دقت در سخنان ارزشمند حضرت علی (ع) درباره عثمان و دوران خلافتش می تواند ما را در درک صحیح بخشی از تاریخ اسلام بسیار مدد برساند. خطبه سی ام نهج البلاغه از سخنانی است که امام علی(ع) در مورد قتل عثمان فرموده است: اگر به کشتن او فرمان داده بودم، قاتل محسوب میشدم و اگر آنها را باز می داشتم از یاورانش به شمار میآمدم! اما کسی که او را یاری کرده نمیتواند بگوید از کسانی که دست از یاریش برداشتند بهترم و کسانی که دست از یاریش برداشتند نمیتوانند بگویند یاورانش از ما بهترند، من جریان (عثمان) را برایتان خلاصه میکنم: استبداد ورزید، چه بد استبدادی و شما ناراحت شدید و از حد گذراندید و خداوند در این مورد حکمی دارد که درباره مستبدان و افراط گران جاری می شود(و هر کدام به واکنش اعمال نادرست خود گرفتار میشوند). ابن ابی الحدید میگوید: صحیح ترین اخبار در مورد عثمان آن است که (طبری) در تاریخ خود آورده که خلاصه آن چنین است: عثمان حوادث تازهای در اسلام به وجود آورده که باعث خشم مسلمانان گردید، این رویدادها عبارتند از: سر و کار آوردن بنی امیه مخصوصا فاسقان سفیهان، و بی دینان آنها و اعطای غنائم به آنان و آزار و ستمهایی که در مورد عمار یاسر، ابوذر و عبدالله بن مسعود و کارهای دیگری که در اواخر خلافت خویش انجام داد. نقش مالک اشتر نخعی ولید بن عقبه را والی کوفه ساخت که گروهی به شراب نوشیدن وی گواهی دادند.. .و نیز سعید بن عاص را پس از ولید فرماندار کوفه ساخت...(فرمانداران او وضعی پدید آورده بودند که مردم آماده پرخاش وانفجار بودند، لذا میبینیم همین که) سعید بن عاص گفت: (عراق بستان قریش و بنی امیه است)، اشتر نخعی در پاسخ وی گفت: خیال می کنی سرزمین عراق که خداوند به وسیله شمشیر مسلمانان آنرا فتح نموده، مربوط به تو و اقوام توست؟ رئیس شرطه سعید ناراحت شده و به اشتر پرخاش نمود، اشتر به یارانش از طائفه نخع اشاره کرد، آنها به جان رئیس شرطه افتادند و او را سخت کتک زدند و به دنبال این جریان در مجالس و محافل انتقاد و بدگوئی از سعید فرماندار کوفه شروع شد، این بدگوئی و اعتراض کم کم، به عثمان که سعید را والی ساخته بود، سرایت نمود و بسیاری از مردم را بر ضد دستگاه حکومت اطراف یکدیگر، گرد آمدند. سعید جریان را به عثمان نوشت و عثمان دستور داد رهبران شورش را به شام تبعید کند، معاویه را هم از این تبعیدیان و جریان کار آنها، آگاه ساخت. تبعیدیان که عبارت از: اشتر نخعی، مالک بن کعب اسود بن یزید نخعی، علقة بن قیس نخعی، صعصعة بن صوحان و گروه دیگری بودند وارد شام شدند پس از ورود، بین آنها و معاویه در جلسات متعددی سخنانی رد و بدل شد از جمله: معاویه به آنان گفت: یا به نیکی گرائید و یا ساکتباشید! بیندیشید و درباره آنچه برای شما و مسلمانان سودمند است نظر دهید آن را بخواهید و از آن متابعت کنید. صعصعه گفت: تو لیاقت آنرا نداری که ما چنین کنیم و اطاعت از تو در راه معصیت خداوند برای تو بزرگواری نمیآورد. معاویه گفت: نخستین سخنم با شما این است که شما را به تقوی و اطاعت خداوند و اتحاد فرمان می دهم. آنها گفتند: تو تاکنون پراکندگی و خلاف آنچه پیامبر(ص)آورده دستور دادهای! معاویه گفت: اگر این کار را کردهام هم اکنون توبه میکنم و شما را به تقوا و اطاعت خدا و همکاری با اجتماع مسلمانان امر میکنم و فرمان می دهم که پیشوایان خود را محترم شمارید.صعصعه گفت: اگر توبه کردهای من به تو امر میکنم که از کارت کناره بگیری، چه اینکه در میان مسلمانان از تو به این مقام سزاوارتر هست افرادی هستند که پدرانشان از پدر تو آثار بهتری در اسلام داشته و پیشقدمتربودهاند. معاویه گفت: من هم در اسلام قدمی داشتهام گر چه دیگری از من بهتر بوده اما در این زمان کسی از من قوی تر نیست، اگر بود عمر بن خطاب و عثمان مرا بر کنار مینمودند به جانم سوگند اگر کار در اختیار شما باشد یک روز و شب حکومت برای مسلمانان باقی نخواهد ماند... در اینجا بود که همگی به معاویه پرخاش کردند و موهای سر و صورتش ر اکندند، پس از آن معاویه نامهای به عثمان نوشت که اگر اینان در شام باشند، مردمشام را نیز همچون مردم کوفه خواهند شورانید. عثمان دستور باز گرداندن آنها را به کوفه داد... باز هم والی کوفه از دست آنان به عثمان شکایت برد، این بار دستور داد آنهارا به (حمص) تحت نظر عبد الرحمن بن خالد تبعید کند و عبد الرحمن در(حمص) با وضع خشونت آمیزی با آنان رفتار کرد. در سال یازدهم خلافت عثمان عدهای از اصحاب پیغمبر(ص) گرد همآمدند و ایراداتی که به عثمان داشتند وسیله (عامر بن قیس) که مردی خداشناس و عابد بود به او رساندند عثمان به عامر بن قیس جواب اهانت آمیزی داد. اما وضع مدینه طوری بود که عثمان مجبور شد با چند نفر از فرمانداران مورد علاقهاش در این باره مشورت کند، به این جهت از عبد الله بن عامر، سعید بن عاص، معاویة بن ابی سفیان، عبد الله سعد و عمرو عاص دعوت کرد و جریان هیجان وآمادگی مدینه را برای شورش با آنان در میان گذارد. در پاسخ وی هر یک نظریهای دادند: عبد الله بن عامر گفت: صلاح در این است که مردم را به جهاد مشغول سازی تا از این فکر منصرف گردند. سعید بن عاص گفت: باید ریشه درد را قطع کرد، از کسانی که وحشت داری فاصله گیر و کار آنانرا یکسره کن زیرا جمعیتها چنانچه رهبران خویش را از دست دادند متفرق خواهندشد. عثمان گفت: این نظریه خوبی است اما!. معاویه گفت: به نظر من باید سران لشکر خود را فرمان دهی آشوبگران را زیر نظر بگیرند و من در شام چنین خواهم کرد. عبد الله بن سعد گفت: مردم اهل طمع هستند آن قدر به آنان ببخش تا به تو علاقهمند گردند. عمرو بن عاص گفت: تو بنی امیه را بر مردم سوار کردهای یا عدالت کن و یا از کار کناره بگیر.. عثمان از این سخن سخت ناراحتشد، ولی عمرو عاص با همان زرنگی خود به او فهماند کسانی بودند که امکان داشت خبر را برای آزادی خواهان ببرند و چون شما را دوست داشتم چنین گفتم. عثمان عمال و فرمانداران خویش را بازگرداند و دستور داد مردم را برای جهاد مجهز سازند. در سنه 35 هجری مخالفان عثمان و بنی امیه در شهرهای اسلامی با یکدیگر مکاتبه نمودند و یکدیگر را بر عزل عثمان و فرماندارانش تهییج کردند و سرانجام به اینجا منتهی شد که از مصر دو هزار نفر به سرکردگی (ابو حرب غافقی) از کوفه دو هزار نفر به همراهی (زید بن صوحان)، (مالک اشتر)، (زیاد بن نضرو)، (عبد الله بن اصم غامدی) و از بصره گروه بسیاری به رهبری (حر قوص بن زهیر) به عنوان زیارت خانه خدا به سوی مدینه حرکت کردند. در ماه شوال سنه 35 هجری در نزدیکی مدینه هر کدام در نقطه خاصی فرود آمدند، پس از آن گروهی را به مدینه فرستادند تا مقصودشان را به مردم برسانند. سرانجام وضع به جائی رسید که منزل عثمان را محاصره کردند، اما از رفت و آمد با عثمان جلوگیری ننمودند اینان در پاسخ رؤسای مهاجران میگفتند: ما به این مرد نیازی نداریم و برای همین جهت از شهرهای خود به مدینه آمدهایم، از خلافت کناره بگیرد تا دیگری را به جای او قرار دهیم. عثمان در این موقع فرصت را غنیمت شمرد و از فرمانداران خود وسیله نامه کمک خواست، فرمانداران وی به جز معاویه هر کدام در این راه اقدام کردند. روز جمعه عثمان پس از نماز منبر رفت و به گروه آزادی خواهان خطاب کرد: (همه اهل مدینه میدانند شما به وسیله پیغمبر(ص) لعن شدهاید)! .. هیجان و شورش در مردم پدید آمد و شورش آنچنان بالا گرفت که عثمان از ترس بیهوش شد، وی را به خانه آوردند. علی(ع) و طلحه و زبیر به خانه عثمان رفتند و دیدند عدهای از بنی امیه ازجمله مروان در آنجا گرد آمدهاند. نقش امام علی(ع) آنها به علی(ع) گفتند: تو ما را هلاک کردی! این کار، کار توست، اگربه خلافت برسی زندگی تلخی خواهی داشت، امام(ع)خشمناک شد: بپا خاست و آنان که همراه وی بودند بپا خاستند و همه از منزل خارج شدند. عثمان پس از اطلاع از اجتماع مسلمانان در مدینه از بلاد مختلف اسلامی به منزل امام(ع) آمد، و گفت: تو پسر عم من هستی و من بر تو حق خویشاوندی دارم .از طرفی تو در نزد مردم قدر و منزلت داری و همه به سخنت گوش میدهند، اوضاع هم که مشاهده مینمائی، من دوست دارم تو با آنها صحبت کنی و آنان را از این راهی که در پیش گرفتهاند منصرف سازی! امام(ع):به چه عنوان آنها را راضی و منصرف نمایم؟ عثمان گفت: به این عنوان که من پس از این طبق صلاح اندیشی تو رفتار کنم! امام(ع) گفت: من بارها با تو در این باره سخن گفتهام و تو هم وعده دادهای، اما به سخنان مروان و معاویه و ابن عامر، گوش دادی و به وعدهات وفا نکردی. سرانجام امام(ع) برای خاموش کردن غائله به اتفاق 30 نفر از مهاجران و انصار با کسانی که از مصر آمده بودند صحبت فرمود و مصریان قبول کردند که به مصر باز گردند. در ضمن امام(ع) به عثمان سفارش کرد تو نیز با مردم سخن بگو و اعلام کن که حاضر هستی به تمام شکایات آنها رسیدگی کنی و از کردار گذشتهات توبه نمائی! عثمان نیز خطابهای خواند و اعلام کرد توبه نموده و به تمام شکایتها رسیدگی میکند و هر کس حقی به گردن او دارد به منزلش بیاید و بگیرد! عثمان پس از این خطابه و بازگشت به منزل دید مروان و عدهای از بنی امیه در منزلش نشستهاند، مروان گفت: سخن بگویم یا ساکت بنشینم، همسر عثمان گفت: ساکت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود! چه اینکه او سخنی گفته که نباید از آن برگردد! ولی مروان نتوانست ساکت بنشیند گفت: این حرف به صلاح خلافت تو نبود، الان همه اجتماع کرده و هر کس حقی را مطالبه مینماید... سرانجام عثمان دستور داد مروان مردم را پراکنده کند مردم به خانه امام(ع) رفتند و جریان را گزارش دادند. امام(ع) عبدالرحمان بن اسود را ملاقات کرد، به او فرمود: خطابه عثمان را شنیدی؟ گفت: آری! فرمود: سخن مروان را هم گوش دادی؟ گفت: بلی! امام فرمود: خدا به فریاد مسلمانان برسد! من اگر در خانه بنشینم عثمان میگوید: مرا ترک کردی و خوار ساختی و اگر برایش صلاح اندیشی کنم مروان او را بازیچه خود قرار میدهد. سپس امام(ع) با خشم به خانه عثمان رفت و به او فرمود: مروان منحرفت میکند و از آنچه دین و عقل میگوید بر کنارت می-سازد، من از این پس به سراغت نخواهم آمد! همسر عثمان به عثمان گفت: سخن علی را شنیدی؟ او دیگر باز نخواهد گشت،از مروان اطاعت کردی و آنچه گفت: به مرحله اجرا گذاشتی، مروان در نظر مردم بیارزش است و این به خاطر علی(ع)بود که شورشیان به مصر برگشتند، باز هم به خانه علی بفرست و از او صلاح اندیشی کن! پس از سه روز مصری ها بازگشتند و نامهای را به این مضمون ارائه دادند که از غلام عثمان در بین راه گرفتهاند، در آن نامه عثمان به (عبد الله بن سرح) فرماندارش دستور داده بود، (عبد الرحمان بن عدیس) و(عمرو بن حمق) را شلاق بزن و سر و ریششان را بتراش و آنها را در زندان کن! و دستور داده بود که عده دیگری را بدار بیاویزد. آنها نزد امام(ع ) آمدند که در این باره با عثمان سخن بگوید، امام(ع) از عثمان جویا شد، عثمان انکار کرد که همچون نامهای به مصر نوشته باشد. نقش مروان در حکومت خلیفه سوم محمد بن مسلمه گفت: این کار کار مروان است. عثمان گفت: من خبر ندارم. مصریان گفتند: مگر مروان آنقدر جرئت یافته که غلام عثمان را بر شتر بیت المال سوار کند و مهر مخصوص عثمان را به پای کاغذ بزند و او را مأموریتی به این مهمی بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟ عثمان گفت: بلی من بیاطلاعم. در پاسخش گفتند: یا راست میگوئی یا دروغ اگر دروغ بگوئی واین عمل مروان نباشد، استحقاق برکناری از مقام خلافت را یافتهای، زیرا تو فرمان به قتل و شکنجه ما و مسلمانان به نا حق دادهای و اگر گفته تو راستباشد، یعنی این عمل کار مروان باشد باز هم باید از خلافت کنار بروی، زیرا خلیفه ضعیف و ناتوان که دیگران بدون آگاهی او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مهر مخصوص او با استفاده از وسائل خلافت صادر کنند، لیاقت خلافت اسلامی را نخواهد داشت! پس در هر صورت باید از خلافت کنار بروی. عثمان گفت: لباسی که خداوند به تنم کرده بیرون نخواهم آورد، ولی توبه میکنم! گفتند: اگر بار اول بود که توبه میکردی از تو میپذیرفتم، اما این چندمین بار است که توبه کردهای و باز آنرا شکستهای. بنابراین یکی از سه راه بیش باقی نمانده، یا از خلافت بر کنارت کنیم، و یا تو را به قتل برسانیم و یا در راه خداوند شهید بشویم. عثمان گفت: کشته شدن از برکناری خلافت در نظر من محبوبتر است. امام(ع) برخاست و خارج گردید، مصریان نیز همراه وی برخاستند... اوضاع به وخامت گرائید، کار بر عثمان تنگ شد بار دیگر از امام(ع) درخواست کرد، بین او و مردم ضرب الاجلی تعیین کند تا به شکایات و ستمهایی که به مردم شده برسد، سه روز وی را مهلت دادند، اما او در خفا وسائل جنگ را آماده میکرد. سه روز گذشت و او به وعدهاش وفا نکرد... شورش مردم بیشتر شد، خانه وی را محاصره کردند، و از ترس اینکه مبادا از شام و بصره کمک برای او برسد بین او و مردم حائل گردیدند و آب را از او منع نمودند، عثمان به امام(ع) و همسران پیامبر جریان را مخفیانه گزارش داد. امام(ع) به میان مردم آمد و از این روش آنان را منع فرمود... این محاصره چهل روز به طول انجامید، در این مدت فرزندان امام(ع) از او دفاع میکردند و آب به منزلش میبردند... اوضاع وخیمتر شد یکی از اصحاب پیامبر(ص)به نام (نیار بن عیاض) عثمان را سوگند داد که از خلافت کناره گیرد، اما (کثیر بن صلت) که از طرفداران عثمان بود (نیار) را با تیر کشت، مصریها ندا دادند قاتل نیار را برای قصاص از خانه بیرون کن! عثمان گفت: هرگز کسی را که از من حمایت نموده به دست شما نخواهم داد! خواستند به درون خانه هجوم برند، درب بسته شد... عثمان به فرزندان امام(ع) که در خانه او بودند و از وی دفاع مینمودند گفت: به خانه بروید که پدرتان ناراحت است... مروان با شمشیر از خانه بیرون آمد و با مردم به نبرد پرداخت، در اینجا بود که شورش به مرحله نهائی خود رسید و مردم بدرون ریختند و نزاع در گرفت و تعدادی از طرفین کشته شدند، چند نفر پی در پی برای کشتن عثمان وارد اطاق وی شدند و با او صحبت کردند و برگشتند. محمد بن ابی بکر نیز به درون اطاق رفت و با او سخنانی رد و بدل نمود و ضرباتی نیز به عثمان وارد ساخت و پس از او (ابو حرب غافقی) و (سودان بن حمران) وارد اطاق او شدند و کارش را یک سره کردند. (اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 129-158)
دقت در سخنان ارزشمند حضرت علی (ع) درباره عثمان و دوران خلافتش می تواند ما را در درک صحیح بخشی از تاریخ اسلام بسیار مدد برساند.
خطبه سی ام نهج البلاغه از سخنانی است که امام علی(ع) در مورد قتل عثمان فرموده است: اگر به کشتن او فرمان داده بودم، قاتل محسوب میشدم و اگر آنها را باز می داشتم از یاورانش به شمار میآمدم! اما کسی که او را یاری کرده نمیتواند بگوید از کسانی که دست از یاریش برداشتند بهترم و کسانی که دست از یاریش برداشتند نمیتوانند بگویند یاورانش از ما بهترند، من جریان (عثمان) را برایتان خلاصه میکنم: استبداد ورزید، چه بد استبدادی و شما ناراحت شدید و از حد گذراندید و خداوند در این مورد حکمی دارد که درباره مستبدان و افراط گران جاری می شود(و هر کدام به واکنش اعمال نادرست خود گرفتار میشوند).
ابن ابی الحدید میگوید: صحیح ترین اخبار در مورد عثمان آن است که (طبری) در تاریخ خود آورده که خلاصه آن چنین است: عثمان حوادث تازهای در اسلام به وجود آورده که باعث خشم مسلمانان گردید، این رویدادها عبارتند از: سر و کار آوردن بنی امیه مخصوصا فاسقان سفیهان، و بی دینان آنها و اعطای غنائم به آنان و آزار و ستمهایی که در مورد عمار یاسر، ابوذر و عبدالله بن مسعود و کارهای دیگری که در اواخر خلافت خویش انجام داد.
نقش مالک اشتر نخعی
ولید بن عقبه را والی کوفه ساخت که گروهی به شراب نوشیدن وی گواهی دادند.. .و نیز سعید بن عاص را پس از ولید فرماندار کوفه ساخت...(فرمانداران او وضعی پدید آورده بودند که مردم آماده پرخاش وانفجار بودند، لذا میبینیم همین که) سعید بن عاص گفت: (عراق بستان قریش و بنی امیه است)، اشتر نخعی در پاسخ وی گفت: خیال می کنی سرزمین عراق که خداوند به وسیله شمشیر مسلمانان آنرا فتح نموده، مربوط به تو و اقوام توست؟ رئیس شرطه سعید ناراحت شده و به اشتر پرخاش نمود، اشتر به یارانش از طائفه نخع اشاره کرد، آنها به جان رئیس شرطه افتادند و او را سخت کتک زدند و به دنبال این جریان در مجالس و محافل انتقاد و بدگوئی از سعید فرماندار کوفه شروع شد، این بدگوئی و اعتراض کم کم، به عثمان که سعید را والی ساخته بود، سرایت نمود و بسیاری از مردم را بر ضد دستگاه حکومت اطراف یکدیگر، گرد آمدند.
سعید جریان را به عثمان نوشت و عثمان دستور داد رهبران شورش را به شام تبعید کند، معاویه را هم از این تبعیدیان و جریان کار آنها، آگاه ساخت. تبعیدیان که عبارت از: اشتر نخعی، مالک بن کعب اسود بن یزید نخعی، علقة بن قیس نخعی، صعصعة بن صوحان و گروه دیگری بودند وارد شام شدند پس از ورود، بین آنها و معاویه در جلسات متعددی سخنانی رد و بدل شد از جمله: معاویه به آنان گفت: یا به نیکی گرائید و یا ساکتباشید! بیندیشید و درباره آنچه برای شما و مسلمانان سودمند است نظر دهید آن را بخواهید و از آن متابعت کنید. صعصعه گفت: تو لیاقت آنرا نداری که ما چنین کنیم و اطاعت از تو در راه معصیت خداوند برای تو بزرگواری نمیآورد. معاویه گفت: نخستین سخنم با شما این است که شما را به تقوی و اطاعت خداوند و اتحاد فرمان می دهم. آنها گفتند: تو تاکنون پراکندگی و خلاف آنچه پیامبر(ص)آورده دستور دادهای!
معاویه گفت: اگر این کار را کردهام هم اکنون توبه میکنم و شما را به تقوا و اطاعت خدا و همکاری با اجتماع مسلمانان امر میکنم و فرمان می دهم که پیشوایان خود را محترم شمارید.صعصعه گفت: اگر توبه کردهای من به تو امر میکنم که از کارت کناره بگیری، چه اینکه در میان مسلمانان از تو به این مقام سزاوارتر هست افرادی هستند که پدرانشان از پدر تو آثار بهتری در اسلام داشته و پیشقدمتربودهاند. معاویه گفت: من هم در اسلام قدمی داشتهام گر چه دیگری از من بهتر بوده اما در این زمان کسی از من قوی تر نیست، اگر بود عمر بن خطاب و عثمان مرا بر کنار مینمودند به جانم سوگند اگر کار در اختیار شما باشد یک روز و شب حکومت برای مسلمانان باقی نخواهد ماند... در اینجا بود که همگی به معاویه پرخاش کردند و موهای سر و صورتش ر اکندند، پس از آن معاویه نامهای به عثمان نوشت که اگر اینان در شام باشند، مردمشام را نیز همچون مردم کوفه خواهند شورانید.
عثمان دستور باز گرداندن آنها را به کوفه داد... باز هم والی کوفه از دست آنان به عثمان شکایت برد، این بار دستور داد آنهارا به (حمص) تحت نظر عبد الرحمن بن خالد تبعید کند و عبد الرحمن در(حمص) با وضع خشونت آمیزی با آنان رفتار کرد. در سال یازدهم خلافت عثمان عدهای از اصحاب پیغمبر(ص) گرد همآمدند و ایراداتی که به عثمان داشتند وسیله (عامر بن قیس) که مردی خداشناس و عابد بود به او رساندند عثمان به عامر بن قیس جواب اهانت آمیزی داد. اما وضع مدینه طوری بود که عثمان مجبور شد با چند نفر از فرمانداران مورد علاقهاش در این باره مشورت کند، به این جهت از عبد الله بن عامر، سعید بن عاص، معاویة بن ابی سفیان، عبد الله سعد و عمرو عاص دعوت کرد و جریان هیجان وآمادگی مدینه را برای شورش با آنان در میان گذارد.
در پاسخ وی هر یک نظریهای دادند: عبد الله بن عامر گفت: صلاح در این است که مردم را به جهاد مشغول سازی تا از این فکر منصرف گردند. سعید بن عاص گفت: باید ریشه درد را قطع کرد، از کسانی که وحشت داری فاصله گیر و کار آنانرا یکسره کن زیرا جمعیتها چنانچه رهبران خویش را از دست دادند متفرق خواهندشد. عثمان گفت: این نظریه خوبی است اما!. معاویه گفت: به نظر من باید سران لشکر خود را فرمان دهی آشوبگران را زیر نظر بگیرند و من در شام چنین خواهم کرد. عبد الله بن سعد گفت: مردم اهل طمع هستند آن قدر به آنان ببخش تا به تو علاقهمند گردند. عمرو بن عاص گفت: تو بنی امیه را بر مردم سوار کردهای یا عدالت کن و یا از کار کناره بگیر.. عثمان از این سخن سخت ناراحتشد، ولی عمرو عاص با همان زرنگی خود به او فهماند کسانی بودند که امکان داشت خبر را برای آزادی خواهان ببرند و چون شما را دوست داشتم چنین گفتم. عثمان عمال و فرمانداران خویش را بازگرداند و دستور داد مردم را برای جهاد مجهز سازند.
در سنه 35 هجری مخالفان عثمان و بنی امیه در شهرهای اسلامی با یکدیگر مکاتبه نمودند و یکدیگر را بر عزل عثمان و فرماندارانش تهییج کردند و سرانجام به اینجا منتهی شد که از مصر دو هزار نفر به سرکردگی (ابو حرب غافقی) از کوفه دو هزار نفر به همراهی (زید بن صوحان)، (مالک اشتر)، (زیاد بن نضرو)، (عبد الله بن اصم غامدی) و از بصره گروه بسیاری به رهبری (حر قوص بن زهیر) به عنوان زیارت خانه خدا به سوی مدینه حرکت کردند.
در ماه شوال سنه 35 هجری در نزدیکی مدینه هر کدام در نقطه خاصی فرود آمدند، پس از آن گروهی را به مدینه فرستادند تا مقصودشان را به مردم برسانند. سرانجام وضع به جائی رسید که منزل عثمان را محاصره کردند، اما از رفت و آمد با عثمان جلوگیری ننمودند اینان در پاسخ رؤسای مهاجران میگفتند: ما به این مرد نیازی نداریم و برای همین جهت از شهرهای خود به مدینه آمدهایم، از خلافت کناره بگیرد تا دیگری را به جای او قرار دهیم. عثمان در این موقع فرصت را غنیمت شمرد و از فرمانداران خود وسیله نامه کمک خواست، فرمانداران وی به جز معاویه هر کدام در این راه اقدام کردند. روز جمعه عثمان پس از نماز منبر رفت و به گروه آزادی خواهان خطاب کرد: (همه اهل مدینه میدانند شما به وسیله پیغمبر(ص) لعن شدهاید)! .. هیجان و شورش در مردم پدید آمد و شورش آنچنان بالا گرفت که عثمان از ترس بیهوش شد، وی را به خانه آوردند. علی(ع) و طلحه و زبیر به خانه عثمان رفتند و دیدند عدهای از بنی امیه ازجمله مروان در آنجا گرد آمدهاند.
نقش امام علی(ع)
آنها به علی(ع) گفتند: تو ما را هلاک کردی! این کار، کار توست، اگربه خلافت برسی زندگی تلخی خواهی داشت، امام(ع)خشمناک شد: بپا خاست و آنان که همراه وی بودند بپا خاستند و همه از منزل خارج شدند. عثمان پس از اطلاع از اجتماع مسلمانان در مدینه از بلاد مختلف اسلامی به منزل امام(ع) آمد، و گفت: تو پسر عم من هستی و من بر تو حق خویشاوندی دارم .از طرفی تو در نزد مردم قدر و منزلت داری و همه به سخنت گوش میدهند، اوضاع هم که مشاهده مینمائی، من دوست دارم تو با آنها صحبت کنی و آنان را از این راهی که در پیش گرفتهاند منصرف سازی! امام(ع):به چه عنوان آنها را راضی و منصرف نمایم؟ عثمان گفت: به این عنوان که من پس از این طبق صلاح اندیشی تو رفتار کنم! امام(ع) گفت: من بارها با تو در این باره سخن گفتهام و تو هم وعده دادهای، اما به سخنان مروان و معاویه و ابن عامر، گوش دادی و به وعدهات وفا نکردی.
سرانجام امام(ع) برای خاموش کردن غائله به اتفاق 30 نفر از مهاجران و انصار با کسانی که از مصر آمده بودند صحبت فرمود و مصریان قبول کردند که به مصر باز گردند. در ضمن امام(ع) به عثمان سفارش کرد تو نیز با مردم سخن بگو و اعلام کن که حاضر هستی به تمام شکایات آنها رسیدگی کنی و از کردار گذشتهات توبه نمائی! عثمان نیز خطابهای خواند و اعلام کرد توبه نموده و به تمام شکایتها رسیدگی میکند و هر کس حقی به گردن او دارد به منزلش بیاید و بگیرد! عثمان پس از این خطابه و بازگشت به منزل دید مروان و عدهای از بنی امیه در منزلش نشستهاند، مروان گفت: سخن بگویم یا ساکت بنشینم، همسر عثمان گفت: ساکت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود! چه اینکه او سخنی گفته که نباید از آن برگردد! ولی مروان نتوانست ساکت بنشیند گفت: این حرف به صلاح خلافت تو نبود، الان همه اجتماع کرده و هر کس حقی را مطالبه مینماید...
سرانجام عثمان دستور داد مروان مردم را پراکنده کند مردم به خانه امام(ع) رفتند و جریان را گزارش دادند. امام(ع) عبدالرحمان بن اسود را ملاقات کرد، به او فرمود: خطابه عثمان را شنیدی؟ گفت: آری! فرمود: سخن مروان را هم گوش دادی؟ گفت: بلی! امام فرمود: خدا به فریاد مسلمانان برسد! من اگر در خانه بنشینم عثمان میگوید: مرا ترک کردی و خوار ساختی و اگر برایش صلاح اندیشی کنم مروان او را بازیچه خود قرار میدهد. سپس امام(ع) با خشم به خانه عثمان رفت و به او فرمود: مروان منحرفت میکند و از آنچه دین و عقل میگوید بر کنارت می-سازد، من از این پس به سراغت نخواهم آمد!
همسر عثمان به عثمان گفت: سخن علی را شنیدی؟ او دیگر باز نخواهد گشت،از مروان اطاعت کردی و آنچه گفت: به مرحله اجرا گذاشتی، مروان در نظر مردم بیارزش است و این به خاطر علی(ع)بود که شورشیان به مصر برگشتند، باز هم به خانه علی بفرست و از او صلاح اندیشی کن! پس از سه روز مصری ها بازگشتند و نامهای را به این مضمون ارائه دادند که از غلام عثمان در بین راه گرفتهاند، در آن نامه عثمان به (عبد الله بن سرح) فرماندارش دستور داده بود، (عبد الرحمان بن عدیس) و(عمرو بن حمق) را شلاق بزن و سر و ریششان را بتراش و آنها را در زندان کن! و دستور داده بود که عده دیگری را بدار بیاویزد. آنها نزد امام(ع ) آمدند که در این باره با عثمان سخن بگوید، امام(ع) از عثمان جویا شد، عثمان انکار کرد که همچون نامهای به مصر نوشته باشد.
نقش مروان در حکومت خلیفه سوم
محمد بن مسلمه گفت: این کار کار مروان است. عثمان گفت: من خبر ندارم. مصریان گفتند: مگر مروان آنقدر جرئت یافته که غلام عثمان را بر شتر بیت المال سوار کند و مهر مخصوص عثمان را به پای کاغذ بزند و او را مأموریتی به این مهمی بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟ عثمان گفت: بلی من بیاطلاعم. در پاسخش گفتند: یا راست میگوئی یا دروغ اگر دروغ بگوئی واین عمل مروان نباشد، استحقاق برکناری از مقام خلافت را یافتهای، زیرا تو فرمان به قتل و شکنجه ما و مسلمانان به نا حق دادهای و اگر گفته تو راستباشد، یعنی این عمل کار مروان باشد باز هم باید از خلافت کنار بروی، زیرا خلیفه ضعیف و ناتوان که دیگران بدون آگاهی او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مهر مخصوص او با استفاده از وسائل خلافت صادر کنند، لیاقت خلافت اسلامی را نخواهد داشت! پس در هر صورت باید از خلافت کنار بروی.
عثمان گفت: لباسی که خداوند به تنم کرده بیرون نخواهم آورد، ولی توبه میکنم! گفتند: اگر بار اول بود که توبه میکردی از تو میپذیرفتم، اما این چندمین بار است که توبه کردهای و باز آنرا شکستهای. بنابراین یکی از سه راه بیش باقی نمانده، یا از خلافت بر کنارت کنیم، و یا تو را به قتل برسانیم و یا در راه خداوند شهید بشویم. عثمان گفت: کشته شدن از برکناری خلافت در نظر من محبوبتر است. امام(ع) برخاست و خارج گردید، مصریان نیز همراه وی برخاستند... اوضاع به وخامت گرائید، کار بر عثمان تنگ شد بار دیگر از امام(ع) درخواست کرد، بین او و مردم ضرب الاجلی تعیین کند تا به شکایات و ستمهایی که به مردم شده برسد، سه روز وی را مهلت دادند، اما او در خفا وسائل جنگ را آماده میکرد.
سه روز گذشت و او به وعدهاش وفا نکرد... شورش مردم بیشتر شد، خانه وی را محاصره کردند، و از ترس اینکه مبادا از شام و بصره کمک برای او برسد بین او و مردم حائل گردیدند و آب را از او منع نمودند، عثمان به امام(ع) و همسران پیامبر جریان را مخفیانه گزارش داد. امام(ع) به میان مردم آمد و از این روش آنان را منع فرمود... این محاصره چهل روز به طول انجامید، در این مدت فرزندان امام(ع) از او دفاع میکردند و آب به منزلش میبردند... اوضاع وخیمتر شد یکی از اصحاب پیامبر(ص)به نام (نیار بن عیاض) عثمان را سوگند داد که از خلافت کناره گیرد، اما (کثیر بن صلت) که از طرفداران عثمان بود (نیار) را با تیر کشت، مصریها ندا دادند قاتل نیار را برای قصاص از خانه بیرون کن! عثمان گفت: هرگز کسی را که از من حمایت نموده به دست شما نخواهم داد! خواستند به درون خانه هجوم برند، درب بسته شد... عثمان به فرزندان امام(ع) که در خانه او بودند و از وی دفاع مینمودند گفت: به خانه بروید که پدرتان ناراحت است...
مروان با شمشیر از خانه بیرون آمد و با مردم به نبرد پرداخت، در اینجا بود که شورش به مرحله نهائی خود رسید و مردم بدرون ریختند و نزاع در گرفت و تعدادی از طرفین کشته شدند، چند نفر پی در پی برای کشتن عثمان وارد اطاق وی شدند و با او صحبت کردند و برگشتند. محمد بن ابی بکر نیز به درون اطاق رفت و با او سخنانی رد و بدل نمود و ضرباتی نیز به عثمان وارد ساخت و پس از او (ابو حرب غافقی) و (سودان بن حمران) وارد اطاق او شدند و کارش را یک سره کردند. (اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 129-158)
- [سایر] بر اساس نامه ششم نهج البلاغه، امام علی(ع) در نامه ای به معاویه، خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را مورد رضایت پروردگار می داند! آیا این موضوع با تفکر شیعیان در تعارض نیست؟
- [سایر] عملکرد عثمان در زمان خلافتش چگونه بود؟
- [سایر] 1. در خطبهای از نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی(ع)، عثمان را به عنوان داماد پیامبر معرفی میکند. آیا آن دو دختر واقعاً دختر پیامبر بودهاند یا ربیبه آن حضرت؟ 2. آیا در این خطبه، حضرت علی(ع)؛ ابوبکر و عمر را عمل کننده به سنت و به حق میداند؟
- [سایر] آیا حضرت علی(علیه السلام) در قتل عثمان نقشی داشتند؟
- [سایر] آیا قرآن عثمان با قرآن امام علی(ع) تفاوت دارد؟
- [سایر] چرا حضرت علی قاتلین عثمان را قصاص نکرد؟
- [سایر] باسلام،درکتاب عقدالفرید ج4 آمده:هنگامی که بر عثمان شوریدند،امام علی (ع) )برای دفاع ازعثمان، فرزندانش را فرستاد که جلوی خانه عثمان نگهبان باشند،اما وقتی که عثمان کشته شد امام علی(ع) آمد و یک سیلی به یکی ویک مشت به نفردوم زد وفرمود مگرشما نگهبان نبودید،حال دوسؤال1:آیاعلی(ع)خلافت عثمان را قبول داشته که حاضرنشده که عثمان کشته شود؟2:چراعلی(ع)به خاطر عثمان که ازغاصبین خلافت بوده فرزندانش را کتک زده ؟
- [سایر] چرا عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد گفت: آب را بر روی امام حسین(ع) همانند بستن آب بر روی عثمان ببندند؟ داستان بستن آب بر روی عثمان چیست؟ چه ربطی به امیرالمؤمنین دارد؟
- [سایر] السلام علیکم! چرا امام علی(ع) قاتلان عثمان را قصاص نکرد؟
- [سایر] چرا امام علی(علیه السلام) از عثمان در مقابل شورشیان دفاع می کرد؟
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذراعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه، زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است، در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و دردفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شد، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند، دست راست را بشانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد است و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی پس از آن بگویند: هَلْ أَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذی فَارَقْتَنَا عَلَیْهِ مِنْ شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النَّبِیّینَ وَخَاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَأنَّ عَلِیاً أمِیرُ المؤمِنِینَ وَسَیِّدُ الْوَصیّیِن وإمَامٌ افْتَرَضَ اللهُ طَاعَتَهُ عَلی الْعَالَمِینَ وَأَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلیَّ بْنَ موُسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسنَ بْنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدیَّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنینَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِین وَأَئِمَّتُکَ أَئِمَّةُ هُدی أَبْرارٌ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند و بعد بگویند: إذا اتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِ الله تَبَارَکَ وَتَعَالی وَسَئَلاَکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیّک وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتَابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ أَئِمَّتِکَ فَلاَ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فی جَوَابِهِمَا اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله نَبِیّی وَالإسْلاَمُ دینی وَالْقُرْآنُ کِتَابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتی وَأمیرُ الْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبیطَالِب إمَامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلی الْمُجْتَبی إمَامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلاء إِمَامی وَعَلِی زِیْنُ الْعَابِدینَ إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ إمَامی وَجَعْفَرٌ الصَّادِقُ إمَامی وَموُسَی الْکَاظِمُ إمَامی وَعَلِیٌّ الرِّضَا إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْجَوَادُ إمَامی وَعَلیٌّ الْهَادی إمَامی وَالْحَسَنُ الْعَسْکَری إمَامی وَالْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ إمَامی هَؤلاءِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ أئِمَّتی وَسَادَتی و قادَتی وَشُفَعَائی بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ أَعْدَائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمَ یَا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند بعد بگویند: إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَتَعَالی نِعْمَ الرَّبُّ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نِعْمَ الرَّسوُلُ وَأنَّ عَلِیَّ بْنَ ابیطَالِب وَاَوْلاَدَهُ الْمَعْصوُمینَ الأئَمَّةَ الإثْنَیْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ وَأنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله حَقٌ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وسُؤَالَ مُنْکَر وَنَکیر فی الْقَبْرِ حَقٌ والْبَعْثَ حَقٌ وَالنُّشوُرَ حَقٌ وَالصِّرَاطَ حَقٌ وَتَطَایُرَ الْکُتُبِ حَقٌ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَالنَّارَ حَقٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَرَیْبَ فیِهَا وَأنَّ اللهُ یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبوُرِ پس بگویند: أفَهِمْتَ یَا فُلان و به جای فلان اسم میت را بگویند پس از آن بگویند: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَهَدَاکَ اللهُ إلَی صِرَاط مُسْتَقِیم وَعَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیَائِکَ فی مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگویند: اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَأصْعِدْ بِروُحِهِ إلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهَاناً اَللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . "أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ الله"جزو اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله"، به قصد قربت گفته شود. اللهُ أکْبَرُ خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ الله شهادت می دهم که نیست خدایی جز خدای یکتا و بی همتا. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمِیرَ المُؤمِنینَ وَلِیُّ الله شهادت می دهم که حضرت علی علیه السلام أمیرالمؤمنین و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَة بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الْفَلاَح بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قَد قامَتِ الصَّلاَة به تحقیق نماز برپا شد. لا إلَهَ إِلاَّ الله نیست خدایی مگر خدای یکتا و بی همتا.
- [آیت الله بروجردی] (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ) جزء اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ) به قصد قربت گفته شود.ترجمهی اذان و اقامه(اللهُ اکبر): یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند.(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ): یعنی شهادت میدهم که غیر خدایی که یکتا و بیهمتاست خدای دیگری سزاوار پرستش نیست.(اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پیغمبر و فرستادة خدا است.(اَشْهَدُ اَنَّ عَلیا اَمیرَالمؤمنینَ وَلِی اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت علی (علیه الصلوة و السلام)، امیرالمؤمنین و ولی خدا بر همهی خلق است.(حَی عَلَی الصَّلوة): یعنی بشتاب برای نماز.(حَی عَلَی الفَلاحِ): یعنی بشتاب برای رستگاری.(حَی عَلَی خَیرِ العَمَلِ): یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است.(قَد قامَتِ الصَّلوة): یعنی به تحقیق نماز بر پا شد.(لا اِلهَ اِلاَّ الله): یعنی خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یکتا و بیهمتا است.
- [آیت الله سیستانی] (أَشْهَدُ أنَّ عَلِیّاً وَلیُّ اللّهِ) جزء اذان و اقامه نیست ، و لی خوب است بعد از (أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهَ) به قصد قربت گفته شود . ترجمه اذان و اقامه اللّه اکبر : یعنی خدای تعالی بزرگتر از آنست که او را وصف کنند . أَشْهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ : یعنی شهادت میدهم که کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست . أَشْهَدُ أَنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیغمبر و فرستاده خداست . أَشْهَدُ أنَّ عَلیّاً أمْیر المُؤمنِین وَلیُّ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت علی علیه الصلاة و السلام امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . حَیَّ عَلَی الصّلاةِ : یعنی بشتاب برای نماز . حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ : یعنی بشتاب برای رستگاری . حَیَّ عَلَی خَیْر الْعَمَلِ : یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است . قَدْ قَامَتِ الصَّلاةُ : یعنی بتحقیق نماز برپا شد . لا إِله إِلاّ اللّهُ : یعنی کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست .
- [آیت الله سبحانی] اللّه اکبر یعنی خدای بزرگ تر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، یعنی شهادت می دهم که خدایی جز اللّه نیست. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، یعنی شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله(صلی الله علیه وآله)پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمیرالمؤمنینَ وَلِیُّ اللّه، یعنی شهادت می دهم که حضرت علی(علیه السلام)امیرالمؤمنین، و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، یعنی بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الفَلاَح، یعنی بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قًد قامَتِ الصَّلاةُ، یعنی نماز برپا شده است. لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، یعنی خدایی جز اللّه نیست.
- [آیت الله سیستانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند ، و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند ، مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد ، مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند . و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر ، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بر دارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند . و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند . و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای رو ی قبر بگیرند . و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند ، و دعاهائی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند ، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند ، و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت نگردد ، و پیش از آنکه لحد را پوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند ، و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند ، و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمُ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگویند . مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بَن عَلِیّ) ، پس از آن بگویند : (هَلْ اَنْتَ عَلَی العَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ ، مِنْ شَهادَةِ آن لا اِله إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیّدُ النَّبِیِّینَ وَخاتَمُ المُرْسَلِینَ ، وَاَنَّ عَلِیّاً اَمِیرُ المُؤْمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِیّینَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَی العالَمین وَاَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ وَعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ وَمُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ وَ جَعْفَرَ بَنَ محَمَّدَ وَ مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ بنَ مُوسی وَ مَحَمّد بنَ علیّ وَ عَلیّ بنَ محمّدٍ و الحسنَ بنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الحُجَّةَ المَهْدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعِینَ ، وَأئِمَّتُکُ أَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبرارٌ ، یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (إذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَأَلاکَ عَنْ رَبّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما : اللّهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَبِیّ¨ ، وَالاِسْلامُ دِینِی وَالقُرْآنُ کِتابِی ، وَالکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ اِمامِی ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیّ المُجْتَبی إمامِی ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا إمامِی ، وَعَلِیٌّ زَیْنُ العابِدِیَن اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الباقِرُ اِمامِی ، وَجَعْفَرٌ الصادِقُ اِمامِی ، وَمُوسَی الکاظِمُ اِمامی ، وَعَلِیٌّ الرّضا اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الجَوادُ اِمامِی ، وَعَلِیٌّ الهادِی اِمامِی ، وَالحَسَنُ العَسْکَرِیٌّ اِمامِی ، وَالحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِی ، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّتِی وَسادَتِی وَقادَتِی وَشُفَعائِی ، بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اعْلَمْ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (اَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ ، وَاَنَّ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآلهوسلم نِعْمَ الرَّسُولُ ، وَاَنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طالِبٍ وَاَوْلادَهُ المَعْصُومِینَ الاَئِمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّةُ ، وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلمحَقٌّ ، وَاَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ ، وَالبَعْثَ حَقٌّ ، وَالنُّشُورَ حَقٌّ ، وَالصّراطَ حَقٌّ ، وَالمِیزانَ حَقٌّ ، وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ ، وَاَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وَاَنَّ الساعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَاَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ) پس بگوید (اَفَهِمْتَ یا فُلان) و بجای فلان اسم میّت را بگوید ، پس از آن بگوید : (ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمَتِهِ) پس بگوید : (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ ، وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیکَ ، وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً ، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ) .
- [آیت الله نوری همدانی] اذان هیجده جمله است : اللهً اکبرُ چهار مرتبه اشهدً ان لا الهَ الا اللهً ، اشهدً انّ محّمداً رسولً اللهِ ، حیّ علی الصلاهِ، حیَّ علی الفلاحِ ، حیّ علی خیرِ العملِ ، الله اکبرُ ، لا الهَ الا اللهً هر یک دو مرتبه ، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اول اذان و یک مرتبه لا اِلَه الّا اللهً از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حیّ علی خیرِ العملِ باید دو مرتبه قد قامتِ الصلاهً اضافه نمود .
- [آیت الله جوادی آملی] .اذان, هجده جمله است : (االله اکبر ) چهار مرتبه، (أشهد أن لا إله الاّ االله )، (أشهد أنّ محمداً رسول االله )، (حیّ علی الصلاة )، (حیّ علی الفلاح)، (حیّ علی خیر العمل )، (االله اکبر )، (لا إله الاّ االله )، هر کدام دو مرتبه، و اقامه , هفده جمله است : دو مرتبه (االله اکبر )، از اول اذان و یک مرتبه (لا إله الاّ االله ) از آخر آن , کم می شود و دو مرتبه (قد قامت الصلاة ) بعد از (حیّ علی خیر العمل) افزوده میشود.
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.