فرزندم 21 ماهشه؛ به هیچ عنوان سر سفره نمیاد و غذاهای ما رو نمیخوره؛ فقط سوپ میخوره با این که از شیر گرفتمش ولی باز هم بی تأثیر بوده. لطفاً راهنماییم کنید. پرسشگر گرامی؛ کم خوردن غذا یکی از شایع ترین مشکلات رفتاری کودکان در سن دو و سه سالگی است . گاهی بچهها از خوردن برخی غذاها امتناع میکنند؛ لازم نیست آن غذا خیلی عجیب و غریب باشد تا بچه از آن بدش بیاید؛ مثلا گوجه فرنگی یا لوبیا. اما بدغذایی بعضی بچهها از جنس بهانهگیری است؛ یعنی پایانناپذیر است و فهرست غذاهایی که نمیخورد به تدریج زیاد میشود؛ تا جایی که مثلاً فقط نان و مربا میخورد. این بهانهگیری حتی ممکن است به بشقاب غذا و رنگ لیوان هم سرایت کند. در واقع کودک بهانهگیر سعی دارد از غذا به عنوان ابزاری برای تسلط بر والدین استفاده کند. به هر حال علت بد غذا بودن کودک هر چه باشد، آنچه در این میان اهمیت دارد، عکس العمل والدین است. در اکثر موارد تلاش والدین برای خوش خوراک کردن کودک نتیجه بر عکس می دهد. مشکل اصلی کودک فقط همین کوشش های والدین برای خوش خوراک کردن کودک است. اگر والدین در برابر این رفتار کودک صبور بودند و عکس العملی نشان نمی دادند، به احتمال قوی این مشکل خود به خود حل می شد. در ضمن لازم است شرایط فرزند خود را درک کنید. او را تازه از شیر گرفته اید و غذای غالب او مایع بوده است، پس برای اینکه او سایر غذا ها را بخورد لازم است تا مدت زمانی از شیر گرفتن بگذرد. *** در زیر به برخی از راهکارهای مقابله با بد غذایی کودک اشاره می کنیم : 1. اگر فرزندتان ناگهان علاقهاش را به غذایی از دست میدهد و از خوردن آن امتناع میکند، به این موضوع توجهی نکنید. اجازه دهید آنچه دوست دارد بخورد و آنچه را نمیخواهد نخورد و پس از اتمام زمان غذا خوردن، ظرف غذایش را بدون هیچ اشاره و اهمیت دادن به موضوع بردارید. اگر مشخص کرد که : (من از لوبیا بدم میآید) حساسیت نشان ندهید و چند روز بعد دوباره لوبیا در غذا بریزید. احتمالاً غذایش را میخورد چون میداند علاقه نداشتنش جلب توجه نمیکند و باید دنبال راه دیگری باشد. 2. سختگیر نباشید. اگر کودک همواره از خوردن غذای خاصی خودداری میکند، برایش غذای دیگری تهیه کنید ولی چهره کودکتان را در نظر بگیرید. اگر متوجه شود که این موضوع کانون توجه شما شده، بلافاصله آن را به عنوان وسیلهای برای تسلط بر شما به کار خواهد گرفت. 3. هرگاه متوجه شدید دلیل علاقه نداشتن به غذای خاص، طعم و مزه غذا نیست و تنها احساس نامطلوب غذا در زبان و دهان است، شیوه تهیه را عوض کنید. بیشتر کودکان به هویج خام بیشتر از پخته علاقهمندند یا سیبزمینی سرخکرده را به آبپز ترجیح میدهند. برحسب میل کودک، نوع غذا را تغییر دهید. 4. هیچگاه چند نوع خوراکی را به کودک پیشنهاد ندهید تا از میان آنها یکی را برگزیند؛ زیرا این کار برایتان دردسرساز میشود. تا حد امکان، برای اعضای خانواده یک نوع غذا بپزید. او باید بفهمد که خانه، رستوران نیست، وگرنه پیام نادرستی از غذا خوردن دریافت میکند. 5. غذاهای مورد علاقه او را تهیه کنید. البته به هیچ عنوان در این مورد با او صحبت نکنید و فقط بر اساس علاقه او غذا درست کنید. 6. سعی کنید از دادن تنقلات در طول روز خودداری کنید تا او برای خوردن غذا اشتها داشته باشد. 7. باید غذای کودک را با حوصله به او بدهید. اگر زمان غذا خوردن، کوتاه و با عجله باشد منجر به مشکلات تغذیه ای در کودک می شود. 8. به یاد داشته باشید گاهی کودک برای جلب توجه والدین خود غذا نمی خورد، بنابراین به گونه ای رفتار کنید که غذا نخوردن او، به ابزاری برای جلب توجه شما تبدیل نشود. 9. در سن کودک شما، کودکان علاقه دارند، خودشان به تنهایی غذا بخورند، بنابراین اجازه دهید تا او خودش به صورت مستقل غذا بخورد. 10. به یاد داشته باشید کودکان با هم دیگر فرق دارند، پس هیچ گاه کودکتان را با کودکان دیگر مقایسه نکنید. نویسنده : محمدصادق آقاجانی
فرزندم 21 ماهشه؛ به هیچ عنوان سر سفره نمیاد و غذاهای ما رو نمیخوره؛ فقط سوپ میخوره با این که از شیر گرفتمش ولی باز هم بی تأثیر بوده. لطفاً راهنماییم کنید.
فرزندم 21 ماهشه؛ به هیچ عنوان سر سفره نمیاد و غذاهای ما رو نمیخوره؛ فقط سوپ میخوره با این که از شیر گرفتمش ولی باز هم بی تأثیر بوده. لطفاً راهنماییم کنید.
پرسشگر گرامی؛ کم خوردن غذا یکی از شایع ترین مشکلات رفتاری کودکان در سن دو و سه سالگی است . گاهی بچهها از خوردن برخی غذاها امتناع میکنند؛ لازم نیست آن غذا خیلی عجیب و غریب باشد تا بچه از آن بدش بیاید؛ مثلا گوجه فرنگی یا لوبیا. اما بدغذایی بعضی بچهها از جنس بهانهگیری است؛ یعنی پایانناپذیر است و فهرست غذاهایی که نمیخورد به تدریج زیاد میشود؛ تا جایی که مثلاً فقط نان و مربا میخورد. این بهانهگیری حتی ممکن است به بشقاب غذا و رنگ لیوان هم سرایت کند. در واقع کودک بهانهگیر سعی دارد از غذا به عنوان ابزاری برای تسلط بر والدین استفاده کند. به هر حال علت بد غذا بودن کودک هر چه باشد، آنچه در این میان اهمیت دارد، عکس العمل والدین است. در اکثر موارد تلاش والدین برای خوش خوراک کردن کودک نتیجه بر عکس می دهد. مشکل اصلی کودک فقط همین کوشش های والدین برای خوش خوراک کردن کودک است. اگر والدین در برابر این رفتار کودک صبور بودند و عکس العملی نشان نمی دادند، به احتمال قوی این مشکل خود به خود حل می شد. در ضمن لازم است شرایط فرزند خود را درک کنید. او را تازه از شیر گرفته اید و غذای غالب او مایع بوده است، پس برای اینکه او سایر غذا ها را بخورد لازم است تا مدت زمانی از شیر گرفتن بگذرد.
*** در زیر به برخی از راهکارهای مقابله با بد غذایی کودک اشاره می کنیم :
1. اگر فرزندتان ناگهان علاقهاش را به غذایی از دست میدهد و از خوردن آن امتناع میکند، به این موضوع توجهی نکنید. اجازه دهید آنچه دوست دارد بخورد و آنچه را نمیخواهد نخورد و پس از اتمام زمان غذا خوردن، ظرف غذایش را بدون هیچ اشاره و اهمیت دادن به موضوع بردارید. اگر مشخص کرد که : (من از لوبیا بدم میآید) حساسیت نشان ندهید و چند روز بعد دوباره لوبیا در غذا بریزید. احتمالاً غذایش را میخورد چون میداند علاقه نداشتنش جلب توجه نمیکند و باید دنبال راه دیگری باشد.
2. سختگیر نباشید. اگر کودک همواره از خوردن غذای خاصی خودداری میکند، برایش غذای دیگری تهیه کنید ولی چهره کودکتان را در نظر بگیرید. اگر متوجه شود که این موضوع کانون توجه شما شده، بلافاصله آن را به عنوان وسیلهای برای تسلط بر شما به کار خواهد گرفت.
3. هرگاه متوجه شدید دلیل علاقه نداشتن به غذای خاص، طعم و مزه غذا نیست و تنها احساس نامطلوب غذا در زبان و دهان است، شیوه تهیه را عوض کنید. بیشتر کودکان به هویج خام بیشتر از پخته علاقهمندند یا سیبزمینی سرخکرده را به آبپز ترجیح میدهند. برحسب میل کودک، نوع غذا را تغییر دهید.
4. هیچگاه چند نوع خوراکی را به کودک پیشنهاد ندهید تا از میان آنها یکی را برگزیند؛ زیرا این کار برایتان دردسرساز میشود. تا حد امکان، برای اعضای خانواده یک نوع غذا بپزید. او باید بفهمد که خانه، رستوران نیست، وگرنه پیام نادرستی از غذا خوردن دریافت میکند.
5. غذاهای مورد علاقه او را تهیه کنید. البته به هیچ عنوان در این مورد با او صحبت نکنید و فقط بر اساس علاقه او غذا درست کنید.
6. سعی کنید از دادن تنقلات در طول روز خودداری کنید تا او برای خوردن غذا اشتها داشته باشد.
7. باید غذای کودک را با حوصله به او بدهید. اگر زمان غذا خوردن، کوتاه و با عجله باشد منجر به مشکلات تغذیه ای در کودک می شود.
8. به یاد داشته باشید گاهی کودک برای جلب توجه والدین خود غذا نمی خورد، بنابراین به گونه ای رفتار کنید که غذا نخوردن او، به ابزاری برای جلب توجه شما تبدیل نشود.
9. در سن کودک شما، کودکان علاقه دارند، خودشان به تنهایی غذا بخورند، بنابراین اجازه دهید تا او خودش به صورت مستقل غذا بخورد.
10. به یاد داشته باشید کودکان با هم دیگر فرق دارند، پس هیچ گاه کودکتان را با کودکان دیگر مقایسه نکنید.
نویسنده : محمدصادق آقاجانی
- [سایر] با سلام؛ گاهی اوقات سر سینهام زخم میشود و همراه شیر، مقداری خون هم به داخل دهان نوزادم میرود. با توجه به اینکه فرزندم فقط از شیر خودم استفاده میکند و یک سینه هم آنقدر شیر ندارد تا نوزاد را سیر کند. آیا شیر دادن به بچه با سینهای که زخم شده اشکالی دارد؟
- [سایر] باسلام. مشکل من دستشویی رفتن زیاد است یعنی ادرار زیاد. تقریبا هر چیزی مثل آب، چای، آب میوه حتی خود میوه، سوپ و غذاهای آبکی که بخورم فورا بعدش مثانه ی من پر میشه. آزمایش قند خون هم دادم و قند خونم 92 بود یعنی نرمال و من مشکل قند خون ندارم. بسیار هم لاغر هستم. دائم یبوست میشم فکر کنم چون اب بدنم همش با دستشویی رفتن زیاد از دست میدم. برای یبوستم دکترم توصیه کردن مایعات زیاد مصرف کنم و چای نخورم اما با مصرف مایعات دفعات دستشویی رفتم به شکل آزار دهنده ای بیشتر میشه. حتی خوردن سبزیجات و میوه ها هم به رفع یبوست من کمکی نکرده. لطفا راهنماییم کنید.
- [سایر] خصوصی سلام ،خسته نباشید. من یه دختر 23 سالم و دوره کارشناسی رو تموم کردم ، سال 85 برای کنکور ارشد درس می خوندم . در اکثر زمانی که می خواستم درس بخونم دائما فکرهای منفی به ذهنم می یومد نه در مورد درس، در مورد اینکه اگر اتفاق بدی تو زندگیم بیفته اگر تنها بمونم و یا پدر و مادرم تنها بمونن. به طور کل من آدمیم که زیاد فکر می کنم ( مسائل اعتقادی ( زندگی و مرگ )، شخصی،اجتماعی و ...) و همین باعث می شه همیشه ذهنم درگیر باشه. چون من تک فرزندم این مسئله هم خوب تشدید کننده است اما من جوری تربیت شدم که هیچ کس باور نمی کنه تک فرزندم ، و همه تعجب می کنن. فکر کردن به مرگ روی روحیه من تاثیر بدی داره می ذاره. یکی از دوستام خواب منو در حالتی که مویی در سر ندارم دید. حقیقتش از اون روز بیشتر به هم ریختم از جهت اینکه اگر یعنی مریضی و ... نمی دونم خواب درستیه و اینکه چه معنی می ده؟ شایدم به معنی رفع مشکلی باشه؟!نمی دونم! واقعا نمی دونم،فقط می دونم درگیرم کرده. آدمی نیستم که ناراحتیمو نشون بدم اما چون در مورد مسائل درونیم با کسی حرف نمی زنم هم اذیت می شم. ظاهرا همه فکر می کنن من خیلی شادم اما درونن به هم ریختم. از اون به بعد تنها کاری که میکنم دعا کردن و زمزمه کردن بیشتر آیه الکرسی و صلوات. میشه لطفا راهنماییم کنید. در مورد تقدیر : من تا قبل فکر می کردم اگر با صداقت از خدا بخوایم حتما بهمون عطا می کنه، اما به دلیل مسئله ای دیگه این اعتقادم کم رنگ شد آیا واقعا با دعا میشه مسیر یه زندگی رو عوض کرد .من خیلی کارا تو زندگی می خوام بکنم اما می ترسم محکوم به تقدیر خوبی نباشم . یا نتونم با دعا و عمل بهشون برسم . اعمال خیر و پر برکت، داشتن همسری خوب و همراه زندگی و ..... برام دعا کنید. ببخشید طولانی شد .
- [سایر] با عرض سلام خدمت جنابعالی دیشب بعد از مراسم... من همونم که عرض کردم با دختر خانومی دو روز قبل از عقد به هم زدم . به خاطر دخالت های خونواده ها و سنگ اندازیهاشون گول خوردم حاجی. اما چند روزی بعد از به هم خوردن ماجرا منو دختر خانوم به هم پیام دادیم و رابطه شکل گرفت . الان دو ماهی میگذره و ما مخفیانه با هم رابطه داریم. ... نداریما . با هم بیرون میریم و ... البته خودمون صیغه میخونیماااا (زرنگیم). همه اجدادمون مخالف این ازدواجن غیر از خودمون که عاشق همیمو واقعا همدیگرو دوست داریم و جدایی دیگه محاله.وقتی عقد به هم خورد رفتم التماس باباش کردم که پشیمونمو بهم فرصت بده ، بنده خدا گفت برو مشکلتو با خونوادت حل کن بعد بیا ، . شرایط سختی شده حاجی . راضی کردن بابام کار خداست ، از اون نظامی های سر سخته که جون ادمو به لب میاره تا راضی شه. نمیدونم چطور به مامانم بگم. اخه بیماری قند داره. عصبی شه بدبختم شبی هم که عقدو به هو زدیم به خاطر مادرم بود داشت سکته میکرد که من از این دختر خوشم نمیاد و ... میگفت دختره نمیخنده شاد نیست و به دلمون نمیشینه و.... جان مولا راهنماییم کنید. دیگه بریدم.گفتم نامه ندم چون انقدر مشغله دارید ج نمیدید . ... راهنمایی کنید الان باید چطور اصلا خونواده هارو در جریان بذاریم. بابامو چطور راضی کنم ؟ اگه متوجه شه کشته منو. من 23 سالمه و دختر خانوم 18 سالشه. من دانشجوی ارشد ... و ایشون ترم اول ... .بخدا خسته شدیم، ... وااااااااااای خدا. راهنماییمون کنید. ممنون التماس دعا
- [سایر] با عرض سلام و تشکر بی پایان برای سلسله مباحث اخلاقی تان در برنامه خوب مردم ایران سلام . آقای مرادی من 6 سال پیش در حالی بر سر سفره عقد نشستم که معیار انتخاب همسر را در ایمان ، ادب ،و احترام به والدین می دانستم و تایید خانواده می دانستم و به شکر خدا تا به امروز نیز از انتخابم راضی می باشم . اما چندی است که به واسطه مشکلاتی که برای همسرم پیش آمده متاسفانه کدورتی بین همسرم و والدینش حادث شده.با اینکه میدانم همسرم نسبت به والدینش بی حرمتی نمی کند اما دلتنگی آنان مرا بسیار میترساند و از این بابت بسیار زجر می کشم . همسرم معتقد است که تا از بین رفتن مشکل باید از آنان دوری کنیم و من با این امر مخالفم هرچند که بارها خواستم به آنان نزدیک شوم اما به نظر می رسد آنان نیز تمایلی به حظور ما در بین خودشان ندارند . چه کنم که از خشم خدا در باب احترام به والدین بسیار بیمناکنم .لطفاً راهنماییم کنید . اجرتان با جدم موسی بن جعفر
- [سایر] با سلام و خسته نباشد.2 ساله ازدواج کردم.احساس میکنم سنگدل تر از شوهر من هیچ کسی تو دنیا پیدا نمیشه.اگه مثه ابر بهار جلوش گریه کنم ذره ای غصه نمیخوره..اگه 100 روز باهاش قهر باشم به خداوندی خدا یک بار نیومده از دلم در بیاره.اگه کاری کنه و من ناراحت باشم اصلا به روی خودش نمیاره.اگه جامو ازش جدا کنم نمیاد بگه بیا سرجات بخوابو خیلی راحت میخوابه.به خدا من همه زندگیمو براش گذاشته م.من کلا آدم مهربونو با محبتی هستم ولی وقتی میبینم اینجوری جواب محبتام داده میشه کفری میشم چون هیچ کسی نیست که باهاش حرف بزنم هی میریزم تو دلم هی اشک میریزم ولی اون کگشم نمیگزه و اصلا از ناراحتی من ناراحت نمیشه.وقتی عصبانیمو از شدت حرفایی که تو دلم گیر میکنه و بی اعتنایی اون جیغ میکشم بهم میگه تو موجیو روانی هستی باید بری دکتر...اینقدر خودشو جلو خونواده من خوب نشون داده که من هروقت ازش برای مامانم گفتم همیشه حقو به اون دادن...آه خدا...بعضی وقتا از محبتایی که بهش میکنمو بعد جوابمو اینجوری میگیرم از سادگی خودم بدم میاد.از من توقع داره تا سر کوچه میرم بهش خبر بدم هرکاری میکنم اون باید در جریان باشه .ولی خودش منو از هیچ چی باخبر نمیکنه و بارها شده که خیلی چیزا رو از بقیه که میشنوم باورشون نمیشه که شوهرم به من نگفته و وقتی ازش میپرسم میگه قرار نبود به کسی بگم و یعنی من براش کسی هستم نه همسرش.تا چشمش به کسی میفته میبینی تمام انرِژیو خنده هاشو میذاره واسه اونا و تا من یه کلمه باهاش صحبت کنم یا خسته است یا حوصله نداره و میبینی یکدفعه بهم میپره و با یه لحنی حرف میزنه انگار من کلفتشم. بهش میگم تو چرا به من که میرسی اینجوری میشی همیشه هم در جوابم میگه تو ناراحتم میکنی....به خدا نمیدونم چیکار کنم به هیچ کسیم نمیتونم حرفی بزنم.با خودش هم نمیشه اصلا صحبت کرد خیلی کینه ایه سر هر چیزی قهر میکنه و اگه بخوام باهاش حرف بزنم به دعوا کشیده میشه و همیشه هم که حداقل دو هفته ای یکبار با هم بحث میکنیم من کوتاه اومدمو حرفا عین یه تیکه سنگ تو دلم سنگینی میکنه.مهرش از دلم رفته و عشق اولو بهش ندارم.کمکم کنین
- [سایر] سلام: 1-من حدود 6 ماهه که دارم نماز شب میخونم اما نمیتونم سر نماز حواسمو جمع کنم و به محض اینکه از خواب بلند میشم کلی فکر و خیال میآد سراغم و احساس میکنم نمازم به درد نمیخوره و کار بیهوده میکنم و عذاب وجدان میگیرم. 2-من خیلی در گذشته غرقم و حسرت گذشته رو میخورم طوری که دیگه اون آدم شاد و شوخ قدیم نیستم طوری که همه اطرافیانم فکر میکنن من افسردم. مختصری از گذشته براتون میگم اما لطف کنید در سایت نگذارید: من 2 سال پیش ... خصوصی... ...ایشون به طور محسوسی به من نظر داشتن اما من اصلا علاقه ای به ایشون نداشتم و خیلی سرد باهاشون رفتار میکردم اما کم کم بهش علاقه مند شدم اما به روی خودم نمیآوردم و معتقد بودم باید به صراحت بهم بگه نه با اشاره. همه متوجه این موضوع شده بودند و به من میگفتند به همین دلیل خیلی مطمئن بودم که بالاخره باهام صحبت میکنه و با غرور احمقانم رفتار خوبی باهاش نکردم و هر وقت میامد شروع کنه خودمو میزدم به اون راه، تا حدی که بهم میگفت تو از من بدت میاد البته هیچ وقت بی احترامی نکردم.تا اینکه درسم تموم شد و من همچنان منتظر بودم و برای اینکه منتظر بمونم استخاره کردم که گفتند خیلی خوبه و در آن جمع خوبیهاست.با آمدن هر خواستگار دیگر و یا تغییر شرایط دوباره استخاره میگرفتم که همه خوب میآمد با کلی توضیح مرتبط.حتی یکبار احساس کردم درست نیست به نامحرم دلبستن و تصمیم گرفتم برای ترک آن استخاره کنم که باز هم بد آمد.تا اینکه آخرین استخاره برای ترک این قضیه این آمد:بسیار خوب است و باید قدرش را دانست انشاالله قدرش را خواهید دانست و ثمرات بسیار خوب آن را خواهید دید.محکم باشید و اگر نتیجه قدری دیر شد نگران و سست نشوید.و حدود 1 هفته بعد از این استخاره فهمیدم ایشون ازدواج کرده. اما برام این سوال پیش آمده چرا الان بعد از این همه استخاره و دلبستگی؟ اگر قرار بود نشه چرا خدا خواست یکسال ونیم صبر کنم. الان هم با تمام وجود دوستش دارم و فکر میکنم به هیچ کس نمی تونم غیر از اون فکر کنم. فکر میکنم با غرورم آیندم رو خراب کردم.لحظه لحظه خاطراتش نابود و پشیمونم میکنه. الان هم تصمیم دارم برای ادامه تحصیل از ایران برم تا زندگی جدیدی رو شروع کنم اما خوانوادم نگران هستند و با زبان بی زبانی میگن پس کی ازدواج؟ من 24 سالمه و فکر میکنم خدا اینطوری خواسته. ببخشید طولانی شد اگر نخواستید راهنماییم کنید شما رو به خدا برام دعا کنید.
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.
- [سایر] سلام! مزاحمت منو ببخشید . چند وقت پیش هم2بار براتون پیغامگذاشتم ولی خوب ماشالله با این حجم ورودی حدس میزدم که پیامم دیده نشه. موضوع مورد سوالم رو سرچ کردم و چندتا نمونه ی تقریبا مشابه دیدم ولی یه جاهایی ابهام داشتم پس با اجازه ی صاحب سایت : پسر عموم 5 سال بود که با سماجت خواستگاری میکرد ( از 21 سالگیش) ، اون اوایل همه مخالف این ازداج بودیم به جز خودش ، تا اینکه آذر 87 اومدن خونمون تا پرونده ی این خواستگاری لعنتی دوباره به جریان بیفته ! جواب من ( که الان 22 سالمه) مثل همیشه یه چیز بود ؛ نه ! اما این دفه همه راضی بودن ! تقریبا 6 ماه از اون موقع میگذره و چون شغل پسر عموم هنوز تثبیت نشده اجازه ی عقد ندادم و شکر خدا هی سنگ میافته جلوی قضیه و ماجرا عقب میفته ! من دلم میخواد که یک سرش کنم ولی مادرم نمیذاره و مدام این جمله ی عجیشو تکرار میکنه که : از این بهتر برای تو نمیاد و مطمئنم اینو به خاطر وضعیت خوب مادیشون میگه اما اینکه چرا این آقا به دل من نمیشینه به خاطر یه سری رفتاراشه که میخواستم چندتاشو براتون بشمرم تا نظر شمارم بدونم و ببینم که باید ازشون بترسم یا نه : ( اگرچه خانوادم میگن این حرفا چرنده ) 1) خیلی ضد نظام حرف میزنه که از اونجایی که من واقعا نظام کشورمو دوست دارم حرفاش برام سنگینه 2) هیچ اعتقادی به ... و روحانیت و مجالس اهل بیت نداره ، مثلا شما که اومده بودین همدان و سخنرانی داشتین ،هرچی سعی کردم بیاد باهم بریم قبول نکرد و با یه بهانه ایی به قول خودش پیچوندم یامثلا الان که آقای پناهیان اینجا سخنرانی دارن ، محض امتحان بهش گفتم بیا ، گفت : روضه موضه که ندارن ؟ حالم از روضه بهم میخوره !!!که البته اونم پیچوند . 3 ) توی گوشیش کلیپ های تصویری از خواننده های طاغوتی زن فراوونه که نسبت به یکیشون ارادت خاصی داره ! 4) 26 سالشه اما از زمانی که به سن قانونی رسیده تا الان هرگز و هرگز و هرگز دنبال کار ، حرفه ، هنر ،علم و... نبوده ، کارشو باباش میخواد براش جور کنه ، خونشو باباش براش خریده ، جورابشو باباش میخره خلاصه یه صد تومنی از خودش تو جیبش نداره . ( خانواده ی خوبی داره اما نمیدونم چرا بین خواهرو برادرش این یکی اینجوریه) 5) خیلی لوس بار اومده ، من بارها بهش گفتم این دوران قبل از عقد فقط برای شناخت بیشتره نه برای اینکه بهم محبت کنیم اما عملا به من فهمونده من وظیفمه از الان به آقا محبت کنم!( ... ) 6) من چادریم و به حجاب معتقد ومقیدم ، حتی عطر و آرایش هم بیرون از منزل ندارم، میگه \\\" آرایش کن بیا برون ببینم چه شکلی میشی ؟ \\\" یا \\\" نکنه مثه این بسیجی ها چادر بپوشی \\\" ینی کیپ چادر نپوش ! 7) یکی از آشناها بهم میگه نکنه نه بگی دلشو بشکنی ، پاشو میخوری اونوقت ! من با این بشر جه کنم آخه ؟ مادرمم اینجور موقع ها باز از اون جمله های شاهکارش میگه که : تو برو و اصلاحش کن ! ولی من نه توانش رو دارم ونه حوصله شو ، خانواده ی من مذهبی هستن باورم نمیشه موافقن ! شما بگید حاج آقا این آدم ترسناک نیست ؟ اصلا جوجوئه !میدونم طولانی شد .اگه تونستین سریع جوابمو بدین وقتم داره تموم میشه دیگه، حلالم کنید به قولی یک در دنیا صد در آخرت ! یا علی
- [سایر] من19سالمه. یه بابای خیلی مهربونو خوب ولی تعصبی دارم. ما همیشه آزادیم و بابمون واسه نظراتمون خیلی احترام قائلن و تصمیم گیری رو میذارن به عهده خودمون. ولی توی بعضی موارد عقیده های خاصی دارن که به هیچ وجه نمیشه تغییرش داد حتی اگه منطقی نباشه. متاسفانه مشاوره رو هم قبول ندارن یعنی به ما خیلی میگن کتاب بخونیمو از مشاوره استفاده کنیم ولی صحبت خودشون که میشه میگن من خودم همه چیو بلدم. من الان قصد ازدواج دارم-خیلی بهش فکرکردمو تصمیممو گرفتم-خواستگارای زیادی هم دارم. ولی بابای من باازدواج الانم خیلی مخالفن و میگن زوده اصلا نمیذارن هیچ خواستگاری پاشو بذاره تو خونه یاحتی تلفنشو قطع میکنن از من هم نظری نمیپرسن یعنی اصلا نمیپرسن ک میخام یانه. راه های راضی کردن خانواده رو خوندم ولی راه حلاش واسه من جواب نمیده-کسی رو هم ندارم که بگم با بابام صحبت کنن یعنی کسی ک بابام اونقدر قبولش داشته باشن ک بتونه درباره ما با بابام صحبت کنه.تنها کسی ک میمونه خودمم-فقط خودم میتونم بگم.. ولینه روم نمیشه نه میدوم چطور و اصلا فکرشم رو ک میکنم خیلی بهم میریزم ک من چجوری برم بگم ولی نمیتونمم ازتصمیمم منصرف بشم. من تو زندگیم خیلی هدف دارمو واسش برنامه ریختم و تاحدودی بهش رسیدم. همیشه هم سعی کردم اونجوری که مامان بابام میخوان بشه ولی اینو نمیتونم چون ازینکه دیر ازدواج کنم اصلا خوشم نمیاد و نمیخوام موقعیتای خوبیو که دارم از دست بدم. من تاحالا اصلا نگفتم میخام ازدواج کنم. ولی میخام کم کم شروع کنم. بابامم بیماریه قلبی دارن و استرسو هیجان واسشون اصلا خوب نیس-بااین موضوع و تعصب بابام ترسم بیشتر میشه ولی برای رسیدن به تصمیمم هم مصمم. باید ریسک کنم تا موفقیت بدست بیارم ولی نمیخوام به هیچ وجه باام ناراحت بشن. میخوام دوستانه و خوب باهاشون صحبت کنم و پیش برم ولی با این تعصب بابام میترسم حرفی بزنم ناراحت بشن یاحتی ناراحتم نشدن بگن نه-من نمیخوام نه بشنوم چون واقعا میخوام ازدواج کنم. اینو هم درنظر بگیرن که بابای من درعینی که خیلی احساساتیه و مهربون و میشه ازطریق احساسات روش تاثیر گذاشت به همون اندازه هم رو فکروعقیده و تصمیمش مصممه و نمیشه عوضش کرد. میخوام شما راهنماییم کنین ک چجوری بهش بگم وقتی باهاشون صحبت میکنم چی بگم چی بگم که راضی بشن چجوری بگم. خیلی واسم سخته دربارش صحبت کنم. ازطرفی نکنه بابا فکرکنن چون من کسیو میخوام دارم اینجوری میگم و بد بشه چون تاحالا اصلا صحبتی ازازدواج نکردم باتوجه به تعصب بابام. میخوام یجوری بگم هرکسی که شما میگین. تاحالا هم اگه نگفتم بخاطر بابام بوده. و یچیز دیگه که من الان ی خواستگاری دارم که آشناس و خودم از همه نظر ازایشون خوشم میاد و قبولشون دارم و خیلی دوس دارم بشه ولی نمیتونم هیچی بگم که میخوام- اصلا بابام هم از خواستگار ایشون خبرنداره مامانم نگفته ک ناراحت نشه. ماامانمم همرام نیستن به حرفام توجه نمیکنن فقط میگن بابام نمیذاره