عده ای می پرسند اگر تصور خدا بدیهی است پس چرا این همه منکرین خدا وجود دارد ما نشستیم و با توجه به مفاهیم فلسفه اسلامی پاسخی دادیم ولی برای کسانی که اسلام را قبول ندارند چگونه به این سؤال پاسخ بگوییم؟
عده ای می پرسند اگر تصور خدا بدیهی است پس چرا این همه منکرین خدا وجود دارد ما نشستیم و با توجه به مفاهیم فلسفه اسلامی پاسخی دادیم ولی برای کسانی که اسلام را قبول ندارند چگونه به این سؤال پاسخ بگوییم؟ باید متوجه بود که بدیهیات در نزد همه افراد یکسان نیست. برخی بدیهیات تنها برای عده خاصی بدیهی هستند. این که دو نصف چهار است بدیهی فطری است ( فطریات قسمی از بدیهات هستند و عبارتند از قضایای که قیاسات آنها با خودشان است. لذا این بدیهیات فطری غیر از بحث فطرت در معارف اسلامی است. و بحثی است منطقی) ولی یک کودک 3 یا 4 ساله بداهت آن را نمی فهمد و حتی یک کودک 7 ساله نیز با تأمل ممکن است آن را بفهمد. چرا که مفهوم 2 و 4 و نسبت بین اعداد برای بچه ها به روشنی قابل فهم نیست. قضیه (هر کلی بزرگتر از جزء خودش است) یک قضیه بدیهی است. ولی کسی آن را انکار می کرد و می گفت من می توانم آفتابه ای بسازم که لوله اش از خودش بزرگتر باشد. این شخص خیال می کرده است که کل آفتابه یعنی تنه بدون لوله اش در حالی که آفتابه یعنی تنه و لوله با هم و روشن است که تنه و لوله با هم بزرگتر است از لوله تنها حالا هر قدر هم که این لوله دراز باشد. لذا تصور نادرست یک قضیه نادرست بدیهی نیز می تواند موجب انکار آن شود. در مورد خدا نیز چنین است. آن خدایی که کفار، انکار می کنند ما هم انکار می کنیم. چون خدای مورد انکار آنها یک تصور غلط از خداست. اول باید دید که مراد از خدا کیست. اگر خدا، خدای مسیحی است که در آسمان است و به صورت انسان در می آید و فرزند دارد بلی چنین خدایی تصور و تصدیقش بدیهی نیست و با دلیل نظری هم اثبات نمی شود. اگر خدا، خدای یهود است که با یعقوب نبی کشتی می گیرد و شکست می خورد. بلی بدیهی نیست. اگر خدا، خدا مجسمه و مشبهه است بلی بدیهی نیست. اما اگر خدا یعنی وجود محض و صرف، یعنی وجود نامحدود و بدون ماهیت. یعنی وجود واجب و مستقل؛ بلی چنین موجودی تصورا و تصدیقا بدیهی است. به شرطی که شخص درست آن را تصور کند. اگر توانست تصور درستی از وجود و صرف و محض و نامحدود و استقلال و وجوب و تجرد از ماهیت داشته باشد آنگاه خدا تصورا و تصدیقا بدیهی می شود. اما مشکل اینجاست که خیلی از مردم از چنین تصوری عاجزند. و آنچنان مأنوس با ماهیات، آنهم ماهیات محسوسه هستند که تصور این امور به ذهن شان نیز خطور نمی کند. حتی گاه برخی اساتید فلسفه نیز بین ماهیت صرف و وجود خلط می کنند. این که می بینید برخی اصالت الماهوی هستند یکی از عللش عدم تصور درست از وجود است. وقتی کسی نمی تواند ماهیت تجرد را تصور کند کجا به تصور درست وجود واجب راه خواهد یافت. وقتی کسی از تصور فرشتگان عاجز است و آن ذوات مجرده را به صورت موجودات مادی تصور می کند چگونه از وجود واجب که لطیف تر از وجود ملائک است تصور درستی خواهد داشت. امام علی (ع) در بیانی پیرامون مرگ اشاره به حضرت عزرائیل سلام الله علیه کرده می فرماید: (کیف یصف الهه من یعجز عن صفه مخلوق مثله)(نهج البلاغه، خطبه 111) وقتی گفته می شود خدا نامحدود است. برخی خیال می کنند که خدا وجودی است با طول و عرض بی نهایت. مثل اعداد که بی نهایتند یا مثل خطی که بی نهایت است. در حالی که عدد و خط و حجم بی نهایت همگی محدودند. یعنی حد منطقی دارند. یعنی ماهیت دارند. نامحدود بودن یعنی مجرد از ماهیت بودن. بسیاری از مردم ممکنات را مستقل می بینند در حالی که امکان با استقلال در تناقض است. کسی که وجود رابط را مستقل می بیند کی به وجود مستقل واقعی دست خواهد یافت. بسیاری از مردم علت و معلول را دو چیز جدا از هم تصور می کنند. در حالی که معلول رقیقه علت است، شآن اوست و از سلطان وجود علت، خارج نیست. و جدایی آنها به اعتبار عقلی است. کسی که چنین تصوری از علت و معلول دارد، چه تصوری از علت العلل خواهد داشت. اگر کسی بتواند خدای نامحدود بی ماهیت مستقل غیر رابطی را که علت العلل است و تمام هستی شئون اوست تصور کند بلافاصله وجودش را تصدیق خواهد کرد. وجود محض و حقیقت وجود ،عدم بردار نیست ،چرا که اجتماع نقیضین محال است. و آن که عدم بر نمی دارد واجب الوجود است. عالم امکان را بسان یک کل تصور کنید طوری که هیچ ممکن الوجودی خارج از این کل نماند. آیا از اجتماع این ممکنات واجب الوجود درست می شود. عقل بالبداهه حکم می کند که از اجتماع ممکنات ابدا واجب درست نمی شود. پس این کل نیز ممکن است و محتاج به غیر. و غیری در خارج این کل نیست جز عدم و وجود( خارج عقلی مراد است ). عدم که تکلیفش روشن است پس می ماند وجود و این وجود خدا است. عقل شما از تصور جهان بسان یک کل چاره ای جز پذیرش یک موجود واجب ندارد. اگر ممکن را درست تصور کنید از پذیرش واجب چاره ای نخواهد بود. خداوند متعال می فرماید: (أفی الله شک فاطر السموات و الارض ...)(ابراهیم، 10) فاطر یعنی شکافنده. و (سموات+ ارض) مساوی است با عالم بسان یک کل. عالم مثل یک چاه است. ما چاه را یک چیزی می بینیم. در حالی که چاه موجود نیست،بلکه یک شکاف است، آنچه بوده است خاکی است که اطراف چاه را احاطه کرده است. عالم یک حقیقت ربطی است که با وجود، رخ نمایی می کند. مثل چاه که با وجود خاک معنی دارد. عالم امکان بدون علتش هیچ است. نمود علتش است. عالم بسان سایه است، که نبود نور است لکن ما آن را بود تصور می کنیم. سایه در حالی که خود چیزی نیست ولی نمودار صاحب سایه است. ممکن الوجود فی نفسه محروم از نور وجود است. لکن نوروجود، یک نور ازلی و ابدی است که بر هیاکل ممکنه تابیده است. و طلوع و غروبی نیز ندارد. و چون طلوع و غروب ندارد ناپیدا است. یعنی ظهور دائمی اش باعث بطونش شده است. همه اشیاء روی زمین را نور خورشید روشن کرده است. ما وقتی به درخت نگاه می کنیم می گوییم درخت را دیدم در حالی که ما نور منعکس شده از درخت را می بینیم. باید می گفتیم من درخت را به واسطه نور دیدم اما به خاطر وضوح نور ما از آن غافل می مانیم و تا دقت و توجه نداشته باشیم متوجه نور نمی شویم اگر منبع نوری غیر از خورشید در جهان نبود و خورشید نیز طلوع و غروبی نداشت و همیشه در یک نقطه ثابت بود اکثر مردم متوجه می شدند که خورشید منبع نور است. و اساسا متوجه نور نمی شدند اگر دمای هوا همیشه ثابت بود و تغییری نمی کرد کسی متوجه دما نمی شد. این تغییرهاست که ما را متوجه اشیاء می کند. تضادهاست که ما را متوجه امور می کند. (تعرف الاشیاء باضدادها) خدا تنها منبع نور عالم است. نه طلوعی دارد و نه غروبی و نه تغییری. نه ضدی دارد و نه مشابهی. فلذا مردم از او غافلند. و او از مردم مخفی است بخاطر شدت ظهورش.(الله نور السموات و الارض ...)(نور، 35) خدا نور عالم است. و نور عین ظهور است و ظاهر کننده اشیاء. نوری است که تاریکی در مقابل آن نیست. (نور لاظلام فیه) او نور نور است. خود برهان خود است: (البرهان المبین الذی هو نور مع نور و نور من نور و نور فی نور و نور علی نور و نور فوق کل نور و نور یضیء به کل ظلمه)(کافی، ج 2، ص 583، دارالکتب السلامیه، تهران، 1365) بنابراین این همه دلایل اثبات وجود خدا برای آن است که انسان ها را به یک تصور درست از خدا برساند و برای اهل تحقیق این براهین در حد تنبیه است. و حکیم محتاج به دلیل بر وجود خدا نیست. بلکه او دلیل را از خدا می گیرد و بر مردم عرضه می کند. لذا محتاج خداست. نه خدا محتاج دلیل. واجب الوجود غنی از هر چیزی است حتی از دلیل و برهان بلکه او خود برهان خود و برهان ممکنات است. امام علی علیه السلام می فرمایند: (یا من دل علی ذاته بذاته ...)(بحار، ج 84، ص 339) امام حسین علیه السلام در دعای عرفه می فرمایند: (کیف تسدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک ،متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک ،عمیت عین لاتراک ... چگونه بر وجود تو استدلال می شود با چیزی که آن چیز در وجودش محتاج به توست. آیا برای غیر تو ظهوری است که تو فاقد آن هستی تا این که آن غیرظاهر کننده تو باشد. تو کی غایب و پنهان بوده ای که محتاج به دلیل باشی که به تو راهنمایی کند. و کی دور بوده ای که آثار تو مردم را به تو برساند. کور باد آن چشمی که تو را نبیند). (بحار، ج 64، ص 142) بنابراین خدا برای آنکه کور نیست و چشم عقلش بیناست و در قید ماده و ماهیت و تخیلات نیست کاملا آشکار است. و خدا را قبل از هر چیزی مشاهده می کند و با خدا عالم را می بیند و درک می کند. اما برای کسی کور است و نابینا دیدن ممکن نیست مگر با اصلاح چشم. براهین خداشناسی نیز برای منکر خدا در حکم وسیله جراحی است که چشم عقل او را باز می کند. البته برخی نیز به تشبیهات و تمثیلات بسنده کرده و دنبال بیناشدن نیستند مثل بسیاری از مردم.
عنوان سوال:

عده ای می پرسند اگر تصور خدا بدیهی است پس چرا این همه منکرین خدا وجود دارد ما نشستیم و با توجه به مفاهیم فلسفه اسلامی پاسخی دادیم ولی برای کسانی که اسلام را قبول ندارند چگونه به این سؤال پاسخ بگوییم؟


پاسخ:

عده ای می پرسند اگر تصور خدا بدیهی است پس چرا این همه منکرین خدا وجود دارد ما نشستیم و با توجه به مفاهیم فلسفه اسلامی پاسخی دادیم ولی برای کسانی که اسلام را قبول ندارند چگونه به این سؤال پاسخ بگوییم؟

باید متوجه بود که بدیهیات در نزد همه افراد یکسان نیست. برخی بدیهیات تنها برای عده خاصی بدیهی هستند. این که دو نصف چهار است بدیهی فطری است ( فطریات قسمی از بدیهات هستند و عبارتند از قضایای که قیاسات آنها با خودشان است. لذا این بدیهیات فطری غیر از بحث فطرت در معارف اسلامی است. و بحثی است منطقی) ولی یک کودک 3 یا 4 ساله بداهت آن را نمی فهمد و حتی یک کودک 7 ساله نیز با تأمل ممکن است آن را بفهمد. چرا که مفهوم 2 و 4 و نسبت بین اعداد برای بچه ها به روشنی قابل فهم نیست. قضیه (هر کلی بزرگتر از جزء خودش است) یک قضیه بدیهی است. ولی کسی آن را انکار می کرد و می گفت من می توانم آفتابه ای بسازم که لوله اش از خودش بزرگتر باشد. این شخص خیال می کرده است که کل آفتابه یعنی تنه بدون لوله اش در حالی که آفتابه یعنی تنه و لوله با هم و روشن است که تنه و لوله با هم بزرگتر است از لوله تنها حالا هر قدر هم که این لوله دراز باشد. لذا تصور نادرست یک قضیه نادرست بدیهی نیز می تواند موجب انکار آن شود.
در مورد خدا نیز چنین است. آن خدایی که کفار، انکار می کنند ما هم انکار می کنیم. چون خدای مورد انکار آنها یک تصور غلط از خداست. اول باید دید که مراد از خدا کیست. اگر خدا، خدای مسیحی است که در آسمان است و به صورت انسان در می آید و فرزند دارد بلی چنین خدایی تصور و تصدیقش بدیهی نیست و با دلیل نظری هم اثبات نمی شود. اگر خدا، خدای یهود است که با یعقوب نبی کشتی می گیرد و شکست می خورد. بلی بدیهی نیست. اگر خدا، خدا مجسمه و مشبهه است بلی بدیهی نیست. اما اگر خدا یعنی وجود محض و صرف، یعنی وجود نامحدود و بدون ماهیت. یعنی وجود واجب و مستقل؛ بلی چنین موجودی تصورا و تصدیقا بدیهی است. به شرطی که شخص درست آن را تصور کند. اگر توانست تصور درستی از وجود و صرف و محض و نامحدود و استقلال و وجوب و تجرد از ماهیت داشته باشد آنگاه خدا تصورا و تصدیقا بدیهی می شود. اما مشکل اینجاست که خیلی از مردم از چنین تصوری عاجزند. و آنچنان مأنوس با ماهیات، آنهم ماهیات محسوسه هستند که تصور این امور به ذهن شان نیز خطور نمی کند. حتی گاه برخی اساتید فلسفه نیز بین ماهیت صرف و وجود خلط می کنند. این که می بینید برخی اصالت الماهوی هستند یکی از عللش عدم تصور درست از وجود است. وقتی کسی نمی تواند ماهیت تجرد را تصور کند کجا به تصور درست وجود واجب راه خواهد یافت. وقتی کسی از تصور فرشتگان عاجز است و آن ذوات مجرده را به صورت موجودات مادی تصور می کند چگونه از وجود واجب که لطیف تر از وجود ملائک است تصور درستی خواهد داشت. امام علی (ع) در بیانی پیرامون مرگ اشاره به حضرت عزرائیل سلام الله علیه کرده می فرماید: (کیف یصف الهه من یعجز عن صفه مخلوق مثله)(نهج البلاغه، خطبه 111)
وقتی گفته می شود خدا نامحدود است. برخی خیال می کنند که خدا وجودی است با طول و عرض بی نهایت. مثل اعداد که بی نهایتند یا مثل خطی که بی نهایت است. در حالی که عدد و خط و حجم بی نهایت همگی محدودند. یعنی حد منطقی دارند. یعنی ماهیت دارند. نامحدود بودن یعنی مجرد از ماهیت بودن. بسیاری از مردم ممکنات را مستقل می بینند در حالی که امکان با استقلال در تناقض است. کسی که وجود رابط را مستقل می بیند کی به وجود مستقل واقعی دست خواهد یافت. بسیاری از مردم علت و معلول را دو چیز جدا از هم تصور می کنند. در حالی که معلول رقیقه علت است، شآن اوست و از سلطان وجود علت، خارج نیست. و جدایی آنها به اعتبار عقلی است. کسی که چنین تصوری از علت و معلول دارد، چه تصوری از علت العلل خواهد داشت.
اگر کسی بتواند خدای نامحدود بی ماهیت مستقل غیر رابطی را که علت العلل است و تمام هستی شئون اوست تصور کند بلافاصله وجودش را تصدیق خواهد کرد.
وجود محض و حقیقت وجود ،عدم بردار نیست ،چرا که اجتماع نقیضین محال است. و آن که عدم بر نمی دارد واجب الوجود است. عالم امکان را بسان یک کل تصور کنید طوری که هیچ ممکن الوجودی خارج از این کل نماند. آیا از اجتماع این ممکنات واجب الوجود درست می شود. عقل بالبداهه حکم می کند که از اجتماع ممکنات ابدا واجب درست نمی شود. پس این کل نیز ممکن است و محتاج به غیر. و غیری در خارج این کل نیست جز عدم و وجود( خارج عقلی مراد است ). عدم که تکلیفش روشن است پس می ماند وجود و این وجود خدا است. عقل شما از تصور جهان بسان یک کل چاره ای جز پذیرش یک موجود واجب ندارد. اگر ممکن را درست تصور کنید از پذیرش واجب چاره ای نخواهد بود. خداوند متعال می فرماید: (أفی الله شک فاطر السموات و الارض ...)(ابراهیم، 10) فاطر یعنی شکافنده. و (سموات+ ارض) مساوی است با عالم بسان یک کل. عالم مثل یک چاه است. ما چاه را یک چیزی می بینیم. در حالی که چاه موجود نیست،بلکه یک شکاف است، آنچه بوده است خاکی است که اطراف چاه را احاطه کرده است. عالم یک حقیقت ربطی است که با وجود، رخ نمایی می کند. مثل چاه که با وجود خاک معنی دارد. عالم امکان بدون علتش هیچ است. نمود علتش است. عالم بسان سایه است، که نبود نور است لکن ما آن را بود تصور می کنیم. سایه در حالی که خود چیزی نیست ولی نمودار صاحب سایه است.
ممکن الوجود فی نفسه محروم از نور وجود است. لکن نوروجود، یک نور ازلی و ابدی است که بر هیاکل ممکنه تابیده است. و طلوع و غروبی نیز ندارد. و چون طلوع و غروب ندارد ناپیدا است. یعنی ظهور دائمی اش باعث بطونش شده است. همه اشیاء روی زمین را نور خورشید روشن کرده است. ما وقتی به درخت نگاه می کنیم می گوییم درخت را دیدم در حالی که ما نور منعکس شده از درخت را می بینیم. باید می گفتیم من درخت را به واسطه نور دیدم اما به خاطر وضوح نور ما از آن غافل می مانیم و تا دقت و توجه نداشته باشیم متوجه نور نمی شویم اگر منبع نوری غیر از خورشید در جهان نبود و خورشید نیز طلوع و غروبی نداشت و همیشه در یک نقطه ثابت بود اکثر مردم متوجه می شدند که خورشید منبع نور است. و اساسا متوجه نور نمی شدند اگر دمای هوا همیشه ثابت بود و تغییری نمی کرد کسی متوجه دما نمی شد. این تغییرهاست که ما را متوجه اشیاء می کند. تضادهاست که ما را متوجه امور می کند. (تعرف الاشیاء باضدادها) خدا تنها منبع نور عالم است. نه طلوعی دارد و نه غروبی و نه تغییری. نه ضدی دارد و نه مشابهی. فلذا مردم از او غافلند. و او از مردم مخفی است بخاطر شدت ظهورش.(الله نور السموات و الارض ...)(نور، 35) خدا نور عالم است. و نور عین ظهور است و ظاهر کننده اشیاء. نوری است که تاریکی در مقابل آن نیست. (نور لاظلام فیه) او نور نور است. خود برهان خود است: (البرهان المبین الذی هو نور مع نور و نور من نور و نور فی نور و نور علی نور و نور فوق کل نور و نور یضیء به کل ظلمه)(کافی، ج 2، ص 583، دارالکتب السلامیه، تهران، 1365)
بنابراین این همه دلایل اثبات وجود خدا برای آن است که انسان ها را به یک تصور درست از خدا برساند و برای اهل تحقیق این براهین در حد تنبیه است. و حکیم محتاج به دلیل بر وجود خدا نیست. بلکه او دلیل را از خدا می گیرد و بر مردم عرضه می کند. لذا محتاج خداست. نه خدا محتاج دلیل. واجب الوجود غنی از هر چیزی است حتی از دلیل و برهان بلکه او خود برهان خود و برهان ممکنات است. امام علی علیه السلام می فرمایند: (یا من دل علی ذاته بذاته ...)(بحار، ج 84، ص 339)
امام حسین علیه السلام در دعای عرفه می فرمایند: (کیف تسدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک ،متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک ،عمیت عین لاتراک ... چگونه بر وجود تو استدلال می شود با چیزی که آن چیز در وجودش محتاج به توست. آیا برای غیر تو ظهوری است که تو فاقد آن هستی تا این که آن غیرظاهر کننده تو باشد. تو کی غایب و پنهان بوده ای که محتاج به دلیل باشی که به تو راهنمایی کند. و کی دور بوده ای که آثار تو مردم را به تو برساند. کور باد آن چشمی که تو را نبیند). (بحار، ج 64، ص 142)
بنابراین خدا برای آنکه کور نیست و چشم عقلش بیناست و در قید ماده و ماهیت و تخیلات نیست کاملا آشکار است. و خدا را قبل از هر چیزی مشاهده می کند و با خدا عالم را می بیند و درک می کند. اما برای کسی کور است و نابینا دیدن ممکن نیست مگر با اصلاح چشم. براهین خداشناسی نیز برای منکر خدا در حکم وسیله جراحی است که چشم عقل او را باز می کند. البته برخی نیز به تشبیهات و تمثیلات بسنده کرده و دنبال بیناشدن نیستند مثل بسیاری از مردم.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین