آیا قابل تصور هست که اصلا خدا بخواهد متأثر از عمل ما بشه که گاهی خشنود و گاهی خشمگین بشود؟
آیا قابل تصور هست که اصلا خدا بخواهد متأثر از عمل ما بشه که گاهی خشنود و گاهی خشمگین بشود؟ برای روشن شدن جواب این سؤال باید سؤال اساسی تری را مطرح کرد که ما چگونه اوصاف خداوند متعال را درک می کنیم. یعنی انسانی که متناهی و محصور در زمان و مکان و متغیر است چگونه اوصاف موجود نامتناهی و خارج از افق زمان و مکان را ادراک می کند؟ در این جا سه جواب اساسی داده شده. برخی با استناد به ظواهر برخی آیات و روایات گفته اند معنای اوصاف در خداوند متعال مانند معنای اوصاف در انسان ها است. لهذا اوصافی مثل علم و غم و شادی و غضب در خداوند مثل وجود اینها در انسان است که این گروه به اصطلاح مشبهه هستند که می گویند اوصاف در خداوند متعال شبیه اوصاف در انسان است در حالی که مقام ربوبی و واجب الوجود نامتناهی از هر گونه مشابهت و مماثلت با موجودات امکانی منزه است و این یک نظریه افراطی است. در مقابل برخی راه تفریط را پیش گرفته اند. این عده به دلیل آنکه نتوانسته اند تفسیر مناسبی از وجود اوصاف در خداوند متعال ارائه کنند به نحوی که به تشبیه نینجامد، مطلقا قدرت انسان را بر شناختن اوصاف خداوند نفی کرده اند و گفته اند عقل در شناخت خدا و اوصافش معطل و ناتوان است که معروف به مسلک تعطیل است. لیکن در این بین نظریه سومی وجود دارد که راهی است متعادل در میان افراط و تفریط که مختار بسیاری از متکلمان و فلاسفه مسلمان و بعضی از دانشمندان بزرگ مسیحی و موافق عقل و مورد تأیید پیشوایان معصوم علیهم السلام است که برای روشن شدن این مبنا ذکر دو مقدمه ضروری است. الف- مفاهیمی را که ما به کار می بریم دو گونه هستند. بعضی مفاهیم صدقشان بر همه افراد و مصادیقشان به یک نحو است کم و زیاد شدت و ضعف در انطباق آن مفهوم بر مصادیقش معنا ندارد مثلا مفهوم منطقی کلمه انسان بر همه انسان های عالم به یک نحو صدق می کند و اینگونه نیست که انسانی حیوان ناطقتر از انسان دیگر باشد که در اصطلاح به این مفاهیم متواطی می گویند. دسته دیگر مفاهیم، مفاهیمی هستند که در صدق بر افرادشان تفاوت دارند مثل مفهوم نور که هم بر نور شمع صدق می کند و هم بر نور خورشید. لکن صدقش بر نور خورشید قوی تر از صدقش بر نور شمع است که اصطلاحا مشکک نامیده می شوند. نکته مهم در این مقدمه این است که اختلاف مصادیق یک مفهوم باعث تفاوت مفهوم نمی شود. لهذا معنا و مفهوم نور در تمام مصادیق یکی است. الظاهر لنفسه المظهر لغیره؛ چیزی که خود ظاهر و ظاهر کننده امور دیگر است. ب- مفاهیم در یک تقسیم بندی دیگر باز 2 قسم می شوند. مفاهیمی که از موجودات محدود حکایت می کنند به گونه ای که اگر از جهت محدودیت آنها صرف نظر شود آن مفهوم از بین می رود مثل مفهوم جسم یعنی شیئی که دارای طول و عرض و عمق است که اگر بخواهد جسمی باشد که این محدودیت ها (طول و عرض و عمق) را نداشته باشد دیگر جسم نخواهد بود. دسته دیگر از مفاهیم، مفاهیمی هستند که از کمالات وجودی حکایت می کنند و متضمن هیچ نقص و محدودیتی نیستند و هیچ محدودیتی در صدق ندارند لهذا هم بر وجودات متناهی صدق می کنند و هم بر وجودات نامتناهی مانند وجود، علم، قدرت. بعد از ذکر این دو مقدمه به بیان چکیده نظریه مقبول می پردازیم. این نظریه می گوید اگر اوصاف از قبیل مفاهیم دسته اول باشدکه ملازم با محدودیت هستند این قبیل اوصاف را نمی توان به خداوند متعال نسبت داد. چون یا دست از محدودیت این مفاهیم بر نمی داریم که مستلزم محدود شدن خداوند است (تعالی الله عنه) یا از محدودیت و نقص آنها دست بر می داریم که دیگر آن مفهوم نیست بلکه به مفهوم دیگری تبدیل می شود. اما اگر اوصاف از مفاهیم دسته دوم بودند می توان آنها را به خداوند متعال نسبت داد. بدین نحو که ما در آغاز صفاتی مانند علم و قدرت و حیات و ... را در خود یا موجودات دیگر پیرامون خویش می یابیم و علاوه بر این درک می کنیم که این اوصاف در مقایسه با اموری چون جهل، عجز، ... نوعی کمال محسوب می شوند در مرحله بعد تمام قیود و لوازمی که باعث محدودیت این اوصاف می شود از قبیل حدوث، امکان، محدود بودن در زمان و مکان نیاز به ابزار و آلات خطاپذیری و ... را سلب می کنیم یعنی معنا و مفهوم اوصاف را از هر قیدی که سبب محدودیت می گردد تجرید می نمائیم که در نتیجه می شود مفهومی که از یک سو حاکی از کمالات وجودی است و از سوی دیگر هیچ شائبه نقصان و محدودیت در آن راه ندارد و در این صورت اسناد آن به خداوند متعال هیچ اشکالی نخواهد داشت. لهذا می توان گفت الله عالم و قادر و حی و اگر بفرمائی که علم و قدرت و حیات خداوند یا این اوصاف در ما قابل مقایسه نیست چون این اوصاف در ما در اضعف مراتب و در خداوند در اقوی مراتب است. می گوئیم چنانچه در مقدمه اول اشاره شد اختلاف در مصادیق در ضعف و قوت باعث اختلاف در مفهوم نمی شود لهذا معنای عالم یعنی من له العلم که هم بر انسان ها صدق می کند و هم بر خداوند متعال که این معنا بصورت زیبا و مختصر در روایات آمده که مثلا فرموده اند عالم لا کعلمنا، یعنی می توان بر خداوند اطلاق عالم کرد و مفهوم عالم در خدا همان مفهوم عالم در انسان است ولی باید توجه داشت که مصداق این مفهوم در مورد خدای متعال با سایر مصادیق تفاوت دارد تفاوتی که به هیچ وجه قابل اندازه گیری نیست زیرا تفاوتی است بین متناهی و نامتناهی. نتیجه مطالب تا بدین جا این شد که مفاهیمی که نشانگر محدودیت های موجودات امکانی هستند قابل اطلاق بر خداوند متعال نیستند اما دیگر مفاهیم عقلی که از کلیت برخوردارند اگر آنها را از شوائب نقص و امکان تجرید کنیم می توان آنها را به خداوند متعال اسناد داد حال اینکه اوصافی از قبیل خشنودی یا خشم را می توان به خداوند نسبت داد یا خیر باید دید این اوصاف در کدام قسم از اقسامی که ذکر کردیم قرار می گیرند. از نظر تقسیم اول روشن است که خشنودی و خشم مفاهیمی مشکک هستند یعنی دارای شدت و ضعف می باشند و از این جهت مشکلی پیش نمی آید. اما اینکه این مفاهیم در تقسیم دوم در کدام قسم قرار می گیرند باید گفت که خشنودی و خشم دو قسم است: الف) خشنودی و خشم انفعالی و عاطفی که از جمله کیفیات نفسانیه اند که در این صورت در تقسیم دوم جزء قسم اول هستند که ملازم با محدودیت و امکان هستند و قابل اسناد به خداوند متعال نیستند. ب) خشنودی و خشم عقلی به معنای ادراک امر ملائم موافق و یا مخالف. درباره خشنودی بدین معنا که همان لذت عقلی باشد گرچه محل اختلاف است اما نوع متکلمان و حکما پذیرفته اند و از نظر عقلی هم هیچ اشکالی پیش نمی آید چنانچه علامه حلی در شرح تجرید الاعتقاد می گوید اما لذت به معنای ادراک ملائم مورد اتفاق [حکمای] اولیه است.(کشف المراد، ص320، علامه حلی) اما خشم عقلی که به معنای ادراک منافر باشد حکما گفته اند این معنا در مورد خداوند متعال ممتنع است زیرا همه هستی معلول و مخلوق اوست و هیچگاه بین معلول و علت یا مخلوق و خالق تباین و تنافری نخواهد بود. ممکن است بفرمائید که هم در قرآن کریم و هم در روایات خشم و غضب به خداوند اسناد شده است مثلا در سوره فاطر می خوانیم (ولا یزید الکافرین کفرهم عند ربهم الا مقتا)(فاطر، آیه 30) کفر کافران در نزد پروردگار چیزی جز خشم و غضب نمی افزاید. میگوئیم خشم و غضب در خداوند متعال نه به معنای اول است زیرا خشم به معنای اول یک نوع هیجان و برافروختگی درونی است که سرچشمه حرکات خشن می شود که در خداوند معنا ندارد و نه به معنای دوم چون هیچ امری منافر با علت و خالق خویش نیست بلکه خشم الهی به معنای برچیدن دامنه رحمت و دریغ داشتن لطف از کسانی است که مرتکب اعمال زشتی شده اند. پس خشم و خشنودی به آن معنای اول که ملازم با جسمیت باشد را نمی توان به خداوند نسبت داد اما خشنودی به معنای ادراک امر ملائم و موافق با ذات حق و خشم به معنای منع و سد لطف و رحمت اسنادش به خداوند هیچ اشکالی ندارد و اسناد این اوصاف در آیات و روایات هم ظاهرا به همین معنا است. والله هو العالم.
عنوان سوال:

آیا قابل تصور هست که اصلا خدا بخواهد متأثر از عمل ما بشه که گاهی خشنود و گاهی خشمگین بشود؟


پاسخ:

آیا قابل تصور هست که اصلا خدا بخواهد متأثر از عمل ما بشه که گاهی خشنود و گاهی خشمگین بشود؟

برای روشن شدن جواب این سؤال باید سؤال اساسی تری را مطرح کرد که ما چگونه اوصاف خداوند متعال را درک می کنیم. یعنی انسانی که متناهی و محصور در زمان و مکان و متغیر است چگونه اوصاف موجود نامتناهی و خارج از افق زمان و مکان را ادراک می کند؟
در این جا سه جواب اساسی داده شده. برخی با استناد به ظواهر برخی آیات و روایات گفته اند معنای اوصاف در خداوند متعال مانند معنای اوصاف در انسان ها است. لهذا اوصافی مثل علم و غم و شادی و غضب در خداوند مثل وجود اینها در انسان است که این گروه به اصطلاح مشبهه هستند که می گویند اوصاف در خداوند متعال شبیه اوصاف در انسان است در حالی که مقام ربوبی و واجب الوجود نامتناهی از هر گونه مشابهت و مماثلت با موجودات امکانی منزه است و این یک نظریه افراطی است. در مقابل برخی راه تفریط را پیش گرفته اند. این عده به دلیل آنکه نتوانسته اند تفسیر مناسبی از وجود اوصاف در خداوند متعال ارائه کنند به نحوی که به تشبیه نینجامد، مطلقا قدرت انسان را بر شناختن اوصاف خداوند نفی کرده اند و گفته اند عقل در شناخت خدا و اوصافش معطل و ناتوان است که معروف به مسلک تعطیل است.
لیکن در این بین نظریه سومی وجود دارد که راهی است متعادل در میان افراط و تفریط که مختار بسیاری از متکلمان و فلاسفه مسلمان و بعضی از دانشمندان بزرگ مسیحی و موافق عقل و مورد تأیید پیشوایان معصوم علیهم السلام است که برای روشن شدن این مبنا ذکر دو مقدمه ضروری است.
الف- مفاهیمی را که ما به کار می بریم دو گونه هستند. بعضی مفاهیم صدقشان بر همه افراد و مصادیقشان به یک نحو است کم و زیاد شدت و ضعف در انطباق آن مفهوم بر مصادیقش معنا ندارد مثلا مفهوم منطقی کلمه انسان بر همه انسان های عالم به یک نحو صدق می کند و اینگونه نیست که انسانی حیوان ناطقتر از انسان دیگر باشد که در اصطلاح به این مفاهیم متواطی می گویند.
دسته دیگر مفاهیم، مفاهیمی هستند که در صدق بر افرادشان تفاوت دارند مثل مفهوم نور که هم بر نور شمع صدق می کند و هم بر نور خورشید. لکن صدقش بر نور خورشید قوی تر از صدقش بر نور شمع است که اصطلاحا مشکک نامیده می شوند. نکته مهم در این مقدمه این است که اختلاف مصادیق یک مفهوم باعث تفاوت مفهوم نمی شود. لهذا معنا و مفهوم نور در تمام مصادیق یکی است. الظاهر لنفسه المظهر لغیره؛ چیزی که خود ظاهر و ظاهر کننده امور دیگر است.
ب- مفاهیم در یک تقسیم بندی دیگر باز 2 قسم می شوند. مفاهیمی که از موجودات محدود حکایت می کنند به گونه ای که اگر از جهت محدودیت آنها صرف نظر شود آن مفهوم از بین می رود مثل مفهوم جسم یعنی شیئی که دارای طول و عرض و عمق است که اگر بخواهد جسمی باشد که این محدودیت ها (طول و عرض و عمق) را نداشته باشد دیگر جسم نخواهد بود. دسته دیگر از مفاهیم، مفاهیمی هستند که از کمالات وجودی حکایت می کنند و متضمن هیچ نقص و محدودیتی نیستند و هیچ محدودیتی در صدق ندارند لهذا هم بر وجودات متناهی صدق می کنند و هم بر وجودات نامتناهی مانند وجود، علم، قدرت.
بعد از ذکر این دو مقدمه به بیان چکیده نظریه مقبول می پردازیم. این نظریه می گوید اگر اوصاف از قبیل مفاهیم دسته اول باشدکه ملازم با محدودیت هستند این قبیل اوصاف را نمی توان به خداوند متعال نسبت داد. چون یا دست از محدودیت این مفاهیم بر نمی داریم که مستلزم محدود شدن خداوند است (تعالی الله عنه) یا از محدودیت و نقص آنها دست بر می داریم که دیگر آن مفهوم نیست بلکه به مفهوم دیگری تبدیل می شود. اما اگر اوصاف از مفاهیم دسته دوم بودند می توان آنها را به خداوند متعال نسبت داد.
بدین نحو که ما در آغاز صفاتی مانند علم و قدرت و حیات و ... را در خود یا موجودات دیگر پیرامون خویش می یابیم و علاوه بر این درک می کنیم که این اوصاف در مقایسه با اموری چون جهل، عجز، ... نوعی کمال محسوب می شوند در مرحله بعد تمام قیود و لوازمی که باعث محدودیت این اوصاف می شود از قبیل حدوث، امکان، محدود بودن در زمان و مکان نیاز به ابزار و آلات خطاپذیری و ... را سلب می کنیم یعنی معنا و مفهوم اوصاف را از هر قیدی که سبب محدودیت می گردد تجرید می نمائیم که در نتیجه می شود مفهومی که از یک سو حاکی از کمالات وجودی است و از سوی دیگر هیچ شائبه نقصان و محدودیت در آن راه ندارد و در این صورت اسناد آن به خداوند متعال هیچ اشکالی نخواهد داشت. لهذا می توان گفت الله عالم و قادر و حی و اگر بفرمائی که علم و قدرت و حیات خداوند یا این اوصاف در ما قابل مقایسه نیست چون این اوصاف در ما در اضعف مراتب و در خداوند در اقوی مراتب است. می گوئیم چنانچه در مقدمه اول اشاره شد اختلاف در مصادیق در ضعف و قوت باعث اختلاف در مفهوم نمی شود لهذا معنای عالم یعنی من له العلم که هم بر انسان ها صدق می کند و هم بر خداوند متعال که این معنا بصورت زیبا و مختصر در روایات آمده که مثلا فرموده اند عالم لا کعلمنا، یعنی می توان بر خداوند اطلاق عالم کرد و مفهوم عالم در خدا همان مفهوم عالم در انسان است ولی باید توجه داشت که مصداق این مفهوم در مورد خدای متعال با سایر مصادیق تفاوت دارد تفاوتی که به هیچ وجه قابل اندازه گیری نیست زیرا تفاوتی است بین متناهی و نامتناهی.
نتیجه مطالب تا بدین جا این شد که مفاهیمی که نشانگر محدودیت های موجودات امکانی هستند قابل اطلاق بر خداوند متعال نیستند اما دیگر مفاهیم عقلی که از کلیت برخوردارند اگر آنها را از شوائب نقص و امکان تجرید کنیم می توان آنها را به خداوند متعال اسناد داد حال اینکه اوصافی از قبیل خشنودی یا خشم را می توان به خداوند نسبت داد یا خیر باید دید این اوصاف در کدام قسم از اقسامی که ذکر کردیم قرار می گیرند. از نظر تقسیم اول روشن است که خشنودی و خشم مفاهیمی مشکک هستند یعنی دارای شدت و ضعف می باشند و از این جهت مشکلی پیش نمی آید. اما اینکه این مفاهیم در تقسیم دوم در کدام قسم قرار می گیرند باید گفت که خشنودی و خشم دو قسم است:
الف) خشنودی و خشم انفعالی و عاطفی که از جمله کیفیات نفسانیه اند که در این صورت در تقسیم دوم جزء قسم اول هستند که ملازم با محدودیت و امکان هستند و قابل اسناد به خداوند متعال نیستند.
ب) خشنودی و خشم عقلی به معنای ادراک امر ملائم موافق و یا مخالف.
درباره خشنودی بدین معنا که همان لذت عقلی باشد گرچه محل اختلاف است اما نوع متکلمان و حکما پذیرفته اند و از نظر عقلی هم هیچ اشکالی پیش نمی آید چنانچه علامه حلی در شرح تجرید الاعتقاد می گوید اما لذت به معنای ادراک ملائم مورد اتفاق [حکمای] اولیه است.(کشف المراد، ص320، علامه حلی) اما خشم عقلی که به معنای ادراک منافر باشد حکما گفته اند این معنا در مورد خداوند متعال ممتنع است زیرا همه هستی معلول و مخلوق اوست و هیچگاه بین معلول و علت یا مخلوق و خالق تباین و تنافری نخواهد بود. ممکن است بفرمائید که هم در قرآن کریم و هم در روایات خشم و غضب به خداوند اسناد شده است مثلا در سوره فاطر می خوانیم (ولا یزید الکافرین کفرهم عند ربهم الا مقتا)(فاطر، آیه 30) کفر کافران در نزد پروردگار چیزی جز خشم و غضب نمی افزاید. میگوئیم خشم و غضب در خداوند متعال نه به معنای اول است زیرا خشم به معنای اول یک نوع هیجان و برافروختگی درونی است که سرچشمه حرکات خشن می شود که در خداوند معنا ندارد و نه به معنای دوم چون هیچ امری منافر با علت و خالق خویش نیست بلکه خشم الهی به معنای برچیدن دامنه رحمت و دریغ داشتن لطف از کسانی است که مرتکب اعمال زشتی شده اند.
پس خشم و خشنودی به آن معنای اول که ملازم با جسمیت باشد را نمی توان به خداوند نسبت داد اما خشنودی به معنای ادراک امر ملائم و موافق با ذات حق و خشم به معنای منع و سد لطف و رحمت اسنادش به خداوند هیچ اشکالی ندارد و اسناد این اوصاف در آیات و روایات هم ظاهرا به همین معنا است. والله هو العالم.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین