آل سعود چگونه به قدرت رسیدند؟
تاریخچه و نحوه به قدرت رسیدن آل سعود تاکنون را بیان کنید: آل سعود آلِ سُعود، سلسله‌ای منسوب به سعودبن محمدبن مِقْرِن که از 1148ق/1735م به بخشی از جزیرۀ عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور عربستان سعودی که نام خود را از آن سلسله بر گرفته، فرمان می‌راند. فرنگیان این نام را سَعود می‌نویسند و می خوانند. مورّخان، تاریخ سعودی‌ را به سه دوره تقسیم کرده‌اند: 1. دوره اوّل از سال 1137 تا 1233ق. 2. دوره دوم از سال 1240 تا 1309ق. 3. دوره سوم از سال 1319 تا عصر حاضر. دوره اوّل حکومت وهابی‌‌های آل سعود 1. محمد بن سعود ضعف روزافزون سیاسی امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید آمدن جنبشهای جدایی خواهانه و پایه‌گذاری دولتهای خودمختار و نیمه مستقل در پاره‌ای از قلمرو این امپراتوری شده بود، در اوایل سدۀ 12ق/18م در شبه‌جزیرۀ عربستان نیز رخ نشان داد. پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ عربستان، شاید مهم‌ترین واقعه در منطقه ورود بازرگانان اروپایی به‌ویژه انگلیسی به سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند بود که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانه‌های خلیج فارس، برای پیشگیری از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمده‌ای در سرنوشت شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد ((خاورمیانه و شمال آفریقا )، به رغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان می‌راندند، در گوشه و کنار شبه جزیره کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی بر تافتند و درفش استقلال برافراشتند: خاندان مَکْرَمی اسماعیلی مذهب در درۀ نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عُمان و قبیله بنی‌خالد در واحه‌های غرب قَطر بر کرانۀ خلیج‌فارس، هریک داعیۀ استقلال داشتند (در این میان سعودبن محمدبن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم (د 1137ق/1724م) از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، به تدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحه‌های کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد. و چون درگذشت، پسرش محمد با محمدبن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، هم‌پیمان گشت و جانشینان او نیز از همین راه به تدریج نیرو یافتند و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند. زینی‌ دحلان مینویسد: "شروع کار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق. بود و در سال 1150ق. در منطقه نجد و اطراف آن کارش بالا گرفت. وی‌ به یاری‌ امیر درعیّه‌ (محمدبن سعود) پرداخت؛ چرا که با این وسیله توانست وسعت نفوذش را تا مکه بکشاند و قبل از این توانسته بود اهالی‌ درعیّه و حوالی‌ آن را به اطاعت از خود درآورد. بسیاری‌ از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبیله قبیله، مطیع او گردیدند. با اینکه همگی‌ به وی‌ پیوستند، امّا از صحرانشینان بیمناک بود، لذا در برخورد با آنها همیشه می‌گفت: من شما را به توحید و ترک شرک دعوت می‌کنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشینان و عدم اطلاع آنها از امور دینی، با سخنانی‌ فریبنده، خود را در دل این مردم جا می‌کرد و همیشه به آنها می‌گفت: (همانا من شما را به دین دعوت می‌کنم و همه کسانی‌ که زیر این آسمان هستند، مطلقاً مشرک‌اند و هرکس مشرکی‌ را به قتل برساند، بهشت نصیبش خواهد شد !) مردم با سخنان فریبنده ابن عبدالوهاب، تبعیّت از او را پذیرفتند و با همین شعارها دلشان را خوش کرده بودند. گویا ابن عبدالوهاب العیاذبالله مانند پیامبر در میان مردم بود؛ چرا که این مردم هر آنچه که او می‌گفت، می‌گرفتند و رها نمی‌کردند. پیروان وی‌ وقتی‌ مسلمانی‌ را می‌کشتند، مالش را به یغما می‌بردند و خمس مال را به رییس حکومت وقت می‌دادند و بقیه را در میان خود تقسیم می‌کردند و رفتار این مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه که خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام می‌دادند و امیر نجد نیز حامی‌ او بود که با این حمایتها، امارت او وسعت گرفت. ابن سعود 30 تن از علمای خود را به عنوان انجام مناسک حجّ، به مکه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابیّت بود. مردم مکه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولی اهدافشان را نمی‌دانستند که چه در سر می‌پرورانند. وقتی‌ این گروه به مکه رسیدند، امیر مکه آنان را دعوت به مناظره کرد و با انجام مناظره، پرده از عقاید انحرافی‌ خود برداشتند. امیر دستور دستگیری‌ آنها را داد که بعضی‌ از این 30‌ تن دستگیر و محبوس شدند و بقیه گریختند. شکست در نجران ‌ حاکم ریاض، که دهام بن دواس نام داشت، از سرسخت‌ترین دشمنان وهابیت بود، به طوری‌که حدود 27 سال، میان ریاض و درعیّه، جنگهای‌ خونین‌ رخ داد و در این میان، دو برادر محمدبن سعود با نامهای "فیصل" و "سعود" کشته شدند. در سال 1178 میان جوانان قبیلة بنویام که از اهالی‌ نجران بودند و دو قبیلة عجمان و بنی‌ خالد، پیمانی‌ منعقد گردید؛ آنان هم‌قسم شدند تا فتنة وهابیت را از بین ببرند؛ از این رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنویام به رهبری‌ سیدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعیه حمله کنند و قبیلة بنیخالد و عجمان به رهبری‌ شخصی‌ که خالدی‌ نام داشت، از طرف احساء به درعیّه یورش ببرند. آنان وعده گذاشتند حرکتشان به گونه‌ای‌ طراحی‌ شود که در روز معینی‌ همگی‌ به اطراف درعیه رسیده باشند، اما در این میان قوای جوانان بنویام زودتر از موعد به درعیّه رسیدند و توانستند لشکر ابن سعود را تارومار کنند. ابن سعود پس از این شکست، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نیرنگ توانست جان به در ببرد. وی، پرچم صلح در دست گرفت و شرط کرد که اگر جنگجویان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگیری‌ باقی‌ بمانند و اسرا را تحویل دهند، وی‌ و حاکم سعودی‌ متعهّد می‌گردند ده‌ها هزار سکه طلا جهت خساراتی‌ که لشکر نجران متحمّل گردیده، بپردازند و قوای‌ وهابی‌ نیز از منطقه درعیه تجاوز نکرده، در همانجا مستقر باشند. وقتی‌ لشکر خالدی‌ که دارای جنگجویان مسلّح زیادی‌ بود و بسیاری‌ از نجدی‌ها هم لشکر را همراهی‌ می‌کردند، به میدان جنگ رسیدند، متوجه صلح گردیدند. لذا آنها هم به این پیمان راضی‌ شدند. پس از این صلح بود که ابن سعود به خاطر صدمات روحی‌ در سال 1179ق. در گذشت. 2. عبدالعزیز بن محمدبن سعود بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزیز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جای‌ پدر راگرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش بسیار سفاک و خون‌آشام بود که پاره‌ای از جنایات او را یادآور می‌شویم: الف: اشغال احساء قوای‌ حکومت‌ به جانب احساء حرکت کرد و در بین راه، هر آنچه از اموال مسلمین را به چنگ آورد، تاراج کرد و هر مقاومتی‌ که در بین راه، در مقابلشان صورت ‌گرفت، با بی‌رحمی‌ تمام سرکوب کردند، حتی‌ به نخلستان‌ها هم رحم نکرده، همه را نابود ساختند و بدین ترتیب احساء تسلیم گردید. در سال 1796م. اهالی‌ آن تصمیم بر رهایی‌ از سلطة وهابیون گرفتند ولی با نیروهای قوی‌ و مجهّز سعودی‌ مواجه شده، مجدداً سرکوب گردیدند. ابن بشر درباره چگونگی‌ تسلیم اهالی‌ احساء می‌‌نویسد: امیر نجد بعد از نماز صبح، حرکت خود را به احساء آغاز کرد. وقتی‌ که لشکریان به نزدیکی‌ احساء رسیدند، نیروهای‌ مسلح بر روی‌ رکاب اسبان ایستاده، به یک باره با تفنگ‌های‌ خود شلیک کردند. این عمل باعث گردید بسیاری‌ از زنان حامله، سقط جنین نمایند... شهر اشغال گردید و بعد از اشغال، امیر نجد وارد شهر شده، چند ماهی‌ در آنجا اقامت نمود. او هر کسی‌ را که اراده می‌کرد، به قتل می‌رساند، یا از احساء اخراج می‌کرد و یا به زندان می‌انداخت و هر آنچه می‌خواست به تاراج می‌برد و خانه‌ها را تخریب می‌کرد؛ (وضرب علیهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلک لما تکرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمین و أکثر منها القتل...) یعنی هزاران درهم جزیه و مالیات بر آنان تحمیل کرد و دریافت نمود. چون اینان پیمان‌شکنی‌ کردند، پس بسیاری‌ از آنان را به قتل رسانید. وقتی‌ ابن سعود قصد کوچ کردن از احساء را داشت، بسیاری‌ از بزرگان و رؤسای‌ آن دیار را به همراه خود به درعیه برد و آنها را در این شهر اسکان داد و به جای‌ خود در احساء شخصی‌ به نام ناجم را که از طرفدارانش بود، گُمارد.( عنوان المجد، ج‌1، ص105) ب: یورش به کربلا در سال 1216ق. سعودبن عبدالعزیز با قشون بسیاری‌ متشکل از مردم نجد، به قصد عراق حرکت کرد. وقتی‌ به شهر کربلا رسید، آنجا را محاصره نمود. بعد از وارد شدن به شهر، به قتل‌عام مردم پرداختند و به خزانة‌‌ حرم امام حسین‌ (ع) دست برد زده، ضریح آن حضرت را شکستند و اموال فراوان و اشیای نفیس آن را به غارت بردند. آیة الله سید جواد عاملی، ‌ که خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده، می‌گوید: (امیر نجد در سال 1216ق. به بارگاه امام حسین‌ (ع) تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نیروهایش مردان، زنان و کودکان را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسین‌ (ع) جسارت نموده و بقعه را تخریب کردند، سپس بر مکة مکرمه و مدینه منوره متعرض شدند و هر آنچه که خواستند در قبرستان بقیع انجام دادند و فقط قبر پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) از دست آنان مصون ماند.( مفتاح الکرامة، ج5، ص512) کورانسیز در وصف جنایات وهابی‌ها می‌گوید: (عادت شیعیان این بودکه در روز عید غدیر خم، جشن‌هایی‌ بر پا می‌کردند؛ لذا همگی‌ برای‌ اقامة جشن عید به نجف اشرف می‌آمدند. به همین دلیل شهرهای‌ شیعه‌نشین عراق، به خصوص کربلا، خالی‌ از سکنه می‌شد. وهابی‌ها از این فرصت استفاده کردند و در غیاب مدافعان، به شهر حمله بردند. در شهرکه فقط افراد ضعیف و سال‌خورده باقی‌ مانده بودند، توسط سپاه 12 هزار نفری‌ وهابیون به قتل رسیدند و هیچ کس در این جنایت زنده نماند؛ به طوری که تعداد کشته شدگان در یک روز به 3 هزار نفر رسید(تاریخ البلاد العربیة، ص126، طبق بعضی‌ از گزارشها، وهابیون پنج‌هزار نفر‌را‌ کشته‌وپانزده‌هزار‌نفر را مجروح‌کردند؛ موسوعة‌العتبات، ‌ج8، ص273) فیلبی‌ در تاریخ نجد می‌ نویسد: امیر نجد با لشکر پدر خود به کربلا حمله کرد وبعد ازمحاصره شهر، وارد شهرگردید. سپس ضریح امام حسین‌ (ع) را ویران نموده و جواهرات آن را غارت کردند و هر آنچه از اشیای قیمتی‌ در شهر وجود داشت، به تاراج بردند. ممکن است تصوّر شود که وهابیون تنها بلاد شیعه‌نشین را مورد تاخت و تاز خود قرار می‌دادند، ولی‌ این تصوّر به هیچ‌وجه درست نیست زیرا آنها، کلیه مناطق مسلمان‌نشین حجاز، عراق و شام را آماج حملات خود قرار می‌دادند که تاریخ در این مورد از هجوم وحشیانه آنان گزارشهایی‌ را ثبت نموده است. نویسنده کتاب مذکور، فردی‌ انگلیسی‌ الأصل، به نام (سنت جون سَره) است و وی‌ مدت زیادی‌ در نجد به سر برده و روابط خوبی‌ با سعودی‌‌ها داشت. ج: اشغال طائف در اواخر سال 1217ق. وهابیون بر حجاز دست‌درازی‌ نموده، بعضی‌ نواحی‌ آن را غارت کردند سپس به طائف تاختند. امیرِ طائف، که شریف غالب بود، به دفاع از شهر برخاست. لیکن درجنگ شکست خورد وبه طائف برگشت و خانه‌اش را آتش زد و سپس به مکه گریخت. وهابی‌ها که ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتل‌عام مردان پرداختند و زنها و بچه‌ها را به اسارت بردند و این روش وهابیون بوده است که وقتی‌ چیره می‌شدند، این خشونت و سیاست وحشیانه را اِعمال می‌کردند. لازم به ذکر است که قبر ابن عباس (ره) از تجاوز آنان در امان نماند.( اخبار الحجاز و نجد فی‌ تاریخ الجبرتی، ص93) زینی‌ دحلان می‌نویسد: لشکریان سعودی‌ در ذی‌قعدة 1217ق. وارد شهر شده، به قتل عام مردم پرداختند. آنان به صغیر و کبیر رحم نکردند؛ طفل شیرخوار را روی‌ سینه مادر سر بریدند. گروهی‌ از اهالی‌ طائف، که به خاطر ترس از هجوم وهابیان، از شهر خارج شده و پا به فرار گذاشته بودند سواران لشکر سعودی‌ آن‌ها را تعقیب کرده و اکثرشان را به قتل رساندند. وارد خانه‌ها شده، کسانی‌ را که در خانه‌‌ها بودند کشتند و چون در خانه‌ها کسی‌ باقی‌ نماند، به دکان‌ها و مساجد رفته، هرکه را در آن‌جا یافتند کشتند. بعد از آن، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج و همه را در یکجا جمع کردند که کثرت مقدار آن به مانند کوهی‌ جلب توجه می‌کرد. سپس خمس این اموال تاراج شده را به امیر سعود دادند و بقیه را در میان خود تقسیم کردند، ولی‌ کتاب‌ها را که در میان آن تعدادی‌ مصحف شریف و کتب حدیث و فقه بود، در کوچه و بازار ریختند. د: غارت مکه مکرمه در سال 1217ق. وهابی‌ها تصمیم گرفتند بر مکه مکرمه استیلا یابند؛ بدین منظور، ارتشی‌ را در اوّل ماه‌های‌ حرام (که حتی‌ اعراب جاهلی، جنگ در این ماهها را حرام می‌دانستند) برای‌ حمله مهیّا کردند. خبر این توطئه زمانی‌ منتشر شد که مردم مشغول انجام فریضه حجّ بودند. در میان حجاج، امام مسقط، سلطان بن سعید و نقبای وی و نیز امرایی‌ از مصر و شام و... حضور داشتند. شریف غالب (امیر مکه) از آنها کمک خواست، امّا جوابی‌ نشنید. از این رو خود، مردم را بعد از اتمام مناسک حجّ به جهاد علیه وهابیان فراخواند، امّا مردم اعتنایی‌ به او نکرده، با دلایل واهی، برای‌ دفاع، از خود سستی‌ نشان دادند. شریف غالب مجبور شد، به همراه یارانش با خزائن و ذخایر مالی، از مکه فرار کند. در این میان بسیاری‌ از مردم مکّه به جده گریختند. امیر نجد با لشکرش در روز دهم ماه محرم وارد مکه گردید، بدون اینکه مردم مقاومتی‌ از خود نشان دهند. او همان جنایاتی‌ را که نسبت به اهل طائف روا داشت، با مردم مکه نیز انجام داد.( تاریخ الجبرتی، ص93) علمای مکه را مجبور کرد تا عقاید ابن عبدالوهاب را بپذیرند و کتاب‌های‌ او را تدریس نمایند و نیز مسلمین سایر مناطق را از انجام حج و عمره منع کرد و ارتباط بین اهالی‌ مکه و مدینه را قطع نمود؛ به انگیزه اینکه کمکی از طرف مدینه به اهل مکه نرسد و یا تجارتی که بین این دو شهر بود، از رونق بیفتد.( اخبارالحجاز و نجد فی‌ تاریخ الجبرتی، ص93) ه: انهدام بارگاه وهابیان بعد از استیلا بر مکه، بسیاری‌ از ضریح‌ها و قبوری‌که دارای‌ گنبد و بارگاه بود و مسلمانان برای احترام و اکرام به صاحب قبر، آن را بنا کرده بودند، تخریب کردند و همین اَعمال را با قبور مدینه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامی‌ را از بین بردند.( عنوان‌المجد، ص122) شریف غالب به همراه شریف پاشا، حاکم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابیون که در اطراف مکه بود، یورش بردند و با طرفداران آنها که از قبایل مجاور مکه بودند، به مبارزه پرداختند که نتیجه‌اش زمین‌گیر شدن وهابی‌ها در آن مناطق بود. بدین ترتیب به دلیل فجایعی‌ که وهابیون به بار آوردند، شکست سختی‌ از سوی‌ این دو حاکم خوردند. و: قتل عبدالعزیز جبران شامیّه، از نویسندگان وهابی می‌نویسد: شیعیان از ماجرای‌ کربلا و فجایعی‌که وهابیّت در آن شهر انجام داد، مصیبت زده و دردمند بودند؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امیر نجد بگیرند. ماجرا بدین شکل بود که عبدالعزیز در سال 1218ق. در مسجد مشغول نماز بود که با خدعه‌ای‌ به قتل رسید. فیلبی‌ می‌نویسد: قاتل، خود را در پوشش درویشی‌ درآورد و به شهر درعیّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزیز نماز خواند. در یکی‌ از روزها که عبدالعزیز مشغول نماز بود، ناگهان خود را روی‌ او انداخت و با چاقویی، شکمش را درید و با شتاب به جای‌ اوّل خود برگشت. مردم که وی را شناختند، دستگیرش کرده، کشتند.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص64) ابن بشر می‌گوید: قتل عبدالعزیز، امیر درعیّه، ضربه جدیدی‌ بر پیکره وهابیّت بود. وی‌ در پاییز سال 1803م. ‌ در مسجد، به دست درویشی‌ ناشناخته، که می‌گفتند اسمش عثمان و کردی‌الأصل و ساکن یکی‌ از روستاهای‌ شهر موصل عراق بود، به قتل رسید. این درویش به صورت میهمان وارد شهر شد و در مسجد، هنگامی که عبدالعزیز به سجده رفت، به او حمله کرد و به قتل رسانید. او در صف سوم نماز جای‌ گرفته بود که با استفاده از یک خنجر، شکم عبدالعزیز را پاره کرد و سپس برادر عبدالعزیز را زخمی‌کرد. بعضی‌ از گزارش‌ها حاکی‌ از آن است که قاتل فردی‌ شیعه‌ بوده که در ماجرای‌ کربلا تمام افراد خانواده‌اش به دست وهابیون کشته شده بودند.( تاریخ العربیةالسعودیّة، ص54) شریف غالب بیش از پانزده سال با عبدالعزیز جنگید و در نهایت، صفحه پر فراز و فرود زندگی‌ عبدالعزیز، با مرگش پایان پذیرفت. 3. سعودبن عبدالعزیز وی‌ با حکم امرای‌ سعودیِ‌ وهابی، حکومت را به دست گرفت. در ابتدای‌ کار، به شهرهای‌ بصره و الزبیر حمله برد و دست به قتل مردم و تاراج اموال و اسارت زنان و اطفال آن شهر زد. وی‌ قبر طلحه و زبیر را ویران نمود. جنگ‌ها و غارت‌های‌ او، آن قدر هولناک بود که حتی‌ امرای قبل از او، دست به چنین اعمالی نزدند که به نمونه‌هایی‌ از آن فجایع اشاره می‌گردد: الف: محاصرة جده؛ در سال 1219ق. لشکر وهابی‌ با دوازده هزار جنگجو جده را محاصره کردند وآن‌جا‌ که شریف مکه می‌دانست وهابیون در استیلا بر جدّه موفق نمی‌شوند، آشکارا به جمع‌ آوری‌ نیرو برای‌ به دست گرفتن امور مکه پرداخت. لشکر سعودی‌ از محاصره جدّه چیزی‌ عایدش نشد و مدافعان جدّه توانستند ضربات محکمی‌ بر آنها وارد کنند و مهاجمان را یکی‌ پس از دیگری‌ به هلاکت برسانند. سپاه وهابی‌ بر اثر عدم موفقیت در جنگ، به پرکردن چاهها و قنوات پرداخته، در میان راه، طوایف اعراب را قتل عام کردند. حاصل این جنگ، شکست سپاه وهابی‌ به دست ارتش شریف غالب بود؛ چرا که شریف غالب لشکری‌ به رهبری‌ شریف حسین برای‌ انتقام از وهابیون آماده ساخت. سپاهیان مجهّز در منطقةاللیث بر وهابیون هجوم بردند و بسیاری‌ از آنها را به قتل رسانیدند. در این میان شریف حسین هم به قتل رسید. شریف غالب جنگ را پی گرفت و سرانجام ضربات مهلکی‌ بر سپاه وهابی وارد آورد و بسیاری‌ از رؤسای‌ آنها را به قتل رسانید و برای‌ عبرت وهابی‌ها، بسیاری‌ از آنها را از دروازة شهر به دار آویخت.( کشف‌الارتیاب، صص 25 و 26) ب: محاصره مکه و مدینه؛ زینی‌ دحلان مینویسد: "در اواخر ذیقعدة 1220ق. وهابیها با لشکری‌ وارد مکه شدند؛ از سوی دیگر‌ مدینة منوره را نیز به اشغال در آوردند. در این شهر، خانه وحی‌ را غارت کرده، اموال آن رابه تاراج بردند و اعمال زشتی‌ در این شهر مرتکب گردیدند. بعد از این فجایع، امیری‌ را بر شهر مدینه مسلط نمودند که نامش مبارک مزیان بود. حکومت وهابیون در این شهر، هفت سال طول کشید. آنان مانع از آن می‌شدند تا حجاج شامی‌ و مصری‌ با شتران وارد مکه شوند... برای‌ خانة کعبه، پرده‌ای‌ از جنس عبا دوختند و مردم را مجبور کردند تا از عقایدشان پیروی‌ کنند وگنبدهایی‌که بر روی‌ قبور اولیا بود، ویران نمودند. دولت عثمانی‌ به خاطر جنگ با دول غربی‌ و نیز به خاطر ضعف از درون، نمی‌توانست جلوی‌ اعمال وهابیان را بگیرد".( مفتاح ‌الکرامه، ج 5، ص512) جبران شامیّه، نویسنده وهابی‌ می‌نویسد: سعودبن عبدالعزیز، مدینه منوره را محاصره کرد و همان اعمالی‌ را که در طائف و مکه انجام داد، بر سر مدینه و اهل آن آورد. ج: یورش به نجف اشرف؛ سیّدجواد عاملی‌ می‌گوید: "در شب نهم از ماه صفرسال 1221ق. قبل از طلوع صبح، در حالیکه مردم در خواب بودند، وهابیون به شهر نجف حمله کردند و بر بالای‌ دیوارهای‌ شهر رفته، آن را به محاصره خود درآوردند؛ امّا کرامات عظیمی‌ از امام علی‌ (علیه السلام) ظاهر شدکه بسیاری‌ از وهابیون به قتل رسیدند و مفتضحانه گریختند و خدا را بر این امر شاکریم".( باید توجه داشت هجوم وهابیون به بلاد اسلامی‌، مصادف با جنگ‌های‌ دولت‌های‌ غربی‌ با دولت عثمانی‌ بود و عجیب اینکه: فتنه‌ای‌ که ابن تیمیّه برپا کرد نیز مصادف با هجوم لشکر صلیبی به بلاد اسلامی بود‌ که جنگ‌های‌ سختی‌ میان دو طرف برپا گردید.) وی‌ در ادامه می‌گوید: (سعودبن عبدالعزیز در ماه جمادی‌ الآخر سال 1223ق. با لشکری‌ از مردمان نجد، که نزدیک به 20 هزار جنگجو و یا بیشتر بودند، به شهر نجف حمله کرد، او تهدید کرد که قصد دارد در یک عملیات غافلگیرانه، شهر نجف را به همراه اهالی‌اش منهدم کند. ما تهدیدش را جدی‌ گرفته، همگی‌ به طرف دیوار شهر رفتیم. سپاه وهابی‌ شبانه به نجف رسید، ما هم با احتیاط به آنها نگاه می‌کردیم؛ به طوری‌که تمام دیوار شهر را با تفنگ‌ها و توپ‌ها، محافظت نمودیم. لشکر سعودی‌ کاری‌ از پیش نبرد و به طرف حلّه رفت که با مقاومت مردم آن‌جا روبه رو گردیدند. سپس به کربلا حمله نمود و در حالی‌که مردم در خواب بودند، بر آنان تاخت. حاصل کار این شدکه هر یک از طرفین تلفاتی‌ دادند و لشکریان وهابی‌ شکست خورده، بازگشتند. اما بعد از مدتی‌ دوباره به عراق یورش برده، خون‌های‌ زیادی‌ ریختند و ما مدتی از ترس، درس و بحث را ترک کردیم.... (لا حول و لا قوّة...) بعد از این ماجرا، وی‌ بر مکه و مدینه مستولی‌ گردید و به مدت دو سال از فریضه حج ممانعت نمود و نمی‌دانیم عاقبت چه می‌شود(مفتاح ‌الکرامة، ج 5، ص514) آن چه از تاریخ به دست می‌آید، این است که به مدت 7 سال، مانع از انجام حجّ مردم عراق شدند. شامی‌ها سه سال و مصری‌ها 2 سال محروم بودند، از آن سال‌ها به بعد معلوم و مشخص نیست که آیا باز هم مانع شدند یا خیر... د: دست‌اندازی‌ به شام؛ در سال 1223ق. فرزند او، امیر حجاز به بلاد حوران حمله کرد و اموال مردم را به تاراج برد و زراعت کشاورزان را به آتش کشید و مردمان را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت و منازل آنها را ویران نمود.( لمع ‌الشهاب، ص201) صلاح‌الدین مختار می‌گوید: "در ششم ربیع‌الاول سال 1225ق. امیرسعود با 8 هزار تن از جنگجویان خود به دیار شام حمله کرد. به او خبر دادند که عشایر سوریه از قبیله: غنزه و بنی‌صخر و... در نَقَرة شام مستقر شده‌اند، وقتی‌ که او به شام رسید هیچ یک از این افراد را ندید؛ از این‌رو به همراه یارانش به حوران حمله کرد و به شهرهای دساکر و بصره‌ نیز یورش برد و اموال آن‌جا را به یغما برد. اهالی‌ این مناطق از ترس هجوم وهابی‌ها به نواحی‌ و اطراف شهر گریختند. بعد از آن امیرسعود به قصر مزریب حمله برد، ولی‌ مقاومت مردم مانع از پیشروی‌ آنان شد؛ سپس شبانه به بصره‌‌ تاخت و از آن‌جا، در حالی‌ که غنایم زیادی‌ به چنگ آورده بود، به شهر خود بازگشت". ه: محاصره نجف و کربلا؛ سیّدجواد عاملی‌ می‌گوید: در سال 1225، اعرابی‌ از قبیلة عنیزه که معتقد به وهابیّت بودند و شعارهای‌ آنها را تکرار می‌کردند، به نجف اشرف و مشهد امام حسین‌ (ع)حمله کردند و در بین راه، به راهزنی‌ پرداختند و زائران امام حسین‌ (ع)را، که از زیارت قبر آن حضرت در ماه شعبان برمی‌گشتند، غارت نمودند؛ جمعی‌ از این زوار را به قتل رساندند که بیشتر کشته شدگان، عجم‌ها (ایرانیان) بودند که تعدادشان 150 نفر بود و البته کمتر از این هم گفته‌اند و بقیه این افراد، عرب بودند. اکثر زائران در حلّه ماندند و توان بازگشت به نجف را نداشتند و بعضی‌ دیگر به حسکه رفتند و الآن که من این مطالب را می‌نویسم در محاصره هستیم و مهاجمان دست از محاصره برنداشته‌اند و نیروهای‌ آنان از کوفه تا دو فرسخی‌ یا بیشتر با مشهد امام حسین‌ (ع)فاصله دارند. (مفتاح ‌الکرامة، ج7، ص 653) تعصب کورکورانة وهابیان به جایی‌ رسید که تجارت با مردمان دیگر را قطع کردند و از سال 1229ق. تجارت با شام و عراق را حرام اعلام نمودند.( عنوان‌المجد، ج1، ص122) و هر تاجری‌ را که در بین راه می‌یافتند، اموالش را هدر دانسته، با او معاملة اهل کتاب نموده، مصادره‌اش می‌کردند.( تاریخ العربیة السعودیة، ص 105) ز: هجوم والی‌ مصر و شکست وهابیان؛ در سال 1226ق. علی‌ پاشا والی‌ مصر، سپاهی‌ را به فرماندهی‌ فرزندش طوسون، برای‌ پاک‌سازی‌ حجاز از لوث وجود وهابیون به آن‌جا فرستاد. در هجوم اولیّه نبردی‌ بین دو گروه درگرفت که نتیجه‌ای‌ نداشت؛ اما در حملة دوم توانست قوای‌ وهابی‌ را تار و مار کند. او بر مکه و مدینه مستولی‌ گردید و قصد آن را داشت که به نجد حمله ببرد و آن‌جا را فتح کند که موفق نشد. ابن بشر می‌گوید: مصری‌ها در سال 1227ق. به سرحدّات نجد رسیدند و از طرفی‌ لشکر طوسون که با پیشروی‌های‌ خود مدینه را از لوث وجود وهابیون پاک کرد، بسیاری‌ از عرب‌های‌ جهینه به او پیوستند و به جنگ با نجدی‌ها آماده شدند؛ لذا نجد را محاصره کرده، آب را بر آنها بستند. شهر هفت هزار سکنه داشت و مصری‌ها با ورود به شهر به قتل عام پرداختند که چهار هزار نفر از آنها کشته شدند(عنوان ‌المجد، ص160) بعد از آن، طوسون به کمک شریف غالب، بدون هیچ خونریزی، در سال 1229ق. بر مکه و طائف مسلّط گردید. ح: هیأت امر به معروف؛ مرحوم مغنیه می‌نویسد: (سعودبن عبدالعزیز هیأتی‌ به نام امر به معروف تشکیل داد. کار اصلی‌ این گروه آن بود که در اوقات نماز به بازار می‌رفتند و مردم را به ادای‌ نماز اوّل وقت ترغیب می‌کردند. این روش از آن زمان تا حال ادامه دارد که به خیابان‌ها می‌روند و کسانی‌ را که با ریش تراشیده از خانه بیرون می‌آیند، مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند و یا کسی‌ که بخواهد قبر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) را یا قبر امامی‌ از ائمة بقیع: را مسح نماید و موارد دیگر ‌که با عقاید وهابیون هماهنگ نیست ممانعت می‌کنند و حتی‌ با کسانی‌ که به طورعلنی دخانیات مصرف می‌کنند، گرچه از کشورهای‌ دیگر‌آمده باشند، برخورد کرده و آنها را کتک می‌زنند(هذه هی‌ الوهابیة، ص127) ط: مرگ سعود؛ در سال 1229ق. سعود در حالی‌ که 68 سال سن داشت، درگذشت و حکومتش از سال 1218 تا 1229 ق. طول کشید و با مرگش، پرونده ‌ دنیایی‌اش ‌که مملوّ از قتل عام مسلمین و تاراج اموال آنها بود بسته شد. 4. عبداللَّه‌ بن سعود: وی‌ از سال 1229 تا 1234ق. حکومت کرد. با عبدالله ‌بن محمد درگیری‌ داشت و این دو در حال کشمکش با یکدیگر بودند؛ لذا فرصت آن را پیدا نکردند تا روش پدران خود را دنبال کنند. الف: لشکر پاشا: در همین سال، پاشا لشکرهای‌ زیادی‌ از ناحیه قنفذه، از راه خشکی‌ و دریا به نواحی‌ تحت حکومتِ وهابیون گسیل داشت و توانست بر آن نواحی‌ سیطره پیدا کند که بسیاری‌ از وهابیون از ترس گریختند. پاشا در سال 1230ق. به طائف برگشت و بین او و وهابیون جنگ‌های‌ خونینی‌ درگرفت که به شکست قوای‌ وهابی‌ منتهی‌ گشت و شهرهای‌ تربه، بیشه و رینه به دست سپاه پاشا افتاد؛ جمع کثیری‌ از وهابیون به قتل رسیدند و اهالی‌ آن خلع سلاح شدند. پاشا سپس بر عسیر تسلّط یافت و آخرین مقاومت وهابی‌ها را درهم کوبید، بعد از آن، به مکه آمد و از آن‌جا به قاهره بازگشت.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص68) ب: حملات به عراق‌ 1. لونکریت در تاریخ العراقی‌ می‌نویسد: (در سال 1217ق. زمانی‌ به کربلا هجوم بردند که اکثر ساکنان آن به زیارت نجف‌اشرف رفته بودند وهابی‌ها با 12 هزار نفر به فرماندهی‌ امیر سعود به کربلا حمله برد و بیش از سه هزار نفر از ساکنان آن را سر بریدند و خانه‌‌ها و بازارها و اشیای حرم مطهر را غارت کرده، حتی‌ کاشی های‌ طلا را از روی‌ دیوارها کنده و سپس ضریح امام حسین‌ را ویران کردند.( موسوعة العتبات المقدسة، ج8، ص 273) 2. به نقل دیگر: وهابیان در این حمله پنج هزار نفر از ساکنان کربلا را کشته، ده هزار نفر را نیز مجروح کردند. 3. و به نقل دیگر در سال 1216ق، امیر سعود وهابی‌ با نیرویی‌ حدود بیست هزار نفر به کربلا یورش برده، در یک شب بیست هزار نفر را به قتل رسانید.( همان، ج 8، ص274) کار آنان هرگز قابل توصیف و بیان نیست و در تاریخ از این هجوم، به‌عنوان سنگین‌ترین و وحشیانه‌ترین حملات به سرزمین و مردم عراق یاد شده است. درباره دفاع مردم در برابر وهابی‌ها چنین نقل شده است: 1. در سال 1218ق. وهابیان به نجف اشرف حمله‌ای شدید‌ کردند ولی‌ با شکست روبه رو شدند، چون به هنگام رسیدن به نجف، همة‌ دروازه‌ها بسته بود و همة مردم نیز بسیج شده بودند تا آخرین قطرة خون از شهر دفاع کنند. و جالب این است که فرماندهی‌ این دفاع مقدس با آیة الله العظمی‌ شیخ جعفر کاشف الغطا بود. شخص ایشان در این نبرد شرکت کردند و جمعی‌ از علما نیز حضور داشتند.( ماضی‌ النجف و حاضرها، ص231) 2. دفاع شهرهای‌ جنوب: در سال 1221ق. وهابی‌ها از چندین محور، از جمله محور نجف، به عراق حمله‌ور شدند، ولی‌ ساکنان شهرها از شهر زبیر تا سماوه با همکاری‌ و کمک عشایر هم‌پیمان خود، به دفاع برخاستند و تجاوزات سفاکان وهابی‌ را به راحتی‌ دفع کردند. ولی‌ خطر شدید متوجه نجف اشرف شده بود، به طوری‌که در آستانه ورود به شهر، ناگهان با ضد حملة مردم نجف اشرف روبه رو شده، شکست سختی‌ را متحمل گردیدند. 3. البته حملات پی‌ در پی‌ وهابیان به نجف و استمرار آن باعث تشکل مردم و اهالی‌ نجف شده بود؛ به گونه‌ای‌ که به گروه‌ها و احزاب منسجم و منظمی‌ درآمدند و به قصد دفاع از شهر مقدس و دور کردن خطر وهابیت، کاملاً متشکل شدند. ج: هجوم به درعیه در سال 1234ق. محمدعلی‌ پاشا، لشکری‌ را بارهبری‌ فرزندش ابراهیم پاشا به حجاز فرستاد تا بر لانه فساد؛ یعنی‌ درعیّه مستولی‌ شود. ابراهیم پاشا با لشکر مجهّزش وارد مکه شد و از آن‌جا به طرف درعیّه حرکت نمود. وی‌ تمام اراضی‌ مکه را که وهابیون با ظلم و ستم به دست آورده بودند، از آنها باز پس گرفت، بدون این که مقاومتی‌ در برابرش صورت گیرد. وی‌ نیز دست به قتل عام وسیع وهابیون زد و بسیاری‌ از آنها را به اسارت گرفت و غنایم زیاد و با ارزشی‌ به دست آورد.( کشف ‌الارتیاب، ص45) سپس در سال 1234ق. به یکی‌ از شهرهایی‌ که در اختیار وهابیون بود، حمله برد و امیر آن‌جا را دستگیر کرد و سپس بر شقراء که حاکمش عبدالله‌بن سعود بود مسلّط گردید و حاکم از ترس، شبانه به درعیّه گریخت. ابراهیم پاشا در ادامة فتوحات خود، به بزرگ‌ترین شهر وهابی‌ها دست یافت و با فتح این شهر، دیگر فاصله چندانی‌ با درعیّه نداشت. او با تمام نیروهایش به درعیّه یورش برد و قسمتی‌ از آن شهر را در اختیار گرفت و بقیّه شهر را به محاصره درآورد. جبران شامیه می‌نویسد: محاصره درعیّه 15 ماه طول کشید و همچنان کمک‌ها به ابراهیم پاشا از مصر و بصره مدینه و... ادامه داشت.( کشف ‌الارتیاب، ص45) تا مادامی‌ که این کمک‌ها استمرار داشت، قبایلی‌ که او را یاری‌ می‌کردند و در لشکرش حضور داشتند، باقی‌ ماندند. اواخر محاصره بود که عبدالله‌ بن سعود تسلیم ابراهیم پاشا گردید، ابراهیم پاشا او را به عنوان اسیر و با ذلّت به قاهره و سپس به دستانه فرستاد. در قاهره او را در بازارها گردانیدند و بعد به دارش کشیدند. در جنگ درعیّه بسیاری‌ از سران آل سعود و آل شیخ جان باختند و بسیاری‌ هم به مصر تبعید شدند و بدین وسیله بساط اوّلین دولت وهابی‌ برچیده شد.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص 69) ابراهیم پاشا در درعیّه هفت ماه رحل اقامت گزید و بعد از آن، دستور به ویرانی‌ این شهر داد که تبدیل به شهر مردگان شد. سعودی‌ها نیز در این میان بیست تن از نزدیکان شیخ؛ از جمله سه تن از برادران را از دست دادند. ابراهیم پاشا به قاهره و دستانه نامه نوشت که در این زد و خوردها 14 هزار نفر از وهابیون به قتل رسیدند و شش هزار نفر آنان اسیر گردیدند و در میان غنائم به دست آمده، شصت حلقه توپ وجود دارد.( تاریخ ‌العربیّة السعودیة، ص131) د: شکست و شادی‌؛ بعد از شکست آنان، در قاهره جشن‌های‌ باشکوهی‌ برگزار گردید؛ توپ‌ها شلیک شد و مردم به آتش‌بازی‌ پرداختند و فتحعلی‌ شاه قاجار، پادشاه ایران، نامه‌ای‌ به محمدعلی‌ پاشا نوشت و از او به خاطر سرکوب وهابیون قدردانی‌ کرد.( تاریخ الجبرتی، ص636) مرحوم مغنیه می‌نویسد: "ابراهیم پاشا دست به طغیان زد و شهری‌ از شهرهای‌ وهابی‌ نبود که از دست لشکریان وی‌ سالم بماند. وی‌ اموال خاندان سعود و خاندان محمدبن عبدالوهاب را مصادر کرد و بسیاری‌ از سران و زنان و اطفال‌شان را مجبور به جلای از وطن نمود و بسیاری‌ را هم به مصر تبعید ساخت و این سزای‌ جنایت وهابی‌ها و خیانتی‌ بود که در حقّ خدا و قرآن و پیامبر و سنت مرتکب گردیدند؛ و هر ظالمی‌ به ظالم‌تر از خودش گرفتار می‌گردد.( هذه هی الوهابیة، ص129) دوره دوم حکومت وهابی‌ها بعد از سقوط درعیّه به دست ابراهیم پاشا و فرار جمع زیادی‌ از وهابیون، با مرگ ابراهیم پاشا، فراری‌ها به شهر بازگشتند. از جمله کسانی‌ که دوباره به شهر آمدند، عمربن عبدالعزیز، ترکی‌ برادرزاده عبدالعزیز و مشاری‌بن سعود بودند. این افراد دست به تعمیر خرابی‌های شهر زدند و بدین ترتیب بسیاری‌ از اهالی‌ آن دوباره بازگشتند. مصری‌ها از سلطه دوباره وهابی‌ها نگران شدند؛ از این‌رو لشکری‌ به فرماندهی‌ حسین بیگ ترتیب دادند و به درعیّه هجوم آوردند و حاکم آن را که مشاری‌ بود، دستگیر نموده، او را تحت الحفظ به مصر فرستادند. اما وی‌ در میان راه از دنیا رفت و بقیه افرادش گریختند و به قلعه ریاض پناه بردند. حسین بیگ سه روز آن‌جا را محاصره کرد. از طرفی‌ چون آذوقه‌شان تمام شده بود، از حسین بیگ امان خواستند. حسین بیگ به آنها امان داد، در نتیجه همگی‌، به غیر از ترکی‌ که شبانه از قلعه فرار کرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند. 5. ترکی‌ برادرزاده عبدالعزیز، 1239 1250ق. مدتی‌ طولانی‌ در مناطق جنوب، مخفیانه زندگی‌ می‌کرد و هر از چند گاهی‌ به صحرای نجد می‌رفت و اعراب بادیه‌نشین را به آیین وهابیت فرا میخواند. وی‌ با زنی‌ از خاندان تدمر ازدواج کردکه ثمره این ازدواج فرزند‌ پسری به نام جلوی‌ شد. ترکی30 تن از اعراب را پیرامون خود گرد آورد و بدین وسیله سایر قبایل را نیز مطیع خود ساخت. در جریان قیام مردم قصیم بر ضدّ مصریها، که مجبور شدند از حجاز به تدریج خارج شوند، ترکی‌ از این فرصت استفاده کرد.در منطقه ریاض بر لشکر مصری تاخت و آن‌جا را به تصرف خود درآورد. از همانجا بودکه به توسعه حکومت خود پرداخت و به مناطق دیگر دست‌ اندازی‌ کرد. بعد از آنکه مصریها منطقه نجد را ترک کردند، بعضی‌ از مناطق قصیم هم به حکم ترکی، ضمیمة حکومت وی‌ گردید. لذا می‌‌توان گفت که او اولین امیر وهابی‌ سعودی‌ در دوره دوم حکومت بودکه به واسطه او، امارت از فرزندان عبدالعزیزبن سعودبن محمدبن سعود به فرزندان عبدالله‌بن سعود رسید؛ اما مشاری‌بن عبدالرحمان‌ بن مشاری‌ بن سعود، به همراه یارانش که از قبیله قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امیر ترکی‌ زدند و از اینکه حکومت از نسل عبدالعزیز خارج گردد، ناراضی بودند. بنابراین، مشاری‌ به حیله‌ای، ترکی‌ را به قتل رساند و خود، حکومت را به دست گرفت. 6. مشاری‌بن عبدالرحمن، 1250ق. شامیّه می‌نویسد: با کشته شدن ترکی‌بن عبدالله، ‌ توسط پسر عمه‌اش، مشاری‌بن عبدالرحمن، حکومت او نیز به آخر رسید و مشاری‌ با غلبه بر دیگران، حاکم ششم گردید. حکومت مشاری‌ 40 روز بیشتر طول نکشید؛ چرا که فیصل فرزند ترکی‌ با لشکری‌ مجهز و با کمک عبدالله و عبیدالله، که از آل رشید و از شیوخ حائل محسوب می‌ شدند، با سرعت به طرف ریاض حرکت کرد. سپس بر مدینه مستولی‌ شد و مشاری‌ را دستگیر و اعدام نمود. بعد از این جریان، فیصل حاکم هفتم سعودی‌ها گردید. 7. فیصل ‌بن ترکی، ‌ 1250 1253ق. وی‌ بعد از پدرش حاکم گردید، لیکن محمدعلی‌ پاشا به وی‌ فرصت حکومت کردن نداد؛ چون پاشا لشکری‌ را به نجد فرستاد و در میان لشکر، خالدبن سعود که از جمله تبعید شدگان به مصر بود، قرار داشت. لشکر بر پایتخت مسلط گردید و فیصل مجبور به فرار شد، امّا فرارش فایده نداشت و سرانجام دستگیر و به مصر تبعید گردید، مصریها هم به جای‌ فیصل، خالدبن سعود را بر حکومت ریاض و مناطق اطراف منصوب کردند. 8. خالدبن سعود، 1253 1255ق. وی‌ در قاهره محاکمه گردید، اما محمدعلی‌ پاشا او را تبرئه کرد و به جای‌ خود درجزیزه العرب منصوب نمود. خالد یارانی‌ داشت که می‌گفتند نباید حکومت از اولاد سعود کبیر به اولاد عبدالله ‌بن محمد برسد. در این عقیده بسیاری‌ از قبایل ریاض نظر موافق داشتند؛ بدین ترتیب حکومت به فرزندان سعود کبیر رسید و خالدبن سعود، هشتمین حاکم آنان گردیدکه امارتش دوسال دوام یافت. 9. عبدالله ‌بن ثنیان، 1255 1258ق. وی‌ با سپاهی ‌که نجدی‌ بودند، به خالدبن سعود حمله کرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نیافت و ناگزیر به مکه گریخت و در همان جا درگذشت. وقتی‌ خبر این جریان به فیصل ‌ که در مصر محبوس بود رسید و دانست که عبدالله قدرت را به دست گرفته و خالد نیز فرار کرده، با حیله‌ای‌ از مصر گریخت و خود را به قصیم رساند و جمع بسیاری‌ هم او را یاری‌ نمودند. با کمک‌های‌ اهالی‌ عنیزه توانست ابن ثنیان را در ریاض شکست دهد و وی‌ را دستگیر و حبس کند. سرانجام نیز او را در سال 1258ق. به قتل رسانید. 10. فیصل‌ بن ترکی، ‌ 1258 1278ق. حدود20 سال حکومت وهابی‌ با او بود. لیکن دولت عثمانی‌ تصمیم به جنگ با فیصل، امیر ریاض گرفت. دولت مرکزی‌ عثمانی‌ لشکری‌ را به فرماندهی شریف محمدبن عون، امیر مکه به قصیم فرستاد و اهالی‌ قصیم را به اطاعت دولت مرکزی‌ درآورد. سرانجامِ کار، این شد که صلحی‌ با اهالی‌ قصیم منعقد گردید که در مقابل، قصیمی‌ها باید 10 هزار ریال پرداخت نمایند. بدین ترتیب شریف با لشکر خود به قرارگاه برگشت و فیصل هم به تعهّد خود عمل کرد و هر سال 10 هزار ریال بر طبق عهدنامه پرداخت می‌نمود. این امر هم چنان ادامه داشت تا اینکه فیصل فلج و کور گردید. او با همین مرض در سال 1282ق. درگذشت و به جای‌ خود عبدالله را از میان چهار فرزندش به حکومت منصوب نمود که همین امر باعث درگیری‌ میان برادران گردید. 11. عبدالله ‌بن فیصل الترکی، ‌ 1278 1284ق. بعد از آن که عبدالله از طرف پدرش به حکومت رسید، یکی‌ از برادرانش، که سعود نام داشت، بر ضدّ او شورید. این جنگ‌ها تا آن‌جا کشیده شد که به ضعف حکومت وهابی‌ و استقلال بعضی‌ از مناطق منجر گردید و ترک‌ها بر احسا و قطیف مسلط شدند. این درگیری‌ها به خانواده آل سعود کشانده شد و عبدالله با پشتیبانی‌ ترک‌ها، مناطقی‌ را اشغال نمود و سعود را از ریاض راند و خود در سال 1282ق. به ریاض بازگشت. این بازگشت زمانی‌ اتفاق افتاد که مردم در قحطی‌ شدید به سر می‌بردند و حتی‌ مردار الاغ را می‌خوردند و پوست‌‌های‌ بزغاله را آتش می‌زدند و برای‌ خوردن می‌ساییدند و نیز استخوان‌های‌ حیوانات را می‌شکستند و آرد کرده، می‌خوردند. اگر چه این مردمان با جنگ و خونریزی‌ نمردند، ولی گرسنگی‌ آنها را از بین برد.( تاریخ نجدالحدیث، ص 99) 12. سعودبن فیصل ترکی، ‌ 1284 1291ق. در جدال بین دو برادر؛ یعنی‌ عبدالله وسعود، افراد زیادی ‌کشته شدند. عبدالله از طرف ترک‌ها حمایت می‌شد و سعود هم از‌ انگلیسی‌ها مواد غذایی‌ میگرفت و این کمک‌ها حتی‌ بعد از پیروزی‌ سعود، از سوی‌ انگلیسی‌ها، ادامه داشت و سرانجام، او در سال 1290ق. وارد ریاض شد و در سال 1291ق. درگذشت. اما عبدالله و برادرش محمد، ریاض را ترک کردند و در نزدیکی‌ کویت در صحرای‌ قحطان ساکن شدند و تا مدت‌ها در امور حکومت دخالت نکردند. 13. عبدالرحمان‌ بن فیصل بعد از سعود، امر حکومت به دست برادرش عبدالرحمان افتاد. او با برادرش سعود، میانه خوبی‌ داشت. به همین جهت بود که حکومت به دست او افتاد؛ امّا با برادر دیگرش؛ یعنی محمد، درگیری‌ داشت و محمد نیز با عبدالله روابط حسنه‌ای‌ برقرار کرده بود. این دو برادر توافق کردند حکومت را از دست عبدالرحمان بگیرند و هر کدام از محمد و عبدالله که بزرگ‌ترند امر حکومت را به دست گیرند و چون عبدالله بزرگ‌تر بود، طبیعی بود که حکومت را او در اختیار بگیرد. به همین منظور، عبدالله که در صحرای‌ قحطان ساکن بود، از سال 1293 تا 1305ق. به تدریج بازگشت. امّا دیگر، فرزندان سعود رضایت نداشتند تا عموی‌ بزرگشان عبدالله، حکومت را در دست بگیرد. بنابراین، به عنوان اعتراض از ریاض خارج و در منطقه‌ای‌ به نام خرج مستقر شدند و برادران؛ محمد، عبدالله و عبدالرحمان، جبهه‌ای‌ واحد به رهبری‌ عبدالله به ضدّ فرزندان سعود تشکیل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت کردند اما با حملة عبدالله، همگی‌ گریختند و بار دیگر عبدالله وارد ریاض شد و در آن‌جا ماند. او در سال 1305ق. از دنیا رفت. درگیری‌ و پایان آن بعد از درگذشت عبدالله، نزاع میان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار دیگر آغاز شد و از سویی‌ قبایل نجد به رهبری‌ محمدبن رشید که وهابی‌ نبودند و با عثمانی‌های حنفی‌ پیمان داشتند به موفقیت‌هایی‌ دست یافتند. فرزندان سعود از ناحیه قبایل حمایت مالی‌ و نظامی‌ می‌شدند و بدین ترتیب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا و سپس به کویت و از آن‌جا نزد قبایل‌ بنی‌مره، در نزدیکی‌ منطقه ربع‌الخالی‌ رفت. بعد از درنگی‌ اندک، راهی‌ قطر شد و از آن‌جا به کویت رفت و در آنجا رحل اقامت گزید. امیر کویت، شیخ محمدبن الصباح، برای‌ عبدالرحمان حقوق ماهیانه قرار داد و بعد از آن دولت عثمانی، ماهیانه60 لیره عثمانی به او اختصاص داد، اما چندی‌ نگذشتکه دولت کویت حقوق ماهیانه را قطع کرد و ازآن پس، عبدالرحمان درسختی‌ و فقر زیست، تا اینکه دوران دوم حکومت وهابی‌ با مرگ وی‌ پایان یافت. تاریخ نویسان گفته اند: (إنّ الوهابیة فقدت صیتها وبریقها لما توسّعت فوق طاقتها فانهزمت، وهکذا خسروا الأرض والحرکة الوهابیة)؛ زمانی‌ وهابیت همه چیز خود را از دست داد که نفوذ و گسترش آن بیش از تحمّل و طاقت خود بود، لذا زمین و نفوذ را از دست داد. " دوره سوم حکومت وهابی‌ها 14. عبدالعزیزبن عبدالرحمان 1319 1373ق. در مباحث گذشته آوردیم که عبدالرحمان‌بن فیصل، کارش نگرفت(العلاقات بین نجد و الکویت، ص68) و سرانجام مجبور شد به همراه خانواده‌اش به کویت پناهنده شود. یکی از فرزندان وی‌ به نام عبدالعزیز، که در آن زمان ده سال داشت و در میان مردم کویت رشد یافته بود و هفت سال از دوران زندگی‌اش مصادف بود با ارتباط ودوستی پدرش عبدالرحمان و مبارک، امیر کویت، روزی‌ نزد شیخ مبارک آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمین نجد را از چنگ ابن رشید درآورم. آیا در این امر مرا یار می‌دهی؟ شیخ جواب مثبت داد؛ از این رو دویست ریال و 30 تفنگ و 40 شتر در اختیار او گذاشت. وی‌ از میان بستگان خود به جمع‌آوری‌ نیرو پرداخت که برادر و پسر عمویش، عبدالله‌ بن جلوی او را یاری‌ نمودند. این افراد که نزدیک به 40 نفر بودند به نواحی‌ ریاض رسیدند و با فریب نگهبانان شهر، وارد ریاض شدند و حاکم آن را کشته، سربازانش را مجبور به تسلیم کردند. بعد از آن که از پیروزی‌ خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوی‌ شیخ مبارک، امیر کویت، فرستادند تا بشارت فتح وپیروزی‌ را به او بدهد و در ضمن، درخواست کمک از وی‌ نماید. با محکم شدن حکومت در ریاض و قلع و قمع مخالفین، دیواری‌ اطراف شهر ریاض کشیدند و شیخ مبارک هم از او حمایت می‌کرد. عبدالعزیز در حالی‌ که 22 سال سن داشت به حکومت رسید و پدرش را مشاور خود و پیشوای مسلمین منطقه گردانید. از جمله کارهای او می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: الف: روابط سیاسی‌ با عثمانی‌؛ دولت عثمانی‌ از طریق شیخ مبارک، حاکم کویت، با عبدالعزیز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را برای‌ مذاکره با والی‌ بصره به آن دیار بفرستد. لذا پیمانی‌ در سال 1322ق. بین دو طرف منعقد گردید که باعث سیطره تام عبدالعزیز بر مناطق تحت نفوذش گردید. البته عثمانی‌‌ها با او شرط کردند که عبدالعزیز باید به عنوان یک حاکم از سوی‌ عثمانی‌ در آن‌جا امارت داشته باشد و از طرفی‌ عثمانی‌ها ملزم گردیدند که نگذارند آل رشید در اداره شؤون حکومتی‌ آل سعود، دخالت کند. ب: پیمان با انگلستان؛ عبدالعزیز در سال 1328ق. با مأمور رسمی‌ دولت انگلستان در کویت که نامش ویلیام شکسپیر بود سه بار مذاکره کرد. وی‌ نظرش را به این صورت با مأمور دولتی‌ انگلستان ابراز نمودکه: الآن وقت
عنوان سوال:

آل سعود چگونه به قدرت رسیدند؟


پاسخ:

تاریخچه و نحوه به قدرت رسیدن آل سعود تاکنون را بیان کنید:

آل سعود
آلِ سُعود، سلسله‌ای منسوب به سعودبن محمدبن مِقْرِن که از 1148ق/1735م به بخشی از جزیرۀ عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور عربستان سعودی که نام خود را از آن سلسله بر گرفته، فرمان می‌راند. فرنگیان این نام را سَعود می‌نویسند و می خوانند.
مورّخان، تاریخ سعودی‌ را به سه دوره تقسیم کرده‌اند:
1. دوره اوّل از سال 1137 تا 1233ق.
2. دوره دوم از سال 1240 تا 1309ق.
3. دوره سوم از سال 1319 تا عصر حاضر.
دوره اوّل حکومت وهابی‌‌های آل سعود
1. محمد بن سعود

ضعف روزافزون سیاسی امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید آمدن جنبشهای جدایی خواهانه و پایه‌گذاری دولتهای خودمختار و نیمه مستقل در پاره‌ای از قلمرو این امپراتوری شده بود، در اوایل سدۀ 12ق/18م در شبه‌جزیرۀ عربستان نیز رخ نشان داد. پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ عربستان، شاید مهم‌ترین واقعه در منطقه ورود بازرگانان اروپایی به‌ویژه انگلیسی به سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند بود که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانه‌های خلیج فارس، برای پیشگیری از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمده‌ای در سرنوشت شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد ((خاورمیانه و شمال آفریقا )، به رغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان می‌راندند، در گوشه و کنار شبه جزیره کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی بر تافتند و درفش استقلال برافراشتند: خاندان مَکْرَمی اسماعیلی مذهب در درۀ نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عُمان و قبیله بنی‌خالد در واحه‌های غرب قَطر بر کرانۀ خلیج‌فارس، هریک داعیۀ استقلال داشتند (در این میان سعودبن محمدبن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم (د 1137ق/1724م) از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، به تدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحه‌های کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد. و چون درگذشت، پسرش محمد با محمدبن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، هم‌پیمان گشت و جانشینان او نیز از همین راه به تدریج نیرو یافتند و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند.
زینی‌ دحلان مینویسد: "شروع کار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق. بود و در سال 1150ق. در منطقه نجد و اطراف آن کارش بالا گرفت. وی‌ به یاری‌ امیر درعیّه‌ (محمدبن سعود) پرداخت؛ چرا که با این وسیله توانست وسعت نفوذش را تا مکه بکشاند و قبل از این

توانسته بود اهالی‌ درعیّه و حوالی‌ آن را به اطاعت از خود درآورد. بسیاری‌ از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبیله قبیله، مطیع او گردیدند. با اینکه همگی‌ به وی‌ پیوستند، امّا از صحرانشینان بیمناک بود، لذا در برخورد با آنها همیشه می‌گفت: من شما را به توحید و ترک شرک دعوت می‌کنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشینان و عدم اطلاع آنها از امور دینی، با سخنانی‌ فریبنده، خود را در دل این مردم جا می‌کرد و همیشه به آنها می‌گفت:
(همانا من شما را به دین دعوت می‌کنم و همه کسانی‌ که زیر این آسمان هستند، مطلقاً مشرک‌اند و هرکس مشرکی‌ را به قتل برساند، بهشت نصیبش خواهد شد !)
مردم با سخنان فریبنده ابن عبدالوهاب، تبعیّت از او را پذیرفتند و با همین شعارها دلشان را خوش کرده بودند. گویا ابن عبدالوهاب العیاذبالله مانند پیامبر در میان مردم بود؛ چرا که این مردم هر آنچه که او می‌گفت، می‌گرفتند و رها نمی‌کردند. پیروان وی‌ وقتی‌ مسلمانی‌ را می‌کشتند، مالش را به یغما می‌بردند و خمس مال را به رییس حکومت وقت می‌دادند و بقیه را در میان خود تقسیم می‌کردند و رفتار این مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه که خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام می‌دادند و امیر نجد نیز حامی‌ او بود که با این حمایتها، امارت او وسعت گرفت.

ابن سعود 30 تن از علمای خود را به عنوان انجام مناسک حجّ، به مکه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابیّت بود. مردم مکه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولی اهدافشان را نمی‌دانستند که چه در سر می‌پرورانند. وقتی‌ این گروه به مکه رسیدند، امیر مکه آنان را دعوت به مناظره کرد و با انجام مناظره، پرده از عقاید انحرافی‌ خود برداشتند. امیر دستور دستگیری‌ آنها را داد که بعضی‌ از این 30‌ تن دستگیر و محبوس شدند و بقیه گریختند.
شکست در نجران
حاکم ریاض، که دهام بن دواس نام داشت، از سرسخت‌ترین دشمنان وهابیت بود، به طوری‌که حدود 27 سال، میان ریاض و درعیّه، جنگهای‌ خونین‌ رخ داد و در این میان، دو برادر محمدبن سعود با نامهای "فیصل" و "سعود" کشته شدند. در سال 1178 میان جوانان قبیلة بنویام که از اهالی‌ نجران بودند و دو قبیلة عجمان و بنی‌ خالد، پیمانی‌ منعقد گردید؛ آنان هم‌قسم شدند تا فتنة وهابیت را از بین ببرند؛ از این رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنویام به رهبری‌ سیدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعیه حمله کنند و قبیلة بنیخالد و عجمان به رهبری‌ شخصی‌ که خالدی‌ نام داشت، از طرف احساء به درعیّه یورش ببرند. آنان وعده گذاشتند حرکتشان به گونه‌ای‌ طراحی‌ شود که در روز معینی‌ همگی‌ به اطراف درعیه رسیده باشند، اما در این میان قوای جوانان بنویام زودتر از موعد به درعیّه رسیدند و توانستند لشکر ابن سعود را تارومار کنند. ابن سعود پس از این شکست، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نیرنگ توانست جان به در ببرد. وی، پرچم صلح در دست گرفت و شرط کرد که اگر جنگجویان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگیری‌ باقی‌ بمانند و اسرا را تحویل دهند، وی‌ و حاکم سعودی‌ متعهّد می‌گردند ده‌ها هزار سکه طلا جهت خساراتی‌ که لشکر نجران متحمّل گردیده، بپردازند و قوای‌ وهابی‌ نیز از منطقه درعیه تجاوز نکرده، در همانجا مستقر باشند. وقتی‌ لشکر خالدی‌ که دارای جنگجویان مسلّح زیادی‌ بود و بسیاری‌ از نجدی‌ها هم لشکر را همراهی‌ می‌کردند، به میدان جنگ رسیدند، متوجه صلح گردیدند. لذا آنها هم به این پیمان راضی‌ شدند. پس از این صلح بود که ابن سعود به خاطر صدمات روحی‌ در سال 1179ق. در گذشت.
2. عبدالعزیز بن محمدبن سعود
بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزیز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جای‌ پدر راگرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش بسیار سفاک و خون‌آشام بود که پاره‌ای از جنایات او را یادآور می‌شویم:
الف: اشغال احساء
قوای‌ حکومت‌ به جانب احساء حرکت کرد و در بین راه، هر آنچه از اموال مسلمین را به چنگ آورد، تاراج کرد و هر مقاومتی‌ که در بین راه، در مقابلشان صورت ‌گرفت، با بی‌رحمی‌ تمام سرکوب کردند، حتی‌ به نخلستان‌ها هم رحم نکرده، همه را نابود ساختند و بدین ترتیب احساء تسلیم گردید.
در سال 1796م. اهالی‌ آن تصمیم بر رهایی‌ از سلطة وهابیون گرفتند ولی با نیروهای قوی‌ و مجهّز سعودی‌ مواجه شده، مجدداً سرکوب گردیدند.
ابن بشر درباره چگونگی‌ تسلیم اهالی‌ احساء می‌‌نویسد:
امیر نجد بعد از نماز صبح، حرکت خود را به احساء آغاز کرد. وقتی‌ که لشکریان به نزدیکی‌ احساء رسیدند، نیروهای‌ مسلح بر روی‌ رکاب اسبان ایستاده، به یک باره با تفنگ‌های‌ خود شلیک کردند. این عمل باعث گردید بسیاری‌ از زنان حامله، سقط جنین نمایند... شهر اشغال گردید و بعد از اشغال، امیر نجد وارد شهر شده، چند ماهی‌ در آنجا اقامت نمود. او هر کسی‌ را که اراده
می‌کرد، به قتل می‌رساند، یا از احساء اخراج می‌کرد و یا به زندان می‌انداخت و هر آنچه می‌خواست به تاراج می‌برد و خانه‌ها را تخریب می‌کرد؛ (وضرب علیهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلک لما تکرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمین و أکثر منها القتل...) یعنی هزاران درهم جزیه و مالیات بر آنان تحمیل کرد و دریافت نمود. چون اینان پیمان‌شکنی‌ کردند، پس بسیاری‌ از آنان را به قتل رسانید. وقتی‌ ابن سعود قصد کوچ کردن از احساء را داشت، بسیاری‌ از بزرگان و رؤسای‌ آن دیار را به همراه خود به درعیه برد و آنها را در این شهر اسکان داد و به جای‌ خود در احساء شخصی‌ به نام ناجم را که از طرفدارانش بود، گُمارد.( عنوان المجد، ج‌1، ص105)
ب: یورش به کربلا
در سال 1216ق. سعودبن عبدالعزیز با قشون بسیاری‌ متشکل از مردم نجد، به قصد عراق حرکت کرد. وقتی‌ به شهر کربلا رسید، آنجا را محاصره نمود. بعد از وارد شدن به شهر، به قتل‌عام مردم پرداختند و به خزانة‌‌ حرم امام حسین‌ (ع) دست برد زده، ضریح آن حضرت را شکستند و اموال فراوان و اشیای نفیس آن را به غارت بردند.
آیة الله سید جواد عاملی، ‌ که خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده، می‌گوید: (امیر نجد در سال 1216ق. به بارگاه امام حسین‌ (ع) تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نیروهایش مردان، زنان و کودکان را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسین‌ (ع) جسارت نموده و بقعه را تخریب کردند، سپس بر مکة مکرمه و مدینه منوره متعرض شدند و هر آنچه که خواستند در قبرستان بقیع انجام دادند و فقط قبر پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) از دست آنان مصون ماند.( مفتاح الکرامة، ج5، ص512)
کورانسیز در وصف جنایات وهابی‌ها می‌گوید:
(عادت شیعیان این بودکه در روز عید غدیر خم، جشن‌هایی‌ بر پا می‌کردند؛ لذا همگی‌ برای‌ اقامة جشن عید به نجف اشرف می‌آمدند. به همین دلیل شهرهای‌ شیعه‌نشین عراق، به خصوص کربلا، خالی‌ از سکنه می‌شد. وهابی‌ها از این فرصت استفاده کردند و در غیاب مدافعان، به شهر حمله بردند. در شهرکه فقط افراد ضعیف و سال‌خورده باقی‌ مانده بودند، توسط سپاه 12 هزار نفری‌ وهابیون به قتل رسیدند و هیچ کس در این جنایت زنده نماند؛ به طوری که تعداد کشته شدگان در یک روز به 3 هزار نفر رسید(تاریخ البلاد العربیة، ص126، طبق بعضی‌ از گزارشها، وهابیون پنج‌هزار نفر‌را‌ کشته‌وپانزده‌هزار‌نفر را مجروح‌کردند؛ موسوعة‌العتبات، ‌ج8، ص273)
فیلبی‌ در تاریخ نجد می‌ نویسد: امیر نجد با لشکر پدر خود به کربلا حمله کرد وبعد ازمحاصره شهر، وارد شهرگردید. سپس ضریح امام حسین‌ (ع) را ویران نموده و جواهرات آن را غارت کردند و هر آنچه از اشیای قیمتی‌ در شهر وجود داشت، به تاراج بردند. ممکن است تصوّر شود که وهابیون تنها بلاد شیعه‌نشین را مورد تاخت و تاز خود قرار می‌دادند، ولی‌ این تصوّر به هیچ‌وجه درست نیست زیرا آنها، کلیه مناطق مسلمان‌نشین حجاز، عراق و شام را آماج حملات خود قرار می‌دادند که تاریخ در این مورد از هجوم وحشیانه آنان گزارشهایی‌ را ثبت نموده است.
نویسنده کتاب مذکور، فردی‌ انگلیسی‌ الأصل، به نام (سنت جون سَره) است و وی‌ مدت زیادی‌ در نجد به سر برده و روابط خوبی‌ با سعودی‌‌ها داشت.
ج: اشغال طائف
در اواخر سال 1217ق. وهابیون بر حجاز دست‌درازی‌ نموده، بعضی‌ نواحی‌ آن را غارت کردند سپس به طائف تاختند. امیرِ طائف، که شریف غالب بود، به دفاع از شهر برخاست. لیکن درجنگ شکست خورد وبه طائف برگشت و خانه‌اش را آتش زد و سپس به مکه گریخت.
وهابی‌ها که ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتل‌عام مردان پرداختند و زنها و بچه‌ها را به اسارت بردند و این روش وهابیون بوده است که وقتی‌ چیره می‌شدند، این خشونت و سیاست وحشیانه را اِعمال می‌کردند. لازم به ذکر است که قبر ابن عباس (ره) از تجاوز آنان در امان نماند.( اخبار الحجاز و نجد فی‌ تاریخ الجبرتی، ص93)
زینی‌ دحلان می‌نویسد: لشکریان سعودی‌ در ذی‌قعدة 1217ق. وارد شهر شده، به قتل عام مردم پرداختند. آنان به صغیر و کبیر رحم نکردند؛ طفل شیرخوار را روی‌ سینه مادر سر بریدند. گروهی‌ از اهالی‌ طائف، که به خاطر ترس از هجوم وهابیان، از شهر خارج شده و پا به فرار گذاشته بودند سواران لشکر سعودی‌ آن‌ها را تعقیب کرده و اکثرشان را به قتل رساندند. وارد خانه‌ها شده، کسانی‌ را که در خانه‌‌ها بودند کشتند و چون در خانه‌ها کسی‌ باقی‌ نماند، به دکان‌ها و مساجد رفته، هرکه را در آن‌جا یافتند کشتند. بعد از آن، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج و همه را در یکجا جمع کردند که کثرت مقدار آن به مانند کوهی‌ جلب توجه می‌کرد. سپس خمس این اموال تاراج شده را به امیر سعود دادند و بقیه را در میان خود تقسیم کردند، ولی‌ کتاب‌ها را که در میان آن تعدادی‌ مصحف شریف و کتب حدیث و فقه بود، در کوچه و بازار ریختند.
د: غارت مکه مکرمه
در سال 1217ق. وهابی‌ها تصمیم گرفتند بر مکه مکرمه استیلا یابند؛ بدین منظور، ارتشی‌ را در اوّل ماه‌های‌ حرام (که حتی‌ اعراب جاهلی، جنگ در این ماهها را حرام می‌دانستند) برای‌ حمله مهیّا کردند. خبر این توطئه زمانی‌ منتشر شد که مردم مشغول انجام فریضه حجّ بودند. در میان حجاج، امام مسقط، سلطان بن سعید و نقبای وی و نیز امرایی‌ از مصر و شام و... حضور داشتند. شریف غالب (امیر مکه) از آنها کمک خواست، امّا جوابی‌ نشنید. از این رو خود، مردم را بعد از اتمام مناسک حجّ به جهاد علیه وهابیان فراخواند، امّا مردم اعتنایی‌ به او نکرده، با دلایل واهی، برای‌ دفاع، از خود سستی‌ نشان دادند. شریف غالب مجبور شد، به همراه یارانش با خزائن و ذخایر مالی، از مکه فرار کند. در این میان بسیاری‌ از مردم مکّه به جده گریختند. امیر نجد با لشکرش در روز دهم ماه محرم وارد مکه گردید، بدون اینکه مردم مقاومتی‌ از خود نشان دهند. او همان جنایاتی‌ را که نسبت به اهل طائف روا داشت، با مردم مکه نیز انجام داد.( تاریخ الجبرتی، ص93) علمای مکه را مجبور کرد تا عقاید ابن عبدالوهاب را بپذیرند و کتاب‌های‌ او را تدریس نمایند و نیز مسلمین سایر مناطق را از انجام حج و عمره منع کرد و ارتباط بین اهالی‌ مکه و مدینه را قطع نمود؛ به انگیزه اینکه کمکی از طرف مدینه به اهل مکه نرسد و یا تجارتی که بین این دو شهر بود، از رونق بیفتد.( اخبارالحجاز و نجد فی‌ تاریخ الجبرتی، ص93)
ه: انهدام بارگاه
وهابیان بعد از استیلا بر مکه، بسیاری‌ از ضریح‌ها و قبوری‌که دارای‌ گنبد و بارگاه بود و مسلمانان برای احترام و اکرام به صاحب قبر، آن را بنا کرده بودند، تخریب کردند و همین اَعمال را با قبور مدینه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامی‌ را از بین بردند.( عنوان‌المجد، ص122)
شریف غالب به همراه شریف پاشا، حاکم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابیون که در اطراف مکه بود، یورش بردند و با طرفداران آنها که از قبایل مجاور مکه بودند، به مبارزه پرداختند که نتیجه‌اش زمین‌گیر شدن وهابی‌ها در آن مناطق بود. بدین ترتیب به دلیل فجایعی‌ که وهابیون به بار آوردند، شکست سختی‌ از سوی‌ این دو حاکم خوردند.
و: قتل عبدالعزیز
جبران شامیّه، از نویسندگان وهابی می‌نویسد: شیعیان از ماجرای‌ کربلا و فجایعی‌که وهابیّت در آن شهر انجام داد، مصیبت زده و دردمند بودند؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امیر نجد بگیرند. ماجرا بدین شکل بود که عبدالعزیز در سال 1218ق. در مسجد مشغول نماز بود که با خدعه‌ای‌ به قتل رسید.
فیلبی‌ می‌نویسد: قاتل، خود را در پوشش درویشی‌ درآورد و به شهر درعیّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزیز نماز خواند. در یکی‌ از روزها که عبدالعزیز مشغول نماز بود، ناگهان خود را روی‌ او انداخت و با چاقویی، شکمش را درید و با شتاب به جای‌ اوّل خود برگشت. مردم که وی را شناختند، دستگیرش کرده، کشتند.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص64)
ابن بشر می‌گوید: قتل عبدالعزیز، امیر درعیّه، ضربه جدیدی‌ بر پیکره وهابیّت بود. وی‌ در پاییز سال 1803م. ‌ در مسجد، به دست درویشی‌ ناشناخته، که می‌گفتند اسمش عثمان و کردی‌الأصل و ساکن یکی‌ از روستاهای‌ شهر موصل عراق بود، به قتل رسید. این درویش به صورت میهمان وارد شهر شد و در مسجد، هنگامی که عبدالعزیز به سجده رفت، به او حمله کرد و به قتل رسانید. او در صف سوم نماز جای‌ گرفته بود که با استفاده از یک خنجر، شکم عبدالعزیز را پاره کرد و سپس برادر عبدالعزیز را زخمی‌کرد. بعضی‌ از گزارش‌ها حاکی‌ از آن است که قاتل فردی‌ شیعه‌ بوده که در ماجرای‌ کربلا تمام افراد خانواده‌اش به دست وهابیون کشته شده بودند.( تاریخ العربیةالسعودیّة، ص54)
شریف غالب بیش از پانزده سال با عبدالعزیز جنگید و در نهایت، صفحه پر فراز و فرود زندگی‌ عبدالعزیز، با مرگش پایان پذیرفت.
3. سعودبن عبدالعزیز
وی‌ با حکم امرای‌ سعودیِ‌ وهابی، حکومت را به دست گرفت. در ابتدای‌ کار، به شهرهای‌ بصره و الزبیر حمله برد و دست به قتل مردم و تاراج اموال و اسارت زنان و اطفال آن شهر زد. وی‌ قبر طلحه و زبیر را ویران نمود. جنگ‌ها و غارت‌های‌ او، آن قدر هولناک بود که حتی‌ امرای قبل از او، دست به چنین اعمالی نزدند که به نمونه‌هایی‌ از آن فجایع اشاره می‌گردد:
الف: محاصرة جده؛ در سال 1219ق. لشکر وهابی‌ با دوازده هزار جنگجو جده را محاصره کردند وآن‌جا‌ که شریف مکه می‌دانست وهابیون در استیلا بر جدّه موفق نمی‌شوند، آشکارا به جمع‌ آوری‌ نیرو برای‌ به دست گرفتن امور مکه پرداخت. لشکر سعودی‌ از محاصره جدّه چیزی‌ عایدش نشد و مدافعان جدّه توانستند ضربات محکمی‌ بر آنها وارد کنند و مهاجمان را یکی‌ پس از دیگری‌ به هلاکت برسانند.
سپاه وهابی‌ بر اثر عدم موفقیت در جنگ، به پرکردن چاهها و قنوات پرداخته، در میان راه، طوایف اعراب را قتل عام کردند. حاصل این جنگ، شکست سپاه وهابی‌ به دست ارتش شریف غالب بود؛ چرا که شریف غالب لشکری‌ به رهبری‌ شریف حسین برای‌ انتقام از وهابیون آماده ساخت. سپاهیان مجهّز در منطقةاللیث بر وهابیون هجوم بردند و بسیاری‌ از آنها را به قتل رسانیدند. در این میان شریف حسین هم به قتل رسید. شریف غالب جنگ را پی گرفت و سرانجام ضربات مهلکی‌ بر سپاه وهابی وارد آورد و بسیاری‌ از رؤسای‌ آنها را به قتل رسانید و برای‌ عبرت وهابی‌ها، بسیاری‌ از آنها را از دروازة شهر به دار آویخت.( کشف‌الارتیاب، صص 25 و 26)
ب: محاصره مکه و مدینه؛ زینی‌ دحلان مینویسد:
"در اواخر ذیقعدة 1220ق. وهابیها با لشکری‌ وارد مکه شدند؛ از سوی دیگر‌ مدینة منوره را نیز به اشغال در آوردند. در این شهر، خانه وحی‌ را غارت کرده، اموال آن رابه تاراج بردند و اعمال زشتی‌ در این شهر مرتکب گردیدند. بعد از این فجایع، امیری‌ را بر شهر مدینه مسلط نمودند که نامش مبارک مزیان بود.
حکومت وهابیون در این شهر، هفت سال طول کشید. آنان مانع از آن می‌شدند تا حجاج شامی‌ و مصری‌ با شتران وارد مکه شوند... برای‌ خانة کعبه، پرده‌ای‌ از جنس عبا دوختند و مردم را مجبور کردند تا از عقایدشان پیروی‌ کنند وگنبدهایی‌که بر روی‌ قبور اولیا بود، ویران نمودند. دولت عثمانی‌ به خاطر جنگ با دول غربی‌ و نیز به خاطر ضعف از درون، نمی‌توانست جلوی‌ اعمال وهابیان را بگیرد".( مفتاح ‌الکرامه، ج 5، ص512)
جبران شامیّه، نویسنده وهابی‌ می‌نویسد: سعودبن عبدالعزیز، مدینه منوره را محاصره کرد و همان اعمالی‌ را که در طائف و مکه انجام داد، بر سر مدینه و اهل آن آورد.
ج: یورش به نجف اشرف؛ سیّدجواد عاملی‌ می‌گوید: "در شب نهم از ماه صفرسال 1221ق. قبل از طلوع صبح، در حالیکه مردم در خواب بودند، وهابیون به شهر نجف حمله کردند و بر بالای‌ دیوارهای‌ شهر رفته، آن را به محاصره خود درآوردند؛ امّا کرامات عظیمی‌ از امام علی‌ (علیه السلام) ظاهر شدکه بسیاری‌ از وهابیون به قتل رسیدند و مفتضحانه گریختند و خدا را بر این امر شاکریم".( باید توجه داشت هجوم وهابیون به بلاد اسلامی‌، مصادف با جنگ‌های‌ دولت‌های‌ غربی‌ با دولت عثمانی‌ بود و عجیب اینکه: فتنه‌ای‌ که ابن تیمیّه برپا کرد نیز مصادف با هجوم لشکر صلیبی به بلاد اسلامی بود‌ که جنگ‌های‌ سختی‌ میان دو طرف برپا گردید.)
وی‌ در ادامه می‌گوید: (سعودبن عبدالعزیز در ماه جمادی‌ الآخر سال 1223ق. با لشکری‌ از مردمان نجد، که نزدیک به 20 هزار جنگجو و یا بیشتر بودند، به شهر نجف حمله کرد، او تهدید کرد که قصد دارد در یک عملیات غافلگیرانه، شهر نجف را به همراه اهالی‌اش منهدم کند. ما تهدیدش را جدی‌ گرفته، همگی‌ به طرف دیوار شهر رفتیم.
سپاه وهابی‌ شبانه به نجف رسید، ما هم با احتیاط به آنها نگاه می‌کردیم؛ به طوری‌که تمام دیوار شهر را با تفنگ‌ها و توپ‌ها، محافظت نمودیم. لشکر سعودی‌ کاری‌ از پیش نبرد و به طرف حلّه رفت که با مقاومت مردم آن‌جا روبه رو گردیدند. سپس به کربلا حمله نمود و در حالی‌که مردم در خواب بودند، بر آنان تاخت. حاصل کار این شدکه هر یک از طرفین تلفاتی‌ دادند و لشکریان وهابی‌ شکست خورده، بازگشتند. اما بعد از مدتی‌ دوباره به عراق یورش برده، خون‌های‌ زیادی‌ ریختند و ما مدتی از ترس، درس و بحث را ترک کردیم.... (لا حول و لا قوّة...) بعد از این ماجرا، وی‌ بر مکه و مدینه مستولی‌ گردید و به مدت دو سال از فریضه حج ممانعت نمود و نمی‌دانیم عاقبت چه می‌شود(مفتاح ‌الکرامة، ج 5، ص514)
آن چه از تاریخ به دست می‌آید، این است که به مدت 7 سال، مانع از انجام حجّ مردم عراق شدند. شامی‌ها سه سال و مصری‌ها 2 سال محروم بودند، از آن سال‌ها به بعد معلوم و مشخص نیست که آیا باز هم مانع شدند یا خیر...
د: دست‌اندازی‌ به شام؛ در سال 1223ق. فرزند او، امیر حجاز به بلاد حوران حمله کرد و اموال مردم را به تاراج برد و زراعت کشاورزان را به آتش کشید و مردمان را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت و منازل آنها را ویران نمود.( لمع ‌الشهاب، ص201)
صلاح‌الدین مختار می‌گوید: "در ششم ربیع‌الاول سال 1225ق. امیرسعود با 8 هزار تن از جنگجویان خود به دیار شام حمله کرد. به او خبر دادند که عشایر سوریه از قبیله: غنزه و بنی‌صخر و... در نَقَرة شام مستقر شده‌اند، وقتی‌ که او به شام رسید هیچ یک از این افراد را ندید؛ از این‌رو به همراه یارانش به حوران حمله کرد و به شهرهای دساکر و بصره‌ نیز یورش برد و اموال آن‌جا را به یغما برد. اهالی‌ این مناطق از ترس هجوم وهابی‌ها به نواحی‌ و اطراف شهر گریختند. بعد از آن امیرسعود به قصر مزریب حمله برد، ولی‌ مقاومت مردم مانع از پیشروی‌ آنان شد؛ سپس شبانه به بصره‌‌ تاخت و از آن‌جا، در حالی‌ که غنایم زیادی‌ به چنگ آورده بود، به شهر خود بازگشت".
ه: محاصره نجف و کربلا؛ سیّدجواد عاملی‌ می‌گوید:
در سال 1225، اعرابی‌ از قبیلة عنیزه که معتقد به وهابیّت بودند و شعارهای‌ آنها را تکرار می‌کردند، به نجف اشرف و مشهد امام حسین‌ (ع)حمله کردند و در بین راه، به راهزنی‌ پرداختند و زائران امام حسین‌ (ع)را، که از زیارت قبر آن حضرت در ماه شعبان برمی‌گشتند، غارت نمودند؛ جمعی‌ از این زوار را به قتل رساندند که بیشتر کشته شدگان، عجم‌ها (ایرانیان) بودند که تعدادشان 150 نفر بود و البته کمتر از این هم گفته‌اند و بقیه این افراد، عرب بودند. اکثر زائران در حلّه ماندند و توان بازگشت به نجف را نداشتند و بعضی‌ دیگر به حسکه رفتند و الآن که من این مطالب را می‌نویسم در محاصره هستیم و مهاجمان دست از محاصره برنداشته‌اند و نیروهای‌ آنان از کوفه تا دو فرسخی‌ یا بیشتر با مشهد امام حسین‌ (ع)فاصله دارند. (مفتاح ‌الکرامة، ج7، ص 653)
تعصب کورکورانة وهابیان به جایی‌ رسید که تجارت با مردمان دیگر را قطع کردند و از سال 1229ق. تجارت با شام و عراق را حرام اعلام نمودند.( عنوان‌المجد، ج1، ص122) و هر تاجری‌ را که در بین راه می‌یافتند، اموالش را هدر دانسته، با او معاملة اهل کتاب نموده، مصادره‌اش می‌کردند.( تاریخ العربیة السعودیة، ص 105)
ز: هجوم والی‌ مصر و شکست وهابیان؛ در سال 1226ق. علی‌ پاشا والی‌ مصر، سپاهی‌ را به فرماندهی‌ فرزندش طوسون، برای‌ پاک‌سازی‌ حجاز از لوث وجود وهابیون به آن‌جا فرستاد. در هجوم اولیّه نبردی‌ بین دو گروه درگرفت که نتیجه‌ای‌ نداشت؛ اما در حملة دوم توانست قوای‌ وهابی‌ را تار و مار کند. او بر مکه و مدینه مستولی‌ گردید و قصد آن را داشت که به نجد حمله ببرد و آن‌جا را فتح کند که موفق نشد.
ابن بشر می‌گوید: مصری‌ها در سال 1227ق. به سرحدّات نجد رسیدند و از طرفی‌ لشکر طوسون که با پیشروی‌های‌ خود مدینه را از لوث وجود وهابیون پاک کرد، بسیاری‌ از عرب‌های‌ جهینه به او پیوستند و به جنگ با نجدی‌ها آماده شدند؛ لذا نجد را محاصره کرده، آب را بر آنها بستند. شهر هفت هزار سکنه داشت و مصری‌ها با ورود به شهر به قتل عام پرداختند که چهار هزار نفر از
آنها کشته شدند(عنوان ‌المجد، ص160) بعد از آن، طوسون به کمک شریف غالب، بدون هیچ خونریزی، در سال 1229ق. بر مکه و طائف مسلّط گردید.
ح: هیأت امر به معروف؛ مرحوم مغنیه می‌نویسد:
(سعودبن عبدالعزیز هیأتی‌ به نام امر به معروف تشکیل داد. کار اصلی‌ این گروه آن بود که در اوقات نماز به بازار می‌رفتند و مردم را به ادای‌ نماز اوّل وقت ترغیب می‌کردند. این روش از آن زمان تا حال ادامه دارد که به خیابان‌ها می‌روند و کسانی‌ را که با ریش تراشیده از خانه بیرون می‌آیند، مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند و یا کسی‌ که بخواهد قبر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) را یا قبر امامی‌ از ائمة بقیع: را مسح نماید و موارد دیگر ‌که با عقاید وهابیون هماهنگ نیست ممانعت می‌کنند و حتی‌ با کسانی‌ که به طورعلنی دخانیات مصرف می‌کنند، گرچه از کشورهای‌ دیگر‌آمده باشند، برخورد کرده و آنها را کتک می‌زنند(هذه هی‌ الوهابیة، ص127)
ط: مرگ سعود؛ در سال 1229ق. سعود در حالی‌ که 68 سال سن داشت، درگذشت و حکومتش از سال 1218 تا 1229 ق. طول کشید و با مرگش، پرونده ‌ دنیایی‌اش ‌که مملوّ از قتل عام مسلمین و تاراج اموال آنها بود بسته شد.
4. عبداللَّه‌ بن سعود:
وی‌ از سال 1229 تا 1234ق. حکومت کرد. با عبدالله ‌بن محمد درگیری‌ داشت و این دو در حال کشمکش با یکدیگر بودند؛ لذا فرصت آن را پیدا نکردند تا روش پدران خود را دنبال کنند.
الف: لشکر پاشا: در همین سال، پاشا لشکرهای‌ زیادی‌ از ناحیه قنفذه، از راه خشکی‌ و دریا به نواحی‌ تحت حکومتِ وهابیون گسیل داشت و توانست بر آن نواحی‌ سیطره پیدا کند که بسیاری‌ از وهابیون از ترس گریختند. پاشا در سال 1230ق. به طائف برگشت و بین او و وهابیون جنگ‌های‌ خونینی‌ درگرفت که به شکست قوای‌ وهابی‌ منتهی‌ گشت و شهرهای‌ تربه، بیشه و رینه به دست سپاه پاشا افتاد؛ جمع کثیری‌ از وهابیون به قتل رسیدند و اهالی‌ آن خلع سلاح شدند. پاشا سپس بر عسیر تسلّط یافت و آخرین مقاومت وهابی‌ها را درهم کوبید، بعد از آن، به مکه آمد و از آن‌جا به قاهره بازگشت.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص68)
ب: حملات به عراق‌
1. لونکریت در تاریخ العراقی‌ می‌نویسد:
(در سال 1217ق. زمانی‌ به کربلا هجوم بردند که اکثر ساکنان آن به زیارت نجف‌اشرف رفته بودند وهابی‌ها با 12 هزار نفر به فرماندهی‌ امیر سعود به کربلا حمله برد و بیش از سه هزار نفر از ساکنان آن را سر بریدند و خانه‌‌ها و بازارها و اشیای حرم مطهر را غارت کرده، حتی‌ کاشی های‌ طلا را از روی‌ دیوارها کنده و سپس ضریح امام حسین‌ را ویران کردند.( موسوعة العتبات المقدسة، ج8، ص 273)
2. به نقل دیگر: وهابیان در این حمله پنج هزار نفر از ساکنان کربلا را کشته، ده هزار نفر را نیز مجروح کردند.
3. و به نقل دیگر در سال 1216ق، امیر سعود وهابی‌ با نیرویی‌ حدود بیست هزار نفر به کربلا یورش برده، در یک شب بیست هزار نفر را به قتل رسانید.( همان، ج 8، ص274)
کار آنان هرگز قابل توصیف و بیان نیست و در تاریخ از این هجوم، به‌عنوان سنگین‌ترین و وحشیانه‌ترین حملات به سرزمین و مردم عراق یاد شده است.
درباره دفاع مردم در برابر وهابی‌ها چنین نقل شده است:
1. در سال 1218ق. وهابیان به نجف اشرف حمله‌ای شدید‌ کردند ولی‌ با شکست روبه رو شدند، چون به هنگام رسیدن به نجف، همة‌ دروازه‌ها بسته بود و همة مردم نیز بسیج شده بودند تا آخرین قطرة خون از شهر دفاع کنند. و جالب این است که فرماندهی‌ این دفاع مقدس با آیة الله العظمی‌ شیخ جعفر کاشف الغطا بود. شخص ایشان در این نبرد شرکت کردند و جمعی‌ از علما نیز حضور داشتند.( ماضی‌ النجف و حاضرها، ص231)
2. دفاع شهرهای‌ جنوب: در سال 1221ق. وهابی‌ها از چندین محور، از جمله محور نجف، به عراق حمله‌ور شدند، ولی‌ ساکنان شهرها از شهر زبیر تا سماوه با همکاری‌ و کمک عشایر هم‌پیمان خود، به دفاع برخاستند و تجاوزات سفاکان وهابی‌ را به راحتی‌ دفع کردند. ولی‌ خطر شدید متوجه نجف اشرف شده بود، به طوری‌که در آستانه ورود به شهر، ناگهان با ضد حملة مردم نجف اشرف روبه رو شده، شکست سختی‌ را متحمل گردیدند.
3. البته حملات پی‌ در پی‌ وهابیان به نجف و استمرار آن باعث تشکل مردم و اهالی‌ نجف شده بود؛ به گونه‌ای‌ که به گروه‌ها و احزاب منسجم و منظمی‌ درآمدند و به قصد دفاع از شهر مقدس و دور کردن خطر وهابیت، کاملاً متشکل شدند.
ج: هجوم به درعیه
در سال 1234ق. محمدعلی‌ پاشا، لشکری‌ را بارهبری‌ فرزندش ابراهیم پاشا به حجاز فرستاد تا بر لانه فساد؛ یعنی‌ درعیّه مستولی‌ شود. ابراهیم پاشا با لشکر مجهّزش وارد مکه شد و از آن‌جا به طرف درعیّه حرکت نمود. وی‌ تمام اراضی‌ مکه را که وهابیون با ظلم و ستم به دست آورده بودند، از آنها باز پس گرفت، بدون این که مقاومتی‌ در برابرش صورت گیرد. وی‌ نیز دست به قتل عام وسیع وهابیون زد و بسیاری‌ از آنها را به اسارت گرفت و غنایم زیاد و با ارزشی‌ به دست آورد.( کشف ‌الارتیاب، ص45)
سپس در سال 1234ق. به یکی‌ از شهرهایی‌ که در اختیار وهابیون بود، حمله برد و امیر آن‌جا را دستگیر کرد و سپس بر شقراء که حاکمش عبدالله‌بن سعود بود مسلّط گردید و حاکم از ترس، شبانه به درعیّه گریخت.
ابراهیم پاشا در ادامة فتوحات خود، به بزرگ‌ترین شهر وهابی‌ها دست یافت و با فتح این شهر، دیگر فاصله چندانی‌ با درعیّه نداشت. او با تمام نیروهایش به درعیّه یورش برد و قسمتی‌ از آن شهر را در اختیار گرفت و بقیّه شهر را به محاصره درآورد.
جبران شامیه می‌نویسد: محاصره درعیّه 15 ماه طول کشید و همچنان کمک‌ها به ابراهیم پاشا از مصر و بصره مدینه و... ادامه داشت.( کشف ‌الارتیاب، ص45)
تا مادامی‌ که این کمک‌ها استمرار داشت، قبایلی‌ که او را یاری‌ می‌کردند و در لشکرش حضور داشتند، باقی‌ ماندند. اواخر محاصره بود که عبدالله‌ بن سعود تسلیم ابراهیم پاشا گردید، ابراهیم پاشا او را به عنوان اسیر و با ذلّت به قاهره و سپس به دستانه فرستاد. در قاهره او را در بازارها گردانیدند و بعد به دارش کشیدند. در جنگ درعیّه بسیاری‌ از سران آل سعود و آل شیخ جان باختند و بسیاری‌ هم به مصر تبعید شدند و بدین وسیله بساط اوّلین دولت وهابی‌ برچیده شد.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص 69)
ابراهیم پاشا در درعیّه هفت ماه رحل اقامت گزید و بعد از آن، دستور به ویرانی‌ این شهر داد که تبدیل به شهر مردگان شد. سعودی‌ها نیز در این میان بیست تن از نزدیکان شیخ؛ از جمله سه تن از برادران را از دست دادند. ابراهیم پاشا به قاهره و دستانه نامه نوشت که در این زد و خوردها 14 هزار نفر از وهابیون به قتل رسیدند و شش هزار نفر آنان اسیر گردیدند و در میان غنائم به دست آمده، شصت حلقه توپ وجود دارد.( تاریخ ‌العربیّة السعودیة، ص131)
د: شکست و شادی‌؛ بعد از شکست آنان، در قاهره جشن‌های‌ باشکوهی‌ برگزار گردید؛ توپ‌ها شلیک شد و مردم به آتش‌بازی‌ پرداختند و فتحعلی‌ شاه قاجار، پادشاه ایران، نامه‌ای‌ به محمدعلی‌ پاشا نوشت و از او به خاطر سرکوب وهابیون قدردانی‌ کرد.( تاریخ الجبرتی، ص636)
مرحوم مغنیه می‌نویسد: "ابراهیم پاشا دست به طغیان زد و شهری‌ از شهرهای‌ وهابی‌ نبود که از دست لشکریان وی‌ سالم بماند. وی‌ اموال خاندان سعود و خاندان محمدبن عبدالوهاب را مصادر کرد و بسیاری‌ از سران و زنان و اطفال‌شان را مجبور به جلای از وطن نمود و بسیاری‌ را هم به مصر تبعید ساخت و این سزای‌ جنایت وهابی‌ها و خیانتی‌ بود که در حقّ خدا و قرآن و پیامبر و سنت مرتکب گردیدند؛ و هر ظالمی‌ به ظالم‌تر از خودش گرفتار می‌گردد.( هذه هی الوهابیة، ص129)

دوره دوم حکومت وهابی‌ها
بعد از سقوط درعیّه به دست ابراهیم پاشا و فرار جمع زیادی‌ از وهابیون، با مرگ ابراهیم پاشا، فراری‌ها به شهر بازگشتند. از جمله کسانی‌ که دوباره به شهر آمدند، عمربن عبدالعزیز، ترکی‌ برادرزاده عبدالعزیز و مشاری‌بن سعود بودند.
این افراد دست به تعمیر خرابی‌های شهر زدند و بدین ترتیب بسیاری‌ از اهالی‌ آن دوباره بازگشتند. مصری‌ها از سلطه دوباره وهابی‌ها نگران شدند؛ از این‌رو لشکری‌ به فرماندهی‌ حسین بیگ ترتیب دادند و به درعیّه هجوم آوردند و حاکم آن را که مشاری‌ بود، دستگیر نموده، او را تحت الحفظ به مصر فرستادند. اما وی‌ در میان راه از دنیا رفت و بقیه افرادش گریختند و به قلعه ریاض پناه بردند. حسین بیگ سه روز آن‌جا را محاصره کرد. از طرفی‌ چون آذوقه‌شان تمام شده بود، از حسین بیگ امان خواستند. حسین بیگ به آنها امان داد، در نتیجه همگی‌، به غیر از ترکی‌ که شبانه از قلعه فرار کرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند.
5. ترکی‌ برادرزاده عبدالعزیز، 1239 1250ق.
مدتی‌ طولانی‌ در مناطق جنوب، مخفیانه زندگی‌ می‌کرد و هر از چند گاهی‌ به صحرای نجد می‌رفت و اعراب بادیه‌نشین را به آیین وهابیت فرا میخواند. وی‌ با زنی‌ از خاندان تدمر ازدواج کردکه ثمره این ازدواج فرزند‌ پسری به نام جلوی‌ شد.
ترکی30 تن از اعراب را پیرامون خود گرد آورد و بدین وسیله سایر قبایل را نیز مطیع خود ساخت. در جریان قیام مردم قصیم بر ضدّ مصریها، که مجبور شدند از حجاز به تدریج خارج شوند، ترکی‌ از این فرصت استفاده کرد.در منطقه ریاض بر لشکر مصری تاخت و آن‌جا را به تصرف خود درآورد. از همانجا بودکه به توسعه حکومت خود پرداخت و به مناطق دیگر دست‌ اندازی‌ کرد. بعد از آنکه مصریها منطقه نجد را ترک کردند، بعضی‌ از مناطق قصیم هم به حکم ترکی، ضمیمة حکومت وی‌ گردید. لذا می‌‌توان گفت که او اولین امیر وهابی‌ سعودی‌ در دوره دوم حکومت بودکه به واسطه او، امارت از فرزندان عبدالعزیزبن سعودبن محمدبن سعود به فرزندان عبدالله‌بن سعود رسید؛ اما مشاری‌بن عبدالرحمان‌ بن مشاری‌ بن سعود، به همراه یارانش که از قبیله قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امیر ترکی‌ زدند و از اینکه حکومت از نسل عبدالعزیز خارج گردد، ناراضی بودند. بنابراین، مشاری‌ به حیله‌ای، ترکی‌ را به قتل رساند و خود، حکومت را به دست گرفت.
6. مشاری‌بن عبدالرحمن، 1250ق.
شامیّه می‌نویسد: با کشته شدن ترکی‌بن عبدالله، ‌ توسط پسر عمه‌اش، مشاری‌بن عبدالرحمن، حکومت او نیز به آخر رسید و مشاری‌ با غلبه بر دیگران، حاکم ششم گردید. حکومت مشاری‌ 40 روز بیشتر طول نکشید؛ چرا که فیصل فرزند ترکی‌ با لشکری‌ مجهز و با کمک عبدالله و عبیدالله، که از آل رشید و از شیوخ حائل محسوب می‌ شدند، با سرعت به طرف ریاض حرکت کرد. سپس بر مدینه مستولی‌ شد و مشاری‌ را دستگیر و اعدام نمود. بعد از این جریان، فیصل حاکم هفتم سعودی‌ها گردید.
7. فیصل ‌بن ترکی، ‌ 1250 1253ق.
وی‌ بعد از پدرش حاکم گردید، لیکن محمدعلی‌ پاشا به وی‌ فرصت حکومت کردن نداد؛ چون پاشا لشکری‌ را به نجد فرستاد و در میان لشکر، خالدبن سعود که از جمله تبعید شدگان به مصر بود، قرار داشت. لشکر بر پایتخت مسلط گردید و فیصل مجبور به فرار شد، امّا فرارش فایده نداشت و سرانجام دستگیر و به مصر تبعید گردید، مصریها هم به جای‌ فیصل، خالدبن سعود را بر حکومت ریاض و مناطق اطراف منصوب کردند.
8. خالدبن سعود، 1253 1255ق.
وی‌ در قاهره محاکمه گردید، اما محمدعلی‌ پاشا او را تبرئه کرد و به جای‌ خود درجزیزه العرب منصوب نمود. خالد یارانی‌ داشت که می‌گفتند نباید حکومت از اولاد سعود کبیر به اولاد عبدالله ‌بن محمد برسد. در این عقیده بسیاری‌ از قبایل ریاض نظر موافق داشتند؛ بدین ترتیب حکومت به فرزندان سعود کبیر رسید و خالدبن سعود، هشتمین حاکم آنان گردیدکه امارتش دوسال دوام یافت.
9. عبدالله ‌بن ثنیان، 1255 1258ق.
وی‌ با سپاهی ‌که نجدی‌ بودند، به خالدبن سعود حمله کرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نیافت و ناگزیر به مکه گریخت و در همان جا درگذشت. وقتی‌ خبر این جریان به فیصل ‌ که در مصر محبوس بود رسید و دانست که عبدالله قدرت را به دست گرفته و خالد نیز فرار کرده، با حیله‌ای‌ از مصر گریخت و خود را به قصیم رساند و جمع بسیاری‌ هم او را یاری‌ نمودند. با کمک‌های‌ اهالی‌ عنیزه توانست ابن ثنیان را در ریاض شکست دهد و وی‌ را دستگیر و حبس کند. سرانجام نیز او را در سال 1258ق. به قتل رسانید.
10. فیصل‌ بن ترکی، ‌ 1258 1278ق.
حدود20 سال حکومت وهابی‌ با او بود. لیکن دولت عثمانی‌ تصمیم به جنگ با فیصل، امیر ریاض گرفت. دولت مرکزی‌ عثمانی‌ لشکری‌ را به فرماندهی شریف محمدبن عون، امیر مکه به قصیم فرستاد و اهالی‌ قصیم را به اطاعت دولت مرکزی‌ درآورد. سرانجامِ کار، این شد که صلحی‌ با اهالی‌ قصیم منعقد گردید که در مقابل، قصیمی‌ها باید 10 هزار ریال پرداخت نمایند. بدین ترتیب شریف با لشکر خود به قرارگاه برگشت و فیصل هم به تعهّد خود عمل کرد و هر سال 10 هزار ریال بر طبق عهدنامه پرداخت می‌نمود. این امر هم چنان ادامه داشت تا اینکه فیصل فلج و کور گردید. او با همین مرض در سال 1282ق. درگذشت و به جای‌ خود عبدالله را از میان چهار فرزندش به حکومت منصوب نمود که همین امر باعث درگیری‌ میان برادران گردید.
11. عبدالله ‌بن فیصل الترکی، ‌ 1278 1284ق.
بعد از آن که عبدالله از طرف پدرش به حکومت رسید، یکی‌ از برادرانش، که سعود نام داشت، بر ضدّ او شورید. این جنگ‌ها تا آن‌جا کشیده شد که به ضعف حکومت وهابی‌ و استقلال بعضی‌ از مناطق منجر گردید و ترک‌ها بر احسا و قطیف مسلط شدند.
این درگیری‌ها به خانواده آل سعود کشانده شد و عبدالله با پشتیبانی‌ ترک‌ها، مناطقی‌ را اشغال نمود و سعود را از ریاض راند و خود در سال 1282ق. به ریاض بازگشت. این بازگشت زمانی‌ اتفاق افتاد که مردم در قحطی‌ شدید به سر می‌بردند و حتی‌ مردار الاغ را می‌خوردند و پوست‌‌های‌ بزغاله را آتش می‌زدند و برای‌ خوردن می‌ساییدند و نیز استخوان‌های‌ حیوانات را می‌شکستند و آرد کرده، می‌خوردند. اگر چه این مردمان با جنگ و خونریزی‌ نمردند، ولی گرسنگی‌ آنها را از بین برد.( تاریخ نجدالحدیث، ص 99)
12. سعودبن فیصل ترکی، ‌ 1284 1291ق.
در جدال بین دو برادر؛ یعنی‌ عبدالله وسعود، افراد زیادی ‌کشته شدند. عبدالله از طرف ترک‌ها حمایت می‌شد و سعود هم از‌ انگلیسی‌ها مواد غذایی‌ میگرفت و این کمک‌ها حتی‌ بعد از پیروزی‌ سعود، از سوی‌ انگلیسی‌ها، ادامه داشت و سرانجام، او در سال 1290ق. وارد ریاض شد و در سال 1291ق. درگذشت. اما عبدالله و برادرش محمد، ریاض را ترک کردند و در نزدیکی‌ کویت در صحرای‌ قحطان ساکن شدند و تا مدت‌ها در امور حکومت دخالت نکردند.
13. عبدالرحمان‌ بن فیصل
بعد از سعود، امر حکومت به دست برادرش عبدالرحمان افتاد. او با برادرش سعود، میانه خوبی‌ داشت. به همین جهت بود که حکومت به دست او افتاد؛ امّا با برادر دیگرش؛ یعنی محمد، درگیری‌ داشت و محمد نیز با عبدالله روابط حسنه‌ای‌ برقرار کرده بود. این دو برادر توافق کردند حکومت را از دست عبدالرحمان بگیرند و هر کدام از محمد و عبدالله که بزرگ‌ترند امر حکومت را به دست گیرند و چون عبدالله بزرگ‌تر بود، طبیعی بود که حکومت را او در اختیار بگیرد. به همین منظور، عبدالله که در صحرای‌ قحطان ساکن بود، از سال 1293 تا 1305ق. به تدریج بازگشت. امّا دیگر، فرزندان سعود رضایت نداشتند تا عموی‌ بزرگشان عبدالله، حکومت را در دست بگیرد. بنابراین، به عنوان اعتراض از ریاض خارج و در منطقه‌ای‌ به نام خرج مستقر شدند و برادران؛ محمد، عبدالله و عبدالرحمان، جبهه‌ای‌ واحد به رهبری‌ عبدالله به ضدّ فرزندان سعود تشکیل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت کردند اما با حملة عبدالله، همگی‌ گریختند و بار دیگر عبدالله وارد ریاض شد و در آن‌جا ماند. او در سال 1305ق. از دنیا رفت.
درگیری‌ و پایان آن بعد از درگذشت عبدالله، نزاع میان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار دیگر آغاز شد و از سویی‌ قبایل نجد به رهبری‌ محمدبن رشید که وهابی‌ نبودند و با عثمانی‌های حنفی‌ پیمان داشتند به موفقیت‌هایی‌ دست یافتند. فرزندان سعود از ناحیه قبایل حمایت مالی‌ و نظامی‌ می‌شدند و بدین ترتیب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا و سپس به کویت و از آن‌جا نزد قبایل‌ بنی‌مره، در نزدیکی‌ منطقه ربع‌الخالی‌ رفت. بعد از درنگی‌ اندک، راهی‌ قطر شد و از آن‌جا به کویت رفت و در آنجا رحل اقامت گزید. امیر کویت، شیخ محمدبن الصباح، برای‌ عبدالرحمان حقوق ماهیانه قرار داد و بعد از آن دولت عثمانی، ماهیانه60 لیره عثمانی به او اختصاص داد، اما چندی‌ نگذشتکه دولت کویت حقوق ماهیانه را قطع کرد و ازآن پس، عبدالرحمان درسختی‌ و فقر زیست، تا اینکه دوران دوم حکومت وهابی‌ با مرگ وی‌ پایان یافت.
تاریخ نویسان گفته اند:
(إنّ الوهابیة فقدت صیتها وبریقها لما توسّعت فوق طاقتها فانهزمت، وهکذا خسروا الأرض والحرکة الوهابیة)؛ زمانی‌ وهابیت همه چیز خود را از دست داد که نفوذ و گسترش آن بیش از تحمّل و طاقت خود بود، لذا زمین و نفوذ را از دست داد. "
دوره سوم حکومت وهابی‌ها
14. عبدالعزیزبن عبدالرحمان 1319 1373ق.
در مباحث گذشته آوردیم که عبدالرحمان‌بن فیصل، کارش نگرفت(العلاقات بین نجد و الکویت، ص68) و سرانجام مجبور شد به همراه خانواده‌اش به کویت پناهنده شود. یکی از فرزندان وی‌ به نام عبدالعزیز، که در آن زمان ده سال داشت و در میان مردم کویت رشد یافته بود و هفت سال از دوران زندگی‌اش مصادف بود با ارتباط ودوستی پدرش عبدالرحمان و مبارک، امیر کویت، روزی‌ نزد شیخ مبارک آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمین نجد را از چنگ ابن رشید درآورم. آیا در این امر مرا یار می‌دهی؟ شیخ جواب مثبت داد؛ از این رو دویست ریال و 30 تفنگ و 40 شتر در اختیار او گذاشت. وی‌ از میان بستگان خود به جمع‌آوری‌ نیرو پرداخت که برادر و پسر عمویش، عبدالله‌ بن جلوی او را یاری‌ نمودند. این افراد که نزدیک به 40 نفر بودند به نواحی‌ ریاض رسیدند و با فریب نگهبانان شهر، وارد ریاض شدند و حاکم آن را کشته، سربازانش را مجبور به تسلیم کردند. بعد از آن که از پیروزی‌ خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوی‌ شیخ مبارک، امیر کویت، فرستادند تا بشارت فتح وپیروزی‌ را به او بدهد و در ضمن، درخواست کمک از وی‌ نماید. با محکم شدن حکومت در ریاض و قلع و قمع مخالفین، دیواری‌ اطراف شهر ریاض کشیدند و شیخ مبارک هم از او حمایت می‌کرد. عبدالعزیز در حالی‌ که 22 سال سن داشت به حکومت رسید و پدرش را مشاور خود و پیشوای مسلمین منطقه گردانید. از جمله کارهای او می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف: روابط سیاسی‌ با عثمانی‌؛ دولت عثمانی‌ از طریق شیخ مبارک، حاکم کویت، با عبدالعزیز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را برای‌ مذاکره با والی‌ بصره به آن دیار بفرستد. لذا پیمانی‌ در سال 1322ق. بین دو طرف منعقد گردید که باعث سیطره تام عبدالعزیز بر مناطق تحت نفوذش گردید. البته عثمانی‌‌ها با او شرط کردند که عبدالعزیز باید به عنوان یک حاکم از سوی‌ عثمانی‌ در آن‌جا امارت داشته باشد و از طرفی‌ عثمانی‌ها ملزم گردیدند که نگذارند آل رشید در اداره شؤون حکومتی‌ آل سعود، دخالت کند.
ب: پیمان با انگلستان؛ عبدالعزیز در سال 1328ق. با مأمور رسمی‌ دولت انگلستان در کویت که نامش ویلیام شکسپیر بود سه بار مذاکره کرد. وی‌ نظرش را به این صورت با مأمور دولتی‌ انگلستان ابراز نمودکه: الآن وقت





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین