من چند وقت است تفکرات سروش را مطالعه می کنم ولی می ترسم عقایدی را بر من تحمیل کند اگر امکان دارد راهنمایی ام کنید. متاسفانه درباره ی میزان اطَّلاعات خودتان درباره ی مباحث فلسفی و کلامی چیزی ننوشته اید تا ببینیم آیا می توانید متوجّه مغالطات جناب عبدالکریم سروش بشوید یا نه؟ ولی به هر حال باید متوجّه بود که ایشان مغالطات خود را با صدها لطایف الحیل و در زیر لفّافه ای از بیان شیرین و ادیبانه مخفی می نماید. لذا اکثر آنها که اطّلاعات کلامی و فلسفی کافی ندارند به راحتی می توانند در دام گفتارهای فریبنده ی ایشان بیفتند ؛ البته بی آنکه حتّی خودشان نیز متوجّه شوند. متاسفانه درباره ی میزان اطَّلاعات خودتان درباره ی مباحث فلسفی و کلامی چیزی ننوشته اید تا ببینیم آیا می توانید متوجّه مغالطات جناب عبدالکریم سروش بشوید یا نه؟ ولی به هر حال باید متوجّه بود که ایشان مغالطات خود را با صدها لطایف الحیل و در زیر لفّافه ای از بیان شیرین و ادیبانه مخفی می نماید. لذا اکثر آنها که اطّلاعات کلامی و فلسفی کافی ندارند به راحتی می توانند در دام گفتارهای فریبنده ی ایشان بیفتند ؛ البته بی آنکه حتّی خودشان نیز متوجّه شوند. لذا توصیه ی ما این است که قبل از مطالعه ی آثار وی یا در کنار آن ، حتماً برنامه ای برای مطالعه ی منظّم آثار شهید مطهری نیز بگذارید ؛ و مضاف بر آن حتماً نقدهایی را که بر کتابها و مقالات جناب سروش نوشته شده اند را مطالعه فرمایید. پاره ای از این نقدها عبارتند از: شریعت در آیینه معرفت ، آیة الله جوادی آملی. این کتاب ، نقد نظریّه قبض و بسط تئوریک شریعت می باشد. نقد نظریّه شریعت صامت ، حسین غفّاری معرفت دینی ، نقد نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت ، آیة الله صادق لاریجانی قبض و بسط در قبض و بسطی دیگر - اضافات و توضیحاتی بر کتاب قبل نقد نظریّه بسط تجربه نبوی ، علی ربّانی گلپایگانی در ادامه مقالاتی در نقد نظریّه های جناب سروش نیز تقدیم حضور می شود که امید است مفیده فایده باشند. جناب دکترسروش در کتب و مقالات متعدّدی سخنانی در باب وحی گفته اند که لازمه ی آنها این می باشد که الفاظ قرآن کریم ،از جانب خدا نیست ؛ بلکه رسول خدا (ص) مکاشفاتی نموده و حاصل مکاشفات خود را متناسب با نیازهای زمان خود در قالب الفاظ ریخته است. وی در مقاله ی ( طوطی و زنبور) به صراحت بیان داشته اند که رسول خدا ، درامر دریافت وحی ، همچون طوطی نیست که سخنان خدا را عیناً بازتاب دهد ، بلکه او چون زنبور است که گرده ی معرفت را از طریق تجربه ی دینی گرفته و متناسب با نیازهای زمان خودش در آن دخل و تصرّف می کند. ایشان قبل از این ، در کتاب بسط تجربه نبوی همین سخنان را با بیانات دیگری نیز گفته بودند. قبل از چاپ این کتاب نیز همین مطالب در مجله کیان، شماره 39، ص4-11 به چاپ رسیده بود. که ما ذیلاً فقراتی از آن را با نقل قول مستقیم مورد نقد قرار خواهیم داد. و در ادامه پاسخی از دانشمند محترم ، استاد علی ربّانی گلپایگانی ، به مقاله ی طوطی و زنبور نیز تقدیم حضور خواهد شد. فقراتی از سخنان دکتر سروش با عنوان بسط تجربه نبوی در مجله ی کیان. 1 ( ... مقوم شخصیت و نبوت انبیاء و تنها سرمایه آنان همان وحی یا به اصطلاح امروز (تجربه دینی) است. در این تجربه پیامبر چنین می بیند که گویی کسی نزد او می آید و در گوش دل او پیامها و فرمانهایی می خواند و او را مکلف و مؤظف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان می کند و آن پیامبر چندان به آن فرمان و آن سخن یقین می آورد ... که آماده می شود در مقابل همه تلخیها ... یک تنه بایستد… ) 2 ( تفاوت پیامبران با دیگر ارباب تجربه در این است که آنان در حیطه و حصار تجربه شخصی باقی نمی مانند ... بلکه بر اثر حلول و حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احساس می کنند و انسان جدیدی می شوند و این انسان جدید، عالم جدید و آدم جدیدی بنا می کند ...[بنابراین] نفس تجربه دینی، کسی را پیامبر نمی کند...) 3 ( ما با داشتن تجربه های پیامبرانه یا تمییز اندیشه های فوق عقلی می توانیم تشخیص دهیم چه کسی پیامبر است ... پایین ترین مراتب تجربه های دینی ( رؤیای صالح) است و مراتب بالاترآن، اذواق و مواجید و مکاشفات عارفانه ... لذا برای احراز نبوت نبی، فقط به معجزه یا شواهد و اسناد تاریخی و اخبار متواتر، اتکا نمی توان کرد. باید ابتدا حقیقت نبوت را شناخت و سپس مصداق آن را جستجو کرد…) 4 (پیامبر اسلام، خاتم است، یعنی کشف تام او و به خصوص مأموریت او،برای هیچ کس دیگری تجدید نخواهد شد ... اگر پیامبری، ... یک تجربه است، در آن صورت می توان این تجربه را افزونتر، غنی تر و قویتر کرد. یعنی ... پیامبر هم می تواند به تدریج پیامبرتر شود ... ابن خلدون می گوید: پیامبر(ص) به تدریج تحمل بیشتری نسبت به وحی پیدا می کرد ... به همین سبب سوره ها و آیه های مکی کوتاهترند اما آیه ها و سوره های مدنی بلندترند ... این بدان سبب بود که رفته رفته تجردی پیامبرانه برای پیامبر آسانتر شده بود. ... حتی پیامبر اسلام در بدایت امر و پس از نزول اولین آیات سوره علق چنان که طبری می آورد هراسناک شده بود و به درستی ماهیت اتفاقی که برایش اتفاق افتاده بود را نمی شناخت لکن به سرعت با آن خود گرفت. موسی هم چنان که قرآن می گوید ابتدا از اژدها شدن عصا ترسید و خداوند به ملاطفت به او گفت: (لاتخلف انی لایخاف لدی المرسلون)(نحل/10) ... موسی هم بعداّ با وحی و اعجاز خو گرفت ...) 5 ( بسطی که در شخصیت او(پیامبر) می افتاد،به بسط تجربه و (بالعکس) منتهی می شد و لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی ... نه او تابع جبرئیل، که جبرئیل تابع او بود و ملک را او نازل می کرد و در جایی هم که می خواست و می توانست از او درمی گذشت. چنانکه تجربه معراج گواه آن است...) 6 ( داد و ستد پیغمبر با بیرون از خود، قطعا در بسط رسالت او و در بسط تجربه پیامبرانه او تأثیر داشت. یعنی این دینی که ما به نام اسلام می شناسیم،یک بار و برای همیشه بر پیامبر نازل نشد، بلکه به تدریج تکوّن پیدا کرد و دینی که تکوّن تدریجی دارد، حرکت و حیات تدریجی بعدی هم خواهد داشت…) 7 ( می توان پرسید که آیا قرآن تماماّ پیش نویس شده بود و آیا نزول دفعی اش کاملا ممکن بود و به مصالحی نزول تدریجی یافت یا اینکه چنان پیش نویسی مطلقا وجود نداشت ... کسانی که معتقدند در شب قدر همه قرآن یکجا و تفصیلا بر دل پیامبر نازل شده به حقیقت، منکر ماهیت سیّال و متدرّج آنند ... شاید حقیقت نه این باشد نه آن و هم این باشد و هم آن ... ورود پیامبر به صحنه اجتماع را می توان مانند ورود یک معلم به صحنه درس دانست ... استاد ... اجمالا می داند چه نکاتی و مطالبی را می خواهد به شاگردان القا کند این حد از مسأله برای استاد قابل ضبط و تهیه و پیش بینی است؛ اما از این مرحله به بعد همه چیز از جنس امکان است نه ضرورت. لذا غیرقابل پیش بینی و در عین حال مؤثر در تعلیم و تعلم است. استاد دقیقا نمی داند در کلاس چه پیش خواهد آمد ... و معلم باید آمادگی اجمالی برای مواجهه با آنها را داشته باشد ... پیغمبر بزگوار اسلام نیز در میان امت خود چنین وضعی داشت. وقتی می گوییم دین امری بشری است ... منظور این است که پیامبر به میان آدمیان می آید. پا به پای آنها حرکت می کند ... و در هر یک از این موارد هم مواجهه ی خاص و در خود شرایط می کند و دین، مجموعه برخوردها و موضع گیریهای تدریجی و تاریخی پیامبر است و چون شخصیت پیامبر مؤید است و عین وحی است، هر چه می کند و می گوید نیز مقبول و مؤید است ... . کسی می آمد و از پیامبر سؤالی می کرد، کسی تهمتی به همسر پیامبرمی زد، کسی آتش جنگی بر می افروخت و ... و اینها در قرآن و در سخنان پیامبر منعکس می شد و اگر پیامبر عمر بیشتری می کرد و حوادث بیشتری بر سر او می بارید لاجرم مواجهه ها و مقابله های ایشان هم بیشتر می شد و این است معنی اینکه قرآن می توانست بسی بیش از این باشد که هست ... بسا حوادث که در زمان پیامبر(ص) پیش نیامد و لاجرم ایشان هم در آن زمینه ها پاسخی ندادند و نسبت به آنها موضع گیری نکردند و از سوی دیگر بسی چیزها که به پیغمبر اسلام تحمیل شد…) 8 ( خلاصه کلام آنکه پیامبر اسلام(ص) در دو سطح (تجربه) داشت و اسلام محصول این دو گونه تجربه است: تجربه بیرونی و تجربه درونی و به مرور زمان پیامبر در هر دو تجربه، مجربتر و لذا دینش فربه تر و کاملتر شد ... و آن آیه کریمه که می فرماید: (الیوم اکملت لکم دینکم) ناظر به اکمال حداقلی است نه حداکثری. به این معنی که حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است، اما حداکثر ممکن در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد ... کاملتر شدن دین لازمه اش کاملتر شدن شخص پیامبر است که دین، خلاصه و عصاره تجربه های فردی و اجتماعی اوست. اینک و در غیبت پیامبر هم باید تجربه های درونی و برونی پیامبر بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزایند. عارفان ... بر غنای تجربه های دینی ما می افزایند و تجربه هر یک از آنان نوعی است منحصر در فرد خویش و لذا به نوبه خود، خواستنی و دیدنی و ستودنی ... و اگر (حسبنا کتاب الله) درست نیست، (حسبنا معراج النبی و تجربه النبی ) نیز درست نیست. تجربه عشق عارفانه فی المثل از تجربه های لطیف عارفانه ای بوده که بر غنای تجارب دینی دینداران افزوده است 9( فرقه،فرقه شدن مسلمین را هم از این دیدگاه باید دید ... آیا لازمه بسط تاریخی مکتب این نبود که فرقه های مختلف در این مکتب پدید بیایند... ) 10 ( عارفان ما بر غنای تجربه دینی و متفکران ما بر درک و کشف دینی چیزی افزوده اند. نباید فکر کرد این بزرگان فقط شارحان آن سخنان پیشین و تکرارکننده تجربه های نخستین بوده اند…) 11( امروز سخن هیچ کس برای ما حجت تعبدی دینی نیست، چون حجیت و ولایت دینی از آن پیامبر اسلام است و بس ... از همه حجت می خواهند جز از پیامبر که خود حجت است ... امروز دوران مأموریت نبوی پایان یافته است، اما مجال برای بسط تجربه نبوی باز است ... .) منبع کل مطالب فوق : مجله کیان، شماره 39، ص4-11، به قلم دکتر سروش نقد ادّعاهای دکتر سروش: توجه: متن دکتر سروش را شماره بندی کردیم تا نقد آن راحتر باشد. لذا بر اساس شماره مطالب، نقد آنها را ارائه می کنیم: 1 اینکه مقوم نبوت نبی، وحی است، حرفی است درست (قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی) از این آیه استفاده می شود که تفاوت نبی و غیرنبی در همین دریافت وحی است؛ لذا غیرنبی از وحی خاصی که بر انبیاء نازل می شود،بی نصیب خواهد بود. هیچ عارفی مدعی چنین وحیی نیست حتی ائمه اطهار(ع) نیز مدعی آن نیستند به خصوص بعد از خاتمیت راه این گونه وحی بسته شده است. علی(ع) می فرمایند: ( پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا! با مرگ تو قطع شد آنچه که با مرگ احدی غیر از تو قطع نشد از نبوت و اخبار و آگاهی از آسمان ...) (خطبه 235 نهج البلاغه) با مرگ هیچ پیامبری این وحی خاص قطع نشد ولی با وفات پیامبر اسلام قطع شد؛ در حالی که تجربه دینی و تجربه عارفانه همچنان باقی است. بنابراین وحی در انبیاء غیر از تجربه دینی به آن معنایی است که مد نظر جناب دکتر سروش است. اکثر آنچه بر غیر انبیاء در تجربه دینی کشف می شود، امور شناختاری است نه امور هنجاری و اگر امری هنجاری برای آنها کشف شود،اولا شخصی خواهد بودوثانیا برای شخص خود آنها نیز وقتی حجت خواهد بود که موافق احکام شرع باشد یاحداقل مخالف آن نباشد. نکته دومی که در سخن دکتر سروش جلب توجه می کند این بیان است که می گوید: ( در این تجربه، پیامبر چنین می بیند که گویی کسی نزد او می آید و ...) لحن این کلام این معنی را القاء می کند که نزول ملک بر پیامبر واقعی نیست بلکه پیامبر می پندارد که چنین امری رخ می دهد لذا جمله جناب دکتر سروش یادآور سخنی است که قوم نوح به آن بزرگوار نسبت دادند و گفتند: (ان هو الّا رجل به جِنَّه ...(المؤمنون/25)؛( او نیست جز مردی که جنون دارد ...). همین سخن را کفار قریش نیز درباره رسول الله(ص) گفتند: (ام یقولون به جنّه بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون) (مؤمنون/70)؛( یا می گویند او جنون دارد؟ نه چنین نیست بلکه او حق را بر آنان آورده است و بیشتر ایشان از حق کراهت دارند.( البته جناب دکتر سروش این تهمت دیرینه را در قالب امروزی و مدرن و با ادبیاتی روشنفکر پسند ارائه می دهد. 2 به نظر جناب دکتر سروش تفاوت صاحبان تجربه دینی با انبیاء در نوع دریافتهای غیبی آنها نیست بلکه در عکس العملی است که انبیاء به این دریافتها نشان می دهند و تحت تأثیر این تجربه های مقدس خود متحول شده و دست به تحول آفرینی در اجتماع می زنند. در حالی که تفاوت انبیاء و غیرانبیاء در نوع دریافتهای آنهاست. دریافت نبی اولا خاص است و ثانیا معصوم از تصرف شیطان و علل و عوامل محیطی است در حالی که در عرفا اولا تجربه های عرفانی عام است و در انحصار اشخاص ویژه نیست و ثانیا به شدت تحت تأثیر عقائد و پیش فرضها و شیاطین و عوامل محیطی و ... است. 3 اگر این سخن جناب دکتر سروش درست باشد اولا کفار و مشرکین در کفر و شرک خودشان معذور خواهند بود چون آنها فاقد این تجربه های پیامبرانه بودند لذا نتوانستند پیامبر را بشناسند. واقعا چند درصد مردم دارای تجربه های به اصطلاح پیامبرانه هستند بسیاری از مردم هستند که در عمرشان حتی یک رؤیای صالحه هم نداشته اند چه رسد به تجربه عارفانه ثانیا بسیاری از صاحبان تجربه های به اصطلاح پیامبرانه مثل مرتاضان و راهبان نه تنها به انبیاء ایمان نیاورده اند بلکه برضد انبیاء تبلیغ می کنند. ثالثا با این تجربه به اصطلاح پیامبرانه چگونه می توان فهمید که مهاتما گاندی رهبر هند، پیامبر بود یا نه؛ چون وی هم مدعی تجربه عارفانه بود و هم شخصیتی انقلابی و نستوه داشت. آیا وجود این دو امر کافی است تا کسی پیامبر شود.آیااگر گاندی ادعای نبوت می کرد ما باید نبوت او را می پذیرفتیم ؛طبق مبنای جناب سروش باید می پذیرفتیم نیازی به معجزه هم نبود اگر عقل مردم طلب معجزه یا نص متواتر از نبی قبلی را واجب نمی دانست بسیاری از اهل ریاضات مدعی نبوت می شدند. پیامبر مدعی است که با منبع لایزال قدرت و علم(خدا) در ارتباط است؛ لکن این ارتباط امری است غیرمحسوس و راهی برای اثبات مستقیم آن نیست لذا نبی در سایه این ارتباط، اموری را آشکار می کند که بیانگر ارتباط او با منبع لایزال قدرت و علم باشد و این امور همان معجزاتند. لذا معجزات از این حیث مؤید وحیند؛ تفاوت معجزه با سحر و شعبده وکار مرتاضان و ... در این است که اولا بلامنازع و منحصر در فرد است و ثانیا معجزه ی نبی موافق ادعای اوست و ثالثا صاحبان معجزه همواره مصدق همند. ولی سایر امور خارق العاده اولا در انحصار اشخاص نیستند و ثانیا صاحبان آنها مصدق هم نیستند و اگر یکی از آنها مدعی نبوت شود دیگران با او معارضه می کنند و عملا هیچ گاه این امور خارق عادت با ادعای نبوت جمع نشده اند مگر اینکه نقض شده اند. حتی عرفای مسلمان نیز مکاشفات متعارض دارند 4 اینکه پیامبر، خاتم نبوت است و کشف تام او به کسی از مردم عادی دست نخواهد داد سخنی است بر حق اما به عقیده شیعه ائمه اطهار(ع) نیز به واسطه آن بزرگوار صاحب این کشف تام هستند چرا که امامت امتداد رسالت است؛ و وجود امام معصوم تا روز قیامت سرّ خاتمیت نبوت است؛ چرا که با وجود امام معصوم، کشف تام نبوی همواره در میان امت حاضر است و مأموریت پیامبر در عصر خاتمیت بر عهده امام معصوم است. جناب دکتر سروش مدعی است که نبوت در یک نبی به مرور زمان قویتر می شود و شواهدی بر این مدعا می آورد، شاهد اول وی این است که ابتدا آیات و سور مکی بر پیامبر نازل شدند و بعد آیات و سور مدنی و آیات و سور مکی کوتاهترند، یعنی چون هنوز پیامبر تحمل سور بزرگتر را نداشت لذا ابتدا سور کوچکتر بر او نازل شدند. اما جناب دکتر سروش فراموش کرده اند که این سور اولا از حیث فصاحت، افصح از اکثر سور مدنی هستند و ثانیا از حیث معنی بسیار غامضتر و عمیق تر از سور مدنی هستند اکثر سور مدنی مربوط به امور اجتماعی و حقوقی هستند در حالی که سور مدنی اسرار آخرت و اسرار توحید و اسرار آسمانها و عوالم غیب را بیان می کنند. ثالثا در بین این سور، سوره اخلاص است که عالی ترین مراتب توحید را بیان می کند. از امام سجاد(ع) از توحید پرسیده شد حضرت فرمودند: (همانا خداوند عزوجل می دانست که در آخرالزمان اقوامی متعمق پدید می آیند پس نازل کرد خداوند متعال (قل هو الله احد) و آیاتی از سوره حدید را ...)(اصول کافی، ج1، ص91) شاهد دوم وی این است که پیامبر در اولین دریافت وحی هراسناک شد چرا که هنوز به درستی ماهیت وحی را نمی شناخت. احادیثی که جناب دکتر سروش این مطلب را از آن گرفته اند در تفسیر المیزان، ذیل تفسیر سوره علق آمده است؛ و علامه طباطبایی همه آنها را مخدوش دانسته و رد کرده است؛ جالب این است که در این روایات پیامبر برای اینکه اطمینان به نبوت خود پیدا کند به سراغ یک راهب مسیحی می رود تا بداند که آنکه دیده است، فرشته است یا شیطان در حالی که روایات فراوانی داریم که پیامبر(ص) از همان کودکی با فرشتگان ارتباط داشته است و مؤید من عندالله بوده است. شاهد سوم این مدعا این است که حضرت موسی(ع) در ابتدای نبوتش از مار شدن عصایش ترسید ولی بعد از مدتی به آن خو گرفت و خداوند متعال فرمود: ( ای موسی نترس همانا رسولان من در نزد من نمی ترسند.) ترس حضرت موسی از مار بود نه از نزول وحی یا تکلم با خدا؛ ترس از مار یک ترس طبیعی است و ربطی به تحمل وحی ندارد. حضرت موسی(ع) در همان ابتدای نبوتش بدون واسطه فرشته با خدا تکلم می کند و این نشان از قوت وجودی او می کند. اساسا انبیاء مثل عرفا نیستند که بعد از ریاضت های طولانی به تجربه های معنوی دست یابند ما در زندگی موسی در قبل از نبوتش ریاضت ویژه ای را نمی بینیم در زندگی سایر انبیاء نیز همین طور. پیامبر اسلام هم که مدتی در غار حرا ساکن می شد باز ریاضت ویژه ای نمی کشید آن حضرت بعد از رسالت نیز همین رویه خلوت در غار را به صورت اعتکاف ادامه داد. حضرت عیسی(ع) در همان لحظه تولد فرمود: ( انی عبدالله آتانی الکتاب وجعلنی نبیا) این چه تجربه ای است که بدون هیچ تلاشی حاصل می شود و شخصی در گهواره به مقام عبداللهی می رسد و به او کتاب آسمانی داده می شود و از همان طفولیت به مقام نبوت می رسد. آیا پیامبر اسلام که در سن چهل سالگی به نبوت رسید در چهل سالگی در رتبه عیسای چند روزه قرار گرفت . بسیاری از انبیای اولوالعزم در سنین بالا به نبوت رسیده اند در حالی که حضرت یحیی که اولوالعزم نبود در کودکی به نبوت رسید. (یا یحیی خذ الکتاب بقوه و آتیناه الحکم صبیا). 5 جناب دکتر سروش مدعی است که هر چه پیامبر بیشتر رشد می کرد وحی نیز تکامل می یافت چنین نبود که خدا جبرئیل را بر پیامبر نازل کند بلکه رشد پیامبر باعث می شد که جبرئیل با پیام تازه ای به سوی او نازل شود. در حالی که در تمام آیات قرآن خداست که جبرئیل را بر پیامبر نازل می کندودرهیچ آیه ای نیست که پیامبر جبرئیل نازل می کرد این سخن را جناب سروش از عرفای شمخین گرفته است .والبته این سخن در محل خود سخنی ژرف است اما با مبانی خاص خود نه با مبانی فکری جناب سروش . 6 به نظر جناب سروش وحیی که بر پیامبر ناز ل می شد تحت تأثیر عوامل بیرونی و درونی بود و چون این عوامل تدریجی بودند لذا دین نیز به تدریج بر پیامبر نازل می شد در حالی که خود قرآن کریم مدعی است که اصل قرآن در لوح محفوظ و ام الکتاب است و از آنجا به تدریج نازل می شود. ( بل هو قرآن مجید، فی لوح محفوظ)(بروج/21و22) (یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)(رعد/39) (انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم)(زخرف/3و4) بلی قرآن به تدریج نازل شد اما از کجا نازل شد از یک حقیقت ثابت، از لوح محفوظ از ام الکتاب از علم الهی. این گونه نبود کسی سوال کند وآنگاه خدا به فکر جواب دادن بیفتد همه حقایق عالم در علم خدا ودر لوح محفوظ موجود است حتی همین که فلان حادثه رخ خواهد داد وفلان آیه در راستای آن نازل خواهد شد 7 جناب سروش معتقد است که قرآن هیچ پیش نویس قبلی نداشته است و با این کلام تمام آیات فوق الذکر را انکار کرده است. نیز آیات اوایل سوره دخان را (حم، والکتاب المبین. انا انزلناه فی لیله مبارکه انا کنا منذرین فیها یفرق کل امر حکیم) از این آیه استفاده می شود که اولا قرآن در یک شب نازل شده است و ثانیا در این شب (یفرق کل امر حکیم) بنابراین در این کتاب (یفرق کل امر حکیم) پس این کتاب جامع (کل امر حکیم) خواهد بود. جناب سروش فرموده اند که معتقدین به نزول دفعی قرآن منکر ماهیت سیال و متدرج قرآن یا دین هستند، در حالی که چنین استلزامی وجود ندارد. ما در عین اینکه معتقدیم تمام قرآن یکجا بر پیامبر نازل شده است معتقدیم که آن حضرت در مقام بیان، آن را به تدریج بیان کرده اند و باز با اینکه کل قرآن در عصر پیامبر بیان شده است همچنان تفسیر آن سیال است و ائمه معصومین(ع) تفصیل آن را به تدریج بیان کرده اند و تا روز قیامت حقایق قرآن به تدریج و متناسب با زمان، توسط امام معصوم که عالم به جمیع معارف قرآن است ظهور خواهد یافت لذا نزول قرآن هم دفعی بود و هم تدریجی و باز تفصیل قرآن نیز تدریجی خواهد بود؛ در این میان حوادث زمان و سؤالات مطرح شده برای پیامبر و ائمه، سبب نزول نیستند بلکه اینها خود بخشی از بی نهایت معارف قرآنند. خداوند متعال فرمود: ( ... و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء ...)(نحل/89) و روایات زیادی مؤید این هستند که مراد از (کل شیء) تمام ما کان و ما یکون است نه فقط امور مربوط به هدایت- آنچنان که بعضی گمان کرده اند- بنابراین حتی همین حوادث شأن نزول نیز در قرآن هستند و در لوح محفوظ ثبت بوده که چنین حوادثی رخ خواهد داد و فلان آیات در چنین موقعی نازل خواهد شد. جناب دکتر سروش گمان می کند که اگر کسی فلان سؤال را نمی کرد یا فلان حادثه رخ نمی داد فلان حقیقت قرآنی نیز نازل نمی شد. بنابراین چون حوادث بی نهایت است و عمر پیامبر نیز کوتاه است لذا قرآن نیز همه حقیقت نیست. این مطلب از چند جهت قابل نقد است. اولا مگر برای هر حادثه ای آیه نازل می شدتاحکم کنیم که برای حوادث آینده هم بایدآیاتی نازل می شد که بخاطر وفات پیامبر نشده است. ثانیا مگر همه آیات شأن نزول داشتند.بسیاری آیات هستند بدون هیچ شان نزولی نازل شده اند ثالثا وقوع این وقایع(شأن نزولها) از نظر ما انسانها ممکن الوجود است اما خدا که عالم به جمیع موجودات است می داند که کدام حادثه قطعا رخ خواهد داد و کدام حادثه رخ نخواهد داد هر حادثه ای که رخ می دهد ضروری الوقوع است. به قول فلاسفه (الشیء ما لم یجب لم یوجد) وقتی علت تامه چیزی محقق شد وقوع آن حتمی و ضروری است و علت العلل خداست لذا هر حادثه ای که رخ می دهد از آن جهت رخ می دهد که خدا علت آن است. بنابراین خدا می داند که چه حادثه ای رخ خواهد داد و می داند که آیاتی را نازل خواهد کرد و محال است در علم خدا تخلف حاصل شود.- تفصیل این بحث محتاج اطلاعات عمیق فلسفی است لذا از تفصیل آن احتراز می کنیم- رابعا بسیاری چیزها هست که کسی نپرسیده است لذا در قرآن نیز به ظاهر نیامده است ولی اهل بیت(ع) می توانند احکام آنها را از همین قرآن موجود استخراج کنند. برای مثال در قرآن آمده است که دست سارق و سارقه را ببرید ولی نیامده است که دست را از کجا ببرید؛ اما امام جواد(ع) از آیه ( و ان المساجد لله فلاتدعوا مع الله احدا)(جن 18 ) استفاده کرده اند که دست سارق باید از مفاصل انگشتان (محل اتصال انگشتان به کف دست) بریده شود؛ چون کف دست از مساجد سبعه است که در سجده باید بر زمین قرار گیرد و این مساجدسبعه از آن خداست و کسی حق تجاوز به حق خدا را ندارد. بنابراین بر امام معصوم ممکن است که تمام احکام را به همین نحو و از راه های دیگری که خود می داند از قرآن استخراج کند. پس هیچ دلیل قطعی نداریم که قرآن ناقص است و می توانست بیش از این باشد. قرآن در همین مقدارش شامل جمیع حقایق ماکان و مایکون است لکن بر فرد غیرمعصوم استخراج کل این علم محال است لذا وجود امام معصوم تا قیامت الزامی است. قرآن خود مدعی است که تبیانا لکل شی است وقول به ناقص بودن قرآن مخالفت با این آیه است . 8 بعد از پیامبر هیچ کس نمی تواند چیزی بر اسلام بیفزاید چرا که هیچ عارفی را توان پرواز به قله کشف تام محمدی نیست و هر چه عارف از معارف حقه اصطیاد کند قبل از اوتوسط پیامبر اصطیاد شده است و در باطن قرآن مستور است؛ هیچ عارف واقعی نیز مدعی کشف جدیدی ورای قرآن نشده است. جز سردمداران ادیان و فرق ضاله نظیر بابیت و بهائیت که مدعی نبوت و الوهیتند، آیه (الیوم اکلمت لکم دینکم ...) نیز با بیانی که سابقا گفته شد ناظر به کمال نهایی دین و قرآن است. وقتی قرآن (تبیانا لکل شیء) است دیگر سخن از حداقل و حداکثر خنده دار است چرا که (کل شیء) چیزی را فرو نمی گذارد. عارف که سهل است، امام معصوم نیز چیزی بر دین نمی تواند بیفزاید، آنچه امام و عارف می افزاید تفصیل و تفسیر دین است. وقتی فوق معراج نبی محال است دیگر کسی نمی تواند ره آوردی جدید از عالم غیب بیاورد. (حسبنا کتاب الله) که خلیفه ثانی مطرح کرد به معنی بستن باب مدینه علم نبی بود لذا محکوم است. اما اگر کسی گفت (حسبنا کتاب الله و عترت رسول الله) کلام او حق است. چرا که کتاب الله در دست عترت رسول الله یعنی تمام دین و تمام حقیقت فلذا پیامبر(ص) فرمود: ( انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یراد علی الحوض ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا)(مستدرک الوسایل، ج7، ص254) جناب سروش مدعی است که عرفا تجربه عشق عارفانه را به دین افزوده اند، در حالی که آیات و روایات پر است از واژه حبّ و اشدّ حبّالله و التّامّین فی محبّه الله و عرفا تنها این تعبیر عشق را رواج دادند. 9 ظاهرا به نظر جناب سروش جریان سقیفه و جریان شورای خلافت خلیفه ثانی و جریان خوارج و جریان جنگ جمل و امثالهم که منجر به پدید آمدن فرقه ها شد ند ، همه ناشی از تجربه دینی عاملین این حوادث تفرقه انگیز بوده است. قلم شرم می کند از نقد این کج عبارت که راه را برای هر بدعت و جنایتی باز می کندو بر خلاف آیه (و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)(آل عمران/103) تفرقه را توصیه می کند. 10 نقد این مطلب در شماره 8 گذشت. 11 اولا معنی خاتمیت این است که بسط تجربه نبوی به معنی افزودن چیزی بر دین اسلام منتفی است یعنی راه خبر گرفتن از آسمان- به عنوان شریعت- مسدود است، اگر چه راه مکاشفه عارفانه باز است، کشف نبوی اولا خاص و ثانیا معصوم است ولی کشف عارف عام و غیر معصوم است. – توجه: عصمت علم حضوری با عصمت کشف و شهود نباید خلط شود- ثانیا اینکه تجربه دینی پیامبر حجت است ولی تجربه دیگران حجت نیست طبق مبنای جناب دکتر سروش سخن ناصوابی است چرا که ایشان هیچ تفاوت جوهری بین تجربه نبوی و تجربه دینی دیگران قائل نشده است الا این که نبی در خود احساس وظیفه می کند و خود را مأمور می داند که جامعه را اصلاح می کند،که این سخن نیز تمام نیست چرا که برخی عارفان نیز چنین مأموریتی را در خود حس می کنند فلذا برای اصلاح جامعه قیام می کنند. نمونه بارز چنین عارفانی، حضرت امام(ره) است. ما اگر وحی نبی را حجت می دانیم به خاطر این است که با براهین قاطع عقلی اثبات کرده ایم که نبی بالضروره باید معصوم باشد و آن گاه در سایه سار عقل،مصداق نبی را می یابیم و وقتی قطع کردیم که او نبی است،قطع می کنیم که سخن او حجت است. بنابراین حجیت قول نبی متکی بر حجیت ذاتی عقل است و عقل در مواجهه با مدعی نبوت از او حجت طلب می کند که یکی از حجت های او اعجاز اوست و عقل حجیت اعجاز را می پذیرد ؛ و چون نبی اکرم(ص) نبی خاتم است لذا اعجاز او(قرآن کریم) تا قیامت باقی است تا بر عقول اتمام حجت شود. جهت مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید: در خاتمه لب لباب نظریه بسط تجربه نبوی نیز تقدیم حضور می شود که از همان مطالب پیش گفته اتّخاذ شده اند: 1- وحی نبوی از سنخ تجربه دینی و کشف و شهود عرفانی است. 2- وحی نبوی ماهیّتاً با تجربه عرفانی تفاوتی ندارد ؛ تنها تفاوت آن دو در این است که عارف احساس وظیفه و مأموریت پیام رسانی نمی کند ولی پیامبران خود را مؤظف به ابلاغ آنچه در یافت کرده اند می یابند. رؤیای صادقه نیز از سنخ تجربه نبوی است ؛ لذا پیامبر اسلا م رؤیای صادقه را یک جزء از چهل و شش جزء نبوت دانسته اند. 3- هر تجربه ای و از جمله تجربه دینی انبیا تدریجی الحصول و متکامل و تاریخی است . لذا پیامبران نیز مثل عرفا با گذشت زمان و تحت تاثیر عوامل تاریخی و محیطی در دریافت وحی ورزیده تر می شوند ؛ به عبارت دیگر انبیا به مرور زمان پیامبرتر می شوند. 4- پیامبران ، هم قابل وحی هستند هم فاعل وحی ؛ یعنی چنین نبود که فرشته از خارج وجود پیامبر بر او نازل شود و وحی را بر او بخواند ؛ بلکه وحی از درون خود پیامبر می جوشید ؛ و او چنین احساس می نمود که گویا کسی را می بیند که با او سخن می گوید. 5- تجربه نبوی هیچگاه متوقف نمی شود و همواره به سیر تکاملی خود ادامه می دهد؛ لذا اگر پیامبر عمر بیشتری می کرد آیات تازه تری بر او نازل می شد و قرآن بزرگتر از این می شد که الآن هست . 6- نظریه امامت نیز در همین راستا قرار دارد ؛ یعنی تجربه ی دینی و عرفانی ائمه (ع) ادامه و بسط تجربه های پیامبرانه است. 7- تجربه های دینی عارفان مسلمان نیز ادامه ی همان تجربه پیامبرانه است.لذا عرفا به مکاشفاتی بیش از تجربه های وحیانی پیامبر اسلام رسیده اند. 8- چون وحی از شخصیت معنوی پیامبر نشأت می گیرد و از درون او می جوشد ، لذا جبرئیل تابع اوست نه او تابع جبرئیل ؛یعنی شخصیّت معنوی اوست که جبرئیل را نازل می کند ؛ لذا هر گاه او اراده می کرد جبرئیل نازل می شد نه این که جبرئیل هر گاه خواست نازل شود. جهت مطالعه ی بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید: - نقد نظریه بسط تجربه نبوی، استاد علی ربانی گلپایگانی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم. - کلام جدید، استاد خسروپناه، گفتار دوازدهم. - کتاب نقد شماره 38 - پادزهر ، دکتر احمد احمدی نقد مقاله ی طوطی و زنبور محتوای این مقاله در حقیقت چیزی جز همان بحث بسط تجربه نبوی که ایشان پیشتر مطرح نموده بودند نیست. به آن نظریّه دکتر سروش نقدهای متعدّدی نگاشته شد که یکی از آنها کتاب ( نقد نظریّه بسط تجربه نبوی ) به قلم استاد علی ربّانی گلپایگانی بود. که مطالعه آن را برای حضرت عالی پیشنهاد می کنیم. در پی نامه نگاریهایی هم که بین دکتر سروش و آیة الله سبحانی انجام گرفت ، سخنانی ردّ و بدل شد ولی آیة الله سبحانی آخرین نامه ی دکتر سروش را به خاطر اینکه از مدار بحث علمی خارج شده بود پاسخ ندادند. لذا شاگر خلف ایشان استاد علی ربّانی گلپایگانی پاسخی بر مقاله ی طوطی و زنبور نگاشتند که متن آن تقدیم محضر شما عزیز بزرگوار می شود. پاسخهای دیگری نیز بر این مقاله نوشته شده که می توانید در سایتهای اینترنتی جستجو بفرمایید. پاسخ به مقاله طوطی و زنبور باور عموم مسلمانان از مذاهب مختلف همواره این بوده است که قرآن کریم کلام و کتاب الهی است که بر قلب پیامبر نازل و بر او القا و تلاوت شده است، و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در پیدایش قرآن و وحی نبوی نقش قابلی داشته است نه نقش فاعلی. منشأ این اعتقاد عمومی، آیات بی شمار قرآن و احادیث اسلامی است که پس از این به آنها اشاره خواهد شد. امّا اخیراً فرضیهای مطرح شده است که بر اساس آن، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و شخصیت او در پیدایش قرآن نقش فاعلی و تولیدی داشته است. این نقش به دو صورت تقریر شده است: یکی نقش فاعلی پیامبر در معانی و مفاهیم قرآن و دیگری نقش فاعلی او در صورت بخشی و قالب دهی به معانی و مضامین قرآن. این فرضیه توسط آقای دکتر عبدالکریم سروش مطرح شده است. چنان که گفته است: بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود، او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل میکرد. اما به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است، پیامبر مانند یک شاعر احساس می کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است؛ امّا در واقع، در همان حال، شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولید کننده... این الهام از نفس پیامبر می آید و نفس هر فردی الهی است، امّا پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. نفس او با خدا یکی شده است ولی او خدا نشده است؛ زیرا این اتحاد به اندازه بشریت است نه به اندازه خدا.(کلام محمد(ص)) در عبارت های یاد شده نقش تولیدی پیامبر در قرآن این گونه تصویر شده است که چون نفس پیامبر الهی است و با خدا یکی شده است قرآن از آن سرچشمه می گیرد، و او مولد حقیقت قرآن است، وی، در ادامه نقش تولیدی دیگری نیز برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد قرآن قائل شده و آن عبارت است از قالب سازی و صورت بخشی به معانی و مضامین قرآن. پیامبر به نحو دیگری نیز آفریننده وحی است، آنچه او از خدا [در حقیقت از نفس خدایی خود] دریافت می کند، مضمون وحی است، امّا این مضمون را نمی توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی صورت است و وظیفه پیامبر این است که به این مضمون بی صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می داند و به سبکی که خود به آن اشراف دارد و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می کند.(کلام محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)) ناسازگاری این نظریه با آیات و روایات و باور عمومی مسلمانان(به ویژه تأکید و تصریح آقای سروش بر راه یافتن خطا و اشتباه در قرآن کریم)، عده ای از متکلمان و قرآن پژوهان را به موضع گیری و اظهار نظر در این باره و نقد نظریه مزبور برانگیخت که استاد آیت اللّه سبحانی از آن جمله است. جایگاه علمی و شخصیتی، جامعیت آرا و اتقان و ادب در نقد معظم له بر فرضیه یاد شده، و عکس العمل آقای سروش نسبت به آن، توجه خاص و عام را به نقد ایشان جلب کرد. با پاسخ اوّل دکتر سروش به نقد استاد سبحانی، و نقد مجدد ایشان به آن، مسأله حسّاستر گردید. در این میان حضرت استاد سبحانی در نقدهای خود همواره به قواعد اخلاقی و منطقی بحث علمی پایپند بودند؛ امّا در نوشته های جناب آقای سروش نشانههایی از خارج شدن از قواعد مزبور به چشم می خورد و این مطلب در پاسخ اخیر وی با نام (طوطی و زنبور) از حد گذشت تا آن جا که پنج صفحه اول نوشتار وی به عقده گشایی و اهانت به شخصیت های بزرگ علمی و دینی اختصاص یافت. این پدیده ناگوار، استاد آیت اللّه سبحانی را از ادامه بحث منصرف کرد، چرا که احتمال آن می رفت که در نوشتارهای بعدی آقای سروش دامنه اهانت به شخصیت های علمی و معنوی گسترده تر شود و چنین گفت و گوهایی با روش علمی و اخلاقی حضرت استاد سازگاری ندارد. امّا از آن جا که نگران آن بودند که اگر به اشکالات و شبهاتی که در نوشته های اخیر آقای سروش آمده پاسخ داده نشود چه بسا مسأله بر کسانی مشتبه گردد، و در باور و فهم دینی آنان خللی رخ دهد، از این روی مسؤولیت این مهم را برعهده این جانب گذاشتند.([1]) برای امتثال امر حضرت استاد نوشته های آقای سروش را با عناوین: (کلام محمد)، (بشر و بشیر)، و (طوطی و زنبور) با دقت مطالعه نمودم و نکات محوری و اساسی آن را مشخص کردم. مطالب اصلی سه نوشتار مزبور در سه محور خلاصه می شود: 1. طرح مدعا یا بیان اصل نظریه؛ 2. دلایل و شواهد نظریه؛ 3. ردّ نظریّه رقیب؛ اصل نظریه همان است که در آغاز نوشتار کنونی نقل گردید، یعنی نقش فاعلی پیامبر در پیدایش قرآن و اسلام، و مجموع مطالب دو بخش دیگر از حدود ده مطلب تشکیل گردیده است، که به نقل و نقد آنها خواهیم پرداخت. امّا پیش از پرداختن به مطالب یاد شده، لازم است نخست روش درست بحث در این مسأله و سپس دلایل و شواهد وحیانی بر این که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در پیدایش قرآن نقش قابلی داشته است نه نقش فاعلی را به اختصار یادآور شویم: روش شناسی بحث بحث درباره نقش فاعلی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در وحی و قرآن در دو مقام مطرح می شود: مقام ثبوت و اثبات، یا مقام امکان و وقوع. یعنی نخست باید دید آیا فاعلیت پیامبر در پیدایش قرآن و وحی امکان پذیر است یا نه، و سپس به این مسئله پرداخت که آیا دلایلی بر آن وجود دارد یا نه، و آن دلایل کدامند. الف: مقام ثبوت یا امکان: از نظر مقام ثبوت و امکان، می توان تصویر کرد و پذیرفت که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت به پیدایش وحی و قرآن نقش فاعلی داشته باشد، به این صورت که او قرآن را به اذن و مشیت خداوند ایجاد و انشا کرده باشد، و در نتیجه قرآن هم فعل و کلام پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)باشد و هم فعل و کلام خداوند، همان گونه که دیگر افعال تکوینی یا تشریعی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از نفس او صادر شده و در عین حال چون نفس او مسخّر و وابسته به خداوند است، مستند به خداوند می باشد. این مطلب به افعال پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز اختصاص ندارد، بلکه در مورد همه فاعل های بشری و غیر بشری صادق است. بدین جهت است که در قرآن کریم گرفتن جان افراد هم به خداوند نسبت داده شده است و هم به ملک الموت، و باریدن باران که اسباب طبیعی مانند ابر و باد دارد، به خداوند نسبت داده شده است، و پرتاب کردن تیر در عین این که به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت داده شده، از او سلب شده و به خداوند نسبت داده شده است. این مسئله از دیدگاه جهان بینی توحیدی و بر اساس امر بین الأمرین روشن بوده و قابل تردید نیست. بنابراین، از این جهت، می توان تصویر کرد که قرآن از نفس قدسی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سرچشمه گرفته باشد و کلام پیامبر به شمار آید، و در عین حال فعل و کلام خداوند باشد. ب: مقام وقوع و اثبات: آنچه گفته شد تنها امکان عقلی مسئله را اثبات می کند، و دلیل بر وقوع آن نیست. این که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)واقعاً فاعل قرآن است یا نه را نمی توان از طریق عقل اثبات کرد، عقل چنان که گذشت تنها امکان پذیر بودن آن را اثبات می کند، نه وقوع آن را. چه بسا پدیده ای امکان پذیر بوده امّا تحقق نیافته است، یا تحقق آن به شیوه ای خاص بوده است، نه به شیوه های عادی و معمولی، می توان فرض کرد که خداوند درباره پدیده ای عنایت ویژه ای داشته و عنایت و حکمت خاص او اقتضا نماید که آن پدیده به گونه ای خاصّ و بدون دخالت هیچ عامل طبیعی در آن، پدید آید، یعنی خارق العاده باشد. از طرفی، این که آیا نفس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به اذن خداوند پدید آورنده قرآن و پدید آورنده شریعت اسلام است را از طریق کشف و شهود عرفانی نیز نمی توان اثبات کرد، چرا که به اذعان عارفان نامی، مقام نبوت به معنای خاص آن، یعنی نبوت تشریعی، مقام ویژه ای است که دست عارفان از آن کوتاه است(الفتوحات المکیة:2/6 و 26). در نارسایی روش تجربی حسی در اثبات مطلب مزبور نیز تردیدی نیست، بنابراین، یگانه راه در این باره وحی (قرآن و روایات اسلامی) است. از آنچه گفته شد نادرستی مطالب ذیل روشن گردید: نمی دانم ناقدان در باب پدیده هایی چون مرگ و باران چه تحلیلی دارند. بارها در قرآن آمده است که خداوند خود جان ها را می ستاند، یا فرشته مرگ، قبض ارواح می کند، یا فرشتگان جان مردم را می گیرند. با این همه، تحلیل طبیعی و مادی مرگ با جان ستانی خداوند و ملک الموت هیچ منافاتی ندارد. مگر باران را هم خدا نمی فرستد و انزال نمی کند، و مگر بنا به روایات با هر قطره باران فرشته ای نازل نمی شود. حال آیا تبیین طبیعی نزول باران مگر دست خداوند را می بندد و او را از صحنه طبیعت بیرون می کند؟ و اسناد باریدن باران به خداوند را بی معنا می سازد؟ مگر معنایش این نیست که او مبدأ المبادی است و در طول علل طبیعی قرار دارد. اگر چنین است، چرا تبیین طبیعی و مادی وحی و کلام خدا و برجسته کردن نقش پیامبر در آن نسبت آن را با خداوند منقطع کند و سخن گفتن خدا و نزول وحی را بی معنا سازد؟(طوطی و زنبور) مطالب یاد شده خارج از موضوع بحث است، و قیاس وحی به نمونه های یاد شده مع الفارق است، زیرا در این که اسباب طبیعی باران در باریدن آن دخالت دارند، شکی نیست، چنان که نقش فرشتگان در حوادث طبیعی نیز از طریق وحی اثبات شده است، این جاست که گفته می شود تأثیرگذاری اسباب طبیعی و فاعل های غیر طبیعی در حوادث طبیعی با تأثیرگذاری خداوند در آنها منافات ندارد، زیرا فاعلیت آن دو طولی است و نه عَرْضی. ولی در باب وحی، هنوز اثبات نشده است که نفس پیامبر در آن تأثیر فاعلی دارد یا نه. نخست باید از طریق حس، یا عقل یا کشف عرفانی یا وحی اثبات شود که نفس پیامبر در پدیده وحی نقش فاعلی دارد، آنگاه اگر کسی آن را انکار کرد و گفت، فعل پیامبر دانستن وحی با فعل خداوند دانستن آن منافات دارد،با یادآوری طولی بودن این دو تأثیرگذاری به او پاسخ داده شود. امّا فرض این است که هنوز فاعلیت نفس پیامبر در پدیده وحی اثبات نشده است، و چون همان گونه که گفته شد اثبات آن راهی غیر از وحی ندارد، باید به متون وحیانی (قرآن و روایات) رجوع شود و درباره اثبات و نفی آن داوری شود. بازشناسی نقش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در وحی از منظر قرآن و روایات 1. قرآن، کلام اللّه وکتاب اللّه است: در آیات قرآنی، از قرآن با عنوان (کلام اللّه)(توبه/6) و (کتاب اللّه)(بقره/101 و توبه/36، و آل عمران/23) یاد شده است، ولی در هیچ آیه ای از آن با عنوان (کلام الرسول) یا (کلام النبی) یا (کلام محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)) تعبیر نشده است، همین گونه است واژه کتاب، و دیگر واژگانی که بر قرآن اطلاق شده است، در هیچ موردی این نام های قرآنی به پیامبر نسبت داده نشده است. بنابراین، مطابق این آیات ما تنها می توانیم قرآن را کلام و کتاب خداوند بدانیم نه کلام و کتاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم). نکته ای که این مطلب را تأیید و تأکید می کند این است که در آیاتی از قرآن از خدا، فرشتگان ، کتاب های آسمانی و رسولان الهی به عنوان متعلق های ایمان یاد شده و در آنها کتاب های آسمانی بر رسولان الهی مقدم شده است(وَالمُؤْمِنُونَ کُل آمَنَ بِاللّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ)(بقره/285). این سیاق می رساند که کتاب های آسمانی واقعیتی جدا از پیامبران داشته، و هر یک در عرض یکدیگر و نه در طول یکدیگر، مستند به خداوند می باشند. 2. قرآن از سوی خداوند بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده است: در آیات بسیاری تصریح شده است که قرآن از جانب خداوند بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)نازل شده است: (وَلَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیات بَیّنات)(بقره/99). (نَزّلَ علَیْکَ الْکِتابَ بِالحَقّ)(آل عمران/3). (وَأَنْزَل اللّه عَلَیْکَ الْکِتاب وَالْحِکْمَة وَعَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَم)(نساء/113). (وَما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتاب إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمْ...)(نحل/64). (اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذی أَنْزَل عَلی عَبْدِه الکِتاب)(کهف/1). و آیات بسیار دیگر که مفاد همگی این است که خداوند قرآن را بر پیامبر نازل کرده است. مطابق این آیات، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)محل و ظرف نزول قرآن و پذیرنده آن است، و نه پدید آورنده و فاعل قرآن، و قیاس این آیات با آیات مربوط به نزول باران از سوی خداوند و این که اسباب طبیعی مانند باد و ابر نیز در آن دخالت دارند، مع الفارق است، زیرا باد و ابرمحل نزول باران نیستند، بلکه اسباب طبیعی آن می باشند، اگر در مقام تشبیه برآییم، باید نزول قرآن بر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را به نزول باران بر دشت و کوه تشبیه کنیم، روشن است که دشت و کوه، محل نزول باران هستند و نه اسباب فاعلی پیدایش آن. چنان که خداوند نیز در قالب تمثیل فرموده است:(لَوْ أَنْزَلْنا هذا القُرآن عَلی جَبَل لَرأَیْتهُ خاشِعاً مُتَصدِّعاً مِنْ خَشْیَة اللّهِ)(حشر/22). 3. خداوند قرآن را بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) القا کرده است، و او آن را از پیشگاه خداوند حکیم و علیم دریافت کرده است: (سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَولاً ثَقیلاً)(مزمّل/5). (إِنَّکَ لتل
من چند وقت است تفکرات سروش را مطالعه می کنم ولی می ترسم عقایدی را بر من تحمیل کند اگر امکان دارد راهنمایی ام کنید.
من چند وقت است تفکرات سروش را مطالعه می کنم ولی می ترسم عقایدی را بر من تحمیل کند اگر امکان دارد راهنمایی ام کنید.
متاسفانه درباره ی میزان اطَّلاعات خودتان درباره ی مباحث فلسفی و کلامی چیزی ننوشته اید تا ببینیم آیا می توانید متوجّه مغالطات جناب عبدالکریم سروش بشوید یا نه؟ ولی به هر حال باید متوجّه بود که ایشان مغالطات خود را با صدها لطایف الحیل و در زیر لفّافه ای از بیان شیرین و ادیبانه مخفی می نماید. لذا اکثر آنها که اطّلاعات کلامی و فلسفی کافی ندارند به راحتی می توانند در دام گفتارهای فریبنده ی ایشان بیفتند ؛ البته بی آنکه حتّی خودشان نیز متوجّه شوند.
متاسفانه درباره ی میزان اطَّلاعات خودتان درباره ی مباحث فلسفی و کلامی چیزی ننوشته اید تا ببینیم آیا می توانید متوجّه مغالطات جناب عبدالکریم سروش بشوید یا نه؟ ولی به هر حال باید متوجّه بود که ایشان مغالطات خود را با صدها لطایف الحیل و در زیر لفّافه ای از بیان شیرین و ادیبانه مخفی می نماید. لذا اکثر آنها که اطّلاعات کلامی و فلسفی کافی ندارند به راحتی می توانند در دام گفتارهای فریبنده ی ایشان بیفتند ؛ البته بی آنکه حتّی خودشان نیز متوجّه شوند. لذا توصیه ی ما این است که قبل از مطالعه ی آثار وی یا در کنار آن ، حتماً برنامه ای برای مطالعه ی منظّم آثار شهید مطهری نیز بگذارید ؛ و مضاف بر آن حتماً نقدهایی را که بر کتابها و مقالات جناب سروش نوشته شده اند را مطالعه فرمایید. پاره ای از این نقدها عبارتند از:
شریعت در آیینه معرفت ، آیة الله جوادی آملی. این کتاب ، نقد نظریّه قبض و بسط تئوریک شریعت می باشد.
نقد نظریّه شریعت صامت ، حسین غفّاری
معرفت دینی ، نقد نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت ، آیة الله صادق لاریجانی
قبض و بسط در قبض و بسطی دیگر - اضافات و توضیحاتی بر کتاب قبل
نقد نظریّه بسط تجربه نبوی ، علی ربّانی گلپایگانی
در ادامه مقالاتی در نقد نظریّه های جناب سروش نیز تقدیم حضور می شود که امید است مفیده فایده باشند.
جناب دکترسروش در کتب و مقالات متعدّدی سخنانی در باب وحی گفته اند که لازمه ی آنها این می باشد که الفاظ قرآن کریم ،از جانب خدا نیست ؛ بلکه رسول خدا (ص) مکاشفاتی نموده و حاصل مکاشفات خود را متناسب با نیازهای زمان خود در قالب الفاظ ریخته است. وی در مقاله ی ( طوطی و زنبور) به صراحت بیان داشته اند که رسول خدا ، درامر دریافت وحی ، همچون طوطی نیست که سخنان خدا را عیناً بازتاب دهد ، بلکه او چون زنبور است که گرده ی معرفت را از طریق تجربه ی دینی گرفته و متناسب با نیازهای زمان خودش در آن دخل و تصرّف می کند.
ایشان قبل از این ، در کتاب بسط تجربه نبوی همین سخنان را با بیانات دیگری نیز گفته بودند. قبل از چاپ این کتاب نیز همین مطالب در مجله کیان، شماره 39، ص4-11 به چاپ رسیده بود. که ما ذیلاً فقراتی از آن را با نقل قول مستقیم مورد نقد قرار خواهیم داد. و در ادامه پاسخی از دانشمند محترم ، استاد علی ربّانی گلپایگانی ، به مقاله ی طوطی و زنبور نیز تقدیم حضور خواهد شد.
فقراتی از سخنان دکتر سروش با عنوان بسط تجربه نبوی در مجله ی کیان.
1 ( ... مقوم شخصیت و نبوت انبیاء و تنها سرمایه آنان همان وحی یا به اصطلاح امروز (تجربه دینی) است. در این تجربه پیامبر چنین می بیند که گویی کسی نزد او می آید و در گوش دل او پیامها و فرمانهایی می خواند و او را مکلف و مؤظف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان می کند و آن پیامبر چندان به آن فرمان و آن سخن یقین می آورد ... که آماده می شود در مقابل همه تلخیها ... یک تنه بایستد… )
2 ( تفاوت پیامبران با دیگر ارباب تجربه در این است که آنان در حیطه و حصار تجربه شخصی باقی نمی مانند ... بلکه بر اثر حلول و حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احساس می کنند و انسان جدیدی می شوند و این انسان جدید، عالم جدید و آدم جدیدی بنا می کند ...[بنابراین] نفس تجربه دینی، کسی را پیامبر نمی کند...)
3 ( ما با داشتن تجربه های پیامبرانه یا تمییز اندیشه های فوق عقلی می توانیم تشخیص دهیم چه کسی پیامبر است ... پایین ترین مراتب تجربه های دینی ( رؤیای صالح) است و مراتب بالاترآن، اذواق و مواجید و مکاشفات عارفانه ... لذا برای احراز نبوت نبی، فقط به معجزه یا شواهد و اسناد تاریخی و اخبار متواتر، اتکا نمی توان کرد. باید ابتدا حقیقت نبوت را شناخت و سپس مصداق آن را جستجو کرد…)
4 (پیامبر اسلام، خاتم است، یعنی کشف تام او و به خصوص مأموریت او،برای هیچ کس دیگری تجدید نخواهد شد ... اگر پیامبری، ... یک تجربه است، در آن صورت می توان این تجربه را افزونتر، غنی تر و قویتر کرد. یعنی ... پیامبر هم می تواند به تدریج پیامبرتر شود ... ابن خلدون می گوید: پیامبر(ص) به تدریج تحمل بیشتری نسبت به وحی پیدا می کرد ... به همین سبب سوره ها و آیه های مکی کوتاهترند اما آیه ها و سوره های مدنی بلندترند ... این بدان سبب بود که رفته رفته تجردی پیامبرانه برای پیامبر آسانتر شده بود. ... حتی پیامبر اسلام در بدایت امر و پس از نزول اولین آیات سوره علق چنان که طبری می آورد هراسناک شده بود و به درستی ماهیت اتفاقی که برایش اتفاق افتاده بود را نمی شناخت لکن به سرعت با آن خود گرفت. موسی هم چنان که قرآن می گوید ابتدا از اژدها شدن عصا ترسید و خداوند به ملاطفت به او گفت: (لاتخلف انی لایخاف لدی المرسلون)(نحل/10) ... موسی هم بعداّ با وحی و اعجاز خو گرفت ...)
5 ( بسطی که در شخصیت او(پیامبر) می افتاد،به بسط تجربه و (بالعکس) منتهی می شد و لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی ... نه او تابع جبرئیل، که جبرئیل تابع او بود و ملک را او نازل می کرد و در جایی هم که می خواست و می توانست از او درمی گذشت. چنانکه تجربه معراج گواه آن است...)
6 ( داد و ستد پیغمبر با بیرون از خود، قطعا در بسط رسالت او و در بسط تجربه پیامبرانه او تأثیر داشت. یعنی این دینی که ما به نام اسلام می شناسیم،یک بار و برای همیشه بر پیامبر نازل نشد، بلکه به تدریج تکوّن پیدا کرد و دینی که تکوّن تدریجی دارد، حرکت و حیات تدریجی بعدی هم خواهد داشت…)
7 ( می توان پرسید که آیا قرآن تماماّ پیش نویس شده بود و آیا نزول دفعی اش کاملا ممکن بود و به مصالحی نزول تدریجی یافت یا اینکه چنان پیش نویسی مطلقا وجود نداشت ... کسانی که معتقدند در شب قدر همه قرآن یکجا و تفصیلا بر دل پیامبر نازل شده به حقیقت، منکر ماهیت سیّال و متدرّج آنند ... شاید حقیقت نه این باشد نه آن و هم این باشد و هم آن ... ورود پیامبر به صحنه اجتماع را می توان مانند ورود یک معلم به صحنه درس دانست ... استاد ... اجمالا می داند چه نکاتی و مطالبی را می خواهد به شاگردان القا کند این حد از مسأله برای استاد قابل ضبط و تهیه و پیش بینی است؛ اما از این مرحله به بعد همه چیز از جنس امکان است نه ضرورت. لذا غیرقابل پیش بینی و در عین حال مؤثر در تعلیم و تعلم است. استاد دقیقا نمی داند در کلاس چه پیش خواهد آمد ... و معلم باید آمادگی اجمالی برای مواجهه با آنها را داشته باشد ... پیغمبر بزگوار اسلام نیز در میان امت خود چنین وضعی داشت. وقتی می گوییم دین امری بشری است ... منظور این است که پیامبر به میان آدمیان می آید. پا به پای آنها حرکت می کند ... و در هر یک از این موارد هم مواجهه ی خاص و در خود شرایط می کند و دین، مجموعه برخوردها و موضع گیریهای تدریجی و تاریخی پیامبر است و چون شخصیت پیامبر مؤید است و عین وحی است، هر چه می کند و می گوید نیز مقبول و مؤید است ... . کسی می آمد و از پیامبر سؤالی می کرد، کسی تهمتی به همسر پیامبرمی زد، کسی آتش جنگی بر می افروخت و ... و اینها در قرآن و در سخنان پیامبر منعکس می شد و اگر پیامبر عمر بیشتری می کرد و حوادث بیشتری بر سر او می بارید لاجرم مواجهه ها و مقابله های ایشان هم بیشتر می شد و این است معنی اینکه قرآن می توانست بسی بیش از این باشد که هست ... بسا حوادث که در زمان پیامبر(ص) پیش نیامد و لاجرم ایشان هم در آن زمینه ها پاسخی ندادند و نسبت به آنها موضع گیری نکردند و از سوی دیگر بسی چیزها که به پیغمبر اسلام تحمیل شد…)
8 ( خلاصه کلام آنکه پیامبر اسلام(ص) در دو سطح (تجربه) داشت و اسلام محصول این دو گونه تجربه است: تجربه بیرونی و تجربه درونی و به مرور زمان پیامبر در هر دو تجربه، مجربتر و لذا دینش فربه تر و کاملتر شد ... و آن آیه کریمه که می فرماید: (الیوم اکملت لکم دینکم) ناظر به اکمال حداقلی است نه حداکثری. به این معنی که حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است، اما حداکثر ممکن در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد ... کاملتر شدن دین لازمه اش کاملتر شدن شخص پیامبر است که دین، خلاصه و عصاره تجربه های فردی و اجتماعی اوست. اینک و در غیبت پیامبر هم باید تجربه های درونی و برونی پیامبر بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزایند. عارفان ... بر غنای تجربه های دینی ما می افزایند و تجربه هر یک از آنان نوعی است منحصر در فرد خویش و لذا به نوبه خود، خواستنی و دیدنی و ستودنی ... و اگر (حسبنا کتاب الله) درست نیست، (حسبنا معراج النبی و تجربه النبی ) نیز درست نیست. تجربه عشق عارفانه فی المثل از تجربه های لطیف عارفانه ای بوده که بر غنای تجارب دینی دینداران افزوده است
9( فرقه،فرقه شدن مسلمین را هم از این دیدگاه باید دید ... آیا لازمه بسط تاریخی مکتب این نبود که فرقه های مختلف در این مکتب پدید بیایند... )
10 ( عارفان ما بر غنای تجربه دینی و متفکران ما بر درک و کشف دینی چیزی افزوده اند. نباید فکر کرد این بزرگان فقط شارحان آن سخنان پیشین و تکرارکننده تجربه های نخستین بوده اند…)
11( امروز سخن هیچ کس برای ما حجت تعبدی دینی نیست، چون حجیت و ولایت دینی از آن پیامبر اسلام است و بس ... از همه حجت می خواهند جز از پیامبر که خود حجت است ... امروز دوران مأموریت نبوی پایان یافته است، اما مجال برای بسط تجربه نبوی باز است ... .)
منبع کل مطالب فوق : مجله کیان، شماره 39، ص4-11، به قلم دکتر سروش
نقد ادّعاهای دکتر سروش:
توجه: متن دکتر سروش را شماره بندی کردیم تا نقد آن راحتر باشد. لذا بر اساس شماره مطالب، نقد آنها را ارائه می کنیم:
1 اینکه مقوم نبوت نبی، وحی است، حرفی است درست (قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی) از این آیه استفاده می شود که تفاوت نبی و غیرنبی در همین دریافت وحی است؛ لذا غیرنبی از وحی خاصی که بر انبیاء نازل می شود،بی نصیب خواهد بود. هیچ عارفی مدعی چنین وحیی نیست حتی ائمه اطهار(ع) نیز مدعی آن نیستند به خصوص بعد از خاتمیت راه این گونه وحی بسته شده است. علی(ع) می فرمایند: ( پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا! با مرگ تو قطع شد آنچه که با مرگ احدی غیر از تو قطع نشد از نبوت و اخبار و آگاهی از آسمان ...) (خطبه 235 نهج البلاغه) با مرگ هیچ پیامبری این وحی خاص قطع نشد ولی با وفات پیامبر اسلام قطع شد؛ در حالی که تجربه دینی و تجربه عارفانه همچنان باقی است. بنابراین وحی در انبیاء غیر از تجربه دینی به آن معنایی است که مد نظر جناب دکتر سروش است. اکثر آنچه بر غیر انبیاء در تجربه دینی کشف می شود، امور شناختاری است نه امور هنجاری و اگر امری هنجاری برای آنها کشف شود،اولا شخصی خواهد بودوثانیا برای شخص خود آنها نیز وقتی حجت خواهد بود که موافق احکام شرع باشد یاحداقل مخالف آن نباشد.
نکته دومی که در سخن دکتر سروش جلب توجه می کند این بیان است که می گوید: ( در این تجربه، پیامبر چنین می بیند که گویی کسی نزد او می آید و ...) لحن این کلام این معنی را القاء می کند که نزول ملک بر پیامبر واقعی نیست بلکه پیامبر می پندارد که چنین امری رخ می دهد لذا جمله جناب دکتر سروش یادآور سخنی است که قوم نوح به آن بزرگوار نسبت دادند و گفتند: (ان هو الّا رجل به جِنَّه ...(المؤمنون/25)؛( او نیست جز مردی که جنون دارد ...). همین سخن را کفار قریش نیز درباره رسول الله(ص) گفتند: (ام یقولون به جنّه بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون) (مؤمنون/70)؛( یا می گویند او جنون دارد؟ نه چنین نیست بلکه او حق را بر آنان آورده است و بیشتر ایشان از حق کراهت دارند.(
البته جناب دکتر سروش این تهمت دیرینه را در قالب امروزی و مدرن و با ادبیاتی روشنفکر پسند ارائه می دهد.
2 به نظر جناب دکتر سروش تفاوت صاحبان تجربه دینی با انبیاء در نوع دریافتهای غیبی آنها نیست بلکه در عکس العملی است که انبیاء به این دریافتها نشان می دهند و تحت تأثیر این تجربه های مقدس خود متحول شده و دست به تحول آفرینی در اجتماع می زنند. در حالی که تفاوت انبیاء و غیرانبیاء در نوع دریافتهای آنهاست. دریافت نبی اولا خاص است و ثانیا معصوم از تصرف شیطان و علل و عوامل محیطی است در حالی که در عرفا اولا تجربه های عرفانی عام است و در انحصار اشخاص ویژه نیست و ثانیا به شدت تحت تأثیر عقائد و پیش فرضها و شیاطین و عوامل محیطی و ... است.
3 اگر این سخن جناب دکتر سروش درست باشد اولا کفار و مشرکین در کفر و شرک خودشان معذور خواهند بود چون آنها فاقد این تجربه های پیامبرانه بودند لذا نتوانستند پیامبر را بشناسند. واقعا چند درصد مردم دارای تجربه های به اصطلاح پیامبرانه هستند بسیاری از مردم هستند که در عمرشان حتی یک رؤیای صالحه هم نداشته اند چه رسد به تجربه عارفانه ثانیا بسیاری از صاحبان تجربه های به اصطلاح پیامبرانه مثل مرتاضان و راهبان نه تنها به انبیاء ایمان نیاورده اند بلکه برضد انبیاء تبلیغ می کنند. ثالثا با این تجربه به اصطلاح پیامبرانه چگونه می توان فهمید که مهاتما گاندی رهبر هند، پیامبر بود یا نه؛ چون وی هم مدعی تجربه عارفانه بود و هم شخصیتی انقلابی و نستوه داشت. آیا وجود این دو امر کافی است تا کسی پیامبر شود.آیااگر گاندی ادعای نبوت می کرد ما باید نبوت او را می پذیرفتیم ؛طبق مبنای جناب سروش باید می پذیرفتیم نیازی به معجزه هم نبود اگر عقل مردم طلب معجزه یا نص متواتر از نبی قبلی را واجب نمی دانست بسیاری از اهل ریاضات مدعی نبوت می شدند. پیامبر مدعی است که با منبع لایزال قدرت و علم(خدا) در ارتباط است؛ لکن این ارتباط امری است غیرمحسوس و راهی برای اثبات مستقیم آن نیست لذا نبی در سایه این ارتباط، اموری را آشکار می کند که بیانگر ارتباط او با منبع لایزال قدرت و علم باشد و این امور همان معجزاتند. لذا معجزات از این حیث مؤید وحیند؛ تفاوت معجزه با سحر و شعبده وکار مرتاضان و ... در این است که اولا بلامنازع و منحصر در فرد است و ثانیا معجزه ی نبی موافق ادعای اوست و ثالثا صاحبان معجزه همواره مصدق همند. ولی سایر امور خارق العاده اولا در انحصار اشخاص نیستند و ثانیا صاحبان آنها مصدق هم نیستند و اگر یکی از آنها مدعی نبوت شود دیگران با او معارضه می کنند و عملا هیچ گاه این امور خارق عادت با ادعای نبوت جمع نشده اند مگر اینکه نقض شده اند. حتی عرفای مسلمان نیز مکاشفات متعارض دارند
4 اینکه پیامبر، خاتم نبوت است و کشف تام او به کسی از مردم عادی دست نخواهد داد سخنی است بر حق اما به عقیده شیعه ائمه اطهار(ع) نیز به واسطه آن بزرگوار صاحب این کشف تام هستند چرا که امامت امتداد رسالت است؛ و وجود امام معصوم تا روز قیامت سرّ خاتمیت نبوت است؛ چرا که با وجود امام معصوم، کشف تام نبوی همواره در میان امت حاضر است و مأموریت پیامبر در عصر خاتمیت بر عهده امام معصوم است. جناب دکتر سروش مدعی است که نبوت در یک نبی به مرور زمان قویتر می شود و شواهدی بر این مدعا می آورد، شاهد اول وی این است که ابتدا آیات و سور مکی بر پیامبر نازل شدند و بعد آیات و سور مدنی و آیات و سور مکی کوتاهترند، یعنی چون هنوز پیامبر تحمل سور بزرگتر را نداشت لذا ابتدا سور کوچکتر بر او نازل شدند. اما جناب دکتر سروش فراموش کرده اند که این سور اولا از حیث فصاحت، افصح از اکثر سور مدنی هستند و ثانیا از حیث معنی بسیار غامضتر و عمیق تر از سور مدنی هستند اکثر سور مدنی مربوط به امور اجتماعی و حقوقی هستند در حالی که سور مدنی اسرار آخرت و اسرار توحید و اسرار آسمانها و عوالم غیب را بیان می کنند. ثالثا در بین این سور، سوره اخلاص است که عالی ترین مراتب توحید را بیان می کند. از امام سجاد(ع) از توحید پرسیده شد حضرت فرمودند: (همانا خداوند عزوجل می دانست که در آخرالزمان اقوامی متعمق پدید می آیند پس نازل کرد خداوند متعال (قل هو الله احد) و آیاتی از سوره حدید را ...)(اصول کافی، ج1، ص91) شاهد دوم وی این است که پیامبر در اولین دریافت وحی هراسناک شد چرا که هنوز به درستی ماهیت وحی را نمی شناخت. احادیثی که جناب دکتر سروش این مطلب را از آن گرفته اند در تفسیر المیزان، ذیل تفسیر سوره علق آمده است؛ و علامه طباطبایی همه آنها را مخدوش دانسته و رد کرده است؛ جالب این است که در این روایات پیامبر برای اینکه اطمینان به نبوت خود پیدا کند به سراغ یک راهب مسیحی می رود تا بداند که آنکه دیده است، فرشته است یا شیطان در حالی که روایات فراوانی داریم که پیامبر(ص) از همان کودکی با فرشتگان ارتباط داشته است و مؤید من عندالله بوده است. شاهد سوم این مدعا این است که حضرت موسی(ع) در ابتدای نبوتش از مار شدن عصایش ترسید ولی بعد از مدتی به آن خو گرفت و خداوند متعال فرمود: ( ای موسی نترس همانا رسولان من در نزد من نمی ترسند.) ترس حضرت موسی از مار بود نه از نزول وحی یا تکلم با خدا؛ ترس از مار یک ترس طبیعی است و ربطی به تحمل وحی ندارد. حضرت موسی(ع) در همان ابتدای نبوتش بدون واسطه فرشته با خدا تکلم می کند و این نشان از قوت وجودی او می کند.
اساسا انبیاء مثل عرفا نیستند که بعد از ریاضت های طولانی به تجربه های معنوی دست یابند ما در زندگی موسی در قبل از نبوتش ریاضت ویژه ای را نمی بینیم در زندگی سایر انبیاء نیز همین طور. پیامبر اسلام هم که مدتی در غار حرا ساکن می شد باز ریاضت ویژه ای نمی کشید آن حضرت بعد از رسالت نیز همین رویه خلوت در غار را به صورت اعتکاف ادامه داد. حضرت عیسی(ع) در همان لحظه تولد فرمود: ( انی عبدالله آتانی الکتاب وجعلنی نبیا) این چه تجربه ای است که بدون هیچ تلاشی حاصل می شود و شخصی در گهواره به مقام عبداللهی می رسد و به او کتاب آسمانی داده می شود و از همان طفولیت به مقام نبوت می رسد. آیا پیامبر اسلام که در سن چهل سالگی به نبوت رسید در چهل سالگی در رتبه عیسای چند روزه قرار گرفت . بسیاری از انبیای اولوالعزم در سنین بالا به نبوت رسیده اند در حالی که حضرت یحیی که اولوالعزم نبود در کودکی به نبوت رسید. (یا یحیی خذ الکتاب بقوه و آتیناه الحکم صبیا).
5 جناب دکتر سروش مدعی است که هر چه پیامبر بیشتر رشد می کرد وحی نیز تکامل می یافت چنین نبود که خدا جبرئیل را بر پیامبر نازل کند بلکه رشد پیامبر باعث می شد که جبرئیل با پیام تازه ای به سوی او نازل شود. در حالی که در تمام آیات قرآن خداست که جبرئیل را بر پیامبر نازل می کندودرهیچ آیه ای نیست که پیامبر جبرئیل نازل می کرد این سخن را جناب سروش از عرفای شمخین گرفته است .والبته این سخن در محل خود سخنی ژرف است اما با مبانی خاص خود نه با مبانی فکری جناب سروش .
6 به نظر جناب سروش وحیی که بر پیامبر ناز ل می شد تحت تأثیر عوامل بیرونی و درونی بود و چون این عوامل تدریجی بودند لذا دین نیز به تدریج بر پیامبر نازل می شد در حالی که خود قرآن کریم مدعی است که اصل قرآن در لوح محفوظ و ام الکتاب است و از آنجا به تدریج نازل می شود. ( بل هو قرآن مجید، فی لوح محفوظ)(بروج/21و22) (یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)(رعد/39) (انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم)(زخرف/3و4)
بلی قرآن به تدریج نازل شد اما از کجا نازل شد از یک حقیقت ثابت، از لوح محفوظ از ام الکتاب از علم الهی. این گونه نبود کسی سوال کند وآنگاه خدا به فکر جواب دادن بیفتد همه حقایق عالم در علم خدا ودر لوح محفوظ موجود است حتی همین که فلان حادثه رخ خواهد داد وفلان آیه در راستای آن نازل خواهد شد
7 جناب سروش معتقد است که قرآن هیچ پیش نویس قبلی نداشته است و با این کلام تمام آیات فوق الذکر را انکار کرده است. نیز آیات اوایل سوره دخان را (حم، والکتاب المبین. انا انزلناه فی لیله مبارکه انا کنا منذرین فیها یفرق کل امر حکیم) از این آیه استفاده می شود که اولا قرآن در یک شب نازل شده است و ثانیا در این شب (یفرق کل امر حکیم) بنابراین در این کتاب (یفرق کل امر حکیم) پس این کتاب جامع (کل امر حکیم) خواهد بود.
جناب سروش فرموده اند که معتقدین به نزول دفعی قرآن منکر ماهیت سیال و متدرج قرآن یا دین هستند، در حالی که چنین استلزامی وجود ندارد. ما در عین اینکه معتقدیم تمام قرآن یکجا بر پیامبر نازل شده است معتقدیم که آن حضرت در مقام بیان، آن را به تدریج بیان کرده اند و باز با اینکه کل قرآن در عصر پیامبر بیان شده است همچنان تفسیر آن سیال است و ائمه معصومین(ع) تفصیل آن را به تدریج بیان کرده اند و تا روز قیامت حقایق قرآن به تدریج و متناسب با زمان، توسط امام معصوم که عالم به جمیع معارف قرآن است ظهور خواهد یافت لذا نزول قرآن هم دفعی بود و هم تدریجی و باز تفصیل قرآن نیز تدریجی خواهد بود؛ در این میان حوادث زمان و سؤالات مطرح شده برای پیامبر و ائمه، سبب نزول نیستند بلکه اینها خود بخشی از بی نهایت معارف قرآنند. خداوند متعال فرمود: ( ... و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء ...)(نحل/89) و روایات زیادی مؤید این هستند که مراد از (کل شیء) تمام ما کان و ما یکون است نه فقط امور مربوط به هدایت- آنچنان که بعضی گمان کرده اند- بنابراین حتی همین حوادث شأن نزول نیز در قرآن هستند و در لوح محفوظ ثبت بوده که چنین حوادثی رخ خواهد داد و فلان آیات در چنین موقعی نازل خواهد شد.
جناب دکتر سروش گمان می کند که اگر کسی فلان سؤال را نمی کرد یا فلان حادثه رخ نمی داد فلان حقیقت قرآنی نیز نازل نمی شد. بنابراین چون حوادث بی نهایت است و عمر پیامبر نیز کوتاه است لذا قرآن نیز همه حقیقت نیست. این مطلب از چند جهت قابل نقد است. اولا مگر برای هر حادثه ای آیه نازل می شدتاحکم کنیم که برای حوادث آینده هم بایدآیاتی نازل می شد که بخاطر وفات پیامبر نشده است. ثانیا مگر همه آیات شأن نزول داشتند.بسیاری آیات هستند بدون هیچ شان نزولی نازل شده اند ثالثا وقوع این وقایع(شأن نزولها) از نظر ما انسانها ممکن الوجود است اما خدا که عالم به جمیع موجودات است می داند که کدام حادثه قطعا رخ خواهد داد و کدام حادثه رخ نخواهد داد هر حادثه ای که رخ می دهد ضروری الوقوع است. به قول فلاسفه (الشیء ما لم یجب لم یوجد) وقتی علت تامه چیزی محقق شد وقوع آن حتمی و ضروری است و علت العلل خداست لذا هر حادثه ای که رخ می دهد از آن جهت رخ می دهد که خدا علت آن است. بنابراین خدا می داند که چه حادثه ای رخ خواهد داد و می داند که آیاتی را نازل خواهد کرد و محال است در علم خدا تخلف حاصل شود.- تفصیل این بحث محتاج اطلاعات عمیق فلسفی است لذا از تفصیل آن احتراز می کنیم- رابعا بسیاری چیزها هست که کسی نپرسیده است لذا در قرآن نیز به ظاهر نیامده است ولی اهل بیت(ع) می توانند احکام آنها را از همین قرآن موجود استخراج کنند. برای مثال در قرآن آمده است که دست سارق و سارقه را ببرید ولی نیامده است که دست را از کجا ببرید؛ اما امام جواد(ع) از آیه ( و ان المساجد لله فلاتدعوا مع الله احدا)(جن 18 ) استفاده کرده اند که دست سارق باید از مفاصل انگشتان (محل اتصال انگشتان به کف دست) بریده شود؛ چون کف دست از مساجد سبعه است که در سجده باید بر زمین قرار گیرد و این مساجدسبعه از آن خداست و کسی حق تجاوز به حق خدا را ندارد. بنابراین بر امام معصوم ممکن است که تمام احکام را به همین نحو و از راه های دیگری که خود می داند از قرآن استخراج کند. پس هیچ دلیل قطعی نداریم که قرآن ناقص است و می توانست بیش از این باشد. قرآن در همین مقدارش شامل جمیع حقایق ماکان و مایکون است لکن بر فرد غیرمعصوم استخراج کل این علم محال است لذا وجود امام معصوم تا قیامت الزامی است. قرآن خود مدعی است که تبیانا لکل شی است وقول به ناقص بودن قرآن مخالفت با این آیه است .
8 بعد از پیامبر هیچ کس نمی تواند چیزی بر اسلام بیفزاید چرا که هیچ عارفی را توان پرواز به قله کشف تام محمدی نیست و هر چه عارف از معارف حقه اصطیاد کند قبل از اوتوسط پیامبر اصطیاد شده است و در باطن قرآن مستور است؛ هیچ عارف واقعی نیز مدعی کشف جدیدی ورای قرآن نشده است. جز سردمداران ادیان و فرق ضاله نظیر بابیت و بهائیت که مدعی نبوت و الوهیتند، آیه (الیوم اکلمت لکم دینکم ...) نیز با بیانی که سابقا گفته شد ناظر به کمال نهایی دین و قرآن است. وقتی قرآن (تبیانا لکل شیء) است دیگر سخن از حداقل و حداکثر خنده دار است چرا که (کل شیء) چیزی را فرو نمی گذارد. عارف که سهل است، امام معصوم نیز چیزی بر دین نمی تواند بیفزاید، آنچه امام و عارف می افزاید تفصیل و تفسیر دین است. وقتی فوق معراج نبی محال است دیگر کسی نمی تواند ره آوردی جدید از عالم غیب بیاورد. (حسبنا کتاب الله) که خلیفه ثانی مطرح کرد به معنی بستن باب مدینه علم نبی بود لذا محکوم است. اما اگر کسی گفت (حسبنا کتاب الله و عترت رسول الله) کلام او حق است. چرا که کتاب الله در دست عترت رسول الله یعنی تمام دین و تمام حقیقت فلذا پیامبر(ص) فرمود: ( انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یراد علی الحوض ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا)(مستدرک الوسایل، ج7، ص254)
جناب سروش مدعی است که عرفا تجربه عشق عارفانه را به دین افزوده اند، در حالی که آیات و روایات پر است از واژه حبّ و اشدّ حبّالله و التّامّین فی محبّه الله و عرفا تنها این تعبیر عشق را رواج دادند.
9 ظاهرا به نظر جناب سروش جریان سقیفه و جریان شورای خلافت خلیفه ثانی و جریان خوارج و جریان جنگ جمل و امثالهم که منجر به پدید آمدن فرقه ها شد ند ، همه ناشی از تجربه دینی عاملین این حوادث تفرقه انگیز بوده است. قلم شرم می کند از نقد این کج عبارت که راه را برای هر بدعت و جنایتی باز می کندو بر خلاف آیه (و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)(آل عمران/103) تفرقه را توصیه می کند.
10 نقد این مطلب در شماره 8 گذشت.
11 اولا معنی خاتمیت این است که بسط تجربه نبوی به معنی افزودن چیزی بر دین اسلام منتفی است یعنی راه خبر گرفتن از آسمان- به عنوان شریعت- مسدود است، اگر چه راه مکاشفه عارفانه باز است، کشف نبوی اولا خاص و ثانیا معصوم است ولی کشف عارف عام و غیر معصوم است. – توجه: عصمت علم حضوری با عصمت کشف و شهود نباید خلط شود- ثانیا اینکه تجربه دینی پیامبر حجت است ولی تجربه دیگران حجت نیست طبق مبنای جناب دکتر سروش سخن ناصوابی است چرا که ایشان هیچ تفاوت جوهری بین تجربه نبوی و تجربه دینی دیگران قائل نشده است الا این که نبی در خود احساس وظیفه می کند و خود را مأمور می داند که جامعه را اصلاح می کند،که این سخن نیز تمام نیست چرا که برخی عارفان نیز چنین مأموریتی را در خود حس می کنند فلذا برای اصلاح جامعه قیام می کنند. نمونه بارز چنین عارفانی، حضرت امام(ره) است.
ما اگر وحی نبی را حجت می دانیم به خاطر این است که با براهین قاطع عقلی اثبات کرده ایم که نبی بالضروره باید معصوم باشد و آن گاه در سایه سار عقل،مصداق نبی را می یابیم و وقتی قطع کردیم که او نبی است،قطع می کنیم که سخن او حجت است. بنابراین حجیت قول نبی متکی بر حجیت ذاتی عقل است و عقل در مواجهه با مدعی نبوت از او حجت طلب می کند که یکی از حجت های او اعجاز اوست و عقل حجیت اعجاز را می پذیرد ؛ و چون نبی اکرم(ص) نبی خاتم است لذا اعجاز او(قرآن کریم) تا قیامت باقی است تا بر عقول اتمام حجت شود.
جهت مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید:
در خاتمه لب لباب نظریه بسط تجربه نبوی نیز تقدیم حضور می شود که از همان مطالب پیش گفته اتّخاذ شده اند:
1- وحی نبوی از سنخ تجربه دینی و کشف و شهود عرفانی است.
2- وحی نبوی ماهیّتاً با تجربه عرفانی تفاوتی ندارد ؛ تنها تفاوت آن دو در این است که عارف احساس وظیفه و مأموریت پیام رسانی نمی کند ولی پیامبران خود را مؤظف به ابلاغ آنچه در یافت کرده اند می یابند. رؤیای صادقه نیز از سنخ تجربه نبوی است ؛ لذا پیامبر اسلا م رؤیای صادقه را یک جزء از چهل و شش جزء نبوت دانسته اند.
3- هر تجربه ای و از جمله تجربه دینی انبیا تدریجی الحصول و متکامل و تاریخی است . لذا پیامبران نیز مثل عرفا با گذشت زمان و تحت تاثیر عوامل تاریخی و محیطی در دریافت وحی ورزیده تر می شوند ؛ به عبارت دیگر انبیا به مرور زمان پیامبرتر می شوند.
4- پیامبران ، هم قابل وحی هستند هم فاعل وحی ؛ یعنی چنین نبود که فرشته از خارج وجود پیامبر بر او نازل شود و وحی را بر او بخواند ؛ بلکه وحی از درون خود پیامبر می جوشید ؛ و او چنین احساس می نمود که گویا کسی را می بیند که با او سخن می گوید.
5- تجربه نبوی هیچگاه متوقف نمی شود و همواره به سیر تکاملی خود ادامه می دهد؛ لذا اگر پیامبر عمر بیشتری می کرد آیات تازه تری بر او نازل می شد و قرآن بزرگتر از این می شد که الآن هست .
6- نظریه امامت نیز در همین راستا قرار دارد ؛ یعنی تجربه ی دینی و عرفانی ائمه (ع) ادامه و بسط تجربه های پیامبرانه است.
7- تجربه های دینی عارفان مسلمان نیز ادامه ی همان تجربه پیامبرانه است.لذا عرفا به مکاشفاتی بیش از تجربه های وحیانی پیامبر اسلام رسیده اند.
8- چون وحی از شخصیت معنوی پیامبر نشأت می گیرد و از درون او می جوشد ، لذا جبرئیل تابع اوست نه او تابع جبرئیل ؛یعنی شخصیّت معنوی اوست که جبرئیل را نازل می کند ؛ لذا هر گاه او اراده می کرد جبرئیل نازل می شد نه این که جبرئیل هر گاه خواست نازل شود.
جهت مطالعه ی بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- نقد نظریه بسط تجربه نبوی، استاد علی ربانی گلپایگانی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم.
- کلام جدید، استاد خسروپناه، گفتار دوازدهم.
- کتاب نقد شماره 38
- پادزهر ، دکتر احمد احمدی
نقد مقاله ی طوطی و زنبور
محتوای این مقاله در حقیقت چیزی جز همان بحث بسط تجربه نبوی که ایشان پیشتر مطرح نموده بودند نیست. به آن نظریّه دکتر سروش نقدهای متعدّدی نگاشته شد که یکی از آنها کتاب ( نقد نظریّه بسط تجربه نبوی ) به قلم استاد علی ربّانی گلپایگانی بود. که مطالعه آن را برای حضرت عالی پیشنهاد می کنیم.
در پی نامه نگاریهایی هم که بین دکتر سروش و آیة الله سبحانی انجام گرفت ، سخنانی ردّ و بدل شد ولی آیة الله سبحانی آخرین نامه ی دکتر سروش را به خاطر اینکه از مدار بحث علمی خارج شده بود پاسخ ندادند. لذا شاگر خلف ایشان استاد علی ربّانی گلپایگانی پاسخی بر مقاله ی طوطی و زنبور نگاشتند که متن آن تقدیم محضر شما عزیز بزرگوار می شود.
پاسخهای دیگری نیز بر این مقاله نوشته شده که می توانید در سایتهای اینترنتی جستجو بفرمایید.
پاسخ به مقاله طوطی و زنبور
باور عموم مسلمانان از مذاهب مختلف همواره این بوده است که قرآن کریم کلام و کتاب الهی است که بر قلب پیامبر نازل و بر او القا و تلاوت شده است، و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در پیدایش قرآن و وحی نبوی نقش قابلی داشته است نه نقش فاعلی. منشأ این اعتقاد عمومی، آیات بی شمار قرآن و احادیث اسلامی است که پس از این به آنها اشاره خواهد شد. امّا اخیراً فرضیهای مطرح شده است که بر اساس آن، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و شخصیت او در پیدایش قرآن نقش فاعلی و تولیدی داشته است. این نقش به دو صورت تقریر شده است: یکی نقش فاعلی پیامبر در معانی و مفاهیم قرآن و دیگری نقش فاعلی او در صورت بخشی و قالب دهی به معانی و مضامین قرآن. این فرضیه توسط آقای دکتر عبدالکریم سروش مطرح شده است. چنان که گفته است:
بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود، او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل میکرد. اما به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است، پیامبر مانند یک شاعر احساس می کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است؛ امّا در واقع، در همان حال، شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولید کننده... این الهام از نفس پیامبر می آید و نفس هر فردی الهی است، امّا پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. نفس او با خدا یکی شده است ولی او خدا نشده است؛ زیرا این اتحاد به اندازه بشریت است نه به اندازه خدا.(کلام محمد(ص))
در عبارت های یاد شده نقش تولیدی پیامبر در قرآن این گونه تصویر شده است که چون نفس پیامبر الهی است و با خدا یکی شده است قرآن از آن سرچشمه می گیرد، و او مولد حقیقت قرآن است، وی، در ادامه نقش تولیدی دیگری نیز برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد قرآن قائل شده و آن عبارت است از قالب سازی و صورت بخشی به معانی و مضامین قرآن.
پیامبر به نحو دیگری نیز آفریننده وحی است، آنچه او از خدا [در حقیقت از نفس خدایی خود] دریافت می کند، مضمون وحی است، امّا این مضمون را نمی توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی صورت است و وظیفه پیامبر این است که به این مضمون بی صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می داند و به سبکی که خود به آن اشراف دارد و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می کند.(کلام محمد (صلی الله علیه وآله وسلم))
ناسازگاری این نظریه با آیات و روایات و باور عمومی مسلمانان(به ویژه تأکید و تصریح آقای سروش بر راه یافتن خطا و اشتباه در قرآن کریم)، عده ای از متکلمان و قرآن پژوهان را به موضع گیری و اظهار نظر در این باره و نقد نظریه مزبور برانگیخت که استاد آیت اللّه سبحانی از آن جمله است. جایگاه علمی و شخصیتی، جامعیت آرا و اتقان و ادب در نقد معظم له بر فرضیه یاد شده، و عکس العمل آقای سروش نسبت به آن، توجه خاص و عام را به نقد ایشان جلب کرد. با پاسخ اوّل دکتر سروش به نقد استاد سبحانی، و نقد مجدد ایشان به آن، مسأله حسّاستر گردید. در این میان حضرت استاد سبحانی در نقدهای خود همواره به قواعد اخلاقی و منطقی بحث علمی پایپند بودند؛ امّا در نوشته های جناب آقای سروش نشانههایی از خارج شدن از قواعد مزبور به چشم می خورد و این مطلب در پاسخ اخیر وی با نام (طوطی و زنبور) از حد گذشت تا آن جا که پنج صفحه اول نوشتار وی به عقده گشایی و اهانت به شخصیت های بزرگ علمی و دینی اختصاص یافت. این پدیده ناگوار، استاد آیت اللّه سبحانی را از ادامه بحث منصرف کرد، چرا که احتمال آن می رفت که در نوشتارهای بعدی آقای سروش دامنه اهانت به شخصیت های علمی و معنوی گسترده تر شود و چنین گفت و گوهایی با روش علمی و اخلاقی حضرت استاد سازگاری ندارد. امّا از آن جا که نگران آن بودند که اگر به اشکالات و شبهاتی که در نوشته های اخیر آقای سروش آمده پاسخ داده نشود چه بسا مسأله بر کسانی مشتبه گردد، و در باور و فهم دینی آنان خللی رخ دهد، از این روی مسؤولیت این مهم را برعهده این جانب گذاشتند.([1]) برای امتثال امر حضرت استاد نوشته های آقای سروش را با عناوین: (کلام محمد)، (بشر و بشیر)، و (طوطی و زنبور) با دقت مطالعه نمودم و نکات محوری و اساسی آن را مشخص کردم. مطالب اصلی سه نوشتار مزبور در سه محور خلاصه می شود:
1. طرح مدعا یا بیان اصل نظریه؛
2. دلایل و شواهد نظریه؛
3. ردّ نظریّه رقیب؛
اصل نظریه همان است که در آغاز نوشتار کنونی نقل گردید، یعنی نقش فاعلی پیامبر در پیدایش قرآن و اسلام، و مجموع مطالب دو بخش دیگر از حدود ده مطلب تشکیل گردیده است، که به نقل و نقد آنها خواهیم پرداخت. امّا پیش از پرداختن به مطالب یاد شده، لازم است نخست روش درست بحث در این مسأله و سپس دلایل و شواهد وحیانی بر این که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در پیدایش قرآن نقش قابلی داشته است نه نقش فاعلی را به اختصار یادآور شویم:
روش شناسی بحث
بحث درباره نقش فاعلی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در وحی و قرآن در دو مقام مطرح می شود: مقام ثبوت و اثبات، یا مقام امکان و وقوع. یعنی نخست باید دید آیا فاعلیت پیامبر در پیدایش قرآن و وحی امکان پذیر است یا نه، و سپس به این مسئله پرداخت که آیا دلایلی بر آن وجود دارد یا نه، و آن دلایل کدامند.
الف: مقام ثبوت یا امکان: از نظر مقام ثبوت و امکان، می توان تصویر کرد و پذیرفت که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت به پیدایش وحی و قرآن نقش فاعلی داشته باشد، به این صورت که او قرآن را به اذن و مشیت خداوند ایجاد و انشا کرده باشد، و در نتیجه قرآن هم فعل و کلام پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)باشد و هم فعل و کلام خداوند، همان گونه که دیگر افعال تکوینی یا تشریعی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از نفس او صادر شده و در عین حال چون نفس او مسخّر و وابسته به خداوند است، مستند به خداوند می باشد.
این مطلب به افعال پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز اختصاص ندارد، بلکه در مورد همه فاعل های بشری و غیر بشری صادق است. بدین جهت است که در قرآن کریم گرفتن جان افراد هم به خداوند نسبت داده شده است و هم به ملک الموت، و باریدن باران که اسباب طبیعی مانند ابر و باد دارد، به خداوند نسبت داده شده است، و پرتاب کردن تیر در عین این که به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت داده شده، از او سلب شده و به خداوند نسبت داده شده است. این مسئله از دیدگاه جهان بینی توحیدی و بر اساس امر بین الأمرین روشن بوده و قابل تردید نیست. بنابراین، از این جهت، می توان تصویر کرد که قرآن از نفس قدسی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سرچشمه گرفته باشد و کلام پیامبر به شمار آید، و در عین حال فعل و کلام خداوند باشد.
ب: مقام وقوع و اثبات: آنچه گفته شد تنها امکان عقلی مسئله را اثبات می کند، و دلیل بر وقوع آن نیست. این که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)واقعاً فاعل قرآن است یا نه را نمی توان از طریق عقل اثبات کرد، عقل چنان که گذشت تنها امکان پذیر بودن آن را اثبات می کند، نه وقوع آن را. چه بسا پدیده ای امکان پذیر بوده امّا تحقق نیافته است، یا تحقق آن به شیوه ای خاص بوده است، نه به شیوه های عادی و معمولی، می توان فرض کرد که خداوند درباره پدیده ای عنایت ویژه ای داشته و عنایت و حکمت خاص او اقتضا نماید که آن پدیده به گونه ای خاصّ و بدون دخالت هیچ عامل طبیعی در آن، پدید آید، یعنی خارق العاده باشد.
از طرفی، این که آیا نفس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به اذن خداوند پدید آورنده قرآن و پدید آورنده شریعت اسلام است را از طریق کشف و شهود عرفانی نیز نمی توان اثبات کرد، چرا که به اذعان عارفان نامی، مقام نبوت به معنای خاص آن، یعنی نبوت تشریعی، مقام ویژه ای است که دست عارفان از آن کوتاه است(الفتوحات المکیة:2/6 و 26). در نارسایی روش تجربی حسی در اثبات مطلب مزبور نیز تردیدی نیست، بنابراین، یگانه راه در این باره وحی (قرآن و روایات اسلامی) است.
از آنچه گفته شد نادرستی مطالب ذیل روشن گردید:
نمی دانم ناقدان در باب پدیده هایی چون مرگ و باران چه تحلیلی دارند. بارها در قرآن آمده است که خداوند خود جان ها را می ستاند، یا فرشته مرگ، قبض ارواح می کند، یا فرشتگان جان مردم را می گیرند. با این همه، تحلیل طبیعی و مادی مرگ با جان ستانی خداوند و ملک الموت هیچ منافاتی ندارد. مگر باران را هم خدا نمی فرستد و انزال نمی کند، و مگر بنا به روایات با هر قطره باران فرشته ای نازل نمی شود. حال آیا تبیین طبیعی نزول باران مگر دست خداوند را می بندد و او را از صحنه طبیعت بیرون می کند؟ و اسناد باریدن باران به خداوند را بی معنا می سازد؟ مگر معنایش این نیست که او مبدأ المبادی است و در طول علل طبیعی قرار دارد. اگر چنین است، چرا تبیین طبیعی و مادی وحی و کلام خدا و برجسته کردن نقش پیامبر در آن نسبت آن را با خداوند منقطع کند و سخن گفتن خدا و نزول وحی را بی معنا سازد؟(طوطی و زنبور)
مطالب یاد شده خارج از موضوع بحث است، و قیاس وحی به نمونه های یاد شده مع الفارق است، زیرا در این که اسباب طبیعی باران در باریدن آن دخالت دارند، شکی نیست، چنان که نقش فرشتگان در حوادث طبیعی نیز از طریق وحی اثبات شده است، این جاست که گفته می شود تأثیرگذاری اسباب طبیعی و فاعل های غیر طبیعی در حوادث طبیعی با تأثیرگذاری خداوند در آنها منافات ندارد، زیرا فاعلیت آن دو طولی است و نه عَرْضی. ولی در باب وحی، هنوز اثبات نشده است که نفس پیامبر در آن تأثیر فاعلی دارد یا نه. نخست باید از طریق حس، یا عقل یا کشف عرفانی یا وحی اثبات شود که نفس پیامبر در پدیده وحی نقش فاعلی دارد، آنگاه اگر کسی آن را انکار کرد و گفت، فعل پیامبر دانستن وحی با فعل خداوند دانستن آن منافات دارد،با یادآوری طولی بودن این دو تأثیرگذاری به او پاسخ داده شود. امّا فرض این است که هنوز فاعلیت نفس پیامبر در پدیده وحی اثبات نشده است، و چون همان گونه که گفته شد اثبات آن راهی غیر از وحی ندارد، باید به متون وحیانی (قرآن و روایات) رجوع شود و درباره اثبات و نفی آن داوری شود.
بازشناسی نقش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در وحی از منظر قرآن و روایات
1. قرآن، کلام اللّه وکتاب اللّه است: در آیات قرآنی، از قرآن با عنوان (کلام اللّه)(توبه/6) و (کتاب اللّه)(بقره/101 و توبه/36، و آل عمران/23) یاد شده است، ولی در هیچ آیه ای از آن با عنوان (کلام الرسول) یا (کلام النبی) یا (کلام محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)) تعبیر نشده است، همین گونه است واژه کتاب، و دیگر واژگانی که بر قرآن اطلاق شده است، در هیچ موردی این نام های قرآنی به پیامبر نسبت داده نشده است. بنابراین، مطابق این آیات ما تنها می توانیم قرآن را کلام و کتاب خداوند بدانیم نه کلام و کتاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم).
نکته ای که این مطلب را تأیید و تأکید می کند این است که در آیاتی از قرآن از خدا، فرشتگان ، کتاب های آسمانی و رسولان الهی به عنوان متعلق های ایمان یاد شده و در آنها کتاب های آسمانی بر رسولان الهی مقدم شده است(وَالمُؤْمِنُونَ کُل آمَنَ بِاللّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ)(بقره/285). این سیاق می رساند که کتاب های آسمانی واقعیتی جدا از پیامبران داشته، و هر یک در عرض یکدیگر و نه در طول یکدیگر، مستند به خداوند می باشند.
2. قرآن از سوی خداوند بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده است: در آیات بسیاری تصریح شده است که قرآن از جانب خداوند بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)نازل شده است:
(وَلَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیات بَیّنات)(بقره/99).
(نَزّلَ علَیْکَ الْکِتابَ بِالحَقّ)(آل عمران/3).
(وَأَنْزَل اللّه عَلَیْکَ الْکِتاب وَالْحِکْمَة وَعَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَم)(نساء/113).
(وَما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتاب إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمْ...)(نحل/64).
(اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذی أَنْزَل عَلی عَبْدِه الکِتاب)(کهف/1).
و آیات بسیار دیگر که مفاد همگی این است که خداوند قرآن را بر پیامبر نازل کرده است. مطابق این آیات، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)محل و ظرف نزول قرآن و پذیرنده آن است، و نه پدید آورنده و فاعل قرآن، و قیاس این آیات با آیات مربوط به نزول باران از سوی خداوند و این که اسباب طبیعی مانند باد و ابر نیز در آن دخالت دارند، مع الفارق است، زیرا باد و ابرمحل نزول باران نیستند، بلکه اسباب طبیعی آن می باشند، اگر در مقام تشبیه برآییم، باید نزول قرآن بر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را به نزول باران بر دشت و کوه تشبیه کنیم، روشن است که دشت و کوه، محل نزول باران هستند و نه اسباب فاعلی پیدایش آن. چنان که خداوند نیز در قالب تمثیل فرموده است:(لَوْ أَنْزَلْنا هذا القُرآن عَلی جَبَل لَرأَیْتهُ خاشِعاً مُتَصدِّعاً مِنْ خَشْیَة اللّهِ)(حشر/22).
3. خداوند قرآن را بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) القا کرده است، و او آن را از پیشگاه خداوند حکیم و علیم دریافت کرده است:
(سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَولاً ثَقیلاً)(مزمّل/5).
(إِنَّکَ لتل
- [سایر] شهید مطهری گفته اند که باید در دانشگاههای ما ” مارکسیسم“ توسط استادی که خود به آن معتقد است تدریس شود، آیا ممنوع الچهره شدن افرادی که تفکرات انحرافی دارند مانند دکتر سروش و ...، با این سخن سازگار است ؟
- [سایر] دختری بیست و یکساله هستم و از ازدواج می ترسم . لطفا راهنمایی بفرمایید .
- [سایر] منابعی جهت مطالعه بیشتر در مورد بهائیت می خواستم اگر ممکن است من را راهنمایی کنید؟
- [سایر] مدتی است نسبت به همه چیز بی احساس شده ام و شوق تلاش و کوشش و مطالعه ندارم. دوست دارم سرتاسر وجودم کار و تلاش و مطالعه شود ؛ لطفاً مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] مدتی است نسبت به همه چیز بی احساس شده ام و شوق تلاش و کوشش و مطالعه ندارم. دوست دارم سرتاسر وجودم کار و تلاش و مطالعه شود ؛ لطفاً مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام دختری 17 ساله هستم توسط خواهرم به دکتری ابراز علاقه کردم اما او گفت نامزد دارد چند وقت قبل خبر نامزدیش را شنیدم به نظر شما حال که او میداند امکان بازگشتش نیست من باید چه کنم راهنمایی کنید
- [سایر] بیشتر وقت ها که درس میخوانم و مطالعه میکنم مطالب در ذهن من نمیماند و خیلی زود فراموش میشود. این مسأله گاهی اوقات من را از مطالعه دلسرد میکند، نمیدانم چرا؟ آیا راهکاری برای افزایش حافظه هست؟
- [سایر] سلام. من جوانی 30 ساله هستم که سال هاست از رانندگی می ترسم و هر وقت حرف از آموزش رانندگی پیش می آید به شدت دچار استرس می شوم وچند روز آرامش خود را از دست می دهم. لطفا من رو راهنمایی کنید که چگونه بر این ترس غلبه کنم. با تشکر.
- [سایر] سلام حاج آقا!صحبت های شما واقعاً حجت است.مشکل من:از 5 سال پیش باآقایی آشنا شدم که 6سال ونیم از من کوچکتر است.رابطه کاملاً سالم است ولی از آینده می ترسم...اگر امکان دارد راهنماییم کنید.
- [سایر] بسمه تعالی اینجانب دانشجوی دکترای فیزیک در آلمان هستم. به امید خدا می خواهم کم کم در مطالعه دروس حوزوی وارد شومآ از آنجا که شرط ابتدایی ورود بنده درس عربی است به دنبال کتاب یا جزوه ای هستم که بتوانم عربی را در حد لزوم یاد بگیرم. متاسفانه در اینترنت نتوانستم مجموعه مرتب و منظمی پیدا کنم که احیانا قصور از بنده است. می خواستم در صورت امکان مرا برای مطالعه عربی در حد لزوم جهت ورود به مباحث حوزوی راهنمایی کنید. ارادتمند امین
- [آیت الله فاضل لنکرانی] باید از دادن قرآن به کافر خودداری کنند، و اگر قرآن در دست اوست در صورت امکان از او بگیرند ولی چنانچه مقصود از دادن قرآن و یا داشتن قرآن تحقیق و مطالعه در دین باشد و نیز انسان بداند که کافری که محکوم به نجاست است با دست تر قرآن را لمس نمی کند اشکالی ندارد.
- [آیت الله سبحانی] در صورتی که نمازجمعه با شرایطی که دارد اقامه شود احتیاط واجب آن است که در آن شرکت کنند و خواندن نماز ظهر در وقت امکان حضور در نماز جمعه بر خلاف احتیاط است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند که اگر وضوی خود را باطل کند تهیه آب برای او ممکن نیست، یا نمیتواند وضو بگیرد، چنانچه بتواند وضوی خود را نگهدارد، نباید آن را باطل نماید و اگر بخواهد با عیال خود نزدیکی کند، باید در صورت امکان اول نمازش را بخواند.
- [آیت الله شبیری زنجانی] در زمان حضور امام علیهالسلام واجب است انسان در روز جمعه به جای نماز ظهر دو رکعت نماز جمعه بخواند؛ ولی در زمان غیبت حضرت، خواندن نماز ظهر در وقت امکان حضور در نماز جمعه با شرایط معتبر خلاف احتیاط است، همچنان که اگر نماز جمعه خواند بنا بر احتیاط به آن اکتفا نکرده بلکه باید نماز ظهر را هم بخواند.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند که اگر وضوی خود را باطل کند، تهیه آب برای او ممکن نیست، یا نمی تواند وضو بگیرد چنان چه بتواند وضوی خود را نگهدارد، نباید آن را باطل نماید ولی می تواند با زوجه خود نزدیکی نماید هر چند بداند بعداً امکان غسل برای او فراهم نخواهد شد.
- [آیت الله جوادی آملی] .در صورت عدم امکان شناخت قبله، نماز به یک طرف که احتمال قبله بودن آن وجود دارد , کافی است , هرچند احتیاط مستحب , در صورت وسعت وقت , تکرار نماز به چهار طرف است و اگر نسبت به بعضی از اطراف اصلاً احتمال قبله بودن مطرح نیست، نماز به آن طرف , بر خلاف احتیاط است.
- [آیت الله جوادی آملی] .نماز مستحب را در حال اختیار می توان در حالت راه رفتن یا سوار شدن بر اتومبیل، کشتی، قطار و هواپیما خواند و قبله خاص ندارد؛ ولی نماز واجب را فقط در حال ضرورت و عدم امکان انجام آن تا پایان وقت، می توان در حالت سواری انجام داد و رعایت قبله معروف, لازم نیست .
- [آیت الله وحید خراسانی] کسی که فقط یک نماز قضا از روزهای پیش دارد احتیاط مستحب این است که در صورت امکان اول ان را بخواند بعد مشغول نماز ان روز شود و نیز اگر از روزهای پیش نماز قضا ندارد ولی یک نماز یا بیشتر از همان روز از او قضا شده است مستحب است که در صورت امکان نماز قضای ان روز را پیش از نماز ادا بخواند و در هر دو صورت اگر وقت فضیلت نماز یومیه فوت می شود بهتر ان است که نماز یومیه را مقدم بدارد
- [آیت الله جوادی آملی] .کسی که در تنگی وقت مشغول نماز است و در بین نماز, لباس یا بدن او نجس شود، یا بفهمد که پیش از آن نجس بوده است، یا شک در سابق بودن داشته باشد و هیچ ذکر یا عملی از نماز را با آن وضع انجام نداده است, در صورت امکانِ تطهیر لباس یا بدن یا عوض نمودن لباس , به طوری که نماز او آسیب نبیند , باید چنین کند و در صورت عدم امکانِ تطهیر یا تعویضِ بدون به هم خوردن نماز و ادراکِ یک رکعت از نماز در وقت, میتواند با همان لباس یا وضع بدن نماز را ادامه دهد , چنان که با نجس بودن لباس و ضرر نداشتن برهنه شدن میتواند بدون لباس, به دستور برهنگان, نماز را ادامه دهد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] در کفاره افطار روزه ماه رمضان؛ باید یک بنده آزاد کند؛ یا به دستوری که در مسأله بعد گفته می شود دو ماه روزه بگیرد یا شصت فقیر را سیر کند یا به هر کدام یک مد که تقریبا ده سیر است؛ طعام یعنی گندم یا جو یا نان و مانند اینها بدهد و چنانچه اینها برایش ممکن نباشد؛ بنا بر احتیاط باید به قدر امکان تصدق و استغفار نماید و احتیاط واجب آن است که هر وقت بتواند؛ کفاره را بدهد.