آیا شناخت قلبی (شناختی که عقل هیچ دخالتی در آن دارد ) قابل اثبات با استدلالات عقلی هست یا خیر؟ یعنی آیا می توان با استدلال ثابت کرد که چنین شناختی وجود دارد؟ شما به اشتباه به این پاسخ داده بودید که آیا می توان معرفت های قلبی را در قالب استدلالات عقلی بیان کرد یا خیر؟!! شناخت حضوری ، یا قلبی است یا غیر قلبی. شناخت های حضوری غیر قلبی عمدتا ادراکاتی بدیهی هستند و شناخت بدیهی بی نیاز از اثبات عقلی است؛ چون این گونه از شناختها از حیث یقینی بودن اقوا از شناختهای نظری عقلی بوده و به نوعی مقدم بر شناخت عقلی هستند. اما شناخت قلبی به معنای مکاشفه و شهود- با درجات مختلف آن- عمدتا از علوم اکتسابی و غیربدیهی هستند. البته این گونه شناختها برای کسی که به آن دست می یابد بدیهی است و در آن شک نمی کند مثل کسی که خوابی می بیند که نه در حال خواب دیدن در دیده های خود شک دارد و نه بعد از بیدار شدن در دیدن آن خواب شک دارد- البته اگر خواب خود را به یاد داشته باشد- از این جهت شهود و مکاشفه قلبی نظیر ادراکات حس ظاهری است که از بدیهیات است؛ لکن همان طور که ادراکات حس ظاهری در نزد صاحبان حواس سالم از بدیهیات است و برای فاقد آن حس بدیهی نیست، ادراکات قلبی هم تنهابرای صاحب آن ادراک از بدیهیات است. البته تفسیر عقلی و حصولی آن ادراک امر دیگری است- حال سوال این است که آیا می توان با برهان عقلی اثبات کرد که چنین ادراکاتی وجود دارند یا نه؟ و آیا می توان اثبات کرد که مدعیان ادراک قلبی راست می گویند یا نه؟ بحث از ادراکات حضوری غیر عارفانه که قبلا اشاره به آنها شد بحثی است معرفت شناسانه که معرفت شناسان در مورد آنها به تفصیل بحث نموده و آراء متعددی را بیان نموده اند؛ که آنها در این مختصر نمی گنجد . لذا ما به یکی از نظرات در این باب اشاره کرده و عرض کردیم که این قبیل معرفتها از بدیهیات بوده و بی نیاز از اثباتند. در مورد مکاشفات و شهودات عرفا نیز معرفت شناسان سخنهایی گفته اند ، لکن از آنجایی که این بحث مبتنی بر اصولی هستی شناسانه است ؛ بحث از آن باید بعد از مبانی هستی شناسانه عرفا و حکما انجام شود. حکما در کتب خود اثبات کرده اند که عالمی به نام عالم مثال موجود است که آثار موجودات مادی نظیر شکل و رنگ و مقدار و ... در آن وجود دارد ولی از ماده و حرکت و زمان مبرّا و منزّه است. نیز اثبات کرده اند که عالمی دیگر اقوا از عالم مثال به نام عالم عقل موجود است که هم از ماده و حرکت و زمان منزه است هم از آثار موجودات مادی. از طرف دیگر اثبات نموده اند که نفس آدمی موجودی است ذاتا مجرد از ماده که در مقام فعل وابسته به بدن مادی است؛ و اگر تعلّق خود را از بدن مادی قطع نماید، در عالم مثال وارد می شود؛ بلکه اگر نفس کسی از حیث کمالات وجودی به قدر کافی قوی باشد می تواند به عالم عقل نیز راه یابد. همچنین حکما ثابت کرده اند که موجودات مجرد(موجودات عالم مثال و عالم عقول) نسبت به هم، علم حضوری دارند؛ و محال است مجردی از مجرد دیگر غایب باشد.- البته ادراک هر مجردی از مجرد دیگر به قدر سعه وجودی خود ادراک کننده است- بنابراین اگر نفس، که موجودی ذاتا مجرد است ، از ماده جدا شود ، عالم مثال و عالم عقل را که عوالمی مجردند ، به علم حضوری ادراک خواهد کرد. بنابراین طبق مبانی فلسفی امکان علم حضوری و ادراک قلبی برای انسان وجود دارد. حال سوال این است که آیا این گونه معرفت افزون بر امکان ذاتی تحقق هم دارد یا نه؟ گفته شد که اگر تعلّق نفس از بدن بریده شود ادراک حضوری عالم مثال و عالم عقل حتمی است ؛ پس باید دید که آیا قبل از مرگ این امکان وجود دارد که تعلّق نفس از بدن بریده شود یا نه؟ شکی نیست که در حالت خواب دیدن تعلق نفس به بدن تا حدودی کم می شود و این به علت تعطیل شدن برخی از امور بدن است ؛ مثل دیدن و شنیدن و فکر کردن و ... که در هنگام خواب تعطیل می شوند ؛ به همین سبب نفس در حالت خواب می تواند تا حدودی در عالم مثال سیر کند؛ این سیر در افرادی که نفوس قوی دارند عمیقتر و واقع نماتر است ولی در افراد عادی مشهودات نفس به دلیل ارتباط با بدن با صور خیالی آمیخته می شوند و خلوص خود را از دست می دهند ؛ لذا نیاز به تعبیر پیدا می کنند. همچنین شخص ، می تواند با ریاضات و تمرینات ویژه ای تعلق نفس را نسبت به بدن کم کند ؛ و حتی در مواردی به صورت موقّت آن را از بین ببرد. در این حالت نیز بنا بر آنچه گفته شد نفس می تواند در عالم مثال یا عقل سیر کند ؛ و حقایقی را کشف یا شهود نماید. توجه مکاشفه غیر از شهود است ؛ شهود بر ذات تعلق می گیرد ولی مکاشفه بر معانی بنابراین اگر از راه تجربه ثابت شود که می توان تعلق نفس را نسبت به بدن از بین برد یا آن را تضعیف کرد؛ عقل حکم می کند که در آن حالت شهود قلبی حتمی و قطعی است. عارف ادعا می کند که چنین تجربه ای را دارد ؛ اما خبر دار شدن از آن تجربیات برای کسی که اهل چنین تجربه نیست ، از راه مستقیم ممکن نیست ؛ مگر این که خود نیز آن را تجربه کند ؛ ولی از راه غیر مستقیم می توان تحقق چنین تجربیاتی را تایید نمود. عقل حکم می کند که اگر کسی با عالم مثال یا عالم عقل در تماس باشد ، حتما یافته هایی فراتر از یافته های افراد عادی خواهد داشت و بر اموری پنهانی و غیر عادی واقف خواهد شد ؛ چون عالم مثال و عقل محیط بر عالم ماده اند؛ پس اگر کسی با آن عوالم مرتبط باشد احاطه خاصی به عالم ماده پیدا خواهد کرد.لذا مدعی تجربه عرفانی اگر راست بگوید باید بتواند شواهد این ارتباط غیبی را به ما نشان دهد ؛ و به تواتری بسیار بالا نقل شده که بسیاری از عرفا از آینده خبر داده یا قوانین حاکم بر عالم ماده را نقض نموده اند ؛ و روشن است که این امور جز از راه ارتباط با عالم مثال یا عقل میسر نیست ؛ متکلمین الهی، ارتباط انبیاء با فوق عالم عقل (عالم ربوبی) را هم با همین متد اثبات می کنند.یعنی از صدور اعجاز بر ارتباط انبیاء (ع) با عالم ربوبی و دریافت وحی که نوع خاصی از علم حضوری است استدلال می کنند ؛ لذا اثبات نبوت از راه اعجاز طریقه عقلی است نه طریقه اقناعی .( این گونه استدلال در واقع استدلال از وجود یکی از متلازمین بر وجود دیگری است ) .
آیا شناخت قلبی (شناختی که عقل هیچ دخالتی در آن دارد ) قابل اثبات با استدلالات عقلی هست یا خیر؟ یعنی آیا می توان با استدلال ثابت کرد که چنین شناختی وجود دارد؟ شما به اشتباه به این پاسخ داده بودید که آیا می توان معرفت های قلبی را در قالب استدلالات عقلی بیان کرد یا خیر؟!!
آیا شناخت قلبی (شناختی که عقل هیچ دخالتی در آن دارد ) قابل اثبات با استدلالات عقلی هست یا خیر؟ یعنی آیا می توان با استدلال ثابت کرد که چنین شناختی وجود دارد؟ شما به اشتباه به این پاسخ داده بودید که آیا می توان معرفت های قلبی را در قالب استدلالات عقلی بیان کرد یا خیر؟!!
شناخت حضوری ، یا قلبی است یا غیر قلبی. شناخت های حضوری غیر قلبی عمدتا ادراکاتی بدیهی هستند و شناخت بدیهی بی نیاز از اثبات عقلی است؛ چون این گونه از شناختها از حیث یقینی بودن اقوا از شناختهای نظری عقلی بوده و به نوعی مقدم بر شناخت عقلی هستند. اما شناخت قلبی به معنای مکاشفه و شهود- با درجات مختلف آن- عمدتا از علوم اکتسابی و غیربدیهی هستند. البته این گونه شناختها برای کسی که به آن دست می یابد بدیهی است و در آن شک نمی کند مثل کسی که خوابی می بیند که نه در حال خواب دیدن در دیده های خود شک دارد و نه بعد از بیدار شدن در دیدن آن خواب شک دارد- البته اگر خواب خود را به یاد داشته باشد- از این جهت شهود و مکاشفه قلبی نظیر ادراکات حس ظاهری است که از بدیهیات است؛ لکن همان طور که ادراکات حس ظاهری در نزد صاحبان حواس سالم از بدیهیات است و برای فاقد آن حس بدیهی نیست، ادراکات قلبی هم تنهابرای صاحب آن ادراک از بدیهیات است. البته تفسیر عقلی و حصولی آن ادراک امر دیگری است-
حال سوال این است که آیا می توان با برهان عقلی اثبات کرد که چنین ادراکاتی وجود دارند یا نه؟ و آیا می توان اثبات کرد که مدعیان ادراک قلبی راست می گویند یا نه؟
بحث از ادراکات حضوری غیر عارفانه که قبلا اشاره به آنها شد بحثی است معرفت شناسانه که معرفت شناسان در مورد آنها به تفصیل بحث نموده و آراء متعددی را بیان نموده اند؛ که آنها در این مختصر نمی گنجد . لذا ما به یکی از نظرات در این باب اشاره کرده و عرض کردیم که این قبیل معرفتها از بدیهیات بوده و بی نیاز از اثباتند. در مورد مکاشفات و شهودات عرفا نیز معرفت شناسان سخنهایی گفته اند ، لکن از آنجایی که این بحث مبتنی بر اصولی هستی شناسانه است ؛ بحث از آن باید بعد از مبانی هستی شناسانه عرفا و حکما انجام شود.
حکما در کتب خود اثبات کرده اند که عالمی به نام عالم مثال موجود است که آثار موجودات مادی نظیر شکل و رنگ و مقدار و ... در آن وجود دارد ولی از ماده و حرکت و زمان مبرّا و منزّه است. نیز اثبات کرده اند که عالمی دیگر اقوا از عالم مثال به نام عالم عقل موجود است که هم از ماده و حرکت و زمان منزه است هم از آثار موجودات مادی. از طرف دیگر اثبات نموده اند که نفس آدمی موجودی است ذاتا مجرد از ماده که در مقام فعل وابسته به بدن مادی است؛ و اگر تعلّق خود را از بدن مادی قطع نماید، در عالم مثال وارد می شود؛ بلکه اگر نفس کسی از حیث کمالات وجودی به قدر کافی قوی باشد می تواند به عالم عقل نیز راه یابد. همچنین حکما ثابت کرده اند که موجودات مجرد(موجودات عالم مثال و عالم عقول) نسبت به هم، علم حضوری دارند؛ و محال است مجردی از مجرد دیگر غایب باشد.- البته ادراک هر مجردی از مجرد دیگر به قدر سعه وجودی خود ادراک کننده است- بنابراین اگر نفس، که موجودی ذاتا مجرد است ، از ماده جدا شود ، عالم مثال و عالم عقل را که عوالمی مجردند ، به علم حضوری ادراک خواهد کرد. بنابراین طبق مبانی فلسفی امکان علم حضوری و ادراک قلبی برای انسان وجود دارد.
حال سوال این است که آیا این گونه معرفت افزون بر امکان ذاتی تحقق هم دارد یا نه؟
گفته شد که اگر تعلّق نفس از بدن بریده شود ادراک حضوری عالم مثال و عالم عقل حتمی است ؛ پس باید دید که آیا قبل از مرگ این امکان وجود دارد که تعلّق نفس از بدن بریده شود یا نه؟ شکی نیست که در حالت خواب دیدن تعلق نفس به بدن تا حدودی کم می شود و این به علت تعطیل شدن برخی از امور بدن است ؛ مثل دیدن و شنیدن و فکر کردن و ... که در هنگام خواب تعطیل می شوند ؛ به همین سبب نفس در حالت خواب می تواند تا حدودی در عالم مثال سیر کند؛ این سیر در افرادی که نفوس قوی دارند عمیقتر و واقع نماتر است ولی در افراد عادی مشهودات نفس به دلیل ارتباط با بدن با صور خیالی آمیخته می شوند و خلوص خود را از دست می دهند ؛ لذا نیاز به تعبیر پیدا می کنند. همچنین شخص ، می تواند با ریاضات و تمرینات ویژه ای تعلق نفس را نسبت به بدن کم کند ؛ و حتی در مواردی به صورت موقّت آن را از بین ببرد. در این حالت نیز بنا بر آنچه گفته شد نفس می تواند در عالم مثال یا عقل سیر کند ؛ و حقایقی را کشف یا شهود نماید. توجه مکاشفه غیر از شهود است ؛ شهود بر ذات تعلق می گیرد ولی مکاشفه بر معانی بنابراین اگر از راه تجربه ثابت شود که می توان تعلق نفس را نسبت به بدن از بین برد یا آن را تضعیف کرد؛ عقل حکم می کند که در آن حالت شهود قلبی حتمی و قطعی است. عارف ادعا می کند که چنین تجربه ای را دارد ؛ اما خبر دار شدن از آن تجربیات برای کسی که اهل چنین تجربه نیست ، از راه مستقیم ممکن نیست ؛ مگر این که خود نیز آن را تجربه کند ؛ ولی از راه غیر مستقیم می توان تحقق چنین تجربیاتی را تایید نمود. عقل حکم می کند که اگر کسی با عالم مثال یا عالم عقل در تماس باشد ، حتما یافته هایی فراتر از یافته های افراد عادی خواهد داشت و بر اموری پنهانی و غیر عادی واقف خواهد شد ؛ چون عالم مثال و عقل محیط بر عالم ماده اند؛ پس اگر کسی با آن عوالم مرتبط باشد احاطه خاصی به عالم ماده پیدا خواهد کرد.لذا مدعی تجربه عرفانی اگر راست بگوید باید بتواند شواهد این ارتباط غیبی را به ما نشان دهد ؛ و به تواتری بسیار بالا نقل شده که بسیاری از عرفا از آینده خبر داده یا قوانین حاکم بر عالم ماده را نقض نموده اند ؛ و روشن است که این امور جز از راه ارتباط با عالم مثال یا عقل میسر نیست ؛ متکلمین الهی، ارتباط انبیاء با فوق عالم عقل (عالم ربوبی) را هم با همین متد اثبات می کنند.یعنی از صدور اعجاز بر ارتباط انبیاء (ع) با عالم ربوبی و دریافت وحی که نوع خاصی از علم حضوری است استدلال می کنند ؛ لذا اثبات نبوت از راه اعجاز طریقه عقلی است نه طریقه اقناعی .( این گونه استدلال در واقع استدلال از وجود یکی از متلازمین بر وجود دیگری است ) .
- [سایر] در مورد شناخت قلبی یا همان علم حضوری دو سؤال برای من مطرح است: 1. آیا شناخت قلبی یا معرفت باطنی که استدلال عقلی در آن راه ندارد از طریق عقل و برهان قابل اثبات است یا تنها با تجربه و درک آن می توان به وجود آن پی برد؟ 2. آیا این نوع معرفت منحصر به شناخت خداست یا می توان قلبا به موضوعات دیگر نیز معرفت پیدا کرد؟
- [سایر] با عرض سلام؛ معمولاً سه راه برای خداشناسی گفته شده،(راه دل، راه تجربه، راه عقل). و از طرفی چون عقل نظری از مقوله شناخت و معرفت است، با رشد عقل نظری، ما به خداشناسی میرسیم؛ چرا که از علوم شناختی است. آیا وقتی میگوییم عقل نظری یعنی منظورمان همان راه عقل است (برهان آوردن و دلیل آوردن مثل برهان صدیقین و...)؟ و اینکه آیا این سه راه مستقل هستند؟ یا اینکه میتوان گفت این راهها به نحوی برگشت به عقل (نظری) میکنند. به این معنا که آن شخص یا گروهی که از راه دل و تجربه نیز به خداشناسی (با شدت و ضعف آن) نمیرسند یا حتی نمیتواند استدلال عقلی کنند به خاطر این است که عقل آنها دچار هوا و هوس و غبار و زنگار شده؛ لذا تا از عقلی رشد یافته (با شدت و ضعف رشد) برخوردار نباشد از راه فطرت و تجربه نیز به مراتب خداشناسی نمیرسد، پس تا عقل رشد نکند و به کار گرفته نشود و از آن استفاده نشود به خداشناسی نمیرسیم؟
- [سایر] پاسخ شما در کل خوب بود. و از شما بسیار سپاسگزارم. لکن لازم دیدم چند نکته را در باره پاسخ 5146 سوال3و4 بیان کنم. در پاسخ، شما به دلیل اثبات علم حضوری معلول به علت هستی بخش اشاره نفرمودید البته در برخی کتب فلسفی برای اثبات علم حضوری معلول مجرد (غیر عرض) به علت هستی بخش از تجرد معلول و وجود جمعی آن و دور بودن آن از (امتدادات مکانی و زمانی که موجب تفرق و پراکندکی می شود) استفاده می شود، ولی چگونه می توان با این استدلال علم حضوری معلول مادی (که دارای امتداد و تفرق و پراکندگی است) به علت هستی بخش را اثبات کرد؟ در پاسخ شما فرمودید: موجودات مادّی چون سیال اند، همیشه در حال خروج از قوّه به فعل هستند، و حرکت یعنی خروج از قوه به فعل؛ پس مادیات حرکت دارند و حرکت مقدار دارد و مقدار حرکت همان زمان است؛ پس موجودات مادی همیشه زمان دار هستند. در واقع شما از این مقدمه استفاده کردید که " موجودات مادی سیال اند" ولی در واقع ما می خواهیم همین مطلب را ثابت کنیم. چون سیال بودن به معنای این است که مادیات دارای امتداد سیال و گذرای زمان اند. و ما نیز در اصل می خواهیم همین را اثبات کنیم. پس نمی توان آن را مقدمه برای اثبات زمان قرار داد. به علاوه این که: در این استدلال از حرکت جوهری در مادیات زمان مندی آنها نتیجه شده است. در حالی که طبق مطالب کتاب "آموزش فلسفه" متقن ترین و محکم ترین دلیل اثبات حرکت جوهری دلیلی است که در آن از این مقدمه استفاده شده که: "هر موجود مادی زمان مند است". پس بایستی ابتدا این مقدمه اثبات شود.
- [سایر] سؤال من این است؛ بعد از اینکه ما از طریق برهان امکان و وجوب، به اثبات خداوند می پردازیم می رسیم به موجود واجب الوجود مجردی که در قادر بودن او شکی نیست؛ چرا که او موجودات ممکن را از نیستی و عدم ایجاد کرد، حال می خواهیم بدانیم، آیا او این کار را با علم و دانایی انجام داده یا نه؟ چگونه می توانیم عالم بودن خداوند را اثبات کنیم؟ من پاسخ هایی را که شما در این باره در سایت آوردید مطالعه کردم، اما باز شبهه دارم. مثلا اینکه شما می گویید او موجودات را از عدم ایجاد کرد! پس حتما تمامی جنبه های وجودی آن موجودات در نزد او حاضر بوده و این خود یعنی عالم بودن او، اما با توجه به اینکه در برهان امکان و وجوب اساس استدلال ما بر پایه وجود و عدم (هستی و نیستی) است، آیا وقتی بگوییم جنبه های وجودی موجود ممکن نزد موجود واجب حاضر است، این خارج از بحث ما که فقط بر پایه هستی و نیستی می باشد نیست؟ چون شاید کسی بگوید اینکه فلان موجود دارای این جنبه های وجودی است و فلان خصوصیات را دارد خارج از اساس برهان امکان و وجود است، و مثلا بگوید این خصوصیات و جنبه های وجودی موجودات ممکن، تصور ذهنی ما است. خواهش می کنم بنده را راهنمایی کنید و اگر هم برای اثبات صفات خداوند کتاب هایی مورد نظرتان است که بیشتر و دقیق تر به اثبات عقلی و فلسفی این موضوع می پردازد، لطفا معرفی کنید.
- [سایر] با سلام. 1. آیا برای عقل نظری و عملی انسان این امکان وجود دارد که زمانی به تمام مصالح دسترسی داشته باشد؟ اگر این امکان باشد برهان ضرورت نبوت عامه از اعتبار ساقط است. لطفاً دقت شود که صرف وجود چنین امکان عقلا باعث خدشه بر دلیل ضرورت نبوت عامه است که میگوید چون انسان به مصالح دسترسی ندارد ضرورت به نبی هست. افرادی این اشکال را پذیرفتهاند، لیکن فرمودهاند که برهان متقن ما بر ضرورت نبوت عامه، عدم امکان دسترسی انسان با ابزارهای خود به رابطه عمل دنیا با آخرت است. لیکن به نظر بنده در این استدلال هم میتوان خدشه کرد؛ چون رابطه عمل و جزا بدین صورت که ما عمل کنیم و جزایش در آخرت به ما برسد نیست، بلکه ما با عمل خود همین الآن پاداش میگیریم یا مجازات میشویم، لکن اگر کسی روح و ظرف وجودی خود را قوی کند حتی اگر ابتدائاً با گوش دادن به حرف انبیا میتواند رابطه عمل خود را با جزایش ببیند و خود تشخیص بدهد چه چیز خوب و چقدر تأثیر در آخرتش دارد، لذا مستغنی از نبی شود. رد یا اثبات امکان فهم مصالح نیاز به برهان دارد؛ لذا لطفاً به این راحتی از این سوال نگذرید. و به قید امکان توجه داشته باشید مثلاً اگر بگویید تا الآن بشر نتوانسته اشکال وارد نیست یا اگر بگویید عقل و... به حوزه محدودی دسترسی دارند اشکال وارد نیست؛ چون باید بتوانید قید امکان را رد کنید؛ یعنی هرچند الآن دسترسی کم باشد، ولی این امکان باشد که بتواند رشد کند و مصالح را ببیند مثل عقل معصوم. دقت شود لطفاً 2. سوال دوم اینکه ما؛ چرا نمیپذیریم که خدا ما را آفریده و در ما عقل و فطرتی قرار داده تا هرکس بدان و مطابق آن عمل کرد و عناد نورزید و به عبارتی به اندازه پاسخ به نعمتهای داده شده مستحق پاداش و جزا باشد. همانطور که در برخی توجیهات درون دینی از این مؤلفه مخصوصاً بحث در مستضعفین و... زیاد استفاده می شود. با این بیان هم دیگر نیاز به نبی نیست.
- [سایر] تا سلام وآرزوی توفیق برای حضرتعالی؛بسیار سپاسگذارم ازاینکه به سوالم که با همین نام فرستاده بودم پاسخ دادید.همانطور که شما نیز توصیه فرمودید از آنجا که بنده با دیدن بعضی تفاوتها ازنظر سطح اجتماعی و خصوصا فرهنگی و مذهبی احساس می کردم برادرم انتخاب درستی انجام نداده(بویژه که بخاطر جو مذهبی خانواده ما و نیز محجوب بودن خودش، این اولین تجربه اودرمورد آشنایی با جنس مخالف است و احساساتش بیشتر درگیر شده تا عقل)او را نزد دو مشاور نیز فرستادم ولی نظر آنها را که بر اساس تستها گفتندتفاوتهای شخصیتی آنها بیش از شباهت هاست را جدی نگرفت و گفت ما خیلی با هم صحبت کرده و به توافق رسیده ایم و اختلافها قابل حل است. این توضیح را عرض کردم از این جهت که من هر کاری از دستم برمی آمده بعنوان خواهر بزرگتر انجام دادم تااو را از اشتباه نجات دهم ولی تا الان بیفایده بوده و بعنوان آخرین امید دست یاری به سوی شما دراز کردم تا اگر راهی وجود دارد راهنمایی بفرماییدچون واقعا پسر پاک و با ایمانی است که الان در این موضوع گرفتار شده و می ترسم از دست برود چون مثلا خانواده دختر ماهواره دارند در حالیکه ما نداریم و برادرم احتمالا تصور کرده می تواند آنها را هدایت کند! چون دختر به او قولهایی داده که بعدا چادری می شود و غیره که معلوم نیست چقدر عملی باشد.مادرم در نگرانی شدیدی است ودرحالیکه با وجود تعریفها و اصرار برادرم در تردید تصمیم گیری بودند؛با نیت عاقبت بخیری این ازدواج؛توسط فردی باتقوی استخاره کردند(ایشان اسم دختر و پسر را هم برای استخاره ازدواج می پر سند)و نتیجه \"بد\" بود.برادرم با ناراحتی زیاد داشت می پذیرفت که منصرف شود ولی خانواده دختر با اطلاع از این موضوع گفتند ما استخاره کرده ایم و خوب آمده و اینگونه برادرم دوباره به این وصلت امیدوار شد. و اکنون اصراردارد که صیغه محرمیت جاری کنیم تا بتواند با خانواده آنها رفت و آمد کرده و اگر اختلافهایی که ما نگران آن هستیم واقعا وجود داشته باشد را متوجه شده و به او اثبات شود.آیا شما اینکار را صلاح میدانید؟ودرمورد استخاره ها چه نظری دارید؟ با پوزش از اینکه وقتتان را گرفتم ؛انشالله خدا جزای خیر به شما بدهد.بسیار التماس دعا داریم
- [سایر] چندی است که سوالی سخت ذهنم را به خود مشغول کرده است. سوالی که از جنس فقه اکبر بوده و نگاهی به جهان بینی آدمیان دارد. در حقیقت این سوال از راز سرنوشت آدمیان در این کره خاکی است. در اسلام و البته تمام ادیان الهی امتحان دادن برای رسیدن به سعادتی جاودانه را رمز در این دنیا بودن و در این دنیا زیستن دانسته اند. امتحانی که با شناخت خدا شروع شده و سعادتی که با نیل به خدا حاصل می شود؛ و دیگر آن که طبق معارف دین اسلام، این دین تنها در متد شیعی آن سعادت بخش و روح افزاست و سایر ادیان و فرق ره به ناکجا آباد برده اند. با توجه به این که امروز شیعیان کمتر از ده درصد از ساکنان این کره خاکی را اشغال کرده اند این سوال به صورت جد مطرح می شود که سرنوشت بیش از نود درصد جمعیت این کره خاکی چه می شود؟ آیا امتحانی از آنها می شود و آیا سعادتی در انتظار آنان هست یا خیر؟ اگر اینان که نود درصد از ساکنان کره خاکی را تشکیل می دهند بعد از مرگ جام سعادت را می نوشند، این سوال مطرح می شود که چگونه اینان که سختی تکلیف به احکام دین را بر دوش خود نکشیدند به قله سعادت رسیده اند؟ اگر گویید: اینان به سعادت می رسند، ولی نه سعادتی در مرتبه متدینین به دین حق، و آنان که رنج تکلیف احکام دین را کشیده اند، مرتبه ای بالاتر و مقام والاتری است. اگر گویید: این نود درصد (غیر از شیعیان) اگر به وحی امتحان نمی شوند، ولی به عقل که امتحان می شوند و زندگی این افراد خالی از برگه سوال نیست؛ اگر گویید خود بشر باعث شده که گستره دین حق این گونه در جهان دیده شود؛ که جواب می دهیم: آری همین اشکال را نیز در مورد آنان می پرسیم و صد البته که همین جواب شما اشکال ما را پخته تر و بیان ما را نافذ تر می کند. طبق متون اسلامی، گفته شده که کودکان از دنیا رفته در آن جهان امتحان می شوند. حال سوال می کنیم که آیا فرقی دارد که این کودکان شیعه زاده هستند یا خیر؟ می پرسیم: واقعا در سعادت دو کودک که چند ماهی را از دنیا درک کرده اند چه فرقی دارد که والدینشان شیعه بوده اند یا نه و آیا این دخالت خلاف حکمت نیست. می پرسیم: واقعا بین کودک سیزده ساله بودایی و بیست ساله بودایی چه فرقی است که یکی در آن جهان دوباره امتحان می شود و دیگری با فرض عدم اتمام حجت امتحان نمی شود. و باز در تکمیل این سخن می پرسیم: اگر بر ضرورت نبوت و هدایت انسان ها دلیل عقلی داریم؛ چرا بسیاری از مردم امروز جهان را نبی نیست تا هدایت کند و رسولی نیست تا حق را تذکر دهد. و چرا باید نور هدایت تنها در نقطه خاصی از جغرافیای زمین بتابد؟ که جواب می دهیم چرا ثمره عملی ندارد؟ وقتی که بزرگ ترین توجیه دین در بین دین داران نیاز به برنامه برای سعادت است. آیا وقتی نود درصد از مردم را خالی از این برنامه سعادت می بینند در انحصاری بودن این برنامه تردید به دل راه نمی دهند و در ادامه زیربنای فکریشان مخدوش نمی شود؟ می دانم که این سوال جوابی دارد؛ جوابی که در خود معرفتی ارزشمند را جای داده است. منتظرم که پاسخ را از شما استاد ارجمند به دست آورم و تردید های بی پایان را پایانی بخشم. ان شاء الله.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )