پسر 8 ساله ام خیلی حساس و زود رنج است و سریع سر کوچکترین مساله گریه میکنه. اخلاق من آرام و صبور و اخلاق مادرش تند و عصبی است. در رابطه با تغییر اخلاق او چکار کنیم؟ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. با سلام خدمت شما سؤال کننده محترم؛ لازم است به عرض برسانم که زودرنجی در کودکان میتواند عوامل متعددی داشته باشد. بنابراین بدون توجه به عامل زودرنجی نمیتوان نکتهای عرض کرد. با این حال موارد زیر را مطالعه فرمایید، شاید دلیل زودرنجی این کودک یکی از این موارد باشد : 1. اگر پدر و مادری فرزند خود را پر توقع بار بیاورند، به مرور زمان، این کودک در مقابل مخالفتهای والدین خود کم صبر میشود و دچار زود رنجی میشود. بنابراین والدین باید نسبت به برآورده کردن خواستههای کودک خود، قاعده مند عمل کنند و به خواستههای غیر منطقی و بیش از حد کودک پاسخ منفی بدهند. 2. یکی دیگر از دلایل زود رنجی در کودکان، نیاز مبرمی است که برخی آنها به تایید شدن از سوی افراد مختلف به ویژه والدین ، همسالان و معلمان خود دارند. این حالت در آنها زودرنجی را پدید می آورد. باید هم به کودکان راه های برقراری ارتباط اجتماعی درست را با دیگران آموزش داد و هم به آنها یاد داد که همیشه نمیتوان رضایت همه را به دست آورد، و چه بسا نشود هم که بدست آورد، مهم این است که رفتارشان همیشه درست باشد، همین. 2. زود رنج بودن در برخی کودکان ارتباط مستقیم دارد با پایین بودن اعتماد به نفس آنها. برای درمان زودرنجی آنها باید تکالیف کوچکی که از توانشان بر میآید به آنها داد و سپس آنها را برای انجام درست آن کار تشویق نمود، در ادامه کمکم تکالیف را البته متناسب با توانشان جدی کرد و در مقابل انجام صحیح آن دوباره تشویقشان کرد تا در آنها حس اعتماد به نفس شکل بگیرد. وقتی اعتماد به نفس کودکی بالا باشد، در برخورد با ناکامیها زود رنجیده نمی شود بلکه در طول تمرین اعتماد به نفس میآموزد که گاهی باید بیشتر تلاش کند تا بتواند از سد مشکلات بگذرد. 3. برخی کودکان از زودرنجی به عنوان روشی مؤثر برای جلب موافقت و تسلیم والدین استفاده میکنند. برخی کودکان در طی تعامل خود با والدین کشف میکنند که برای رسیدن به اهدافشان، دعوا و مرافعه روش کارآمدی در تسلیم کردن والدین نیست؛ در حالی که زودرنجی و ابراز غم و گوشهگیری بعد از مشاهده یک پدیده نامطلوب موجب می شود والدین از این که کودک خویش را آزردهاند احساس ناراحتی کنند و در نتیجه کوشش کنند کارها را بر وفق مراد او انجام دهند. توجه به این نکته مهم پادزهر زودرنجی کودک است و بعد از مدتی باعث می شود کودکی که شرطی شده است از رفتارهای نابهنجار دست بردارد. 4. کودکی که زودرنج و بسیار حساس است، معمولاً ارتباطاتش کم است و دوستان کمی دارد. برای از بین بردن زودرنجی و حساس بودن، باید ارتباطات او را گستردهتر سازیم. به این ترتیب که مهارت های برقراری ارتباط اجتماعی و گفتگو را تقویت کنیم. هر چه اینگونه مهارتها بیشتر باشد تعداد دوستان و ارتباطات او افزایش می یابد و این حساسیت و زود رنجی کمتر می شود. کودکانی هم که خیلی زودرنج هستند و هنگام جواب دادن به سئوال های والدین یا دیگران گریه می کنند، در این طبقه قرار می گیرند و باید ارتباطات درست آنها و مهارتهای برقراری ارتباط را در آنها گسترش دهیم. نویسنده : علی صادقی
پسر 8 ساله ام خیلی حساس و زود رنج است و سریع سر کوچکترین مساله گریه میکنه. اخلاق من آرام و صبور و اخلاق مادرش تند و عصبی است. در رابطه با تغییر اخلاق او چکار کنیم؟
پسر 8 ساله ام خیلی حساس و زود رنج است و سریع سر کوچکترین مساله گریه میکنه. اخلاق من آرام و صبور و اخلاق مادرش تند و عصبی است. در رابطه با تغییر اخلاق او چکار کنیم؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
با سلام خدمت شما سؤال کننده محترم؛ لازم است به عرض برسانم که زودرنجی در کودکان میتواند عوامل متعددی داشته باشد. بنابراین بدون توجه به عامل زودرنجی نمیتوان نکتهای عرض کرد. با این حال موارد زیر را مطالعه فرمایید، شاید دلیل زودرنجی این کودک یکی از این موارد باشد :
1. اگر پدر و مادری فرزند خود را پر توقع بار بیاورند، به مرور زمان، این کودک در مقابل مخالفتهای والدین خود کم صبر میشود و دچار زود رنجی میشود. بنابراین والدین باید نسبت به برآورده کردن خواستههای کودک خود، قاعده مند عمل کنند و به خواستههای غیر منطقی و بیش از حد کودک پاسخ منفی بدهند.
2. یکی دیگر از دلایل زود رنجی در کودکان، نیاز مبرمی است که برخی آنها به تایید شدن از سوی افراد مختلف به ویژه والدین ، همسالان و معلمان خود دارند. این حالت در آنها زودرنجی را پدید می آورد. باید هم به کودکان راه های برقراری ارتباط اجتماعی درست را با دیگران آموزش داد و هم به آنها یاد داد که همیشه نمیتوان رضایت همه را به دست آورد، و چه بسا نشود هم که بدست آورد، مهم این است که رفتارشان همیشه درست باشد، همین.
2. زود رنج بودن در برخی کودکان ارتباط مستقیم دارد با پایین بودن اعتماد به نفس آنها. برای درمان زودرنجی آنها باید تکالیف کوچکی که از توانشان بر میآید به آنها داد و سپس آنها را برای انجام درست آن کار تشویق نمود، در ادامه کمکم تکالیف را البته متناسب با توانشان جدی کرد و در مقابل انجام صحیح آن دوباره تشویقشان کرد تا در آنها حس اعتماد به نفس شکل بگیرد. وقتی اعتماد به نفس کودکی بالا باشد، در برخورد با ناکامیها زود رنجیده نمی شود بلکه در طول تمرین اعتماد به نفس میآموزد که گاهی باید بیشتر تلاش کند تا بتواند از سد مشکلات بگذرد.
3. برخی کودکان از زودرنجی به عنوان روشی مؤثر برای جلب موافقت و تسلیم والدین استفاده میکنند. برخی کودکان در طی تعامل خود با والدین کشف میکنند که برای رسیدن به اهدافشان، دعوا و مرافعه روش کارآمدی در تسلیم کردن والدین نیست؛ در حالی که زودرنجی و ابراز غم و گوشهگیری بعد از مشاهده یک پدیده نامطلوب موجب می شود والدین از این که کودک خویش را آزردهاند احساس ناراحتی کنند و در نتیجه کوشش کنند کارها را بر وفق مراد او انجام دهند. توجه به این نکته مهم پادزهر زودرنجی کودک است و بعد از مدتی باعث می شود کودکی که شرطی شده است از رفتارهای نابهنجار دست بردارد.
4. کودکی که زودرنج و بسیار حساس است، معمولاً ارتباطاتش کم است و دوستان کمی دارد. برای از بین بردن زودرنجی و حساس بودن، باید ارتباطات او را گستردهتر سازیم. به این ترتیب که مهارت های برقراری ارتباط اجتماعی و گفتگو را تقویت کنیم. هر چه اینگونه مهارتها بیشتر باشد تعداد دوستان و ارتباطات او افزایش می یابد و این حساسیت و زود رنجی کمتر می شود. کودکانی هم که خیلی زودرنج هستند و هنگام جواب دادن به سئوال های والدین یا دیگران گریه می کنند، در این طبقه قرار می گیرند و باید ارتباطات درست آنها و مهارتهای برقراری ارتباط را در آنها گسترش دهیم.
نویسنده : علی صادقی
- [سایر] سلام محل زندگی من و همسرم شهر قم هست ولی اصلیت همسرم تبریزی هست یعنی فامیلهای ایشون تبریز زندگی میکنن تقریبا 2 ساله که من ازدواج کردم و نامزدیم و تو این دوران نامزدی چندین بار با همسرمان مشکل داشتم همسرم خیلی وابسته به مادرش هست و هرجا مادرش میره اون هم میره همین وابستگی زیاد مشکلاتمان زیاد شده مثلا هر اتفاقی هر حرفی که به او بزنم به مادرش میگه و... الان هم رفتن مسافرت تبریز، همسرم هم همراهشون رفته من هم اول اجازه نداده بودم بعدش دیدم مادرش گریه میکنه زنگ زده به پدرم میگه چرا اجازه نمیده مگه پادگانه و بحث و ناراحتی پیش اومده گفتم برو ( در ضمن تا الان هر جا خواستن گذاشتم بره ایندفعه برای امتحان همسرم اجازه ندادم این اتفاق پیش اومده )حالا الان که چهار روزه رفته فقط یکبار زنگ زدم که رسیدی به شهرتون یانه و او هم اصلا نه زنگ میزنه نه پیام میده راستی این و بگم من همیشه هر روز به همسرم سر میزنم و خیلی به او احترام میکنم ولی احساس میکنم که زیاد میرم پیشش یا زنگ یا هر روز مسیج میدم زیاده روی کردم ولی اون برعکس تا من پیام ندم همسرم هم پیام نمیده ، الان هم از وقتی که رفته مسافرت نه به من زنگ زده نه پیام داده اونجوری که من به او علاقه دارم اون اصلا به من علاقه ندارد پدر و مادرم میگن نباید زیاد محل بگزاری نباید هر روز سر بزنی همین کارهات ارزش خودتو پایین آوردی راستی همسرم تک فرزنده نه داداش داره نه خواهر ، بعضی وقتها که پدر و مادرم و مادر همسرم دخالت میکنن اوضاع ما خرابتر میشه میخواستم راهنمایی کنید که چیکار کنم چطوری با همسرم رابطه بر قرار کنم ؟ چیکار کنم وابستگی همسرم با مادرش کم بشه ؟ و هرچی میدونید راهنمایی کنید تا زندگی دو زوج بهتر بشه هر روز بدتر نشه
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خیلی خیلی خیلی فوری و جدی الآن عصر جمعه و انتظار منتظران ظهور اجرتان با صاحب این وقت.میدونم سرتون خیلی شلوغه ولی خواهش میکنم منو مورد لطف خودتون قرار بدید و به پیامی که چند روز پیش هم در مورد شوهرم دادم جواب بدید 1_ 21 سالمه 2_شوهرم 23 سالشه 3_خیلی متوقع،عصبی،تند،بد دهن ،بد اخلاق،مغرور وهمیشه لقمه حاضر میخواد و خیلی ویژگی های دیگه 4_نزدیک به 2 ساله عرسی کردیم 5_تا به حال 5 شغل عوض کرده! 6_با کوچکترین ناراحتی سراغ سیگار میره 7_ظاهر مذهبی داره اما فیلم مبتذل و موسیقی حرام گوش میده 8_شوهرم و خانوادش اهل آداب معاشرت و اصلا اجتماعی نیستند،تضاد فرهنگی،مذهبی،فکری و خانوادگی شدید داریم 9_پدر شوهرم 5ساله فوت شده و با مادر شوهرم در یک ساختمان زندگی میکنیم 10_صبرم تموم شده و دارم افسردگی میگیرم 11_بهم میگن بچه دار بشم درست میشه ولی نه من نه شوهرم امیدی نداریم که با بچه درست بشه 12_مدام توی دعوا میگه بیا از هم جدا بشیم،با این حال که صبری برام نمونده اما از طلاق میترسم چون خونه بابام 3 بار اقدام به خودکشی نا فرجام داشتم (به خاطر رفتار پدر و مادر بی احساس و بی محبت و خشک مذهبی)در کمال تعجب باید بگم یکی یه دونه تشریف دارم!!!!!!!! 13_شوهرم توی دعوا یکبار چاقو کشید و دفعات دیگه وسیله پرت میکنه 14_شما رو به این وقت عزیز جواب بدید،چکار کنم؟ نه میخوام به خونه بابام برگردم نه به این زندگی ادامه بدم. دوران عقد یکبار با شوهرم خدمت آقای سرلک،مرکز مشاورتون اومدیم(حدود 2 سال پیش) 15_مجددا از وقتی برام میگذارید تشکر میکنم،دعا گوی شما هستم.
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید. پسری دارم به نام محمد حسین و 2سال و سه ماه سن دارد. پسر من بیش از اندازه حساس و لجبازه کوچکترین حرکت و یا مخالفت با کارهاش باعث میشه که گریه توام با لج و لجبازی را سر دهد. در کارها همش باید با مدارا باهاش رفتار کنیم و به نظر میرسد خیلی عصبی باشد هرکس که با بچه من برخورد می کند به ما می گوید چرا بچه ات اینقدر عصبیه؟ دیگر اینکه توی این سن بچه شبها خواب می بینه بعضی شبها بلند میشه تو خواب میگه اون اون یا اسم کسی را صدا میزند و یکبار هم از خواب بیدار شده چشمهاشو محکم فشار میداد و میگفت آب بریز مثل اینکه خواب میدید دارم سرش را می شورم. هرچند حمام و آب بازی را دوست دارد ولی شستن سرش را خیر. سوالم اینه که آیا بچه ها هم خواب می بینند. و سوال دیگر اینکه به این مسایلی که اشاره داشتم نشانه چیست؟ آیا باید نگران باشم و برای درمان باید اقدام کنم؟ باتشکر
- [سایر] سلام خسته نباشید اینجانب حدود 5 ساله ازدواج کردم و دارای 2 فرزند پسر به سنهای 4 و1 ساله دارم و شاغل دستگاه دولتی می باشم و شوهرم از بستگان نزدیک میباشد از اوایل زندگیم مشکلات زیادی تابه حال تحمل کردم عصبانی حال و پرخاش گر می باشد بد دهن و کم حوصله است و شخصیتی مثل زنها دارد و دائم درحال بحث کردن در باره اطرافیان می باشد که اون چی گفت ، فلانی چکارکردو حتی این همه دنبال وام و خونه و ضامنهای بانکی هستم ولی اصلا قدر شناس نیست و دائم پشت سرم بدگویی میکند و اینکار مراخیلی آرزار میدهد و شخصیتم راپیش خانواده اش خورد میکنه با بچه دار شدنم گفت خوب میشم اما فایده ای نداشت خیلی تحمل کردم ولی دیگه طاقتم سر رفته ترا خدا من چکار کنم تا قدر زحمتهایی که براش میکشم را بداند و از خوبیهای صحبت کنه نا به دروغ پشت سرم حرف بزنه دائم بهم نفرین میکند اخلاق زنانه دارد کدام مردی به زنش میگوید سرطان بگیری یا فلج بشی یا انشالله دست و پات فلج بشه و ...... ترا خدا کمکم کنید بخاطر بچه هاکه فکر طلاق را نکنم جواب سوالم را در پاسخهای عمومی بدهید به ایمیلم نفرستید چون پیدایش نمیکینم
- [سایر] با سلام من کلاهمیشه ساکت هستم الان که ازدواج کرده ام (4سال )جدیدا تحمل مهمانی ها و جمع را ندارم روی کوچکترین رفتار افراد مشخصی حساس شدهام طوری که از انها متنفر می شوم و تحمل جمع را برایم غیر ممکن می کند از هر چیزی لذت نمی برم خیلی دیر خوشحال می شوم به طور مثال دیشب مهمانی بودیم دائم یکجا نشستم همسرم هم با برادرش برای تهیه پیتزا 1 ساعت رفت تمام 1 ساعت را با اس ام اس به او ناسزا گفتم که چرا منو با اینا تنها گذاشتی قدرت ارتباط جمعی ام بسیار کم است با این توضیح که خانواده همسرم همه من را به خاطر مهربانی ام دوست دارند ضمنا اضافه می کنم برادران من موافق ازدواجم نبودند و هنوز قهریم و من بسیار کم با خانواده ام ارتباط دارم من همسرم را دوست دارم مهندس برق است البته یک ترم دیگر به خاطر وضعیت دانشجویی او از لحاظ مالی من کارمند هستم کمک می کنم ضمنا پدر همسرم معتاد بود که ترک کرده ولی سر کار نمی رود و با مادرش زندگی می کند و مادر همسرم با 60 سال سن هنوز کار می کند چون 2 پسر مجرد دیگر دارد من خودم در خانواده 8 فرزندی بزرگ شدم و پدر و مادرم سالم هستند اوایل ازدواج این مشکل پدر شوهرم ازارم می داد الان ظاهرا بی خیالم اما می دانم ناخوداگاهم در عذاب است البته همسر من سالم است شاگرد اول دانشگاه دولتی رشته برق است گیتاریست و خواننده هم است من هم عاشقشم اما جدیدا این غمگینی دائم من ازارش می دهد همچنین هر از چند گاهی همسرم برای تقویت رابطه جنی مان قرص ترامادول هم خودش خورد هم به من داد که من بارها مقاومت کردهام ام هنوز ادامه دارد مثال ماهی 2 بار خلاصه اینکه از دست خودم راضی نیستم نمی توانم برای ارشد تمرکز کنم و بخوانم کارم راد دوست ندارم(حسابرسی) عاشق کارهای هنری ام طوری که خانه تبدیل به نمایشگاه کارهای من شده ببخشید زیاد گفتم خواهش می کنم کمکم کنید
- [سایر] یا معین المتوکلین باسلام خدمت استاد مهربان (برای چندمین باراماامیدوار) 1-27ساله ام با مدرک کارشناسی ازخانواده ای مومن 2-همسرم30ساله ودیپلمه 3- دو سال است عقدیم(9سال سابقه آشنایی داشتیم-بیشتر تلفنی-خانواده ام ناراضی وموقعیتهای زیادی داشتم که--) 4-دو ماه بعد ازعقد بیکار شدوخانواده اش به روی خود نیاوردند(حتی درحد ضمانت وام و یکبار دلجویی از من وخانواده ام) 5-مادرش 58 ساله- بی منطق-مادیاتی- به طرز وحشتناکی ظاهر ساز-دروغگو-چند بار تظاهر به خودکشی نموده-مدام درحال مقایسه افراد-نسبت ناروا می دهد- وابسته به ماهواره– اغلب غذا نمی پزد- بارها به ما بددهنی نموده ومن وهمسرم با چشم گریان از خانه شان بیرون رفته ایم یا پشت سرمن به همسرم بد گویی می نمودیا پشت سر ایشان به من تا رابطه ما را به هم بزند که موفق نبود 6-انتظار دارند همه در موردشان بگویند که حرف ندارند وانتقاد از ایشان یعنی مرگ تدریجی(کل اقوامشان با آنها قطع رابطه نموده اند) 7-پدرش مادروهمسروفرزندان راکتک می زده وبارهاقصد طلاق داشتند (برادرانش با نماز وروزه بیگانه -بیکار-مادر وهمسرشان رامیزنندومغرورندوتندخو) 8-به مادرش محبت می کردم به خانواده اش احترام می گذاشتم اما قدر شناس نبودندوخود را گم کردند(ازرفتارشان دچارناراحتی قلبی وشب بیداری شدم اما بالا خره اعتراض کردم و7ماه است با آنها رابطه ندارم- مادرجاریم می گوید تاعقدی جداشوکه مادرش فاجعه است وپسرها بی حامی) 9-بیکاری همسرم بافروش طلاهایم وحمایت خانواده ام حل شداوازفساداخلاقی-سیگارواعتیاد متنفر-باصداقت بوده وهرروزتماس گرفته ابرازعلاقه می کند-همیشه مدافعم بوده توهین به من راتوهین به خود می داندواختلافاتمان راهیچ کجا مطرح نمی کنداما 10- به دلیل افسردگی در سربازی معافیت اعصاب دارد(خودش می گوید تمارض بوده) 11- به دنبال انتقادواصراربه جا بد جورعصبی می شود-زود جوش وکم صبراست(به علت خانه متشنج-شرایط کاری از صبح تا آخر شب ووراثت)-کارهایش محکم وباشتاب است-ظاهربین است-گاهی حس میکنم خیلی شبیه پدر ومادرش می شود (با اینکه از رفتارشان بیزار است) گرسنگی وکم خوابی تندخویش می کند- کاهل نمازاست وریاست طلب 12-وقتی ناراحتم به جای اینکه آرامم کندبارفتارهای نسنجیده آتشم را تندترمی کند همیشه ازمن انتظارلبخند دارد ولحن آرام ولی من هم آدمم 13-به خا طر بی حرمتی به من وپدرم متا سفانه چند باربه او سیلی زدم ودستش را به روی خودم باز کردم(آخرین بارخیلی بد- طوری که شکایت کردم وبه کلی از چشم خانواده ام افتاد) 14- اینبارهم مثل همیشه با گریه قول اصلاح دادو فرصت خواست تا به کلاس اخلاق عالمی رودکه نرفت (زیاد اشتباه میکند وزود پشیمان می شودکاش از اول خطا نمیکرد) 15-عاشق بعضی از رفتارهایش هستم و متنفر از بعضی دیگر-بعد از شکایت حق طلاق راگرفته ام-زیاد می گویم جدا می شوم برایش عادی شده می گوید به سلامت (چون هر بار با خواهش راضیم میکند) 16 -سه بار مشاوره رفته ایم ولی بعد از فوت ناشی از سرطان پدرش تندخوترشدومتاسفانه در حوزه دیانت وسیاست شبیه پدرش 17-هنوزخیلی بدهی داردونمیتوانیم زندگیمان راشروع کنیم 18- نمی توانم با خانواده بی دینش ارتباط داشته باشم (به خاطرسلامت روح وجسم هردویمان)ولی فامیل من اهل صله رحمندوعلت عدم حضورشان رامی پرسند 19- بزرگتری ندارد که حامی و راهنمایش باشد ومونس من 20- فاصله محل کارش تا منزل ما1ساعت است چون تک دخترم بایدخانه ام نزدیک مادرم باشد وشوهرم پذیرفته ولی با توجه به کم صبری ایشان مشکل ساز خواهد شد 21- از فرط استرس در این 2سال برای قبولی ارشد تمرکزی بر درس نداشتم 22-پدرم می گویند خودت تصمیم بگیر وبدان من در هر صورت حامی ات هستم با توجه به اینکه در دوران عقد این اتفاقات رخ داده و به این شناخت ها رسیده ام لطفا بفر مایید چاره ام چیست آیااین حالات شوهرم ممکن است به طور ارثی در اینده به فرزندان منتقل شود؟- یاعلی-
- [سایر] سلام استاد در سرچی که کردم جواب متناسب با سوالم پیدا نکردم! اصل مطلب: مدتی است به پسر عمه ام علاقه مند شده ام البته نه علاقه کور کورانه، و از حجب و حیای ایشان و حرفای سر بسته ایشان متوجه شدم که ایشان هم علاقه دارن البته ماهیچ رابطه ای جز دیدار خانوادگی با هم نداریم البته گاهی پیامکی به هم میدهیم با همون ظوابطی که شما در یاداشت پیامک مطرح کردین که مادرم از ریز و درشت اونا هم خبر داره، ی مشکل اساسی در این بین وجود داره و اونم مادر این آقا که همون عمه بنده باشه است این خانم اصلا حالت طبیعی نداره یعنی همیشه با همه درگیره و از همه بدگویی میکنه حتی از عروس بزرگش که خصلتهای خوب درش خیلی بارزه و حتی عمه ام در گذشته باعث کدورت های زیادی شده و.... و ی حالت های خود کتک زنی و غش کردن در برابر حرفایی که مطابق میلش نیس و از این قبیل کارها حتی حج واجب هیچ تاثیری در خلق و خوی ایشان نذاشته و به همون دورغ گویی ها و رفتارها ادامه می ده در ضمن من 23 ساله و پسر عمه ام 26 ساله است و هر دو تحصیل کرده ایم، حالا می خوام ببینم با وجود ی همچین مادری این ازدواج توصیه میشه یا نه و یا اگر نیاز به مشاوره حضوری هست بهم بگین لطفا منتظرم نذارین نمی خوام این علاقه اون قدر بزرگ بشه که به ی مساله بغرنج تبدیل بشه اگه به صلاحم نباشه ازش بگذرم بهتره، ببخشید زیاد شد ممنون از راهنماییتان التماس دعا یا حق
- [سایر] آنکس که بداند، و بداند که بداند ، اسب شعف از گنبد گردون برهاند … آنکس که بداند و نداند که بداند ، بیدار کنیدش که شبی خفته نماند … آنکس که نداند و بداند که نداند ، لنگان خرک خویش به منزل برساند … آنکس که نداند و نداند که نداند ، در جهل مرکب ابدالدهر بماند سلام من چند سال هست که به وسواس دچار هستم اوایل فقط وسواس شست و شو بود که ساله اول دانشگاه یعنی 3 سال پیش رفتم پیش مشاوره و روانپزشک .اوایل پیش یه خانومی میرفتم واسه روان درمانی ایشون خیلی کمکم میکردن خیلی موثر بودن واسه درمانم اما متأسفانه بد از مدتی از مرکز مشاوره رفتند و کس دیگه ای جایگزین ایشون شدن اما من نتونستم باهاشون رابطه برقرار کنم و مشاوره رو رها کردم و به دارو بسنده کردم البته این وسواسم تا حدود زیادی حل شده بود که من با یکی از همکلاسی هایم آشنا شدم با هم قرار ازدواج گذشته بودیم.این رو هم یادم رفت بگم من آدمی با گرایشات مذهبی هستم .خلاصه الان حدوده 1 سال و 3 ماهه که من با ایشون رابطه دارم خانواده ها هم تا حدودی در جریان هستند من از اول رو مسئله پاکی چشم حساس بودم به ایشونم گفته بودم که اگر اینطوری هستند با من بمونند ایشونم گفتند از هرکسی دوست داری بپرس من همینطورم و سر به زیر .خلاصه هم چیز خوب بود تا اینکه نمیدونم چرا من رو همه چیز ایشون حساس شدم مخصوصاً اینکه از گذشتش زیاد میپرسم از اینکه از کسی جز من خوشش میاد یا نه ;اینکه فیلم یا عکس ناجور دیده یا نه ; یه برام نه چند بار الانم هی میگم چرا این خانومو نگاه کردی یا نگاه کردی یا نه ;به قصد لذت بود یا نه ;اصن به قصد لذت تا حالا نگاه کردی یا نه ایشون اوایل با صبر و حوصله و صادقانه جوابمو میداد اما به تدریج دیگه همش سر این چیزا دعوا داشتیم بارها خواستیم جدا شیم اما علاقمون به هم مانع شد.این رو هم بگم ایشون آدم هیزی نیستن اما همینکه میگه شده گاهی از عمد نگاه کنم و بعدش پشیمون شم منو دیوونه میکنه من دوست دارم ایشون پاک باشه از این لحاظ. حتی یه هفته به خاطره من خیلی خیلی زیاد حواسش به نگاهش بود که حتی تصادفی هم نیفته به کسی اما من بهش یه بار گیر دادمو اون هم گفت من به حالت عادیم برمیگردم بارها افراد مختلف به من گفتن تو حساسیت زیاد داری حتی مادرم; مشاوره هم رفتیم اما من اصلاً دلم نمیخاد دوباره برم چون احساس میکنم هم عقیده نیست با من حالا هم ایشون به من قول دادن نگاه گناه آلود نداشته باشن اما من با وسواسم چه کنم؟میترسم بهم دروغ بگه.این مساله همه اطرافیانم مخصوصا کسی که دوستش دارم رو داره اذیت میکنه شما رو به خدا کمکم کنید
- [سایر] با سلام و عرض خدا قوت پدر و مادر من مدت 27 سال است که ازدواج کرد اند صاحب 5 فرزند دختر هستند و زندگی خیلی خوب و بدون مشکلات روانی داشتند.پدرم اخلاق خاصی دارد مثلا اینکه اصلا خیلی رفتار خشک پدرانه ای دارد و با ما که دختر هایش هستیم رابطه عاطفی و صمیمی و متقابلا ما نیز با پدرم صمیمی نیستیم و بیشتر با مادرم دم خورهستیم. البته پدرم را خیلی دوست داریم. پدرم در ظاهرا هیچ مشکلی با دختر بودن فرزندانش نداشت البته بسیاردوست داشت که پسری داشته باشد. ولی در کل زندگی شیرینی داشتیم تا ینکه حدود 9 سال پیش مادرم متوجه شد که پدرم خانمی را به عقد موقت خود دراورد البته این مساله هیچوقت اثبات نشد ولی باعث بدبینی و سو ء ظن مادرم شد و پس از ان به رفتارها و رفت و امد پدرم را خیلی کنترل می کرد و دائما به پدرم گوشزد میکرد که کی برود و کی بیاید و با کی نشست و برخاست کند که این مساله پدرم را خیلی ناراحت می کرد. تا اینکه از سه سال پیش رفتار پدرم خیلی عوض شده و دائما از خونه فراری هست و اهل رفیق بازی شده وحتی دو س شب منزل نمی امد، که باعث مشاجره و دعوابین انها و تشنج خاطر ما میشه. اوایل ما حق را به پدرم داده و رفتار نا مناسب مادرم را نکوهش می کردیم. تا اینکه 1سال پیش متوجه شدیم ک پدرم خانمی را عقد کرده ب بهانه پسر دار شدن و مدتیست گاهی که منزل نمی اید و منزل او می رود که با تهدید های مادرم برای طلاق و...پدرم او را با صرفه هزینه سنگینی طلاق داد. بعد از این اتفاق ما خیلی سعی می کنیم پدرم را به فضای منزل علاقمند کنیم و مادرم خیلی رفتارش را بهتر کرده و سعی در برقراری روابط عاطفی بهتر با پدرم دارد ولی متاسفانه پدرم با اینکه در تمام این قضایا مقصر هستند اولا سرکارنمی رن و دائما خودش رو با رفقا و زمین زراعی مشغول می کنه با اینکه درامدی نداره و بهان میکنه که من با 50 سال سن پیر شدم و توان کار کردن ندارم.دوما ب هیچ طریقی به خونه اومدن و با خانواده بودن ترغیب نمیشه و سوما جدیدا احساس میکنیم به مواد مخدر روی اورد و از لحاظ دینی اعتقاداتش ضعیف شده ( البته این رو احساس می کنیم مثلا ماه مبارک رمضون یکی دو بار گرمای هوا رو بهونه کرده و روزه خودش رو شکست) خیلی سپاسگذار میشم اگه راهنمایی کنید که با پدرم چکار کنیم و چه رفتاری درست و مناسب هست تا این رفتار های پدرم اصلاح بشه ودوباره فضای خوب خانواده خودمون رو پیدا کنیم.
- [سایر] سلام حاج آقا وقت شما بخیر... 1- من دختری 29 ساله و فوق لیسانس هستم.. 2- چهار سال پیش عقد ناموفقی داشتم که بنا به دلایل خودش به هم خورد و من از نامزد سابق جدا شدم در طول 8 ماهی که عقد بودم به هیچ وجه رابطه ی جنسی با هم نداشتیم و بنده از لحاظ فیزیولوژیکی " دختر " هستم . 3- حدودا 4 ماه قبل آقایی به خواستگاری من اومدن که با هم نزدیک به 15 سال اختلاف سنی داشتیم..ایشون هم فوق لیسانس بود و کارمند یه اداره دولتی و جدیدا هم دکترا قبول شدن... 4- پدر و مادرش بنا به دلایلی که صحتش هیچوقت مشخص نشد برای من و خانواده م چند سال قبل از هم جدا شده بودن و این آقا با مادر و سه خواهرشون زندگی میکنن و نان آور خانواده شون هستن و به شدت هم خانواده روی ایشون حساس بودن 5- از نظر ظاهری هم ایشون چاق بود و هرچقدر هم بنده میگفتم باید لاغر بشی تمایلی نشون نمی داد و میگفت که چاقی مشکلی بوجود نمیاره ولی بالاخره با اصرارهای زیاد من با اکراه تمام شروع به ورزش کرد و مدام می نالید و غر میزد 6- اوایل من با سن و سالشون مشکلی نداشتم چون با خودم میگفتم که ایشون پخته و با تجربه ست و بچه نیست و خیلی هم خوبه ..اما حاج آقا مشکل اینجا بود که به دلیل اینکه ایشون ساکن یه شهرستان دیگه ای بودن ما مجبور بودیم به مدت یک ماه اون هم فقط از طریق تلفن و اس ام اس همدیگه رو بشناسیم ..!! علی رغم میل باطنی ، پذیرفتم این شیوه رو...حاج آقا اوایل من خیلی مشتاق بودم به این رابطه و ازدواج با این آقا اما ایشون خیلی زود رنج بود و تا کوچکترین اختلاف نظری پیش میومد بشدت ناراحت میشد و حتی قهر میکرد و یکی دو روز اصلا خبری ازش نبود بعد هم که پیداش میشد بهانه می آورد که گوشیم بدهی داشته و یه طرفه بوده و از این حرفها که من مطمئن بودم راست نمی گه ...روحیه ی فوق العاده حساسی داشت و کلا باید نازک تر از گل به ایشون کسی نگه و جالب این بود که تقریبا هر اختلاف نظری که پیش میومد می گفت که تو داری به من بی احترامی میکنی ...تو داری منو تحقیر میکنی و...به قول امروزی ها یخورده زیادی ( پاستوریزه ) بود !!..جالبه که حتی دو سه بار پشت تلفن بغض کرد و من واقعا داشتم شاخ در می آوردم ! من هم واقعا خسته شده بودم و بالاخره به ایشون جواب رد دادم ...اما این جواب رد به قدری به ایشون برخورد و ناراحتش کرد که احساس کردم انگار بهش فحش دادم ! ایشون به من گفت که تو به من مدیونی و باید جوابگوی خدا باشی .. اما حاج آقا به نظر شما من کار درستی کردم که ردش کردم ؟ من واقعا به ایشون مدیونم ؟ ضمنا خانواده ام می گن که چون شرایطش خوب بوده اشتباه کردی که ردش کردی و به اخلاقاش زیاد سخت گرفتی چون همه همینطوری ان ! ممنونم میشم از راهنمایی تون ..