عبدالرحمن عثمان ل عارف چگونه شیعه شد؟
این مطالب را به نقل از خود وی نقل می کنیم : سلام, بنده را کم وبیش می شناسید خصوصا ان برادرانی که سروکار با سایت ولی عصر دارند .من اگر نگویم تنها بلکه یکی از افرادی بودم که از مکتب اهل سنت دفاع می کردم وبر علیه شیعیان ادله تندی می اوردم وگاهی انان را رافضی می خوندم (برای اثبات گفته هایم به سایت ولی عصر -چرانام فرزندان علی نام سه خلیفه هست رجوع کنید)البته این دفای من طبیعی بود چون خودم وتمامی ابائ واجدادم سنی بودند.حدود دو هفته پیش به مذهب حقه اهلبیت پیوستم چرا؟؟ البته سالها در حال تحقیق بودم با دلیل برایم واقعیت شیعه ثابت شده بود اما تعصبم اجازه نمی داد.تا اینکه شب قبل از شهادت امام صادق ع خوابی دیدم .برای اولین بار است خوابم را تعریف می کنم حتی بعد از اقرارم به مذهب حقه اهلبیت خوابم را برای کسی نگفتم وننوشتم(رجوع کنید به سایت ولی عصر)اما در این سایت چون صحبت از خواب شد برخودم لازم دیدم که دراینجا خوابم را بیان کنم.ماجرا از این قرار بود که من مرده بودم من را بردند دریک عالم عجیبی در انجا وحشت زیاد بود از همه چیز می ترسیدم گاهی در گودالهای عمیقی زبانه های اتش را می دیدم که زبانه می کشند مثل اینکه می خواهند مرا ببلعند ومن فرار می کردم در همین گیر وداد بودم که از دور گنبد سبز رسول خدا را دیدم خوشحال شدم به طرف گنبد دویدم افرادی می خواستند من را برگردانند به جای قبلی اما دستشان به من نمی رسید ومن می دویدم.تا اینکه از یک دروازهای عبور کردم وبه حیاط خانه (بارگاه)رسول الله رسیدم امدم وارد شوم خادمان اجازه ندادند ناراحت وگریان شدم .ناگهان فرستادهای از درون امد وگفت :اینجا چه می خواهید گفتم می خواهم با رسول خدا دیدار کنم گفت نمشود گفتم چرا؟ما از همه شنیدهایم که رسول خدا مهربان است وهر کس می خواخواهد با ملاقات کند می تواند .گفت درست شنیده اید.ان در دنیا بود نه علم برزخ گفتم در عالم برزخ کسی را راه نمی دهد؟ گفت چرا مومنین را راه می دهد اما تورا نه. گفتم من مسلمانم مگر من مومن نیستم؟ گفت نه تو با دشمنان پیامبر واهلبیتش دوستی.توهنوز پیرو غاصبان خلافتی .گفتم انها الن کجا هستند ؟گفت:خودت برو وببین گفتم کجا گفت از همان مسیری که امده اید گفتم انجا خطرناک است من می ترسم انجا بروم گفت نترس.چون در دلت به حقیقت رسیده ای به تو فرصت داده می شود.تورا اسیبی تحدید نمی کند .نگاه به یکی از خدام کرد وگفت با او برو انان را نشانش بده .خادم جلوی من حرکت کرد ومن دنبال سرش ناگهان همان اقا مرا به اسم صدازد وگفت اگر به حقیقت قرار کردی واگر به مومنان پیوستی پیابر با تو دیدار می کند.نگران نباش راهت می دهد.من با این راهنم بسوی جایگاه بسیار ترسناکی رفتیم شعله های اتش به من حمله می کردند اما این مرد با دودستش واسطه می شد وبر می گشتند رسیدیم به یک گودال بسیار بزرگی که اتش بزرگ دران بود انسانهای زشت وعریان در میان شعله ها می لولیدند وفریاد می زدند بالا می امدند ودر گدازهها فرو می رفتند.همراهم از من پرسید می دانید اینها چه کسانی هستند؟ گفتم نه.گفت ان یکی قابیل است که برادرش حابیل راکشت.ان دیگری زن نوح است که اورا نپذیرفت.ان دیگری نمرود است که در مقابل ابراهیم ایستاد.ان دیگری فرعون است که به موسی ایمان نیاورد ان دیگری سامری است که ولایت هارون را نپذیرفت و... وبعد رو به من کرد وگفت می دانید انها کییایند؟گفتم خیر گفت از خودشان بپرس من گفتم شما جمعیت چه کسانی هستید؟؟؟همه با هم گفتند ما خائنان به رسول خدا وپیمان شکنان بیعت غدیر خم غاصبان حقوق اهلبیت.به تک تک بالا می امدن وخودرا معرفی می کردند در حالی که از دهانها وگوشها وچشمهایشان اتش بیرون می زد.اولی گفت من ابوبکرم اولین ظالم به حق اهلبیت.ورفت پایین دومی گفت من عمربن خطابم دومین ظالم به اهلبیت.ورفت پایین سومی گفت من سومین ظالم به اهلبیتم عثمان ابن عفان.چهارمی گفت من مادر تمام فتنه ها هستم دشمن اهلبیت وظالم به حقوق انها من معاویه ابن ابوسفیان .پنجمین گفت من شکننده ارکان اسمان وقلب پیامبرم کشنده حسین ابن علی سرور بهشتیان من پنجمین ظالم برحق پیامبرخدا وائمه هدایزید ابن معاویه هستم. در بین اینها تعداد زیاد دیگری می سوختند ولی چیزی نمی گفتند .گفتم اینها کیایند؟راهنمایم گفت اینها گمراه کنندگان مردم به طرف این نا کسان.گفتم می شود انها را معرفی کنید گفت همه انها را خیر اما تعدادی را بله.ان یکی عمر عاص ملعون است .ان یکی ابو موسی اشعری است .ان ابو هریره است .ان مالک وان ابوحنیفه وان شافعی وان احمد ابن حنبل است.گفتم چرا شافعی ارامتر است وشعلها کمتر به او اسیب می رسانند گفت چون یک شعر زیبایی در مورد علی (ع)سروده کمی با او مدارا می شود.ان یکی ان یکی مسلم وان دیگری بخاریست.اینها فضائل اهلبت را پوشاندند ودروغ بسیار گفتند.انابن تیمیه است یهودیست دروغ می گفت من مسلملنم وان هم محمد ابن عبدالوهاب است او هم دروغ می گفت من مسلمانم این هم صدام است که خون هزاران شیعه ناب پیرو رسول خدا را بر زمین ریخته است.رو به من کرد وگفت هنوز حیا نمی کنی؟ هنوز حجت برت تمام نشده است؟گفتم حجت چیست گفت حجت پیامبر خدا و12 امام شیعیانند.بعد سه با فرمد در قران امده است اثنی عشر نقیبا.من را تنها گذاشت ونا پدید شد من از ترس تنهایی فریاد زدم واز خواب بیدار شدم.بلا فاصله توبه کردم حمام رفتم غسل توبه کردم وبه مذهب حقه اهلبیت ایمان اوردم.از اینکه وقتتان را گرفتم عذر می خواهم خداوند انشا الله همه را هدایت کند .والسلام به نقل از سایت ولی عصر
عنوان سوال:

عبدالرحمن عثمان ل عارف چگونه شیعه شد؟


پاسخ:

این مطالب را به نقل از خود وی نقل می کنیم :
سلام, بنده را کم وبیش می شناسید خصوصا ان برادرانی که سروکار با سایت ولی عصر دارند .من اگر نگویم تنها بلکه یکی از افرادی بودم که از مکتب اهل سنت دفاع می کردم وبر علیه شیعیان ادله تندی می اوردم وگاهی انان را رافضی می خوندم (برای اثبات گفته هایم به سایت ولی عصر -چرانام فرزندان علی نام سه خلیفه هست رجوع کنید)البته این دفای من طبیعی بود چون خودم وتمامی ابائ واجدادم سنی بودند.حدود دو هفته پیش به مذهب حقه اهلبیت پیوستم چرا؟؟ البته سالها در حال تحقیق بودم با دلیل برایم واقعیت شیعه ثابت شده بود اما تعصبم اجازه نمی داد.تا اینکه شب قبل از شهادت امام صادق ع خوابی دیدم .برای اولین بار است خوابم را تعریف می کنم حتی بعد از اقرارم به مذهب حقه اهلبیت خوابم را برای کسی نگفتم وننوشتم(رجوع کنید به سایت ولی عصر)اما در این سایت چون صحبت از خواب شد برخودم لازم دیدم که دراینجا خوابم را بیان کنم.ماجرا از این قرار بود که من مرده بودم من را بردند دریک عالم عجیبی در انجا وحشت زیاد بود از همه چیز می ترسیدم گاهی در گودالهای عمیقی زبانه های اتش را می دیدم که زبانه می کشند مثل اینکه می خواهند مرا ببلعند ومن فرار می کردم در همین گیر وداد بودم که از دور گنبد سبز رسول خدا را دیدم خوشحال شدم به طرف گنبد دویدم افرادی می خواستند من را برگردانند به جای قبلی اما دستشان به من نمی رسید ومن می دویدم.تا اینکه از یک دروازهای عبور کردم وبه حیاط خانه (بارگاه)رسول الله رسیدم امدم وارد شوم خادمان اجازه ندادند ناراحت وگریان شدم .ناگهان فرستادهای از درون امد وگفت :اینجا چه می خواهید گفتم می خواهم با رسول خدا دیدار کنم گفت نمشود گفتم چرا؟ما از همه شنیدهایم که رسول خدا مهربان است وهر کس می خواخواهد با ملاقات کند می تواند .گفت درست شنیده اید.ان در دنیا بود نه علم برزخ گفتم در عالم برزخ کسی را راه نمی دهد؟ گفت چرا مومنین را راه می دهد اما تورا نه. گفتم من مسلمانم مگر من مومن نیستم؟ گفت نه تو با دشمنان پیامبر واهلبیتش دوستی.توهنوز پیرو غاصبان خلافتی .گفتم انها الن کجا هستند ؟گفت:خودت برو وببین گفتم کجا گفت از همان مسیری که امده اید گفتم انجا خطرناک است من می ترسم انجا بروم گفت نترس.چون در دلت به حقیقت رسیده ای به تو فرصت داده می شود.تورا اسیبی تحدید نمی کند .نگاه به یکی از خدام کرد وگفت با او برو انان را نشانش بده .خادم جلوی من حرکت کرد ومن دنبال سرش ناگهان همان اقا مرا به اسم صدازد وگفت اگر به حقیقت قرار کردی واگر به مومنان پیوستی پیابر با تو دیدار می کند.نگران نباش راهت می دهد.من با این راهنم بسوی جایگاه بسیار ترسناکی رفتیم شعله های اتش به من حمله می کردند اما این مرد با دودستش واسطه می شد وبر می گشتند رسیدیم به یک گودال بسیار بزرگی که اتش بزرگ دران بود انسانهای زشت وعریان در میان شعله ها می لولیدند وفریاد می زدند بالا می امدند ودر گدازهها فرو می رفتند.همراهم از من پرسید می دانید اینها چه کسانی هستند؟ گفتم نه.گفت ان یکی قابیل است که برادرش حابیل راکشت.ان دیگری زن نوح است که اورا نپذیرفت.ان دیگری نمرود است که در مقابل ابراهیم ایستاد.ان دیگری فرعون است که به موسی ایمان نیاورد ان دیگری سامری است که ولایت هارون را نپذیرفت و... وبعد رو به من کرد وگفت می دانید انها کییایند؟گفتم خیر گفت از خودشان بپرس من گفتم شما جمعیت چه کسانی هستید؟؟؟همه با هم گفتند ما خائنان به رسول خدا وپیمان شکنان بیعت غدیر خم غاصبان حقوق اهلبیت.به تک تک بالا می امدن وخودرا معرفی می کردند در حالی که از دهانها وگوشها وچشمهایشان اتش بیرون می زد.اولی گفت من ابوبکرم اولین ظالم به حق اهلبیت.ورفت پایین دومی گفت من عمربن خطابم دومین ظالم به اهلبیت.ورفت پایین سومی گفت من سومین ظالم به اهلبیتم عثمان ابن عفان.چهارمی گفت من مادر تمام فتنه ها هستم دشمن اهلبیت وظالم به حقوق انها من معاویه ابن ابوسفیان .پنجمین گفت من شکننده ارکان اسمان وقلب پیامبرم کشنده حسین ابن علی سرور بهشتیان من پنجمین ظالم برحق پیامبرخدا وائمه هدایزید ابن معاویه هستم. در بین اینها تعداد زیاد دیگری می سوختند ولی چیزی نمی گفتند .گفتم اینها کیایند؟راهنمایم گفت اینها گمراه کنندگان مردم به طرف این نا کسان.گفتم می شود انها را معرفی کنید گفت همه انها را خیر اما تعدادی را بله.ان یکی عمر عاص ملعون است .ان یکی ابو موسی اشعری است .ان ابو هریره است .ان مالک وان ابوحنیفه وان شافعی وان احمد ابن حنبل است.گفتم چرا شافعی ارامتر است وشعلها کمتر به او اسیب می رسانند گفت چون یک شعر زیبایی در مورد علی (ع)سروده کمی با او مدارا می شود.ان یکی ان یکی مسلم وان دیگری بخاریست.اینها فضائل اهلبت را پوشاندند ودروغ بسیار گفتند.انابن تیمیه است یهودیست دروغ می گفت من مسلملنم وان هم محمد ابن عبدالوهاب است او هم دروغ می گفت من مسلمانم این هم صدام است که خون هزاران شیعه ناب پیرو رسول خدا را بر زمین ریخته است.رو به من کرد وگفت هنوز حیا نمی کنی؟ هنوز حجت برت تمام نشده است؟گفتم حجت چیست گفت حجت پیامبر خدا و12 امام شیعیانند.بعد سه با فرمد در قران امده است اثنی عشر نقیبا.من را تنها گذاشت ونا پدید شد من از ترس تنهایی فریاد زدم واز خواب بیدار شدم.بلا فاصله توبه کردم حمام رفتم غسل توبه کردم وبه مذهب حقه اهلبیت ایمان اوردم.از اینکه وقتتان را گرفتم عذر می خواهم خداوند انشا الله همه را هدایت کند .والسلام
به نقل از سایت ولی عصر





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین