من اشتباهه. چیزی که من رو می ترسونه اینه که من نمی تونم برای خدا و پیغمبر هم گریه کنم. موقع زیارت عاشورا یا دعا خوندن. اون اوایلی که تازه آشنا شده بودم حدود 6 سال پیش می تونستم، فکر می کردم آدم بدیم به خاطر گناهام گریه می کردم و فکر می کردم اونها آدم های خوبی بودن به خاطر مصیبت هاشون گریه می کردم ولی بعد که دیدم همه ی گریه هام باعث نشد عذاب وجدان ناشی از گناهام کم بشه ، و یا اینکه فهمیدم اماما جاشون راحته زندگیشون هم از نظر ما سخت بوده برای خودشون نه، گریه ام از بین رفت. خصوصیات منافقین رو می خونم می بینم همه اش رو دارم، به خودم نگاه می کنم می بینم از اول به ندرت خوبی دیده باشم، خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که منم مصداق اون حدیثم که یه صدایی همه شنیدن پیامبر گفت سنگی بود که هفتاد سال درحال سقوط بود الان به ته جهنم رسید بعد خبر آوردن یکی مرده. در سنگ بودنم شکی نیست و در جهنم بودنم هم. البته می دونم که ناامیدی از شیطانه ولی امیدواریم 26 ساله ام جواب نداده . چطور می تونم بفهمم که اشکال زندگی بی مفهوم و غیرعادیم کجاست؟
- [سایر] سلام خیلی زود میرم سر اصل مطلب . 2 سال پیش ازدواج کردم ، بک ازدواج آکاهانه و خانواده پسند . از 8 ماه پیش زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم . اما بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم هیچ تمایلی به برقراری ارتباط جنسی با من نداره . البته یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم بلد نبودن اینکار از ناحیه هر دو بود .من سریع به پزشک مراجعه کردم و آموزش های لازم رو فرا گرفتم اما همسرم از این کار امتناع میورزه و حاضر نیست به پزشک مراجعه کنه . الان حدود 8 ماه از ازدواج ما میگذره و من هنوز باکره هستم .خیلی با همسرم صحبت کردم ، بهش از نیازم گفتم ولی اصلا\" براش اهمیتی نداره . اگر در حضورش آرایش کنم ، لباس تنگ و یا کوتاه بپوشم و هر کاری که همه جوانان تازه عروس انجام میدن رو انجام بدم بهم میگه وقتی من نیستم این کارها رو انجام بده و زمانی هم که انجام نمیدم بهم میگه شما هیچ کاری برای تحریک من نمی کنی . به تازگی فهمیدم که قبلا\" به دختر دیگه ای علاقه داشته و خیلی وقتها در مورد اون با من صحبت میکنه ، از اینکه خانواده ها مخالف این ازدواج بودند . همیشه به من میگه دوست دارم اما به توجه به سردی رفتارش نمی تونم باور کنم . از هنگامی که ازدواج کردم فشارهایی که عدم رابطه جنسی به من وارد می کنه بیشتر شده . قبل از ازدواج خیلی خوب می تونستم خودم رو قانع کنم اماالان دچار هزاران بیماری شدم . افسردگی ، ترس از حضور در جمع ، افت تحصیلی و خیلی از مسائل دیگر از یک ازدواج اگاهانه ، خداپسند بر من وارد شده . خیلی وقتها برای خودم آرزوی مرگ میکنم . همسرم حاضر نیست به دکتر مراجعه کنه و میگه با شما به خاطر مسائل جنسی ازدواج نکردم . به هر دکتری که مراجعه می کنم پیشنهاد میدن که طلاق بگیرم اما میدونم که این راه مناسبی نیست . آقای مرادی کمکم کنید تا یکبار دیگه بتونم به زندگی برگردم روزی هزاران مرتبه حسرت میخورم و از خودم می پرسم که آیا من بو میدم ؟ من کثیفم ؟ در ضمن باید بگم که همسرم به اجبار با من ازدواج نکرده. من رو به مادرشون معرفی کرده بودند و همسرم به همراه مادرشون به خواستگاری من آمد و بعد از چند جلسه صحبت خواستگاری رسمی تر شد . آقای مرادی خواهش میکنم راهنماییم کنید . خیلی ممنونم که نامه من رو خوندید و به درد دلم گوش دادید . منتظر پاسخ زیباتون هستم .
- [سایر] سلام.خسته نباشید من و همسرم3سال قبل با هم ازدواج کردیم.ایشون ترک هستن و من شمالی.من کرج زندگی کردم و بزرگ شدم و ایشون ارومیه.با توجه به تمام تفاوت های فرهنگی از نظر اعتقادی و اخلاقی خیلی بهم شبیه هستیم و تصمیم گرفتیم باهم زندگی کنیم.تقریبا یک سال و نیم هست که عروسی کردیم و توخونه خودمون هستیم.کرج زندگی میکنیم چون از ابتدا شرط من این بود که شهرستان نمیرم و ایشون هم قبلا5سال تهران کار کرده بودن و براشون سخت نبود که بیان اینجا.البته چون باید اینجا کارپیدا میکردن تقریبا از شهریور90تا فروردین91درگیریهای مالی زیادی داشتیم و چون قبلا ایشون ورشکست شده بودن و به من تمام ماجرا رو نگفته بودن یه مقدار زیادی مسائل مالی باعث شد که اختلاف پیدا کنیم که خداروشکر تونستیم حلش کنیم.ایشون مهندس هستن و من معلم. من با همسرم و یا پدرومادرش علی رغم تمام مسائل مالی.فرهنگی و زبانی مشکلی ندارم.مسئله من خواهرایشونه.چون یه خواهر دارن مادرشون فکر میکنه همه باید درخدمت یه دونه دخترشون باشن.و بعداز عقد مامشکلات مالی زیادی داشتیم وایشون همش برای من تعریف میکردن که برای خواهرم اینو خریدم.برای خواهرم اینکارو کردم.درصورتی که خواهرشون6سال بود ازدواج کرده بودو تو فرهنگ خانواده من دختری که شوهر میکنه وظیفه شوهرشه که براش ماهیتاج ضروری بخره نه برادر در صورتی که ایشون هنوز نمیتونست کارخاصی برای من بکنه...و چندتا مسئله دیگه خواهرشون پیش آورد وخودش هم قبول داره که کار اشتباهی کرده و به مادرش تذکر داد تا به خواهرش بگه...ولی همچنان هروقت میریم ارومیه کافی خواهرش یه حرف بزنه یا چیزی بخواد.بدونه در نظر گرفتن اینکه من هم اونجا هستم هرچیزی که اون میگه رو اجرا میکنه.حتی اگه اشتباه بگه...این مسئله منو خیلی ناراحت میکنه و دوست ندارم انقدر به حرف خواهرش گوش کنه.تاحالا چندبار سر این مسئله باهم بحثمون شده ولی گوشش بدهکار نیست و کار خودشو میکنه.و یه مسئله دیگه اینکه ایشون عادت دارن یه کاری رو شروع میکنن و نیمه کاره رها میکنن وقتی هم بهش میگم اینکارو مثلا باید چندماه پیش تموم میکردی ولی هنوز نصف بیشترشو شروع نکردی و بهم قول داده بودی که تمومش کنی ناراحت میشه و بامن دعوا میکنه و میگه بهش گیر میدم.اصلا هم حاظر نیست کتابهایی که برای شناخت خانمهاست رو بخونه و میگه اینا ترجمشون خوب نیست و تسلط کافی به زبان انگلیسی هم ندارن که متن اصلی رو بخونن....و تو فرهنگشون تقریبا هرکاری که مرد بخواد انجام میشه و کمتر به حرف زنشون گوش میدن.تو این3ساله خیلی از این مسائل و مشکلات مربوط که یکدندگیش حل شده ولی هنوز هم باعث میشه چندماه یک بار یه مشاجره داشته باشیم.دوست ندارم تو زندگیمون مشاجره باشه و میخواستم راهنماییم کنین تا حلش کنم.البته اینکه منم خیلی گیر میدم و حساسم هم علت این مسئله هست.در کل شوهرم خیلی مرد خوب و دوست داشتنی هست و هیچوقت فکر نمیکردم مردی بهتر از اون پیدا کنم...اینو به خودش هم میگم و اون هم معتقده که من زن خوبی براش هستم ولی دوست ندارم باهم دعوامون بشه...ممنون از لطفتون..