فرق میان اگزیستانسیالیسم با اصالت وجود ملاصدرا چیست؟
فرق میان اگزیستانسیالیسم با اصالت وجود ملاصدرا چیست؟ الف) اگزیستانیالیسم: از واژه Exist به معنی وجود مشتق است. از منظر این مکتب، در جهان هستی برای همه موجودات، ماهیتی در نظر گرفته شده است جز انسان. خدا طبیعت وجود انسان را ساخته است اما عظمت وزیبایی‌ها وخوبی‌ها و... بالاخره همه هویت انسان، ساخته خودش می‌باشد. انسان عبارت است از صفاتی که ما باید بسازیم. بنابراین وجدان مشترک انسانی که همه آدم‌ها در آن شریک‌اند موهوم است و فقط وجود در همه مشترک است. در اخلاق، ملاکی نیست. ما ملاک را بعد ازعمل می‌سازیم. هر کس هر عملی را مشروط بر این که در آن حسن نیت داشته باشد، انجام دهد؛ در این صورت عملی اخلاقی انجام داده است. بالاخره از نگاه سارتر، مؤسس این مکتب، انسان در طبیعت وانهاده است. ناامید از عنایت خدا، نا امید از این که طبیعت سرنوشت او رابسازد، حتی ناامید از انسان! نظریه صدرا در باب وجود، شباهتهای چشمگیری با جنبش فلسفی نوین اروپا، اگزیستانسیالیسم ( existentialism) دارد. اما قبل از مبادرت به کشف قرابت میان این دو فلسفه، بیان مقدمه ای کوتاه درباره اگزیستانسیالیسم، بطور کلی، ضروری بنظر می رسد; لذا قصد دارم قبل از بررسی تطبیقی آراء صدرا و اگزیستانسیالیسم، به آن مقدمه بپردازم. فرانک تیلی(1) سرآغاز اگزیستانسیالیسم را به این امر نسبت می دهد که سورن کی یر کگور پس از مدت مدیدی گمنامی، مورد توجه متفکران قرار گرفت. تأثیر عمیق این توجه در فلسفه آلمان، درست قبل از جنگ جهانی اول آغاز شد. در خلال دو جنگ جهانی، این تأثیر بسرعت گسترش یافت و از مرزهای آلمان فراتر رفت و فلسفه اگزیستانسیالیسم را در فرانسه و امریکای لاتین و ایالات متحده پدید آورد. ز نظر پل فولکیه، نخست از واژه اگزیستانس (( existence ، واژه اگزیستانسیال (exsitentia) مشتق گردیده و سپس پسوند (ایسم) به آن افزوده شده است. اگزیستانسیالیسم فلسفه ای است که بر تقدم وجود تأکید می کند. در اینجا، این سؤال مطرح می شود که وجود بر چه چیزی تقدم دارد، و پاسخ آن این است که بر ماهیت. پرسش دیگر این است که وجود داشتن به چه معنی است؟ پاسخ به این پرسش دشوار است; زیرا وجود، صفت نیست، بلکه واقعیت تمام صفات است. وجود را نه بطور مطلق و فی نفسه، بلکه در موجودت می توان یافت. بنابر تعریف سنتی، آنچه واقعی است، و نه صرفاً ممکن، موجود است. از نظر اگزیستانسیالیستهای جدید، وجود، عرض نیست، بلکه فعل است انتقال بالفعل از امکان به واقعیت. بتعبیر گایدو دو راجیرو (Guido de Ruggiero ) ، تمام اگزیستانسیالیستها وجود را همچون ظهور می دانند; یعنی پدید آمدن وجود.(2) در سالهای اخیر، واژه اگزیستانسیالیسم در آثار ژان پل سارتر Jean Paul Sartre) ) شهرت خاصی کسب کرده است. بظاهر، عموم مردم چنین تصور می کنند که اگزیستانسیالیسم همان نیهیلیسم (nihilism) خاص سارتر است، در حالیکه اگزیستانسیالیسم، در آغاز، گونه ای تفکر دینی و خدا باورانه بود. بنابرین می توان اگزیستانسیالیستها را به دو گروه تقسیم کرد: الف) اگزیستانسیالیستهای خدا باور ب) اگزیستانسیالیستهای ملحد. هر چند اگزیستانسیالیسم فلسفه ای است که تعریف آن بسیار دشوار است، در عین حال، می توان برخی ویژگیهای عمومی این نحوه تفکر را توصیف کرد. این ویژگیها بقرار ذیل است. الف) اگزیستانسیالیسم واکنشی است در مقابلِ تمامِ اشکالِ عقلگرایی که می پندارند واقعیت را می توان اوّلا یا منحصراً از طریق تفکر نظری عقلانی درک کرد. بتعبیر دیوید، ای.روبرت، (David E Roberts) اگزیستانسیالیسم ردّ مؤکد این فرضیه است که شایسته ترین راه رسیدن به حقیقت، تشکیل نظام منطقی است.(3) ب) اگزیستانسیالیسم میان حقیقت شخصی(( subjective truth و حقیقت عینی(( objective truth تمایز دقیقی قائل می شود و حقیقت شخصی را مقدم بر حقیقت عینی می داند. ممکن است از واژه (شخصی) سوء برداشت شود. این واژه در زبانِ روزمره، بمعنی مغرضانه، متعصبانه و ناموثق است، در حالیکه وقتی اگزیستانسیالیست آن را بکار می برد، معنای بسیار متفاوتی در نظر دارد. او منکر این نیست که انسانها می توانند با علم، عقل مشترک و منطق، به حقیقت عینی دست یابند، اما تأکید می کند که در مورد امور نهاییِ مربوط به جستجوی حقیقت نهایی، کل وجود انسان، و نه فقط عقل او، در کار است. احساس و اراده انسان باید برانگیخته و بکار گمارده شود تا او بتواند با آن حقیقت، زندگی کند. اختلاف اساسی میان دو چیز است: یکی شناخت حقیقت، بروشی نظری و بیطرفانه، و دیگری میل به حقیقت، بطریقی کاملا شخصی. ج) اگزیستانسیالیسم تقدم وجود بر ماهیت را تصدیق می کند. ماهیت، چیستی شیء است. مقصود ما از این سخن بیان آن ویژگیهایی است که میان تمام افراد یک نوع واحد، مشترک است. این ویژگیها ماهیت کلی است. وقتی ماهیت را بدون قید بکار می بریم، مرادمان ماهیّت کلی است و این ماهیّت، بکمک تعریف، معین می شود. ماهیت حاکی از وجود مصادیقی بالفعل نیست که ماهیت در آنها تحقق یافته باشد، اما در عین حال، بمعنی لا وجود محض هم نیست. ماهیت، ذاتاً، ممکن است. این امکان، بواسطه وجود، به واقعیت تبدیل می شود. در جمله (من انسان هستم)، (من هستم) وجود را ثابت می کند و (انسان) حاکی از ماهیت است. در فلسفه اروپایی، تا قرن نوزدهم، بر تقدم و اولویت ماهیت تأکید می شد. اگزیستانسیالیسم جدید واکنش در مقابل این نظر است و با قول به تقدم وجود بر ماهیت آغاز می شود. این قاعده فلسفی اساسی اگزیستانسیالیسم جدید که در بالا ذکر شد، نظر مهم صدرا نیز هست. صدرا با قول به تقدم وجود بر ماهیت، بنحوی بر اگزیستانسیالیسم جدید پیشی می گیرد. وی در دوران جوانی، به مکتبی گرایش داشت که در آن، واقعیت موجود، حاصل از ماهیت آن دانسته می شد; بعبارت دیگر، وجود چون بر موجودات گوناگون اطلاق می شود، صرفاً، امری اعتباری و ذهنی است و ماهیت، واقعی است. اما بعداً، ملاصدرا مدافع اصالت وجود شد، هر چند این تحوّل از طریق استدلال یا تأمل ذهنی حاصل نشد. ملاصدرا در کتاب مشاعر، این تحوّل را چنین وصف می کند: در روزهای نخست، من طرفدار سرسخت نظریه اصالت ماهیت بودم، تا اینکه خداوند مرا هدایت کرد و برهان خویش را بر من ظاهر ساخت. ناگهان چشمان روحانیم باز شد و توانستم ببینم که حقیقت، عکس آن چیزی است که فلاسفه، عموماً، به آن معتقدند. ستایش مخصوص خداوندی است که بنور فهم، مرا از ظلمات وهم (اصالت ماهیت) خارج کرد و مرا بر نظری که در دنیا و آخرت ثابت خواهد بود، ثابت قدم کرد. (مشاعر، ویراسته کربن، ص 35 از متن عربی. ترجمه انگلیسی از ایزوتسو، (مفهوم و واقعیت وجود)، ص 104). در این عبارات، صدرا (تغییر عقیده) خود را توصیف می کند، اما تقریباً در تمام بحثهای خود درباره اصول کلی حکمت متعالیه، همه ادله سهروردی و دیگران را در اثبات اصالت ماهیت رد، و براهین بسیاری در اثبات اصالت وجود، اقامه می کند. تغییر عقیده صدرا، اگر چه تجربه دینی نیست، یقیناً، تجربه ای وجودی است. وی، از این حیث، ما را به یاد اگزیستانسیالیستهایی می اندازد که نه از طریق تأمل عقلی، بلکه از راه تجربه وجودی، به تجربه ای رسیده اند که واقعیت یا وجود را بر آنها آشکار ساخته است. اگزیستانسیالیستها به تفکر نظری در باب وجود، بطور کلی، یعنی در باب ذات یا مفهوم وجود نمی پردازند. از نظر کی یر کگور، این امر متضمن تناقض است و او از همین طریق، اصل مشهور دکارت (من فکر می کنم، پس هستم) را مورد انتقاد قرار می دهد. خلاصه، اگزیستانسیالیسم جدید، بتعبیر گابریل مارسل، به (وحدت غیر قابل انفکاک وجود (existence ) و موجود) (existence) می پردازد. صدرا معتقد است که وجود را نمی توان تعریف کرد. وجود اساسیترین و بدیهیترین واقعیات و نیز مفاهیم است. وجود اصلیترینِ همه مفاهیم است که بکمک آن، سایر مفاهیم را می فهمیم و واقعیت وجود، بیواسطه ترین و اصلیترین تجربه از واقعیت است; تجربه ای که مبنای شناخت ما از جهان خارج است. آگاهی انسان از وجود، بیواسطه و شهودی است و با هیچ تحلیل ذهنی، قابل حصول نیست. وجود محض، نه بصورت شیء خارجی مادی در می آید تا بتوان آن را ادراک کرد، و نه به مفهومی متناهی در ذهن تبدیل می شود تا بتوان آن را منطقاً تعریف کرد. البته این درک شهودی بیواسطه از وجود، بعداً، ممکن است به درکی مفهومی تبدیل شود. شناختِ عمیقِ واقعیتِ وجود، بر خلافِ مفهومِ ذهنیِ وجود (ببیان اگزیستانسیالیسم جدید، ذات وجود) مشکلترین امر است; زیرا نیازمند آمادگی روحی خاصی است که همه مردم از آن برخوردار نیستند. اما اگر کسی بسیار اهل تأمل باشد، از راز عمیق وجود آگاه خواهد شد. اگزیستانسیالیسم واکنشی است در مقابلِ فلسفه رسمیِ اروپایی که اساساً، از زمان افلاطون تا هگل، اصالت ماهیتی بود. صدرا نیز سالها پیش از اگزیستانسیالیسم جدید، با دفاع از اصالت وجود، انقلابی در جهان فلسفه اسلامی پدید آورد. نسبت میان وجود و ماهیت برای فلاسفه مدرسی لاتین و نیز برای مشائیان مسلمان، بحث داغی بود و ریشه آن به فارابی و ابن سینا باز می گردد; لذا در آن دوره، مابعدالطبیعه، اصالت ماهیتی است. ببیان سید حسین نصر، (صدرا بود که با نظریه اصالت وجودِ خود، قالب ارسطویی فلسفه اسلامی متقدم را تغییر داد).(4) فلسفه اگزیستانسیالیسم معتقد است که ما نمی توانیم چیزی را که قابل تجزیه و ترکیب نیست، درک کنیم. از سوی دیگر، موجود را نمی توان تجزیه و آن را به یک مفهوم تبدیل کرد; زیرا موجود یگانه است; بنابرین، شناخت نظری کافی نیست. صدرا نیز می گوید: ذهن که فقط ماهیات و مفاهیم کلی را در می یابد، هرگز نمی تواند وجود را که تنها واقعیت است، به تصرف خود در آورد. میان ماهیت و وجود، اختلافی اساسی است .ماهیت، فی نفسه، وجود ندارد، بلکه صرفاً، در ذهن، از صورتهایی جزئی یا مراتب وجود انتزاع می شود; لذا پدیداری ذهنی است.اما ذهن قادر نیست واقعیت عینی وجود را به تصرف خود در آورد. او می کوشد با انتزاع، مفهومی ذهنی بسازد; مفهومی که لزوماً، ذات حقیقی وجود را نشان نمی دهد. بعبارت دیگر، صدرا مانند اگزیستانسیالیستهای جدید، معتقد است که آنچه وجود دارد، منحصراً، جزئی است; بنابرین، آن را می توان از طریق مفاهیم، قیاس و ساختار ذهنی، شناخت; زیرا اینها مفاهیم کلی هستند و وجود یگانه و جزئی.(5) اگزیستانسیالیستهای جدید با صدرا در این امر موافقند که وجود صفت نیست، بلکه واقعیت تمام صفات است. بر طبق تلقی سنتی، آنچه واقعی است و نه صرفاً ممکن، وجود دارد. این تلقی موجب این تصور می شود که وجود عارض بر موجود است، اما هم صدرا و هم اگزیستانسیالیستهای جدید با نظریه مذکور مخالفند و معتقدند که وجود نه عارض بر موجود، بلکه فعل موجود است که عبارت است از انتقال واقعی از امکان به واقعیت. نصر می گوید: صدرا مابعدالطبیعه حقیقی را به سطح فعل موجود ارتقا داد، همان فرمان رازآلود نورانی که باعث شد اشیاء، اقیانوس نیستی را ترک گویند و از موهبت وجود بر خوردار شوند.(6) بعبارت دیگر، از نظر صدرا، مابعدالطبیعه نه با اشیائی که وجود دارد، یعنی موجودات، بلکه با خود فعل وجود سرو کار دارد، (همان پرتوی که از خود وجود محض بسوی نیستی افکنده می شود). گاهی اوقات اگزیستانسیالیسم واکنشی در مقابل عقلگرایی دانسته می شود; مثلا گفته می شود تجربه کی یر کگور، اثبات امور غیر معقول و بیواسطه از قبیل وجود، ایمان و شخصیت است، در مقابل ارزشهای کلی عقل که آنچه را فردی و جزئی است، ملغا می سازد; بعبارت دیگر، تجربه وی در مقابل عقلگرایی هگلی است. گایدو راجیرو خاطرنشان می کند: اگزیستانس بسبب عقل گریزی و حرکتش بسوی امر متعالی، اعتراض پر جوش و خروش در مقابلِ مفهومِ انتزاعیِ مذهبِ اصالت معنی idealism) ) است. درهر دوره، درمقابل آن مذهب، واکنشی باعنوان عقل ستیزی، فردگرایی واگزیستانس وجود داشته است.(7) این نظریه با بررسی مختصر نگرش اگزیستانسیالیستی درباره عقل، بیشتر تقویت می شود; مثلا پاسکال عقل را در مقابل دل قرار می دهد. واضح است که پاسکال آن دو را کاملا ضد یکدیگر تلقی نمی کند; زیرا تأکید می کند که با طلب جدی می توان به هر دو نوع حقیقت دست یافت. بدیهی است که برهان عقلی باید فارغ از هر گونه جهتگیری عاطفی باشد. اما او نیز معتقد است که ثمرات دل در قطب مخالف اموری قرار دارد که بطور اتفاقی، به آنها اعتقاد داریم. قبل از آنکه شخص بتواند چنین حقایقی را دریابد، باید خداوند کل طبیعت او را تغییر داده باشد. ایمان و عقل به دو قلمرو مختلف تعلق دارند و لازم نیست با یکدیگر تعارض داشته باشند. در واقع، هر دوی آنها اجتناب ناپذیرند. عقل اصولی را بکار می برد که اساساً، در همه انسانها یکسان است، اما شخص فقط با ایمان می تواند به آنچه در او یگانه است، نایل شود. پاسکال می گوید: حس، عقل و ایمان، هر کدام متعلقات خاص خود و درجه تعیین خاص خود را دارد (نامه های ایالتی provincial letters). کی یر کگور که پدر اگزیستانسیالیسم جدید دانسته می شود، فلسفه ای عقل ستیز عرضه می کند. او منکر ارزش تفکر عینیِ علمی و منطقی نیست; بعبارت دیگر، او فایده عملی ریاضیات، علم طبیعی، تاریخ و تفکر مابعدالطبیعی را نفی نمی کند، اما متعرض کسانی است که مدعیند تمام داستان همین است; یعنی تفکر عینی یا عقلگرایی، همه چیز را در بر می گیرد. خلاصه اینکه هر فیلسوف اگزیستانسیالیستی، بروش خاص خود، نارضایتی عقل و عقلگرایی را بیان کرده است. در اینجا، این سؤال مطرح می شود که دیدگاه صدرا درباره عقل چیست؟ صدرا پیوسته می گوید که طبیعت وجود و یگانگی آن را فقط می توان تجربه کرد. همانگونه که پیش از این خاطر نشان کردیم، (تغییر عقیده) صدرا مبتنی بر تجربه است; تجربه ای که به او یقین شهودی بخشید، صدرا معتقد است که وقتی سعی کنید وجود را در قالب مفهوم درآورید، دیگر از وجود بودن باز می ماند و به ماهیت تبدیل می شود. محتوایِ عقلیِ آن تجربه باید در متن زندگی قرار گیرد تا بطور کامل درک شود. اگر فقط همچون قضایای عقلی پذیرفته شوند، ویژگی خود را بعنوان حقیقت از دست می دهند. صدرا تأکید می کند که وقتی چیزی با ادراک مستقیم یا شهود شناخته شود، نمی توان آن را با استدلال منطقی محض ردّ کرد. بنابرین، از نظر صدرا، ساختار ذهن بشری بگونه ای است که فقط مفاهیم را درک می کند. مفاهیم چیزی جز تصورات کلی یا ماهیات نیست. آن قوه ذهنی که مفاهیم را صورتبندی می کند، عقل است. صدرا تصدیق می کند که ذهن فقط می تواند ماهیات را درک کند و نه وجود را که واقعیت عینی خارج از ذهن است. این حاکی از آن است که عقل نمی تواند وجود را دریابد; زیرا عقل فقط می تواند مفاهیم عقلی و تصورات حسی و ماهیات را بتصرف خود در آورد. اما وجود نه تصوری حسی است و نه مفهومی عقلی. وجود واقعیتی عینی است. بنابرین، صدرا نیز مانند اگزیستانسیالیستهای جدید، بنحوی، از عقلگرایی اظهار ناخشنودی می کند و محدودیتهای عقل را یادآوری می شود. بظاهر، او نیز مانند آنان تصدیق می کند که عقل نمی تواند حقیقت نهایی، یعنی واقعیت وجود را که یگانه و جزئی است، درک کند. عقل می تواند آنچه را کلی و ذهنی است، بتصرف خود در آورد. صدرا، مانند اگزیستانسیالیستها، تأکید می کند که قضایای عقلی و براهین منطقی باندازه تجربه زنده حقیقت، نتیجه بخش نیست; بعبارت دیگر، نتایج بدست آمده مبتنی بر تجربه است. برغم تشابهاتِ یادشده میان صدرا و اگزیستانسالیستهای جدید، اختلافات بسیاری میان فلسفه های آنها وجود دارد. در اینباره باید نکات زیر را بخاطر داشته باشیم: 1. اگزیستانسیالیسم جدید، در اساس، انسان محور است. پرسش اساسی اگزیستانسیالیسم جدید این است که وقتی انسان موضوع بحث است، کدام اصل مقدم است: وجود یا ماهیت. پاسخ آنها این است که درباره انسان، وجود بر ماهیت مقدم است. وجود داشتن به چه معنی است؟ در نظر آنها وجود، عرض نیست. وجود، انتقال از امکان به فعلیت است، اما برای وجود یافتن، عبور از حالتی به حالت دیگر کافی نیست. وجود حقیقی مقتضی اختیار است. در نتیجه، برای اگزیستانسیالیسم جدید، وجود، ویژگی ممتاز انسان است. وجود، تعالی دائم است; یعنی فرا روی از وضعی که شخص در آن است. ماهیت ما عبارت از این است که ما برمی گزینیم چه شخصی باشیم. بنابرین، ماهیت مؤخر از وجود است; زیرا باید وجود داشته باشیم تا بتوانیم انتخاب کنیم. همه اگزیستانسیالیستهای جدید، با اندکی تفاوت، قائل به این نظرند. البته تنها در مورد انسان، وجود مقدم بر ماهیت است; چرا که در جهان تجربه ما، تنها اوست که مختار است. همه موجودات دیگر مجبورند، فقط در مورد انسان است که صرفاً پس از انتخاب او می توان دانست چه چیزی برگزیده است. این بحث نشان می دهد که اگزیستانسیالیسم جدید، در اساس، انسانمحور است; یعنی نقطه آغاز و محور آن انسان است; انسانی که تنها، او اختیار دارد و بر اساس این دیدگاه، تنها اوست که آزاد و مختار است. پیشتر خاطرنشان کردیم که صدرا نیز اگزیستانسیالیست است; به این معنی که او نیز به اصالت وجود معتقد است. اما سؤال این است که آیا فلسفه او نیز مانند اگزیستانسیالیسم جدید، انسانمحور است؟ بعقیده من، فلسفه صدرا انسانمحور نیست. تردیدی نیست که صدرا در مابعدالطبیعه خود، در اساس، با وجود (محض Being) سر و کار دارد. اما او از ذات فراوجودی( supra – ontological) مبدأ اعلا و شأن و مرتبه بدون حدّ و مرز او آگاه است. بحث او در باب مطلق، از آنجهت که کاملا نامتعین و دارای وجوه فرا وجودی است، نشان می دهد که آموزه او، حتی وقتی از وجودشناسی استفاده می کند، به وجودشناسی محدود نمی شود. صدرا در آغاز مابعدالطبیعه خود، به مبدأ اعلا توجه می کند که برتر از هر حد و مرزی است; سپس، به وجود ]محض[ می پردازد که مبدأ خلاق و تعیّن نخست مبدأ اعلاست. وی، در نهایت، وجود را، هم از حیث اوصاف کلی آن و هم از لحاظ اوصاف جزئی آن، مطمح نظر قرار می دهد. خلاصه، از نظر صدرا، وجود، مبدأ کلی است و تقدم آن فقط به انسان مربوط نمی شود. تمام موجودات جهان تحت استیلای آن قرار دارند. بنابرین، می توان نتیجه گرفت که اگزیستانسیالیسم صدرا انسانمحور (humanist) نیست. اگزیستانسیالیسم او از این حیث بسیار گسترده تر از اگزیستانسیالیسم جدید است. از یکسو، تا آنجا که به موجودات این جهان مربوط می شود، همشمول است; یعنی برای تبیین ذات واقعیت، از حیث منشأ و مراتب مختلف ظهور آن، اساسی است; و از سوی دیگر، فراوجودی است; اما اگزیستانسیالیسم جدید، بویژه آنگونه که در تفکر هایدگر و سارتر بیان منظم یافته است، در اساس، وجودشناسی یا بحثی وجود شناختی ]در باب موجودات [است. 2. دیگر مفهوم اساسی اگزیستانسیالیسم جدید، (عدم) ( nothingness ) است. عدم، کل وجود را فرا می گیرد. مابعدالطبیعه سنتی می گوید: از عدم، عدم بیرون می آید. فیلسوف اگزیستانسیالیست خواهد گفت: از عدم، وجود بیرون می آید. از نظر او، وجود و عدم یکی است. هگل از این مطلب آگاه بود. او معتقد بود که وجود محض، عدم محض است. انسان نمی تواند بدرون طبیعت ذاتی خویش در آید و پرسش مابعدالطبیعی بپرسد، مگر اینکه شجاعت مواجه شدن با عدم را داشته باشد. هایدگر به تحلیل زبان متداول می پردازد تا به سر نخی دست یابد. فرد عامی خواهد گفت: (عدم، ضد هر چیزی است که هست). مضمون این پاسخ این است که فقط از طریق مواجهه نخست با هر چه هست و سپس بصورت منفی در آوردن آن، می توان امیدوار بود که با عدم مواجه شویم. این ما را به مابعدالطبیعه حقیقی می رساند که در آن، این پرسش مطرح می شود: آنچه هست (وجود) چیست؟ در واقع، ما نمی توانیم درک کنیم که این آنچه هست، در تمامیّتش یا از حیث فنا یا عدم کلیش چیست، بلکه بعضی تجربیات است که آن را آشکار می سازد. مثلا بیحوصلگی (boredom ) چنین تجربه ای است. مراد از بیحوصلگی، بیحوصلگی به این یا آن چیز نیست، بلکه بیحوصلگی به همه چیز است. همه چیز یعنی تمامیت آنچه هست، بیرنگ، بیمزه و بیمعنی بنظر می رسد. همینطور از نظر هایدگر، اضطراب (anxiety) طریق اساسی آشنایی با عدم است. صدرا در اسفار(8)، مفاد (عدم) را توضیح می دهد. از نظر وی، (عدم) مفهومی بسیط و عام است و در معنای آن هیچگونه اختلافی وجود ندارد. اختلاف فقط وقتی بوجود می آید که (عدم) به موضوعات مختلف نسبت داده شود. آن اختلاف معلول این موضوعات است. عقل موضوعات مختلف را با اعراض گوناگون تصور می کند، مثلا علت، معلول، شرط و مشروط، و سپس به آنها مفهوم عدم را اضافه می کند. آنگاه مفهوم عدم علت یا عدم شرط پدید می آید. درست است که عدم شیء، امکان وجود نقیض آن را فراهم می آورد، مثلا عدم سیاهی امکان وجود سفیدی را فراهم می سازد، اما این اختلاف فقط امری نسبی است. صرفنظر از این، ممکن نیست عدم از عدم دیگر متمایز شود.(9) خلاصه، عدم فقط یکی است و ممکن نیست به انواع مختلف تقسیم شود. در واقعیت، چیزی وجود ندارد که بتوان آن را عدم نامید، پس اگر کسی بپرسد: (عدم چیست؟)، نمی توان به چیزی اشاره کرد و گفت (این عدم است). بهمین ترتیب، اگر (عدم)، علت دانسته شود، صرفاً، به این معنی است که وجود، علت نیست.(10) صدرا نتیجه می گیرد(11) که عدم، از آن حیث که عدم است، وجود ندارد. وی سپس به تحلیل این مطلب می پردازد که چگونه عقل بشری می تواند، از چیزی که وجود ندارد، مفهومی بسازد و سپس آن را همچون موضوعی بکار ببرد. او معتقد است که عقل قدرت تصور و ساخت همه انواع مفاهیم (معقول) و تصورات (محسوس) را دارد; مثلا عقل می تواند مفهومِ عدم خود و حتی می تواند مفهوم عدم مطلق را بسازد. بعبارت دیگر، از نظر صدرا، عدم، فقط، ساخت ذهنی است، نه واقعیت. کشف وجود از طریق وجود است، و از سوی دیگر، کشف عدم نیز از طریق وجود است. از بحث فوق می توان نتایج ذیل را استنتاج کرد: الف) بظاهر، صدرا معتقد نیست که (عدم) مطلق است. از نظر او، (عدم) نسبی است. در اگزیستانسیالیسم جدید، عدم، درست مانند وجود، امری بنیادی است. از نظر صدرا، عدم نسبت به وجود واجب و وجود ممکن، امری ثانوی است. ب) اظهارات صدرا نشان می دهد که مقصود وی از عدم، صرفاً، عمل منطقی نفی کردن ( logical act of negating ) ، است، نه نیستی nihiation) ). اما هایدگر خواهد گفت که اولی (نفی منطقی)، صرفاً، حالت منطقی و ظاهری دومی (نیستی) است. اختلاف میان افراد، شدت انزجار، رنج مردود شدن و تلخی طرد شدن صورتهایی از نیستی است که شدیدتر از عمل منطقی تکذیب یا نفی کردن است. ج) بحث فوق نشان می دهد که صدرا سعی می کند عدم را بکمک عقل بفهمد، در حالیکه در مورد وجود، او قبلا گفته است که عقل نمی تواند واقعیت عینی را بفهمد. اگزیستالیست جدید می گوید که (عدم) نیز ممکن نیست بکمک عقل شناخته شود، بلکه باید با تجربه، آن را شناخت. د) از نظر صدرا، (عدم)، صرفاً، ساختِ ذهنی است. از نظر اگزیستانسیالیست جدید، عدم واقعیت وجودی است. 3. نکات بالا ما را به اختلاف دیگری که میان اگزیستانسیالیسم جدید و صدرا وجود دارد، رهنمون می شود، صدرا سعی می کند (آدم) را با عقل بشناسد، در حالیکه فیلسوف اگزیستانسیالیست جدید می خواهد از طریق تجربه ای غیر عقلانی (اگر نه ضد عقلانی)، مانند اضطراب، به شناخت انسان دست یابد. فلاسفه ای مانند کی یر کگور، آموزه ضد عقلانی بودن اگزیستانس را تعلیم داده اند، به این معنی که اگزیستانس را نمی توان با عقل، درک کرد. صدرا نیز می آموزد که اگزیستانس را نمی توان با عقل مفهومی، درک کرد. تأکید صدرا بر اینکه حقیقت را باید تجربه کرد، نشاندهنده شباهتِ وی با اگزیستانسیالیستهای جدید است; مثلا در کتاب اسفار(12)، او شناخت را به حالتی شهودی تعریف می کند که هیچ جایی برای وهم یا شک باقی نمی گذارد. این نیز درست است که وی داستان تجربه یا تغییر عقیده خود را نقل می کند; تجربه ای که با آن، اصالت وجود (primacy of existence ) بر او آشکار شد. در عین حال، او برای اثبات نظریه خود، استدلالهای عقلی بسیاری اقامه می کند. در واقع، او در اینکه نظامی منسجم بر اساس این نظریه بنا کند، بسیار عقلگرا و روشمند است، در حالیکه بیشترِ فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید معتقدند که واقعیت اگزیستانس را نمی توان با بحثِ فلسفی توصیف کرد. بهمین دلیل است که آنها نمایشنامه، رمان و داستان می نویسند. از سوی دیگر، می توان گفت که حتی در میان فلاسفه اگزیستانسیالیستِ جدید، متفکرانی مانند هایدگر، سارتر و یاسپرس وجود دارند که از نظریه های وجودی خود، شرحهایِ فلسفی منظمی عرضه کرده اند. اما می توان ملاحظه کرد که دیدگاهِ صدرا درباره عقل، باندازه دیدگاهِ بعضی از فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید (مثلا کی یر کگور)، خصمانه antagonist) ) نیست. بحث فوق مقتضی شرح بیشتر فهم صدرا از شناخت مبتنی بر تجربه است. او در اسفار(13) می نویسد: (قوه حس فاقد شناخت است، خواه متعلق تجربه حسی وجود داشته باشد، خواه نه. شناخت وظیفه عقل است). او در بندی دیگر نیز تصدیق می کند: قوه حس یا مرتبه حسی نفس از واقعیت آگاه نیست، خواه متعلق تجربه حسی در خارج وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. انسان، با تجربه، به این شناخت نایل می شود. این وظیفه عقل یا مرتبه عقلی نفس است که درباره وجود متعلق احساس، آگاهی کسب کند.(14) در اینجا، صدرا شخص مجنونی را مثال می زند که چیزهایی را می بیند که وجود ندارند. مجانین نمی توانند واقعیت را از وهم تمیز دهند; چون عقل آنها کار نمی کند. بندهای یاد شده نشان می دهد که صدرا به کفایت قوه احساس برای رسیدن به واقعیت یا وجود معتقد نیست (از نظر وی، وجود و واقعیت یکی است). وی در هر دو بند فوق، بوضوح، اظهار می کند که فقط عقل استعداد لازم را برای شناخت دارد. اما ممکن است واژه (تجربه) در بیان صدرا باعث اشتباه و سردرگمی شود. این واژه ابهام خاصی دارد; بنابرین، باید از مفاد آن، شناخت روشنی بدست آوریم. این واژه ممکن است بمعنی تجربه حسی باشد، اما دیدیم که صدرا، بروشنی، منکرِ تجربه حسی است. این واژه ممکن است بمعنی تجربه عاطفی (انفعالی) نیز باشد که صدرا آن را هم انکار می کند. همچنین این واژه ممکن است بمعنی تجربه عرفانی باشد که صدرا آن را نمی پذیرد. از نظر وی، حقیقت باید به تجربه درآید، اما این تجربه، درک شهودی حقیقت یا تجربه عقلی است.(15) او تأکید می کند که وقتی امری با تجربه شهودی شناخته شود، نمی توان در آن با استدلالِ منطقیِ محض، تردید رواداشت. بحث فوق روشن می کند که هر چند صدرا نیز مانند فلاسفه اگزیستانسیالیستِ جدید، بر این نکته تکیه می کند که قضایایِ عقلی و براهینِ صوریِ منطقی، قطعی و مسلّم نیستند، اما با اینهمه، عقل را، بطور کامل، نفی نمی کند. او به درکِ عقلیِ حقیقت معتقد است; درکی که با یقین شهودی تکمیل شده است. فضل الرحمان(16) خاطرنشان می کند که تجربیات شهودیِ موردِنظر صدرا، صورت عالیترِ عقل است، نه نافی عقل، صورتی که محصّلتر و تکوینیتر از استدلال (تعقل) رسمی است. دراینجا، فضل الرحمان در تأیید نظر خود، بندی از اسفار ]ویراسته محمدرضا مظفر، تهران، 1378 هجری[ نقل می کند. این بند، مؤید این نتیجه گیری است که صدرا بانداره فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید، عقل ستیز نیست. از نظر وی، هیچ تضادی میان عقل و شهود وجود ندارد. 4. در اگزیستانسیالیسم جدید، دیدگاهها و واکنشهای منفی بسیاری درباره کشف وجود دیده می شود; مثلاً پاسکال Pascal) ) می گوید: (من از اینکه خود را در اینجا می یابم و نه در آنجا، برخود می لرزم و متحیر می شوم). سارتر در کتاب تهوع نشان می دهد که چگونه روکنتین Roquentin) ) که تا کنون اشیاء را، بدقت، ملاحظه، و از آنها، بدرستی، استفاده می کرد، وجود آنها را کشف کرد و سپس تشخیص داد که شیء فی نفسه که در خارج از ذهن است، هیچگونه دلیلی ندارد و وجودِ آن به انزجار منجر می شود. اما صدرا، در مورد کشف وجود، دیدگاه متفاوت و محصّلتری نشان می دهد. از نظر او، وجود، راز و تجلی فعل الهی وجودِ محض و اثر و نشانه آن است; یعنی تجلیِ همان امرِ نورمانند مرموزی که موجب می شود اشیاء، اقیانوس عدم را ترک گویند و از موهبتِ وجود بهره مند شوند. نتیجه سید حسین نصر(17) تصدیق می کند که انسان باید در تطبیق وجودشناسی ملاصدرا و اگزیستانسیالیسم جدید، بسیار احتیاط کند، برغم اینکه در بعضی نکات، شباهتهای ظاهری میان آنها وجود دارد. مابعدالطبیعه صدرا مبتنی بر شهودِ باطنیِ وجود کلی، قبل از هر گونه انعقاد جهانی آن است; شهودی که فقط از طریق سنّت و طرق معنوی موجود در آن ممکن می شود. اگزیستانسیالیسمِ غربی نمی تواند چیزی جز تصویرِ مضحک مابعدالطبیعه سنتی باشد; زیرا نمایندگان برجسته آن، از جمله سارتر و حتی هایدگر کاملا، از آن طرق معنوی که آن شهود را ممکن می سازند، بریده اند... بنابرین، اشتباه گرفتن آن دو با یکدیگر وحشتناکترین خطاست. برغم هشدار نصر، من در این مقاله، تفکر صدرا را با اگزیستانسیالیسمِ غرب مقایسه کرده ام. دلایل این مقایسه بقرار ذیل است: 1. نظریه اساسی فلسفی اگزیستانسیالیسم غربی و فلسفه صدرا یکی است، و آن، تقدم وجود بر ماهیت است. 2. همانطور که قبلا خاطر نشان کردم، ظاهراً، (نصر) از این واقعیت صرفنظر می کند که هر چند سارتر و هایدگر نمایندگان اگزیستانسیالیسم الحادیند، در میانِ اگزیستانسیالیستها، متفکران خدا باوری مانند مارسل، (Marcel) و بردیائف ( Berdaeyve ) نیز وجود دارند. 3. بنظر می رسد نصر متأثر از این اندیشه است که فقط یک نوع اگزیستانسیالیسم وجود دارد. در واقع، مشهور است که بتعداد فلاسفه اگزیستانسیالیست، مکتب اگزیستانسیالیسم وجود دارد; فلاسفه ای که هر یک، فلسفه اگزیستانس خاص خود را عرضه می کند. اگر چنین باشد، می توان ادعا کرد که صدرا فیلسوفی اگزیستانسیالیست است; زیرا او به اصالت وجود در مقابل ماهیت قائل است و اگزیستانسیالیسمِ خاصِ خود را عرضه می کند که از بسیاری جهات (که قبلا ذکر شد)، با اگزیستانسیالیسم جدید یا غربی تفاوت دارد. در عین حال،باید بخاطر داشت که قالب تفکرصدرا، افلاطونی ارسطوییواسلامی یونانی است; بنابرین،اصطلاحات مورداستفاده ایشان، اصطلاحات فلسفی اسلامیو یونانی است. هر چند اگزیستانسیالیسم غربی، جنبش فکری جدیدی است، همانطور که گایدو راجیرو می گوید، حتی در عصر باستان، متفکران از مسئله وجود و ماهیت آگاه بودند. فصل اول کتاب وجود و زمان هایدگر نیز مؤید این نظر است. من تا اندازه ای با نظر راجیرو و هایدگر موافقم، اما آنها چون اروپایی هستند، مرادشان از متفکران عصر باستان، متفکران یونانی است. بنظر من، متفکران یونانی، بهیچوجه، از این مسئله آگاه نبودند، اما افلاطون با طرحِ نظریه مُثُل، این مسئله را مطرح ساخت. بر طبق این نظریه، مُثُل ماهیاتند و ماهیات واقعی هستند. موجودات، صرفاً، رو گرفت ضعیفی از ماهیات یا مُثُلند. متفکران مسلمان مسئله ماهیت و وجود را، بروشنی، صورتبندی کردند. ابن سینا در وجودشناسیِ خود، با ایجاد تمایز دقیق میان ماهیت و وجود، این دوگانگی را مطرح می کند. از آن پس هر چند آن موضوع بر تفکرِ اسلامی حاکم است، جریان عمده تفکر اسلامی اصالت ماهیتی باقی می ماند تا اینکه صدرا در برابر این جریان عمده، واکنش نشان می دهد و دیدگاه دیگری عرضه می کند. درست مانند اگزیستانسیالیسم غربی (که واکنشی در مقابلِ فلسفه هگلی است)، مابعدالطبیعه صدرا نیز واکنشی در مقابل اصالت ماهیت در فلسفه اسلامی است. خلاصه، شاید صدرا، اگزیستانسیالیست بمفهوم جدید غربی آن نباشد، اما از اینجهت که نظریه اصالت وجود را مطرح کرده است، او نیز اگزیستانسیالیست است و مانند تمام اگزیستانسیالیستها، اگزیستانسیالیسمِ خاص خود را عرضه می کند. صدرا تا آنجا که به مبانی فلسفی مربوط می شود، بنحوی، پیشتازِ اگزیستانسیالیسم جدید غربی است. در واقع، او بر اساس این صورتبندی وجودی، نظام فکری منسجم، سازگار و قابل فهمی ساخته است. بدون شک، صدرا با اگزیستانسیالیستهای جدید غربی اختلافات بسیاری دارد (که در این مقاله، درباره بعضی از آنها بحث کردیم)، اما اختلاف اساسی او با اگزیستانسیالیسم غربی که تاکنون متذکر آن نشده ایم، این است که وی در بابِ ماهیت، نظریه ای دارد که بر طبق آن، ماهیت، هر چند مانند وجود، از واقعیت کامل برخوردار نیست، به یک معنی، واقعی است. اینکه مقصود وی از این واقعیت چیست، ما را به بخش دوم از فلسفه او، یعنی نظریه وی در باب ماهیات، رهنمون می سازد که درباره این جنبه از تفکر صدرا، در زمانی دیگر و در مقاله ای دیگر، بحث خواهم کرد. پی نوشتها: 1. Thily, Frank, A History of Philosophy, revised by Ledger Wood; 1958, printed in India; p 578. 2. Ruggiero, G.D; Existentialism. 3. Roberts, David, E; Existentialism and Religions Belief, New York Oxford University press, 1959. 4. Nasr, Hossain; Sadr-al Din Shirazi and His Transcendent Theosophy, Institute for Humanities and Cultural Studies, Tehran, 1997, p.112. 5. Sadrâ; Asfâr I, l, p. 37, lines 16-19. 6. Nasr, Hossain; op.cit. p. 101. 7. Ruggiero, G.d; Existentialism, p. 44. 8. Sadrâ,``Al Asfâr, Asfâr-e-Arbâ, Udru Trans. By Mânazar Hussain Gilani, 1941, Osmania University, Hyderabad, Daccan; p. 406. 9. Ibid; p. 406. 10. Ibid; p. 408. 11. Ibid, p. 409. 12. Ibid; p. 421. 13. Ibid; Part I, Vol. II, p. 1422. 14. Ibid; Part X, Vol. II, p. 1725. 15. Ibid; Part X, Vol. II, p. 1726. 16. Ibid; Part I, Vol. II, p. 1422. 17. Fazal-ur-Rehman; The Philosophy of Mulla Sadrâ, State University of New York Press, Albany, 1975, p. 6. 18. Nasr, Hossain, op.cit. p. 118. http://www.mullasadra.org/new_site/persian/Paper%20Bank/falsafe%20tatbig... در مورد اگزیستانسیالیسم می‌توانید به کتاب‌های زیر مراجعه فرمایید: 1- نظری به چهره اگزیستانسیالیسم محمد شیرازی ناشر : اعلمی 2- فلسفه علی شریعتمداری ناشر : قائم 3- کلیات فلسفه مجتبوی ناشر :حکمت 4- ضابطه‌های منطقی در بررسی مکتب‌ها محمد علی سادات ناشر : سازمان تبلیغات 5- بشر بر سر دو راهی محمد قطب ناشر : دارالعلم 6- تفسیرهای زندگی ویل دورانت ناشر : نیلوفر 7- بررسی و نقد افکار راسل محمد تقی جعفری ناشر : امیر کبیر 8- چهار مقاله از چهار دانشمند جمعی از نویسندگان ناشر : میثم 9- کارنامه برتراند راسل دور وارد ناشر : ابن سینا 10- طرح‌هایی در انقلاب فرهنگی محمد تقی جعفری ناشر : پیشوا 11- جهان بینی علمی برتراند راسل ناشر : آگاه 12- صد ساعت مصاحبه با راسل جرالد کالور ناشر : عطائی 13- برگزیده افکار راسل رابرت . ا 14- شرح حال برتراند راسل برتراند راسل 15- فلسفه معاصر فرد ریک ناشر : زوار
عنوان سوال:

فرق میان اگزیستانسیالیسم با اصالت وجود ملاصدرا چیست؟


پاسخ:

فرق میان اگزیستانسیالیسم با اصالت وجود ملاصدرا چیست؟

الف) اگزیستانیالیسم: از واژه Exist به معنی وجود مشتق است. از منظر این مکتب، در جهان هستی برای همه موجودات، ماهیتی در نظر گرفته شده است جز انسان. خدا طبیعت وجود انسان را ساخته است اما عظمت وزیبایی‌ها وخوبی‌ها و... بالاخره همه هویت انسان، ساخته خودش می‌باشد. انسان عبارت است از صفاتی که ما باید بسازیم. بنابراین وجدان مشترک انسانی که همه آدم‌ها در آن شریک‌اند موهوم است و فقط وجود در همه مشترک است. در اخلاق، ملاکی نیست. ما ملاک را بعد ازعمل می‌سازیم. هر کس هر عملی را مشروط بر این که در آن حسن نیت داشته باشد، انجام دهد؛ در این صورت عملی اخلاقی انجام داده است. بالاخره از نگاه سارتر، مؤسس این مکتب، انسان در طبیعت وانهاده است. ناامید از عنایت خدا، نا امید از این که طبیعت سرنوشت او رابسازد، حتی ناامید از انسان!
نظریه صدرا در باب وجود، شباهتهای چشمگیری با جنبش فلسفی نوین اروپا، اگزیستانسیالیسم ( existentialism) دارد. اما قبل از مبادرت به کشف قرابت میان این دو فلسفه، بیان مقدمه ای کوتاه درباره اگزیستانسیالیسم، بطور کلی، ضروری بنظر می رسد; لذا قصد دارم قبل از بررسی تطبیقی آراء صدرا و اگزیستانسیالیسم، به آن مقدمه بپردازم.
فرانک تیلی(1) سرآغاز اگزیستانسیالیسم را به این امر نسبت می دهد که سورن کی یر کگور پس از مدت مدیدی گمنامی، مورد توجه متفکران قرار گرفت. تأثیر عمیق این توجه در فلسفه آلمان، درست قبل از جنگ جهانی اول آغاز شد. در خلال دو جنگ جهانی، این تأثیر بسرعت گسترش یافت و از مرزهای آلمان فراتر رفت و فلسفه اگزیستانسیالیسم را در فرانسه و امریکای لاتین و ایالات متحده پدید آورد.
ز نظر پل فولکیه، نخست از واژه اگزیستانس (( existence ، واژه اگزیستانسیال (exsitentia) مشتق گردیده و سپس پسوند (ایسم) به آن افزوده شده است. اگزیستانسیالیسم فلسفه ای است که بر تقدم وجود تأکید می کند. در اینجا، این سؤال مطرح می شود که وجود بر چه چیزی تقدم دارد، و پاسخ آن این است که بر ماهیت. پرسش دیگر این است که وجود داشتن به چه معنی است؟ پاسخ به این پرسش دشوار است; زیرا وجود، صفت نیست، بلکه واقعیت تمام صفات است. وجود را نه بطور مطلق و فی نفسه، بلکه در موجودت می توان یافت. بنابر تعریف سنتی، آنچه واقعی است، و نه صرفاً ممکن، موجود است. از نظر اگزیستانسیالیستهای جدید، وجود، عرض نیست، بلکه فعل است انتقال بالفعل از امکان به واقعیت. بتعبیر گایدو دو راجیرو (Guido de Ruggiero ) ، تمام اگزیستانسیالیستها وجود را همچون ظهور می دانند; یعنی پدید آمدن وجود.(2)
در سالهای اخیر، واژه اگزیستانسیالیسم در آثار ژان پل سارتر Jean Paul Sartre) ) شهرت خاصی کسب کرده است. بظاهر، عموم مردم چنین تصور می کنند که اگزیستانسیالیسم همان نیهیلیسم (nihilism) خاص سارتر است، در حالیکه اگزیستانسیالیسم، در آغاز، گونه ای تفکر دینی و خدا باورانه بود. بنابرین می توان اگزیستانسیالیستها را به دو گروه تقسیم کرد:
الف) اگزیستانسیالیستهای خدا باور
ب) اگزیستانسیالیستهای ملحد. هر چند اگزیستانسیالیسم فلسفه ای است که تعریف آن بسیار دشوار است، در عین حال، می توان برخی ویژگیهای عمومی این نحوه تفکر را توصیف کرد. این ویژگیها بقرار ذیل است.
الف) اگزیستانسیالیسم واکنشی است در مقابلِ تمامِ اشکالِ عقلگرایی که می پندارند واقعیت را می توان اوّلا یا منحصراً از طریق تفکر نظری عقلانی درک کرد. بتعبیر دیوید، ای.روبرت، (David E Roberts) اگزیستانسیالیسم ردّ مؤکد این فرضیه است که شایسته ترین راه رسیدن به حقیقت، تشکیل نظام منطقی است.(3)
ب) اگزیستانسیالیسم میان حقیقت شخصی(( subjective truth و حقیقت عینی(( objective truth تمایز دقیقی قائل می شود و حقیقت شخصی را مقدم بر حقیقت عینی می داند. ممکن است از واژه (شخصی) سوء برداشت شود. این واژه در زبانِ روزمره، بمعنی مغرضانه، متعصبانه و ناموثق است، در حالیکه وقتی اگزیستانسیالیست آن را بکار می برد، معنای بسیار متفاوتی در نظر دارد. او منکر این نیست که انسانها می توانند با علم، عقل مشترک و منطق، به حقیقت عینی دست یابند، اما تأکید می کند که در مورد امور نهاییِ مربوط به جستجوی حقیقت نهایی، کل وجود انسان، و نه فقط عقل او، در کار است. احساس و اراده انسان باید برانگیخته و بکار گمارده شود تا او بتواند با آن حقیقت، زندگی کند. اختلاف اساسی میان دو چیز است: یکی شناخت حقیقت، بروشی نظری و بیطرفانه، و دیگری میل به حقیقت، بطریقی کاملا شخصی. ج) اگزیستانسیالیسم تقدم وجود بر ماهیت را تصدیق می کند. ماهیت، چیستی شیء است. مقصود ما از این سخن بیان آن ویژگیهایی است که میان تمام افراد یک نوع واحد، مشترک است. این ویژگیها ماهیت کلی است. وقتی ماهیت را بدون قید بکار می بریم، مرادمان ماهیّت کلی است و این ماهیّت، بکمک تعریف، معین می شود. ماهیت حاکی از وجود مصادیقی بالفعل نیست که ماهیت در آنها تحقق یافته باشد، اما در عین حال، بمعنی لا وجود محض هم نیست. ماهیت، ذاتاً، ممکن است. این امکان، بواسطه وجود، به واقعیت تبدیل می شود. در جمله (من انسان هستم)، (من هستم) وجود را ثابت می کند و (انسان) حاکی از ماهیت است. در فلسفه اروپایی، تا قرن نوزدهم، بر تقدم و اولویت ماهیت تأکید می شد. اگزیستانسیالیسم جدید واکنش در مقابل این نظر است و با قول به تقدم وجود بر ماهیت آغاز می شود.
این قاعده فلسفی اساسی اگزیستانسیالیسم جدید که در بالا ذکر شد، نظر مهم صدرا نیز هست. صدرا با قول به تقدم وجود بر ماهیت، بنحوی بر اگزیستانسیالیسم جدید پیشی می گیرد. وی در دوران جوانی، به مکتبی گرایش داشت که در آن، واقعیت موجود، حاصل از ماهیت آن دانسته می شد; بعبارت دیگر، وجود چون بر موجودات گوناگون اطلاق می شود، صرفاً، امری اعتباری و ذهنی است و ماهیت، واقعی است. اما بعداً، ملاصدرا مدافع اصالت وجود شد، هر چند این تحوّل از طریق استدلال یا تأمل ذهنی حاصل نشد. ملاصدرا در کتاب مشاعر، این تحوّل را چنین وصف می کند:
در روزهای نخست، من طرفدار سرسخت نظریه اصالت ماهیت بودم، تا اینکه خداوند مرا هدایت کرد و برهان خویش را بر من ظاهر ساخت. ناگهان چشمان روحانیم باز شد و توانستم ببینم که حقیقت، عکس آن چیزی است که فلاسفه، عموماً، به آن معتقدند. ستایش مخصوص خداوندی است که بنور فهم، مرا از ظلمات وهم (اصالت ماهیت) خارج کرد و مرا بر نظری که در دنیا و آخرت ثابت خواهد بود، ثابت قدم کرد. (مشاعر، ویراسته کربن، ص 35 از متن عربی. ترجمه انگلیسی از ایزوتسو، (مفهوم و واقعیت وجود)، ص 104).
در این عبارات، صدرا (تغییر عقیده) خود را توصیف می کند، اما تقریباً در تمام بحثهای خود درباره اصول کلی حکمت متعالیه، همه ادله سهروردی و دیگران را در اثبات اصالت ماهیت رد، و براهین بسیاری در اثبات اصالت وجود، اقامه می کند.
تغییر عقیده صدرا، اگر چه تجربه دینی نیست، یقیناً، تجربه ای وجودی است. وی، از این حیث، ما را به یاد اگزیستانسیالیستهایی می اندازد که نه از طریق تأمل عقلی، بلکه از راه تجربه وجودی، به تجربه ای رسیده اند که واقعیت یا وجود را بر آنها آشکار ساخته است.
اگزیستانسیالیستها به تفکر نظری در باب وجود، بطور کلی، یعنی در باب ذات یا مفهوم وجود نمی پردازند. از نظر کی یر کگور، این امر متضمن تناقض است و او از همین طریق، اصل مشهور دکارت (من فکر می کنم، پس هستم) را مورد انتقاد قرار می دهد. خلاصه، اگزیستانسیالیسم جدید، بتعبیر گابریل مارسل، به (وحدت غیر قابل انفکاک وجود (existence ) و موجود) (existence) می پردازد.
صدرا معتقد است که وجود را نمی توان تعریف کرد. وجود اساسیترین و بدیهیترین واقعیات و نیز مفاهیم است. وجود اصلیترینِ همه مفاهیم است که بکمک آن، سایر مفاهیم را می فهمیم و واقعیت وجود، بیواسطه ترین و اصلیترین تجربه از واقعیت است; تجربه ای که مبنای شناخت ما از جهان خارج است. آگاهی انسان از وجود، بیواسطه و شهودی است و با هیچ تحلیل ذهنی، قابل حصول نیست. وجود محض، نه بصورت شیء خارجی مادی در می آید تا بتوان آن را ادراک کرد، و نه به مفهومی متناهی در ذهن تبدیل می شود تا بتوان آن را منطقاً تعریف کرد. البته این درک شهودی بیواسطه از وجود، بعداً، ممکن است به درکی مفهومی تبدیل شود. شناختِ عمیقِ واقعیتِ وجود، بر خلافِ مفهومِ ذهنیِ وجود (ببیان اگزیستانسیالیسم جدید، ذات وجود) مشکلترین امر است; زیرا نیازمند آمادگی روحی خاصی است که همه مردم از آن برخوردار نیستند. اما اگر کسی بسیار اهل تأمل باشد، از راز عمیق وجود آگاه خواهد شد.
اگزیستانسیالیسم واکنشی است در مقابلِ فلسفه رسمیِ اروپایی که اساساً، از زمان افلاطون تا هگل، اصالت ماهیتی بود. صدرا نیز سالها پیش از اگزیستانسیالیسم جدید، با دفاع از اصالت وجود، انقلابی در جهان فلسفه اسلامی پدید آورد. نسبت میان وجود و ماهیت برای فلاسفه مدرسی لاتین و نیز برای مشائیان مسلمان، بحث داغی بود و ریشه آن به فارابی و ابن سینا باز می گردد; لذا در آن دوره، مابعدالطبیعه، اصالت ماهیتی است. ببیان سید حسین نصر، (صدرا بود که با نظریه اصالت وجودِ خود، قالب ارسطویی فلسفه اسلامی متقدم را تغییر داد).(4)
فلسفه اگزیستانسیالیسم معتقد است که ما نمی توانیم چیزی را که قابل تجزیه و ترکیب نیست، درک کنیم. از سوی دیگر، موجود را نمی توان تجزیه و آن را به یک مفهوم تبدیل کرد; زیرا موجود یگانه است; بنابرین، شناخت نظری کافی نیست. صدرا نیز می گوید: ذهن که فقط ماهیات و مفاهیم کلی را در می یابد، هرگز نمی تواند وجود را که تنها واقعیت است، به تصرف خود در آورد. میان ماهیت و وجود، اختلافی اساسی است .ماهیت، فی نفسه، وجود ندارد، بلکه صرفاً، در ذهن، از صورتهایی جزئی یا مراتب وجود انتزاع می شود; لذا پدیداری ذهنی است.اما ذهن قادر نیست واقعیت عینی وجود را به تصرف خود در آورد. او می کوشد با انتزاع، مفهومی ذهنی بسازد; مفهومی که لزوماً، ذات حقیقی وجود را نشان نمی دهد.
بعبارت دیگر، صدرا مانند اگزیستانسیالیستهای جدید، معتقد است که آنچه وجود دارد، منحصراً، جزئی است; بنابرین، آن را می توان از طریق مفاهیم، قیاس و ساختار ذهنی، شناخت; زیرا اینها مفاهیم کلی هستند و وجود یگانه و جزئی.(5)
اگزیستانسیالیستهای جدید با صدرا در این امر موافقند که وجود صفت نیست، بلکه واقعیت تمام صفات است. بر طبق تلقی سنتی، آنچه واقعی است و نه صرفاً ممکن، وجود دارد. این تلقی موجب این تصور می شود که وجود عارض بر موجود است، اما هم صدرا و هم اگزیستانسیالیستهای جدید با نظریه مذکور مخالفند و معتقدند که وجود نه عارض بر موجود، بلکه فعل موجود است که عبارت است از انتقال واقعی از امکان به واقعیت. نصر می گوید: صدرا مابعدالطبیعه حقیقی را به سطح فعل موجود ارتقا داد، همان فرمان رازآلود نورانی که باعث شد اشیاء، اقیانوس نیستی را ترک گویند و از موهبت وجود بر خوردار شوند.(6) بعبارت دیگر، از نظر صدرا، مابعدالطبیعه نه با اشیائی که وجود دارد، یعنی موجودات، بلکه با خود فعل وجود سرو کار دارد، (همان پرتوی که از خود وجود محض بسوی نیستی افکنده می شود).
گاهی اوقات اگزیستانسیالیسم واکنشی در مقابل عقلگرایی دانسته می شود; مثلا گفته می شود تجربه کی یر کگور، اثبات امور غیر معقول و بیواسطه از قبیل وجود، ایمان و شخصیت است، در مقابل ارزشهای کلی عقل که آنچه را فردی و جزئی است، ملغا می سازد; بعبارت دیگر، تجربه وی در مقابل عقلگرایی هگلی است. گایدو راجیرو خاطرنشان می کند:
اگزیستانس بسبب عقل گریزی و حرکتش بسوی امر متعالی، اعتراض پر جوش و خروش در مقابلِ مفهومِ انتزاعیِ مذهبِ اصالت معنی idealism) ) است. درهر دوره، درمقابل آن مذهب، واکنشی باعنوان عقل ستیزی، فردگرایی واگزیستانس وجود داشته است.(7)
این نظریه با بررسی مختصر نگرش اگزیستانسیالیستی درباره عقل، بیشتر تقویت می شود; مثلا پاسکال عقل را در مقابل دل قرار می دهد. واضح است که پاسکال آن دو را کاملا ضد یکدیگر تلقی نمی کند; زیرا تأکید می کند که با طلب جدی می توان به هر دو نوع حقیقت دست یافت. بدیهی است که برهان عقلی باید فارغ از هر گونه جهتگیری عاطفی باشد. اما او نیز معتقد است که ثمرات دل در قطب مخالف اموری قرار دارد که بطور اتفاقی، به آنها اعتقاد داریم. قبل از آنکه شخص بتواند چنین حقایقی را دریابد، باید خداوند کل طبیعت او را تغییر داده باشد. ایمان و عقل به دو قلمرو مختلف تعلق دارند و لازم نیست با یکدیگر تعارض داشته باشند. در واقع، هر دوی آنها اجتناب ناپذیرند. عقل اصولی را بکار می برد که اساساً، در همه انسانها یکسان است، اما شخص فقط با ایمان می تواند به آنچه در او یگانه است، نایل شود. پاسکال می گوید: حس، عقل و ایمان، هر کدام متعلقات خاص خود و درجه تعیین خاص خود را دارد (نامه های ایالتی provincial letters).
کی یر کگور که پدر اگزیستانسیالیسم جدید دانسته می شود، فلسفه ای عقل ستیز عرضه می کند. او منکر ارزش تفکر عینیِ علمی و منطقی نیست; بعبارت دیگر، او فایده عملی ریاضیات، علم طبیعی، تاریخ و تفکر مابعدالطبیعی را نفی نمی کند، اما متعرض کسانی است که مدعیند تمام داستان همین است; یعنی تفکر عینی یا عقلگرایی، همه چیز را در بر می گیرد.
خلاصه اینکه هر فیلسوف اگزیستانسیالیستی، بروش خاص خود، نارضایتی عقل و عقلگرایی را بیان کرده است. در اینجا، این سؤال مطرح می شود که دیدگاه صدرا درباره عقل چیست؟
صدرا پیوسته می گوید که طبیعت وجود و یگانگی آن را فقط می توان تجربه کرد. همانگونه که پیش از این خاطر نشان کردیم، (تغییر عقیده) صدرا مبتنی بر تجربه است; تجربه ای که به او یقین شهودی بخشید، صدرا معتقد است که وقتی سعی کنید وجود را در قالب مفهوم درآورید، دیگر از وجود بودن باز می ماند و به ماهیت تبدیل می شود. محتوایِ عقلیِ آن تجربه باید در متن زندگی قرار گیرد تا بطور کامل درک شود. اگر فقط همچون قضایای عقلی پذیرفته شوند، ویژگی خود را بعنوان حقیقت از دست می دهند. صدرا تأکید می کند که وقتی چیزی با ادراک مستقیم یا شهود شناخته شود، نمی توان آن را با استدلال منطقی محض ردّ کرد.
بنابرین، از نظر صدرا، ساختار ذهن بشری بگونه ای است که فقط مفاهیم را درک می کند. مفاهیم چیزی جز تصورات کلی یا ماهیات نیست. آن قوه ذهنی که مفاهیم را صورتبندی می کند، عقل است. صدرا تصدیق می کند که ذهن فقط می تواند ماهیات را درک کند و نه وجود را که واقعیت عینی خارج از ذهن است. این حاکی از آن است که عقل نمی تواند وجود را دریابد; زیرا عقل فقط می تواند مفاهیم عقلی و تصورات حسی و ماهیات را بتصرف خود در آورد. اما وجود نه تصوری حسی است و نه مفهومی عقلی. وجود واقعیتی عینی است. بنابرین، صدرا نیز مانند اگزیستانسیالیستهای جدید، بنحوی، از عقلگرایی اظهار ناخشنودی می کند و محدودیتهای عقل را یادآوری می شود. بظاهر، او نیز مانند آنان تصدیق می کند که عقل نمی تواند حقیقت نهایی، یعنی واقعیت وجود را که یگانه و جزئی است، درک کند. عقل می تواند آنچه را کلی و ذهنی است، بتصرف خود در آورد. صدرا، مانند اگزیستانسیالیستها، تأکید می کند که قضایای عقلی و براهین منطقی باندازه تجربه زنده حقیقت، نتیجه بخش نیست; بعبارت دیگر، نتایج بدست آمده مبتنی بر تجربه است.
برغم تشابهاتِ یادشده میان صدرا و اگزیستانسالیستهای جدید، اختلافات بسیاری میان فلسفه های آنها وجود دارد. در اینباره باید نکات زیر را بخاطر داشته باشیم:
1. اگزیستانسیالیسم جدید، در اساس، انسان محور است. پرسش اساسی اگزیستانسیالیسم جدید این است که وقتی انسان موضوع بحث است، کدام اصل مقدم است: وجود یا ماهیت. پاسخ آنها این است که درباره انسان، وجود بر ماهیت مقدم است. وجود داشتن به چه معنی است؟ در نظر آنها وجود، عرض نیست.
وجود، انتقال از امکان به فعلیت است، اما برای وجود یافتن، عبور از حالتی به حالت دیگر کافی نیست. وجود حقیقی مقتضی اختیار است. در نتیجه، برای اگزیستانسیالیسم جدید، وجود، ویژگی ممتاز انسان است. وجود، تعالی دائم است; یعنی فرا روی از وضعی که شخص در آن است. ماهیت ما عبارت از این است که ما برمی گزینیم چه شخصی باشیم. بنابرین، ماهیت مؤخر از وجود است; زیرا باید وجود داشته باشیم تا بتوانیم انتخاب کنیم. همه اگزیستانسیالیستهای جدید، با اندکی تفاوت، قائل به این نظرند. البته تنها در مورد انسان، وجود مقدم بر ماهیت است; چرا که در جهان تجربه ما، تنها اوست که مختار است. همه موجودات دیگر مجبورند، فقط در مورد انسان است که صرفاً پس از انتخاب او می توان دانست چه چیزی برگزیده است. این بحث نشان می دهد که اگزیستانسیالیسم جدید، در اساس، انسانمحور است; یعنی نقطه آغاز و محور آن انسان است; انسانی که تنها، او اختیار دارد و بر اساس این دیدگاه، تنها اوست که آزاد و مختار است.
پیشتر خاطرنشان کردیم که صدرا نیز اگزیستانسیالیست است; به این معنی که او نیز به اصالت وجود معتقد است. اما سؤال این است که آیا فلسفه او نیز مانند اگزیستانسیالیسم جدید، انسانمحور است؟ بعقیده من، فلسفه صدرا انسانمحور نیست. تردیدی نیست که صدرا در مابعدالطبیعه خود، در اساس، با وجود (محض Being) سر و کار دارد. اما او از ذات فراوجودی( supra – ontological) مبدأ اعلا و شأن و مرتبه بدون حدّ و مرز او آگاه است. بحث او در باب مطلق، از آنجهت که کاملا نامتعین و دارای وجوه فرا وجودی است، نشان می دهد که آموزه او، حتی وقتی از وجودشناسی استفاده می کند، به وجودشناسی محدود نمی شود. صدرا در آغاز مابعدالطبیعه خود، به مبدأ اعلا توجه می کند که برتر از هر حد و مرزی است; سپس، به وجود ]محض[ می پردازد که مبدأ خلاق و تعیّن نخست مبدأ اعلاست. وی، در نهایت، وجود را، هم از حیث اوصاف کلی آن و هم از لحاظ اوصاف جزئی آن، مطمح نظر قرار می دهد.
خلاصه، از نظر صدرا، وجود، مبدأ کلی است و تقدم آن فقط به انسان مربوط نمی شود. تمام موجودات جهان تحت استیلای آن قرار دارند. بنابرین، می توان نتیجه گرفت که اگزیستانسیالیسم صدرا انسانمحور (humanist) نیست. اگزیستانسیالیسم او از این حیث بسیار گسترده تر از اگزیستانسیالیسم جدید است. از یکسو، تا آنجا که به موجودات این جهان مربوط می شود، همشمول است; یعنی برای تبیین ذات واقعیت، از حیث منشأ و مراتب مختلف ظهور آن، اساسی است; و از سوی دیگر، فراوجودی است; اما اگزیستانسیالیسم جدید، بویژه آنگونه که در تفکر هایدگر و سارتر بیان منظم یافته است، در اساس، وجودشناسی یا بحثی وجود شناختی ]در باب موجودات [است.
2. دیگر مفهوم اساسی اگزیستانسیالیسم جدید، (عدم) ( nothingness ) است. عدم، کل وجود را فرا می گیرد. مابعدالطبیعه سنتی می گوید: از عدم، عدم بیرون می آید. فیلسوف اگزیستانسیالیست خواهد گفت: از عدم، وجود بیرون می آید. از نظر او، وجود و عدم یکی است. هگل از این مطلب آگاه بود. او معتقد بود که وجود محض، عدم محض است. انسان نمی تواند بدرون طبیعت ذاتی خویش در آید و پرسش مابعدالطبیعی بپرسد، مگر اینکه شجاعت مواجه شدن با عدم را داشته باشد. هایدگر به تحلیل زبان متداول می پردازد تا به سر نخی دست یابد. فرد عامی خواهد گفت: (عدم، ضد هر چیزی است که هست). مضمون این پاسخ این است که فقط از طریق مواجهه نخست با هر چه هست و سپس بصورت منفی در آوردن آن، می توان امیدوار بود که با عدم مواجه شویم. این ما را به مابعدالطبیعه حقیقی می رساند که در آن، این پرسش مطرح می شود: آنچه هست (وجود) چیست؟ در واقع، ما نمی توانیم درک کنیم که این آنچه هست، در تمامیّتش یا از حیث فنا یا عدم کلیش چیست، بلکه بعضی تجربیات است که آن را آشکار می سازد. مثلا بیحوصلگی (boredom ) چنین تجربه ای است. مراد از بیحوصلگی، بیحوصلگی به این یا آن چیز نیست، بلکه بیحوصلگی به همه چیز است. همه چیز یعنی تمامیت آنچه هست، بیرنگ، بیمزه و بیمعنی بنظر می رسد. همینطور از نظر هایدگر، اضطراب (anxiety) طریق اساسی آشنایی با عدم است.
صدرا در اسفار(8)، مفاد (عدم) را توضیح می دهد. از نظر وی، (عدم) مفهومی بسیط و عام است و در معنای آن هیچگونه اختلافی وجود ندارد. اختلاف فقط وقتی بوجود می آید که (عدم) به موضوعات مختلف نسبت داده شود. آن اختلاف معلول این موضوعات است. عقل موضوعات مختلف را با اعراض گوناگون تصور می کند، مثلا علت، معلول، شرط و مشروط، و سپس به آنها مفهوم عدم را اضافه می کند. آنگاه مفهوم عدم علت یا عدم شرط پدید می آید. درست است که عدم شیء، امکان وجود نقیض آن را فراهم می آورد، مثلا عدم سیاهی امکان وجود سفیدی را فراهم می سازد، اما این اختلاف فقط امری نسبی است. صرفنظر از این، ممکن نیست عدم از عدم دیگر متمایز شود.(9)
خلاصه، عدم فقط یکی است و ممکن نیست به انواع مختلف تقسیم شود. در واقعیت، چیزی وجود ندارد که بتوان آن را عدم نامید، پس اگر کسی بپرسد: (عدم چیست؟)، نمی توان به چیزی اشاره کرد و گفت (این عدم است). بهمین ترتیب، اگر (عدم)، علت دانسته شود، صرفاً، به این معنی است که وجود، علت نیست.(10)
صدرا نتیجه می گیرد(11) که عدم، از آن حیث که عدم است، وجود ندارد. وی سپس به تحلیل این مطلب می پردازد که چگونه عقل بشری می تواند، از چیزی که وجود ندارد، مفهومی بسازد و سپس آن را همچون موضوعی بکار ببرد. او معتقد است که عقل قدرت تصور و ساخت همه انواع مفاهیم (معقول) و تصورات (محسوس) را دارد; مثلا عقل می تواند مفهومِ عدم خود و حتی می تواند مفهوم عدم مطلق را بسازد. بعبارت دیگر، از نظر صدرا، عدم، فقط، ساخت ذهنی است، نه واقعیت. کشف وجود از طریق وجود است، و از سوی دیگر، کشف عدم نیز از طریق وجود است. از بحث فوق می توان نتایج ذیل را استنتاج کرد:
الف) بظاهر، صدرا معتقد نیست که (عدم) مطلق است. از نظر او، (عدم) نسبی است. در اگزیستانسیالیسم جدید، عدم، درست مانند وجود، امری بنیادی است. از نظر صدرا، عدم نسبت به وجود واجب و وجود ممکن، امری ثانوی است.
ب) اظهارات صدرا نشان می دهد که مقصود وی از عدم، صرفاً، عمل منطقی نفی کردن ( logical act of negating ) ، است، نه نیستی nihiation) ).
اما هایدگر خواهد گفت که اولی (نفی منطقی)، صرفاً، حالت منطقی و ظاهری دومی (نیستی) است. اختلاف میان افراد، شدت انزجار، رنج مردود شدن و تلخی طرد شدن صورتهایی از نیستی است که شدیدتر از عمل منطقی تکذیب یا نفی کردن است.
ج) بحث فوق نشان می دهد که صدرا سعی می کند عدم را بکمک عقل بفهمد، در حالیکه در مورد وجود، او قبلا گفته است که عقل نمی تواند واقعیت عینی را بفهمد. اگزیستالیست جدید می گوید که (عدم) نیز ممکن نیست بکمک عقل شناخته شود، بلکه باید با تجربه، آن را شناخت.
د) از نظر صدرا، (عدم)، صرفاً، ساختِ ذهنی است. از نظر اگزیستانسیالیست جدید، عدم واقعیت وجودی است.
3. نکات بالا ما را به اختلاف دیگری که میان اگزیستانسیالیسم جدید و صدرا وجود دارد، رهنمون می شود، صدرا سعی می کند (آدم) را با عقل بشناسد، در حالیکه فیلسوف اگزیستانسیالیست جدید می خواهد از طریق تجربه ای غیر عقلانی (اگر نه ضد عقلانی)، مانند اضطراب، به شناخت انسان دست یابد. فلاسفه ای مانند کی یر کگور، آموزه ضد عقلانی بودن اگزیستانس را تعلیم داده اند، به این معنی که اگزیستانس را نمی توان با عقل، درک کرد. صدرا نیز می آموزد که اگزیستانس را نمی توان با عقل مفهومی، درک کرد. تأکید صدرا بر اینکه حقیقت را باید تجربه کرد، نشاندهنده شباهتِ وی با اگزیستانسیالیستهای جدید است; مثلا در کتاب اسفار(12)، او شناخت را به حالتی شهودی تعریف می کند که هیچ جایی برای وهم یا شک باقی نمی گذارد. این نیز درست است که وی داستان تجربه یا تغییر عقیده خود را نقل می کند; تجربه ای که با آن، اصالت وجود
(primacy of existence ) بر او آشکار شد. در عین حال، او برای اثبات نظریه خود، استدلالهای عقلی بسیاری اقامه می کند. در واقع، او در اینکه نظامی منسجم بر اساس این نظریه بنا کند، بسیار عقلگرا و روشمند است، در حالیکه بیشترِ فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید معتقدند که واقعیت اگزیستانس را نمی توان با بحثِ فلسفی توصیف کرد. بهمین دلیل است که آنها نمایشنامه، رمان و داستان می نویسند. از سوی دیگر، می توان گفت که حتی در میان فلاسفه اگزیستانسیالیستِ جدید، متفکرانی مانند هایدگر، سارتر و یاسپرس وجود دارند که از نظریه های وجودی خود، شرحهایِ فلسفی منظمی عرضه کرده اند. اما می توان ملاحظه کرد که دیدگاهِ صدرا درباره عقل، باندازه دیدگاهِ بعضی از فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید (مثلا کی یر کگور)، خصمانه antagonist) ) نیست.
بحث فوق مقتضی شرح بیشتر فهم صدرا از شناخت مبتنی بر تجربه است. او در اسفار(13) می نویسد: (قوه حس فاقد شناخت است، خواه متعلق تجربه حسی وجود داشته باشد، خواه نه. شناخت وظیفه عقل است). او در بندی دیگر نیز تصدیق می کند:
قوه حس یا مرتبه حسی نفس از واقعیت آگاه نیست، خواه متعلق تجربه حسی در خارج وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. انسان، با تجربه، به این شناخت نایل می شود. این وظیفه عقل یا مرتبه عقلی نفس است که درباره وجود متعلق احساس، آگاهی کسب کند.(14)
در اینجا، صدرا شخص مجنونی را مثال می زند که چیزهایی را می بیند که وجود ندارند. مجانین نمی توانند واقعیت را از وهم تمیز دهند; چون عقل آنها کار نمی کند.
بندهای یاد شده نشان می دهد که صدرا به کفایت قوه احساس برای رسیدن به واقعیت یا وجود معتقد نیست (از نظر وی، وجود و واقعیت یکی است). وی در هر دو بند فوق، بوضوح، اظهار می کند که فقط عقل استعداد لازم را برای شناخت دارد. اما ممکن است واژه (تجربه) در بیان صدرا باعث اشتباه و سردرگمی شود. این واژه ابهام خاصی دارد; بنابرین، باید از مفاد آن، شناخت روشنی بدست آوریم. این واژه ممکن است بمعنی تجربه حسی باشد، اما دیدیم که صدرا، بروشنی، منکرِ تجربه حسی است. این واژه ممکن است بمعنی تجربه عاطفی (انفعالی) نیز باشد که صدرا آن را هم انکار می کند. همچنین این واژه ممکن است بمعنی تجربه عرفانی باشد که صدرا آن را نمی پذیرد. از نظر وی، حقیقت باید به تجربه درآید، اما این تجربه، درک شهودی حقیقت یا تجربه عقلی است.(15) او تأکید می کند که وقتی امری با تجربه شهودی شناخته شود، نمی توان در آن با استدلالِ منطقیِ محض، تردید رواداشت.
بحث فوق روشن می کند که هر چند صدرا نیز مانند فلاسفه اگزیستانسیالیستِ جدید، بر این نکته تکیه می کند که قضایایِ عقلی و براهینِ صوریِ منطقی، قطعی و مسلّم نیستند، اما با اینهمه، عقل را، بطور کامل، نفی نمی کند. او به درکِ عقلیِ حقیقت معتقد است; درکی که با یقین شهودی تکمیل شده است. فضل الرحمان(16) خاطرنشان می کند که تجربیات شهودیِ موردِنظر صدرا، صورت عالیترِ عقل است، نه نافی عقل، صورتی که محصّلتر و تکوینیتر از استدلال (تعقل) رسمی است. دراینجا، فضل الرحمان در تأیید نظر خود، بندی از اسفار ]ویراسته محمدرضا مظفر، تهران، 1378 هجری[ نقل می کند. این بند، مؤید این نتیجه گیری است که صدرا بانداره فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید، عقل ستیز نیست. از نظر وی، هیچ تضادی میان عقل و شهود وجود ندارد.
4. در اگزیستانسیالیسم جدید، دیدگاهها و واکنشهای منفی بسیاری درباره کشف وجود دیده می شود; مثلاً پاسکال Pascal) ) می گوید: (من از اینکه خود را در اینجا می یابم و نه در آنجا، برخود می لرزم و متحیر می شوم). سارتر در کتاب تهوع نشان می دهد که چگونه روکنتین Roquentin) ) که تا کنون اشیاء را، بدقت، ملاحظه، و از آنها، بدرستی، استفاده می کرد، وجود آنها را کشف کرد و سپس تشخیص داد که شیء فی نفسه که در خارج از ذهن است، هیچگونه دلیلی ندارد و وجودِ آن به انزجار منجر می شود. اما صدرا، در مورد کشف وجود، دیدگاه متفاوت و محصّلتری نشان می دهد. از نظر او، وجود، راز و تجلی فعل الهی وجودِ محض و اثر و نشانه آن است; یعنی تجلیِ همان امرِ نورمانند مرموزی که موجب می شود اشیاء، اقیانوس عدم را ترک گویند و از موهبتِ وجود بهره مند شوند.

نتیجه
سید حسین نصر(17) تصدیق می کند که
انسان باید در تطبیق وجودشناسی ملاصدرا و اگزیستانسیالیسم جدید، بسیار احتیاط کند، برغم اینکه در بعضی نکات، شباهتهای ظاهری میان آنها وجود دارد. مابعدالطبیعه صدرا مبتنی بر شهودِ باطنیِ وجود کلی، قبل از هر گونه انعقاد جهانی آن است; شهودی که فقط از طریق سنّت و طرق معنوی موجود در آن ممکن می شود. اگزیستانسیالیسمِ غربی نمی تواند چیزی جز تصویرِ مضحک مابعدالطبیعه سنتی باشد; زیرا نمایندگان برجسته آن، از جمله سارتر و حتی هایدگر کاملا، از آن طرق معنوی که آن شهود را ممکن می سازند، بریده اند... بنابرین، اشتباه گرفتن آن دو با یکدیگر وحشتناکترین خطاست.
برغم هشدار نصر، من در این مقاله، تفکر صدرا را با اگزیستانسیالیسمِ غرب مقایسه کرده ام. دلایل این مقایسه بقرار ذیل است:
1. نظریه اساسی فلسفی اگزیستانسیالیسم غربی و فلسفه صدرا یکی است، و آن، تقدم وجود بر ماهیت است.
2. همانطور که قبلا خاطر نشان کردم، ظاهراً، (نصر) از این واقعیت صرفنظر می کند که هر چند سارتر و هایدگر نمایندگان اگزیستانسیالیسم الحادیند، در میانِ اگزیستانسیالیستها، متفکران خدا باوری مانند مارسل، (Marcel) و بردیائف ( Berdaeyve ) نیز وجود دارند.
3. بنظر می رسد نصر متأثر از این اندیشه است که فقط یک نوع اگزیستانسیالیسم وجود دارد. در واقع، مشهور است که بتعداد فلاسفه اگزیستانسیالیست، مکتب اگزیستانسیالیسم وجود دارد; فلاسفه ای که هر یک، فلسفه اگزیستانس خاص خود را عرضه می کند. اگر چنین باشد، می توان ادعا کرد که صدرا فیلسوفی اگزیستانسیالیست است; زیرا او به اصالت وجود در مقابل ماهیت قائل است و اگزیستانسیالیسمِ خاصِ خود را عرضه می کند که از بسیاری جهات (که قبلا ذکر شد)، با اگزیستانسیالیسم جدید یا غربی تفاوت دارد.
در عین حال،باید بخاطر داشت که قالب تفکرصدرا، افلاطونی ارسطوییواسلامی یونانی است; بنابرین،اصطلاحات مورداستفاده ایشان، اصطلاحات فلسفی اسلامیو یونانی است.
هر چند اگزیستانسیالیسم غربی، جنبش فکری جدیدی است، همانطور که گایدو راجیرو می گوید، حتی در عصر باستان، متفکران از مسئله وجود و ماهیت آگاه بودند. فصل اول کتاب وجود و زمان هایدگر نیز مؤید این نظر است. من تا اندازه ای با نظر راجیرو و هایدگر موافقم، اما آنها چون اروپایی هستند، مرادشان از متفکران عصر باستان، متفکران یونانی است. بنظر من، متفکران یونانی، بهیچوجه، از این مسئله آگاه نبودند، اما افلاطون با طرحِ نظریه مُثُل، این مسئله را مطرح ساخت. بر طبق این نظریه، مُثُل ماهیاتند و ماهیات واقعی هستند. موجودات، صرفاً، رو گرفت ضعیفی از ماهیات یا مُثُلند. متفکران مسلمان مسئله ماهیت و وجود را، بروشنی، صورتبندی کردند. ابن سینا در وجودشناسیِ خود، با ایجاد تمایز دقیق میان ماهیت و وجود، این دوگانگی را مطرح می کند. از آن پس هر چند آن موضوع بر تفکرِ اسلامی حاکم است، جریان عمده تفکر اسلامی اصالت ماهیتی باقی می ماند تا اینکه صدرا در برابر این جریان عمده، واکنش نشان می دهد و دیدگاه دیگری عرضه می کند. درست مانند اگزیستانسیالیسم غربی (که واکنشی در مقابلِ فلسفه هگلی است)، مابعدالطبیعه صدرا نیز واکنشی در مقابل اصالت ماهیت در فلسفه اسلامی است.
خلاصه، شاید صدرا، اگزیستانسیالیست بمفهوم جدید غربی آن نباشد، اما از اینجهت که نظریه اصالت وجود را مطرح کرده است، او نیز اگزیستانسیالیست است و مانند تمام اگزیستانسیالیستها، اگزیستانسیالیسمِ خاص خود را عرضه می کند. صدرا تا آنجا که به مبانی فلسفی مربوط می شود، بنحوی، پیشتازِ اگزیستانسیالیسم جدید غربی است. در واقع، او بر اساس این صورتبندی وجودی، نظام فکری منسجم، سازگار و قابل فهمی ساخته است.
بدون شک، صدرا با اگزیستانسیالیستهای جدید غربی اختلافات بسیاری دارد (که در این مقاله، درباره بعضی از آنها بحث کردیم)، اما اختلاف اساسی او با اگزیستانسیالیسم غربی که تاکنون متذکر آن نشده ایم، این است که وی در بابِ ماهیت، نظریه ای دارد که بر طبق آن، ماهیت، هر چند مانند وجود، از واقعیت کامل برخوردار نیست، به یک معنی، واقعی است. اینکه مقصود وی از این واقعیت چیست، ما را به بخش دوم از فلسفه او، یعنی نظریه وی در باب ماهیات، رهنمون می سازد که درباره این جنبه از تفکر صدرا، در زمانی دیگر و در مقاله ای دیگر، بحث خواهم کرد.

پی نوشتها:

1. Thily, Frank, A History of Philosophy, revised by Ledger Wood; 1958, printed in India; p 578.
2. Ruggiero, G.D; Existentialism.
3. Roberts, David, E; Existentialism and Religions Belief, New York Oxford University press, 1959.
4. Nasr, Hossain; Sadr-al Din Shirazi and His Transcendent Theosophy, Institute for Humanities and Cultural Studies, Tehran, 1997, p.112.
5. Sadrâ; Asfâr I, l, p. 37, lines 16-19.
6. Nasr, Hossain; op.cit. p. 101.
7. Ruggiero, G.d; Existentialism, p. 44.
8. Sadrâ,``Al Asfâr, Asfâr-e-Arbâ, Udru Trans. By Mânazar Hussain Gilani, 1941, Osmania University, Hyderabad, Daccan; p. 406.
9. Ibid; p. 406.
10. Ibid; p. 408.
11. Ibid, p. 409.
12. Ibid; p. 421.
13. Ibid; Part I, Vol. II, p. 1422.
14. Ibid; Part X, Vol. II, p. 1725.
15. Ibid; Part X, Vol. II, p. 1726.
16. Ibid; Part I, Vol. II, p. 1422.
17. Fazal-ur-Rehman; The Philosophy of Mulla Sadrâ, State University of New York Press, Albany, 1975, p. 6.
18. Nasr, Hossain, op.cit. p. 118.
http://www.mullasadra.org/new_site/persian/Paper%20Bank/falsafe%20tatbig...
در مورد اگزیستانسیالیسم می‌توانید به کتاب‌های زیر مراجعه فرمایید:
1- نظری به چهره اگزیستانسیالیسم محمد شیرازی ناشر : اعلمی
2- فلسفه علی شریعتمداری ناشر : قائم
3- کلیات فلسفه مجتبوی ناشر :حکمت
4- ضابطه‌های منطقی در بررسی مکتب‌ها محمد علی سادات ناشر : سازمان تبلیغات
5- بشر بر سر دو راهی محمد قطب ناشر : دارالعلم
6- تفسیرهای زندگی ویل دورانت ناشر : نیلوفر
7- بررسی و نقد افکار راسل محمد تقی جعفری ناشر : امیر کبیر
8- چهار مقاله از چهار دانشمند جمعی از نویسندگان ناشر : میثم
9- کارنامه برتراند راسل دور وارد ناشر : ابن سینا
10- طرح‌هایی در انقلاب فرهنگی محمد تقی جعفری ناشر : پیشوا
11- جهان بینی علمی برتراند راسل ناشر : آگاه
12- صد ساعت مصاحبه با راسل جرالد کالور ناشر : عطائی
13- برگزیده افکار راسل رابرت . ا
14- شرح حال برتراند راسل برتراند راسل
15- فلسفه معاصر فرد ریک ناشر : زوار





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین