چرا ابن ملجم امیرالمومنین علی علیه السلام را به شهادت رساند؟ مگر وی از یاران حضرت نبود؟ به راستی تاریخ اسلام پر است از وقایع تلخی که باور کردن آن برای کسانی که از فاصله ای دور به مطالعه آن می پردازند، بسیار غیرقابل باور و سخت می رسد، داستان قاتل امیرالمؤمنین(ع) هم یکی از این وقایع است، درک این که کسی که عمری را در راه و مسیر امام خود طی کند و حتی در این مسیر شمشیر بزند و از جان خود مایه بگذارد ولی در نهایت امر از ولایت چنان فاصله بگیرد که برعلیه او شمشیر زهرآکین بکشد شاید برای ما سخت باشد، اما دانستن این وقایع از آن جهت که تلنگری برای ما باشد تا هیچ گاه نسبت به عاقبت به خیری خود مطمئن نشویم می تواند مفید فایده واقع گردد، ازسوی دیگر فهم این که چه چیز باعث می شود تا از راه فاصله بگیریم نیز می تواند ما را درثبات قدم درمسیر حق یاری نماید در یادداشت پیش رو مطالبی متفاوت را از صعود و نزول ابن ملجم مرادی می خوانیم. از ابن ملجم مرادی و خط و ربط هایش چند مطلب مشترک در همه منابع به چشم می خورد. که مهمترین شان را اینطور ذکر کرده اند: با شروع خلافت حضرت علی(ع) حبیب بن منتجب حاکم یمن بود. حضرت نامه ای برای ابقاء او و بیعت گرفتنش از مردم یمن نوشت. حبیب ده نفر نماینده از شایستگان اهالی یمن را به سرپرستی عبدالرحمن بن ملجم مرادی به کوفه فرستاد. پس از ورود، ابن ملجم عرض تبریک مفصلی ایراد کرد تا رسید به اینجا که: "تو امیرالمؤمنین و وصیّ رسول خدا و وارث علوم او هستی. خداوند لعنت کند کسی را که انکار حق تو را بکند." و سه بیت شعر نیز گفت که مضمونش این است: "با تمام قوا و مردان زیرک در اجرای فرمانت حاضریم." حضرت فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: عبدالرحمن پسر ملجم مرادی. حضرت فرمود انّاللّه و انّاالیه راجعون و به او نگاه می کرد و دست بر دست می زد و استرجاع می نمود و می فرمود تو مرادی هستی. پس از آنکه هیئت یمنی بیعت کردند، حضرت، ابن ملجم را دو مرتبه دیگر خواست و از او بیعت گرفت و این عمل 3 بار تکرار شد. عرض کرد یا علی چرا با من اینطور معامله می کنی؟ فرمود زیرا می بینم تو بیعت را نادیده خواهی گرفت و پیمان را خواهی شکست. عرض کرد دل من مملو از محبت توست، دوست دارم در رکابت شمشیر زنم. حضرت لبخند زد و سئوالاتی نیز نمود و فرمود بالاخره تو قاتل من خواهی بود. ابن ملجم گفت اگر مرا چنین فکر می کنی تبعیدم کن حضرت فرمود به همراه هیئت یمنی به یمن برگرد. ولی پس از سه روز ابن ملجم مریض شد و همراهانش رفتند و او ماند. حضرت به پرستاری ابن ملجم پرداخت و به دست خود دوا و غذا به وی می خورانید تا خوب شد از این پس ملازم رکاب حضرت بود و این بزرگوار او را به منزل می برد و پول به وی مرحمت می کرد و همواره می فرمود من زندگانی او را می خواهم ولی او قتل مرا می خواهد. ابن ملجم گفت یا علی اگر چنین است مرا بکش. فرمود قصاص قبل از جنایت نمی شود. ابن ملجم در جنگ جمل در سپاه امام قرار گرفت و جنگید، همچنین وی در جنگ صفین نیز از سپاهیان امام بود. پیدایش فرقه خوارج که به ظاهر در جنگ صفّین شکل گرفت، زخم تازه ای بر پیکر جامعه اسلامی بود. این گروه متعصب و پرخاشگر که نقاب تقوا و دینداری بر چهره داشت، با عقاید و باورهای عجیب و دور از منطق، همواره برای حکومت نو پای امام علی علیه السلام دردسرساز بودند و با فتنه انگیزی های پی در پی، مشکلات زیادی بر سر راه حاکمیتِ اسلام پدید آوردند؛ علی(ع) پیوسته با فرستادن سفیرانی آن ها را دعوت به بازگشت می نمود، ولی متأسفانه مؤثر نمی افتاد؛ از این رو چاره ای جز درگیری با آنان ندید. آنها که همچنان بر لجاجت و عصیان خود اصرار می ورزیدند، درنبرد سخت جنگ نهروان، به هلاکت رسیدند. پس از پایان نبرد نهروان و نابودی خوارج، یکی از اصحاب به گمان این که با کشته شدن خوارج، این جریان و طرز تفکر برای همیشه پایان پذیرفته است، خطاب به امام علیه السلام عرض کرد: (یا امیرالمؤمنین! همه خوارج هلاک شدند)، ولی حضرت در جواب فرمود: (خیر، به خدا سوگند! چنین نیست؛ آن ها نطفه هایی در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان که شاخی از آن ها سر بر آورد، قطع خواهد شد تا این که سرانجام شان به دزدی و راهزنی پیوند خواهد خورد). درمورد حضور یا عدم حضور ابن ملجم درجبهه امیرالمؤمنین درجنگ نهروان که با خوارج صورت گرفت، دو روایت است یکی اینکه وی درجنگ نهروان درجبهه مخالفین امیرالمؤمنین بود و ازهمان جنگ صفین راه خود را از ولایت جدا کرد و دیگری این که او باامیرالمؤمنین بود تا پس از پیروزی حضرت علی درجنگ خوارج، و پس از آن تحت تأثیر گریه ها و ناراحتی های خانواده های کشته شدگان خوارج قرار گرفت و احساس کرد شاید او اشتباه می کند، و پس از مدتی علاقه وعشق او به قطام یکی از خانواده های کشته شدگان خوارج منجر شد تا به خاطر او قصد کشتن علی علیه السلام را نیز بکند، دراین مورد چنین نقل شده است: امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین و واقعه نهروان هنگامی که از جنگ بازمی گشتند و نزدیک کوفه می رسیدند ابن ملجم جلوتر می رفت و به مردم خبر پیروزی حضرت را می داد .وارد کوفه شد تا اینکه به نزدیکی خانه ی زنی به نام قطام بنت شجنه رسید. قطام اسامی کسانی که در نهروان کشته شدند را از عبدالرحمن پرسید. در کشتگان چند نفر از اقوام قطام بودند. قطام بسیار گریه کرد. ابن ملجم به قطام پیشنهاد ازدواج داد و قطام نیز پذیرفت و مهریه خود را کشتن علی بن ابیطالب، سه هزار دینار به همراه یک کنیز و یک غلام برشمرد. ابن ملجم خشمگین شد و قتل علی را گناه بزرگی خواند .قطام همیشه خودش را در برابر ابن ملجم آرایش می کرد و او را به خود فرامی خواند تا اینکه پذیرفت. [1] داستانی پس از این نقل شده است که گفته شده او با دو تن دیگر از خوارج متعصب؛ (برک ابن عبیدالله تمیمی، عمرو بن بکر تمیمی) دیدار می کند و با هم تصمیم به قتل معاویه، علی(ع) و عمروعاص می گیرند وکار خود را فداکاری در راه دین و اسلام می پندارند. سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجری در محراب مسجد کوفه، ابن ملجم با شعار (الحکمُ للّه یا علی لا لَکَ)؛ (حکم فقط از آن خداست نه از طرف تو ای علی)، شمشیرش را مقابل امام علیه السلام بلند کرد؛ یعنی هنوز بر عقیده خارجی گری خود باقی بوده است. اما؛ دراین واقعه عبرت های بسیاری نهفته است که می تواند پند دهنده شیعیان باشد. اول این که هرچند به گواهی تاریخ، ابن ملجم عامل به شهادت رساندن امام بود، اما عامل اصلی حذف امام و ولی خدا از جامعه، یک "تفکر" بود. آنکه علی را به شهادت رساند، تفکری بود که ابن ملجم، تنها یک نماینده ی کوچک آن بود. تفکری که منحصر به دوران امام علی نبود. بلکه هم در زمان پیامبر(ص) ریشه های آن بچشم می خورد و هم پس از امام علی در مقاطع مختلف تاریخی متأسفانه نقش غیر قابل انکاری در منحرف نمودن بسیاری از جریانات اسلامی حتی در دوران معاصر داشته است. این تفکر همواره از شدت افراطی گری چهره ای زشت و مطرود از دین را به نمایش گذاشته و بحران آفرین بود است. وافراط یعنی آن که می خواهد جلوتر از امام خود حرکت کند. تفکری که در نهایت بی تدبیری، قادر به تمایز میان دوست و دشمن نیست، اولویت های جامعه اسلامی را تشخیص نمی دهد، تنها خود را معیار و ملاک دینداری می داند و به راحتی برچسب کفر بر دیگران می زند و آنها را از دایره ی اسلام خارج، و کمر به حذف هر که غیر خود می بندد و در نهایت حماقت، معادلات سیاسی را به نفع دشمنان اسلام تغییر می دهند. یکی دیگر از مسایلی که می تواند در این واقعه بسیار عبرت آموز باشد، محل و نقطه انحراف کسی است که در وصف او گفته اوبودند: "و کان یسارع فی حوائج أمیر المؤمنین (علیه السلام) و خدمته،" یعنی او در کارهای حضرت از دیگران سبقت می گرفت و به ایشان خدمت می کرد. [2] و تمامی منابع متفق القولند که ابن ملجم به فرایض دینی پایبند بوده و اثر سجده بر روی پیشانی اش معلوم بوده است. این حادثه و حادثه هایی مشابه این، منجر می شود تا کسانی که از آن آگاهی پیدا می کنند هیچ وقت نسبت به عاقبت به خیری خود امیدوار نگردند و از این که درمسیر ولایت درحرکت اند به خود مغرور نگردند، اما شاید مسأله مهم تر در این امر نقطه انحراف ابن ملجم باشد، چه امری موجب شد او که خود را دوستدار علی علیه السلام می دانست و در رکاب او شمشیر زده بود، به جایی برسد که شمشیر زهرآگین بر سر حضرتش فرود آورد و به این امر افتخار کند؟ براساس روایات مختلف تاریخی به نظر می رسد که نقطه انحراف او نیز می تواند متفاوت باشد، اما اگر این روایت را معتبر بدانیم (که بسیاری ازعلما نیز بر این روایت تأکید دارند.) که ابن ملجم حتی در واقعه خروج خوارج برامیرالمؤمنین وجنگ صفین نیز از یاران او بود، باید بدانیم که نقطه انحراف می تواند خیلی پیچیده تر ازآنچه می اندیشیم و فکرمی کنیم باشد، چنانکه کسی فتنه های بزرگی را پشت سرگذارد و در همه امور همراه و همدم حضرت علی باشد، حتی درفتنه خطرناک خوارج که به بیان حضرت امیر حق را باطل آمیخته بودند و حقیقتا امر بر بسیاری مشتبه شده بود وی درمسیربود و پس ازجنگ حتی بشارت دهنده پیروزی علی علیه السلام بود، چطور شیطان می تواند براین فرد غلبه کند و نقطه ضعف او را دریابد، براین اساس به نظر می رسد احساسات وعواطف وی از ناراحتی وعزاداری کشته شدگان خوارج توانست امر را بر او مشتبه کند و در طی زمان او را چنان عوض کند که به مقابله با حضرت علی به پا خیزد. آیت الله بهجت در ذیل این واقعه فرمودند: (همیشه از خدا بخواهیم که عاقبت ما را ختم به خیر کند.) ایشان میفرماید که یک کسی یک عمری پروانۀ امامش میشود آخر سر امامش را میکُشد، این است که ابن ملجم مثل پروانه بود برای امیرالمؤمنین، به راستی این کدام عیب پنهان است که یک روزی رو میآید، این کدام ضعف ایمان است که یک روزی خودش را نشان میدهد، این کدام گناه استغفار نشده است که یک روزی پدر صاحب بچه را در میآورد، این کدام خوبی غرور یافته است؟ منابع: فروغ ولایت، آیت الله جعفر سبحانی، نشر صحیفه، قم تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، سیدجعفر شهیدی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران زندگانی امیرالمؤمنین، سید جعفر شهیدی تتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص 58 پاورقی [1] التتمة فی تواریخ الأئمة(ع)، العاملی، ص59 [2] تتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص 58
چرا ابن ملجم امیرالمومنین علی علیه السلام را به شهادت رساند؟ مگر وی از یاران حضرت نبود؟
به راستی تاریخ اسلام پر است از وقایع تلخی که باور کردن آن برای کسانی که از فاصله ای دور به مطالعه آن می پردازند، بسیار غیرقابل باور و سخت می رسد، داستان قاتل امیرالمؤمنین(ع) هم یکی از این وقایع است، درک این که کسی که عمری را در راه و مسیر امام خود طی کند و حتی در این مسیر شمشیر بزند و از جان خود مایه بگذارد ولی در نهایت امر از ولایت چنان فاصله بگیرد که برعلیه او شمشیر زهرآکین بکشد شاید برای ما سخت باشد،
اما دانستن این وقایع از آن جهت که تلنگری برای ما باشد تا هیچ گاه نسبت به عاقبت به خیری خود مطمئن نشویم می تواند مفید فایده واقع گردد، ازسوی دیگر فهم این که چه چیز باعث می شود تا از راه فاصله بگیریم نیز می تواند ما را درثبات قدم درمسیر حق یاری نماید در یادداشت پیش رو مطالبی متفاوت را از صعود و نزول ابن ملجم مرادی می خوانیم.
از ابن ملجم مرادی و خط و ربط هایش چند مطلب مشترک در همه منابع به چشم می خورد. که مهمترین شان را اینطور ذکر کرده اند:
با شروع خلافت حضرت علی(ع) حبیب بن منتجب حاکم یمن بود. حضرت نامه ای برای ابقاء او و بیعت گرفتنش از مردم یمن نوشت. حبیب ده نفر نماینده از شایستگان اهالی یمن را به سرپرستی عبدالرحمن بن ملجم مرادی به کوفه فرستاد. پس از ورود، ابن ملجم عرض تبریک مفصلی ایراد کرد تا رسید به اینجا که: "تو امیرالمؤمنین و وصیّ رسول خدا و وارث علوم او هستی. خداوند لعنت کند کسی را که انکار حق تو را بکند." و سه بیت شعر نیز گفت که مضمونش این است: "با تمام قوا و مردان زیرک در اجرای فرمانت حاضریم." حضرت فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: عبدالرحمن پسر ملجم مرادی.
حضرت فرمود انّاللّه و انّاالیه راجعون و به او نگاه می کرد و دست بر دست می زد و استرجاع می نمود و می فرمود تو مرادی هستی. پس از آنکه هیئت یمنی بیعت کردند، حضرت، ابن ملجم را دو مرتبه دیگر خواست و از او بیعت گرفت و این عمل 3 بار تکرار شد. عرض کرد یا علی چرا با من اینطور معامله می کنی؟ فرمود زیرا می بینم تو بیعت را نادیده خواهی گرفت و پیمان را خواهی شکست. عرض کرد دل من مملو از محبت توست، دوست دارم در رکابت شمشیر زنم. حضرت لبخند زد و سئوالاتی نیز نمود و فرمود بالاخره تو قاتل من خواهی بود. ابن ملجم گفت اگر مرا چنین فکر می کنی تبعیدم کن حضرت فرمود به همراه هیئت یمنی به یمن برگرد. ولی پس از سه روز ابن ملجم مریض شد و همراهانش رفتند و او ماند. حضرت به پرستاری ابن ملجم پرداخت و به دست خود دوا و غذا به وی می خورانید تا خوب شد از این پس ملازم رکاب حضرت بود و این بزرگوار او را به منزل می برد و پول به وی مرحمت می کرد و همواره می فرمود من زندگانی او را می خواهم ولی او قتل مرا می خواهد. ابن ملجم گفت یا علی اگر چنین است مرا بکش. فرمود قصاص قبل از جنایت نمی شود.
ابن ملجم در جنگ جمل در سپاه امام قرار گرفت و جنگید، همچنین وی در جنگ صفین نیز از سپاهیان امام بود.
پیدایش فرقه خوارج که به ظاهر در جنگ صفّین شکل گرفت، زخم تازه ای بر پیکر جامعه اسلامی بود. این گروه متعصب و پرخاشگر که نقاب تقوا و دینداری بر چهره داشت، با عقاید و باورهای عجیب و دور از منطق، همواره برای حکومت نو پای امام علی علیه السلام دردسرساز بودند و با فتنه انگیزی های پی در پی، مشکلات زیادی بر سر راه حاکمیتِ اسلام پدید آوردند؛ علی(ع) پیوسته با فرستادن سفیرانی آن ها را دعوت به بازگشت می نمود، ولی متأسفانه مؤثر نمی افتاد؛ از این رو چاره ای جز درگیری با آنان ندید. آنها که همچنان بر لجاجت و عصیان خود اصرار می ورزیدند، درنبرد سخت جنگ نهروان، به هلاکت رسیدند.
پس از پایان نبرد نهروان و نابودی خوارج، یکی از اصحاب به گمان این که با کشته شدن خوارج، این جریان و طرز تفکر برای همیشه پایان پذیرفته است، خطاب به امام علیه السلام عرض کرد: (یا امیرالمؤمنین! همه خوارج هلاک شدند)، ولی حضرت در جواب فرمود: (خیر، به خدا سوگند! چنین نیست؛ آن ها نطفه هایی در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان که شاخی از آن ها سر بر آورد، قطع خواهد شد تا این که سرانجام شان به دزدی و راهزنی پیوند خواهد خورد).
درمورد حضور یا عدم حضور ابن ملجم درجبهه امیرالمؤمنین درجنگ نهروان که با خوارج صورت گرفت، دو روایت است یکی اینکه وی درجنگ نهروان درجبهه مخالفین امیرالمؤمنین بود و ازهمان جنگ صفین راه خود را از ولایت جدا کرد و دیگری این که او باامیرالمؤمنین بود تا پس از پیروزی حضرت علی درجنگ خوارج، و پس از آن تحت تأثیر گریه ها و ناراحتی های خانواده های کشته شدگان خوارج قرار گرفت و احساس کرد شاید او اشتباه می کند، و پس از مدتی علاقه وعشق او به قطام یکی از خانواده های کشته شدگان خوارج منجر شد تا به خاطر او قصد کشتن علی علیه السلام را نیز بکند، دراین مورد چنین نقل شده است:
امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین و واقعه نهروان هنگامی که از جنگ بازمی گشتند و نزدیک کوفه می رسیدند ابن ملجم جلوتر می رفت و به مردم خبر پیروزی حضرت را می داد .وارد کوفه شد تا اینکه به نزدیکی خانه ی زنی به نام قطام بنت شجنه رسید. قطام اسامی کسانی که در نهروان کشته شدند را از عبدالرحمن پرسید. در کشتگان چند نفر از اقوام قطام بودند. قطام بسیار گریه کرد. ابن ملجم به قطام پیشنهاد ازدواج داد و قطام نیز پذیرفت و مهریه خود را کشتن علی بن ابیطالب، سه هزار دینار به همراه یک کنیز و یک غلام برشمرد. ابن ملجم خشمگین شد و قتل علی را گناه بزرگی خواند .قطام همیشه خودش را در برابر ابن ملجم آرایش می کرد و او را به خود فرامی خواند تا اینکه پذیرفت. [1]
داستانی پس از این نقل شده است که گفته شده او با دو تن دیگر از خوارج متعصب؛ (برک ابن عبیدالله تمیمی، عمرو بن بکر تمیمی) دیدار می کند و با هم تصمیم به قتل معاویه، علی(ع) و عمروعاص می گیرند وکار خود را فداکاری در راه دین و اسلام می پندارند.
سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجری در محراب مسجد کوفه، ابن ملجم با شعار (الحکمُ للّه یا علی لا لَکَ)؛ (حکم فقط از آن خداست نه از طرف تو ای علی)، شمشیرش را مقابل امام علیه السلام بلند کرد؛ یعنی هنوز بر عقیده خارجی گری خود باقی بوده است.
اما؛ دراین واقعه عبرت های بسیاری نهفته است که می تواند پند دهنده شیعیان باشد.
اول این که هرچند به گواهی تاریخ، ابن ملجم عامل به شهادت رساندن امام بود، اما عامل اصلی حذف امام و ولی خدا از جامعه، یک "تفکر" بود.
آنکه علی را به شهادت رساند، تفکری بود که ابن ملجم، تنها یک نماینده ی کوچک آن بود.
تفکری که منحصر به دوران امام علی نبود. بلکه هم در زمان پیامبر(ص) ریشه های آن بچشم می خورد و هم پس از امام علی در مقاطع مختلف تاریخی متأسفانه نقش غیر قابل انکاری در منحرف نمودن بسیاری از جریانات اسلامی حتی در دوران معاصر داشته است.
این تفکر همواره از شدت افراطی گری چهره ای زشت و مطرود از دین را به نمایش گذاشته و بحران آفرین بود است. وافراط یعنی آن که می خواهد جلوتر از امام خود حرکت کند.
تفکری که در نهایت بی تدبیری، قادر به تمایز میان دوست و دشمن نیست، اولویت های جامعه اسلامی را تشخیص نمی دهد، تنها خود را معیار و ملاک دینداری می داند و به راحتی برچسب کفر بر دیگران می زند و آنها را از دایره ی اسلام خارج، و کمر به حذف هر که غیر خود می بندد و در نهایت حماقت، معادلات سیاسی را به نفع دشمنان اسلام تغییر می دهند.
یکی دیگر از مسایلی که می تواند در این واقعه بسیار عبرت آموز باشد، محل و نقطه انحراف کسی است که در وصف او گفته اوبودند: "و کان یسارع فی حوائج أمیر المؤمنین (علیه السلام) و خدمته،" یعنی او در کارهای حضرت از دیگران سبقت می گرفت و به ایشان خدمت می کرد. [2]
و تمامی منابع متفق القولند که ابن ملجم به فرایض دینی پایبند بوده و اثر سجده بر روی پیشانی اش معلوم بوده است.
این حادثه و حادثه هایی مشابه این، منجر می شود تا کسانی که از آن آگاهی پیدا می کنند هیچ وقت نسبت به عاقبت به خیری خود امیدوار نگردند و از این که درمسیر ولایت درحرکت اند به خود مغرور نگردند، اما شاید مسأله مهم تر در این امر نقطه انحراف ابن ملجم باشد، چه امری موجب شد او که خود را دوستدار علی علیه السلام می دانست و در رکاب او شمشیر زده بود، به جایی برسد که شمشیر زهرآگین بر سر حضرتش فرود آورد و به این امر افتخار کند؟
براساس روایات مختلف تاریخی به نظر می رسد که نقطه انحراف او نیز می تواند متفاوت باشد، اما اگر این روایت را معتبر بدانیم (که بسیاری ازعلما نیز بر این روایت تأکید دارند.) که ابن ملجم حتی در واقعه خروج خوارج برامیرالمؤمنین وجنگ صفین نیز از یاران او بود، باید بدانیم که نقطه انحراف می تواند خیلی پیچیده تر ازآنچه می اندیشیم و فکرمی کنیم باشد، چنانکه کسی فتنه های بزرگی را پشت سرگذارد و در همه امور همراه و همدم حضرت علی باشد، حتی درفتنه خطرناک خوارج که به بیان حضرت امیر حق را باطل آمیخته بودند و حقیقتا امر بر بسیاری مشتبه شده بود وی درمسیربود و پس ازجنگ حتی بشارت دهنده پیروزی علی علیه السلام بود، چطور شیطان می تواند براین فرد غلبه کند و نقطه ضعف او را دریابد، براین اساس به نظر می رسد احساسات وعواطف وی از ناراحتی وعزاداری کشته شدگان خوارج توانست امر را بر او مشتبه کند و در طی زمان او را چنان عوض کند که به مقابله با حضرت علی به پا خیزد.
آیت الله بهجت در ذیل این واقعه فرمودند: (همیشه از خدا بخواهیم که عاقبت ما را ختم به خیر کند.)
ایشان میفرماید که یک کسی یک عمری پروانۀ امامش میشود آخر سر امامش را میکُشد، این است که ابن ملجم مثل پروانه بود برای امیرالمؤمنین، به راستی این کدام عیب پنهان است که یک روزی رو میآید، این کدام ضعف ایمان است که یک روزی خودش را نشان میدهد، این کدام گناه استغفار نشده است که یک روزی پدر صاحب بچه را در میآورد، این کدام خوبی غرور یافته است؟
منابع:
فروغ ولایت، آیت الله جعفر سبحانی، نشر صحیفه، قم
تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، سیدجعفر شهیدی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران
زندگانی امیرالمؤمنین، سید جعفر شهیدی
تتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص 58
پاورقی
[1] التتمة فی تواریخ الأئمة(ع)، العاملی، ص59
[2] تتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص 58
- [سایر] علت این که عبدالرحمان بن ملجم مرادی حضرت علی(علیه السلام) را به شهادت رسانید چه بود؟
- [سایر] آیا عشق یک زن باعث شهادت علی ع توسط ابن ملجم شد؟
- [سایر] ابن تیمیه در مورد ابن ملجم- قاتل حضرت علی ع- چه دیدگاهی دارد؟
- [سایر] آیا اگر حضرت علی علیه السّلام زنده میماند، ابن ملجم ملعون را میبخشید؟
- [سایر] ابن ملجم که بود و با چه انگیزه ی به شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) اقدام کرد؟ یا افراد دیگری نیز با او همکاری داشته اند؟
- [سایر] چرا با این وجود که امام علی(ع) در نهج البلاغه –نامهی شماره 23- توصیه به عفو ابن ملجم میکنند، امام حسن(ع) این کار را نکردند؟
- [سایر] آیا روایاتی که میگویند امام حسین(ع) و چند نفر دیگر ابن ملجم را مثله کردند و امام حسن(ع) دستور داد او را بسوزانند، صحیح است؟!
- [سایر] آیا تیمورلنگ و ابن ملجم حافظ قرآن بودند؟
- [سایر] با سلام و ادب، اگر میشود توضیح بدهید که چه دلیلی داشته که جعده، دختر اشعث که از خوارج بود و از کسانی بود که ابن ملجم را تحریک به قتل امیرالمومنین کرده بود، با امام حسن(ع) ازدواج بکند؟ و اینکه جعده دختر اشعث بن قیس در نهایت چگونه و در چه تاریخی از دنیا رفت؟
- [آیت الله جوادی آملی] نظر حضرت عالی دربارهی افزودن این شهادت (أشهد أن فاطمة الزّهراء عصمة الله الکبری و حجّة الله علی الحجج) به قصد ثواب و رجاء، در فصول اذان و اقامه، پس از شهادت به ولایتِ امیرِ مؤمنان (علیه السّلام) چیست؟
- [آیت الله بروجردی] (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ) جزء اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ) به قصد قربت گفته شود.ترجمهی اذان و اقامه(اللهُ اکبر): یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند.(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ): یعنی شهادت میدهم که غیر خدایی که یکتا و بیهمتاست خدای دیگری سزاوار پرستش نیست.(اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پیغمبر و فرستادة خدا است.(اَشْهَدُ اَنَّ عَلیا اَمیرَالمؤمنینَ وَلِی اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت علی (علیه الصلوة و السلام)، امیرالمؤمنین و ولی خدا بر همهی خلق است.(حَی عَلَی الصَّلوة): یعنی بشتاب برای نماز.(حَی عَلَی الفَلاحِ): یعنی بشتاب برای رستگاری.(حَی عَلَی خَیرِ العَمَلِ): یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است.(قَد قامَتِ الصَّلوة): یعنی به تحقیق نماز بر پا شد.(لا اِلهَ اِلاَّ الله): یعنی خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یکتا و بیهمتا است.
- [آیت الله سبحانی] اللّه اکبر یعنی خدای بزرگ تر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، یعنی شهادت می دهم که خدایی جز اللّه نیست. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، یعنی شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله(صلی الله علیه وآله)پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمیرالمؤمنینَ وَلِیُّ اللّه، یعنی شهادت می دهم که حضرت علی(علیه السلام)امیرالمؤمنین، و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، یعنی بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الفَلاَح، یعنی بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قًد قامَتِ الصَّلاةُ، یعنی نماز برپا شده است. لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، یعنی خدایی جز اللّه نیست.
- [آیت الله سیستانی] (أَشْهَدُ أنَّ عَلِیّاً وَلیُّ اللّهِ) جزء اذان و اقامه نیست ، و لی خوب است بعد از (أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهَ) به قصد قربت گفته شود . ترجمه اذان و اقامه اللّه اکبر : یعنی خدای تعالی بزرگتر از آنست که او را وصف کنند . أَشْهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ : یعنی شهادت میدهم که کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست . أَشْهَدُ أَنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیغمبر و فرستاده خداست . أَشْهَدُ أنَّ عَلیّاً أمْیر المُؤمنِین وَلیُّ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت علی علیه الصلاة و السلام امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . حَیَّ عَلَی الصّلاةِ : یعنی بشتاب برای نماز . حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ : یعنی بشتاب برای رستگاری . حَیَّ عَلَی خَیْر الْعَمَلِ : یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است . قَدْ قَامَتِ الصَّلاةُ : یعنی بتحقیق نماز برپا شد . لا إِله إِلاّ اللّهُ : یعنی کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست .
- [آیت الله جوادی آملی] ) .االله اکبر) یعنی خدای سبحان بزرگتر از آن است که وصف شود. (أشهد أن لا إله الاّ االله ), یعنی شهادت می دهم که غیر خدای یکتا و یگانه خدای دیگری نیست . (أشهد أنّ محمداً رسول االله ); یعنی شهادت میدهم که حضرت محمدبن عبداالله(ص) پیامبر و فرستاده خداست . (أشهد أنّ علیاً امیرالمؤمنین و ولیّ االله)؛ یعنی شهادت میدهم که حضرت علی(ع)امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . (حیّ علی الصلاة )؛ یعنی بشتاب برای اقامه نماز، (حیّ علی الفلاح)؛ یعنی بشتاب برای رستگاری، (حیّ علی خیر العمل )؛ یعنی بشتاب برای بهترین کار که نماز است، (قد قامت الصلاة)؛ یعنی به تحقیق نماز برپا شد، (لا إله الاّ االله )؛ یعنی خدایی؛ جز خدای یکتا و یگانه, سزاوار پرستش نیست.
- [آیت الله وحید خراسانی] الله اکبر یعنی الله بزرگتر از ان است که وصف شود اشهد ان لا اله الا الله یعنی شهادت می دهم که نیست خدایی معبودی به غیر از الله اشهد ان محمدا رسول الله یعنی شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه واله وسلم فرستاده خداست حی علی الصلاه یعنی بشتاب برای نماز حی علی الفلاح یعنی بشتاب برای رستگاری حی علی خیر العمل یعنی بشتاب برای بهترین کارها قد قامت الصلاه یعنی به تحقیق که نماز بر پا شد لا اله الا الله یعنی نیست معبودی مگر الله
- [امام خمینی] ترجمه اذان و اقامه اَللّههُ اَکْبَرُ یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند. اَشْهَدُ اَنْ لاه اِلههَ اِلاَّ اللّههُ یعنی شهادت میدهم که غیرخدایی که یکتا وبیهمتا است خدای دیگری سزاوار پرستش نیست. اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهه یعنی شهادت میدهم که حضرت محمد بن عَبْداللّهه صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیغمبر و فرستاده خداست. اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیّاً امیرُالمُؤْمنینَ وَلِیُّ اللّههِ یعنی شهادت میدهم که حضرت علی علیه الصّلاة والسّلام امیرالمؤمنین و ولیّ خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلوة یعنی بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الْفَلاهحِ یعنی بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلیه خَیْرِ الْعَمَلِ یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قَدْ قهامَتِ الصّلوة یعنی به تحقیق نماز برپا شد. لاه اِلههَ اِلاَّ اللّههُ یعنی خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یکتا و بیهمتا است.
- [آیت الله سیستانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند ، و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند ، مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد ، مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند . و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر ، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بر دارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند . و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند . و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای رو ی قبر بگیرند . و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند ، و دعاهائی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند ، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند ، و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت نگردد ، و پیش از آنکه لحد را پوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند ، و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند ، و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمُ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگویند . مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بَن عَلِیّ) ، پس از آن بگویند : (هَلْ اَنْتَ عَلَی العَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ ، مِنْ شَهادَةِ آن لا اِله إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیّدُ النَّبِیِّینَ وَخاتَمُ المُرْسَلِینَ ، وَاَنَّ عَلِیّاً اَمِیرُ المُؤْمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِیّینَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَی العالَمین وَاَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ وَعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ وَمُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ وَ جَعْفَرَ بَنَ محَمَّدَ وَ مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ بنَ مُوسی وَ مَحَمّد بنَ علیّ وَ عَلیّ بنَ محمّدٍ و الحسنَ بنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الحُجَّةَ المَهْدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعِینَ ، وَأئِمَّتُکُ أَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبرارٌ ، یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (إذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَأَلاکَ عَنْ رَبّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما : اللّهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَبِیّ¨ ، وَالاِسْلامُ دِینِی وَالقُرْآنُ کِتابِی ، وَالکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ اِمامِی ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیّ المُجْتَبی إمامِی ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا إمامِی ، وَعَلِیٌّ زَیْنُ العابِدِیَن اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الباقِرُ اِمامِی ، وَجَعْفَرٌ الصادِقُ اِمامِی ، وَمُوسَی الکاظِمُ اِمامی ، وَعَلِیٌّ الرّضا اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الجَوادُ اِمامِی ، وَعَلِیٌّ الهادِی اِمامِی ، وَالحَسَنُ العَسْکَرِیٌّ اِمامِی ، وَالحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِی ، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّتِی وَسادَتِی وَقادَتِی وَشُفَعائِی ، بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اعْلَمْ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (اَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ ، وَاَنَّ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآلهوسلم نِعْمَ الرَّسُولُ ، وَاَنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طالِبٍ وَاَوْلادَهُ المَعْصُومِینَ الاَئِمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّةُ ، وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلمحَقٌّ ، وَاَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ ، وَالبَعْثَ حَقٌّ ، وَالنُّشُورَ حَقٌّ ، وَالصّراطَ حَقٌّ ، وَالمِیزانَ حَقٌّ ، وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ ، وَاَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وَاَنَّ الساعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَاَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ) پس بگوید (اَفَهِمْتَ یا فُلان) و بجای فلان اسم میّت را بگوید ، پس از آن بگوید : (ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمَتِهِ) پس بگوید : (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ ، وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیکَ ، وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً ، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ) .
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد بگوید بارات زوجتی فاطمه علی ما بذلت فهی طالق یعنی من و زنم فاطمه در مقابل انچه او بذل کرده از هم جدا شدیم پس او رها است و اگر دیگری را وکیل کند وکیل باید بگوید بارات زوجه موکلی فاطمه علی ما بذلت فهی طالق یا بگوید عن قبل موکلی بارات زوجته فاطمه علی ما بذلت فهی طالق و لزوم گفتن فهی طالق در صیغه های ذکر شده مبنی بر احتیاط واجب است و اگر به جای علی ما بذلت بما بذلت بگوید اشکال ندارد
- [آیت الله سبحانی] اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَتِی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِیَ طالِق. یعنی از زنم فاطمه در مقابل مهر او جدا شدم پس او رهاست، و اگر دیگری را وکیل کند وکیل باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَةُ مُوَکِّلِی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِیَ طالِق. و در هر دو صورت اگر به جای کلمه (علی مهرها) (لمهرها) بگوید، اشکال ندارد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَتِی فَاطِمَةَ عَلی مَا بَذَلَتْ مَهْرِها فَهِیَ طالِقَ ) مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل آنچه بذل کرده او، پس او رهاست. و اگر دیگری را وکیل کند، وکیل باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَکِّلِی فَاطِمَةَ عَلی مَا بَذَلَتْ فَهِیَ طالِق و در هر دو صورت اگر به جای کلمه (عَلی مَا بَذَلَتْ بمَا بَذَلَتْ) بگوید، اشکال ندارد.