نمی دانم چرا ولی حس می کنم اسلام که یک دین فطری و انسانی است نیاز افرادی چون من را نادیده نگرفته و راهی قرار داده. لطفا دلایل مستند همراه با منبع ذکر بفرمایید. اسلام دینی است که می خواهد بین دو بعد غریزی و فطری یا حیوانی و انسانی او اعتدال برقرار نماید تا انسان هم بتواند نیازهای غریزی خود را در حدّ متعادل برآورده سازد هم نیازهای فطری و الهی خود را. با آرزوی موفّقیّت برای حضرت عالی در ادامه مطالبی نافع درباره ی فطرت نیز تقدیم حضور می کنیم که امید است برای حضرت عالی راهگشا باشد. آیا دین اسلام فطری است؟ درباره ی فطرت سخنان فراوانی در کتب اندیشمندان آمده ، که حتماً برخی از آنها را شما بزرگوار نیز در کتب درسی یا غیر درسی ملاحظه نموده اید. لکن آنچه از این نوشته ها و تحقیقات درباره ی فطرت رواج عمومی یافته بیشتر مربوط به گرایشهای فطری می باشد نه خود فطرت و دین فطری. همچنین ، اکثر این نوشتارها بیشتر از نگاه کلامی و برای اثبات فطرت یا از نگاه روانشناسانه و روبنایی به مطلب پرداخته اند نه از نگاه هستی شناسانه. لذا با آن مقدار معلومات از فطرت که در حدّ خود درست و ارزشمند می باشند ، نمی توان از فطری بودن کلّ دین دفاع نمود و بلکه بالاتر ، نمی توان وجود فطرت در تمام موجودات عالم را به اثبات رساند. لذا در این نوشته بر آن خواهیم بود که مسأله ی فطرت را از نگاه هستی شناسانه مورد توجّه قرار داده از این زاویه فطری بودن کلّ دین را تبیین نماییم. قبل از این که وارد این بحث شویم ابتدا لازم است که معنای لغوی و اصطلاحی فطرت و دین را مورد واکاوی قرار دهیم تا معلوم شود که چه معنایی از دین به کدام معنا از فطرت ، فطری است. معنای فطرت معنای اوّلی کلمه ی فطرت شکاف و شکافتن است . طبرسی فرموده است :( اصل الفطر الشّقّ اصل معنای فطر ، شکافتن است) و راغب اصفهانی در المفردات ، آن را شکافتن طولی معنا کرده است . این واژه در آیات قرآن کریم نیز به این معنا زیاد به کار رفته است. ( اِِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ آن زمان که آسمان شکافته شود.) (الانفطار:(1 ( السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً و آسمان از هم شکافته میشود، و وعده او شدنی و حتمی است.) (المزمل:18) ( تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا نزدیک است به خاطر این سخن آسمانها شکاف بردارند و زمین پاره شود، و کوهها بشدّت فرو ریزد.) (مریم:90) صیغه های مختلف واژه ی فطرت در مقام استعمال ، معانی ثانوی نیز پیدا کرده اند. اکثر لغویین معانی ثانوی آن را خلق ، ابداع (خلقت ابتدایی و بدون سابقه) و اختراع گفته اند . در قرآن کریم نیز مشتقّات این واژه به معنای خلق و ابداع به کار رفته است . ( قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض بگو: خداوندا! ای آفریننده آسمانها و زمین .) (الزمر:46) ( قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض رسولان آنها گفتند:آیا در خدا شکّ است؟! خدایی که آسمانها و زمین را آفریده. )(إبراهیم:10) ( وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و گفتند: آیا هنگامی که ما استخوانهای پوسیده و پراکندهای شدیم، دگر بار آفرینش تازهای خواهیم یافت؟! بگو: شما سنگ باشید یا آهن یا هر مخلوقی که در نظر شما ، از آن هم سختتر است. آنها به زودی می گویند:چه کسی ما را باز میگرداند؟! بگو: همان کسی که نخستین بار شما را آفرید.) ( الاسراء:49 ،51) صیغه ی فطرت که در قرآن کریم در مورد خلقت خاصّ انسان به کار رفته است بر وزن فِعلَة می باشد که دلالت بر نوع می کند ؛ لذا صیغه ی فطرت به معنی نوع خاصّی از خلقت خواهد بود. با توجه به مطالب فوق می توان گفت که فطرت عبارت است از نوع خاصّی از خلقت که بی سابقه و همراه با نوعی شکافتن است. این معنا حتّی مورد تعابیری چون ( فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ) نیز جاری می باشد ؛ یعنی تمام موجودات خلقتشان به نحو شکافتن بوده است. در اقرب الموارد از ابن عباس نقل شده که گفته است من معنی آیه ی ( أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض) را نمی دانستم تا اینکه دو نفر عرب بادیه نشین مرا در مورد چاهی قاضی قرار دادند. یکی از آنها چاه را برای بار اول حفر کرده بود ، ولی بعد از خشک شدن چاه ، دیگری آن را کنده و دوباره به آب رسانده بود ؛ و حال هر کدام مدّعی بودند که چاه آب مال اوست. در ضمن این دعوا ، آنکه چاه را اوّل بار کنده بود می گفت:( اَنا فطرتُها ) و مقصودش این بود که من آن را اوّل بار حفر کرده ام . ابن عباس می گوید من از این کلام عرب فهمیدم که معنی فطرت خلقت ابتدایی و بدن و سابقه است. ابن عباس از این جریان به خوبی متوجّه شده که لغت فطرت در کلام عرب به معنی خلقت ابتدایی است ، ولی متوجّه این نکته نشده که آن عرب این کلمه را در مورد چاه به کار برده است و مقصودش این بوده که من این چاه را برای اوّلین بار شکافته ام (کنده ام ). برخی از صاحب نظران برای اینکه بتوانند معنی شکافتن را در واژه فطرت و فاطر و امثال آن لحاظ کنند گفته اند موجودات همه با شکافتن پدید آمده اند. مثلا گیاهان از شکافته شدن دانه پدید آمده اند. ( إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی خداوند، شکافنده ی دانه و هسته است. )(الأنعام:95) ؛ و هرجانوری اعمّ از گیاه و حیوان و انسان ابتدا یک سلول نطفه بوده اند و در اثر تقسیمات سلولی ( شکافته شدن سلولها ) به وجود آمده اند. آسمانها و زمین نیز در ابتدا موادّی به هم پیوسته بوده اند که خداوند متعال آنها را در طول میلیاردها سال از هم باز کرده و به شکل امرزیشان در آورده است و استناد می کنند به این آیه که:( أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند ، و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم ؟) (الأنبیاء:30) امّا باید توجّه داشت که این تحلیل از فطرت عامّ و فراگیر ، اگر چه در مورد موجودات مادّی می تواند درست و قابل دفاع باشد ، ولی در مورد موجودات مجرّد (غیر مادّی) قابل دفاع نیست. چرا که موجودات مجرّد ، فاقد اجزاء هستند و موجودی که جزء ندارد شکافتن آن به آن معنی که در مادّیات متصوّر است معنی ندارد. بنا بر این ، معنای فطرت بعید است آن چیزی باشد که این گونه افراد گفته اند. فطرت در نگاه حکمت متعالیه: در حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا) اثبات می شود که همه ی موجودات عالم ، از عقل اوّل( مخلوق اوّل ) گرفته تا مادّه ی اولی وجود رابطند ، نه وجود مستقلّ ؛ یعنی مخلوقات عالم ، بدون در نظر گرفتن علّتشان که خداست عدمند ؛ و با وجود او موجودند. رابطه ی مخلوقات با خدا مثل رابطه ی صور ذهنی انسان است نسبت به خود انسان . لذا حکما گفته اند: ( إن صفحات نفس الأمر و صحائف الأعیان بالنسبة إلی الحق تعالی کصفحات الأذهان بالنسبة إلینا صفحات نفس الامر و صحایف اعیان ، نسبت به او - تعالی- چون صفحات اذهاناند، نسبت به ما) (شرح المنظومة ، ج1 ،ص373 و اسرار الحکم ،ص671 ). بنابر این همان طور که صور ذهنی قائم به وجود انسانند و بدون در نظر گرفتن انسان وجود ندارند ، موجودات عالم نیز قائم به خدا هستند و بدون در نظر گرفتن خدا وجود ندارند . به تعبیر دیگر ، همانگونه که صور ذهنی انسان ، چیزی جز ظهور اراده ی او نبوده و خارج از مملکت وجودی او نیستند ولی در عین حال ، جزء وجود انسان هم نیستند ، مخلوقات نیز ظهور اراده ی خدا می باشند و چیزی خارج از اراده ی او نیستند ؛ امّا عین اراده ی او هم نیستند. برای مثال ، وقتی انسان سیبی را اراده می کند ، سیب در ذهن او وجود می یابد ؛ لکن این سیب از خارج وجود انسان نمی آید و خارج از وجود او نیست ؛ امّا سیب اراده هم نیست بلکه سیب است. مخلوقات نیز جدا از خدا نیستند ولی نه عین خدایند و جزء او. خدا وجود محض ، مطلق و بدون قید و به اصطلاح قرآنی وجود احدی وصمدی است صمد یعنی موجودی که تو خالی نیست و این همان وجودی است که تمام هستی را پر کرده است و هیچ موجودی از او خالی نیست . موجوداتی مثل انسان ، درخت ، فیل ، پشه ، جنّ ، فرشته و ... وجود دارند ولی وجود نیستند . لذا نمی توان گفت انسان وجود است ؛ ولی می توان گفت انسان وجود دارد . انسان و درخت و فرشته و جنّ و... ماهیّتند نه وجود ؛ و ماهیّت به خودی خود نه اقتضای وجود دارد نه اقتضای عدم ؛ اگر به او وجود داده شود ماهیّت موجوده می شود و الّا معدوم خواهد بود . به ماهیت انسان و درخت و فرشته وجود افاضه شده است لذا موجود شده اند ولی به ماهیّت دیو و سیمرغ و اژدهای هفت سر وجود افاضه نشده لذا موجود نشده اند. و آن که وجود را افاضه می کند خود وجود است که دارای ماهیّت نیست و خودِ وجود نیاز به علّتی ندارد ، چون معنی ندارد که گفته شود ( وجود به وجود آمد ؛ یا به وجود ، وجود افاضه شد. ) پس خدا عین وجود است و مخلوقات متّصف به وجود و دارای وجودند ؛ یعنی مخلوقات دارای خدا هستند . وقتی گفته می شود انسان و درخت و فرشته وجود دارند ؛ این وجود همان وجود محض جاری در هستی است و آن خداست . ( هو معکم این ما کنتم او با شماست هر کجا که باشید ) بنابر این بدون در نظر گرفتن وجود جاری در هستی (خدا) چیزی وجود ندارد و آنگاه که هستند با خدا هستند . موجودات نبودهایی هستند که با بود (خدا) هستی یافته اند ؛ لذا بود نیستند بلکه نمودند . وجود نیستند بلکه وجود نما هستند. به قول جناب مولوی ( ما عدمهاییم هستی ها نما تو وجود مطلق و هستیّ ما.) موجودات عالم مانند چاه هستند که در نظر اوّل بود می نماید ولی آنگاه که با نظر دقیق به آن می نگریم می یابیم که چاه در ذات خود عدم است . چاه با خاکی که اطراف آن را احاطه کرده است وجود می یابد یا بهتر است بگوییم نمود می یابد. بدون خاک اطراف ، چاهی هم نخواهد بود .چاه به خودی خود هیچ است ، یک شکاف است ، یک عدم است ، یک نبود است ؛ امّا با خاک اطرف همین شکاف و نبود ، بود می نماید . موجودات عالم نیز چنین هستند ؛ یعنی به خودی خود ، ذاتشان تهی از وجود است ولی آنگاه که وجود محض آن را به احاطه ی قیّومی احاطه کرد ، وجود نما می شود. ( یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ ای مردم شما (همگی) سراپا محتاج خدایید ؛ و تنها خداوند است که دارایی محض و شایسته ی هر گونه حمد و ستایش است.) (فاطر:15) آمدن این آیه در سوره ی فاطر خود لطیفه ای است نورانی ، که می گوید: وجود شما مخلوقات عین ناداری و فقر و تهی بودن است و خدا عین دارایی و غِنی و صمدیّت است . و فطرت همین خلقت خاصّ چاه گونه می باشد که گاه از آن به وجود ظلّی نیز تعبیر می شود چرا که ظلّ( سایه ) نیز در واقع عدم نور است ، ولی در نگاه عرفی و غیر دقیق ، انسان آن را چیزی می پندارد . ظلّ (سایه ) با وجود نورِ اطرافش نمود پیدا می کند و اگر نوری نباشد سایه ای نیز خواهد بود. ولی ما انسانها اکثراً از نور اطراف سایه ، که وجود است ، غفلت می کنیم و سایه را که نبود است بود تلقی می کنیم . این سایه در عین این که خود نبود است ولی بود نماست ؛ لذا ما می توانیم با دیدن سایه به صاحب سایه پی ببریم . یا با نظر دقیقتر ، بهتر است بگوییم :( ما با ندیدن سایه می توانیم صاحب سایه را ببینیم ) ؛ چون سایه عدم نور است و عدم نور دیده نمی شود. ما آنگاه که خیال می کنیم سایه را می بینیم در واقع داریم نور اطراف آن را می بینیم ولی از این امر غافلیم . ما با هر موجودی خدا را می بینیم چرا که وجود اشیاء از آنِ خداست ، ولی ما از این امر در غفلتیم و انبیاء آمده اند تا با تعالیم دینی ما را از دیدن سایه که شکافی است در محیط پر از نور به دیدن خود نور متوجّه کنند. اینکه خداوند متعال فرمود: ( اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ) (النور:35) ، و فرمود: ( أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً آیا ندیدی چگونه پروردگارت سایه را گسترده ساخت؟! و اگر میخواست آن را ساکن قرار میداد ؛ سپس خورشید را بر وجود آن دلیل قرار دادیم) (الفرقان:45) ، نزد اهل حکمت باز اشاره به همین حقیقت متعالی است. بر این اساس ، می گوییم تمام مخلوقات مانند چاه و سایه وجود فطری دارند ؛ یعنی همانگونه که چاه و سایه ، بودشان عین نبودشان می باشد و با وجود دیگری نمود یافته اند ، مخلوقات نیز عین نبود و شکاف می باشند که با وجود محض ، ظهور و نمود می یابند. همچنین موجودات ، نظیر صور ذهنی انسان می باشند ؛ یعنی همانطور که بود صور ذهنی بند به اراده ی انسان است و بدون اراده ، قالب تو خالی بیش نیستند ، مخلوقات نیز بدون اراده ی خدا ماهیّاتی تو خالی اند و با وجود خداست که موجود می شوند. لذا تمام وجود مخلوقات آیه ی خدا و خدانماست. امّا اکثر انسانها همانگونه که سایه و چاه را وجودات مستقلّی قلمداد می کنند ، خود و دیگر مخلوقات را هم موجود مستقلّ می پندارند و از وجود مفطور خویش دور افتاده اند و هر چه انسان از هویّت سایه وار خویش به دور باشد ، روشن است که خدا را هم نخواهد دید ، کما اینکه اگر از خدا غافل شود ، هویّت سایه وار خود را در نخواهد یافت. لذا حضرت نور السّموات و الارض فرمود: ( وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون و نباشید همچون کسانی که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به (خود فراموشی) گرفتار کرد ، آنها فاسقانند.) (الحشر:19) کلّ دین فطری است. حال بر می گردیم به دین ، تا ببینیم فطری بودن دین به چه معناست. دین الهی از یک سو در حقیقت چیزی نیست مگر نقشه ی وجودی انسان کامل ؛ لذا اهل بیت (ع) خود را قرآن و دین مجسّم معرّفی می نمودند. لذا دین ، حدّ و حدود وجود سایه ای انسان را به او می نمایاند و او را به هویّت سایه ای و چاهی و مفطور خود متوجّه می کند تا از غفلت به در آمده هویّت سایه وار و چاه گونه ی خود را وجود مستقلّ نپندارد. همانگونه که ما در متن فوق پرده از راز چاه و سایه برداشتیم و نشان دادیم که بر خلاف نگاه عرفی ، این دو امر ، نمودند و نه بود ؛ پس آنچه ما گفتیم فطری بود ؛ یعنی حقیقت سایه و چاه را نشان داد که بودشان عین نبودشان بود. دین نیز فطری است ؛ یعنی هویّت سایه وار و چاه گونه ی انسان را به او می نمایاند. از سوی دیگر ، انسان کامل ، وجه الله و مظهر تامّ اسماء الله می باشد و دین ، نقشه ی وجودی اوست. لذا دین ظهور وجه الله و اسماءالله می باشد. و وجه الله و اسماء الله ، که به وجهی عین ذات خدا می باشد ، همان حقیقتی است که در کلّ مخلوقات جاری است ؛ لذا فرمودند: ( وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِی مَلَأَ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ خدایا! از تو می خواهم به حرمت اسم احد و صمدت که ارکان هر چیزی را پر نموده است. ) (بحارالأنوار،ج95،ص 359) . لذا دین در همان حین که هویّت سایه وار انسان را به او نشان می دهد ، نور الهی تعیّن بخش هویّت سایه ای او را هم نمایان می سازد. حاصل کلام اینکه دین در حقیقت همان اسماء الهی و نور خدا است که در قالب کلام ظهور یافته تا از یک سو حدّ و حدود قالب توخالی انسان را بنمایاند و از سوی دیگر اسماء الله را ظاهر سازد. البته این دو امر در حقیقت یکی بوده توأمان رخ نشان می دهند. همانطور که نور اطراف سایه ، هم حقیقت نوری خویش را ظاهر می کند ، هم هویّت عدمی سایه را نمایان می سازد. پس اگر کسی مثل اهل بیت (ع) به تمام دین نائل گشت به هویّت سایه ای و چاهی خود پی برده ، متوجّه می شود که تمام هستی او بند به وجود خدا و اسماء اوست و چون بند بودن خود را به وجود محض می یابد ، او را بنده می گویند. در این صورت تمام دین برای شخص فطری خواهد بود و با تمام وجود خواهد یافت که مثلاً نماز صبح جز دو رکعت نمی تواند باشد. امّا برای کسانی که هنوز به فطرت خود بار نیافته و خود را وجود مستقلّ می پندارند ، روشن است که تمام دین وضوح فطری نخواهد داشت. برای اکثر مردم ، آنچه از دین ، بالفعل فطری شده ، این است که خالقی دارند ؛ یعنی همین اندازه هویّت خود را یافته که خودش خودش را نساخته است. در عدّه ی کثیری اصل پرستش آن خالق نیز فطری شده است ؛ یعنی یافته اند که ، نه تنها منشاء پیدایش دارند ، بلکه بقاء آنها نیز به دست همان خالق آنهاست ؛ لذا همواره در عمق وجودشان بقاء خویش را از او التماس می کنند و این یعنی پرستش. برخی بالاتر از این رفته ، یافته اند که از یک طرف نمی دانند معبودشان چه چیزی را می پسندد و از طرف دیگر یافته اند که باید نسبت به معبود خو ادب خاصّ نگه دارند ، لذا به خود اجازه نمی دهند که شکل پرستش را خودشان انتخاب کنند ؛ پس اجمالاً یافته اند که شکل پرستش نیز باید توسّط معبود بیان شود. و ... . به همین ترتیب ، هر چه انسان به حدود عدمی خویش ، که آنها را می توان عیوب ذاتی و نقص امکانی نامید ، پی می برد ، ابعاد بیشتری از دین و شریعت الهی برای او فطری می شود ، تا آنجا که شخص به فناء محض رسیده جز خدا نبیند ؛ در این صورت تمام دین برای فطری خواهد بود و چنین شخصی فطرت بالفعل و انسان کامل خواهد گشت. در روایات اهل بیت (ع) نیز راه رسیدن به عمیقترین معرفت دینی معرفت نفس معرّفی شد ؛ و معرفت نفس یعنی یافتن هویّت سایه وار و چاه گونه ی خویش و پی بردن به عیوب ذاتی و امکانی بشر. نبیّ اکرم (ص) فرمودند: ( یَا أَبَا ذَرٍّ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ- وَ زَهَّدَهُ فِی الدُّنْیَا وَ بَصَّرَهُ بِعُیُوبِ نَفْسِه ای ابوذر! زمانی که خدا خیر بنده ای را بخواهد ، او را ژرف اندیش در دین و بی رغبت درباره ی دنیا قرار می دهد و او را به عبوب خودش بینا می کند.) (بحار الأنوار ، ج74 ،ص82 ) و امیر مومنان فرمودند: ( مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِفِ شناخت خویشتن پر فایده ترین شناختهاست .) و فرمودند: ( مَعْرِفَةُ الْمَرْءِ بِعُیُوبِهِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف شناخت شخص نسبت به عیبها و نقایص خویش ، برترین شناختهاست. )
نمی دانم چرا ولی حس می کنم اسلام که یک دین فطری و انسانی است نیاز افرادی چون من را نادیده نگرفته و راهی قرار داده. لطفا دلایل مستند همراه با منبع ذکر بفرمایید.
نمی دانم چرا ولی حس می کنم اسلام که یک دین فطری و انسانی است نیاز افرادی چون من را نادیده نگرفته و راهی قرار داده. لطفا دلایل مستند همراه با منبع ذکر بفرمایید.
اسلام دینی است که می خواهد بین دو بعد غریزی و فطری یا حیوانی و انسانی او اعتدال برقرار نماید تا انسان هم بتواند نیازهای غریزی خود را در حدّ متعادل برآورده سازد هم نیازهای فطری و الهی خود را.
با آرزوی موفّقیّت برای حضرت عالی در ادامه مطالبی نافع درباره ی فطرت نیز تقدیم حضور می کنیم که امید است برای حضرت عالی راهگشا باشد.
آیا دین اسلام فطری است؟
درباره ی فطرت سخنان فراوانی در کتب اندیشمندان آمده ، که حتماً برخی از آنها را شما بزرگوار نیز در کتب درسی یا غیر درسی ملاحظه نموده اید. لکن آنچه از این نوشته ها و تحقیقات درباره ی فطرت رواج عمومی یافته بیشتر مربوط به گرایشهای فطری می باشد نه خود فطرت و دین فطری. همچنین ، اکثر این نوشتارها بیشتر از نگاه کلامی و برای اثبات فطرت یا از نگاه روانشناسانه و روبنایی به مطلب پرداخته اند نه از نگاه هستی شناسانه. لذا با آن مقدار معلومات از فطرت که در حدّ خود درست و ارزشمند می باشند ، نمی توان از فطری بودن کلّ دین دفاع نمود و بلکه بالاتر ، نمی توان وجود فطرت در تمام موجودات عالم را به اثبات رساند. لذا در این نوشته بر آن خواهیم بود که مسأله ی فطرت را از نگاه هستی شناسانه مورد توجّه قرار داده از این زاویه فطری بودن کلّ دین را تبیین نماییم.
قبل از این که وارد این بحث شویم ابتدا لازم است که معنای لغوی و اصطلاحی فطرت و دین را مورد واکاوی قرار دهیم تا معلوم شود که چه معنایی از دین به کدام معنا از فطرت ، فطری است.
معنای فطرت
معنای اوّلی کلمه ی فطرت شکاف و شکافتن است . طبرسی فرموده است :( اصل الفطر الشّقّ اصل معنای فطر ، شکافتن است) و راغب اصفهانی در المفردات ، آن را شکافتن طولی معنا کرده است . این واژه در آیات قرآن کریم نیز به این معنا زیاد به کار رفته است.
( اِِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ آن زمان که آسمان شکافته شود.) (الانفطار:(1
( السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً و آسمان از هم شکافته میشود، و وعده او شدنی و حتمی است.) (المزمل:18)
( تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا نزدیک است به خاطر این سخن آسمانها شکاف بردارند و زمین پاره شود، و کوهها بشدّت فرو ریزد.) (مریم:90)
صیغه های مختلف واژه ی فطرت در مقام استعمال ، معانی ثانوی نیز پیدا کرده اند. اکثر لغویین معانی ثانوی آن را خلق ، ابداع (خلقت ابتدایی و بدون سابقه) و اختراع گفته اند . در قرآن کریم نیز مشتقّات این واژه به معنای خلق و ابداع به کار رفته است .
( قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض بگو: خداوندا! ای آفریننده آسمانها و زمین .) (الزمر:46)
( قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض رسولان آنها گفتند:آیا در خدا شکّ است؟! خدایی که آسمانها و زمین را آفریده. )(إبراهیم:10)
( وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و گفتند: آیا هنگامی که ما استخوانهای پوسیده و پراکندهای شدیم، دگر بار آفرینش تازهای خواهیم یافت؟! بگو: شما سنگ باشید یا آهن یا هر مخلوقی که در نظر شما ، از آن هم سختتر است. آنها به زودی می گویند:چه کسی ما را باز میگرداند؟! بگو: همان کسی که نخستین بار شما را آفرید.) ( الاسراء:49 ،51)
صیغه ی فطرت که در قرآن کریم در مورد خلقت خاصّ انسان به کار رفته است بر وزن فِعلَة می باشد که دلالت بر نوع می کند ؛ لذا صیغه ی فطرت به معنی نوع خاصّی از خلقت خواهد بود.
با توجه به مطالب فوق می توان گفت که فطرت عبارت است از نوع خاصّی از خلقت که بی سابقه و همراه با نوعی شکافتن است. این معنا حتّی مورد تعابیری چون ( فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ) نیز جاری می باشد ؛ یعنی تمام موجودات خلقتشان به نحو شکافتن بوده است.
در اقرب الموارد از ابن عباس نقل شده که گفته است من معنی آیه ی ( أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض) را نمی دانستم تا اینکه دو نفر عرب بادیه نشین مرا در مورد چاهی قاضی قرار دادند. یکی از آنها چاه را برای بار اول حفر کرده بود ، ولی بعد از خشک شدن چاه ، دیگری آن را کنده و دوباره به آب رسانده بود ؛ و حال هر کدام مدّعی بودند که چاه آب مال اوست. در ضمن این دعوا ، آنکه چاه را اوّل بار کنده بود می گفت:( اَنا فطرتُها ) و مقصودش این بود که من آن را اوّل بار حفر کرده ام . ابن عباس می گوید من از این کلام عرب فهمیدم که معنی فطرت خلقت ابتدایی و بدن و سابقه است.
ابن عباس از این جریان به خوبی متوجّه شده که لغت فطرت در کلام عرب به معنی خلقت ابتدایی است ، ولی متوجّه این نکته نشده که آن عرب این کلمه را در مورد چاه به کار برده است و مقصودش این بوده که من این چاه را برای اوّلین بار شکافته ام (کنده ام ).
برخی از صاحب نظران برای اینکه بتوانند معنی شکافتن را در واژه فطرت و فاطر و امثال آن لحاظ کنند گفته اند موجودات همه با شکافتن پدید آمده اند. مثلا گیاهان از شکافته شدن دانه پدید آمده اند. ( إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی خداوند، شکافنده ی دانه و هسته است. )(الأنعام:95) ؛ و هرجانوری اعمّ از گیاه و حیوان و انسان ابتدا یک سلول نطفه بوده اند و در اثر تقسیمات سلولی ( شکافته شدن سلولها ) به وجود آمده اند. آسمانها و زمین نیز در ابتدا موادّی به هم پیوسته بوده اند که خداوند متعال آنها را در طول میلیاردها سال از هم باز کرده و به شکل امرزیشان در آورده است و استناد می کنند به این آیه که:( أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند ، و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم ؟) (الأنبیاء:30)
امّا باید توجّه داشت که این تحلیل از فطرت عامّ و فراگیر ، اگر چه در مورد موجودات مادّی می تواند درست و قابل دفاع باشد ، ولی در مورد موجودات مجرّد (غیر مادّی) قابل دفاع نیست. چرا که موجودات مجرّد ، فاقد اجزاء هستند و موجودی که جزء ندارد شکافتن آن به آن معنی که در مادّیات متصوّر است معنی ندارد.
بنا بر این ، معنای فطرت بعید است آن چیزی باشد که این گونه افراد گفته اند.
فطرت در نگاه حکمت متعالیه:
در حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا) اثبات می شود که همه ی موجودات عالم ، از عقل اوّل( مخلوق اوّل ) گرفته تا مادّه ی اولی وجود رابطند ، نه وجود مستقلّ ؛ یعنی مخلوقات عالم ، بدون در نظر گرفتن علّتشان که خداست عدمند ؛ و با وجود او موجودند. رابطه ی مخلوقات با خدا مثل رابطه ی صور ذهنی انسان است نسبت به خود انسان . لذا حکما گفته اند: ( إن صفحات نفس الأمر و صحائف الأعیان بالنسبة إلی الحق تعالی کصفحات الأذهان بالنسبة إلینا صفحات نفس الامر و صحایف اعیان ، نسبت به او - تعالی- چون صفحات اذهاناند، نسبت به ما) (شرح المنظومة ، ج1 ،ص373 و اسرار الحکم ،ص671 ). بنابر این همان طور که صور ذهنی قائم به وجود انسانند و بدون در نظر گرفتن انسان وجود ندارند ، موجودات عالم نیز قائم به خدا هستند و بدون در نظر گرفتن خدا وجود ندارند . به تعبیر دیگر ، همانگونه که صور ذهنی انسان ، چیزی جز ظهور اراده ی او نبوده و خارج از مملکت وجودی او نیستند ولی در عین حال ، جزء وجود انسان هم نیستند ، مخلوقات نیز ظهور اراده ی خدا می باشند و چیزی خارج از اراده ی او نیستند ؛ امّا عین اراده ی او هم نیستند. برای مثال ، وقتی انسان سیبی را اراده می کند ، سیب در ذهن او وجود می یابد ؛ لکن این سیب از خارج وجود انسان نمی آید و خارج از وجود او نیست ؛ امّا سیب اراده هم نیست بلکه سیب است. مخلوقات نیز جدا از خدا نیستند ولی نه عین خدایند و جزء او.
خدا وجود محض ، مطلق و بدون قید و به اصطلاح قرآنی وجود احدی وصمدی است صمد یعنی موجودی که تو خالی نیست و این همان وجودی است که تمام هستی را پر کرده است و هیچ موجودی از او خالی نیست . موجوداتی مثل انسان ، درخت ، فیل ، پشه ، جنّ ، فرشته و ... وجود دارند ولی وجود نیستند . لذا نمی توان گفت انسان وجود است ؛ ولی می توان گفت انسان وجود دارد . انسان و درخت و فرشته و جنّ و... ماهیّتند نه وجود ؛ و ماهیّت به خودی خود نه اقتضای وجود دارد نه اقتضای عدم ؛ اگر به او وجود داده شود ماهیّت موجوده می شود و الّا معدوم خواهد بود . به ماهیت انسان و درخت و فرشته وجود افاضه شده است لذا موجود شده اند ولی به ماهیّت دیو و سیمرغ و اژدهای هفت سر وجود افاضه نشده لذا موجود نشده اند. و آن که وجود را افاضه می کند خود وجود است که دارای ماهیّت نیست و خودِ وجود نیاز به علّتی ندارد ، چون معنی ندارد که گفته شود ( وجود به وجود آمد ؛ یا به وجود ، وجود افاضه شد. ) پس خدا عین وجود است و مخلوقات متّصف به وجود و دارای وجودند ؛ یعنی مخلوقات دارای خدا هستند . وقتی گفته می شود انسان و درخت و فرشته وجود دارند ؛ این وجود همان وجود محض جاری در هستی است و آن خداست . ( هو معکم این ما کنتم او با شماست هر کجا که باشید )
بنابر این بدون در نظر گرفتن وجود جاری در هستی (خدا) چیزی وجود ندارد و آنگاه که هستند با خدا هستند . موجودات نبودهایی هستند که با بود (خدا) هستی یافته اند ؛ لذا بود نیستند بلکه نمودند . وجود نیستند بلکه وجود نما هستند. به قول جناب مولوی ( ما عدمهاییم هستی ها نما تو وجود مطلق و هستیّ ما.)
موجودات عالم مانند چاه هستند که در نظر اوّل بود می نماید ولی آنگاه که با نظر دقیق به آن می نگریم می یابیم که چاه در ذات خود عدم است . چاه با خاکی که اطراف آن را احاطه کرده است وجود می یابد یا بهتر است بگوییم نمود می یابد. بدون خاک اطراف ، چاهی هم نخواهد بود .چاه به خودی خود هیچ است ، یک شکاف است ، یک عدم است ، یک نبود است ؛ امّا با خاک اطرف همین شکاف و نبود ، بود می نماید . موجودات عالم نیز چنین هستند ؛ یعنی به خودی خود ، ذاتشان تهی از وجود است ولی آنگاه که وجود محض آن را به احاطه ی قیّومی احاطه کرد ، وجود نما می شود. ( یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ ای مردم شما (همگی) سراپا محتاج خدایید ؛ و تنها خداوند است که دارایی محض و شایسته ی هر گونه حمد و ستایش است.) (فاطر:15) آمدن این آیه در سوره ی فاطر خود لطیفه ای است نورانی ، که می گوید: وجود شما مخلوقات عین ناداری و فقر و تهی بودن است و خدا عین دارایی و غِنی و صمدیّت است . و فطرت همین خلقت خاصّ چاه گونه می باشد که گاه از آن به وجود ظلّی نیز تعبیر می شود چرا که ظلّ( سایه ) نیز در واقع عدم نور است ، ولی در نگاه عرفی و غیر دقیق ، انسان آن را چیزی می پندارد . ظلّ (سایه ) با وجود نورِ اطرافش نمود پیدا می کند و اگر نوری نباشد سایه ای نیز خواهد بود. ولی ما انسانها اکثراً از نور اطراف سایه ، که وجود است ، غفلت می کنیم و سایه را که نبود است بود تلقی می کنیم . این سایه در عین این که خود نبود است ولی بود نماست ؛ لذا ما می توانیم با دیدن سایه به صاحب سایه پی ببریم . یا با نظر دقیقتر ، بهتر است بگوییم :( ما با ندیدن سایه می توانیم صاحب سایه را ببینیم ) ؛ چون سایه عدم نور است و عدم نور دیده نمی شود. ما آنگاه که خیال می کنیم سایه را می بینیم در واقع داریم نور اطراف آن را می بینیم ولی از این امر غافلیم . ما با هر موجودی خدا را می بینیم چرا که وجود اشیاء از آنِ خداست ، ولی ما از این امر در غفلتیم و انبیاء آمده اند تا با تعالیم دینی ما را از دیدن سایه که شکافی است در محیط پر از نور به دیدن خود نور متوجّه کنند. اینکه خداوند متعال فرمود: ( اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ) (النور:35) ، و فرمود: ( أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً آیا ندیدی چگونه پروردگارت سایه را گسترده ساخت؟! و اگر میخواست آن را ساکن قرار میداد ؛ سپس خورشید را بر وجود آن دلیل قرار دادیم) (الفرقان:45) ، نزد اهل حکمت باز اشاره به همین حقیقت متعالی است.
بر این اساس ، می گوییم تمام مخلوقات مانند چاه و سایه وجود فطری دارند ؛ یعنی همانگونه که چاه و سایه ، بودشان عین نبودشان می باشد و با وجود دیگری نمود یافته اند ، مخلوقات نیز عین نبود و شکاف می باشند که با وجود محض ، ظهور و نمود می یابند. همچنین موجودات ، نظیر صور ذهنی انسان می باشند ؛ یعنی همانطور که بود صور ذهنی بند به اراده ی انسان است و بدون اراده ، قالب تو خالی بیش نیستند ، مخلوقات نیز بدون اراده ی خدا ماهیّاتی تو خالی اند و با وجود خداست که موجود می شوند. لذا تمام وجود مخلوقات آیه ی خدا و خدانماست. امّا اکثر انسانها همانگونه که سایه و چاه را وجودات مستقلّی قلمداد می کنند ، خود و دیگر مخلوقات را هم موجود مستقلّ می پندارند و از وجود مفطور خویش دور افتاده اند و هر چه انسان از هویّت سایه وار خویش به دور باشد ، روشن است که خدا را هم نخواهد دید ، کما اینکه اگر از خدا غافل شود ، هویّت سایه وار خود را در نخواهد یافت. لذا حضرت نور السّموات و الارض فرمود: ( وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون و نباشید همچون کسانی که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به (خود فراموشی) گرفتار کرد ، آنها فاسقانند.) (الحشر:19)
کلّ دین فطری است.
حال بر می گردیم به دین ، تا ببینیم فطری بودن دین به چه معناست. دین الهی از یک سو در حقیقت چیزی نیست مگر نقشه ی وجودی انسان کامل ؛ لذا اهل بیت (ع) خود را قرآن و دین مجسّم معرّفی می نمودند. لذا دین ، حدّ و حدود وجود سایه ای انسان را به او می نمایاند و او را به هویّت سایه ای و چاهی و مفطور خود متوجّه می کند تا از غفلت به در آمده هویّت سایه وار و چاه گونه ی خود را وجود مستقلّ نپندارد. همانگونه که ما در متن فوق پرده از راز چاه و سایه برداشتیم و نشان دادیم که بر خلاف نگاه عرفی ، این دو امر ، نمودند و نه بود ؛ پس آنچه ما گفتیم فطری بود ؛ یعنی حقیقت سایه و چاه را نشان داد که بودشان عین نبودشان بود. دین نیز فطری است ؛ یعنی هویّت سایه وار و چاه گونه ی انسان را به او می نمایاند.
از سوی دیگر ، انسان کامل ، وجه الله و مظهر تامّ اسماء الله می باشد و دین ، نقشه ی وجودی اوست. لذا دین ظهور وجه الله و اسماءالله می باشد. و وجه الله و اسماء الله ، که به وجهی عین ذات خدا می باشد ، همان حقیقتی است که در کلّ مخلوقات جاری است ؛ لذا فرمودند: ( وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِی مَلَأَ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ خدایا! از تو می خواهم به حرمت اسم احد و صمدت که ارکان هر چیزی را پر نموده است. ) (بحارالأنوار،ج95،ص 359) . لذا دین در همان حین که هویّت سایه وار انسان را به او نشان می دهد ، نور الهی تعیّن بخش هویّت سایه ای او را هم نمایان می سازد.
حاصل کلام اینکه دین در حقیقت همان اسماء الهی و نور خدا است که در قالب کلام ظهور یافته تا از یک سو حدّ و حدود قالب توخالی انسان را بنمایاند و از سوی دیگر اسماء الله را ظاهر سازد. البته این دو امر در حقیقت یکی بوده توأمان رخ نشان می دهند. همانطور که نور اطراف سایه ، هم حقیقت نوری خویش را ظاهر می کند ، هم هویّت عدمی سایه را نمایان می سازد.
پس اگر کسی مثل اهل بیت (ع) به تمام دین نائل گشت به هویّت سایه ای و چاهی خود پی برده ، متوجّه می شود که تمام هستی او بند به وجود خدا و اسماء اوست و چون بند بودن خود را به وجود محض می یابد ، او را بنده می گویند. در این صورت تمام دین برای شخص فطری خواهد بود و با تمام وجود خواهد یافت که مثلاً نماز صبح جز دو رکعت نمی تواند باشد. امّا برای کسانی که هنوز به فطرت خود بار نیافته و خود را وجود مستقلّ می پندارند ، روشن است که تمام دین وضوح فطری نخواهد داشت. برای اکثر مردم ، آنچه از دین ، بالفعل فطری شده ، این است که خالقی دارند ؛ یعنی همین اندازه هویّت خود را یافته که خودش خودش را نساخته است. در عدّه ی کثیری اصل پرستش آن خالق نیز فطری شده است ؛ یعنی یافته اند که ، نه تنها منشاء پیدایش دارند ، بلکه بقاء آنها نیز به دست همان خالق آنهاست ؛ لذا همواره در عمق وجودشان بقاء خویش را از او التماس می کنند و این یعنی پرستش. برخی بالاتر از این رفته ، یافته اند که از یک طرف نمی دانند معبودشان چه چیزی را می پسندد و از طرف دیگر یافته اند که باید نسبت به معبود خو ادب خاصّ نگه دارند ، لذا به خود اجازه نمی دهند که شکل پرستش را خودشان انتخاب کنند ؛ پس اجمالاً یافته اند که شکل پرستش نیز باید توسّط معبود بیان شود. و ... . به همین ترتیب ، هر چه انسان به حدود عدمی خویش ، که آنها را می توان عیوب ذاتی و نقص امکانی نامید ، پی می برد ، ابعاد بیشتری از دین و شریعت الهی برای او فطری می شود ، تا آنجا که شخص به فناء محض رسیده جز خدا نبیند ؛ در این صورت تمام دین برای فطری خواهد بود و چنین شخصی فطرت بالفعل و انسان کامل خواهد گشت. در روایات اهل بیت (ع) نیز راه رسیدن به عمیقترین معرفت دینی معرفت نفس معرّفی شد ؛ و معرفت نفس یعنی یافتن هویّت سایه وار و چاه گونه ی خویش و پی بردن به عیوب ذاتی و امکانی بشر.
نبیّ اکرم (ص) فرمودند: ( یَا أَبَا ذَرٍّ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ- وَ زَهَّدَهُ فِی الدُّنْیَا وَ بَصَّرَهُ بِعُیُوبِ نَفْسِه ای ابوذر! زمانی که خدا خیر بنده ای را بخواهد ، او را ژرف اندیش در دین و بی رغبت درباره ی دنیا قرار می دهد و او را به عبوب خودش بینا می کند.) (بحار الأنوار ، ج74 ،ص82 )
و امیر مومنان فرمودند: ( مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِفِ شناخت خویشتن پر فایده ترین شناختهاست .) و فرمودند: ( مَعْرِفَةُ الْمَرْءِ بِعُیُوبِهِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف شناخت شخص نسبت به عیبها و نقایص خویش ، برترین شناختهاست. )
- [آیت الله مکارم شیرازی] من یک زن محجبه هستم که از ایران برای کسب علم و تکنولوژی جدید و امکان انتقال آن به کشور خود به همراه همسرم به یک کشور غیر مسلمان و دارای تکنولوژی پیشرفته مهاجرت کرده ام. در حال حاضر با این مشکل مواجه می باشم که بدلیل حفظ حجاب و ظاهر مسلمانم مورد اعتماد قرار نگرفته و نمی توانم در موقعیتهای عالی قرار بگیرم. در حالیکه اگر روسری نداشته باشم مثل سایر مردم بوده و می توانم موقعیت های بالا حتی در دانشگاه به دست آورم. آیا ما زنان مسلمان باید از جامعه کناره گیری کرده و یا محدود به شغلهای بسیارسطح پایین جامعه باشیم؟ آیا این اجازه را دارم که تنها با برداشتن روسری خود و تقیه نمودن، امکان بدست آوردن موقعیتهای برتر و دسترسی به علوم و فنونی که در ایران به آنان نیاز داریم را بدست آورم؟ با تشکر
- [آیت الله مکارم شیرازی] من یک زن محجبه هستم که از ایران برای کسب علم و تکنولوژی جدید و امکان انتقال آن به کشور خود به همراه همسرم به یک کشور غیر مسلمان و دارای تکنولوژی پیشرفته مهاجرت کرده ام. در حال حاضر با این مشکل مواجه می باشم که بدلیل حفظ حجاب و ظاهر مسلمانم مورد اعتماد قرار نگرفته و نمی توانم در موقعیتهای عالی قرار بگیرم. در حالیکه اگر روسری نداشته باشم مثل سایر مردم بوده و می توانم موقعیت های بالا حتی در دانشگاه به دست آورم. آیا ما زنان مسلمان باید از جامعه کناره گیری کرده و یا محدود به شغلهای بسیار سطح پایین جامعه باشیم؟ آیا این اجازه را دارم که تنها با برداشتن روسری خود و تقیه نمودن، امکان بدست آوردن موقعیتهای برتر و دسترسی به علوم و فنونی که در ایران به آنان نیاز داریم را بدست آورم؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه شخصی با دیگری قرار دادی شفاهی به شرح زیر منعقد سازد: ( این تحقیق را انجام بده، ساعتی 150 تومان می پردازم، و منظور از تحقیق، بازنویسی مطالب، دسته بندی، طبقه بندی جدید، با تکمیل و اصلاحات می باشد.) طرفین می پذیرند که جهت رفع ابهامات، مرتّب جلسه بگذارند. محقّق پس از چند ماه کار، لیست کاری بیش از هزار ساعت ارائه می دهد، در حالی که سفارش دهنده کار مدّعی است، کار آن طور که او خواسته صورت نگرفته، و قرار داد به صورت کامل اجرا نشده است. لطفاً بفرمایید: 1- کار فرما چقدر بدهکار است؟ 2- حقوق معنوی کار در قرارداد ذکر نشده است. آیا نام محقّق به عنوان همکار باید همراه با نام صاحب اثر نوشته شود؟
- [سایر] من جوانی 22 ساله دانشجوی رشته مهندسی برق هستم و این را پذیرفته ام که اسلام راهی درست و مستقیم برای رسیدن به کمال و سعادت جاودانی است و اگر کسی به دستورات اسلام عمل نکند در راه مستقیم نیست و اگر روشش را تغییر ندهد به گمراهی و بدبختی می رسد. من جوانی با استعداد و توانمند هستم اما اعتقاد من به عقیده ای که ذکر شد باعث شده است که من بخواهم تک تک اعمالم را با اسلام منطبق کنم و این باعث اختلال و توقف بزرگی در زندگی عادی من شده است. من می خواهم حرف زدن، معاشرت کردن، غذا خوردن، خوابیدن و تمام امور زندگی ام را با اسلام تطبیق دهم اما در بعضی موارد چون معیار دقیق و درست اسلام و سنت پیامبر و امامان را در باره اعمالم نمی دانم دچار شک، وسواس و انزوا می گردم و باعث شده است که نتوانم زندگی درستی داشته باشم و نتوانم زندگی عادی خود را ادامه دهم. گاهی با خود می اندیشم که شاید بعضی از انسان ها که اصلا اعتقادی به اسلام ندارند از من راحتتر زندگی می کنند و پیشرفتشان در زندگی دنیوی و علم از من بهتر و بیشتر است. حال چند سؤال از جناب عالی دارم که خواهشمندم به طور کامل و دقیق به پرسش هایم پاسخ دهید. دوم: آیا اسلام دین آسانی است یا سختی؟ و اگر آسان است به چه معنی است؟ یعنی آیا اسلام با زندگانی عادی و روزمره و طبیعی ما هیچ مشکلی ندارد؟ و اگر چنین است پس فرق بین مردم عادی چه مسلمان باشند و چه نباشند چیست؟ و چگونه می توان یک مسلمان واقعی را از غیر مسلمان تشخیص داد و مسلمان واقعی شد؟ چهارم: ملاک و معیار اسلام برای درستی و یا نادرستی یک عمل چیست؟ پنجم: نداشتن یک الگوی واقعی و موثق باعث وسواس در من گردیده است. چگونه می توانم به این حالت خویش پایان دهم؟
- [آیت الله بروجردی] این جانب در حدود دو سال است که در آمریکا مشغول تحصیل بوده و تا توانستهام در اجرای دستورات دین مبین اسلام کوشیدهام، قبل از این که از ایران حرکت نمایم به حضور یکی از علمای دین مشرّف شده تا وظایف دین خود را در یک مملکت غیر مسلمان بدانم، یکی از دستورات ایشان آن بود که گوشت و ماهی نخورم و چندی قبل در قرآن مجید به این آیات مبارکه برخوردم( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ )(100)،( وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ )(101) و آیه مبارکه دیگر( الْیَوْمَ اُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَطَعامُ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتابَ حِل لَکُمْ وَطَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ )(102)، اوّلاً مسیحیها غیر خدا را در موقع ذبح نام نمیبرند و در ثانی جزء کسانی هستند که کتاب به آنها عطا شده است، این جانب دلیلی نمیبینم که گوشت نخورم. چنان چه بفرمایید که این جانب اشتباه درک نموده است تقاضا مینماید که این جانب را روشن فرمایید که باعث سپاسگزاری خواهد بود. دیگر آن که این جانب تا بیست سالگی وقتی نماز میخواندم معنی آن راندانستهام و نفهمیدم که چه میگویم، ولی بعد از این که به معنی بزرگ آن واقف شدم از نماز خواندن چندان بار بیشتر لذّت میبرم، آیا بهتر نیست که هر کسی نماز را به زبان محلّی خود گفته و از ادای آن چندین بار بیشتر لذّت ببرد؟ چرا اصلاً قرآن مجید را به فارسی ساده ننوشته و در دسترس مردم گذارده تاهم عالیترین کتاب را برای هدایت جامعه مسلمان ایران هدیه کرده و هم مردم از خواندن آن لذّت برده و با گفتههای پروردگارشان آشنا شوند؟ مردم قرآن مجید را تلاوت کرده و از افراد بیخبر معانی آن را میپرسند که به جای هدایت باعث گمراهی میشود، اگر دلائل مخالفی وجود دارد که در قرآن مجید گفته شده تقاضا مینماید که ذکر نام سوره و شماره آیه را فرموده و این جانب را از بیخبری نجات دهید.
- [سایر] سلام چند روزی در مسجد امام حسین دبی پای منبر شما بودم، واقعا" لذت بردم مطالب جالب، به روز و درخوری از شما شنیدم. هم مذهبی و مستند به احادیث و روایات . هم اجتماعی و کاربردی این نشاندهنده اشراف شما به حوزه بحث های مطروحه بود و تسلط شما به آیین سخنوری هم کم نظیر بود بطوری که در چندین مرحله که دقت کردم تقریبا\" کسی را نیافتم که به چیز دیگری غیر از مباحث شما توجه کند. به شما تبریک میگویم و برای موفقیت تان دعا می کنم. این مسئولیت شمارا سنگین تر میکند. اسلام به امثال شما برای معرفی خود فراوان نیاز داردو البته اگر این امر بخوبی انجام شود اسلام و آیین توحیدی خودش جای خودش را باز میکند. اینطور نیست؟ مگر پیغمبر غیر از معرفی اسلام و آیین الهی ماموریت دیگری داشت یا مگر کار دیگری کرد؟ انسان بواسطه فطرت خود بخودی خود کمال جوست و فقط باید کمال رابیابد آنوقت کار تمام است. کار دین به زور نیست، نمی دانم چرا یک عده از همکاران شما اصرار دارند به زور هم که شده مردم را به راه راست (یا به بهشت!؟) هدایت کنند.فکر میکنم کمی صبر باید کرد مثل محمد و مثل علی، فکر میکنم برجسته ترین خصائل علی صبراوست اینطور نیست؟ خوشحال میشوم اگر آدرس ایمیل مرا هم در لیست دوستداران خود قرارداده و اگر به مطالب جالب و ارزنده ای دست پیدا کردید ما را هم در لذت بهره گیری(وبه طبع گسترش)آن سهیم کنید.من محب اهل بیت هستم انشا ا.. ولی نه برای مصایب آنها (که فکر میکنم در طول تاریخ کمی دگرگون شده است)بلکه بخاطر معارف لایتناهی این عزیزان ولی متاسفانه ما کمتر ازاین چشمه زلال بهره برده ایم به امید دیدار مجدد شما انشاا.. محمدی
- [آیت الله مکارم شیرازی] خدمت مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی دامت برکاته با سلام و احترام فروان اپراتور جدیدی در زمینه تلفن همراه در حال فراگیر شدن در کشور می باشد. این اپراتور علاوه بر ارتباط صوتی، امکان ایجاد ارتباط تصویری را بین طرفین مکالمه فراهم می سازد. همچنین به واسطه این اپراتور، مشترکین می توانند انواع تصاویر و فیلم ها را برای همدیگر ارسال کنند. راه اندازی این اپراتور مزایا و معایبی را به همراه دارد که در ذیل به برخی از آن مزایا و معایب اشاره می شود. مزایا: 1) امکان دریافت تصاویر تلویزیونی بر روی گوشی های تلفن همراه. 2) امکان دریافت کلیپ های تصویری بر روی گوشی تلفن همراه. 3) برقراری تماس تصویری ( به عنوان مثال با استفاده از این قابلیت، مادری که مدتهاست از فرزند خود دور است می تواند با او تماس تصویری بر قرار کند.) معایب: یکی از تفاوت های این اپراتور با اپراتور های قبلی، قابلیت تماس تصویری است که معایب عظیمی را در پی دارد. برخی از آن معایب عبارتنداز: 1) با توجه به اهمیت حریم بین زن و مرد نا محرم در اسلام، با آمدن این اپراتور بسیاری از مرزها و حریم ها مفهوم خود را از دست می دهند. 2) این اپراتور، زمینه دسترسی به گناه را برای فاسدان هموار می نماید. علاوه بر این، وسیله وسوسه انگیزی برای به فساد کشیده شدن دختران و پسران می باشد. و درنتیجه نگرانی ها و استرس های پدران و مادران صد چندان می شود. و در برخی موارد باعث سست شدن بنیان خانواده ها می گردد. 3) از آنجا که با برقراری تماس تصویری علاوه بر فرد مکالمه کننده، امکان رؤیت محیط و افراد دیگری که در اطراف فرد مکالمه کننده هستند وجود دارد جامعه زنان خصوصا زنان متدین احساس آرامش و امنیت نداشته و در هر جا که استفاده کننده از این اپراتور حضور داشته باشد باید با پوشش کامل باشند. 4) امکان ارسال فیلم به وسیله این اپراتور، بهترین موقعیت را برای فعالیت مخالفین فکری تشیع همچون وهابیت، مسیحیت، بهائیت و ... فراهم می سازد. آنها که تا به حال راه نفوذ جدّی غیر از ماهواره و اینترنت در کشور را نداشتند، با آمدن این اپراتور ، راه را برای فعالیت های خود هموار دیده و قطعا کمر همّت می بندند و تولیدات و فعالیت های خود را گسترش می دهند. 5) در آخر لازم به ذکر است که در صورت راه اندازی این اپراتور، به دلیل وجود فضای رقابتی اپراتور های دیگر نیز به احتمال قریب به یقین ، خود را به این امکانات تجهیز کنند، در این صورت تمام اپراتور ها مجهز به ارتباط صوتی تصویری خواهند شد. حال سؤال از آن مرجع عظیم الشأن این است که : با توجه به مفاسدی که برای این اپراتور ذکر شد و با توجه به اینکه اپراتور های قبلی نیاز های ضروری مشترکین را رفع می کنند، آیا جایز است شرکت های خصوصی یا نیمه دولتی اقدام به راه اندازی این اپراتور کنند؟ حکم مساعدت و معاونت در راه اندازی چنین اپراتوری چیست؟
- [سایر] سلام. ممنون از فرصتی که ایجاد کردید. بنده راجع به برخی بیانات قرآن کریم یک سری شبهات جدی دارم که از شما تقاضا دارم با دقت کامل پاسخ قابل قبولی را عنایت بفرمایید: اصل سؤال بنده راجع به فرمایش قرآن مجید مبنی بر آزادی عمل مسلمانان و اهل کتاب در به قتل رساندن کافران و آنهایی که اهل کتاب نیستند هست. به عنوان مثال در سوره توبه، آیه 29 داریم که "با هر که از اهل کتاب که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و آن چه را خدا و رسولش حرام کرده حرام نمی دانند و به دین حق نمی گروند قتال و کارزار کنید تا آن گاه که به دست خود با ذلت و خواری جزیه دهند" یا در آیه 4-5 همین سوره داریم که " آن گروه از مشرکان که با آنها عهد بسته اید و عهد شما را نشکستند و هیچ یک از دشمنان شما را یاری نکرده باشند پس با آن ها تا مدتی که مقرر داشته اید عهد نگه دارید که خدا متقیان را دوست دارد پس چون چهار ماه حرام گذشت آن گاه آن ها را هر جا یافتید به قتل برسانید آن ها را دستگیر و محاصره کنید چنان که توبه کردند و نماز به پا داشتند زکات دادند پس از آن ها دست بدارید" و یا در آیه 89-91 از سوره نساء می خوانیم که "آرزوی آن ها (منافقان) این است که شما هم مانند آن ها کافر شوید تا با هم در یک سطح (از ایمان و کفر) قرار گیرید پس آن ها را دوست نگیرید مگر این که در راه خدا مهاجرت کنند و اگر مخالفت کردند هر کجا آن ها را یافتید بگیرید و بکشید و از میان آن ها یار و یاوری اختیار نکنید مگر آن هایی که به هم پیمانان شما بپیوندند یا نزد شما آیند و از پیکار با شما یا پیکار با قومشان دلتنگ باشند اگر رای خدا بر این قرار می گرفت که آن ها را بر شما مسلط کند با شما می جنگیدند اگر از شما کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح دادند خدا برای شما راهی علیه آن ها قرار نداده است (قمشه ای: خدا مال و جان آنها را برای شما مباح نکرده) و به زودی گروه دیگری را خواهید یافت که می خواهند از شما (به اظهار اسلام) و از قوم خود (به اظهار کفر) ایمنی یابند و هر گاه که راه فتنه گری و شرک بر آن ها باز شود به کفر خود باز می گردند پس اگر از شما کناره نگرفتند و تسلیم نشدند و از آزار شما دست نکشیدند در این صورت آن ها را هر جا یافته گرفته و به قتل برسانید " ...این مواردی است که هر چه فکر کردم نتوانستم پاسخ منطقی مبنی بر احترام کلام الله به آزادی جان و مال و عقیده انسان ها پیدا کنم. تعداد زیادی از دوستان من هم با این مشکل مواجه هستند و من از شما می خواهم که جداً به این امر همت کنید و این شبهه را که مطمئناً به دلیل کم آگاهی بنده و سایر افراد خواهد بو د و نه نعوذ بالله به دلیل قصور کلام الله، رفع بفرمایید.
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] آقای مرادی سلام.اول از همه جا داره یک خدا قوت به شما بگم که یک نهضت خوب را شروع کردین.صحبتهای شما در برنامه "مردم ایران سلام" این امیدواری را ایجاد کرده که لااقل نیم ساعتی بنشینیم و این نوید را به خودمان بدهیم که شاید اندکی والدین به خود بیایند. واقعا این مشکل بزرگی است که ما حرف های درست را بر اساس فطرت حقیقت جوی خودمان فقط گوش می کنیم اما هیچ وقت اجازه نمی دهیم که این حرف ها به عینیت در زندگی مون وارد بشود. شما در مورد ازدواج حرف می زنید در حالی که هنوز خیلی ها نمی دانند که ازدواج یعنی چه ؟دستور چه کسیه؟ برای چیه؟ و قطعا فرزندی که به سن شرعی ازدواج رسیده حداقل شعور برای درک این سوالات را داره.ببینید قسمت بزرگی از مشکلات ما از ایمان ماست. نه اینکه من خودم را مقید کرده و بقیه را خارج از آن بدانم این طور نیست.اما وقتی حرف از ایمان می زنیم یعنی یقین و اعتماد.پس ما مسلمانیم و ایمان به دستورات اسلام که همان دستورات خداست داریم. اما متاسفانه خیلی راحت دستورات آن را زیر پا می گذاریم پس چه طور ما مسلمانیم؟ من دختری هستم که با وجود 22 سال سن از نظر والدینم شاید یک بچه بیشتر نباشم. درست است که به پختگی نرسیده ام اما من از جنبه های بسیاری مستقل شده ام. 4 سال در دانشگاه درس خوانده ام .در مورد دینم مطالعه کرده ام وحداقل کاری که در موردش انجام دادم فکرکردن بوده . نمی خواهم با داشتن لیسانس تحصیلات والدینم را زیر سوال ببرم .اما متاسفانه شاید کم سوادی یا بی فکری یا تعصبات بیهوده بخشی از دین ما را هم زیر سوال ببرد.خدا خواندن قرآن که البته با فضیلت است را واجب نکرده تا شاید واقعا هر وقت توانستیم بخوانیم و در آن اندیشه کنیم حتی اگر یک آیه باشد .والدین من قرآن هم می خوانند اما انگار در حد نگاه کردن به صفحات نورانی آن.نمی دانم وقتی در سوره حجرات خدا اهل ایمان را به مسخره نکردن امر می کند چرا کسی نمی پذیرد؟ پدر من اگر اصولا حرف خواستگاری به میان بیاید یا من را مسخره می کنه یا طرف مورد نظر را .چرایش را من هم نمی دانم و اصولا چون شخصیت آدمها محترم است نباید کسی به خانه ما به قصد خواستگاری بیاید تا مورد تمسخر قرار بگیرد و اما مادرم که حتی در بسیاری موارد با من مشورت می کنه اما نمی دانم چرا در مورد ازدواج اصلا من را امین نمی داند.بار ها جلوی من یا دیگران، من را از ازدواج منع کرده هر بار هم به بهانه ای یک بار درس ، یک بار نبودن آدم خوب و ... .حتی وقتی خانمی به مادرم زنگ زد تا به خانه مان بیاین مادرم اصلا آنها را به خانه راه ندادو این موردی بود که من فهمیدم وگرنه در بقیه موارد اصلا من در جریان قرار نمی گیرم. و البته همین مادر من یک مواقعی حتی در جمع از ازدواج نکردن من در مواجهه با ازدواج هم سالانم افسوس می خورد که انگاربقیه به نظرم در مورد من کلی به شبهه می افتند که شاید واقعا من مشکلی دارم .و این دوگانگی و تعارض در رفتار واقعا برای من عجیبه. من دلسوزی مادرم را درک می کنم اما من احتیاج به مستقل شدن دارم کما اینکه تا الان هم خیلی مستقل بوده ام اما من هم دوست دارم تشکیل خانواده بدهم. آقای مرادی شما بهتر از من ،سختی های زندگی یک دختر مجرد را در سنین بالاتر درک می کنید. و البته با یک ازدواج درست هویت کامل می شود و از همه مهمتر آن آرامش و سکونی است که خدا برشمرده. و البته چه امر پسندیده ای که خدا وند وعده ی بی نیازی با فضل خود را داده.اما متاسفانه پدر و مادر با نا آگاهی خودشان آینده فرزندانی مثل من را در هاله ای از ابهام می برند. اقای مرادی من واقعا نگرانم هر روز که می گذرد با توجه به هشداری که شما در موورد کاهش تدریجی شانس ازدواج دختران بیان کردین من واقعا نگرانم.و البته خودتان بهتر می دانید که با تلقی که بسیاری افراد در مورد ازدواج دارند بیان نیاز من به ازدواج باعث کج فهمی فقط در حیطه مسائل جنسی می شود. با توجه به تاکید دینمان بر احسان به والدین من تا جایی که توانستم سعی کردم آنها را راضی کنم و حتی بسیاری از کارهایشان را انجام بدهم و از این امر خوشحالم اما من واقعا درمورد آینده ام نگرانم . من با این پدر و مادر چه کنم؟