ما امامت را قبول داریم به خاطر غدیر.برای سایر امامان چگونه اطمینان حاصل کنیم؟
ما امامت را قبول داریم به خاطر غدیر.برای سایر امامان چگونه اطمینان حاصل کنیم؟ 1 امامت امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، هم با احادیث رسول خدا(ص) ثابت می شود هم با کلام امیرمؤمنان(ع)، هم با استناد به آیه ی تطهیر. چون وقتی با آیه ی تطهیر ثابت شود که آن دو بزرگوار، معصومند، امامت به غیر آنها نمی رسد. چون به حکم عقل، با حضور فرد معصوم، تبعیّت از غیر معصوم، جایز نیست. امامت باقی ائمه(ع) نیز با احادیث منقول از رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) و امام حسن و امام حسین(ع) به اثبات می رسد.امامت حضرت مهدی(ع) نیز از مسلّمات مسلمین است که انکارش موجب کفر می شود. چون روایات نبوی در باب مهدی موعود، حتّی در منابع اهل سنّت هم از حدّ تواتر گذشته است. 2- نصّ نبوی بر دوازده خلیفه در این باب ترجمه کتاب ( الانصاف فی النص علی الائمة ) تالیف سید هاشم بحرانی به ترجمه رسولی محلاتی را ملاحظه فرمایید. ذیلاً به چند روایت از این کتاب اشاره می کنیم. ابن طاوس در کتاب طرائف صفحه 174 از أبی اسحاق از حارث و سعید بن بشیر از حضرت امیر علیه السّلام حدیث کرده اند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: ( من پیش از شما (به حوض) می رسم و تو یا علی! ساقی هستی، و حسن (دشمنان را از حوض کوثر) دور کند، و حسین فرمان می دهد، و علی بن حسین فارط است (یعنی پیشاپیش بر آب وارد شود) محمد بن علی ناشر است و جعفر بن محمد راهنمایی کند، و موسی بن جعفر دوستان و دشمنان را شماره کند و منافقین را براندازد، و علی بن موسی مؤمنین را زینت کند، و محمد بن علی اهل بهشت را در جایگاه هایشان منزل دهد، و علی بن محمد برای شیعیان خواستگاری کند و حور العین را به آنان تزویج کند، و حسن بن علی برای اهل بهشت چراغی است که از نور او استفاده کنند، و حضرت هادی (یکی از اسامی حضرت قائم علیه السّلام است) از (گنهکاران) شفاعت کند جایی که خدای تعالی اجازه شفاعت ندهد مگر به کسی که بخواهد.) ( شیخ صدوق در کتاب نصوص از ابو ثابت از ام سلمه حدیث کند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: شبی که مرا به آسمان بردند نگاه کردم بر عرش نوشته بود: (لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه) (خدایی جز خدای یگانه نیست، و محمد فرستاده اوست؟) به وسیله علی او را تأیید و یاری کردم، سپس انوار علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی را دیدم، و نور حجت را در میان آنها دیدم که مانند ستاره درخشان، نورانی بود. عرض کردم: پروردگارا این کیست و آنها کیانند؟ به من ندا شد: ای محمد! این نور علی، فاطمه و دو سبط تو حسن و حسین و امامان پس از تو از اولاد حسین علیه السّلام است که همگی پاکیزه و معصومند، و این (آخرین) نور،حجت (من) است که زمین را پر از عدل و داد کند پس از آنکه از بیدادگری و ستم پر شده باشد.)[1] شیخ صدوق در کتاب نصوص از ابو الحجاف داود بن أبی عوف از حضرت مجتبی علیه السّلام حدیث کند که فرمود: شنیدم از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله که به علی می فرمود: تو وارث علم، و معدن حکم من؛ و امام بعد از من هستی، زمانی که تو به شهادت رسیدی فرزندت حسن، امام است، و چون او به شهادت رسید فرزند (دیگرت) حسین امام (بر مردم) می باشد، و چون حسین به شهادت رسد فرزندش علی است، و نه نفر از صلب حسین امامان پاکیزه اند. عرض کردم: ای رسول خدا نامشان چیست؟ فرمود: علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و مهدی از صلب حسین که زمین را از عدل و داد پر کند چنانچه از ظلم و ستم پر شده باشد.)[2] 3- مهدی موعود در روایات اهل سنّت اعتقاد به مهدی موعود نیز عقیده ای صرفاً شیعی نیست بلکه این مساله از امور مسلّم نزد علمای بزرگ اهل سنّت است. لذا انکار آن انکار یک اعتقاد مشترک بین شیعه و اهل سنّت است. ذیلاً به برخی از روایات اهل سنّت در این باره اشاره می کنیم. رسول خدا (ص) فرمودند: ( یلتفت المهدی علیه السلام و قد نزل عیسی بن مریم علیه السلام کأنما یقطر من شعره الماء فیقول المهدی علیه السلام: تقدم فصلّ بالناس، فیقول: إنما أقیمت الصلاة لک ، فیصلّی خلف رجل من ولدی ؛هنگام ظهور مهدی (عج)، عیسی بن مریم علیهما السّلام، از آسمان فرود می آید در حالیکه به نظر می رسد از موهایش قطرات آب می ریزد، سپس مهدی (عج) پیشنهاد می کند که جلو بایستید تا مردم نماز خود را با اقتدای به شما به جای آورند. حضرت عیسی علیه السلام می فرماید: همانا نماز فقط برای تو برپا شده است. پس عیسی علیه السلام پشت سر مردی از فرزندان من نماز می گزارد. )[3] مچنین فرمودند: ( منا الذی یصلّی عیسی بن مریم خلفه؛از ماست کسی که عیسی بن مریم علیهما السّلام پشت سراو نماز می خواند و به وی اقتدا می کند.)[4] ایضاً امام أحمد بن حنبل ، یکی از ائمه چهارگانه اهل سنّت آورده: ( عن جابر بن عبد اللّه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه (و آله) و سلم: یخرج الدجال فی خفقة من الدین و إدبار من العلم (إلی أن قال) فاذا هم بعیسی بن مریم فتقام الصلاة فیقال له: تقدم یا روح اللّه فیقول: لیتقدم إمامکم فلیصل بکم؛(جابر بن عبد الله) روایت می کند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: زمانیکه دین اسلام به حالت خفقان درآید و علم و دانش الهی بر مردم پشت کند، (دجّال) خروج می کند (تا آنجا که می گوید)عیسی علیه السلام نازل می شود، در حالیکه صفهای جماعت منعقد شده و مردم آماده ی برپایی نماز هستند، به آن حضرت می گویند: یا روح الله! جلو بایستید تا در نماز به شما اقتدا کنیم. می فرماید: امام شما باید جلو قرار بگیرد تا شما به او اقتدا کنید. )[5] روایات اهل سنّت در باب مهدی بسیار زیاد است ؛ که روایات فوق تنها نمونه هایی از آن بود.البته در جزئیّات بحث مهدویّت بین شیعه و سنّی اختلاف است ؛ کما اینکه بین خود اهل سنّت نیز در جزئیّات این مساله اختلافاتی موجود است. افزون بر اینها، شیعه قادر است با استناد به احادیث اهل سنّت، به صورت کلّی، حقّانیّت مذهب شیعه و حقانیّت دوازده امام را اثبات کند. و چه استدلالی قویتر از این که بتوانی با سخن مخالف خودت، حقّانیّت خودت را ثابت کنی؟! خلاصه ی اثبات شیعه چنین است. رسول خدا(ص) بیان نموده اند که بعد از ایشان، تنها دوازده نفر خلیفه برای آن حضرت وجود خواهند داشت. و می دانیم که جز شیعه، هیچ مذهبی نیست که دوازده خلیفه داشته باشد. پس آن دوازده خلیفه ی مورد نظر رسول خدا(ص)، نمی توانند باشند مگر همین دوازده امام شیعه. بلی اگر دو یا چند مذهب اسلامی وجود داشت که دوازده خلیفه داشته باشند، در آن صورت نمی توانستیم چنین استدلالی بکنیم، امّا واقع مطلب آن است که در بین مذاهب اسلامی، تنها یک مذهب است که موافق با احادیث دوازده خلیفه، دارای دوازده امام باشد. نحوه استدلال به حدیث خلفای دوازدگانه بر حقّانیّت شیعه این حدیث در جوامع روایی اهل سنّت به طرق مختلف و با الفاظ متفاوت نقل شده که به برخی نقلهای آن اشاره می شود: ( عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبی صلی اللّه علیه (و آله) و سلم یقول: لَا یَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِیزاً إِلَی اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ قَالَ کَلِمَةً لَمْ افْهَمْهَا ، فقلت لأبی: ما قال؟ قال: کلّهم من قریش ؛جابر بن سمره گوید: شنیدم از رسول الله (ص) که می فرمودند: همواره اسلام عزیز است با دوازده خلیفه. سپس کلمه ای گفتند که من نفهمیدم ؛ به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش می باشند)[6] ( عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَال: دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عَلَی النّبی (ص) فسمعته یقول: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنْ یَنْقَضِیَ حتّی یَمْضِیَ فِیهمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ تکلّم بکلام خفیّ علیّ ؛ قال قلت لابی ما قال؟ قال قال کلّهم من قریش ؛ جابر بن سمره گوید: به اتفاق پدرم خدمت حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله رسیدیم ، شنیدم که حضرت می فرمودند: این امر منقضی (سپری) نخواهد شد تا آنگاه که دوازده نفر خلیفه در میان ایشان بگذرند ؛ سپس مطلبی خفی فرمودند. به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش خواهند بود) [7] این حدیث از طرق مختلف در منابع شیعه و سنّی نقل شده و در صحّت آن تردید نتوان نمود؛ کما اینکه علمای اهل سنّت بر درستی آن اذعان نموده اند؛ چون همانطور که ملاحظه می فرمایید، این احادیث، در صحیح مسلم آمده اند؛ و مستحضرید که اهل سنّت، تمام احادیث صحیح مسلم را بی چون و چرا، صحیح و معتبر می دانند. امّا استدلال شیعه با این روایت چگونه است؟ شیعه می گوید: طبق این حدیث ، رسول خدا (ص) خلفای حقیقی خود را دوازده نفر از قریش معرّفی نموده است. حال دو سوال مطرح می شود: 1 آیا این دوازده نفر را مسلمین باید انتخاب کنند یا به طریقی باید از سوی خدا انتخاب شوند؟ 2 این دوازده نفر چه کسانی هستند؟ اهل سنّت انتخاب خلیفه را به بشر واگذار کرده اند ؛ البته خودشان به غلط می گویند به مسلمین واگذار شده. حال آنکه می دانیم ابوبکر را اندکی از مردم مدینه انتخاب کردند نه مسلمین ؛ و حتّی آن اندک ، از بزرگان صحابه هم نبودند ؛ چون به نصّ تاریخ ، علی بن طالب ، اوّل مسلمان بعد از رسول خدا(ص) با این انتخاب موافق نبود ؛ و همراه او بودند در این امر کسانی چون سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عمار یاسر و زبیر و ... . عمر بن خطاب را هم ابوبکر نصب نمود نه مسلمین. عثمان هم با شورای شش نفره انتخاب شد آن هم نه با اتّفاق رأی. و جالب این بود که خلیفه ی بعد از او البته از منظر اهل سنّت در آن شوری با خلافت وی مخالفت کرد. پس چگونه هم با وجود عثمان اسلام حفظ می شود و هم با وجود علی (ع)؟ حال آنکه این دو نفر ، دو برداشت مختلف از اسلام دارند ؛ و یکی ، خلافت دیگری را قبول ندارد. حال اگر این شیوه درست است ؛ پس چرا رسول خدا (ص) پیشاپیش برای خلفای خود عدد و مشخّصات تعیین می نماید؟ اینکه اوّلاً باید دوازده نفر باشند نه بیش و نه کم. ثانیاً باید همگی قریشی باشند. ثالثاً باید چنان باشند که با وجودشان ، دین خدا عیناً حفظ شود. آیا با خلیفه ی انتخابی مردم ، دین خدا محفوظ می ماند؟ آیا خلیفه همان رئیس جمهور است یا جانشین رسول خدا (ص) در حفظ و تبیین و اجرای دین؟ ابوبکر و عمر و عثمان چه داشتند که دیگر مسلمین نداشتند؟ اینها چه داشتند که محتاج هادی و تبیین کننده ی دین نبودند ولی دیگران به هدایت و تبیین اینها محتاج گشتند؟ آیا غیر از این است که اینها خودشان نیز محتاج امامی هدایت کننده اند؟! و اگر کسی یادشان ندهد چیزی از حقایق قرآن نمی دانند؟! شوخی نیست ، قرآن کریم ( تبیاناً لکلّ شیء ) می باشد. یعنی این خلفای سه گانه ، عالم به ( تبیاناً لکلّ شیء ) بودند ، که محتاج امام و تبیین کننده ی دین نبودند؟ اگر چنین ادّعایی کنید یقین رسوا خواهید گشت. اگر می گویید که اینها با قرآن و سنّت هدایت می شدند ، می گوییم: قرآن و سنّت دست همه ی مسلمین بود. اگر وجود قرآن و سنّت کافی برای هدایت مردم و کافی برای اتمام حجّت خداست ، اساساً چه نیازی به خلیفه است؟ در این صورت خلیفه ، رئیس جمهوری بیش نخواهد بود. اگر می گویید: اینها به اجتهاد عمل می کردند ، می گوییم: دیگرانی هم بودند که اجتهاد داشتند. پس چرا آنها باید اجتهاد خود را وا می نهادند و به اجتهاد اینها گردن می گذاشتند؟ از این گذشته وقتی طبق حدیث مدینة العلم ، علی بن طالب (ع) باب علم نبی است ، چرا باب علم نبی را رها کرده از اجتهاد ظنّی دیگران تبعیّت کنیم؟! وقتی طبق حدیث منزلت که در صحاح اهل سنّت آمده علی بن طالب (ع) افضل از هارون نبی می باشد ، چرا افضل از یک پیغبر را رها نموده از اجتهاد ابوبکر تبعیّت کنیم؟! مگر عقلمان پاره سنگ برداشته؟! گیریم که تمام مسلمین صدر اسلام به ابوبکر رأی داده باشند ؛ کجای اسلام آمده که شما وظیفه دارید در امور دین خودتان تابع رأی مردم باشید؟ آنها برای خودشان رئیس جمهور انتخاب کردند ، ما چرا باید به انتخاب آنها گردن نهیم؟ امّا اگر خلیفه را رئیس جمهور نمی دانید و او را حافظ حقیقت دین و تبیین کننده ی اسلام و قرآن می شناسید ، بفرمایید که با وجود باب علم رسول و افضل از هارون نبی در میان امّت ، چگونه نوبت این کارها به امثال ابوبکر و عمر و عثمان رسیده است؟ به حکم عقل و با استفاده از حدیث مورد بحث ، تنها با امامت یک انسان معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن کریم است که اسلام با تمام حقیقتش حفظ می شود ، و تنها چنین کسی است که از هدایت دیگر افراد بشر بی نیاز می باشد ؛( أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون؛آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟! )[8] لذا هرگاه یک غیر معصوم و غیر عالم به جمیع حقائق قرآن به امامت انتخاب شود ، خواهیم پرسید: امام خود او کیست؟ اگر امام داشتن لازم است ، که به اتّفاق علمای شیعه و سنّی چنین است ، چرا فقط برای ما لازم است ؛ و برای خود آن خلفای انتخابی لازم نیست؟ مگر آنها چه ویژگی خاصّی دارند که امام نمی خواهند ولی دیگران امام می خواهند؟! وقتی او معصوم نیست ، پس کسی باید باشد که راه راست را به او بنماید ؛ و اگر او عالم به جمیع حقائق قرآن نیست ، چگونه می تواند اسلام را تمام و کمال حفظ و تبیین و منتقل کند ؛ و از کجا معلوم که تبیین او از قرآن درست باشد؟ امّا اگر کسی معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن بود ، بدیهی است که دیگر نیازی به امام نخواهد داشت. چون جهلی به دین ندارد تا کسی آن را برطرف سازد ؛ و خطایی نمی کند تا کسی آن را هشدار دهد. پس اگر طبق حدیث مورد بحث ، خلیفه ی رسول خدا (ص) باید چنان باشد که با وجود او و در وجود او حقیقت اسلام ، حفظ گردد ، یقیناً چنین کسی باید معصوم از خطا و عالم به جمیع حقائق قرآن باشد. و در صدر اسلام ، تنها علی بن ابی طالب بود که باب علم نبی بود ؛ و منزلتش به پیامبر (ص) مثل منزلت هارون نبی بود به موسی (ع) ؛ و شک نیست که رسول خدا (ص) افضل از موسی(ع) است. پس به همان میزان علی (ع) باید از هارون(ع) افضل باشد تا این نسبت حفظ گردد. گذشته از اینها روایات چندی از خود اهل سنّت نقل شده که در آنها به صراحت از عینیّت بین علی (ع) و قرآن کریم سخن به میان آمده است. پس با وجود چنین کسی ،محال است که دین خدا در میان خلق موجود نباشد ؛ و با وجود او حجّت خدا بر خلق تمام نگردد. به نقل اهل سنّت ، رسول خدا (ص) فرمودند:( علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة؛ علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.)[9] و روایت کرده اند که فرمودند:( علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ؛ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند )[10]پس اگر علی (ع) حتّی یک خطای کوچک انجام دهد ، دیگر معیّت با حقّ و قرآن نخواهد داشت. چرا که در قرآن کریم خطا راه ندارد ؛ کما اینکه هر چه خطاست ، یقیناً حقّ نیست. پس اگر همواره حقّ و قرآن با علی است و علی همواره با حقّ و قرآن است ، لازمه اش آن است که حضرتش معصوم از خطا و عالم به جمیع حقّ و قرآن باشد. در غیر این صورت چنین معیّت تامّی معنا نخواهد داشت. باز روایت نموده اند: ( ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم؛ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهای من چگونه رفتار می کنید؟ مردی برخاست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهای شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبی از آن در دست خدا می باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگی را برای آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشی نگیرید که به هلاکت می رسید و سخنی به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند) [11] و در نقل دیگری از این حدیث متواتر فرمودند: ( ... فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسّکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتی، و إن اللطیف الخبیر نبأنی أنهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربی، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولی به من نفسه فعلیّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؛ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهای من چگونه رفتار می کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهای شما چیست؟ فرمود: یکی کتاب خداست که جانبی از آن در دست خدا می باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگری عترت من است؛ خدای لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگی را برای آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشی نگیرید که به هلاکت می رسید و در مورد آنها کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد. و سخنی به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او اولی ترم، علی هم اولی تر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار! )[12]  امّا سوال دوم: این دوازده نفر ، که رسول خدا(ص) فرمودند ، چه کسانی هستند؟ اگر اهل سنّت روش خود را در انتخاب خلیفه درست می داند پس بشمارد این خلفای دوازدگانه را. اگر خلفا را محصور کنند در خلفای راشدین ، تعداد آنها به قول خودشان چهار نفر است ؛ معاویه را هم نمی توانند خلیفه بدانند ؛ چرا که: اوّلاً دو خلیفه ی حقّ باهم نمی جنگند ؛ حال آنکه معاویه با علی (ع) جنگیده است. و به یقین اگر یکی از این دو در مسیر اسلام است ، دیگری راه به خطا می رود. کدام عاقل می پذیرد که دو نفر هر دو حقّ باشند و باهم دشمنی کنند؟! و اهل اسلام اتّفاق نظر دارند که هر که با امام بجنگد مهدورالدم می باشد. ثانیاً او با امام حسن (ع) جنگیده است که به اتّفاق شیعه و سنّی و طبق حدیث نبوی ، یکی از دو سیّد جوانان اهل بهشت می باشد. پس چگونه کسی که با سیّد جوانان اهل بهشت می جنگد و می شود جانشین پیامبر؟! از معاویه که بگذریم نوبت به یزید می رسد که سبط اصغر را شهید نموده است. اگر او حقیقتاً خلیفه ی پیامبر بوده ، پس امام حسین (ع) در جنگ با او از اسلام خارج گشته است ؛ کما اینکه یزیدیان همین را قائل بودند و حضرت را خارجی (خروج کرده بر خلیفه و خارج شده از دین) می گفتند. حال آنکه چنین کسی نمی تواند سیّد جوانان بهشت باشد. پس اگر به حکم روایات صحیح یقین داریم که امام حسین(ع) سیّد جوانان اهل بهشت است ، دیگر دشمن و کشنده ی او نمی تواند بر حقّ باشد. بعد از یزید نیز خلفای بعدی یکی از یکی بدتر بوده اند. پس چگونه دین با وجود آنها عزیز شده؟ تاریخ قطعی گواه است که از زمان معاویه تا زمان عمر بن عبدالعزیز تمام خلفای اموی فتوی داده بودند که بر سر منبر نماز جمعه باید علی بن ابی طالب را سبّ و لعن کنند. آیا این استنباط خلفای شما از اسلام ، حقیقتاً حفظ اسلام و تبیین درست اسلام می باشد؟ از این گذشته تعداد این خلفا بسیار بیش از دوازده تن می باشند. لذا اهل سنّت از هیچ راهی نمی تواند این دوازده خلیفه را تعیین کند. پس یا حدیث مورد بحث ، جعلی است ؛ که علما این را نمی پذیرند ؛ بخصوص که در صحاح اهل سنّت آمده است ؛ یا معاذ الله رسول خدا (ص) دروغ گفته اند ، که این نیز محال است ؛ یا روش اهل سنّت در انتخاب خلیفه نادرست می باشد. امّا شیعه ی اثناعشری این دوازده خلیفه را بی هیچ مشکلی معرّفی می کند. بر این استدلال اشکالاتی شده که به بررسی آنها می پردازیم. 1 گفته شده: ( در روایت از این داوزده تن بعنوان خلیفه نام برده شده است در حالیکه هیچکدام از ائمه شیعه بجز علی ابن ابی طالب و فرزند برومند ایشان حسن بن علی آنهم برای مدت کوتاهی به خلافت نرسیدند. پس مراد از این دوازده تن نمی تواند ائمه شیعه باشد). پاسخ: اوّلاً طبق این اشکال، ائمه ما این دوازده خلیفه نیستند. خلفای اهل سنّت هم که یا کمتر از دوازده اند یا بیشترند و اکثرشان نیز به خاطر جنایات آشکاری که کرده اند ، لیاقت خلافت ندارد. پس لابد از منظر اشکال کننده معاذ الله رسول خدا (ص) دروغ گفته اند. بالاخره طبق حدیث مورد بحث باید دوازده خلیفه را مشخّص نماییم. حال این گوی و این میدان. اگر ائمه ی دوازدگانه ی ما آن خلفای مورد نظر رسول خدا(ص) نیستند پس شما اهل سنّت لطف بفرمایید و بگویید که کیانند آن دوازده نفر؟ ثانیاً رسول خدا (ص) نفرمود بعد از من دوازده نفر خلیفه ، بالفعل به حاکمیّت سیاسی جامعه می رسند ؛ بلکه فرمودند: تا زمانی که دوازده خلیفه بین شما باشند ، این امر (اسلام) پایدار و عزیز می ماند. مثل اینکه کسی بگوید: هوا روشن است تا زمانی که خورشید در آسمان می باشد. پس اگر خورشید در آسمان نبود ، هوا نیز روشن نخواهد بود. بنا بر این طبق سخن رسول خدا (ص) اگر دوازده خلیفه بین مردم نباشند دین نیز پایدار نخواهد بود. و شکّ نداریم که بعد از رسول خدا (ص) دین او را وارونه ساختند. اگر وارونه نساختند پس چرا علی (ع) تا مدّتها حاضر به بیعت با ابوبکر نشد؟ و چرا حضرت فاطمه (س) هیچگاه با او بیعت نکرد تا رحلت نمود؟ بالاخره علی (ع) درست نماز می خواند که دست بر شکم نمی گذاشت یا جناب عمر بن خطّاب؟ بالاخره وضوی علی (ع) درست بود یا وضوی جناب عثمان؟ آیا تحریم نمودن دو متعه (متعة الحجّ و متعة النساء) به دست عمر بن خطّاب ، تغییر دین نبود؟ حال آنکه طبق روایات خود اهل سنّت ، هم در زمان پیامبر (ص) این امر مجاز بود هم در زمان جناب ابوبکر. و... . پس اگر از این زوایه نگاه می کنید ، عرض می شود که مردم خلیفه حقیقی رسول خدا را به رسمیّت نشناختند ، لذا دین درستی هم نداشتند ؛ و بخش عظیمی از سنّت نبوی را هم از دست دادند. تاریخ قطعی گواه است که ابوبکر و عمر اجازه ی نقل روایت نبوی را نمی دادند و هر چه اصحاب از روایات نوشته بودند ، این دو نفر گرفتند و آتش زدند. شعار حسبنا کتاب الله نیز یادمان نرفته. نتیجه ی چنین شعاری می شود همین آتش زدن احادیث نبوی. جریان کاغذ و قلم را که در صیح بخاری و مسلم آمده به خاطر آوردید! بخاری و مسلم در معتبرترین کتاب اهل سنّت آورده اند: ( لما حضر رسول الله صلّی الله علیه و سلم، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبیّ صلّی الله علیه و سلم: هلموا أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال عمر: إنّ رسول الله صلّی الله علیه و سلم قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله، فاختلف أهل البیت، و اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یکتب لکم رسول الله صلّی الله علیه و سلم، و منهم من یقول ما قال عمر. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلّی الله علیه و سلم، قال النبیّ صلّی الله علیه و سلم: قوموا ؛ زمانی که رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، در حالی که اصحاب دور ایشان را گرفته بودند و عمر بن خطّاب نیز در بین آنها بود فرمودند: کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه نموده در حالی که کتاب خدا نزد شماست و کتاب خدا ما را کفایت می کند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم کردند. پس بعضی می گفتند: کاغذ و قلم بیاورید تا رسول خدا چیزی بنویسد ؛ و برخی دیگر می گفتند آنچه را که عمر گفت. پس زمانی که بیهوده گویی و اختلاف نزد رسول خدا بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون))[13] این جمله ی عمر بن خطّاب ، به وضوح نشان می دهد که او نه تنها عصمت مطلق رسول خدا را قبول نداشته بلکه حتّی فتوا به زوال عقل آن جناب نیز داده است. چون منظور وی از اینکه بیماری بر رسول خدا غلبه نموده ، این است که آن حضرت معاذ الله هذیان می گوید ؛ و هذیان زمانی بر شخص عارض می شود که عقل او مخدوش شود. و این واقعاً برای هرانسان منصفی جای سوال است که چرا وی چنین نسبت زشت و ناروایی را به رسول الله داد؟ در حالی که اگر چنین نسبتی را به شخصی عادی بدهند ، اقوام او موی از سر گوینده می کنند. همچنین جای سوال است که چگونه برادران اهل سنّت ما کسی را به خلافت برگزیدند که با ممانعت از نوشته شدن آن مکتوب ، موجب این همه اختلاف میان امّت اسلام شد؟ پیامبر خدا به صراحت فرمود که ( کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید ) و او مانع از نوشته شدن آن مطلب شد ؛ پس او مقصّر در تمام این اختلافات است ؛ و کسی که چنین جرمی را در حقّ مسلمین مرتکب شده یقیناً شأنیّت آن را نخواهد داشت که خلافت رسول الله را بر عهده بگیرد. چگونه کسی که خود موجب اختلاف امّت شده ، می تواند دین خدا را حفظ و تبیین نماید. او این اندازه از قرآن بی خبر بود که وقتی می گفت: ( عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله ) متوجّه نبود که خود همین قرآن گفته است: ( ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید ، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید)[14] و فرموده: ( وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول و اطاعت کنید خدا را و اطاعت نمایید رسول را )[15] وقتی کسی در زمان حیات خود پیامبر(ص) او را نافرمانی می کند ، چگونه بعد از رحلت او مدافع دین او خواهد بود؟! مطلب دیگر اینکه این دوازده نفر همواره خلیفه ی رسول الله بوده اند ؛ اگر چه بسیاری از مردم نپذیرفتند و تنها گروهی از مسلمین تابع آنها بودند و اکنون نیز تنها اندکی تابعند. خلیفه ی رسول خدا را خدا تعیین می کند ؛ با رأی مردم خلیفه درست نمی شود که با عدم پذیرش مردم ، کسی از خلافت بیفتد ؛ بلی با عدم پذیرش مردم ، او خانه نشین می شود نه اینکه از خلافت بیفتد. اگر مردم نبوّت کسی را نپذیرند او از نبوّت می افتد؟ خلیفه ی رسول خدا (ص) مسئولیّتهایی دارد مثل تبیین درست دین ، هدایت طالبان هدایت و اداره ی جامعه. حال اگر مانعی پیش آمد و او نتوانست بخشی از مسئولیّت خود را اجراء نماید ، آیا باقی کارهای او نیز معطّل می ماند؟ ما می بینیم که ائمه شیعه در تمام مدّت عمرشان وظیفه ی تبیین دین و هدایت هدایت جویان را انجام داده اند ؛ و این همه معارف از خود به جا گذاشته اند که اهل سنّت یک هزارم آن را هم ندارند. پس عملاً دوازده خلیفه در میان مردم حضور داشتند و خلافت می کردند ؛ لکن امارت نداشتند ؛ چرا که امارت منوط به پذیرش مردم است ؛ و مردم پذیرش نداشتند. و آنها که پذیرش نداشتند دین درستی هم نداشتند ؛ و آنها که این خلفای حقیقی را پذیرفته بودند به دین حقیقی هم راه یافته بودند. مطلب سوم آنکه از زمان رسول خدا (ص) تا کنون هیچگاه دین اسلام حقیقی از بین نرفته است و همواره با وجود این دوازده خلیفه ، حقّ در میان امّت وجود داشته است ؛ اگر چه فرقه های باطل نیز همواره درست شده اند و درست خواهند شد. لذا اصل دین با وجود این دوازده نفر همواره باقی است ؛ و همواره نیز پیروانی دارد. در حدیث هفتاد و سه فرقه نیز آمده که رسول الله (ص) فرمودند: امّت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها یکی از آنها اهل نجات می باشد. پس هموراه خلفای دوازدگانه یکی بعد از دیگری در میان امّت بوده اند و فرقه ی ناجیّه مذهب ایشان بوده است.   پی نوشت ها: [1]الانصاف فی النص علی الائمة ع، ترجمه فارسی، ص63 [2]الانصاف فی النص علی الائمة ع، ترجمه فارسی، ص66 [3]الصواعق المحرقة ، ابن حجر عسقلانی ، ص 98 [4]کنز العمال ، ج14 ، ص 266 [5]مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج 3 ، ص 367 [6]صحیح مسلم ،ج6،ص3 [7]صحیح مسلم ،ج6 ،ص3 [8]یونس:35 [9]تاریخ بغداد،خطیب بغدادی،ج 14 ،ص322 - تاریخ مدینة دمشق،ابن عساکر،ج42، ص4491 [10]المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 -کنزالعمال ، المتقی الهندی،ج11،ص 603 [11]المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج3 ، ص66 و با کمی اختلاف در المستدرک،حاکم نیشابوری، ج3 ،ص109 [12]المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167 [13]صحیح بخاری ، ج7، ص9 - صحیح مسلم ، ج5 ، ص76 [14]الحشر:7 [15]آل عمران:132
عنوان سوال:

ما امامت را قبول داریم به خاطر غدیر.برای سایر امامان چگونه اطمینان حاصل کنیم؟


پاسخ:

ما امامت را قبول داریم به خاطر غدیر.برای سایر امامان چگونه اطمینان حاصل کنیم؟


1 امامت امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، هم با احادیث رسول خدا(ص) ثابت می شود هم با کلام امیرمؤمنان(ع)، هم با استناد به آیه ی تطهیر. چون وقتی با آیه ی تطهیر ثابت شود که آن دو بزرگوار، معصومند، امامت به غیر آنها نمی رسد. چون به حکم عقل، با حضور فرد معصوم، تبعیّت از غیر معصوم، جایز نیست. امامت باقی ائمه(ع) نیز با احادیث منقول از رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) و امام حسن و امام حسین(ع) به اثبات می رسد.امامت حضرت مهدی(ع) نیز از مسلّمات مسلمین است که انکارش موجب کفر می شود. چون روایات نبوی در باب مهدی موعود، حتّی در منابع اهل سنّت هم از حدّ تواتر گذشته است.
2- نصّ نبوی بر دوازده خلیفه در این باب ترجمه کتاب ( الانصاف فی النص علی الائمة ) تالیف سید هاشم بحرانی به ترجمه رسولی محلاتی را ملاحظه فرمایید. ذیلاً به چند روایت از این کتاب اشاره می کنیم. ابن طاوس در کتاب طرائف صفحه 174 از أبی اسحاق از حارث و سعید بن بشیر از حضرت امیر علیه السّلام حدیث کرده اند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: ( من پیش از شما (به حوض) می رسم و تو یا علی! ساقی هستی، و حسن (دشمنان را از حوض کوثر) دور کند، و حسین فرمان می دهد، و علی بن حسین فارط است (یعنی پیشاپیش بر آب وارد شود) محمد بن علی ناشر است و جعفر بن محمد راهنمایی کند، و موسی بن جعفر دوستان و دشمنان را شماره کند و منافقین را براندازد، و علی بن موسی مؤمنین را زینت کند، و محمد بن علی اهل بهشت را در جایگاه هایشان منزل دهد، و علی بن محمد برای شیعیان خواستگاری کند و حور العین را به آنان تزویج کند، و حسن بن علی برای اهل بهشت چراغی است که از نور او استفاده کنند، و حضرت هادی (یکی از اسامی حضرت قائم علیه السّلام است) از (گنهکاران) شفاعت کند جایی که خدای تعالی اجازه شفاعت ندهد مگر به کسی که بخواهد.) ( شیخ صدوق در کتاب نصوص از ابو ثابت از ام سلمه حدیث کند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: شبی که مرا به آسمان بردند نگاه کردم بر عرش نوشته بود: (لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه) (خدایی جز خدای یگانه نیست، و محمد فرستاده اوست؟) به وسیله علی او را تأیید و یاری کردم، سپس انوار علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی را دیدم، و نور حجت را در میان آنها دیدم که مانند ستاره درخشان، نورانی بود. عرض کردم: پروردگارا این کیست و آنها کیانند؟ به من ندا شد: ای محمد! این نور علی، فاطمه و دو سبط تو حسن و حسین و امامان پس از تو از اولاد حسین علیه السّلام است که همگی پاکیزه و معصومند، و این (آخرین) نور،حجت (من) است که زمین را پر از عدل و داد کند پس از آنکه از بیدادگری و ستم پر شده باشد.)[1] شیخ صدوق در کتاب نصوص از ابو الحجاف داود بن أبی عوف از حضرت مجتبی علیه السّلام حدیث کند که فرمود: شنیدم از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله که به علی می فرمود: تو وارث علم، و معدن حکم من؛ و امام بعد از من هستی، زمانی که تو به شهادت رسیدی فرزندت حسن، امام است، و چون او به شهادت رسید فرزند (دیگرت) حسین امام (بر مردم) می باشد، و چون حسین به شهادت رسد فرزندش علی است، و نه نفر از صلب حسین امامان پاکیزه اند. عرض کردم: ای رسول خدا نامشان چیست؟ فرمود: علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و مهدی از صلب حسین که زمین را از عدل و داد پر کند چنانچه از ظلم و ستم پر شده باشد.)[2]
3- مهدی موعود در روایات اهل سنّت اعتقاد به مهدی موعود نیز عقیده ای صرفاً شیعی نیست بلکه این مساله از امور مسلّم نزد علمای بزرگ اهل سنّت است. لذا انکار آن انکار یک اعتقاد مشترک بین شیعه و اهل سنّت است. ذیلاً به برخی از روایات اهل سنّت در این باره اشاره می کنیم. رسول خدا (ص) فرمودند: ( یلتفت المهدی علیه السلام و قد نزل عیسی بن مریم علیه السلام کأنما یقطر من شعره الماء فیقول المهدی علیه السلام: تقدم فصلّ بالناس، فیقول: إنما أقیمت الصلاة لک ، فیصلّی خلف رجل من ولدی ؛هنگام ظهور مهدی (عج)، عیسی بن مریم علیهما السّلام، از آسمان فرود می آید در حالیکه به نظر می رسد از موهایش قطرات آب می ریزد، سپس مهدی (عج) پیشنهاد می کند که جلو بایستید تا مردم نماز خود را با اقتدای به شما به جای آورند. حضرت عیسی علیه السلام می فرماید: همانا نماز فقط برای تو برپا شده است. پس عیسی علیه السلام پشت سر مردی از فرزندان من نماز می گزارد. )[3] مچنین فرمودند: ( منا الذی یصلّی عیسی بن مریم خلفه؛از ماست کسی که عیسی بن مریم علیهما السّلام پشت سراو نماز می خواند و به وی اقتدا می کند.)[4] ایضاً امام أحمد بن حنبل ، یکی از ائمه چهارگانه اهل سنّت آورده: ( عن جابر بن عبد اللّه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه (و آله) و سلم: یخرج الدجال فی خفقة من الدین و إدبار من العلم (إلی أن قال) فاذا هم بعیسی بن مریم فتقام الصلاة فیقال له: تقدم یا روح اللّه فیقول: لیتقدم إمامکم فلیصل بکم؛(جابر بن عبد الله) روایت می کند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: زمانیکه دین اسلام به حالت خفقان درآید و علم و دانش الهی بر مردم پشت کند، (دجّال) خروج می کند (تا آنجا که می گوید)عیسی علیه السلام نازل می شود، در حالیکه صفهای جماعت منعقد شده و مردم آماده ی برپایی نماز هستند، به آن حضرت می گویند: یا روح الله! جلو بایستید تا در نماز به شما اقتدا کنیم. می فرماید: امام شما باید جلو قرار بگیرد تا شما به او اقتدا کنید. )[5] روایات اهل سنّت در باب مهدی بسیار زیاد است ؛ که روایات فوق تنها نمونه هایی از آن بود.البته در جزئیّات بحث مهدویّت بین شیعه و سنّی اختلاف است ؛ کما اینکه بین خود اهل سنّت نیز در جزئیّات این مساله اختلافاتی موجود است. افزون بر اینها، شیعه قادر است با استناد به احادیث اهل سنّت، به صورت کلّی، حقّانیّت مذهب شیعه و حقانیّت دوازده امام را اثبات کند. و چه استدلالی قویتر از این که بتوانی با سخن مخالف خودت، حقّانیّت خودت را ثابت کنی؟! خلاصه ی اثبات شیعه چنین است. رسول خدا(ص) بیان نموده اند که بعد از ایشان، تنها دوازده نفر خلیفه برای آن حضرت وجود خواهند داشت. و می دانیم که جز شیعه، هیچ مذهبی نیست که دوازده خلیفه داشته باشد. پس آن دوازده خلیفه ی مورد نظر رسول خدا(ص)، نمی توانند باشند مگر همین دوازده امام شیعه. بلی اگر دو یا چند مذهب اسلامی وجود داشت که دوازده خلیفه داشته باشند، در آن صورت نمی توانستیم چنین استدلالی بکنیم، امّا واقع مطلب آن است که در بین مذاهب اسلامی، تنها یک مذهب است که موافق با احادیث دوازده خلیفه، دارای دوازده امام باشد. نحوه استدلال به حدیث خلفای دوازدگانه بر حقّانیّت شیعه این حدیث در جوامع روایی اهل سنّت به طرق مختلف و با الفاظ متفاوت نقل شده که به برخی نقلهای آن اشاره می شود: ( عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبی صلی اللّه علیه (و آله) و سلم یقول: لَا یَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِیزاً إِلَی اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ قَالَ کَلِمَةً لَمْ افْهَمْهَا ، فقلت لأبی: ما قال؟ قال: کلّهم من قریش ؛جابر بن سمره گوید: شنیدم از رسول الله (ص) که می فرمودند: همواره اسلام عزیز است با دوازده خلیفه. سپس کلمه ای گفتند که من نفهمیدم ؛ به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش می باشند)[6] ( عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَال: دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عَلَی النّبی (ص) فسمعته یقول: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنْ یَنْقَضِیَ حتّی یَمْضِیَ فِیهمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ تکلّم بکلام خفیّ علیّ ؛ قال قلت لابی ما قال؟ قال قال کلّهم من قریش ؛ جابر بن سمره گوید: به اتفاق پدرم خدمت حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله رسیدیم ، شنیدم که حضرت می فرمودند: این امر منقضی (سپری) نخواهد شد تا آنگاه که دوازده نفر خلیفه در میان ایشان بگذرند ؛ سپس مطلبی خفی فرمودند. به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش خواهند بود) [7] این حدیث از طرق مختلف در منابع شیعه و سنّی نقل شده و در صحّت آن تردید نتوان نمود؛ کما اینکه علمای اهل سنّت بر درستی آن اذعان نموده اند؛ چون همانطور که ملاحظه می فرمایید، این احادیث، در صحیح مسلم آمده اند؛ و مستحضرید که اهل سنّت، تمام احادیث صحیح مسلم را بی چون و چرا، صحیح و معتبر می دانند. امّا استدلال شیعه با این روایت چگونه است؟ شیعه می گوید: طبق این حدیث ، رسول خدا (ص) خلفای حقیقی خود را دوازده نفر از قریش معرّفی نموده است.
حال دو سوال مطرح می شود: 1 آیا این دوازده نفر را مسلمین باید انتخاب کنند یا به طریقی باید از سوی خدا انتخاب شوند؟ 2 این دوازده نفر چه کسانی هستند؟ اهل سنّت انتخاب خلیفه را به بشر واگذار کرده اند ؛ البته خودشان به غلط می گویند به مسلمین واگذار شده. حال آنکه می دانیم ابوبکر را اندکی از مردم مدینه انتخاب کردند نه مسلمین ؛ و حتّی آن اندک ، از بزرگان صحابه هم نبودند ؛ چون به نصّ تاریخ ، علی بن طالب ، اوّل مسلمان بعد از رسول خدا(ص) با این انتخاب موافق نبود ؛ و همراه او بودند در این امر کسانی چون سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عمار یاسر و زبیر و ... . عمر بن خطاب را هم ابوبکر نصب نمود نه مسلمین. عثمان هم با شورای شش نفره انتخاب شد آن هم نه با اتّفاق رأی. و جالب این بود که خلیفه ی بعد از او البته از منظر اهل سنّت در آن شوری با خلافت وی مخالفت کرد. پس چگونه هم با وجود عثمان اسلام حفظ می شود و هم با وجود علی (ع)؟ حال آنکه این دو نفر ، دو برداشت مختلف از اسلام دارند ؛ و یکی ، خلافت دیگری را قبول ندارد. حال اگر این شیوه درست است ؛ پس چرا رسول خدا (ص) پیشاپیش برای خلفای خود عدد و مشخّصات تعیین می نماید؟ اینکه اوّلاً باید دوازده نفر باشند نه بیش و نه کم. ثانیاً باید همگی قریشی باشند. ثالثاً باید چنان باشند که با وجودشان ، دین خدا عیناً حفظ شود. آیا با خلیفه ی انتخابی مردم ، دین خدا محفوظ می ماند؟ آیا خلیفه همان رئیس جمهور است یا جانشین رسول خدا (ص) در حفظ و تبیین و اجرای دین؟ ابوبکر و عمر و عثمان چه داشتند که دیگر مسلمین نداشتند؟ اینها چه داشتند که محتاج هادی و تبیین کننده ی دین نبودند ولی دیگران به هدایت و تبیین اینها محتاج گشتند؟ آیا غیر از این است که اینها خودشان نیز محتاج امامی هدایت کننده اند؟! و اگر کسی یادشان ندهد چیزی از حقایق قرآن نمی دانند؟! شوخی نیست ، قرآن کریم ( تبیاناً لکلّ شیء ) می باشد. یعنی این خلفای سه گانه ، عالم به ( تبیاناً لکلّ شیء ) بودند ، که محتاج امام و تبیین کننده ی دین نبودند؟ اگر چنین ادّعایی کنید یقین رسوا خواهید گشت. اگر می گویید که اینها با قرآن و سنّت هدایت می شدند ، می گوییم: قرآن و سنّت دست همه ی مسلمین بود. اگر وجود قرآن و سنّت کافی برای هدایت مردم و کافی برای اتمام حجّت خداست ، اساساً چه نیازی به خلیفه است؟ در این صورت خلیفه ، رئیس جمهوری بیش نخواهد بود. اگر می گویید: اینها به اجتهاد عمل می کردند ، می گوییم: دیگرانی هم بودند که اجتهاد داشتند. پس چرا آنها باید اجتهاد خود را وا می نهادند و به اجتهاد اینها گردن می گذاشتند؟ از این گذشته وقتی طبق حدیث مدینة العلم ، علی بن طالب (ع) باب علم نبی است ، چرا باب علم نبی را رها کرده از اجتهاد ظنّی دیگران تبعیّت کنیم؟! وقتی طبق حدیث منزلت که در صحاح اهل سنّت آمده علی بن طالب (ع) افضل از هارون نبی می باشد ، چرا افضل از یک پیغبر را رها نموده از اجتهاد ابوبکر تبعیّت کنیم؟! مگر عقلمان پاره سنگ برداشته؟! گیریم که تمام مسلمین صدر اسلام به ابوبکر رأی داده باشند ؛ کجای اسلام آمده که شما وظیفه دارید در امور دین خودتان تابع رأی مردم باشید؟ آنها برای خودشان رئیس جمهور انتخاب کردند ، ما چرا باید به انتخاب آنها گردن نهیم؟ امّا اگر خلیفه را رئیس جمهور نمی دانید و او را حافظ حقیقت دین و تبیین کننده ی اسلام و قرآن می شناسید ، بفرمایید که با وجود باب علم رسول و افضل از هارون نبی در میان امّت ، چگونه نوبت این کارها به امثال ابوبکر و عمر و عثمان رسیده است؟ به حکم عقل و با استفاده از حدیث مورد بحث ، تنها با امامت یک انسان معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن کریم است که اسلام با تمام حقیقتش حفظ می شود ، و تنها چنین کسی است که از هدایت دیگر افراد بشر بی نیاز می باشد ؛( أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون؛آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟! )[8] لذا هرگاه یک غیر معصوم و غیر عالم به جمیع حقائق قرآن به امامت انتخاب شود ، خواهیم پرسید: امام خود او کیست؟ اگر امام داشتن لازم است ، که به اتّفاق علمای شیعه و سنّی چنین است ، چرا فقط برای ما لازم است ؛ و برای خود آن خلفای انتخابی لازم نیست؟ مگر آنها چه ویژگی خاصّی دارند که امام نمی خواهند ولی دیگران امام می خواهند؟! وقتی او معصوم نیست ، پس کسی باید باشد که راه راست را به او بنماید ؛ و اگر او عالم به جمیع حقائق قرآن نیست ، چگونه می تواند اسلام را تمام و کمال حفظ و تبیین و منتقل کند ؛ و از کجا معلوم که تبیین او از قرآن درست باشد؟ امّا اگر کسی معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن بود ، بدیهی است که دیگر نیازی به امام نخواهد داشت. چون جهلی به دین ندارد تا کسی آن را برطرف سازد ؛ و خطایی نمی کند تا کسی آن را هشدار دهد. پس اگر طبق حدیث مورد بحث ، خلیفه ی رسول خدا (ص) باید چنان باشد که با وجود او و در وجود او حقیقت اسلام ، حفظ گردد ، یقیناً چنین کسی باید معصوم از خطا و عالم به جمیع حقائق قرآن باشد. و در صدر اسلام ، تنها علی بن ابی طالب بود که باب علم نبی بود ؛ و منزلتش به پیامبر (ص) مثل منزلت هارون نبی بود به موسی (ع) ؛ و شک نیست که رسول خدا (ص) افضل از موسی(ع) است. پس به همان میزان علی (ع) باید از هارون(ع) افضل باشد تا این نسبت حفظ گردد. گذشته از اینها روایات چندی از خود اهل سنّت نقل شده که در آنها به صراحت از عینیّت بین علی (ع) و قرآن کریم سخن به میان آمده است. پس با وجود چنین کسی ،محال است که دین خدا در میان خلق موجود نباشد ؛ و با وجود او حجّت خدا بر خلق تمام نگردد. به نقل اهل سنّت ، رسول خدا (ص) فرمودند:( علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة؛ علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.)[9] و روایت کرده اند که فرمودند:( علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ؛ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند )[10]پس اگر علی (ع) حتّی یک خطای کوچک انجام دهد ، دیگر معیّت با حقّ و قرآن نخواهد داشت. چرا که در قرآن کریم خطا راه ندارد ؛ کما اینکه هر چه خطاست ، یقیناً حقّ نیست. پس اگر همواره حقّ و قرآن با علی است و علی همواره با حقّ و قرآن است ، لازمه اش آن است که حضرتش معصوم از خطا و عالم به جمیع حقّ و قرآن باشد. در غیر این صورت چنین معیّت تامّی معنا نخواهد داشت. باز روایت نموده اند: ( ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم؛ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهای من چگونه رفتار می کنید؟ مردی برخاست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهای شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبی از آن در دست خدا می باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگی را برای آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشی نگیرید که به هلاکت می رسید و سخنی به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند) [11] و در نقل دیگری از این حدیث متواتر فرمودند: ( ... فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسّکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتی، و إن اللطیف الخبیر نبأنی أنهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربی، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولی به من نفسه فعلیّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؛ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهای من چگونه رفتار می کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهای شما چیست؟ فرمود: یکی کتاب خداست که جانبی از آن در دست خدا می باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگری عترت من است؛ خدای لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگی را برای آنها درخواست کرده ام. پس بر این دو پیشی نگیرید که به هلاکت می رسید و در مورد آنها کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد. و سخنی به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او اولی ترم، علی هم اولی تر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار! )[12]
 امّا سوال دوم: این دوازده نفر ، که رسول خدا(ص) فرمودند ، چه کسانی هستند؟ اگر اهل سنّت روش خود را در انتخاب خلیفه درست می داند پس بشمارد این خلفای دوازدگانه را. اگر خلفا را محصور کنند در خلفای راشدین ، تعداد آنها به قول خودشان چهار نفر است ؛ معاویه را هم نمی توانند خلیفه بدانند ؛ چرا که: اوّلاً دو خلیفه ی حقّ باهم نمی جنگند ؛ حال آنکه معاویه با علی (ع) جنگیده است. و به یقین اگر یکی از این دو در مسیر اسلام است ، دیگری راه به خطا می رود. کدام عاقل می پذیرد که دو نفر هر دو حقّ باشند و باهم دشمنی کنند؟! و اهل اسلام اتّفاق نظر دارند که هر که با امام بجنگد مهدورالدم می باشد. ثانیاً او با امام حسن (ع) جنگیده است که به اتّفاق شیعه و سنّی و طبق حدیث نبوی ، یکی از دو سیّد جوانان اهل بهشت می باشد. پس چگونه کسی که با سیّد جوانان اهل بهشت می جنگد و می شود جانشین پیامبر؟! از معاویه که بگذریم نوبت به یزید می رسد که سبط اصغر را شهید نموده است. اگر او حقیقتاً خلیفه ی پیامبر بوده ، پس امام حسین (ع) در جنگ با او از اسلام خارج گشته است ؛ کما اینکه یزیدیان همین را قائل بودند و حضرت را خارجی (خروج کرده بر خلیفه و خارج شده از دین) می گفتند. حال آنکه چنین کسی نمی تواند سیّد جوانان بهشت باشد. پس اگر به حکم روایات صحیح یقین داریم که امام حسین(ع) سیّد جوانان اهل بهشت است ، دیگر دشمن و کشنده ی او نمی تواند بر حقّ باشد. بعد از یزید نیز خلفای بعدی یکی از یکی بدتر بوده اند. پس چگونه دین با وجود آنها عزیز شده؟ تاریخ قطعی گواه است که از زمان معاویه تا زمان عمر بن عبدالعزیز تمام خلفای اموی فتوی داده بودند که بر سر منبر نماز جمعه باید علی بن ابی طالب را سبّ و لعن کنند. آیا این استنباط خلفای شما از اسلام ، حقیقتاً حفظ اسلام و تبیین درست اسلام می باشد؟ از این گذشته تعداد این خلفا بسیار بیش از دوازده تن می باشند. لذا اهل سنّت از هیچ راهی نمی تواند این دوازده خلیفه را تعیین کند. پس یا حدیث مورد بحث ، جعلی است ؛ که علما این را نمی پذیرند ؛ بخصوص که در صحاح اهل سنّت آمده است ؛ یا معاذ الله رسول خدا (ص) دروغ گفته اند ، که این نیز محال است ؛ یا روش اهل سنّت در انتخاب خلیفه نادرست می باشد. امّا شیعه ی اثناعشری این دوازده خلیفه را بی هیچ مشکلی معرّفی می کند. بر این استدلال اشکالاتی شده که به بررسی آنها می پردازیم. 1 گفته شده: ( در روایت از این داوزده تن بعنوان خلیفه نام برده شده است در حالیکه هیچکدام از ائمه شیعه بجز علی ابن ابی طالب و فرزند برومند ایشان حسن بن علی آنهم برای مدت کوتاهی به خلافت نرسیدند. پس مراد از این دوازده تن نمی تواند ائمه شیعه باشد). پاسخ: اوّلاً طبق این اشکال، ائمه ما این دوازده خلیفه نیستند. خلفای اهل سنّت هم که یا کمتر از دوازده اند یا بیشترند و اکثرشان نیز به خاطر جنایات آشکاری که کرده اند ، لیاقت خلافت ندارد. پس لابد از منظر اشکال کننده معاذ الله رسول خدا (ص) دروغ گفته اند. بالاخره طبق حدیث مورد بحث باید دوازده خلیفه را مشخّص نماییم. حال این گوی و این میدان. اگر ائمه ی دوازدگانه ی ما آن خلفای مورد نظر رسول خدا(ص) نیستند پس شما اهل سنّت لطف بفرمایید و بگویید که کیانند آن دوازده نفر؟ ثانیاً رسول خدا (ص) نفرمود بعد از من دوازده نفر خلیفه ، بالفعل به حاکمیّت سیاسی جامعه می رسند ؛ بلکه فرمودند: تا زمانی که دوازده خلیفه بین شما باشند ، این امر (اسلام) پایدار و عزیز می ماند. مثل اینکه کسی بگوید: هوا روشن است تا زمانی که خورشید در آسمان می باشد. پس اگر خورشید در آسمان نبود ، هوا نیز روشن نخواهد بود. بنا بر این طبق سخن رسول خدا (ص) اگر دوازده خلیفه بین مردم نباشند دین نیز پایدار نخواهد بود. و شکّ نداریم که بعد از رسول خدا (ص) دین او را وارونه ساختند. اگر وارونه نساختند پس چرا علی (ع) تا مدّتها حاضر به بیعت با ابوبکر نشد؟ و چرا حضرت فاطمه (س) هیچگاه با او بیعت نکرد تا رحلت نمود؟ بالاخره علی (ع) درست نماز می خواند که دست بر شکم نمی گذاشت یا جناب عمر بن خطّاب؟ بالاخره وضوی علی (ع) درست بود یا وضوی جناب عثمان؟ آیا تحریم نمودن دو متعه (متعة الحجّ و متعة النساء) به دست عمر بن خطّاب ، تغییر دین نبود؟ حال آنکه طبق روایات خود اهل سنّت ، هم در زمان پیامبر (ص) این امر مجاز بود هم در زمان جناب ابوبکر. و... . پس اگر از این زوایه نگاه می کنید ، عرض می شود که مردم خلیفه حقیقی رسول خدا را به رسمیّت نشناختند ، لذا دین درستی هم نداشتند ؛ و بخش عظیمی از سنّت نبوی را هم از دست دادند. تاریخ قطعی گواه است که ابوبکر و عمر اجازه ی نقل روایت نبوی را نمی دادند و هر چه اصحاب از روایات نوشته بودند ، این دو نفر گرفتند و آتش زدند. شعار حسبنا کتاب الله نیز یادمان نرفته. نتیجه ی چنین شعاری می شود همین آتش زدن احادیث نبوی. جریان کاغذ و قلم را که در صیح بخاری و مسلم آمده به خاطر آوردید! بخاری و مسلم در معتبرترین کتاب اهل سنّت آورده اند: ( لما حضر رسول الله صلّی الله علیه و سلم، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبیّ صلّی الله علیه و سلم: هلموا أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال عمر: إنّ رسول الله صلّی الله علیه و سلم قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله، فاختلف أهل البیت، و اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یکتب لکم رسول الله صلّی الله علیه و سلم، و منهم من یقول ما قال عمر. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلّی الله علیه و سلم، قال النبیّ صلّی الله علیه و سلم: قوموا ؛ زمانی که رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، در حالی که اصحاب دور ایشان را گرفته بودند و عمر بن خطّاب نیز در بین آنها بود فرمودند: کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه نموده در حالی که کتاب خدا نزد شماست و کتاب خدا ما را کفایت می کند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم کردند. پس بعضی می گفتند: کاغذ و قلم بیاورید تا رسول خدا چیزی بنویسد ؛ و برخی دیگر می گفتند آنچه را که عمر گفت. پس زمانی که بیهوده گویی و اختلاف نزد رسول خدا بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون))[13] این جمله ی عمر بن خطّاب ، به وضوح نشان می دهد که او نه تنها عصمت مطلق رسول خدا را قبول نداشته بلکه حتّی فتوا به زوال عقل آن جناب نیز داده است. چون منظور وی از اینکه بیماری بر رسول خدا غلبه نموده ، این است که آن حضرت معاذ الله هذیان می گوید ؛ و هذیان زمانی بر شخص عارض می شود که عقل او مخدوش شود. و این واقعاً برای هرانسان منصفی جای سوال است که چرا وی چنین نسبت زشت و ناروایی را به رسول الله داد؟ در حالی که اگر چنین نسبتی را به شخصی عادی بدهند ، اقوام او موی از سر گوینده می کنند. همچنین جای سوال است که چگونه برادران اهل سنّت ما کسی را به خلافت برگزیدند که با ممانعت از نوشته شدن آن مکتوب ، موجب این همه اختلاف میان امّت اسلام شد؟ پیامبر خدا به صراحت فرمود که ( کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید ) و او مانع از نوشته شدن آن مطلب شد ؛ پس او مقصّر در تمام این اختلافات است ؛ و کسی که چنین جرمی را در حقّ مسلمین مرتکب شده یقیناً شأنیّت آن را نخواهد داشت که خلافت رسول الله را بر عهده بگیرد. چگونه کسی که خود موجب اختلاف امّت شده ، می تواند دین خدا را حفظ و تبیین نماید. او این اندازه از قرآن بی خبر بود که وقتی می گفت: ( عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله ) متوجّه نبود که خود همین قرآن گفته است: ( ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید ، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید)[14] و فرموده: ( وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول و اطاعت کنید خدا را و اطاعت نمایید رسول را )[15] وقتی کسی در زمان حیات خود پیامبر(ص) او را نافرمانی می کند ، چگونه بعد از رحلت او مدافع دین او خواهد بود؟! مطلب دیگر اینکه این دوازده نفر همواره خلیفه ی رسول الله بوده اند ؛ اگر چه بسیاری از مردم نپذیرفتند و تنها گروهی از مسلمین تابع آنها بودند و اکنون نیز تنها اندکی تابعند. خلیفه ی رسول خدا را خدا تعیین می کند ؛ با رأی مردم خلیفه درست نمی شود که با عدم پذیرش مردم ، کسی از خلافت بیفتد ؛ بلی با عدم پذیرش مردم ، او خانه نشین می شود نه اینکه از خلافت بیفتد. اگر مردم نبوّت کسی را نپذیرند او از نبوّت می افتد؟ خلیفه ی رسول خدا (ص) مسئولیّتهایی دارد مثل تبیین درست دین ، هدایت طالبان هدایت و اداره ی جامعه. حال اگر مانعی پیش آمد و او نتوانست بخشی از مسئولیّت خود را اجراء نماید ، آیا باقی کارهای او نیز معطّل می ماند؟ ما می بینیم که ائمه شیعه در تمام مدّت عمرشان وظیفه ی تبیین دین و هدایت هدایت جویان را انجام داده اند ؛ و این همه معارف از خود به جا گذاشته اند که اهل سنّت یک هزارم آن را هم ندارند. پس عملاً دوازده خلیفه در میان مردم حضور داشتند و خلافت می کردند ؛ لکن امارت نداشتند ؛ چرا که امارت منوط به پذیرش مردم است ؛ و مردم پذیرش نداشتند. و آنها که پذیرش نداشتند دین درستی هم نداشتند ؛ و آنها که این خلفای حقیقی را پذیرفته بودند به دین حقیقی هم راه یافته بودند. مطلب سوم آنکه از زمان رسول خدا (ص) تا کنون هیچگاه دین اسلام حقیقی از بین نرفته است و همواره با وجود این دوازده خلیفه ، حقّ در میان امّت وجود داشته است ؛ اگر چه فرقه های باطل نیز همواره درست شده اند و درست خواهند شد. لذا اصل دین با وجود این دوازده نفر همواره باقی است ؛ و همواره نیز پیروانی دارد. در حدیث هفتاد و سه فرقه نیز آمده که رسول الله (ص) فرمودند: امّت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها یکی از آنها اهل نجات می باشد. پس هموراه خلفای دوازدگانه یکی بعد از دیگری در میان امّت بوده اند و فرقه ی ناجیّه مذهب ایشان بوده است.
 

پی نوشت ها:
[1]الانصاف فی النص علی الائمة ع، ترجمه فارسی، ص63
[2]الانصاف فی النص علی الائمة ع، ترجمه فارسی، ص66
[3]الصواعق المحرقة ، ابن حجر عسقلانی ، ص 98
[4]کنز العمال ، ج14 ، ص 266
[5]مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج 3 ، ص 367
[6]صحیح مسلم ،ج6،ص3
[7]صحیح مسلم ،ج6 ،ص3
[8]یونس:35
[9]تاریخ بغداد،خطیب بغدادی،ج 14 ،ص322 - تاریخ مدینة دمشق،ابن عساکر،ج42، ص4491
[10]المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 -کنزالعمال ، المتقی الهندی،ج11،ص 603
[11]المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج3 ، ص66 و با کمی اختلاف در المستدرک،حاکم نیشابوری، ج3 ،ص109
[12]المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167
[13]صحیح بخاری ، ج7، ص9 - صحیح مسلم ، ج5 ، ص76
[14]الحشر:7
[15]آل عمران:132





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین