عبد الرحمن بن عوف با اینکه در موقع بیعت با عثمان شرط کرده بود که بسنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و روش شیخین رفتار کند ولی عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر و روش شیخین رفتار نمود. (مروج الذهب جلد 1 ص 435شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد .1) عثمان بنی امیه را که در رأس آنها ابوسفیان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خرسند نمود و ابوسفیان در مجلسی که عثمان از بزرگان بنی امیه تشکیل داده بود اظهار نمود که این گوی خلافت را مانند توپ بازی بهمدیگر رد کنید تا دست دیگری نیفتد و این خلافت همان زمامداری و حکومت بشری است و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم . (الاصابة جلد 4 ص 88مروج الذهب جلد 1 ص .440) عثمان دارائی بیت المال را میان خویشاوندان خود بمصرف رسانید و حکام و فرمانداران را بدون توجه بصلاحیت آنان از خاندان خویش تعیین و انتخاب نمود.مردم شهرستانها از دست حکام عثمان بستوه آمده و چندین بار شکایت آنها را باصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و حتی بخود عثمان نمودند ولی این شکایتها تأثیری در وضع حال و روش او نکرد و در ترک اعمال خود سرانه و خلاف شرع وی مؤثر واقع نشد لذا مسلمین در صدد جلوگیری از کارهای ناشایست او شدند و بعمال و حکام وی تمکین ننمودند. اعمال خلاف عثمان و بذل و بخششهای وی بقوم و خویشانش که همه از مال مردم صورت میگرفت اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله را سخت خشمگین نمود لذا گرد هم جمع شده و بمشورت پرداختند و بالاخره تصمیم گرفتند که ابتداء تمام کارهای ناشایسته عثمان و فرماندارانش را بنویسند و او را از عواقب اینگونه کردارهای ناپسند باز دارند و اگر نامه مؤثر واقع نشد او را عزل نمایند. چون نامه را نوشتند بدست عمار یاسر که از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و مورد توجه آنحضرت بود دادند تا نزد عثمان ببرد عمار نامه را برد و بدست عثمان داد،چون عثمان از مضمون نامه با خبر شد با بی اعتنائی نامه را بدور انداخت و غلامان خود را دستور داد که عمار را مضروب سازند غلامان عثمان عمار را مضروب کردند خود عثمان نیز چند لگد بر شکم او زد که عمار بیهوش افتاد و بعدا نیز بمرض فتق دچار گردید! آوازه این عمل بزودی در شهرهای اسلام انعکاس یافت و آتش خشم مسلمین را نسبت بعثمان شعله ور نمود،در اینموقع ابوذر غفاری که بدستور عثمان از مدینه بشام تبعید شده بود علنا در مجالس مسلمین اعمال قبیح و ناشایست عثمان و طرفدارانش را بمردم گوشزد میکرد و آنها را از روش عثمان که بر خلاف رضای خدا و سنت پیغمبر (و حتی بر خلاف روش شیخین) بود آگاه مینمود. و علت تبعید شدن ابوذر بشام این بود که عثمان اموال زیادی به بنی امیه میداد چنانکه بمروان بن حکم و زید بن ثابت زیاده از صد هزار دینار از بیت المال مسلمین بخشش نمود ابوذر وقتی این مطلب را شنید بآواز بلند این آیه را تلاوت نمود:و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهمبعذاب الیم. چون عثمان از این ماجرا خبر یافت نسبت بابوذر بسیار خشمگین شد و در مجلسی که جمعی حضور داشتند از مردم پرسید آیا جائز است که والی از بیت المال مسلمین چیزی بعنوان قرض بدیگری پردازد؟کعب الاحبار گفت اشکالی ندارد!ابوذر رو بکعب الاحبار نمود و گفت:یا بن الیهودیتین أتعلمنا دیننا؟ (ای پسر مرد و زن یهودی دین ما را تو بما یاد میدهی؟) و با عصائی که در دست داشت چنان بر سر کعب الاحبار کوبید که سرش شکست بدینجهت عثمان او را از مدینه اخراج نموده و بشام فرستاد و چنانکه گفته شد در شام نیز از عثمان و معاویه بدگوئی میکرد تا معاویه مجبور شد که او را زندانی کند و در این مورد نامهای به عثمان نوشت که ابوذر مردم را علیه تو تحریک میکند عثمان در پاسخ معاویه دستور داد که او را سوار یک شتر بی جهاز کن و با زجر و شکنجه بسوی ما بفرست معاویه نیز چنین نمود و ابوذر را روانه مدینه کرد. (منتخب التواریخ ص .176) چون ابوذر نزد عثمان آمد عثمان گفت شنیدهام که در شام بلوا میکنی و علیه من سخنها میگوئی ابوذر گفت هر چه گفتهام حق بوده است عثمان بر آشفت و گفت اصلا ترا باین کارها چکار؟ابوذر گفت من یکی از مسلمین هستم و بوظیفه خود از نظر امر بمعروف و نهی از منکر عمل میکنم . چون عثمان در مقابل ابوذر یارای مجادله نداشت او را از خود راند و بربذه تبعید نمود و حتی بمروان دستور داد که مراقبت کند هیچکس از اهل مدینه هنگام خروج ابوذر او را مشایعت و تودیع نکند مردم نیز از ترس باز خواست او را مشایعت نکردند ولی علی علیه السلام و چند نفر از بنی هاشم او را در آغوش گرفته و تودیع نمودند ابوذر نیز پس از رسیدن بربذه و مدتی توقف در آنجا دار فانی را بدرود گفت. بنا بنقل مورخین جماعتی از اهل مصر بمدینه آمده و بعثمان شوریدند عثمان احساس خطر کرد و از علی بن ابیطالب استمداد نموده و اظهار ندامت کرد علی بمصریین فرمودشما برای زنده نمودن حق قیام کردهاید و عثمان توبه کرده و میگوید من از رفتار گذشتهام دست بر میدارم و تا سه روز دیگر بخواستههای شما ترتیب اثر میدهم و فرمانداران ستمکار را عزل میکنم پس علی از جانب عثمان برای آنان قرار دادی نوشته و آنان مراجعت کردند،در بین راه غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و بطرف مصر میرود از وی بدگمان شده او را تفتیش نمودند و با او نامهای یافتند که عثمان بوالی مصر بدین مضمون نوشته بود:بنام خدا وقتی عبد الرحمن بن عدیس نزد تو آمد صد تازیانه باو بزن و سر و ریشش را بتراش و بزندان طویل المدة محکومش کن همچنین درباره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع این عمل را اجرا کن! مصریها نامه را گرفته و با خشم بجانب عثمان برگشته و اظهار داشتند که تو بما خیانت کردی! عثمان نامه را انکار نمود!گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده،گفتند مرکوبش شتر تو بود گفت شترم را دزدیدهاند،گفتند نامه بخط منشی تو میباشد،پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده است.گفتند پس بهر حال تو لیاقت خلافت نداری و باید استعفا دهی زیرا اگر این کار با اجازه تو انجام گرفته خیانت پیشه هستی و اگر این کارهای مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته در اینصورت بیعرضه بودن و عدم لیاقت تو ثابت میشود و بهر حال یا استعفا بده و یا الان عمال ستمکار را عزل کن عثمان پاسخ داد اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید من چکاره هستم؟آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند.( ) تاریخ طبری جلد 3 ص 402409 و تاریخ یعقوبی جلد 2 ص 150151(نقل از کتاب شیعه در اسلام) .) از جمله فرمانداران عثمان ولید بن عقبه برادر مادری عثمان بود که از جانب وی بحکومت کوفه منصوب شده بود،ولید شخصی دائم الخمر بود و در یکی از روزها بحال مستی در مسجد مسلمین نماز صبح را بجای دو رکعت چهار رکعت خواند عبد الله بن مسعود از روی اعتراض و ریشخند گفت امیر سخاوتشان را نشاندادند و در نماز نیز بخشش کردند. عدهای از رجال کوفه بمدینه آمده و بعثمان گفتند نماینده شما دائم الخمر است و ما او را در اثر زیاده روی در شرب خمر بحال استفراغ دیدهایم و عزل او را از عثمان خواستار شدند. عثمان گفت شما تهمت میزنید و عوض رسیدگی بشکایت آنها دستور داد آنهائی را که بشراب خواری ولید شهادت داده بودند شلاق زدند و بمردم نیز چنین وانمود کرد که چون اینها بامیر خود تهمت زده بودند طبق موازین شرعی بآنها حد زده شد. علی علیه السلام باین عمل عثمان اعتراض کرد و فرمود تو بجای فاسق شاهد را شلاق زدی و با دلائل کافی او را نسبت بعواقب کارهای ناشایست او آگاه نمود لذا عثمان از روی ناچاری ولید بن عقبه را عزل کرد و بجای او سعید بن عاص پسر عموی خود را گذاشت،و حکم بن عاص و پسرش مروان بن حکم را هم که در حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله بدستور آنحضرت از مدینه خارج و بطائف تبعید شده بودند حتی شیخین نیز از مراجعتشان بمدینه ممانعت مینمودند علاوه بر اینکه آنها را بمدینه آورد مروان را منصب وزارت هم بخشید و در نتیجه مورد اعتراض قاطبه مسلمین قرار گرفت. پسر عمویش عبد الله بن عامر را بحکومت بصره و ایران گماشت و حکومت مصر را هم بعبد الله بن سعد (برادر رضاعی خود) سپرد و معاویة بن ابی سفیان را هم که از زمان خلافت عمر زمان حکومت شام را در دست گرفته بود با اختیار تام در پست خود باقی گذاشت برای خود نیز یک قصر مجللی بنا نمود. نتیجه اینهمه اعمال خلاف و ناشایسته بر ضرر خود عثمان خاتمه یافت و بالاخره زمام اختیار از دست وی بیرون رفت زیرا بنی امیه را جری کرد و تسلط خود را نسبت بآنها از دست داد .مثلا معاویه باین فکر افتاد که از حکومت مرکزی اطاعت نکند و شام را یکسره ملک موروثی خود بداند بدینجهت هنگامیکه عثمان در نتیجه شورش مسلمین احساس خطر کرده و از معاویه استمداد نمود معاویه برای اینکه عثمان کشتهشود و او ادعای خلافت کند مخصوصا مسامحه و دفع الوقت نمود و باز برای اینکه ظاهرا از دستور خلیفه وقت سرپیچی نکرده باشد مردی بنام (یزید بن اسد) را با عدهای بسوی مدینه فرستاد ولی باو دستور داد که در ذی خشب (محلی است در هشت فرسخی مدینه) توقف کن و تا من شخصا دستور مجددی نداده باشم جلوتر مرو او هم در محل مزبور آنقدر بماند تا عثمان کشته شد و آنگاه معاویه او را با لشگریانش بسوی شام خواند. باری وضع خلافت روز بروز بدتر میشد و هر چه از طرف صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله بعثمان نصیحت و اندرز داده میشد سودی بدست نمیآمد حتی علی علیه السلام نیز یکمرتبه از طرف مسلمین نزد عثمان رفت و او را از روی خیر خواهی پند داد و عاقبت وخیم این خود سری را بوی گوشزد نمود ولی عثمان برای شنیدن چنین سخنانی گوش شنوا نداشت و حتی روزی بمنبر رفت و مردم را در مقابل این اعتراضات و شکایات تهدید نمود و از احکام و فرمانداران خود دفاع کرد. مردم مدینه چون وضع را چنین دیدند سخت بر او شوریدند و آشکارا در کوچهها از عثمان بد میگفتند و او را ناسزا و دشنام میدادند،آتش افروزان این شورش طلحه و زبیر و عایشه و حفصه بودند که بالاخره این شورش و قیام بمحاصره خانه عثمان منجر گردید. چون عثمان دانست که مسلمین مدینه از وی دست بر نخواهند داشت بزرگان بنی امیه را جمع کرد و با آنها بمشورت پرداخت،مشاورین عثمان پیشنهاد کردند که باید از اطراف کمک بخواهی و برای اینکار دستور بده سپاهیان شام و بصره بمدینه بیایند و شورشیان را تار و مار کنند . عثمان فورا معاویه و عبدالله بن عامر را که والی شام و بصره بودند از قضیه آگاه ساخت،عبد الله در بصره بمسجد رفت و مردم را بکمک عثمان دعوت نمود ولی کسی باو پاسخ مساعدی نداد،معاویه هم چنانکه اشاره گردید کار را بمسامحه گذرانید. مسلمین بر شدت محاصره خانه عثمان ساعت به ساعت میافزودند بطوریکهارتباط او با خارج بکلی قطع شد و حتی بآب آشامیدنی هم دسترسی پیدا ننمود ناچار پشت بام آمد و از محاصره کنندگان پرسید آیا علی در میان شماست؟گفتند خیر او در اینکار دخالت ندارد آنگاه تقاضای آب نمود و مردم جواب ندادند چون این خبر بعلی علیه السلام رسید ناراحت شد و فورا چند مشک آب بوسیله چند تن از بنی هاشم تحت سرپرستی فرزندش حسن بن علی علیهما السلام بسرای عثمان فرستاد و با اینکه محاصره کنندگان بآن گروه حمله کرده و ممانعت مینمودند مع الوصف آنان آبرا بعثمان رسانیده و او و خانوادهاش را سیراب نمودند. مسلمین گمان میکردند که در اثر شدت عمل آنها عثمان از مقام خلافت استعفا خواهد داد بدینجهت در فکر انتخاب خلیفه بودند ولی نه عثمان و نه بنی امیه حاضر بترک چنین مقامی نبودند . از طرفی چون محاصره کنندگان با خبر شدند که عثمان از شام و بصره نیروی کمکی طلبیده است لذا در صدد بر آمدند که بر شدت عمل خود افزوده و قبل از رسیدن کمک کار او را یکسره نمایند،بالاخره پس از گفتگوهای زیاد بسرای او ریختند و او را در سن 82 سالگی بضرب شمشیر و خنجر بقتل رسانیدند. قتل عثمان در سال 35 هجری اتفاق افتاد و بدین ترتیب دوران 25 ساله انحراف حق از مجرای اصلیش ظاهرا خاتمه یافت ولی نتایج وخیم آن برای همیشه دامنگیر اسلام و مسلمین گردید .
عبد الرحمن بن عوف با اینکه در موقع بیعت با عثمان شرط کرده بود که بسنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و روش شیخین رفتار کند ولی عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر و روش شیخین رفتار نمود. (مروج الذهب جلد 1 ص 435شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد .1)
عثمان بنی امیه را که در رأس آنها ابوسفیان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خرسند نمود و ابوسفیان در مجلسی که عثمان از بزرگان بنی امیه تشکیل داده بود اظهار نمود که این گوی خلافت را مانند توپ بازی بهمدیگر رد کنید تا دست دیگری نیفتد و این خلافت همان زمامداری و حکومت بشری است و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم . (الاصابة جلد 4 ص 88مروج الذهب جلد 1 ص .440)
عثمان دارائی بیت المال را میان خویشاوندان خود بمصرف رسانید و حکام و فرمانداران را بدون توجه بصلاحیت آنان از خاندان خویش تعیین و انتخاب نمود.مردم شهرستانها از دست حکام عثمان بستوه آمده و چندین بار شکایت آنها را باصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و حتی بخود عثمان نمودند ولی این شکایتها تأثیری در وضع حال و روش او نکرد و در ترک اعمال خود سرانه و خلاف شرع وی مؤثر واقع نشد لذا مسلمین در صدد جلوگیری از کارهای ناشایست او شدند و بعمال و حکام وی تمکین ننمودند.
اعمال خلاف عثمان و بذل و بخششهای وی بقوم و خویشانش که همه از مال مردم صورت میگرفت اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله را سخت خشمگین نمود لذا گرد هم جمع شده و بمشورت پرداختند و بالاخره تصمیم گرفتند که ابتداء تمام کارهای ناشایسته عثمان و فرماندارانش را بنویسند و او را از عواقب اینگونه کردارهای ناپسند باز دارند و اگر نامه مؤثر واقع نشد او را عزل نمایند.
چون نامه را نوشتند بدست عمار یاسر که از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و مورد توجه آنحضرت بود دادند تا نزد عثمان ببرد عمار نامه را برد و بدست عثمان داد،چون عثمان از مضمون نامه با خبر شد با بی اعتنائی نامه را بدور انداخت و غلامان خود را دستور داد که عمار را مضروب سازند غلامان عثمان عمار را مضروب کردند خود عثمان نیز چند لگد بر شکم او زد که عمار بیهوش افتاد و بعدا نیز بمرض فتق دچار گردید!
آوازه این عمل بزودی در شهرهای اسلام انعکاس یافت و آتش خشم مسلمین را نسبت بعثمان شعله ور نمود،در اینموقع ابوذر غفاری که بدستور عثمان از مدینه بشام تبعید شده بود علنا در مجالس مسلمین اعمال قبیح و ناشایست عثمان و طرفدارانش را بمردم گوشزد میکرد و آنها را از روش عثمان که بر خلاف رضای خدا و سنت پیغمبر (و حتی بر خلاف روش شیخین) بود آگاه مینمود.
و علت تبعید شدن ابوذر بشام این بود که عثمان اموال زیادی به بنی امیه میداد چنانکه بمروان بن حکم و زید بن ثابت زیاده از صد هزار دینار از بیت المال مسلمین بخشش نمود ابوذر وقتی این مطلب را شنید بآواز بلند این آیه را تلاوت نمود:و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهمبعذاب الیم.
چون عثمان از این ماجرا خبر یافت نسبت بابوذر بسیار خشمگین شد و در مجلسی که جمعی حضور داشتند از مردم پرسید آیا جائز است که والی از بیت المال مسلمین چیزی بعنوان قرض بدیگری پردازد؟کعب الاحبار گفت اشکالی ندارد!ابوذر رو بکعب الاحبار نمود و گفت:یا بن الیهودیتین أتعلمنا دیننا؟ (ای پسر مرد و زن یهودی دین ما را تو بما یاد میدهی؟) و با عصائی که در دست داشت چنان بر سر کعب الاحبار کوبید که سرش شکست بدینجهت عثمان او را از مدینه اخراج نموده و بشام فرستاد و چنانکه گفته شد در شام نیز از عثمان و معاویه بدگوئی میکرد تا معاویه مجبور شد که او را زندانی کند و در این مورد نامهای به عثمان نوشت که ابوذر مردم را علیه تو تحریک میکند عثمان در پاسخ معاویه دستور داد که او را سوار یک شتر بی جهاز کن و با زجر و شکنجه بسوی ما بفرست معاویه نیز چنین نمود و ابوذر را روانه مدینه کرد. (منتخب التواریخ ص .176)
چون ابوذر نزد عثمان آمد عثمان گفت شنیدهام که در شام بلوا میکنی و علیه من سخنها میگوئی ابوذر گفت هر چه گفتهام حق بوده است عثمان بر آشفت و گفت اصلا ترا باین کارها چکار؟ابوذر گفت من یکی از مسلمین هستم و بوظیفه خود از نظر امر بمعروف و نهی از منکر عمل میکنم .
چون عثمان در مقابل ابوذر یارای مجادله نداشت او را از خود راند و بربذه تبعید نمود و حتی بمروان دستور داد که مراقبت کند هیچکس از اهل مدینه هنگام خروج ابوذر او را مشایعت و تودیع نکند مردم نیز از ترس باز خواست او را مشایعت نکردند ولی علی علیه السلام و چند نفر از بنی هاشم او را در آغوش گرفته و تودیع نمودند ابوذر نیز پس از رسیدن بربذه و مدتی توقف در آنجا دار فانی را بدرود گفت.
بنا بنقل مورخین جماعتی از اهل مصر بمدینه آمده و بعثمان شوریدند عثمان احساس خطر کرد و از علی بن ابیطالب استمداد نموده و اظهار ندامت کرد علی بمصریین فرمودشما برای زنده نمودن حق قیام کردهاید و عثمان توبه کرده و میگوید من از رفتار گذشتهام دست بر میدارم و تا سه روز دیگر بخواستههای شما ترتیب اثر میدهم و فرمانداران ستمکار را عزل میکنم پس علی از جانب عثمان برای آنان قرار دادی نوشته و آنان مراجعت کردند،در بین راه غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و بطرف مصر میرود از وی بدگمان شده او را تفتیش نمودند و با او نامهای یافتند که عثمان بوالی مصر بدین مضمون نوشته بود:بنام خدا وقتی عبد الرحمن بن عدیس نزد تو آمد صد تازیانه باو بزن و سر و ریشش را بتراش و بزندان طویل المدة محکومش کن همچنین درباره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع این عمل را اجرا کن!
مصریها نامه را گرفته و با خشم بجانب عثمان برگشته و اظهار داشتند که تو بما خیانت کردی!
عثمان نامه را انکار نمود!گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده،گفتند مرکوبش شتر تو بود گفت شترم را دزدیدهاند،گفتند نامه بخط منشی تو میباشد،پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده است.گفتند پس بهر حال تو لیاقت خلافت نداری و باید استعفا دهی زیرا اگر این کار با اجازه تو انجام گرفته خیانت پیشه هستی و اگر این کارهای مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته در اینصورت بیعرضه بودن و عدم لیاقت تو ثابت میشود و بهر حال یا استعفا بده و یا الان عمال ستمکار را عزل کن عثمان پاسخ داد اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید من چکاره هستم؟آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند.( ) تاریخ طبری جلد 3 ص 402409 و تاریخ یعقوبی جلد 2 ص 150151(نقل از کتاب شیعه در اسلام) .)
از جمله فرمانداران عثمان ولید بن عقبه برادر مادری عثمان بود که از جانب وی بحکومت کوفه منصوب شده بود،ولید شخصی دائم الخمر بود و در یکی از روزها بحال مستی در مسجد مسلمین نماز صبح را بجای دو رکعت چهار رکعت خواند عبد الله بن مسعود از روی اعتراض و ریشخند گفت امیر سخاوتشان را نشاندادند و در نماز نیز بخشش کردند.
عدهای از رجال کوفه بمدینه آمده و بعثمان گفتند نماینده شما دائم الخمر است و ما او را در اثر زیاده روی در شرب خمر بحال استفراغ دیدهایم و عزل او را از عثمان خواستار شدند.
عثمان گفت شما تهمت میزنید و عوض رسیدگی بشکایت آنها دستور داد آنهائی را که بشراب خواری ولید شهادت داده بودند شلاق زدند و بمردم نیز چنین وانمود کرد که چون اینها بامیر خود تهمت زده بودند طبق موازین شرعی بآنها حد زده شد.
علی علیه السلام باین عمل عثمان اعتراض کرد و فرمود تو بجای فاسق شاهد را شلاق زدی و با دلائل کافی او را نسبت بعواقب کارهای ناشایست او آگاه نمود لذا عثمان از روی ناچاری ولید بن عقبه را عزل کرد و بجای او سعید بن عاص پسر عموی خود را گذاشت،و حکم بن عاص و پسرش مروان بن حکم را هم که در حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله بدستور آنحضرت از مدینه خارج و بطائف تبعید شده بودند حتی شیخین نیز از مراجعتشان بمدینه ممانعت مینمودند علاوه بر اینکه آنها را بمدینه آورد مروان را منصب وزارت هم بخشید و در نتیجه مورد اعتراض قاطبه مسلمین قرار گرفت.
پسر عمویش عبد الله بن عامر را بحکومت بصره و ایران گماشت و حکومت مصر را هم بعبد الله بن سعد (برادر رضاعی خود) سپرد و معاویة بن ابی سفیان را هم که از زمان خلافت عمر زمان حکومت شام را در دست گرفته بود با اختیار تام در پست خود باقی گذاشت برای خود نیز یک قصر مجللی بنا نمود.
نتیجه اینهمه اعمال خلاف و ناشایسته بر ضرر خود عثمان خاتمه یافت و بالاخره زمام اختیار از دست وی بیرون رفت زیرا بنی امیه را جری کرد و تسلط خود را نسبت بآنها از دست داد .مثلا معاویه باین فکر افتاد که از حکومت مرکزی اطاعت نکند و شام را یکسره ملک موروثی خود بداند بدینجهت هنگامیکه عثمان در نتیجه شورش مسلمین احساس خطر کرده و از معاویه استمداد نمود معاویه برای اینکه عثمان کشتهشود و او ادعای خلافت کند مخصوصا مسامحه و دفع الوقت نمود و باز برای اینکه ظاهرا از دستور خلیفه وقت سرپیچی نکرده باشد مردی بنام (یزید بن اسد) را با عدهای بسوی مدینه فرستاد ولی باو دستور داد که در ذی خشب (محلی است در هشت فرسخی مدینه) توقف کن و تا من شخصا دستور مجددی نداده باشم جلوتر مرو او هم در محل مزبور آنقدر بماند تا عثمان کشته شد و آنگاه معاویه او را با لشگریانش بسوی شام خواند.
باری وضع خلافت روز بروز بدتر میشد و هر چه از طرف صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله بعثمان نصیحت و اندرز داده میشد سودی بدست نمیآمد حتی علی علیه السلام نیز یکمرتبه از طرف مسلمین نزد عثمان رفت و او را از روی خیر خواهی پند داد و عاقبت وخیم این خود سری را بوی گوشزد نمود ولی عثمان برای شنیدن چنین سخنانی گوش شنوا نداشت و حتی روزی بمنبر رفت و مردم را در مقابل این اعتراضات و شکایات تهدید نمود و از احکام و فرمانداران خود دفاع کرد.
مردم مدینه چون وضع را چنین دیدند سخت بر او شوریدند و آشکارا در کوچهها از عثمان بد میگفتند و او را ناسزا و دشنام میدادند،آتش افروزان این شورش طلحه و زبیر و عایشه و حفصه بودند که بالاخره این شورش و قیام بمحاصره خانه عثمان منجر گردید.
چون عثمان دانست که مسلمین مدینه از وی دست بر نخواهند داشت بزرگان بنی امیه را جمع کرد و با آنها بمشورت پرداخت،مشاورین عثمان پیشنهاد کردند که باید از اطراف کمک بخواهی و برای اینکار دستور بده سپاهیان شام و بصره بمدینه بیایند و شورشیان را تار و مار کنند .
عثمان فورا معاویه و عبدالله بن عامر را که والی شام و بصره بودند از قضیه آگاه ساخت،عبد الله در بصره بمسجد رفت و مردم را بکمک عثمان دعوت نمود ولی کسی باو پاسخ مساعدی نداد،معاویه هم چنانکه اشاره گردید کار را بمسامحه گذرانید.
مسلمین بر شدت محاصره خانه عثمان ساعت به ساعت میافزودند بطوریکهارتباط او با خارج بکلی قطع شد و حتی بآب آشامیدنی هم دسترسی پیدا ننمود ناچار پشت بام آمد و از محاصره کنندگان پرسید آیا علی در میان شماست؟گفتند خیر او در اینکار دخالت ندارد آنگاه تقاضای آب نمود و مردم جواب ندادند چون این خبر بعلی علیه السلام رسید ناراحت شد و فورا چند مشک آب بوسیله چند تن از بنی هاشم تحت سرپرستی فرزندش حسن بن علی علیهما السلام بسرای عثمان فرستاد و با اینکه محاصره کنندگان بآن گروه حمله کرده و ممانعت مینمودند مع الوصف آنان آبرا بعثمان رسانیده و او و خانوادهاش را سیراب نمودند.
مسلمین گمان میکردند که در اثر شدت عمل آنها عثمان از مقام خلافت استعفا خواهد داد بدینجهت در فکر انتخاب خلیفه بودند ولی نه عثمان و نه بنی امیه حاضر بترک چنین مقامی نبودند .
از طرفی چون محاصره کنندگان با خبر شدند که عثمان از شام و بصره نیروی کمکی طلبیده است لذا در صدد بر آمدند که بر شدت عمل خود افزوده و قبل از رسیدن کمک کار او را یکسره نمایند،بالاخره پس از گفتگوهای زیاد بسرای او ریختند و او را در سن 82 سالگی بضرب شمشیر و خنجر بقتل رسانیدند.
قتل عثمان در سال 35 هجری اتفاق افتاد و بدین ترتیب دوران 25 ساله انحراف حق از مجرای اصلیش ظاهرا خاتمه یافت ولی نتایج وخیم آن برای همیشه دامنگیر اسلام و مسلمین گردید .
- [سایر] امام علی علیه السلام در نهج البلاغه در مورد عثمان و خلافتش چه بیانی دارند؟
- [سایر] چرا صحابه عثمان را کشتند. لطفاً علت قتل عثمان را توضیح دهید.
- [سایر] باسلام،درکتاب عقدالفرید ج4 آمده:هنگامی که بر عثمان شوریدند،امام علی (ع) )برای دفاع ازعثمان، فرزندانش را فرستاد که جلوی خانه عثمان نگهبان باشند،اما وقتی که عثمان کشته شد امام علی(ع) آمد و یک سیلی به یکی ویک مشت به نفردوم زد وفرمود مگرشما نگهبان نبودید،حال دوسؤال1:آیاعلی(ع)خلافت عثمان را قبول داشته که حاضرنشده که عثمان کشته شود؟2:چراعلی(ع)به خاطر عثمان که ازغاصبین خلافت بوده فرزندانش را کتک زده ؟
- [سایر] عثمان کجا دفن شد؟
- [سایر] چرا اهل سنت نسبت به شیخین بیشتر تعصب دارند تا به عثمان مگر عثمان از صحابه نبود؟
- [سایر] عثمان چگونه خلیفه شد ؟
- [سایر] معاویه در هلاکت عثمان چه نقشی داشت؟
- [سایر] قبر عثمان در کجای بقیع قرار دارد؟
- [سایر] عبدالرحمن عثمان ل عارف چگونه شیعه شد؟
- [سایر] ماجرای سوزاندن قرآنها توسط عثمان چیست؟
- [آیت الله مظاهری] آب لولههای حمّام یا عمارات که متّصل به آب عاصم است حکم آب عاصم را دارد.
- [آیت الله مظاهری] آب قلیلی که متّصل به آب عاصم است حکم آب عاصم را دارد مثلاً حوضچه یا طشتی که آب لوله به آن متّصل است حکم آب لوله را دارد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه ظرفی را زیر آب لوله کشی بگذارند، آبی که درون ظرف است حکم آب جاری را دارد، به شرط این که متصل به آب لوله کشی باشد.
- [آیت الله مظاهری] اگر آب مضاف نجس طوری با آب عاصم مخلوط شود که دیگر به آن، آب مضاف نگویند پاک میشود.
- [آیت الله مظاهری] آب قلیلی که نجس شود اگر متّصل به آب عاصم شود پاک میشود و مخلوط شدن هم لازم نیست.
- [آیت الله مظاهری] اگر در جایی عین نجاست باشد و آب عاصم به آن برسد تا وقتی که آب عاصم موجود باشد آبی که به چیز نجس رسیده پاک است. مثلاً اگر روی بام عین نجاست باشد تا وقتی باران به بام میبارد آبی که به چیز نجس رسیده و از ناودان میریزد پاک است.
- [آیت الله علوی گرگانی] مستحبّ است قبر را به اندازه انسان متوسّط یا تا گلوگاه گود کنند، ومیّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتیبهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند، و نیز مستحبّ است جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچهای روی قبر بگیرند و نیز مستحبّ است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و در موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میّت را در لحد گذاشتند، گرههای کفن را باز کنند وصورت میّت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت بر نگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدّت حرکتش دهند وسه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ اًّفْهَمْ یا فلانَ بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمّد واسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ افْهَم یا مُحَمَّدِ بنَ عَلی( پس از آن بگویند: )هَل اَنْتَ عَلی العَهْدِ الَذی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَِْ أنْ لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَانّ مُحَمّداً صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیِّدُ النَّبیِّینَ وَخاتَمُ المَرْسَلینَ وَانَّ عَلیّاً أمیرُ المُؤمنِینَ وَسَیّدُ الوَصِیینَ وَاًّمام افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلی العالَمینَ وَاَنّ الحَسَنَ وَالحُسَیْنَ وَعَلیَّ بْنَ الحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَمُوسی بْنَ جَعْفَر وَعَلیَّ بْنَ مُوسی وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلی وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالحَسَنَ بْنَ عَلیّ وَالقائِمَ الحُجََّْ المَهدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ أئِمَُّْ المُؤمِنینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلی الخَلْقِ أجْمَعینَ وَأئِمَتُکَ أئِمَُّْ هُدی بِکَ أبْرار یا فلانَ بْنُ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگوید و بعد بگوید: )اًّذا أتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسولَیْنِ مِن عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَن قِبْلَتِکَ وَعَنْ أئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِیجَوابِهِما اللّهُ رَبِّی وَمُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلهِ نَبیّی وَالاسْلامُ دِینی وَالقُرآنُ کِتابیوَالکَعْبَُْ قِبْلَتی وَأمیرُ المُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبی طالِب اًّمامی وَالحَسَنُ بْنُ عَلی المُجْتَبی اًّمامی وَالحُسَینُ بْنُ عَلی الشَهیدُ بِکَربَلأ اًّمامی وَعَلی زَیْنُ العابِدینَ اًّمامیوَمُحَمّد الباقِرُ اًّمامی وَجَعْفَر الصادِقُ اًّمامی وَمُوسی الکاظِمُ اًّمامی وَعَلیالرِضا اًّمامی وَمُحَمَّد الجَوادُ اًّمامی وَعَلی الهادِی اًّمامی وَالحَسَنُ العَسْکَرَیُّ اًّمامی وَالحُجَُّْ المُنْتَظَرُ اًّمامی هؤلأ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أجْمَعینَ أئِمَّتی وَسادَتیوَقادَتی وَشُفَعائی بِهِم أتَوَلّی وَمِنْ أعْدائِهِم أتَبَرَُ فِی الدُنیا وَالاَّخِرَْ ثُمَّ اعْلَم یا فلان بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید بعد بگوید: )اًّنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُ وَأنَّ مُحَمَّداً صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَسُولُ واَنَّ عَلیَ بْنَ أبی طالِب وَأوْلادَهُ المَعْصومینَ و الأئِمََّْ الاًّثْنَیْ عَشَر نِعْمَ الأئِمََّْ وَأنَ ما جأَ بِهِ مُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ حَقّ وَأنّ المَوْتَ حَقّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکیر فِی القَبْرِ حَقّ وَالبَعْثَ حَقّ وَالنُشُورَ حَقّ وَالصِراطَ حَقّ وَالمیزانَ حَقّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقّ وَانَّ الجَنََّْ حَقّ وَالنارَ حَقّ وَانَّ السّاعََْ آتیَْ لا رَیْبَ فیها وَأنَ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ پس بگوید أفَهِمْتَ یا فلان( و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: )ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ اًّلی صِراطً مُسْتَقیم عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیائِکَ فِیمُسْتَقَرً مِن رَّحْمَتِهِ( پس بگوید: )أللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْه وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اًّلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمّ عَفوکَ عَفوَک(.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذراعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه، زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است، در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و دردفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شد، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند، دست راست را بشانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد است و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی پس از آن بگویند: هَلْ أَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذی فَارَقْتَنَا عَلَیْهِ مِنْ شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النَّبِیّینَ وَخَاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَأنَّ عَلِیاً أمِیرُ المؤمِنِینَ وَسَیِّدُ الْوَصیّیِن وإمَامٌ افْتَرَضَ اللهُ طَاعَتَهُ عَلی الْعَالَمِینَ وَأَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلیَّ بْنَ موُسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسنَ بْنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدیَّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنینَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِین وَأَئِمَّتُکَ أَئِمَّةُ هُدی أَبْرارٌ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند و بعد بگویند: إذا اتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِ الله تَبَارَکَ وَتَعَالی وَسَئَلاَکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیّک وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتَابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ أَئِمَّتِکَ فَلاَ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فی جَوَابِهِمَا اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله نَبِیّی وَالإسْلاَمُ دینی وَالْقُرْآنُ کِتَابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتی وَأمیرُ الْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبیطَالِب إمَامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلی الْمُجْتَبی إمَامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلاء إِمَامی وَعَلِی زِیْنُ الْعَابِدینَ إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ إمَامی وَجَعْفَرٌ الصَّادِقُ إمَامی وَموُسَی الْکَاظِمُ إمَامی وَعَلِیٌّ الرِّضَا إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْجَوَادُ إمَامی وَعَلیٌّ الْهَادی إمَامی وَالْحَسَنُ الْعَسْکَری إمَامی وَالْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ إمَامی هَؤلاءِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ أئِمَّتی وَسَادَتی و قادَتی وَشُفَعَائی بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ أَعْدَائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمَ یَا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند بعد بگویند: إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَتَعَالی نِعْمَ الرَّبُّ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نِعْمَ الرَّسوُلُ وَأنَّ عَلِیَّ بْنَ ابیطَالِب وَاَوْلاَدَهُ الْمَعْصوُمینَ الأئَمَّةَ الإثْنَیْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ وَأنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله حَقٌ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وسُؤَالَ مُنْکَر وَنَکیر فی الْقَبْرِ حَقٌ والْبَعْثَ حَقٌ وَالنُّشوُرَ حَقٌ وَالصِّرَاطَ حَقٌ وَتَطَایُرَ الْکُتُبِ حَقٌ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَالنَّارَ حَقٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَرَیْبَ فیِهَا وَأنَّ اللهُ یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبوُرِ پس بگویند: أفَهِمْتَ یَا فُلان و به جای فلان اسم میت را بگویند پس از آن بگویند: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَهَدَاکَ اللهُ إلَی صِرَاط مُسْتَقِیم وَعَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیَائِکَ فی مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگویند: اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَأصْعِدْ بِروُحِهِ إلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهَاناً اَللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ
- [آیت الله مظاهری] خاک نجسی که به واسطه آب عاصم گِل شود و آب، آن را فرا گیرد پاک است امّا اگر فقط رطوبت به آن برسد پاک نمیشود.
- [آیت الله خوئی] کشی که به قصد بیرون آمدن منی بازی و شوخی کند، اگرچه منی از او بیرون نیاید، باید روزه را تمام کند و قضا هم بنماید.