<ul> <li></li> </ul>با توجه به اینکه ملاک احتیاج معلول به علت هستی بخش ضعف و فقر مرتبه وجودی است، آیا در مورد ملاک احتیاج معلول به علت تامه درغیر از علل هستی بخش چه می توان گفت؟ در ابتدا بهتر است تعریفی از علت تامه ارائه دهیم تا پس از روشن شدن این مفهوم بتوانیم به بررسی مساله مورد سوال بپردازیم. علت را می توان به دو قسم تقسیم نمود :یکی علت تامه و دیگری علت ناقصه. عات تامه : ملاصدرا علت تامه را چنین تعریف می کنند : ( هی التّی لا علة غیرها) (ملاصدرا، الاسفار الاربعه ، ج 2، ص 157) ؛ علت تامة علتی است که غیر از آن علتی دیگر وجود ندارد، بدین معنا که از وجودش وجود چیز دیگر (معلول) حاصل می شود و علتی دیگر غیر از او در پیدایش آن شی ء (معلول) دخالت ندارد. علت ناقصه: با تعریف علت تامه، تعریف علت ناقصه نیز مشخص می شود؛ چون وقتی صحبت از علت ناقصه می کنیم، مشخص است که حتماً علت مرکب است، حال اگر بعضی از اموری که شی ء در وجودش بدان نیاز دارد، تحقق یابد به آن علت ناقصه گویند، مثلاً یک ساختمان برای ساخته شدن نیاز به علل مختلف دارد، از جمله: مصالح ساختمانی، نقشه، مهندس، بنّا، نجّار، حال اگر بعضی از این عوامل فراهم شود؛ مثلاً تنها آجر فراهم شود، بدان علت ناقصه گویند. فرق میان علت تامه و ناقصه این است که در علت تامه ، با وجود این علت ، وجود معلول ضروری است و با عدم آن عدم معلول ضرورت می یابد. اما در مورد علت ناقصه باید گفت که وجود آن منجر به وجود معلول نمی شود بلکه عدم آن است که عدم معلول را در پی دارد. حال با توجه به این مقدمه بهتر است به اصل بحث بپردازیم ؛ همانطور که در سوال آمده ملاک نیاز به علت هستی بخش همان فقر ذاتی و وجودی است که علت هستی بحش با حضور خود موجب تحقق معلول می گردد. اما همانطور که از تعریف علت تامه بر می آید ، در واقع ، علت تامه همان علت هستی بخش است. اگر به دقت به معنای علت تامه نظر افکنیم در می یابیم که برای تحقق یک امر به مجموعه ای از علتها نیاز داریم که خود سلسله ای از علل را تشکیل می دهد و همین مجموعه است که سرانجام شی ای را محقق می سازد. در راس این سلسله و نیز در سراسر این زنجیره خالق هستی و آفریدگار عالم قرار دارد و آخرین حلقه آن را نیز موجودات این عالم مادی هستند البته در صورتی که معلول قرار باشد در این عالم خاکی تحقق یابد. باید خاطر نشان کرد که آنچه ما در این عالم خاکی از آن با عنوان علت یاد می کنیم در واقع علت حقیقی و تامه نیستند بلکه تنها علت معده اند بدین معنا که آنها تنها فراهم کننده زمینه تحقق امری در این عالم خاکی اند و به عبارت دیگر علت ناقصه هستند. به معنای دقیق کلمه ، می توان گفت ما هر چه را در این عالم خاکی علت می خوانیم تماما علت ناقصه هستند. سخن پایانی از مطالب پیشین روشن می گردد ؛ همانطور که ملاک نیاز معلول به علت هستی بخش فقر ذاتی و وجودی است ، ملاک نیاز معلول به علت تامه نیز چنین است. و این فرض که علت تامه چیزی جدا از علت هستی بخش باشد فرض نادرستی است.
<ul> <li></li> </ul>با توجه به اینکه ملاک احتیاج معلول به علت هستی بخش ضعف و فقر مرتبه وجودی است، آیا در مورد ملاک احتیاج معلول به علت تامه درغیر از علل هستی بخش چه می توان گفت؟
<ul> <li></li> </ul>با توجه به اینکه ملاک احتیاج معلول به علت هستی بخش ضعف و فقر مرتبه وجودی است، آیا در مورد ملاک احتیاج معلول به علت تامه درغیر از علل هستی بخش چه می توان گفت؟
در ابتدا بهتر است تعریفی از علت تامه ارائه دهیم تا پس از روشن شدن این مفهوم بتوانیم به بررسی مساله مورد سوال بپردازیم.
علت را می توان به دو قسم تقسیم نمود :یکی علت تامه و دیگری علت ناقصه.
عات تامه : ملاصدرا علت تامه را چنین تعریف می کنند : ( هی التّی لا علة غیرها) (ملاصدرا، الاسفار الاربعه ، ج 2، ص 157) ؛ علت تامة علتی است که غیر از آن علتی دیگر وجود ندارد، بدین معنا که از وجودش وجود چیز دیگر (معلول) حاصل می شود و علتی دیگر غیر از او در پیدایش آن شی ء (معلول) دخالت ندارد.
علت ناقصه: با تعریف علت تامه، تعریف علت ناقصه نیز مشخص می شود؛ چون وقتی صحبت از علت ناقصه می کنیم، مشخص است که حتماً علت مرکب است، حال اگر بعضی از اموری که شی ء در وجودش بدان نیاز دارد، تحقق یابد به آن علت ناقصه گویند، مثلاً یک ساختمان برای ساخته شدن نیاز به علل مختلف دارد، از جمله: مصالح ساختمانی، نقشه، مهندس، بنّا، نجّار، حال اگر بعضی از این عوامل فراهم شود؛ مثلاً تنها آجر فراهم شود، بدان علت ناقصه گویند.
فرق میان علت تامه و ناقصه این است که در علت تامه ، با وجود این علت ، وجود معلول ضروری است و با عدم آن عدم معلول ضرورت می یابد. اما در مورد علت ناقصه باید گفت که وجود آن منجر به وجود معلول نمی شود بلکه عدم آن است که عدم معلول را در پی دارد.
حال با توجه به این مقدمه بهتر است به اصل بحث بپردازیم ؛ همانطور که در سوال آمده ملاک نیاز به علت هستی بخش همان فقر ذاتی و وجودی است که علت هستی بحش با حضور خود موجب تحقق معلول می گردد. اما همانطور که از تعریف علت تامه بر می آید ، در واقع ، علت تامه همان علت هستی بخش است. اگر به دقت به معنای علت تامه نظر افکنیم در می یابیم که برای تحقق یک امر به مجموعه ای از علتها نیاز داریم که خود سلسله ای از علل را تشکیل می دهد و همین مجموعه است که سرانجام شی ای را محقق می سازد. در راس این سلسله و نیز در سراسر این زنجیره خالق هستی و آفریدگار عالم قرار دارد و آخرین حلقه آن را نیز موجودات این عالم مادی هستند البته در صورتی که معلول قرار باشد در این عالم خاکی تحقق یابد.
باید خاطر نشان کرد که آنچه ما در این عالم خاکی از آن با عنوان علت یاد می کنیم در واقع علت حقیقی و تامه نیستند بلکه تنها علت معده اند بدین معنا که آنها تنها فراهم کننده زمینه تحقق امری در این عالم خاکی اند و به عبارت دیگر علت ناقصه هستند. به معنای دقیق کلمه ، می توان گفت ما هر چه را در این عالم خاکی علت می خوانیم تماما علت ناقصه هستند.
سخن پایانی
از مطالب پیشین روشن می گردد ؛ همانطور که ملاک نیاز معلول به علت هستی بخش فقر ذاتی و وجودی است ، ملاک نیاز معلول به علت تامه نیز چنین است. و این فرض که علت تامه چیزی جدا از علت هستی بخش باشد فرض نادرستی است.
- [سایر] <ul> <li></li> </ul>آیا خداوند به اندازه حقارت ما بزرگ است؟
- [سایر] 1. با توجه به این که ملاک احتیاج معلول به علت هستی بخش، ضعف و فقر مرتبه وجودی است، آیا درکل در مورد ملاک احتیاج معلول به علت تامه که مشتمل بر علل هستی بخش نیز هستند چنین می توان گفت؟ 3. آیا همان گونه که علت هستی بخش موجودات مادی، به مادیات علم حضوری دارد، آیا موجودات مادی نیز به علل هستی بخش خود علم حضوری دارند؟ 4. با توجه به این که روشن ترین خاصیت همه اجسام امتداد (طول-عرض-ارتفاع) است و از این امتداد حجم اجسام به دست می آید و وقتی حجم اجسام را با حجم کل جهان مقایسه می کنیم مکان اجسام از آن انتزاع می شود. این یعنی این که هر جسمی مکان دار است. حال با مبنا قرار دادن این مطالب چگونه می توان ثابت کرد که هر موجود جسمانی و مادی زمان مند است و دارای بعد زمانی است؟
- [سایر] با توجه به اینکه قاعده سنخیت علت و معلول در میان علل هستی بخش و معلول آنها برقرار است، آیا قاعده مذکور به طور کلی در علل تامه ( که مشتمل برعلل هستی بخش نیز هستند) برقرار است یا نه؟
- [سایر] با سلام<br />من مدت 1/5 سال است وقتی در جمعی مرکز توجه قرار میگیرم و یا دچار هیجانات شدید میشوم دچار یک نوع رعشه در گردن میشوم که فقط برای خودم قابل لمس است اما اگر حرکتی مثل چرخاندن سر یا بردن قاشق به دهان انجام دهم این لرزش قابل مشاهده است. این مساله یک مرتبه پیش میاید و خیلی اوقات در جمع ها راحت هستم. لطفا راهنمایی بفرمایید متشکرم.
- [آیت الله مکارم شیرازی] آیا دین مقیاس عدالت است، یا عدالت مقیاس دین؟ به بیان دیگر، آیا دین به هر چه که عدالت باشد امر می کند، یا هر چه که دین به آن امر کند، عدالت است؟ و به بیان فنّی، آیا عدالت در سلسله علل احکام است، یا در سلسله معالیل آن؟ توضیح بیشتر این که: آیا انسانها، مصادیق بارز ظلم و عدالت را از طریق شریعت می شناسند، یا عدالت و ظلم برای همه روشن است، و توصیه های دین ارشاد به حکم عقل است؟ مستحضرید شیعه نیز مثل معتزله معتقد است که عدالت، مقیاس دین است، و اشاعره دین را مقیاس عدالت می دانند. حال سؤال این است که اگر شیعه عدالت را مقیاس دین می داند، چرا در استنتاجات فقهی به احکامی می رسد که هر عُرفی آن را مصداق بیّن ظلم می داند. بعضی از احکام نکاح چنین است; توجّه فرمایید: 1 اجماعی است که طلاق به دست مرد است، و مرد می تواند هرگاه که اراده کند زنش را طلاق بدهد، هر چند هیچ عذر موجّهی نداشته باشد! طلاق غیابی و بدون هیچ عذر موجّه، در هر عرفی ظلم محسوب می شود. 2 در بحث عیوب زوجین می گویند: (اگر مرد بعد از عقد بفهمد زنش کور یا شل است، خوره یا برص دارد، می تواند عقد را فسخ کند. ولی اگر زن بعد از عقد بفهمد که شوهرش یکی از این عیوب را دارد حق فسخ ندارد; باید بسوزد و بسازد!) 3 مرد هر وقت تمایل داشته باشد زن باید خود را در اختیار او قرار دهد; حتّی اگر وسط نماز باشد. ولی زن فقط سالی سه مرتبه حقّ آمیزش دارد، آن هم چنان کوتاه و مختصر که مجال بیان آن نیست! 4 اگر مرد در شب عروسی همسرش را ترک کند و مسافرت برود، و بعد از ده سال برگردد (در صورتی که نفقه داده باشد،) زن حق اعتراض ندارد! چگونه می توان با حفظ مبنای کلامی شیعه، این قبیل احکام را پذیرفت؟ آیا می گویید همه عقلا اشتباه می کنند که می گویند طلاقِ مبنی بر هوس و بدون عذر موجّه ظلم است؟ همه عقلا که برای زن نیز (در شرایط تدلیس مرد در موارد فوق) حق فسخ قائلند اشتباه می کنند؟
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )