چه ادله نقلی برای اثبات، نصب امام از جانب خدا وجود دارد؟
ادله نقلی (نصب امام) توسط خداوند (امامت عامه) بسم الله الرحمن الرحیم فهرست مطالب ادله نقلی (نصب امام) توسط خداوند (امامت عامه) مقدمه معنای لغوی امامة و امام معنای اصطلاحی امامت: انتصاب امام در اختیار خدا، نه در اختیار مردم نظریه شیعه: نظریه اهل سنت: دلایل الهی بودن نصب امام بخش اول: آیات قرآن آیه اول: ( إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) آیه دوم: (یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ آیه سوم:( وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا) آیه چهارم: (وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا) آیه پنجم: (وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ) آیه ششم: (وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا) آیه هفتم: ( وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی) آیه هشتم: ( وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ) آیه نهم: ( إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ) نتیجه این بخش: بخش دوم: روایات: الف: روایات اهل سنت ب:‌ روایات شیعه پاسخ به دو سؤال سؤال اول: آیا امام هدایتگرِ به سوی آتش را نیز خدا جعل کرده‌است؟ سؤال دوم: جریان یوم الدار، با نصب الهی امامت سازگار نیست نتیجه گیری کلی ادله نقلی (نصب امام) توسط خداوند (امامت عامه) مقدمه بحث امامت در باور شیعه و سنی از بحث‌های مهم عقیدتی است که تاکنون علمای بزرگ در باره آن کتابهای فراوان نوشته و زوایای مختلف آن را بررسی و روشن ساخته اند. ریشه‌ای‌ترین بحث در مسأله امامت، (انتصابی و الهی) یا (انتخابی و عادی) بودن آن است. شیعیان معتقد به انتصابی بودن و دیگر مذاهب اسلامی پیرو انتخابی بودن آن هستند. شیعیان برای اثبات دیدگاه خود به ادله عقلی و نقلی استناد کرده‌اند. در این مقاله به ادله نقلی پرداخته شده است. در بحث ادله نقلی نیز می‌توان موضوع (الهی بودن نصب امام) را از دو زاویه (امامت عامه) بدون در نظر گرفتن مصادیق آن و (امامت خاصه) اثبات کرد. نوشتار پیش رو، ادله نقلی (الهی بودن نصب امامت عامه)‌ را مورد تجزیه تحلیل قرار داده‌؛ اما بدون تردید و به صورت قطعی می‌توان ادعا کرد وقتی الهی بودن امامت به طور عام ثابت شد، با وجود این‌که دلائل ویژه بر (الهی بودن امامت خاصه) داریم،‌ این جهت نیز خود به خود ثابت و روشن خواهد شد. به قول معروف، چون که صد آمد، نود هم در نزد ما است. قبل از ورود به اصل بحث، ناگزیر مفهوم واژه (امامت) را از نظر لغت و اصطلاح به صورت فشرده و اختصار باید روشن ساخت. معنای لغوی امامة و امام هر دو واژه‌ی (امام) و (امامة)، مصدر فعل (اَمَّ، یؤم) می‌باشد که معنای اصلی آن (قصد) است. ابن منظور یکی از لغت نگاران معروف، واژه (اَمَّ) را به قصد یا پرچم و نشانه‌ای که لشکریان در جنگ از آن پیروی می‌کند معنا کرده است و می‌گوید: والأَمُّ: القَصْد.... والأَمُّ: العَلَم الذی یَتْبَعُه الجَیْش. الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفای711ه)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولی. طبق این عبارت،‌ امام و امامت هردو، مقصود مأمومین و امت هستند؛‌ منتها از هر کدام آن دو،‌ چیز خاصی منظور شده است. به این بیان که منظور از (امامت) مقام و جایگاه پیشوایی و رهبری و منظور از (امام)،‌ شخصی است که در آن جایگاه قرار گرفته است؛ از این رو است که ابن منظور در ادامه، امام و امامت را این‌گونه تعریف کرده است: وأَمَّ القومَ وأَمَّ بهم: تقدَّمهم، وهی الإِمامةُ. والإِمامُ: کل من ائتَمَّ به قومٌ کانوا علی الصراط المستقیم أَو کانوا ضالِّین. امامت کرد قوم را و قوم به او اقتداء‌ کرد. یعنی؛‌ قوم او را جلو انداخت و این همان امامت است. و امام هر آن کسی است که گروهی به او اقتدا کرده است، چه این که آن قوم به راه راست استوار باشند یا گمراه. الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفای711ه)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولی. بنابراین، (امامت) در لغت به معنای جایگاه و مقام پیشوایی و رهبری است که شخصی در آن جایگاه قرار گرفته و مردم را رهبری و هدایت می‌کند و مقصود اصلی مردم نیز تبعیت و پیروی از برنامه‌ها و فرمان‌های اوست و در حقیقت،‌ تبعیت و پیروی در معنای این واژه نهفته است. کلمه (امام) از نظر لغت نیز، یک واژه عام است به هر کس و هر چیزی که به او اقتدا شود و مورد تبعیت قرار ‌گیرد؛ اطلاق می‌شود. جوهری در صحاح راجع به معنای لغوی (امام) گفته است: (الإمام: الذی یقتدی به، وجمعه أئمة). امام: کسی است که به او اقتدا می‌شود و جمع امام، ائمه است. الجوهری، اسماعیل بن حماد (متوفای393ه)،‌الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة، ج5، ص1865، تحقیق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملایین - بیروت – لبنان، چاپ: الرابعة سال چاپ: 1407 - 1987 م ابن منظور نیز می‌گوید: والإمام: کل من ائتم به قوم کانوا علی الصراط المستقیم أو کانوا ضالین. امام هر آن کسی است که گروهی به او اقتداء‌ کرده،‌ اعم از این که آن گروه به راه راست استوار باشد، یا گمراه باشند. الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفای711ه)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولی. زبیدی در تاج العروس نیز تقریبا همین مطلب را تکرار کرده است: والإمام بالکسر: کل ما ائتم به قوم من رئیس أو غیره، کانوا علی الصراط المستقیم أو کانوا ضالین. الحسینی الزبیدی الحنفی، محب الدین أبو فیض السید محمد مرتضی الحسینی الواسطی (متوفای1205ه)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص33، تحقیق: مجموعة من المحققین، ناشر: دار الهدایة. راغب اصفهانی یکی از واژه شناسان قرآنی در کتاب (المفردات)، (امام)‌ را با توجه به قلمرو (امامت) این گونه تعریف می‌کند: (الإمام: المؤتم به إنساناً؛ کأن یقتدی بقوله أو فعله، أو کتاباً أو غیر ذلک، محقاً کان أو مبطلاً، وجمعه أئمة). امام آن چیزی است که مورد اقتدا واقع می‌شود چه این که آن شیء مورد اقتداء، انسان باشد که به گفتار، یا رفتار او اقتداء ‌شود، یا کتاب و یا غیر آن باشد. اعم از این‌که آن امام بر حق باشد و یا بر باطل و جمع امام ائمه می‌آید. الراغب الإصفهانی، أبو القاسم الحسین بن محمد (متوفای502ه)، المفردات فی غریب القرآن، ص24، تحقیق: محمد سید کیلانی، ناشر: دار المعرفة - لبنان. طبق این معنا، قلمرو (امامت) در یک حوزه مشخص محدود نمی‌شود؛ همان‌گونه که مصداق (امام) تنها شامل انسان نیست؛‌ بلکه بر هر چیزی که به او اقتداء‌ می‌شود (‌چه انسان و چه غیر انسان مانند کتاب و...) (امام) گفته می‌شود. و نیز این تعریف می‌رساند که امام مورد اقتداء، ممکن است امام بر حق باشد تا پیروانش را به راه حق رهنمون سازد یا امام باطل باشد. این تقسیم در مورد امام، به صراحت در آیات قرآن کریم آمده است. یک:‌ امام هدایتگر به امر خدا: وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ. (انبیاء/ 73) دو: امام هدایتگر به سوی آتش: وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ. (قصص/41) از مجموع کلمات لغت نویسان به این نتیجه می‌رسیم که واژهای (امام) و (امامة) هر چند از یک ریشه و معنا هستند؛ اما از هر کدام آنها چیزی خاصی منظور شده است. مقصود از (امامة) مقام و جایگاه خاصی است که از آنجا پیروان یک امام، هدایت و رهبری می‌شوند. و مقصود از (امام) شخص یا چیزی است که به آن جایگاه دست یافته و امر هدایت پیروانشان را به عهده گرفته اند. حال ممکن است این امام، یک انسان باشد،‌ یا اشیاء دیگر همانند کتاب،‌ طریق، یا شریعت باشد. مطلب مهم در صدق واژه (امام) بر موارد فوق و یا غیر آن،‌ اقتدا کردن دیگران به او است. طبق این قاعده هر کس و یا هر چیزی که مورد اقتدا قرار گیرد، بر او،‌ )امام) اطلاق می‌شود. معنای اصطلاحی امامت این واژه، از نظر اصطلاحی، معنای خاصی دارد که متلکمان شیعه و سنی آن را بیان کرده‌اند. با این تفاوت که در معنای کلی آن اتفاق نظر دارند؛ اما اختلافشان در برخی جزئیات، مصداق، نوع برگزیده شدن (آیا امام راخدا بر گزیده یا مردم انتخاب می‌کنند) و شؤون امامت و اختیارات امام است. شریف مرتضی در الشافی فی الامامة (امامت) را این‌گونه تعریف کرده است: الإمامة رئاسة عامة فی‌أمور الدنیا والدین. امامت ریاست عام و فراگیر در امور دینی و دنیایی است. الشریف المرتضی، علی بن الحسین الموسوی (متوفای436ه)، الشافی فی الامامة، ج1، ص5، تحقیق: لسید عبد الزهراء الحسینی الخطیب، ناشر: مؤسسة إسماعیلیان - قم، چاپ: الثانیة1410 ابن میثم بحرانی نیز می‌نویسد: الإمامة: رئاسة عامة لشخص من الناس فی أمور الدین والدنیا. امامت: عبارت است از ریاست عامه برای شخصی از مردم در امور دین و دنیای آنها. البحرانی،‌ مثیم بن علی بن میثم (متوفای689ه)، النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة،‌ ص41، ناشر: مجمع الفکر الإسلامی،‌ چاپخانه: مؤسسة الهادی – قم، چاپ: الأولی1417 تعریف دیگری از این واژه را محقق حلی (متوفای676ه)، از بزرگان قدمای شیعه، این‌گونه آورده‌است: الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصل لا نیابة عن غیر هو فی دار التکلیف. امامت ریاست عام و فراگیر دینی است که اصالتاً و ابتداءً برای شخص ثابت است، نه اینکه از سوی دیگری و به نمایندگی از شخصی که در این دنیا زندگی می‌کنند ثابت شود. المحقق الحلی، نجم الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن سعید (متوفای676ه)، المسلک فی أصول الدین، ص306، تحقیق: رضا الأستادی،‌ ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة،‌ چاپخانه: مؤسسة الطبع التابعة للآستانة الرضویة المقدسة،- مشهد، چاپ: الثانیة1421 - 1379 ش. علامه حلی (متوفای726ه) نیز می‌فرماید: الإمامة رئاسة عامة فی أمور الدین والدنیا لشخص من الأشخاص نیابة عن النبی (صلی الله علیه وآله). (امامت) ریاست عام و فراگیر دینی و دنیایی است که برای شخصی از اشخاص به نیابت از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ثابت است. الحلی، أبی منصور جمال الدین الحسن بن یوسف (متوفای726ه)، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص93، تحقیق: شرح: المقداد السیوری (وفاة 826ه، ناشر: دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، الطبعة الثانیة 1417 - 1996م. آن چه گفته شد، توضیح معنای اصطلاحی امامت از دیدگاه علمای شیعه بود. تفتازانی از علمای اهل سنت (متوفای791ه) نیز (امامت)‌ را این‌گونه تعریف کرده‌است: (الإمامة رئاسة عامة من أمر الدین والدنیا خلافة عن النبی صلی الله علیه وسلم. امامت: عبارت است از ریاست فراگیر در امور دین و دنیا، و جانشینی از رسول خدا صلّی الله علیه وآله. التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفای791ه)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولی، 1401ه - 1981م. و باز در ادامه دیدگاه فخررازی را نقل کرده است: وقال الإمام الرازی: هی ریاسة عامة فی الدین والدنیا لشخص واحد من الأشخاص. رازی گفته است: امامت ریاست عام در امور دینی و دنیایی است که برای یک شخص از افراد بشر، ثابت است. التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفای791ه)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولی، 1401ه - 1981م. ماوردی بغدادی در کتاب (الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة)، وظیفه امام را نگهبانی برنامه های دین و تدبیر امر دنیای مردم می‌داند: الإمامة موضوعة لخلافة النبوة فی حراسة الدین وسیاسة الدنیا. امامت، به عنوان جانشینی از رسول خدا و به منظور حراست از دین و سیاست دنیا وضع شده است. الماوردی، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری البغدادی (متوفای450ه)، الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة، ج1، ص5، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1405ه- 1985م منظور از (حراسة الدین) این است که امام برای حفظ دین در مقابل هر گونه تهدید سیاسی و لشکر کشی که ریشه های دین را هدف قرار می‌دهد و در صدد نابودی نظام حاکم باشد، دفاع کند. این گونه دفاع در حقیقت دفاع از اجتماع مسلمانان و حکومت اسلامی در مقابل خطرهای داخلی و خارجی است. با در نظر گرفتن این سخن،‌ امامت از دیدگاه آنها صرفاً‌ یک مقام سیاسی است که دین را در مقابل هر گونه خطرات حفظ کند؛ اما حق تشریع احکام دینی را ندارد؛‌ به همین جهت آنها عقیده دارند احکامی را که خلیفه صادر می‌کند اجتهادی است نه الهی. و روی همین جهت است که آنها خلفاء را معصوم نمی‌دانند؛ اما طبق دیدگاه شیعه، امام معصوم و دارای حق تشریع و مسدد به الهام از جانب خداوند است و مهمترین وظیفه امام تفسیر قرآن و تبیین احکام الهی است. نتیجه: با دقت در معنای اصطلاحی امامت، چند نکته به دست می‌آید: 1. امامت، مرجعیت و ریاست فراگیر در امر دین و دنیا است؛‌ یعنی همانگونه که امام در امور دینی پیشوا و مرجع است، در امور دنیایی نیز مرجع و پیشوا می‌باشد؛ 2. مقام امامت، در هر عصری، تنها برای یک شخص ثابت است. (لشخص واحد من الأشخاص) و طبق دیدگاه امامیه، این شخص را خداوند معین کرده است؛ 3. مقام امامت برای امام، اصالة و ابتداءً از جانب خداوند است. (لشخص انسانی بحق الأصالة)؛ 4. امام همان شؤون و وظائفی را بر عهده دارد که پیامبر بر عهده داشت. (نیابة عن النبی صلی الله علیه وآله). نکته قابل توجه در این قسمت این است که هدف ما در این مقاله، اثبات (الهی بودن نصب امام)‌ در ریاست دینی و دنیوی است؛‌ طبق عقیده شیعه، ریاست دنیوی بر مردم نیز در راستای رسیدن به دین و حفظ دین است. انتصاب امام در اختیار خدا، نه در اختیار مردم مهمترین مطلب در بحث امامت، این است که آیا مقام امامت، منصب الهی است، یا همانند یک مقام عادی می‌باشد که انتخاب امام در اختیار خود مردم است. به عبارت روشن تر: آیا نصب امام در جایگاه امامت،‌ تنها به دست خدا و به اراده اوست، یا مقام عادی و اجتماعی است؟ (مثل انتخاب رئیس جمهور و...) که انتخاب و انتصاب امام در اختیار خود مردم و به مصلحت اندیشی آنها است تا هر فردی را که بخواهند و مصلحت بدانند به این مقام بر می‌گزینند. نظریه شیعه در باور شیعه، مقام (امامت) همانند مقام (نبوت) عهد إلهی و از جمله مقاماتی است که خداوند آن را جعل کرده و به افرادی که لایق آن باشد واگذار می‌نماید نه همه انسانها؛ زیرا در (امامت) ویژگی‌هایی همانند عصمت، علم غیب، قدرت الهی، اعلمیت و... شرط است که تنها خداوند می‌تواند این شرائط را در یک فرد جمع نماید و از دارنده آن آگاه است؛ از این رو هر کسی که این ویژگی‌ها را نداشته باشد به این مقام دست نخواهد یافت؛ هرچند برادر و یا پسر امام باشد. شیخ صدوق (متوفای381ه) می‌گوید: یجب أن یعتقد أن الإمامة حق کما اعتقدنا أن النبوة حق ویعتقد أن الله عز وجل الذی جعل النبی صلی الله علیه وآله وسلم نبیا هو الذی جعل إماما، وأن نصب الإمام وإقامته واختیاره إلی الله عز وجل، وأن فضله منه. واجب است اعتقاد داشته باشیم که امامت، حق است؛ همان طوری که باور داریم نبوت حق است. و نیز باید اعتقاد داشت، همان خداوندی که پیامبر را به عنوان نبی جعل کرده، امام را نیز (در مقام امامت) جعل کرده است. نصب امام در اختیار خداوند است و برتری‌هایی که امام دارد از نعمت‌های خداوند است.‌ الصدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی (متوفای381ه)، الهدایة ( فی الأصول والفروع)، ص27، تحقیق: مؤسسة الإمام الهادی (ع)،‌ ناشر: مؤسسة الإمام الهادی (ع)،‌ چاپخانه: اعتماد – قم،‌ چاپ: الأولی1418 شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفای1373ه) می‌گوید: أن الإمامة منصب إلهی کالنبوة، فکما أن الله سبحانه یختار من یشاء من عباده للنبوة والرسالة، ویؤیده بالمعجزة التی هی کنص من الله علیه [وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة] فکذلک یختار للإمامة من یشاء، ویأمر نبیه بالنص علیه، وأن ینصبه إماما للناس من بعده للقیام بالوظائف التی کان علی النبی أن یقوم بها، سوی أن الإمام لا یوحی إلیه کالنبی وإنما یتلقی الأحکام منه مع تسدید إلهی. فالنبی مبلغ عن الله والإمام مبلغ عن النبی. همانا مقام امامت، همانند مقام نبوت، منصب است الهی؛ ‌همانگونه که خداوند سبحان از میان بندگانش کسی را به مقام نبوت و رسالت بر می‌گزیند و با معجزه که همانند نص خدا است،‌ تأیید می‌کند، همان خداوند کسی را برای امامت بر می‌گزیند و پیامبرش را فرمان می‌دهد که آن را به مردم برساند و او را به عنوان پیشوای بعد از خود در میان مردم نصب کند، تا وظائفی که بر پیامبر بود، بعد او برپا دارد. تنها فرق امام و پیامبر این است که از جانب خدا بر امام وحی نمی‌شود؛‌ بلکه احکام را با تسدید الهی می‌گیرد. پس نبی پیام رسان مستقیم خداوند است؛‌ اما امام پیام رسان از جانب پیامبر است. کاشف الغطاء، الشیخ محمد الحسین‌ (متوفای1373ه)، أصل الشیعة وأصولها، ص212، تحقیق: علاء آل جعفر، ناشر: مؤسسة الإمام علی (ع)، الطبعة الأولی1415 ابن جریر طبری نیز در کتاب (دلائل الامامة) می‌گوید: إن الإمامة منصب إلهی مقدس لا یتحقق لأحد إلا بنص من الله (تعالی)، أو من نبیه المصطفی الذی لا ینطق عن الهوی (إن هو إلا وحی یوحی). امامت منصب الهی و مقدسی است که برای هیچ کسی محقق نمی‌شود، جز با نص خداوند متعال یا نص پیامبر برگزیده‌اش که از روی هوی (جز وحی خداوند) نمی‌گوید. الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفای قرن پنجم)،‌ دلائل الامامة، ص18، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الأولی1413 بنابراین، از دیدگاه شیعه، امامت مقام الهی است؛ از این جهت آن را جزء اصول دین می‌دانند. نظریه اهل سنت در مقابل نظریه شیعه، اهل سنت عقیده دارند که امامت، مقام الهی نیست؛ از این رو می‌گویند: نصب امام بر خود مردم واجب است؛ یعنی واجب است که امام را خود مردم بر گزینند؛‌ همانگونه که امروزه انتخاب ریاست جمهور یا وزیر و... در اختیار مردم می‌باشد. طبق دیدگاه آنها،‌ میان مقام (امامت و خلافت) مقامی است عادی و با ریاست های دنیوی فرقی ندارد. محمد رشید رضا، دیدگاه اهل سنت را در این باره این‌گونه بیان می‌کند: أجمع سلف الأمة، وأهل السنة، وجمهور الطوائف الأخری علی أن نصب الإمام - أی تولیته علی الأمة - واجب علی المسلمین شرعاً لا عقلا فقط. امت‌های گذشته و اهل سنت و جمهور از طوائف دیگر اجماع دارند بر این‌که نصب امام (یعنی؛ ولایت دادن او را بر امت)، بر مسلمین از نظر شرع و عقل واجب است. محمد رشید بن علی رضا بن محمد (متوفای 1354ه)، الخلافة، ج1، ص18، دار النشر: الزهراء للاعلام العربی - مصر/ القاهرة طبق برنامه الجامع الکبیر. از آنجایی که نصب امامت از دیدگاه آنها مربوط به خداوند نمی‌شود، امامت را از فروع دین می‌دانند نه از اصول دین. سعد الدین تفتازانی یکی از متکلمان سنی مذهب صریحاً می‌نویسد که امامت از احکام عملی است نه اعتقادی؛ از این جهت الحاق آن به فروع دین مناسب تر است: لا نزاع فی أن مباحث الإمامة بعلم الفروع ألیق لرجوعها إلی أن القیام بالإمامة ونصب الإمام الموصوف بالصفات المخصوصة من فروض الکفایات وهی أمور کلیة تتعلق بها مصالح دینیة أو دنیویة لا ینتظم الأمر إلا بحصولها فیقصد الشارع تحصیلها فی الجملة من غیر أن یقصد حصولها من کل أحد ولا خفاء فی أن ذلک من الأحکام العملیة دون الاعتقادیة. هیچ نزاعی در این نیست که الحاق مباحث امامت را به فروع، سزاوارتر است؛ زیرا برگشت بحث امامت به این است که قیام به امر پیشوایی و نصب امام با آن صفات ویژه‌ای که دارد، از واجبات کفایی است. واجبات کفایی یک سری امور کلی است که مصالح دینی یا دنیوی وابسته به آنها است و نظم امور جز با حصول آنها به دست نمی‌آید. پس مقصود شارع تحصیل آنها فی الجمله است بدون این که مقصودش حصول آنها از هر فرد امت باشد. و بر کسی پوشیده نیست که امامت از احکام عملی است؛ نه اعتقادی. التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفای791ه)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص271، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولی، 1401ه - 1981م. برابر این عقیده،‌ ایمان و کفر یک شخص مکلف، منوط به امر امامت نیست؛ بلکه جایگاه امامت در نظر آنها،‌ همانند سایر احکام شرعیه فرعیه است که انکار آنها مستلزم کفر و خروج از دین نخواهد بود. البته در میان علمای اهل سنت، برخی نیز امامت را از اصول دین قلمداد کرده و تصریح کرده‌اند که امامت از ارکان دین است. برای تکمیل بحث در اینجا به سخن آنان اشاره می‌کنیم. ابن عبد البر در کتاب (الاستیعاب) هنگامی‌که سخن از خلافت ابو بکر و دلیل خلافت او سخن به میان آورده، خلافت را از ارکان دین می‌داند: واستخلفه رسول الله صلی الله علیه وسلم علی امته من بعده بما أظهر من الدلائل البینة علی محبته فی ذلک وبالتعریض الذی یقوم مقام التصریح ولم یصرح بذلک لأنه لم یؤمر فیه بشیء وکان لا یصنع شیئا فی دین الله إلا بوحی والخلافة رکن من أرکان الدین. رسول خدا (ص) ابو بکر را بعد از خودش بر امت جانشین ساخت. در باره خلافت او رسول خدا دلائل روشنی بر محبت ابو بکر و تعریض‌هایی که همانند تصریح است، ظاهر ساخت. اگرچه به خلافت او تصریح نکرد؛ زیرا مأمور به این کا نبود و رسول خدا چیزی را در دین بدون وحی خدا انجام نمی‌داد. وخلافت رکنی از ارکان دین است. ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفای463ه)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص969، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412ه. سخن ابن عبد البر را احمد بن عبد الوهاب در (نهایة‌ الارب) و ابن محمود خزاعی نقل کرده اند: النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733ه)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج19، ص14، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1424ه - 2004م. الخزاعی، علی بن محمود بن سعود أبو الحسن (متوفای789ه)، تخریج الدلالات السمعیة علی ما کان فی عهد رسول الله من الحرف، ج1، ص44، تحقیق: د. إحسان عباس، دار النشر: دار الغرب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الأولی1405 قرطبی از مفسران اهل سنت نیز بعد از اقامه دلیل بر وجوب نصب امام و سخن از واگذاری خلافت توسط ابو بکر به عمر، امامت را از ارکان دین دانسته است: وأنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین. پس دلالت می‌کند بر وجوب امامت؛ این‌که آن؛ رکنی (پایه ای) از ارکان دین است که به آن پایداری و بقاء مسلمانان وابسته است. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671ه)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 1، ص 265، ناشر: دار الشعب – القاهرة. برخی از علمای اهل سنت نیز این عبارت قرطبی را نقل کرده و از این که در رد آن چیزی نگفته اند معلوم است که آن را پذیرفته اند: الحنبلی، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر التمیمی (متوفای1225ه) الفواکه العذاب فی الرد علی من لم یحکم السنة والکتاب، ج1، ص23، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر. الجکنی الشنقیطی، محمد الأمین بن محمد بن المختار (متوفای1393ه.)، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج1، ص22، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر. - بیروت. - 1415ه - 1995م. پس از روشن شدن این مطلب که اهل سنت،‌ نصب امام را در اختیار خود مردم می‌دانند، چند راه را برای انتخاب و انتصاب امام و خلیفه معین کرده اند. احمد صاوی در کتاب (بلغة السالک لأقرب المسالک)، سه راه را برای تعیین امام و خلیفه را بیان کرده است: واعلم أن الإمامة تثبت بأحد أمور ثلاثة: إما بیعة أهل الحل والعقد، وإما بعهد الإمام الذی قبله له، وإما بتغلبه علی الناس. بدان امامت به یکی از این امور سه گانه ثابت می‌شود: یا با بیعت اهل حل و عقد با امام و خلیفه،‌ یا تصریح امام وخلیفه قبل یا با غالب و چیره شدن یک شخص بر مردم. أحمد الصاوی (متوفای1241ه)، بلغة السالک لأقرب المسالک، ج4، ص220، تحقیق: ضبطه وصححه: محمد عبد السلام شاهین، دار النشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت،‌ الطبعة: الأولی1415ه - 1995م. در این قسمت سخن فراوان است ما به همین مقدار اکتفا می‌نماییم. دلایل الهی بودن نصب امام همان‌طور که در مقدمه گفتیم، ما در این مقاله تنها به ادله نقلی خواهیم پرداخت و ادله عقلی را در مقاله جداگانه‌ای تقدیم خواهیم کرد. با توجه به ادله نقلی،‌ شیعه بر این باور است که (امامت) عهد إلهی است و جعل و نصب آن به دست خداوند است و هیچ بشری در این امر اختیاری ندارند. به عبارت روشن تر؛ چون طرف عهد در مسأله (امامت)، خود خداوند است، هر کسی را که لایق و شایسته این مقام بداند، عهدش را به او واگذار می‌نماید. و از‌ آنجایی که خداوند بر همه چیز و همه کس احاطه علمی دارد، می‌داند چه کسی شایسته این عهد الهی است. برای اثبات این عقیده امامیه (الهی بودن نصب امام)، دلائل متعدد از قرآن و روایات وجود دارد که به بر خی از آنها اشاره می‌شود: بخش اول: آیات قرآن در میان آیاتی که دلیل بر نصب الهی امامت قرار گرفته، خداوند متعال در تعداد بسیاری آنها،‌ از کلمات (جاعل)،‌ (جعلناک)،‌ )جعلنا منهم)، (نجعلهم)، برای تبیین این مطلب استفاده کرده و یا از جانب پیامبران و اولیاء‌ خدا جهت در خواست مقام امامت از کلمات (واجعل لی)، (واجعلنا) به کار برده شده‌است. در ابتدای این بخش،‌ این آیات را متذکر شده و بعد به بررسی آیات دیگر می‌پردازیم: آیه اول: ( إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) نخستین آیه، بر الهی بودن نصب امامت،‌ آیه ذیل است که در رابطه با مقام امامت حضرت ابراهیم علیه السلام صحبت می‌کند: وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. (بقره/124) (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: (من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!) ابراهیم عرض کرد: (از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)) خداوند فرمود: (پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند). برای اثبات دیدگاه شیعه، به دو بخش از این آیه می‌توان استدلال کرد: بخش اول: خداوند خود ابراهیم را به مقام امامت نصب کرده است جمله: (إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) به صراحت روشن می‌سازد که نصب مقام (‌امامت)‌ تنها به دست خداوند است نه به دست انسان؛ زیرا در این جمله خداوند جعل را به خودش نسبت داده و آن را یک هدیه الهی برای انسان می‌داند. بخش دوم: امامت عهد الهی است، که به غیر معصوم نمی‌رسد ! و معصوم را جز خدا نمی‌شناسد این بیان، متوقف بر سه مقدمه است: الف: باید ثابت شود که مقصود از عهد‌، در این آیه همان امامت است. ب: امامت مقامی غیر از نبوت است. ج: طرف عهد، خداوند است که با هرکس بخواهد، عهد می‌بندد. اکنون به بررسی این سه مقدمه می‌پردازیم: الف: به اقرار مفسران اهل سنت، مراد از (عهد) امامت است: بنا بر آنچه مفسران گفته‌اند،‌ مراد از (عهد) در این آیه،‌ (امامت)‌ است؛ نه (نبوت)؛ به همین جهت آیه فوق، در مورد نصب امامت صحبت می‌کند، نه نصب نبوت؛ ‌زیرا حضرت ابراهیم ساله‌ها قبل از آن، نبی و رسول بود. برای اثبات این مطلب، به برخی از گفته‌های مفسران اهل سنت اشاره می‌کنیم و در ضمن باید متذکر شد، برخی از این مفسران بر تصریح به این‌که مقام (امامت عهد الهی) است، شخصی را که عهده دار مقام امامت می‌شود، نیز (معصوم)‌ می‌دانند: 1. ابن جریر طبری طبری از مفسران به نام اهل سنت عبارتی از مجاهد نقل می‌کند که در آن، همان دو مطلب مهم بیان شده است: (لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) قال: لا یکون إماماً ظالماً. (پیمان من به ظالمان نمی‌رسد)، یعنی امام ظالم نیست. الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310ه)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن،ج1، ص738، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405ه 2. ناصر الدین بیضاوی: او در تفسیر (لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) می‌گوید: إجابة إلی ملتمسه وتنبیه علی أنه قد یکون فی ذریته ظلمة أو أنهم لا ینالون الإمامة، لأنها أمانة من الله تعالی وعهد والظالم لا یصلح لها. وإنما ینالها البررة الأتقیاء منهم وفیه دلیل علی عصمة الأنبیاء من الکبائر قبل البعثة، وأن الفاسق لا یصلح للإمامة. این جمله، در پاسخ درخواست حضرت ابراهیم و اشاره به این است که در ذریه او افراد ظالمی قرار دارد؛ یا این را می‌فهماند که ذریه ظالم او، به امامت نمی‌رسند؛ زیرا (امامت)‌ امانت و عهدی از جانب خداست و ظالم صلاحیت این امانت را ندارد و به این عهد الهی نیکان از پرهیزکاران می‌رسد. این آیه دلیل بر این است که پیامبران قبل از بعثت، منزه از گناهان کبیره هستند و این که شخص فاسق صلاحیت مقام امامت و پیشوایی را ندارند. البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفای685ه)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج1، ص397 398، الناشر: دار الفکر بیروت 3. ابو حیان اندلسی: ابو حیان اندلسی از مفسران اهل سنت با استدلال ثابت می‌کند که مراد از (عهد) در این آیه، عهد (امامت) است: والعهد: الإمامة،... والظاهر من هذه الأقوال: أن العهد هی الإمامة، لأنها هی المصدر بها، فأعلم إبراهیم أن الإمامة لا تنال الظالمین...... ویدلک علی أن العهد هو الإمامة أن ظاهر قوله: (لا ینال عهدی الظالمین) أنه جواب لقول إبراهیم: (ومن ذریتی) علی سبیل الجعل، إذ لو کان علی سبیل المنع لقال لا، أو لا ینال عهدی ذریتک، ولم ینط المنع بالظالمین. مراد از (عهد)‌ امامت است. بعد از نقل وجوه دیگر در این مورد می‌نویسد: ظاهر از این اقوال این است که مراد (عهد امامت) است؛ زیرا در ابتدای آیه بحث امامت شده است؛ پس به ابراهیم فهماند که امامت به ظالمان نمی‌رسد... دلیل این که مراد از عهد، امامت است ظاهر جمله (لاینال عهدی الظالمین) است که با استدلال به قاعده کلی (یعنی هر کسی که چنین خصوصیتی داشته باشد، شایسته چنین مقامی است) در جواب گفتار حضرت ابراهیم آمده است؛ زیرا اگر بر سبیل منع می‌بود (یعنی اگر برای هیچ یکی از ذریه او امامت جعل نشده بود) باید (لا) می‌گفت و یا این که می‌گفت (لاینال عهدی ذریتک) و منع از رسیدن به این مقام را مشروط به ظلم نمی‌کرد. الاندلسی، أبو عبد الله محمد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیان الأندلسی الجیانی (متوفای 745ه)، تفسیر البحر المحیط، ج1، ص548، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود- الشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة، لبنان بیروت، الطبعة الأولی1422 - 2001م 4. ابن کثیر دمشقی: ابن کثیر از دیگر مفسران اهل سنت در تفسیر آیه می‌گوید: یقول تعالی منبّهاً علی شرف إبراهیم خلیله، وأن الله جعله إماماً للناس. خداوند بلند مرتبه در این آیه، بر شرافت ابراهیم خلیل و بر اینکه خداوند او را امام و پیشوای مردم قرار داده آگاهی می‌دهد. ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774ه)، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص169، ناشر: دار الفکر- بیروت – 1401ه 5. ثعالبی مالکی: ثعالبی بدون اینکه اقوال دیگر را ذکر کند تنها از مجاهد نقل کرده که مراد از (عهد)‌ عهد امامت است: وقوله تعالی: (قال لا ینال عهدی الظالمین)، أی: قال الله، والعهد فیما قال مجاهد: الإمامة. در آیه:‌ لا ینال عهدی الظالمین، مراد از عهد، بنا برقول مجاهد،‌ عهد امامت است. الثعالبی المالکی، الإمام عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف أبی زید (متوفای875ه)، تفسیر الثعالبی المسمی بالجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج1، ص314، تحقیق: الدکتور عبد الفتاح أبو سنة - الشیخ علی محمد معوض - والشیخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت لبنان، الطبعة‌ الأولی 1418 6. ابن جوزی: ابن جوزی حنبلی نیز از میان اقوالی که در باره (عهدی) گفته شده، قولی را که آن را به (امامت) تفسیر کرده، انتخاب نموده است: وفی العهد هاهنا سبعة أقوال: أحدها: أنه الإمامة، رواه أبو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعید بن جبیر. والثانی: أنه الطّاعة، رواه الضّحّاک عن ابن عبّاس. والثالث: الرّحمة، قاله عطاء وعکرمة. والرابع: الدّین، قاله أبو العالیة. والخامس: النّبوّة، قاله السّدّیّ عن أشیاخه. والسادس: الأمان، قاله أبو عبیدة. والسابع: المیثاق، قاله ابن قتیبة، والأوّل أصحّ. در باره (عهد) در این جا هفت قول است: نظر نخست این است که مراد از (عهد) امامت است. این قول را ابو صالح از ابن عباس نقل کرده و مجاهد و سعید بن جبیر این قول را اختیار کرده‌اند. قول دوم: مراد اطاعت است. این قول را ضحاک از ابن عباس نقل کرده. قول سوم اینکه مراد رحمت باشد. آن را عطاء و عکرمه گفته. قول چهارم این‌که مراد دین است. آن را ابو العالیه گفته. پنجم این‌که مراد نبوت است آن را سدی از استادانش نقل کرده است. قول ششم این که مراد امانت است. قول هفتم مراد از میثاق است. این قول را ابن قتیبه گفته است. اما قول نخست صحیح تر است. ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 ه)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج‌1، ص108، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404ه. 7. محمد جمال الدین قاسمی: یکی دیگر از بزرگان اهل سنت نیز (عهد) را به (امامت) تفسیر کرده است: (قالَ) أی إبراهیم: (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی) أی واجعل من ذریتی أئمة (قالَ لا یَنالُ) أی قد أجبتک وعاهدتک بأن أحسن إلی ذریتک. لکن (لا ینال عَهْدِی) أی الذی عهدته إلیک بالإمامة (الظَّالِمِینَ) أی منهم‌. قال:‌ یعنی ابراهیم فرمود: و من ذریتی یعنی؛ از ذریه من پیشوایانی قرار بده. (قال لاینال) یعنی خداوند فرمود: در خواست تو را پذیرفتم و با تو پیمان بستم به این‌که به ذریه تو احسان کنم. لکن آنچه را در رابطه با امامت با تو عهد بستم به ظالمان از ذریه ات نمی‌رسد. قاسمی، محمد جمال الدین (متوفای قرن چهاردهم)،‌ محاسن التاویل‌، ج‌1، ص390، تحقیق: محمد باسل عیون السود، ناشر: دار الکتب العلمیه‌، بیروت‌، چاپ اول1418 ق‌ 8. شوکانی: شوکانی از دیگر مفسران آنها بعد از نقل اقوال در مراد از عهد، قول نخست را که عهد را به امامت تفسیر کرده برگزیده است: و اختلف فی المراد بالعهد فقیل: الإمامة و قیل: النبوّة... والأوّل أظهر کما یفیده السیاق‌. در این‌که مراد از (عهد)‌چیست اختلاف است. گفته اند مراد از آن،‌ امامت است و... قول اول ظاهر تر است؛‌چنانچه سیاق کلام مفید همین قول است. الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای1255ه)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج‌1، ص160، ناشر: دار الفکر – بیروت. ب. مقام امامت در این آیه، غیر نبوت است: از دیدگاه شیعه،‌ مقام امامت غیر از نبوت است یکی از دلیلی که اقامه شده همین آیه مبارکه است. شیخ طوسی در تفسیرش دیدگاه شیعه و چگونگی استدلال آنان را بر این که مقام امامت در این آیه غیر از نبوت می‌باشد این‌گونه بیان کرده است: واستدلوا بها أیضا علی أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة، لان الله خاطب إبراهیم (ع) وهو نبی، فقال له: انه سیجعله إماما جزاء له علی اتمامه ما ابتلاه الله به من الکلمات، ولو کان إماما فی الحال، لما کان للکلام معنی، فدل ذلک علی أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة. وإنما أراد الله أن یجعلها لإبراهیم (ع). شیعیان به این آیه استدلال کرده‌اند که مقام (امامت) جدای از مقام (نبوت)‌ است؛‌ زیرا خداوند حضرت ابراهیم را (در این آیه) هنگامی مورد خطاب قرار داد که او نبی بود و به او فرمود: او را به زودی امام قرار می‌دهد تا پاداشی باشد بر اتمام امتحان‌هایی که از او گرفته شده است. و اگر او در همان وقتی که نبی بود، امام هم بود؛ این کلام خدا معنی نداشت. پس این آیه دلالت دارد که منزلت امامت جدای از نبوت است و همانا خداوند اراده کرده که این مقام را برای ابراهیم قرار بدهد. الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای460ه)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص449، تحقیق: تحقیق وتصحیح: أحمد حبیب قصیر العاملی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة: الأولی، 1409ه. روایات نیز در این زمینه، ‌بیانگر همین حقیقت می‌باشند. در اینجا به ذکر یک روایت صحیح،‌ که مرحوم کلینی آن را در کتاب شریف کافی نقل کرده اکتفا می‌کنیم: عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ أَبِی السَّفَاتِجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَاتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَاتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَاتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ وَقَبَضَ یَدَهُ قَالَ لَهُ: یَا إِبْرَاهِیمُ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام قَالَ یَا رَبِّ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. امام صادق علیه السّلام فرمود خداوند ابتدا ابراهیم را بعنوان بنده خود گرفت قبل از اینکه پیامبرش کند و او را به مقام نبوت رساند قبل از اینکه مرتبه رسالت به او بخشد و او را رسول خود قرار داد قبل از این‌که به عنوان خلیل و دوست او را برگزیند و او را دوست انتخاب کرد قبل از این‌که امام قرارش دهد. وقتی این مقامها برایش آماده گردید به او خطاب نمود که می‌خواهم ترا امام قرار دهم. ابراهیم که متوجه عظمت مقام امامت بود گفت از نژاد و خاندان‌ من نیز به این مقام می‌رسند؟ فرمود: این عهد من به ظالمان نمی‌رسد. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 ه)، الأصول من الکافی، ج1، ص175، ناشر: اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة،1362 ه.ش. بعضی از مفسران اهل سنت از جمله فخر رازی،‌ امامت در این آیه را به معنای نبوت گرفته و به نظر ایشان مقام امامت به معنای نبوت مراد است؛ از این جهت امامت را در آیه را به نبوت تفسیر کرده است: المسألة الثالثة: القائلون بأن الإمام لا یصیر إماما إلا بالنص تمسکوا بهذه الآیة فقالوا: إنه تعالی بین أنه إنما صار إماما بسبب التنصیص علی إمامته ونظیره قوله تعالی: (إنی جاعل فی الأرض خلیفة) (البقرة/30) فبین أنه لا یحصل له منصب الخلافة الا بالتنصیص علیه وهذا ضعیف لأنا بینا أن المراد بالإمامة ههنا النبوة، ثم إن سلمنا أن المراد منها مطلق الإمامة لکن الآیة تدل علی أن النص طریق الإمامة وذلک لا نزاع فیه، إنما النزاع فی أنه هل تثبت الإمامة بغیر النص، ولیس فی هذه الآیة تعرض لهذه المسألة لا بالنفی ولا بالإثبات. مسأله سوم این است کسانی که قائلند مقام امامت یک مقام تنصیصی است به این آیه تمسک کرده اند و گفته اند: خداوند در این آیه بر امامت حضرت ابراهیم علیه السلام تصریح کرده‌است. نظیر این مورد، آیه (انی جاعل فی الارض خلیفه) است که در مورد حضرت آدم است. در این آیه بیان شده است که منصب خلافت برای آدم علیه السلام حاصل نمی‌شود مگر این که بر آن تصریح شده باشد. این بیان ضعیف است؛ زیرا ما گفتیم که مراد از (امامت) در این آیه، (نبوت) است. برفرض که قبول کنیم مراد از امامت، مطلق امامت است که شامل نبوت هم بشود، ولی آیه مدلول آیه این است که راه شناخت امامت، نص است و ما در این بحثی نداریم؛ بلکه بحث در این است که آیا امامت بدون نص هم ثابت می‌شود یانه؟ در این آیه هیچ سخنی بر نفی و اثبات این مسأله نیامده است. الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفای604ه)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج4، ص44، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1421ه - 2000م. پاسخ فخر رازی: نادرستی سخن فخر رازی که سر آمد مفسران اهل سنت می‌باشد، با اندک تأمل روشن می‌شود. بهتر است پاسخ فخر رازی را از زبان علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه بیان کنیم. علامه در تفسیر المیزان می‌نویسد: قوله تعالی: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، أی مقتدی یقتدی بک الناس، ویتبعونک فی أقوالک وأفعالک، فالإمام هو الذی یقتدی ویأتم به الناس، ولذلک ذکر عدة من المفسرین أن المراد به النبوة، لأن النبی یقتدی به أمته فی دینهم، قال تعالی: (وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ): النساء- 63، لکنه فی غایة السقوط. أما أولا: فلأن قوله: إِماماً، مفعول ثان لعامله الذی هو قوله: جاعِلُکَ واسم الفاعل لا یعمل إذا کان بمعنی الماضی، وإنما یعمل إذا کان بمعنی الحال أو الاستقبال فقوله، إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، وعد له علیه السلام بالإمامة فی ما سیأتی، مع أنه وحی لا یکون إلا مع نبوة، فقد کان (ع) نبیا قبل تقلده الإمامة، فلیست الإمامة فی الآیة بمعنی النبوة (ذکره بعض المفسرین.) وأما ثانیا: فلأنا بینا فی صدر الکلام: أن قصة الإمامة، إنما کانت فی أواخر عهد إبراهیم علیه السلام بعد مجی‌ء البشارة له بإسحق و إسماعیل، وإنما جاءت الملائکة بالبشارة فی مسیرهم إلی قوم لوط وإهلاکهم، وقد کان إبراهیم حینئذ نبیا مرسلا، فقد کان نبیا قبل أن یکون إماما فإمامته غیر نبوته. (إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً) امام یعنی مقتدا و پیشوایی که مردم به او اقتداء کرده و در گفتار و کردارش از او پیروی می‌کنند، و به همین جهت عده‌ای از مفسران گفته‌اند: مراد از امامت همان نبوت است؛ زیرا نبی نیز کسی است که امتش در دین خود به وی اقتداء می‌کنند، هم چنان که خدای تعالی فرموده: ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای این که باذن او پیروی شود)؛ لذا تفسیری که از جعل در (انی جاعلک للناس اماماً) به نبوت شده، به چند دلیل معقول نیست: 1. کلمه (اماماً) مفعول دوم عامل خودش است و عاملش کلمه (جاعلک) است و اسم فاعل هرگاه به معنای گذشته باشد، عمل نمی‌کند و مفعول نمی‌گیرد، وقتی عمل می‌کند که یا به معنای حال باشد و یا آینده. (و یا بر مبتدا یا نفی و استفهام اعتماد کند پس از آنجایی که (جاعلک) عمل کرده،‌ روشن می‌شود که به معنای اسقبال است). بنابراین قاعده، جمله (إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً) وعده‌ای است به ابراهیم علیه السلام که در آینده او را به مقام امامت می‌رساند و خود این جمله و وعده از طریق وحی به ابراهیم علیه السلام ابلاغ شده است؛ پس معلوم می‌شود قبل از آن که این وعده به او برسد، پیغمبر بوده؛ از این رو، به طور قطع امامتی که بعدها به او می‌دهند، غیر نبوتی است که در آن حال داشته، (این جواب را بعضی دیگر از مفسرین نیز گفته‌اند). 2. جریان امامت ابراهیم در اواخر عمر او و بعد از بشارت به اسحاق و اسماعیل بوده، ملائکه وقتی این بشارت را آوردند که آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند، در سر راه خود سری به ابراهیم علیه السلام زده‌اند و ابراهیم در آن موقع پیغمبری بود مرسل؛ پس معلوم می‌شود قبل از امامت دارای نبوت بوده و امامت او غیر از نبوت اوست. طباطبایی، سید محمد حسین‌ (متوفای1412ه)،
عنوان سوال:

چه ادله نقلی برای اثبات، نصب امام از جانب خدا وجود دارد؟


پاسخ:

ادله نقلی (نصب امام) توسط خداوند (امامت عامه)

بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
ادله نقلی (نصب امام) توسط خداوند (امامت عامه)
مقدمه
معنای لغوی امامة و امام
معنای اصطلاحی امامت:
انتصاب امام در اختیار خدا، نه در اختیار مردم
نظریه شیعه:
نظریه اهل سنت:
دلایل الهی بودن نصب امام
بخش اول: آیات قرآن
آیه اول: ( إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً)
آیه دوم: (یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ
آیه سوم:( وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا)
آیه چهارم: (وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا)
آیه پنجم: (وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ)
آیه ششم: (وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا)
آیه هفتم: ( وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی)
آیه هشتم: ( وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ)
آیه نهم: ( إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ)
نتیجه این بخش:
بخش دوم: روایات:
الف: روایات اهل سنت
ب:‌ روایات شیعه
پاسخ به دو سؤال
سؤال اول: آیا امام هدایتگرِ به سوی آتش را نیز خدا جعل کرده‌است؟
سؤال دوم: جریان یوم الدار، با نصب الهی امامت سازگار نیست
نتیجه گیری کلی
ادله نقلی (نصب امام) توسط خداوند (امامت عامه)
مقدمه
بحث امامت در باور شیعه و سنی از بحث‌های مهم عقیدتی است که تاکنون علمای بزرگ در باره آن کتابهای فراوان نوشته و زوایای مختلف آن را بررسی و روشن ساخته اند.
ریشه‌ای‌ترین بحث در مسأله امامت، (انتصابی و الهی) یا (انتخابی و عادی) بودن آن است. شیعیان معتقد به انتصابی بودن و دیگر مذاهب اسلامی پیرو انتخابی بودن آن هستند.
شیعیان برای اثبات دیدگاه خود به ادله عقلی و نقلی استناد کرده‌اند. در این مقاله به ادله نقلی پرداخته شده است.
در بحث ادله نقلی نیز می‌توان موضوع (الهی بودن نصب امام) را از دو زاویه (امامت عامه) بدون در نظر گرفتن مصادیق آن و (امامت خاصه) اثبات کرد.
نوشتار پیش رو، ادله نقلی (الهی بودن نصب امامت عامه)‌ را مورد تجزیه تحلیل قرار داده‌؛ اما بدون تردید و به صورت قطعی می‌توان ادعا کرد وقتی الهی بودن امامت به طور عام ثابت شد، با وجود این‌که دلائل ویژه بر (الهی بودن امامت خاصه) داریم،‌ این جهت نیز خود به خود ثابت و روشن خواهد شد. به قول معروف، چون که صد آمد، نود هم در نزد ما است.
قبل از ورود به اصل بحث، ناگزیر مفهوم واژه (امامت) را از نظر لغت و اصطلاح به صورت فشرده و اختصار باید روشن ساخت.
معنای لغوی امامة و امام
هر دو واژه‌ی (امام) و (امامة)، مصدر فعل (اَمَّ، یؤم) می‌باشد که معنای اصلی آن (قصد) است. ابن منظور یکی از لغت نگاران معروف، واژه (اَمَّ) را به قصد یا پرچم و نشانه‌ای که لشکریان در جنگ از آن پیروی می‌کند معنا کرده است و می‌گوید:
والأَمُّ: القَصْد.... والأَمُّ: العَلَم الذی یَتْبَعُه الجَیْش.
الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفای711ه)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولی.
طبق این عبارت،‌ امام و امامت هردو، مقصود مأمومین و امت هستند؛‌ منتها از هر کدام آن دو،‌ چیز خاصی منظور شده است.
به این بیان که منظور از (امامت) مقام و جایگاه پیشوایی و رهبری و منظور از (امام)،‌ شخصی است که در آن جایگاه قرار گرفته است؛ از این رو است که ابن منظور در ادامه، امام و امامت را این‌گونه تعریف کرده است:
وأَمَّ القومَ وأَمَّ بهم: تقدَّمهم، وهی الإِمامةُ. والإِمامُ: کل من ائتَمَّ به قومٌ کانوا علی الصراط المستقیم أَو کانوا ضالِّین.
امامت کرد قوم را و قوم به او اقتداء‌ کرد. یعنی؛‌ قوم او را جلو انداخت و این همان امامت است. و امام هر آن کسی است که گروهی به او اقتدا کرده است، چه این که آن قوم به راه راست استوار باشند یا گمراه.
الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفای711ه)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولی.
بنابراین، (امامت) در لغت به معنای جایگاه و مقام پیشوایی و رهبری است که شخصی در آن جایگاه قرار گرفته و مردم را رهبری و هدایت می‌کند و مقصود اصلی مردم نیز تبعیت و پیروی از برنامه‌ها و فرمان‌های اوست و در حقیقت،‌ تبعیت و پیروی در معنای این واژه نهفته است.
کلمه (امام) از نظر لغت نیز، یک واژه عام است به هر کس و هر چیزی که به او اقتدا شود و مورد تبعیت قرار ‌گیرد؛ اطلاق می‌شود.
جوهری در صحاح راجع به معنای لغوی (امام) گفته است:
(الإمام: الذی یقتدی به، وجمعه أئمة).
امام: کسی است که به او اقتدا می‌شود و جمع امام، ائمه است.
الجوهری، اسماعیل بن حماد (متوفای393ه)،‌الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة، ج5، ص1865، تحقیق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملایین - بیروت – لبنان، چاپ: الرابعة سال چاپ: 1407 - 1987 م
ابن منظور نیز می‌گوید:
والإمام: کل من ائتم به قوم کانوا علی الصراط المستقیم أو کانوا ضالین.
امام هر آن کسی است که گروهی به او اقتداء‌ کرده،‌ اعم از این که آن گروه به راه راست استوار باشد، یا گمراه باشند.
الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفای711ه)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولی.
زبیدی در تاج العروس نیز تقریبا همین مطلب را تکرار کرده است:
والإمام بالکسر: کل ما ائتم به قوم من رئیس أو غیره، کانوا علی الصراط المستقیم أو کانوا ضالین.
الحسینی الزبیدی الحنفی، محب الدین أبو فیض السید محمد مرتضی الحسینی الواسطی (متوفای1205ه)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص33، تحقیق: مجموعة من المحققین، ناشر: دار الهدایة.
راغب اصفهانی یکی از واژه شناسان قرآنی در کتاب (المفردات)، (امام)‌ را با توجه به قلمرو (امامت) این گونه تعریف می‌کند:
(الإمام: المؤتم به إنساناً؛ کأن یقتدی بقوله أو فعله، أو کتاباً أو غیر ذلک، محقاً کان أو مبطلاً، وجمعه أئمة).
امام آن چیزی است که مورد اقتدا واقع می‌شود چه این که آن شیء مورد اقتداء، انسان باشد که به گفتار، یا رفتار او اقتداء ‌شود، یا کتاب و یا غیر آن باشد. اعم از این‌که آن امام بر حق باشد و یا بر باطل و جمع امام ائمه می‌آید.
الراغب الإصفهانی، أبو القاسم الحسین بن محمد (متوفای502ه)، المفردات فی غریب القرآن، ص24، تحقیق: محمد سید کیلانی، ناشر: دار المعرفة - لبنان.
طبق این معنا، قلمرو (امامت) در یک حوزه مشخص محدود نمی‌شود؛ همان‌گونه که مصداق (امام) تنها شامل انسان نیست؛‌ بلکه بر هر چیزی که به او اقتداء‌ می‌شود (‌چه انسان و چه غیر انسان مانند کتاب و...) (امام) گفته می‌شود.
و نیز این تعریف می‌رساند که امام مورد اقتداء، ممکن است امام بر حق باشد تا پیروانش را به راه حق رهنمون سازد یا امام باطل باشد.
این تقسیم در مورد امام، به صراحت در آیات قرآن کریم آمده است.
یک:‌ امام هدایتگر به امر خدا:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ. (انبیاء/ 73)
دو: امام هدایتگر به سوی آتش:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ. (قصص/41)
از مجموع کلمات لغت نویسان به این نتیجه می‌رسیم که واژهای (امام) و (امامة) هر چند از یک ریشه و معنا هستند؛ اما از هر کدام آنها چیزی خاصی منظور شده است.
مقصود از (امامة) مقام و جایگاه خاصی است که از آنجا پیروان یک امام، هدایت و رهبری می‌شوند. و مقصود از (امام) شخص یا چیزی است که به آن جایگاه دست یافته و امر هدایت پیروانشان را به عهده گرفته اند. حال ممکن است این امام، یک انسان باشد،‌ یا اشیاء دیگر همانند کتاب،‌ طریق، یا شریعت باشد.
مطلب مهم در صدق واژه (امام) بر موارد فوق و یا غیر آن،‌ اقتدا کردن دیگران به او است. طبق این قاعده هر کس و یا هر چیزی که مورد اقتدا قرار گیرد، بر او،‌ )امام) اطلاق می‌شود.
معنای اصطلاحی امامت
این واژه، از نظر اصطلاحی، معنای خاصی دارد که متلکمان شیعه و سنی آن را بیان کرده‌اند. با این تفاوت که در معنای کلی آن اتفاق نظر دارند؛ اما اختلافشان در برخی جزئیات، مصداق، نوع برگزیده شدن (آیا امام راخدا بر گزیده یا مردم انتخاب می‌کنند) و شؤون امامت و اختیارات امام است.
شریف مرتضی در الشافی فی الامامة (امامت) را این‌گونه تعریف کرده است:
الإمامة رئاسة عامة فی‌أمور الدنیا والدین.
امامت ریاست عام و فراگیر در امور دینی و دنیایی است.
الشریف المرتضی، علی بن الحسین الموسوی (متوفای436ه)، الشافی فی الامامة، ج1، ص5، تحقیق: لسید عبد الزهراء الحسینی الخطیب، ناشر: مؤسسة إسماعیلیان - قم، چاپ: الثانیة1410
ابن میثم بحرانی نیز می‌نویسد:
الإمامة: رئاسة عامة لشخص من الناس فی أمور الدین والدنیا.
امامت: عبارت است از ریاست عامه برای شخصی از مردم در امور دین و دنیای آنها.
البحرانی،‌ مثیم بن علی بن میثم (متوفای689ه)، النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة،‌ ص41، ناشر: مجمع الفکر الإسلامی،‌ چاپخانه: مؤسسة الهادی – قم، چاپ: الأولی1417
تعریف دیگری از این واژه را محقق حلی (متوفای676ه)، از بزرگان قدمای شیعه، این‌گونه آورده‌است:
الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصل لا نیابة عن غیر هو فی دار التکلیف.
امامت ریاست عام و فراگیر دینی است که اصالتاً و ابتداءً برای شخص ثابت است، نه اینکه از سوی دیگری و به نمایندگی از شخصی که در این دنیا زندگی می‌کنند ثابت شود.
المحقق الحلی، نجم الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن سعید (متوفای676ه)، المسلک فی أصول الدین، ص306، تحقیق: رضا الأستادی،‌ ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة،‌ چاپخانه: مؤسسة الطبع التابعة للآستانة الرضویة المقدسة،- مشهد، چاپ: الثانیة1421 - 1379 ش.
علامه حلی (متوفای726ه) نیز می‌فرماید:
الإمامة رئاسة عامة فی أمور الدین والدنیا لشخص من الأشخاص نیابة عن النبی (صلی الله علیه وآله).
(امامت) ریاست عام و فراگیر دینی و دنیایی است که برای شخصی از اشخاص به نیابت از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ثابت است.
الحلی، أبی منصور جمال الدین الحسن بن یوسف (متوفای726ه)، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص93، تحقیق: شرح: المقداد السیوری (وفاة 826ه، ناشر: دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، الطبعة الثانیة 1417 - 1996م.
آن چه گفته شد، توضیح معنای اصطلاحی امامت از دیدگاه علمای شیعه بود.
تفتازانی از علمای اهل سنت (متوفای791ه) نیز (امامت)‌ را این‌گونه تعریف کرده‌است:
(الإمامة رئاسة عامة من أمر الدین والدنیا خلافة عن النبی صلی الله علیه وسلم.
امامت: عبارت است از ریاست فراگیر در امور دین و دنیا، و جانشینی از رسول خدا صلّی الله علیه وآله.
التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفای791ه)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولی، 1401ه - 1981م.
و باز در ادامه دیدگاه فخررازی را نقل کرده است:
وقال الإمام الرازی: هی ریاسة عامة فی الدین والدنیا لشخص واحد من الأشخاص.
رازی گفته است: امامت ریاست عام در امور دینی و دنیایی است که برای یک شخص از افراد بشر، ثابت است.
التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفای791ه)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولی، 1401ه - 1981م.
ماوردی بغدادی در کتاب (الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة)، وظیفه امام را نگهبانی برنامه های دین و تدبیر امر دنیای مردم می‌داند:
الإمامة موضوعة لخلافة النبوة فی حراسة الدین وسیاسة الدنیا.
امامت، به عنوان جانشینی از رسول خدا و به منظور حراست از دین و سیاست دنیا وضع شده است.
الماوردی، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری البغدادی (متوفای450ه)، الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة، ج1، ص5، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1405ه- 1985م
منظور از (حراسة الدین) این است که امام برای حفظ دین در مقابل هر گونه تهدید سیاسی و لشکر کشی که ریشه های دین را هدف قرار می‌دهد و در صدد نابودی نظام حاکم باشد، دفاع کند. این گونه دفاع در حقیقت دفاع از اجتماع مسلمانان و حکومت اسلامی در مقابل خطرهای داخلی و خارجی است.
با در نظر گرفتن این سخن،‌ امامت از دیدگاه آنها صرفاً‌ یک مقام سیاسی است که دین را در مقابل هر گونه خطرات حفظ کند؛ اما حق تشریع احکام دینی را ندارد؛‌ به همین جهت آنها عقیده دارند احکامی را که خلیفه صادر می‌کند اجتهادی است نه الهی. و روی همین جهت است که آنها خلفاء را معصوم نمی‌دانند؛ اما طبق دیدگاه شیعه، امام معصوم و دارای حق تشریع و مسدد به الهام از جانب خداوند است و مهمترین وظیفه امام تفسیر قرآن و تبیین احکام الهی است.
نتیجه:
با دقت در معنای اصطلاحی امامت، چند نکته به دست می‌آید:
1. امامت، مرجعیت و ریاست فراگیر در امر دین و دنیا است؛‌ یعنی همانگونه که امام در امور دینی پیشوا و مرجع است، در امور دنیایی نیز مرجع و پیشوا می‌باشد؛
2. مقام امامت، در هر عصری، تنها برای یک شخص ثابت است. (لشخص واحد من الأشخاص) و طبق دیدگاه امامیه، این شخص را خداوند معین کرده است؛
3. مقام امامت برای امام، اصالة و ابتداءً از جانب خداوند است. (لشخص انسانی بحق الأصالة)؛
4. امام همان شؤون و وظائفی را بر عهده دارد که پیامبر بر عهده داشت. (نیابة عن النبی صلی الله علیه وآله).
نکته قابل توجه در این قسمت این است که هدف ما در این مقاله، اثبات (الهی بودن نصب امام)‌ در ریاست دینی و دنیوی است؛‌ طبق عقیده شیعه، ریاست دنیوی بر مردم نیز در راستای رسیدن به دین و حفظ دین است.
انتصاب امام در اختیار خدا، نه در اختیار مردم
مهمترین مطلب در بحث امامت، این است که آیا مقام امامت، منصب الهی است، یا همانند یک مقام عادی می‌باشد که انتخاب امام در اختیار خود مردم است.
به عبارت روشن تر: آیا نصب امام در جایگاه امامت،‌ تنها به دست خدا و به اراده اوست، یا مقام عادی و اجتماعی است؟ (مثل انتخاب رئیس جمهور و...) که انتخاب و انتصاب امام در اختیار خود مردم و به مصلحت اندیشی آنها است تا هر فردی را که بخواهند و مصلحت بدانند به این مقام بر می‌گزینند.
نظریه شیعه
در باور شیعه، مقام (امامت) همانند مقام (نبوت) عهد إلهی و از جمله مقاماتی است که خداوند آن را جعل کرده و به افرادی که لایق آن باشد واگذار می‌نماید نه همه انسانها؛ زیرا در (امامت) ویژگی‌هایی همانند عصمت، علم غیب، قدرت الهی، اعلمیت و... شرط است که تنها خداوند می‌تواند این شرائط را در یک فرد جمع نماید و از دارنده آن آگاه است؛ از این رو هر کسی که این ویژگی‌ها را نداشته باشد به این مقام دست نخواهد یافت؛ هرچند برادر و یا پسر امام باشد.
شیخ صدوق (متوفای381ه) می‌گوید:
یجب أن یعتقد أن الإمامة حق کما اعتقدنا أن النبوة حق ویعتقد أن الله عز وجل الذی جعل النبی صلی الله علیه وآله وسلم نبیا هو الذی جعل إماما، وأن نصب الإمام وإقامته واختیاره إلی الله عز وجل، وأن فضله منه.
واجب است اعتقاد داشته باشیم که امامت، حق است؛ همان طوری که باور داریم نبوت حق است. و نیز باید اعتقاد داشت، همان خداوندی که پیامبر را به عنوان نبی جعل کرده، امام را نیز (در مقام امامت) جعل کرده است. نصب امام در اختیار خداوند است و برتری‌هایی که امام دارد از نعمت‌های خداوند است.‌
الصدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی (متوفای381ه)، الهدایة ( فی الأصول والفروع)، ص27، تحقیق: مؤسسة الإمام الهادی (ع)،‌ ناشر: مؤسسة الإمام الهادی (ع)،‌ چاپخانه: اعتماد – قم،‌ چاپ: الأولی1418
شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفای1373ه) می‌گوید:
أن الإمامة منصب إلهی کالنبوة، فکما أن الله سبحانه یختار من یشاء من عباده للنبوة والرسالة، ویؤیده بالمعجزة التی هی کنص من الله علیه [وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة] فکذلک یختار للإمامة من یشاء، ویأمر نبیه بالنص علیه، وأن ینصبه إماما للناس من بعده للقیام بالوظائف التی کان علی النبی أن یقوم بها، سوی أن الإمام لا یوحی إلیه کالنبی وإنما یتلقی الأحکام منه مع تسدید إلهی. فالنبی مبلغ عن الله والإمام مبلغ عن النبی.
همانا مقام امامت، همانند مقام نبوت، منصب است الهی؛ ‌همانگونه که خداوند سبحان از میان بندگانش کسی را به مقام نبوت و رسالت بر می‌گزیند و با معجزه که همانند نص خدا است،‌ تأیید می‌کند، همان خداوند کسی را برای امامت بر می‌گزیند و پیامبرش را فرمان می‌دهد که آن را به مردم برساند و او را به عنوان پیشوای بعد از خود در میان مردم نصب کند، تا وظائفی که بر پیامبر بود، بعد او برپا دارد.
تنها فرق امام و پیامبر این است که از جانب خدا بر امام وحی نمی‌شود؛‌ بلکه احکام را با تسدید الهی می‌گیرد. پس نبی پیام رسان مستقیم خداوند است؛‌ اما امام پیام رسان از جانب پیامبر است.
کاشف الغطاء، الشیخ محمد الحسین‌ (متوفای1373ه)، أصل الشیعة وأصولها، ص212، تحقیق: علاء آل جعفر، ناشر: مؤسسة الإمام علی (ع)، الطبعة الأولی1415
ابن جریر طبری نیز در کتاب (دلائل الامامة) می‌گوید:
إن الإمامة منصب إلهی مقدس لا یتحقق لأحد إلا بنص من الله (تعالی)، أو من نبیه المصطفی الذی لا ینطق عن الهوی (إن هو إلا وحی یوحی).
امامت منصب الهی و مقدسی است که برای هیچ کسی محقق نمی‌شود، جز با نص خداوند متعال یا نص پیامبر برگزیده‌اش که از روی هوی (جز وحی خداوند) نمی‌گوید.
الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفای قرن پنجم)،‌ دلائل الامامة، ص18، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الأولی1413
بنابراین، از دیدگاه شیعه، امامت مقام الهی است؛ از این جهت آن را جزء اصول دین می‌دانند.
نظریه اهل سنت
در مقابل نظریه شیعه، اهل سنت عقیده دارند که امامت، مقام الهی نیست؛ از این رو می‌گویند: نصب امام بر خود مردم واجب است؛ یعنی واجب است که امام را خود مردم بر گزینند؛‌ همانگونه که امروزه انتخاب ریاست جمهور یا وزیر و... در اختیار مردم می‌باشد.
طبق دیدگاه آنها،‌ میان مقام (امامت و خلافت) مقامی است عادی و با ریاست های دنیوی فرقی ندارد.
محمد رشید رضا، دیدگاه اهل سنت را در این باره این‌گونه بیان می‌کند:
أجمع سلف الأمة، وأهل السنة، وجمهور الطوائف الأخری علی أن نصب الإمام - أی تولیته علی الأمة - واجب علی المسلمین شرعاً لا عقلا فقط.
امت‌های گذشته و اهل سنت و جمهور از طوائف دیگر اجماع دارند بر این‌که نصب امام (یعنی؛ ولایت دادن او را بر امت)، بر مسلمین از نظر شرع و عقل واجب است.
محمد رشید بن علی رضا بن محمد (متوفای 1354ه)، الخلافة، ج1، ص18، دار النشر: الزهراء للاعلام العربی - مصر/ القاهرة طبق برنامه الجامع الکبیر.
از آنجایی که نصب امامت از دیدگاه آنها مربوط به خداوند نمی‌شود، امامت را از فروع دین می‌دانند نه از اصول دین.
سعد الدین تفتازانی یکی از متکلمان سنی مذهب صریحاً می‌نویسد که امامت از احکام عملی است نه اعتقادی؛ از این جهت الحاق آن به فروع دین مناسب تر است:
لا نزاع فی أن مباحث الإمامة بعلم الفروع ألیق لرجوعها إلی أن القیام بالإمامة ونصب الإمام الموصوف بالصفات المخصوصة من فروض الکفایات وهی أمور کلیة تتعلق بها مصالح دینیة أو دنیویة لا ینتظم الأمر إلا بحصولها فیقصد الشارع تحصیلها فی الجملة من غیر أن یقصد حصولها من کل أحد ولا خفاء فی أن ذلک من الأحکام العملیة دون الاعتقادیة.
هیچ نزاعی در این نیست که الحاق مباحث امامت را به فروع، سزاوارتر است؛ زیرا برگشت بحث امامت به این است که قیام به امر پیشوایی و نصب امام با آن صفات ویژه‌ای که دارد، از واجبات کفایی است. واجبات کفایی یک سری امور کلی است که مصالح دینی یا دنیوی وابسته به آنها است و نظم امور جز با حصول آنها به دست نمی‌آید. پس مقصود شارع تحصیل آنها فی الجمله است بدون این که مقصودش حصول آنها از هر فرد امت باشد. و بر کسی پوشیده نیست که امامت از احکام عملی است؛ نه اعتقادی.
التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفای791ه)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص271، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولی، 1401ه - 1981م.
برابر این عقیده،‌ ایمان و کفر یک شخص مکلف، منوط به امر امامت نیست؛ بلکه جایگاه امامت در نظر آنها،‌ همانند سایر احکام شرعیه فرعیه است که انکار آنها مستلزم کفر و خروج از دین نخواهد بود.
البته در میان علمای اهل سنت، برخی نیز امامت را از اصول دین قلمداد کرده و تصریح کرده‌اند که امامت از ارکان دین است. برای تکمیل بحث در اینجا به سخن آنان اشاره می‌کنیم.
ابن عبد البر در کتاب (الاستیعاب) هنگامی‌که سخن از خلافت ابو بکر و دلیل خلافت او سخن به میان آورده، خلافت را از ارکان دین می‌داند:
واستخلفه رسول الله صلی الله علیه وسلم علی امته من بعده بما أظهر من الدلائل البینة علی محبته فی ذلک وبالتعریض الذی یقوم مقام التصریح ولم یصرح بذلک لأنه لم یؤمر فیه بشیء وکان لا یصنع شیئا فی دین الله إلا بوحی والخلافة رکن من أرکان الدین.
رسول خدا (ص) ابو بکر را بعد از خودش بر امت جانشین ساخت. در باره خلافت او رسول خدا دلائل روشنی بر محبت ابو بکر و تعریض‌هایی که همانند تصریح است، ظاهر ساخت. اگرچه به خلافت او تصریح نکرد؛ زیرا مأمور به این کا نبود و رسول خدا چیزی را در دین بدون وحی خدا انجام نمی‌داد. وخلافت رکنی از ارکان دین است.
ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفای463ه)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص969، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412ه.
سخن ابن عبد البر را احمد بن عبد الوهاب در (نهایة‌ الارب) و ابن محمود خزاعی نقل کرده اند:
النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733ه)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج19، ص14، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1424ه - 2004م.
الخزاعی، علی بن محمود بن سعود أبو الحسن (متوفای789ه)، تخریج الدلالات السمعیة علی ما کان فی عهد رسول الله من الحرف، ج1، ص44، تحقیق: د. إحسان عباس، دار النشر: دار الغرب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الأولی1405
قرطبی از مفسران اهل سنت نیز بعد از اقامه دلیل بر وجوب نصب امام و سخن از واگذاری خلافت توسط ابو بکر به عمر، امامت را از ارکان دین دانسته است:
وأنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین.
پس دلالت می‌کند بر وجوب امامت؛ این‌که آن؛ رکنی (پایه ای) از ارکان دین است که به آن پایداری و بقاء مسلمانان وابسته است.
الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671ه)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 1، ص 265، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
برخی از علمای اهل سنت نیز این عبارت قرطبی را نقل کرده و از این که در رد آن چیزی نگفته اند معلوم است که آن را پذیرفته اند:
الحنبلی، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر التمیمی (متوفای1225ه) الفواکه العذاب فی الرد علی من لم یحکم السنة والکتاب، ج1، ص23، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.
الجکنی الشنقیطی، محمد الأمین بن محمد بن المختار (متوفای1393ه.)، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج1، ص22، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر. - بیروت. - 1415ه - 1995م.
پس از روشن شدن این مطلب که اهل سنت،‌ نصب امام را در اختیار خود مردم می‌دانند، چند راه را برای انتخاب و انتصاب امام و خلیفه معین کرده اند.
احمد صاوی در کتاب (بلغة السالک لأقرب المسالک)، سه راه را برای تعیین امام و خلیفه را بیان کرده است:
واعلم أن الإمامة تثبت بأحد أمور ثلاثة: إما بیعة أهل الحل والعقد، وإما بعهد الإمام الذی قبله له، وإما بتغلبه علی الناس.
بدان امامت به یکی از این امور سه گانه ثابت می‌شود: یا با بیعت اهل حل و عقد با امام و خلیفه،‌ یا تصریح امام وخلیفه قبل یا با غالب و چیره شدن یک شخص بر مردم.
أحمد الصاوی (متوفای1241ه)، بلغة السالک لأقرب المسالک، ج4، ص220، تحقیق: ضبطه وصححه: محمد عبد السلام شاهین، دار النشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت،‌ الطبعة: الأولی1415ه - 1995م.
در این قسمت سخن فراوان است ما به همین مقدار اکتفا می‌نماییم.
دلایل الهی بودن نصب امام
همان‌طور که در مقدمه گفتیم، ما در این مقاله تنها به ادله نقلی خواهیم پرداخت و ادله عقلی را در مقاله جداگانه‌ای تقدیم خواهیم کرد.
با توجه به ادله نقلی،‌ شیعه بر این باور است که (امامت) عهد إلهی است و جعل و نصب آن به دست خداوند است و هیچ بشری در این امر اختیاری ندارند.
به عبارت روشن تر؛ چون طرف عهد در مسأله (امامت)، خود خداوند است، هر کسی را که لایق و شایسته این مقام بداند، عهدش را به او واگذار می‌نماید. و از‌ آنجایی که خداوند بر همه چیز و همه کس احاطه علمی دارد، می‌داند چه کسی شایسته این عهد الهی است.
برای اثبات این عقیده امامیه (الهی بودن نصب امام)، دلائل متعدد از قرآن و روایات وجود دارد که به بر خی از آنها اشاره می‌شود:
بخش اول: آیات قرآن
در میان آیاتی که دلیل بر نصب الهی امامت قرار گرفته، خداوند متعال در تعداد بسیاری آنها،‌ از کلمات (جاعل)،‌ (جعلناک)،‌ )جعلنا منهم)، (نجعلهم)، برای تبیین این مطلب استفاده کرده و یا از جانب پیامبران و اولیاء‌ خدا جهت در خواست مقام امامت از کلمات (واجعل لی)، (واجعلنا) به کار برده شده‌است. در ابتدای این بخش،‌ این آیات را متذکر شده و بعد به بررسی آیات دیگر می‌پردازیم:
آیه اول: ( إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً)
نخستین آیه، بر الهی بودن نصب امامت،‌ آیه ذیل است که در رابطه با مقام امامت حضرت ابراهیم علیه السلام صحبت می‌کند:
وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. (بقره/124)
(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: (من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!) ابراهیم عرض کرد: (از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)) خداوند فرمود: (پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند).
برای اثبات دیدگاه شیعه، به دو بخش از این آیه می‌توان استدلال کرد:
بخش اول: خداوند خود ابراهیم را به مقام امامت نصب کرده است
جمله: (إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) به صراحت روشن می‌سازد که نصب مقام (‌امامت)‌ تنها به دست خداوند است نه به دست انسان؛ زیرا در این جمله خداوند جعل را به خودش نسبت داده و آن را یک هدیه الهی برای انسان می‌داند.
بخش دوم: امامت عهد الهی است، که به غیر معصوم نمی‌رسد ! و معصوم را جز خدا نمی‌شناسد
این بیان، متوقف بر سه مقدمه است:
الف: باید ثابت شود که مقصود از عهد‌، در این آیه همان امامت است.
ب: امامت مقامی غیر از نبوت است.
ج: طرف عهد، خداوند است که با هرکس بخواهد، عهد می‌بندد.
اکنون به بررسی این سه مقدمه می‌پردازیم:
الف: به اقرار مفسران اهل سنت، مراد از (عهد) امامت است:
بنا بر آنچه مفسران گفته‌اند،‌ مراد از (عهد) در این آیه،‌ (امامت)‌ است؛ نه (نبوت)؛ به همین جهت آیه فوق، در مورد نصب امامت صحبت می‌کند، نه نصب نبوت؛ ‌زیرا حضرت ابراهیم ساله‌ها قبل از آن، نبی و رسول بود.
برای اثبات این مطلب، به برخی از گفته‌های مفسران اهل سنت اشاره می‌کنیم و در ضمن باید متذکر شد، برخی از این مفسران بر تصریح به این‌که مقام (امامت عهد الهی) است، شخصی را که عهده دار مقام امامت می‌شود، نیز (معصوم)‌ می‌دانند:
1. ابن جریر طبری
طبری از مفسران به نام اهل سنت عبارتی از مجاهد نقل می‌کند که در آن، همان دو مطلب مهم بیان شده است:
(لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) قال: لا یکون إماماً ظالماً.
(پیمان من به ظالمان نمی‌رسد)، یعنی امام ظالم نیست.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310ه)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن،ج1، ص738، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405ه
2. ناصر الدین بیضاوی:
او در تفسیر (لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) می‌گوید:
إجابة إلی ملتمسه وتنبیه علی أنه قد یکون فی ذریته ظلمة أو أنهم لا ینالون الإمامة، لأنها أمانة من الله تعالی وعهد والظالم لا یصلح لها. وإنما ینالها البررة الأتقیاء منهم وفیه دلیل علی عصمة الأنبیاء من الکبائر قبل البعثة، وأن الفاسق لا یصلح للإمامة.
این جمله، در پاسخ درخواست حضرت ابراهیم و اشاره به این است که در ذریه او افراد ظالمی قرار دارد؛ یا این را می‌فهماند که ذریه ظالم او، به امامت نمی‌رسند؛ زیرا (امامت)‌ امانت و عهدی از جانب خداست و ظالم صلاحیت این امانت را ندارد و به این عهد الهی نیکان از پرهیزکاران می‌رسد.
این آیه دلیل بر این است که پیامبران قبل از بعثت، منزه از گناهان کبیره هستند و این که شخص فاسق صلاحیت مقام امامت و پیشوایی را ندارند.
البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفای685ه)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج1، ص397 398، الناشر: دار الفکر بیروت
3. ابو حیان اندلسی:
ابو حیان اندلسی از مفسران اهل سنت با استدلال ثابت می‌کند که مراد از (عهد) در این آیه، عهد (امامت) است:
والعهد: الإمامة،... والظاهر من هذه الأقوال: أن العهد هی الإمامة، لأنها هی المصدر بها، فأعلم إبراهیم أن الإمامة لا تنال الظالمین...... ویدلک علی أن العهد هو الإمامة أن ظاهر قوله: (لا ینال عهدی الظالمین) أنه جواب لقول إبراهیم: (ومن ذریتی) علی سبیل الجعل، إذ لو کان علی سبیل المنع لقال لا، أو لا ینال عهدی ذریتک، ولم ینط المنع بالظالمین.
مراد از (عهد)‌ امامت است.
بعد از نقل وجوه دیگر در این مورد می‌نویسد:
ظاهر از این اقوال این است که مراد (عهد امامت) است؛ زیرا در ابتدای آیه بحث امامت شده است؛ پس به ابراهیم فهماند که امامت به ظالمان نمی‌رسد... دلیل این که مراد از عهد، امامت است ظاهر جمله (لاینال عهدی الظالمین) است که با استدلال به قاعده کلی (یعنی هر کسی که چنین خصوصیتی داشته باشد، شایسته چنین مقامی است) در جواب گفتار حضرت ابراهیم آمده است؛ زیرا اگر بر سبیل منع می‌بود (یعنی اگر برای هیچ یکی از ذریه او امامت جعل نشده بود) باید (لا) می‌گفت و یا این که می‌گفت (لاینال عهدی ذریتک) و منع از رسیدن به این مقام را مشروط به ظلم نمی‌کرد.
الاندلسی، أبو عبد الله محمد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیان الأندلسی الجیانی (متوفای 745ه)، تفسیر البحر المحیط، ج1، ص548، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود- الشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة، لبنان بیروت، الطبعة الأولی1422 - 2001م
4. ابن کثیر دمشقی:
ابن کثیر از دیگر مفسران اهل سنت در تفسیر آیه می‌گوید:
یقول تعالی منبّهاً علی شرف إبراهیم خلیله، وأن الله جعله إماماً للناس.
خداوند بلند مرتبه در این آیه، بر شرافت ابراهیم خلیل و بر اینکه خداوند او را امام و پیشوای مردم قرار داده آگاهی می‌دهد.
ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774ه)، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص169، ناشر: دار الفکر- بیروت – 1401ه
5. ثعالبی مالکی:
ثعالبی بدون اینکه اقوال دیگر را ذکر کند تنها از مجاهد نقل کرده که مراد از (عهد)‌ عهد امامت است:
وقوله تعالی: (قال لا ینال عهدی الظالمین)، أی: قال الله، والعهد فیما قال مجاهد: الإمامة.
در آیه:‌ لا ینال عهدی الظالمین، مراد از عهد، بنا برقول مجاهد،‌ عهد امامت است.
الثعالبی المالکی، الإمام عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف أبی زید (متوفای875ه)، تفسیر الثعالبی المسمی بالجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج1، ص314، تحقیق: الدکتور عبد الفتاح أبو سنة - الشیخ علی محمد معوض - والشیخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت لبنان، الطبعة‌ الأولی 1418
6. ابن جوزی:
ابن جوزی حنبلی نیز از میان اقوالی که در باره (عهدی) گفته شده، قولی را که آن را به (امامت) تفسیر کرده، انتخاب نموده است:
وفی العهد هاهنا سبعة أقوال: أحدها: أنه الإمامة، رواه أبو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعید بن جبیر. والثانی: أنه الطّاعة، رواه الضّحّاک عن ابن عبّاس. والثالث: الرّحمة، قاله عطاء وعکرمة. والرابع: الدّین، قاله أبو العالیة. والخامس: النّبوّة، قاله السّدّیّ عن أشیاخه.
والسادس: الأمان، قاله أبو عبیدة. والسابع: المیثاق، قاله ابن قتیبة، والأوّل أصحّ.
در باره (عهد) در این جا هفت قول است: نظر نخست این است که مراد از (عهد) امامت است. این قول را ابو صالح از ابن عباس نقل کرده و مجاهد و سعید بن جبیر این قول را اختیار کرده‌اند. قول دوم: مراد اطاعت است. این قول را ضحاک از ابن عباس نقل کرده. قول سوم اینکه مراد رحمت باشد. آن را عطاء و عکرمه گفته. قول چهارم این‌که مراد دین است. آن را ابو العالیه گفته. پنجم این‌که مراد نبوت است آن را سدی از استادانش نقل کرده است. قول ششم این که مراد امانت است. قول هفتم مراد از میثاق است. این قول را ابن قتیبه گفته است.
اما قول نخست صحیح تر است.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 ه)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج‌1، ص108، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404ه.
7. محمد جمال الدین قاسمی:
یکی دیگر از بزرگان اهل سنت نیز (عهد) را به (امامت) تفسیر کرده است:
(قالَ) أی إبراهیم: (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی) أی واجعل من ذریتی أئمة (قالَ لا یَنالُ) أی قد أجبتک وعاهدتک بأن أحسن إلی ذریتک. لکن (لا ینال عَهْدِی) أی الذی عهدته إلیک بالإمامة (الظَّالِمِینَ) أی منهم‌.
قال:‌ یعنی ابراهیم فرمود: و من ذریتی یعنی؛ از ذریه من پیشوایانی قرار بده. (قال لاینال) یعنی خداوند فرمود: در خواست تو را پذیرفتم و با تو پیمان بستم به این‌که به ذریه تو احسان کنم. لکن آنچه را در رابطه با امامت با تو عهد بستم به ظالمان از ذریه ات نمی‌رسد.
قاسمی، محمد جمال الدین (متوفای قرن چهاردهم)،‌ محاسن التاویل‌، ج‌1، ص390، تحقیق: محمد باسل عیون السود، ناشر: دار الکتب العلمیه‌، بیروت‌، چاپ اول1418 ق‌
8. شوکانی:
شوکانی از دیگر مفسران آنها بعد از نقل اقوال در مراد از عهد، قول نخست را که عهد را به امامت تفسیر کرده برگزیده است:
و اختلف فی المراد بالعهد فقیل: الإمامة و قیل: النبوّة... والأوّل أظهر کما یفیده السیاق‌.
در این‌که مراد از (عهد)‌چیست اختلاف است. گفته اند مراد از آن،‌ امامت است و... قول اول ظاهر تر است؛‌چنانچه سیاق کلام مفید همین قول است.
الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای1255ه)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج‌1، ص160، ناشر: دار الفکر – بیروت.
ب. مقام امامت در این آیه، غیر نبوت است:
از دیدگاه شیعه،‌ مقام امامت غیر از نبوت است یکی از دلیلی که اقامه شده همین آیه مبارکه است.
شیخ طوسی در تفسیرش دیدگاه شیعه و چگونگی استدلال آنان را بر این که مقام امامت در این آیه غیر از نبوت می‌باشد این‌گونه بیان کرده است:
واستدلوا بها أیضا علی أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة، لان الله خاطب إبراهیم (ع) وهو نبی، فقال له: انه سیجعله إماما جزاء له علی اتمامه ما ابتلاه الله به من الکلمات، ولو کان إماما فی الحال، لما کان للکلام معنی، فدل ذلک علی أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة. وإنما أراد الله أن یجعلها لإبراهیم (ع).
شیعیان به این آیه استدلال کرده‌اند که مقام (امامت) جدای از مقام (نبوت)‌ است؛‌ زیرا خداوند حضرت ابراهیم را (در این آیه) هنگامی مورد خطاب قرار داد که او نبی بود و به او فرمود: او را به زودی امام قرار می‌دهد تا پاداشی باشد بر اتمام امتحان‌هایی که از او گرفته شده است. و اگر او در همان وقتی که نبی بود، امام هم بود؛ این کلام خدا معنی نداشت. پس این آیه دلالت دارد که منزلت امامت جدای از نبوت است و همانا خداوند اراده کرده که این مقام را برای ابراهیم قرار بدهد.
الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای460ه)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص449، تحقیق: تحقیق وتصحیح: أحمد حبیب قصیر العاملی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة: الأولی، 1409ه.
روایات نیز در این زمینه، ‌بیانگر همین حقیقت می‌باشند. در اینجا به ذکر یک روایت صحیح،‌ که مرحوم کلینی آن را در کتاب شریف کافی نقل کرده اکتفا می‌کنیم:
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ أَبِی السَّفَاتِجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَاتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَاتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَاتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ وَقَبَضَ یَدَهُ قَالَ لَهُ: یَا إِبْرَاهِیمُ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام قَالَ یَا رَبِّ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.
امام صادق علیه السّلام فرمود خداوند ابتدا ابراهیم را بعنوان بنده خود گرفت قبل از اینکه پیامبرش کند و او را به مقام نبوت رساند قبل از اینکه مرتبه رسالت به او بخشد و او را رسول خود قرار داد قبل از این‌که به عنوان خلیل و دوست او را برگزیند و او را دوست انتخاب کرد قبل از این‌که امام قرارش دهد.
وقتی این مقامها برایش آماده گردید به او خطاب نمود که می‌خواهم ترا امام قرار دهم. ابراهیم که متوجه عظمت مقام امامت بود گفت از نژاد و خاندان‌ من نیز به این مقام می‌رسند؟ فرمود: این عهد من به ظالمان نمی‌رسد.
الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 ه)، الأصول من الکافی، ج1، ص175، ناشر: اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة،1362 ه.ش.
بعضی از مفسران اهل سنت از جمله فخر رازی،‌ امامت در این آیه را به معنای نبوت گرفته و به نظر ایشان مقام امامت به معنای نبوت مراد است؛ از این جهت امامت را در آیه را به نبوت تفسیر کرده است:
المسألة الثالثة: القائلون بأن الإمام لا یصیر إماما إلا بالنص تمسکوا بهذه الآیة فقالوا: إنه تعالی بین أنه إنما صار إماما بسبب التنصیص علی إمامته ونظیره قوله تعالی: (إنی جاعل فی الأرض خلیفة) (البقرة/30) فبین أنه لا یحصل له منصب الخلافة الا بالتنصیص علیه وهذا ضعیف لأنا بینا أن المراد بالإمامة ههنا النبوة، ثم إن سلمنا أن المراد منها مطلق الإمامة لکن الآیة تدل علی أن النص طریق الإمامة وذلک لا نزاع فیه، إنما النزاع فی أنه هل تثبت الإمامة بغیر النص، ولیس فی هذه الآیة تعرض لهذه المسألة لا بالنفی ولا بالإثبات.
مسأله سوم این است کسانی که قائلند مقام امامت یک مقام تنصیصی است به این آیه تمسک کرده اند و گفته اند: خداوند در این آیه بر امامت حضرت ابراهیم علیه السلام تصریح کرده‌است. نظیر این مورد، آیه (انی جاعل فی الارض خلیفه) است که در مورد حضرت آدم است. در این آیه بیان شده است که منصب خلافت برای آدم علیه السلام حاصل نمی‌شود مگر این که بر آن تصریح شده باشد.
این بیان ضعیف است؛ زیرا ما گفتیم که مراد از (امامت) در این آیه، (نبوت) است. برفرض که قبول کنیم مراد از امامت، مطلق امامت است که شامل نبوت هم بشود، ولی آیه مدلول آیه این است که راه شناخت امامت، نص است و ما در این بحثی نداریم؛ بلکه بحث در این است که آیا امامت بدون نص هم ثابت می‌شود یانه؟ در این آیه هیچ سخنی بر نفی و اثبات این مسأله نیامده است.
الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفای604ه)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج4، ص44، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1421ه - 2000م.
پاسخ فخر رازی:
نادرستی سخن فخر رازی که سر آمد مفسران اهل سنت می‌باشد، با اندک تأمل روشن می‌شود. بهتر است پاسخ فخر رازی را از زبان علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه بیان کنیم. علامه در تفسیر المیزان می‌نویسد:
قوله تعالی: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، أی مقتدی یقتدی بک الناس، ویتبعونک فی أقوالک وأفعالک، فالإمام هو الذی یقتدی ویأتم به الناس، ولذلک ذکر عدة من المفسرین أن المراد به النبوة، لأن النبی یقتدی به أمته فی دینهم، قال تعالی: (وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ): النساء- 63، لکنه فی غایة السقوط.
أما أولا: فلأن قوله: إِماماً، مفعول ثان لعامله الذی هو قوله:
جاعِلُکَ واسم الفاعل لا یعمل إذا کان بمعنی الماضی، وإنما یعمل إذا کان بمعنی الحال أو الاستقبال فقوله، إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، وعد له علیه السلام بالإمامة فی ما سیأتی، مع أنه وحی لا یکون إلا مع نبوة، فقد کان (ع) نبیا قبل تقلده الإمامة، فلیست الإمامة فی الآیة بمعنی النبوة (ذکره بعض المفسرین.)
وأما ثانیا: فلأنا بینا فی صدر الکلام: أن قصة الإمامة، إنما کانت فی أواخر عهد إبراهیم علیه السلام بعد مجی‌ء البشارة له بإسحق و إسماعیل، وإنما جاءت الملائکة بالبشارة فی مسیرهم إلی قوم لوط وإهلاکهم، وقد کان إبراهیم حینئذ نبیا مرسلا، فقد کان نبیا قبل أن یکون إماما فإمامته غیر نبوته.
(إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً) امام یعنی مقتدا و پیشوایی که مردم به او اقتداء کرده و در گفتار و کردارش از او پیروی می‌کنند، و به همین جهت عده‌ای از مفسران گفته‌اند: مراد از امامت همان نبوت است؛ زیرا نبی نیز کسی است که امتش در دین خود به وی اقتداء می‌کنند، هم چنان که خدای تعالی فرموده: ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای این که باذن او پیروی شود)؛ لذا تفسیری که از جعل در (انی جاعلک للناس اماماً) به نبوت شده، به چند دلیل معقول نیست:
1. کلمه (اماماً) مفعول دوم عامل خودش است و عاملش کلمه (جاعلک) است و اسم فاعل هرگاه به معنای گذشته باشد، عمل نمی‌کند و مفعول نمی‌گیرد، وقتی عمل می‌کند که یا به معنای حال باشد و یا آینده. (و یا بر مبتدا یا نفی و استفهام اعتماد کند پس از آنجایی که (جاعلک) عمل کرده،‌ روشن می‌شود که به معنای اسقبال است).
بنابراین قاعده، جمله (إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً) وعده‌ای است به ابراهیم علیه السلام که در آینده او را به مقام امامت می‌رساند و خود این جمله و وعده از طریق وحی به ابراهیم علیه السلام ابلاغ شده است؛ پس معلوم می‌شود قبل از آن که این وعده به او برسد، پیغمبر بوده؛ از این رو، به طور قطع امامتی که بعدها به او می‌دهند، غیر نبوتی است که در آن حال داشته، (این جواب را بعضی دیگر از مفسرین نیز گفته‌اند).
2. جریان امامت ابراهیم در اواخر عمر او و بعد از بشارت به اسحاق و اسماعیل بوده، ملائکه وقتی این بشارت را آوردند که آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند، در سر راه خود سری به ابراهیم علیه السلام زده‌اند و ابراهیم در آن موقع پیغمبری بود مرسل؛ پس معلوم می‌شود قبل از امامت دارای نبوت بوده و امامت او غیر از نبوت اوست.
طباطبایی، سید محمد حسین‌ (متوفای1412ه)،





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین