به وجود آمدن هر چیزی به واسطه چیز دیگر بوده است و چگونه می توان به طور جامع و منطقی این شبهه را از ذهن پاک کرد که چیزی واسطه به وجود آمدن (خداوند متعال) نبوده است؟ حل این مساله در گرو کشف ملاک حاجت به علت است . به عبارت دیگر باید دید آیا اساسا هر چیزی نیازمند به علت است یانه ، بلکه نیاز به علت مربوط به موجودات خاصی با ویژگیها و شرایط معینی است . فیلسوفان در این باره بحثهای مفصلی کرده اند که به اختصار آنها را مرور می کنیم .ملاک حاجت به علت از جمله مباحث مهم فلسفی، که بدون ژرفکاوی در آن بحث از قاعده علیت ناقص و استناد به آن در اثبات وجود خدا ناتمام است، مسأله ملاک و مناط نیاز به علت میباشد. در اینکه چرا و بر اساس چه ملاکی یک چیز در وجود خود حاجتمند علت است، چهار دیدگاه عمده به شرح زیر رخ نموده است: 1- نظریه وجود برخی بر آنند که وجه حاجت به علت همان وجود است و به عبارت دیگر نیاز به علت ذاتی وجود میباشد. بر اساس این نگرش وجود مساوی با معلولیت و وابستگی است و هر آنچه موجود است نیازمند علت میباشد. شهید صدر این نظریه را به پارهای از فیلسوفان مارکسیست نسبت میدهد. (1)مستند طرفداران این نظریه تجربه حسی است. از نظر این گروه تجربه نشان میدهد که در ساحتهای گوناگون و موجودات رنگارنگ و مختلف، ربط علی برقرار است و هیچ چیز بدون علتی سابق بر آن لباس وجود نمیپوشد. (2) بنابراین به حکم تجربه، علیت نظامی فراگیر است و هرگونه وجود نامعلّل چون خداوند مساوی با تصادف است و محال. (3)ارزیابیدیدگاه بالا از اشکالات چندی، هم از ناحیه دلیل و هم از ناحیه مدعا، رنج میبرد. پارهای از آنچه در این باب گفتنی است عبارت است از: (1) اصل علیت قاعدهای عقلی است، نه تجربی. از همین رو گستره، ملاکها و ارکان و اصول آن نیز با کاوشهای عقلی فهمپذیر است. تجربه حسی محض چیزی جز تقارن یا توالی و تعاقب پدیدهها را درک نمیکند و هرگز نمیتواند به تنهایی اصل علیت و ضرورت علی و معلولی را بازشناسد، چه رسد ملاکها و قواعد فرعی آن را. بنابراین تجربی انگاشتن قاعده علیت، به ویژه با قرائت حسی محض از تجربه، از اساس خطا و ناصواب است. (2) به فرض قاعده علیت اصلی تجربی باشد، در این صورت تنها صلاحیت اظهارنظر در عرصه محسوسات و امور تجربهپذیر را خواهد داشت و هیچ گونه حکمی نسبت به عالم فراحسی و عرصههای تجربهناپذیر نتواند داد.بنابراین بر اساس انگاره فوق نمیتوان گفت که هر موجودی معلّل است و حاجتمند به علت، بلکه تنها میتوان گفت هر امر محسوس و تجربهپذیری نیازمند به علت است. (3) تصادف هرگز به معنای وجود موجود نامعلل و ناشی از آن نیست، بلکه تصادف عبارت است بدون علت از پدید آمدن حادث و هر چیزی که در آن ملاک معلولیت وجود دارد. این انگاره هیچ ربطی به موجود بینیاز، واجب و قائم بالذات ندارد. (4) گمانه فوق اگر راست آید تنها با نظریه الهیون در تضاد نیست، بلکه دیدگاه خود مارکسیستها مبنی بر ازلیت جهان و ماده را نیز به چالش میکشد. زیرا اگر منظور مارکسیستها از ازلیت ماده صرف ازلیت زمانی است در این صورت علتی و رای خود نیاز دارد. و اگر منظور ازلیت ذاتی است، این چیزی جز پذیرش وجودی غیر معلول نخواهد بود. در نتیجه آنان گرفتار نوعی تناقض در بنا و مبنا شدهاند. (5) از نظر عقلی وجود انگاری ملاک حاجت به علت نه بدیهی است، نه اثباتپذیر؛ بلکه گزینهای نادرست است و برهان بر خلاف آن قائم است. بر این مسأله ادله چندی اقامه شده است، از جمله:الف. لزوم تسلسل اگر وجود از آن رو که وجود دارد نیازمند علت و به عبارت دیگر مساوی با معلولیت و وابستگی باشد، آشکارا مستلزم تسلسل در علل هستیبخش است، زیرا بر اساس این گمانه هر چیزی معلول علتی و رای خویش است و هیچ علت نامعلولی در رأس سلسله علل وجود نتواند داشت و لاجرم به بطلان انگاره فوق خواهد انجامید. استدلال بر این مطلب را به شکل زیر میتوان بازنگاشت:1. وجود بودن ملاک حاجت به علت، مستلزم تسلسل علل است. 2. تسلسل علل محال است.(4) 3. هر چیزی که مستلزم امر محالی شود محال است. پس: 4. وجود بودن ملاک حاجت به علت حال است. ب. وابستگی وجود به غیر وجوداگر وجود از آن جهت که وجود دارد ملاک نیاز و افتقار باشد لازمه آن وابستگی وجود به غیر وجود است، در حالی که برای وجود غیری نیست، و غیر از وجود چیزی نیست تا طرف تعلق وجود و تأمین کننده نیاز آن باشد. شهید مطهری در این باره می نویسد: (... حقیقت هستی که در عین دارا بودن مراتب و مظاهر مختلف، یک حقیقت بیش نیست هرگز ایجاب نمیکند افتقار به شیئی دیگر را، زیرا معنی احتیاج و افتقار در هستی... این است که هستی عین احتیاج و افتقار باشد و اگر حقیقت هستی عین احتیاج و افتقار باشد لازم میآید تعلق و وابستگی داشته باشد به حقیقتی دیگر غیر خود، و حال آن که برای هستی غیر و ماورائی تصور ندارد. غیر هستی، نیستی است و ماهیت است که آن نیز علی الفرض (اعتباری) است و برادر نیستی.)(5)اشکالممکن است گفته شود وجود انگاری ملاک حاجت به علت مستلزم آن است که هر موجود خاصی نیازمند موجود دیگری باشد، نه اینکه وجود وابسته به غیر وجود شود. بنابراین اشکال فوق وارد نیست.پاسخاگر به دقت بنگریم مسأله بالاتر از آن است که در اشکال فوق آمده، زیرا اگر وجود را مساوی با معلولیت و افتقار بدانیم، هر موجودی از آن جهت که وجود دارد عین فقر و حاجتمندی است. در نتیجه هیچ بهره ذاتی از غنا ندارد و از این جهت - که عین فقر و حاجت است - علیرغم وجود داشتن باز هم نمیتواند برآورنده نیاز دیگری و طرف وابستگی آن قرار گیرد. لاجرم امر دیگری غیر از وجود لازم است تا به وسیله آن حاجت موجودات برطرف شود. از طرف دیگر چنانکه گذشت غیر از وجود حقیقت و واقعیتی در کار نیست. در نتیجه وجود ملاک حاجت و افتقار نتواند بود. 2- نظریه حدوث بسیاری از اندیشمندان، اعم از متفکرین غربی و پارهای از متکلمین مسلمان، (حدوث) در زمان را ملاک افتقار و (قدم زمانی) را مناط بینیازی معرفی کرده و گویند: اگر چیزی زمانی معدوم بوده و در برههای از زمان هست گردید حتماً نیازمند علت است، چه بدون ایجاب علت رخدادی تصادفی خواهد بود و عقل سلیم هرگز تصادف را بر نمیتابد. اما چیزی که ازلی و نامسبوق به عدم زمانی باشد نیازمند علت نیست، زیرا آن به وجود نیامده است تا از چند و چون آن سخن رود، بل از ازل بوده است. این رویکرد مقبول هاسپرز نیز واقع گردیده آنجا که میگوید: (بهتر است گفته شود: چیزی که حادث است یا به وجود میآید معلّل است، نه آنکه شیئی فی نفسه دارای علت باشد)(6)ارزیابینگرش فوق در اوان رشد فلسفه در جهان اسلام مورد چالش حکیمان و متألهان قرار گرفت. اکنون در صدد بیان مجموع چالشها و تضاربات فکری متکلمین و فلاسفه نیستیم، لیکن ذکر چند نکته در این جستار لازم به نظر میرسد:(1) اینکه هر حادثی نیازمند به علت میباشد، تردیدپذیر نیست. در عین حال نظریه حدوثِ در زمان، جامعیت لازم را ندارد و مخلوقات غیرمادی را که مسبوق به عدم زمانی نیستند شامل نمیشود. در حالی که از نظر نیاز به علت فرقی بین آن نیست که چیزی در زمان خلق گردد، یا از ازل به واسطه فیض ازلی جامه هستی به تن کرده باشد؛ چه در هر صورت وجود آن وابسته و متعلق به علت است. معیار فوق نه تنها مجردات امکانی را از گردونه افتقار به علت خارج میسازد، بلکه حتی از شمول ماده اولیه نیز خارج است. زیرا بر اساس این مبنا که زمان منتزع از حرکت تدریجی و سیلان ماده است، دیگر زمانی پیش از ماده وجود نخواهد داشت، تا در آن خلق شده باشد.(2) ملاک فوق تنها قادر به اثبات نیاز به علت در ظرف حدوث است، و قادر به اثبات نیاز به سبب در بقاء نیست. در حالی که ژرفکاویهای فلسفی نیاز معلول به علت در بقاء را، همانسان ضروری میداند که در حدوث. زیرا چنانکه گذشت معلول واقعیتی جز ربط و تعلق به علت هستی بخش نیست و وجود آن عین ایجاد و جعل از سوی علت میباشد؛ بنابراین بدون افاضه علت در هیچ حالتی برای آن وجود و دوام و بقایی متصور نیست. 3- امکان ذاتی (فقر ماهوی) حکیمان مشایی از جمله شیخ الرئیس ابن سینا (1037-980) افتقار به علت را در مرتبه ذات و ماهیت اشیاء جستجو میکردند. بر اساس این نگرش موجودات دو گونهاند:1- آنکه وجودش غیر از ذات او و عارض بر آن باشد. چنین موجودی ذاتاً ممکن الوجود است. یعنی نسبتش با وجود و عدم یکسان است. در مرتبه ذات نه اقتضاء وجود دارد و نه اقتضاء عدم، پس ذاتاً گرایش به سمت خاصی ندارد. از طرف دیگر صرف امکان برای پیدایش چیزی - بدون اقتضاء علت - کافی نیست. از این رو حتماً علتی از خارج باید تا وی را از تساوی نسبت خارج سازد و هستیاش را ضروری گرداند. 2- آنکه هستی عین ذاتش باشد و چیستی و استی آن یکی بیش نباشد. چنین حقیقتی قهراً واجب الوجود بالذات است و نیازمند علتی ورای خود نیست؛ چه او در مرتبه ذات جز وجود نباشد، و عدم را بالمرة طارد است و هر ممکن الوجودی هستی خود را وامدار اوست. خلاصه آنکه امکان مناط احتیاج و وجوب ذاتی ملاک غنی، بل عین بینیازی است.(7)ارزیابی(1) اینکه هر ممکن الوجودی هستی خود را وامدار واجب الوجود است تردیدناپذیر است. (2) بر این انگاره اشکالات دیدگاه پیشین وارد نیست، زیرا علاوه بر آنکه همه مخلوقات از جمله مجردات و امور غیرزمانی را شامل است؛ احتیاج معلول به علت در بقاء را نیز بر میتابد. زیرا با حدوث و پیدایش معلول، امکان ذاتی آن منقلب نگشته و همچنان وجوب خود را وامدار دیگری است. پس حدوثاً و بقائاً به ایجاب غیر محتاج است. (3) اشکالی که از سوی طرفداران نظریه اصالت وجود بر این نگرش وارد است، ابتناء آن بر نظریه (اصالة الماهیة) میباشد. زیرا امکان ذاتی از اعتبارات ماهیت است، در حالیکه آنچه در دایره جعل و رابطه علیت قرار میگیرد جز وجود نیست. ماهیت - بنابر نظریه اصالة الوجود - چیزی جز اعتبار ذهن نمیباشد، و از عینیت و اصالت بهرهای ندارد. بنابراین نه علت تواند بود و نه معلول، و نه ملاک و مناط آن. پس اگر علیت و معلولیت بر آن اسناد داده شود بالعرض و به تبع وجود است.4- فقر وجودی (امکان فقری) حکیم و متأله ژرف اندیش و پرچمدار برجسته حکمت متعالیه، صدرالدین محمد شیرازی (مت 1050) بر آن است که:اولاً: علیت و معلولیت تنها از شئون وجود است، که عین عینیت و متن واقعیت میباشد. ثانیاً: وجود حقیقتی تشکیکی و ذو مراتب است؛ به گونهای که مرتبه هر موجودی، همچون اعداد، عین هستی اوست و وجود هر چیز غیر از مرتبه و تشخصات آن نتواند بود. ثالثاً: حقیقت وجود - که عین موجودیت است - در ذات خود مشروط و مقید به هیچ قید و شرطی نیست؛ به عبارت دیگر هستی از آن رو که هستی است موجود است، نه به ملاک دیگر و نه به فرض وجود شیئی دیگر.رابعاً: کمال، شدت، عظمت، استغنا، جلال، بزرگی، فعلیت و لا حدی همه اموری وجودیاند و حقیقتی جز وجود ندارند: بنابراین حقیقت هستی در ذات خود مساوی است با اطلاق، لاحدی، ضرورت، عظمت، شدت و فعلیت، ونقص، تقید، فقر، ضعف، امکان، کوچکی، محدودیت و تعین همه از سنخ اعدام و نیستیهایند.خامساً: هستی از آن رو که هستی است عدم را نمیپذیرد، چنانکه معدوم از آن رو که معدوم است وجود را نمیپذیرد. بنابراین معدوم شدن موجود واقعیتی جز محدودیت موجودات خاص ندارد.سادساً: راه یافتن عدم و شئون آن همه ناشی از معلولیت است؛ و اگر موجودی معلول شد و در مرتبه متأخر از علت خویش قرار گرفت، طبعاً دارای مرتبهای از نقص و ضعف و محدودیت است؛ زیرا - چنانکه در مباحث علت و معلول گذشت - معلول عین ربط و تعلق به علت خویش است، و چیزی که هویتی جز تعلق و اضافه و نسبت با ماورای خویش ندارد طبعاً نمیتواند در رتبه علت و مقدم بر خودش باشد. بنابراین معلولیت مساوی است با ضعف و نقص و تأخر.و به تعبیر استاد مطهری معلولیت و مفاض بودن عین تأخر از علت و عین نقص و ضعف و محدودیت است.(8)شهید مطهری در این باره مینویسد: (... پس حقیقت هستی از آن جهت که حقیقت هستی است ایجاب میکند استقلال و غنا و بینیازی و عدم وابستگی به غیر خود را و هم ایجاب میکند اطلاق و رهایی و لامحدودیت را، یعنی ایجاب میکند که به هیچ وجه، عدم و سلب در او راه نداشته باشد. نیاز و فقر و وابستگی و همچنین محدودیت و توأم با نیستی بودن از اعتباری دیگر غیر از صرافت هستی ناشی میشود. ناشی از تأخر و معلولیت است. یعنی هستی از آن جهت که هستی است قطع نظر از هر اعتبار دیگر ایجاب میکند استغناء و استقلال از علت را. اما نیازمندی به علت و به عبارت دیگر اینکه هستی در مرحله و مرتبهای نیازمند به علت باشد از آن ناشی میشود که عین حقیقت هستی نباشد تا از ذات حق به صورت یک فیض صدور یابد. لازمه فیض بودن، تأخر و نیازمندی است، بلکه به حقیقت چیزی جز آن نیست.)(9)بنابراین براساس حکمت متعاله ژرفکاوی وجود مستقیم خود را به ذات لایزال حق رهبری میکند که عین حقیقت هستی و پیراسته از هر تعین است و غیر او جز فعل و اثر و تجلیات و ظهورات او نتواند بود.از آنچه گذشت روشن میشود:(1) اینکه (هر موجودی علتی میطلبد) پنداری واهی و مستلزم افتقار وجود به غیر است، در حالیکه وجود را غیری نیست. (2) وجود کامل و صرف واجب بالذات و مستغنی از علت است، زیرا وجود مناط غنی و بینیازی است. پس در وجود بحت و صرف حقیقت هستی نیاز به غیر متصور نیست. این نه به معنای راه یافتن استثناء در قانون علیت و یا تحدید گستره آن، بلکه تعیین دقیق اصول و ملاکات آن و ارائه درکی ژرف و خردپذیر از آن است. (3) وجود علت العلل نه مستلزم تصادف است و نه آنسان که برخی پنداشتهاند(10) به وجود آورنده خویش است تا مستلزم تناقض گردد. نیز این پرسش نیاید که چرا علت نخستین، علت نخستین گردید. چند و چون در علة العلل آنگه رواست که از نظر مناط و ملاک ذاتاً با دیگر موجودات مساوی بوده و وجوب خود را وامدار دیگری باشد. لیکن تحلیل دقیق تشکیکی بودن وجود و ذاتی بودن مراتب هستی، و تساوی هویت هر موجود با مرتبه آن، نشان میدهد که واجب الوجود واجب الوجوب است، و ممکن الوجود واجب الامکان.اینکه برخی مانند اسپنسر، راسل و هاسپرز و... پنداشتهاند علت نخستین نقض قاعده علیت است و بازگشت به علیت شیئی بر نفس خود میکند، ناشی از آن است که برای او مانند دیگر ذوات ماهیتی فرض نموده و وجود را بر آن عارض میدانند. در این صورت است که در مرتبه ذات، نه گرایش به وجود دارد و نه عدم؛ آنگاه برای تلبس به وجود نیازمند علت خواهد بود. آن علت نیز اگر خود باشد به تعبیر سارتر مستلزم تناقض است، بنابراین علتی از خارج باید و گرنه نقض قانون علیت است. حل این معما در آن است که: ماهیت حقتعالی عین هستی اوست، او صرف حقیقت هستی است؛ و وجود بماهو وجود ملاک غنی و بینیازی، بل عین آن است....................پی نوشت ها .................1) نگا: صدر، سید محمدباقر، فلسفتنا، ص 316، قم: دارالکتب الاسلامی، الطبعة العاشرة، 1401 ه - 1981 م. 2) جبر و اختیار، ص 5، بینا، بیتا؛ ق: همان جا. 3) نگا: الف. همان، ص 317؛ب. ارانی، تقی، جبر و اختیار؛ج. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، صص 187-188. 4) در این باره ر.ک: بحث از استحاله تسلسل علل. 5) مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، ص 57، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1361.6) 430 .P , J,srepsoH .7) جهت آگاهی بیشتر نگا: الف. عبدالرسول عبودیت، درآمدی بر فلسفه اسلامی، صص 83-86؛ب. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، ص 190-195.8) جهت آگاهی بیشتر نگا:الف. طباطبایی، محمد حسین و مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 122 - 123، قم، صدرا، چاپ چهارم، 1374.ب. مطهری، مرتضی شرح منظومه، ج 2، صص 125 - 153، چاپ اول، تهران، حکمت، 1361.9) مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، ص 57، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1361. 10) جهت آگاهی بیشتر نگا: مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، صص 53-55، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1356.
به وجود آمدن هر چیزی به واسطه چیز دیگر بوده است و چگونه می توان به طور جامع و منطقی این شبهه را از ذهن پاک کرد که چیزی واسطه به وجود آمدن (خداوند متعال) نبوده است؟
به وجود آمدن هر چیزی به واسطه چیز دیگر بوده است و چگونه می توان به طور جامع و منطقی این شبهه را از ذهن پاک کرد که چیزی واسطه به وجود آمدن (خداوند متعال) نبوده است؟
حل این مساله در گرو کشف ملاک حاجت به علت است . به عبارت دیگر باید دید آیا اساسا هر چیزی نیازمند به علت است یانه ، بلکه نیاز به علت مربوط به موجودات خاصی با ویژگیها و شرایط معینی است .
فیلسوفان در این باره بحثهای مفصلی کرده اند که به اختصار آنها را مرور می کنیم .ملاک حاجت به علت از جمله مباحث مهم فلسفی، که بدون ژرفکاوی در آن بحث از قاعده علیت ناقص و استناد به آن در اثبات وجود خدا ناتمام است، مسأله ملاک و مناط نیاز به علت میباشد. در اینکه چرا و بر اساس چه ملاکی یک چیز در وجود خود حاجتمند علت است، چهار دیدگاه عمده به شرح زیر رخ نموده است:
1- نظریه وجود برخی بر آنند که وجه حاجت به علت همان وجود است و به عبارت دیگر نیاز به علت ذاتی وجود میباشد. بر اساس این نگرش وجود مساوی با معلولیت و وابستگی است و هر آنچه موجود است نیازمند علت میباشد. شهید صدر این نظریه را به پارهای از فیلسوفان مارکسیست نسبت میدهد.
(1)مستند طرفداران این نظریه تجربه حسی است. از نظر این گروه تجربه نشان میدهد که در ساحتهای گوناگون و موجودات رنگارنگ و مختلف، ربط علی برقرار است و هیچ چیز بدون علتی سابق بر آن لباس وجود نمیپوشد.
(2) بنابراین به حکم تجربه، علیت نظامی فراگیر است و هرگونه وجود نامعلّل چون خداوند مساوی با تصادف است و محال.
(3)ارزیابیدیدگاه بالا از اشکالات چندی، هم از ناحیه دلیل و هم از ناحیه مدعا، رنج میبرد. پارهای از آنچه در این باب گفتنی است عبارت است از:
(1) اصل علیت قاعدهای عقلی است، نه تجربی. از همین رو گستره، ملاکها و ارکان و اصول آن نیز با کاوشهای عقلی فهمپذیر است.
تجربه حسی محض چیزی جز تقارن یا توالی و تعاقب پدیدهها را درک نمیکند و هرگز نمیتواند به تنهایی اصل علیت و ضرورت علی و معلولی را بازشناسد، چه رسد ملاکها و قواعد فرعی آن را. بنابراین تجربی انگاشتن قاعده علیت، به ویژه با قرائت حسی محض از تجربه، از اساس خطا و ناصواب است.
(2) به فرض قاعده علیت اصلی تجربی باشد، در این صورت تنها صلاحیت اظهارنظر در عرصه محسوسات و امور تجربهپذیر را خواهد داشت و هیچ گونه حکمی نسبت به عالم فراحسی و عرصههای تجربهناپذیر نتواند داد.بنابراین بر اساس انگاره فوق نمیتوان گفت که هر موجودی معلّل است و حاجتمند به علت، بلکه تنها میتوان گفت هر امر محسوس و تجربهپذیری نیازمند به علت است.
(3) تصادف هرگز به معنای وجود موجود نامعلل و ناشی از آن نیست، بلکه تصادف عبارت است بدون علت از پدید آمدن حادث و هر چیزی که در آن ملاک معلولیت وجود دارد. این انگاره هیچ ربطی به موجود بینیاز، واجب و قائم بالذات ندارد.
(4) گمانه فوق اگر راست آید تنها با نظریه الهیون در تضاد نیست، بلکه دیدگاه خود مارکسیستها مبنی بر ازلیت جهان و ماده را نیز به چالش میکشد. زیرا اگر منظور مارکسیستها از ازلیت ماده صرف ازلیت زمانی است در این صورت علتی و رای خود نیاز دارد. و اگر منظور ازلیت ذاتی است، این چیزی جز پذیرش وجودی غیر معلول نخواهد بود. در نتیجه آنان گرفتار نوعی تناقض در بنا و مبنا شدهاند.
(5) از نظر عقلی وجود انگاری ملاک حاجت به علت نه بدیهی است، نه اثباتپذیر؛ بلکه گزینهای نادرست است و برهان بر خلاف آن قائم است. بر این مسأله ادله چندی اقامه شده است، از جمله:الف. لزوم تسلسل اگر وجود از آن رو که وجود دارد نیازمند علت و به عبارت دیگر مساوی با معلولیت و وابستگی باشد، آشکارا مستلزم تسلسل در علل هستیبخش است، زیرا بر اساس این گمانه هر چیزی معلول علتی و رای خویش است و هیچ علت نامعلولی در رأس سلسله علل وجود نتواند داشت و لاجرم به بطلان انگاره فوق خواهد انجامید. استدلال بر این مطلب را به شکل زیر میتوان بازنگاشت:1. وجود بودن ملاک حاجت به علت، مستلزم تسلسل علل است.
2. تسلسل علل محال است.(4)
3. هر چیزی که مستلزم امر محالی شود محال است. پس:
4. وجود بودن ملاک حاجت به علت حال است. ب. وابستگی وجود به غیر وجوداگر وجود از آن جهت که وجود دارد ملاک نیاز و افتقار باشد لازمه آن وابستگی وجود به غیر وجود است، در حالی که برای وجود غیری نیست، و غیر از وجود چیزی نیست تا طرف تعلق وجود و تأمین کننده نیاز آن باشد. شهید مطهری در این باره می نویسد: (... حقیقت هستی که در عین دارا بودن مراتب و مظاهر مختلف، یک حقیقت بیش نیست هرگز ایجاب نمیکند افتقار به شیئی دیگر را، زیرا معنی احتیاج و افتقار در هستی... این است که هستی عین احتیاج و افتقار باشد و اگر حقیقت هستی عین احتیاج و افتقار باشد لازم میآید تعلق و وابستگی داشته باشد به حقیقتی دیگر غیر خود، و حال آن که برای هستی غیر و ماورائی تصور ندارد. غیر هستی، نیستی است و ماهیت است که آن نیز علی الفرض (اعتباری) است و برادر نیستی.)(5)اشکالممکن است گفته شود وجود انگاری ملاک حاجت به علت مستلزم آن است که هر موجود خاصی نیازمند موجود دیگری باشد، نه اینکه وجود وابسته به غیر وجود شود. بنابراین اشکال فوق وارد نیست.پاسخاگر به دقت بنگریم مسأله بالاتر از آن است که در اشکال فوق آمده، زیرا اگر وجود را مساوی با معلولیت و افتقار بدانیم، هر موجودی از آن جهت که وجود دارد عین فقر و حاجتمندی است. در نتیجه هیچ بهره ذاتی از غنا ندارد و از این جهت - که عین فقر و حاجت است - علیرغم وجود داشتن باز هم نمیتواند برآورنده نیاز دیگری و طرف وابستگی آن قرار گیرد. لاجرم امر دیگری غیر از وجود لازم است تا به وسیله آن حاجت موجودات برطرف شود. از طرف دیگر چنانکه گذشت غیر از وجود حقیقت و واقعیتی در کار نیست. در نتیجه وجود ملاک حاجت و افتقار نتواند بود.
2- نظریه حدوث بسیاری از اندیشمندان، اعم از متفکرین غربی و پارهای از متکلمین مسلمان، (حدوث) در زمان را ملاک افتقار و (قدم زمانی) را مناط بینیازی معرفی کرده و گویند: اگر چیزی زمانی معدوم بوده و در برههای از زمان هست گردید حتماً نیازمند علت است، چه بدون ایجاب علت رخدادی تصادفی خواهد بود و عقل سلیم هرگز تصادف را بر نمیتابد. اما چیزی که ازلی و نامسبوق به عدم زمانی باشد نیازمند علت نیست، زیرا آن به وجود نیامده است تا از چند و چون آن سخن رود، بل از ازل بوده است. این رویکرد مقبول هاسپرز نیز واقع گردیده آنجا که میگوید: (بهتر است گفته شود: چیزی که حادث است یا به وجود میآید معلّل است، نه آنکه شیئی فی نفسه دارای علت باشد)(6)ارزیابینگرش فوق در اوان رشد فلسفه در جهان اسلام مورد چالش حکیمان و متألهان قرار گرفت. اکنون در صدد بیان مجموع چالشها و تضاربات فکری متکلمین و فلاسفه نیستیم، لیکن ذکر چند نکته در این جستار لازم به نظر میرسد:(1) اینکه هر حادثی نیازمند به علت میباشد، تردیدپذیر نیست. در عین حال نظریه حدوثِ در زمان، جامعیت لازم را ندارد و مخلوقات غیرمادی را که مسبوق به عدم زمانی نیستند شامل نمیشود. در حالی که از نظر نیاز به علت فرقی بین آن نیست که چیزی در زمان خلق گردد، یا از ازل به واسطه فیض ازلی جامه هستی به تن کرده باشد؛ چه در هر صورت وجود آن وابسته و متعلق به علت است. معیار فوق نه تنها مجردات امکانی را از گردونه افتقار به علت خارج میسازد، بلکه حتی از شمول ماده اولیه نیز خارج است. زیرا بر اساس این مبنا که زمان منتزع از حرکت تدریجی و سیلان ماده است، دیگر زمانی پیش از ماده وجود نخواهد داشت، تا در آن خلق شده باشد.(2) ملاک فوق تنها قادر به اثبات نیاز به علت در ظرف حدوث است، و قادر به اثبات نیاز به سبب در بقاء نیست. در حالی که ژرفکاویهای فلسفی نیاز معلول به علت در بقاء را، همانسان ضروری میداند که در حدوث. زیرا چنانکه گذشت معلول واقعیتی جز ربط و تعلق به علت هستی بخش نیست و وجود آن عین ایجاد و جعل از سوی علت میباشد؛ بنابراین بدون افاضه علت در هیچ حالتی برای آن وجود و دوام و بقایی متصور نیست.
3- امکان ذاتی (فقر ماهوی) حکیمان مشایی از جمله شیخ الرئیس ابن سینا (1037-980) افتقار به علت را در مرتبه ذات و ماهیت اشیاء جستجو میکردند. بر اساس این نگرش موجودات دو گونهاند:1- آنکه وجودش غیر از ذات او و عارض بر آن باشد. چنین موجودی ذاتاً ممکن الوجود است. یعنی نسبتش با وجود و عدم یکسان است. در مرتبه ذات نه اقتضاء وجود دارد و نه اقتضاء عدم، پس ذاتاً گرایش به سمت خاصی ندارد. از طرف دیگر صرف امکان برای پیدایش چیزی - بدون اقتضاء علت - کافی نیست. از این رو حتماً علتی از خارج باید تا وی را از تساوی نسبت خارج سازد و هستیاش را ضروری گرداند.
2- آنکه هستی عین ذاتش باشد و چیستی و استی آن یکی بیش نباشد. چنین حقیقتی قهراً واجب الوجود بالذات است و نیازمند علتی ورای خود نیست؛ چه او در مرتبه ذات جز وجود نباشد، و عدم را بالمرة طارد است و هر ممکن الوجودی هستی خود را وامدار اوست. خلاصه آنکه امکان مناط احتیاج و وجوب ذاتی ملاک غنی، بل عین بینیازی است.(7)ارزیابی(1) اینکه هر ممکن الوجودی هستی خود را وامدار واجب الوجود است تردیدناپذیر است. (2) بر این انگاره اشکالات دیدگاه پیشین وارد نیست، زیرا علاوه بر آنکه همه مخلوقات از جمله مجردات و امور غیرزمانی را شامل است؛ احتیاج معلول به علت در بقاء را نیز بر میتابد. زیرا با حدوث و پیدایش معلول، امکان ذاتی آن منقلب نگشته و همچنان وجوب خود را وامدار دیگری است. پس حدوثاً و بقائاً به ایجاب غیر محتاج است. (3) اشکالی که از سوی طرفداران نظریه اصالت وجود بر این نگرش وارد است، ابتناء آن بر نظریه (اصالة الماهیة) میباشد. زیرا امکان ذاتی از اعتبارات ماهیت است، در حالیکه آنچه در دایره جعل و رابطه علیت قرار میگیرد جز وجود نیست. ماهیت - بنابر نظریه اصالة الوجود - چیزی جز اعتبار ذهن نمیباشد، و از عینیت و اصالت بهرهای ندارد. بنابراین نه علت تواند بود و نه معلول، و نه ملاک و مناط آن. پس اگر علیت و معلولیت بر آن اسناد داده شود بالعرض و به تبع وجود است.4- فقر وجودی (امکان فقری) حکیم و متأله ژرف اندیش و پرچمدار برجسته حکمت متعالیه، صدرالدین محمد شیرازی (مت 1050) بر آن است که:اولاً: علیت و معلولیت تنها از شئون وجود است، که عین عینیت و متن واقعیت میباشد. ثانیاً: وجود حقیقتی تشکیکی و ذو مراتب است؛ به گونهای که مرتبه هر موجودی، همچون اعداد، عین هستی اوست و وجود هر چیز غیر از مرتبه و تشخصات آن نتواند بود. ثالثاً: حقیقت وجود - که عین موجودیت است - در ذات خود مشروط و مقید به هیچ قید و شرطی نیست؛ به عبارت دیگر هستی از آن رو که هستی است موجود است، نه به ملاک دیگر و نه به فرض وجود شیئی دیگر.رابعاً: کمال، شدت، عظمت، استغنا، جلال، بزرگی، فعلیت و لا حدی همه اموری وجودیاند و حقیقتی جز وجود ندارند: بنابراین حقیقت هستی در ذات خود مساوی است با اطلاق، لاحدی، ضرورت، عظمت، شدت و فعلیت، ونقص، تقید، فقر، ضعف، امکان، کوچکی، محدودیت و تعین همه از سنخ اعدام و نیستیهایند.خامساً: هستی از آن رو که هستی است عدم را نمیپذیرد، چنانکه معدوم از آن رو که معدوم است وجود را نمیپذیرد. بنابراین معدوم شدن موجود واقعیتی جز محدودیت موجودات خاص ندارد.سادساً: راه یافتن عدم و شئون آن همه ناشی از معلولیت است؛ و اگر موجودی معلول شد و در مرتبه متأخر از علت خویش قرار گرفت، طبعاً دارای مرتبهای از نقص و ضعف و محدودیت است؛ زیرا - چنانکه در مباحث علت و معلول گذشت - معلول عین ربط و تعلق به علت خویش است، و چیزی که هویتی جز تعلق و اضافه و نسبت با ماورای خویش ندارد طبعاً نمیتواند در رتبه علت و مقدم بر خودش باشد.
بنابراین معلولیت مساوی است با ضعف و نقص و تأخر.و به تعبیر استاد مطهری معلولیت و مفاض بودن عین تأخر از علت و عین نقص و ضعف و محدودیت است.(8)شهید مطهری در این باره مینویسد: (... پس حقیقت هستی از آن جهت که حقیقت هستی است ایجاب میکند استقلال و غنا و بینیازی و عدم وابستگی به غیر خود را و هم ایجاب میکند اطلاق و رهایی و لامحدودیت را، یعنی ایجاب میکند که به هیچ وجه، عدم و سلب در او راه نداشته باشد. نیاز و فقر و وابستگی و همچنین محدودیت و توأم با نیستی بودن از اعتباری دیگر غیر از صرافت هستی ناشی میشود. ناشی از تأخر و معلولیت است.
یعنی هستی از آن جهت که هستی است قطع نظر از هر اعتبار دیگر ایجاب میکند استغناء و استقلال از علت را. اما نیازمندی به علت و به عبارت دیگر اینکه هستی در مرحله و مرتبهای نیازمند به علت باشد از آن ناشی میشود که عین حقیقت هستی نباشد تا از ذات حق به صورت یک فیض صدور یابد. لازمه فیض بودن، تأخر و نیازمندی است، بلکه به حقیقت چیزی جز آن نیست.)(9)بنابراین براساس حکمت متعاله ژرفکاوی وجود مستقیم خود را به ذات لایزال حق رهبری میکند که عین حقیقت هستی و پیراسته از هر تعین است و غیر او جز فعل و اثر و تجلیات و ظهورات او نتواند بود.از آنچه گذشت روشن میشود:(1) اینکه (هر موجودی علتی میطلبد) پنداری واهی و مستلزم افتقار وجود به غیر است، در حالیکه وجود را غیری نیست. (2) وجود کامل و صرف واجب بالذات و مستغنی از علت است، زیرا وجود مناط غنی و بینیازی است. پس در وجود بحت و صرف حقیقت هستی نیاز به غیر متصور نیست.
این نه به معنای راه یافتن استثناء در قانون علیت و یا تحدید گستره آن، بلکه تعیین دقیق اصول و ملاکات آن و ارائه درکی ژرف و خردپذیر از آن است. (3) وجود علت العلل نه مستلزم تصادف است و نه آنسان که برخی پنداشتهاند(10) به وجود آورنده خویش است تا مستلزم تناقض گردد. نیز این پرسش نیاید که چرا علت نخستین، علت نخستین گردید.
چند و چون در علة العلل آنگه رواست که از نظر مناط و ملاک ذاتاً با دیگر موجودات مساوی بوده و وجوب خود را وامدار دیگری باشد. لیکن تحلیل دقیق تشکیکی بودن وجود و ذاتی بودن مراتب هستی، و تساوی هویت هر موجود با مرتبه آن، نشان میدهد که واجب الوجود واجب الوجوب است، و ممکن الوجود واجب الامکان.اینکه برخی مانند اسپنسر، راسل و هاسپرز و... پنداشتهاند علت نخستین نقض قاعده علیت است و بازگشت به علیت شیئی بر نفس خود میکند، ناشی از آن است که برای او مانند دیگر ذوات ماهیتی فرض نموده و وجود را بر آن عارض میدانند. در این صورت است که در مرتبه ذات، نه گرایش به وجود دارد و نه عدم؛ آنگاه برای تلبس به وجود نیازمند علت خواهد بود. آن علت نیز اگر خود باشد به تعبیر سارتر مستلزم تناقض است، بنابراین علتی از خارج باید و گرنه نقض قانون علیت است. حل این معما در آن است که: ماهیت حقتعالی عین هستی اوست، او صرف حقیقت هستی است؛ و وجود بماهو وجود ملاک غنی و بینیازی، بل عین آن است....................پی نوشت ها .................1) نگا: صدر، سید محمدباقر، فلسفتنا، ص 316، قم: دارالکتب الاسلامی، الطبعة العاشرة، 1401 ه - 1981 م. 2) جبر و اختیار، ص 5، بینا، بیتا؛ ق: همان جا. 3) نگا: الف. همان، ص 317؛ب. ارانی، تقی، جبر و اختیار؛ج. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، صص 187-188. 4) در این باره ر.ک: بحث از استحاله تسلسل علل. 5) مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، ص 57، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1361.6) 430 .P , J,srepsoH .7) جهت آگاهی بیشتر نگا: الف. عبدالرسول عبودیت، درآمدی بر فلسفه اسلامی، صص 83-86؛ب. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، ص 190-195.8) جهت آگاهی بیشتر نگا:الف. طباطبایی، محمد حسین و مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 122 - 123، قم، صدرا، چاپ چهارم، 1374.ب. مطهری، مرتضی شرح منظومه، ج 2، صص 125 - 153، چاپ اول، تهران، حکمت، 1361.9) مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، ص 57، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1361. 10) جهت آگاهی بیشتر نگا: مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، صص 53-55، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1356.
- [سایر] آیا کسی میتواند در مورد به وجود آمدن خداوند متعال فکر کند؟
- [سایر] شبهه: آیا از بین رفتن جهان و آمدن قیامت به این معنی نیست که وجود خدا بیاثر باشد؟
- [سایر] چگونه می توان اثبات کرد که قرآن کلام خداوند متعال است، نه سخن پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم)؟ اعجاز قرآن در چیست؟
- [سایر] خداوند متعال در هر رابطه ای برای دو طرف حقوقی را قائل شده است. با این تصور بین پزشک و بیمارش چه حقوق متقابلی را می توان بر اساس شرع اسلام متصور شد؟
- [سایر] سلام. من شیفته دین و آیین آخرین فرستاده خدا شدم. واسطه اش شمایید. اسلام از آغاز تولدم دین من بود. اما چند وقتی بیش نیست که مسلمانیم را با همه وجود حس می کنم.امیدوارم نزد خداوند متعال نیز همیشه سر بلند باشید.
- [آیت الله مکارم شیرازی] اگر همه ی امور در دست خداوند است و اگر خداوند متعال مقدّر فرموده که زمان وقوع هر امری چه وقت باشد (مانند فرج امام زمان(ع)، شفای مریضان و...) پس دعا کردن جهت زودتر رسیدن آن ها چه لزومی دارد؟ حال آنکه وقتی ما دعا می کنیم یا یکی از بزرگان را واسطه قرار می دهیم خواسته ی ما زودتر اجابت می شود؟
- [سایر] با عرض سلام خدمت استاد هادوی. چندی قبل، یک مقاله ای تحت عنوان (آیا همه ادیان بر حق هستند؟) از شما مطالعه کردم، لذا چون سؤال همسو با سؤال ذهن من بود، بر خود لازم دانستم با شما مطرح کنم. امیدوارم بتوانم پاسخ عقلی و منطقی دریافت کنم. 2. دلیل به وجود آمدن مذاهب گوناگون و مختلف؛ همانند مالکی، شافعی، حنبلی، حنفی، شیعه (6 امامی، 8 امامی، 12 امامی) و سایر مذاهب کوچک تر، آن هم بعد از رحلت حضرت محمد (ص) در دین اسلام چه بوده؟ و اولین مذهب توسط چه کسی پایه گذاری شد و نام مذهب چیست؟ آیا عمل بنیان گذاران مذاهب، بدعت گذاری در دین و خلاف دستور خداوند نیست؟ آیا خدا آنها را به انجام چنین کاری مأمور کرده؟ اگر جواب مثبت است، آدرس قرآنی آن را مرقوم فرمایید.
- [سایر] خداوند از جنس آدم واسطهای میان خود و مردم قرار داده است، تا منطقی باشد که ما هم میتوانیم شایسته حضور باشیم. امّا در حدیثی مطرح شده است که ائمه اطهار(ع) دارای تمامی قدرتهای خداوندی هستند؛ البته به اذن خدا. آیا این حدیث، ائمه را از انسانها جدا نمیکند و ما آنها را از خود جدا نمیبینیم و فکر نمیکنیم امکان ندارد معصوم و پاک شویم؟
- [سایر] مدتی است که افکاری ایمان سوز به ذهنم خطور کرده است. گفتم شاید از طریق مشاوره و طرح سؤال با شما، جواب آن را بیابم . این سطور که می نویسم، تراوشات ذهنی من است و وسوسه ها و افکاری که در این مدت به سراغم آمده است: در مثالهای فوق شاید این پاسخ ارائه شود که بله! این به دلیل مناسبات ناعادلانه و ظالمانه حاکم بر جامعه و عدم توزیع مناسب ثروت است. گو اینکه بسیاری از کشورهای پیشرفته توانسته اند با برنامه ریزی صحیح، سطح رفاه مطلوبی را برای شهروندان خود فراهم کنند. قطعا هیچ کس نمی تواند منکر این مطلب شود و مثلا کشورهای نمونه ای مانند کانادا، سوئد و سویس و ... در این زمره اند. و در بسیاری کشورها وضعشان هرچه است از ما بهتر است. خوب مگر آنها از خدا طلب روزی واسع و نافع کرده اند؟ نه! یک برنامه ریزی منطقی و عقلانی. جسارتا دنبال جواب کلیشه ای و گتره ای نیستم چون داخل خیلی کتابها دیده ام ولی به دردم نخورد. دیگر اینکه با این تفاصیل، عدالت خداوند چطور بیان می شود؟ شبهه ذهن آزار دیگر اینکه عقیده یهودیان که می گویند العیاذ بالله ید الله مغلوله- دست خدا بسته است- به ذهن متبادر می شود. پاسخ آن چیست؟ اللهم انی أسألک العافیة فی الدین و الدنیا و الآخره. آمین
- [سایر] با سلام خدمت استاد محترم درباره صله رحم اگر در هر مهمانی با خانواده حرام خدا صورت بگیرد - زنان بی حجاب باشند و ... و لقمه شبهه ناک حتما باید ارتباط حضوری باشد یا می توان با تلفن سر و ته ان را بهم اورد درباره محبت هم انسان چگونه می تواند به صرف یک رابطه ژنتیکی به کسی حب بورزد که به محبوب تو ...بغض می ورزد؟؟؟!
- [آیت الله اردبیلی] (کهانت) و (تنجیم)(1) اگر به این شکل باشد که برای غیر خداوند، به نحو استقلال یا اشتراک با خداوند، تأثیر قائل شوند، حرام بلکه شرک است، ولی اگر مشیّت خدای متعال را مؤثر مطلق بدانند و پیشبینیهای آنها به نحو حدس و تخمین و =============================================================================== 1 (کاهن) ادّعا میکند که وقایع را به واسطه خبردادن اجنّه وشیاطین یا به واسطه اسباب خفیّه دیگری میفهمد و (منجّم) به وسیله حرکات افلاک و تقارن کواکب از آینده خبر میدهد. مبنی بر این باشد که پروردگار عالم بعضی امور را سبب یا مقارن و هماهنگ بعضی امور دیگر قرار داده و بقیه سببیّت یا تقارن و سلب آن در قبضه قدرت مطلقه او میباشد، اشکال ندارد.
- [آیت الله اردبیلی] (سُبْحانَ رَبّیَِ الْعَظیمِ وَبِحَمْدِهِ) یعنی: (پروردگار بزرگ من از هر عیب و نقصی پاک و منزه است و من مشغول ستایش او هستم.) (سُبْحانَ رَبّیَِ الاْءعْلی وَبِحَمْدِهِ) یعنی: (پروردگار برتر من که از همه کس بالاتر میباشد از هر عیب و نقصی پاک و منزه است و من مشغول ستایش او هستم.) (سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ) یعنی: (خدا ثنای کسی که او را ستایش میکند میشنود و میپذیرد.) (أسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی وَأتُوبُ إلَیْهِ) یعنی: (طلب آمرزش و مغفرت میکنم از خداوندی که پرورش دهنده من است و من به سوی او بازگشت مینمایم.) (بِحَوْلِ اللّهِ وَقُوَّتِهِ أقُومُ وَأقْعُدُ) یعنی: (به یاری خدای متعال وقوّت او برمیخیزم و مینشینم.)
- [آیت الله مکارم شیرازی] اگر امام جماعت با تیمم یا وضوی جبیره ای نماز می خواند می توان به او اقتدا کرد، ولی اگر به واسطه عذری با لباس نجس از روی ناچاری نماز می خواند بنابر احتیاط واجب نباید به او اقتدا کرد، همچنین کسی که نمی تواند از بیرون آمدن بول و غائط خودداری کند و همچنین زن مستحاضه و بطور کلی هر کس نماز خود را به سبب عذری ناقص می خواند حق ندارد امام جماعت برای دیگران شود (بنابر احتیاط واجب) مگر آنچه در بالا درباره تیمم یا وضوی جبیره ای گفته شد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] اگر امام جماعت با تیمم یا وضوی جبیره ای نماز می خواند می توان به او اقتدا کرد، ولی اگر به واسطه عذری با لباس نجس از روی ناچاری نماز می خواند بنابر احتیاط واجب نباید به او اقتدا کرد، همچنین کسی که نمی تواند از بیرون آمدن بول و غائط خودداری کند و همچنین زن مستحاضه و بطور کلی هر کس نماز خود را به سبب عذری ناقص می خواند حق ندارد امام جماعت برای دیگران شود (بنابر احتیاط واجب) مگر آنچه در بالا درباره تیمم یا وضوی جبیره ای گفته شد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] مشرک یعنی افرادی که خدایی غیر از خدای یگانه را بپرستند (بت پرست) یا برای خدا شریک قائل باشند و دو یا چند خدا را بپرستند، نجس می باشند ولی کسانی که وحدت خدای سبحان را قبول دارند و یکی از پیامبران الهی را قبول داشته باشند (یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و صابئیان) پاک می باشند. و اهل کتاب اگر به واسطه تحریف در دین خود مشرک شده باشند حکم سایر مشرکین را دارند و نجس می باشند و همچنین کسانی که بی دین بوده و هیچ خدایی را قبول ندارند نجس می باشند. ناصبی ها نیز که دشمن ائمه اطهار(علیهم السلام) هستند نجس می باشند. خوارج و نیز مسلمانانی که مشرک شده باشند و حضرت علی(علیه السلام) را خدا بدانند یا یکی از ضروریات دین را انکار کنند به نحوی که به انکار خدا و رسول خدا برگردد نجس می باشند.
- [امام خمینی] - ترجمه ذکر رکوع و سجود و ذکرهایی که بعد از آنها مستحب است (سبحان ربی العظیم و بحمده )، یعنی پروردگار بزرگ من از هر عیب و نقصی پاک و منزه است و من مشغول ستایش او هستم. (سبحان ربی الاعلی و بحمده ) یعنی پروردگار من که از همه کس بالاتر می باشد از هر عیب و نقصی پاک و منزه است و من مشغول ستایش او هستم. (سمع الله لمن حمده )، یعنی خدا بشنود و بپذیرد ثنای کسی که او را ستایش می کند. (استغفر الله ربی و اتوب الیه )، یعنی طلب آمرزش و مغفرت می کنم از خداوندی که پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت می نمایم. (بحول الله و قوته اقوم و اقعد)، یعنی به یاری خدای متعال و قوه او برمی خیزم و می نشینم.
- [آیت الله بهجت] اگر حیوان حلالگوشت وحشی را با اسلحه شکار کنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاک است: 1 اسلحه شکار مثل کارد و شمشیر برنده باشد، یا مثل نیزه و تیر، تیز باشد که بهواسطه تیز بودن، بدن حیوان را پاره کند، و اگر بهوسیله دام یا چوب و سنگ و مانند اینها حیوانی را شکار کنند بنابر اظهر پاک نمیشود و خوردن آن هم حرام است؛ و اگر حیوانی را با تفنگ شکار کنند، چنانچه گلوله آن تیز باشد که در بدن حیوان فرو رود و آن را پاره کند پاک و حلال است، و اگر گلوله تیز نباشد، بلکه با فشار در بدن حیوان فرو رود و حیوان را بکشد، یا بهسبب حرارتش بدن حیوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حیوان بمیرد، پاک و حلال بودنش، اشکال دارد. 2 کسی که شکار میکند باید مسلمان باشد یا بچه مسلمان باشد که خوب و بد را بفهمد، و اگر کافر یا کسی که اظهار دشمنی با اهلبیت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله میکند، حیوانی را شکار نماید، آن شکار حلال نیست. 3 اسلحه را برای شکار کردن حیوان بهکار ببرد، و اگر مثلاً جایی را نشانهگیری کند و ناخواسته حیوانی را بکشد، آن حیوان پاک نیست و خوردن آن هم حرام است. 4 در وقت بهکار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شکار حلال نمیشود، ولی اگر فراموش کند، در صورتی که معتقد به وجوبِ بردنِ نام خدا در این هنگام بوده، و یا اگر معتقد نبوده، عادت به بردن نام خدا را داشت، اشکال ندارد. 5 وقتی به حیوان برسد که مرده باشد، یا اگر زنده است به اندازه سر بریدن آن وقت نباشد؛ و چنانچه به اندازه سر بریدن وقت باشد و سر حیوان را نبُرد تا بمیرد، حرام میشود.
- [آیت الله مظاهری] اگر سگ شکاری حیوان وحشی را شکار کند، با شش شرط پاک است و اگر حلال گوشت باشد حلال نیز میشود. اوّل: سگ را برای شکار تربیت کرده باشند. دوّم: کسی او را برای شکار بفرستد و اگر از خودش برود فایده ندارد. سوّم: فرستنده مسلمان باشد خواه زن باشد یا مرد، بالغ باشد یا غیربالغ، شیعه باشد یا سنی، ولی باید ناصبی نباشد. چهارم: وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد ولی اگر از روی فراموشی یا ندانستن مسئله آن را ترک کند اشکال ندارد، و اگر وقت فرستادن سگ، نام خدا را نبرد و پیش از آنکه سگ به شکار برسد نام خدا را ببرد حلال است. پنجم: شکار به واسطه زخمی که از دندان سگ پیدا کرده بمیرد، پس اگر سگ شکار را خفه کند یا شکار از دویدن یا ترس بمیرد حلال نیست. ششم: کسی که سگ را فرستاده وقتی برسد که شکار جان داده باشد امّا اگر وقتی برسد که شکار جان دارد باید آن را ذبح کند.
- [آیت الله سبحانی] اگر حیوان حلال گوشت وحشی را با اسلحه شکار کنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاک است: اول آنکه اسلحه شکار مثل کارد و شمشیر برنده باشد; یا مثل نیزه و تیر، تیز باشد که به واسطه تیز بودن، بدن حیوان را پاره کند و اگر به وسیله دام یا چوب و سنگ و مانند اینها حیوانی را شکار کنند پاک نمی شود و خوردن آن هم حرام است. و اگر حیوانی را با تفنگ شکار کنند، چنانچه گلوله آن تیز باشد که در بدن حیوان فرو رود و آن را پاره کند پاک و حلال است. و اگر گلوله تیز نباشد بلکه با فشار در بدن حیوان فرو رود و حیوان را بکشد، یا به واسطه حرارتش بدن حیوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حیوان بمیرد پاک و حلال بودنش اشکال دارد. دوم کسی که شکار می کند باید مسلمان باشد یا بچه مسلمان باشد که خوب و بدن را بفهمد و اگر کافر یا کسی که اظهار دشمنی با اهل بیت پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می کند، حیوانی را شکار نماید، آن شکار حلال نیست. سوم اسلحه را برای شکار کردن حیوان به کار برد و اگر مثلاً جائی را نشان کند و اتفاقاً حیوانی را بکشد، آن حیوان پاک نیست و خوردن آن هم حرام است. چهارم در وقت به کار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شکار حلال نمی شود ولی اگر فراموش کند اشکال ندارد. پنجم وقتی به حیوان برسد که مرده باشد، یا اگر زنده است به اندازه سر بریدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بریدن وقت باشد و سر حیوان را نبرد تا بمیرد حرام است.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر حیوان حلالگوشت وحشی و یا اهلی را که وحشیشده با اسلحه شکار کنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاک است: اول آن که اسلحه شکار، مثل کارد و شمشیر برنده باشد، یا مثل نیزه و تیر، تیز باشد که به واسطه تیز بودن، بدن حیوان را پاره کند، و اگر به وسیله دام یا چوب و سنگ و مانند اینها حیوان را شکار کنند پاک نمیشود، و خوردن آن هم حرام است؛ و اگر حیوانی را با تفنگ شکار کنند، چنانچه گلوله آن تیز باشد که در بدن حیوان فرو رود و آن را پاره کند، پاک و حلال است، و اگر گلوله تیز نباشد بلکه با فشار در بدن حیوان فرو رود و حیوان را بکشد، یا به واسطه حرارتش بدن حیوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حیوان بمیرد، پاک و حلالبودنش اشکال دارد. دوم کسی که شکار میکند، باید مسلمان باشد یا بچه مسلمان باشد که خوب و بد را بفهمد؛ و اگر کافر یا کسی که اظهار دشمنی با اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله را میکند حیوانی را شکار نماید، آن شکار حلال نیست. سوم اسلحه را برای شکارکردن حیوان به کار برد، و اگر مثلاً جایی را نشان کند و اتفاقاً حیوانی را بکشد، آن حیوان پاک نیست، و خوردن آن هم حرام است. چهارم در وقت به کار بردن اسلحه نام خدا را ببرد، و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد، شکار حلال نمیشود، ولی اگر فراموش کند اشکال ندارد. پنجم وقتی به حیوان برسد که مرده باشد، یا اگر زنده است به اندازه سر بریدن آن وقت نباشد، و چنانچه به اندازه سربریدن وقت باشد و سر حیوان را نبرد تا بمیرد، حرام است.