سلام/ نا امید نباشید و به هیچ وجه از دشمن نترسید. این تبلیغات واهی است و واقعیت امروز جهان اسلام خواهی است و الاسلام یعلو و لا یعلی علیه . در این رابطه مقاله منتشر نشده ای از یادداشت های موضوعی آیت الله شهید مطهری را بخوانید: « اسلام و نیازهای جهان امروز اصلی است در جهان آفرینش و در اجتماع انسانی به نام اصل احتیاج. آنچه در جهان و در اجتماع به وجود می آید ناشی از احتیاج است و آنچه باقی می ماند نیز از احتیاج است. هر چیزی که مورد نیاز باشد به وجود می آید و باقی می ماند و هر چیزی که مورد نیاز نباشد به وجود نمی آید و باقی نمی ماند.این اصل را به دو شکل می توان تفسیر کرد. یکی اینکه احتیاج و مورد نیاز بودن در اصل پیدایش اشیا موثر است که اگر چیزی مورد نیاز نباشد به وجود نمی آید و قهرا در بقا نیز مادامی باقی است که مورد نیاز است و همین که از مورد نیاز بودن افتاد محو و نابود می شود. به عبارت دیگر که در حرکت طبعی و قسری گفته ایم حرکات طبعی قابلیت بقا و دوام دارد برخلاف حرکت قسری. چیزی که هست امور مورد نیاز به فرض از بین رفتن، دو مرتبه به وجود می آیند. البته نه به این معنی که هر چیزی هم که محو و نابود می شود به دلیل این است که مورد نیاز نیست، زیرا گاهی چیزی به علل قسری نابود می شود. معنی دیگر اینکه اشیاء ممکن است اصل پیدایش شان بنا بر اصل احتیاج به آنها نباشد، بلکه فقط قابلیت آنها و امکان ذاتی و استعدادی آنها برای پیدایش کافی است که به وجود بیایند ولی برای بقای آنها مورد نیاز بودن آنها شرط بقای آنها است. به عبارت دیگر ملایمت و سازگاری آنها با اشیای دیگر بلکه بالاتر از سازگاری، مورد نیاز بودن آنها و رافع بودن آنها یکی از احتیاجات مجموعه هستی را که به صورت یک واحد است شرط ادامه یافتن وجود آنها است. در جهان هستی، یک شیء بدون اینکه وجودش در حفظ و بقای یک مجموعه مفید و موثر باشد و به عبارت دیگر مورد نیاز باشد قابل بقا و دوام نیست.به طور کلی در قرآن کریم حق و حقیقت در نهایت امر پیروز، و باطل، پوچ و از بین رفتنی معرفی می شود. این مطلب گاهی به همین صورت پیروزی خود حق بر باطل بیان شده است، مثل: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا یا: بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق یا: فٲما الزبد فیذهب جفاء و ٲما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض... و گاهی به صورت پیروزی طرفداران حق بیان می شود، مثل اینکه می فرماید: و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین. انهم لهم المنصورون. و ان جندنا لهم الغالبون. این اصل، نوعی خوشبینی به نظام هستی می دهد. مولوی می گوید: هر چه رویید از پی محتاج رست تا بیابد طالبی چیزی که جست حق تعالی کاین سماوات آفرید از برای رفع حاجات آفرید هر که جویا شد بیابد عاقبت مایه اش درد است و اصل مرحمت هر کجا دردی دوا آنجا رود هر کجا فقری نوا آنجا رود هر کجا مشکل جواب آنجا رود هر کجا پستی است آب آنجا رود آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست تا نزاید طفلک نازک گلو کی روان گردد ز پستان شیر او ما درباره این حدیث: « الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» گفتیم که سه معنی می توان برای آن ذکر کرد. یکی آنچه فقها گفته اند که انشاء دانسته، از آن استفاده حکم تکلیفی و وضعی کرده اند. دیگر اینکه اخبار است. اخبار از چه آیا اخبار از یک واقعیت در مرحله عقل و استدلال و حجت، یعنی اینکه حجت و استدلال و منطق اسلام همواره پیروز است، هر چند در عمل و واقعیت مغلوب باشد یا اینکه در جنگ تنازع بقا که میان عوامل مختلف اجتماعی هست، در نهایت پیروز است و پشتیبان پیروزی او و بقای او و ادامه او اصل نیاز و رفع احتیاجات و هماهنگی با احتیاجات است که: هو الذی ٲرسل رسول بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون. به عبارت دیگر در تصادم ها و تضادهای اجتماعی ناجح و موفق است ما جانب احتمال دوم را ترجیح دادیم.اسلام شخصیت خود را در پاسخگویی به نیازها و در حل مشکلات جهان دیروز و امروز ثابت کرده است. امروز همه سخن در این است که چه عقیده و مرامی و چه آیین و مسلکی جوابگوی حل مشکلات امروز بشر است و این که چه نیازهایی هست البته باز سخن در این نیست که چه میل ها و رغبت ها و عطش های کاذب که غالبا به صورت تمایل به عصیان و سنت شکنی و قطع رابطه با گذشته است و یک دنیا تحیر و سرگردانی نتیجه می دهد، ظاهر می شود. اسلام نیامده است تا عطش های کاذب به اصطلاح نسل امروز را فرو نشاند، بلکه خود اینها انواعی بیماری است که باز اسلام است که به این بیماری ها شفا می بخشد.احتیاجات گاهی به این صورت است که جهان و اجتماع بیمار است و غده های چرکینی آن را رنج می دهد و نیاز دارد به یک نشتر که غده ها را پاره کند و آرامشی نسبی به بیمار ببخشد، آنچنان که کمونیسم کرد، و گاهی علاوه بر آن نیازمند این است که پس از نشتر، بخیه و پانسمان کند و صحت و سلامت کامل به آن ببخشد، اسلام در گذشته، هم نشتر به جامعه گرفتار غده های چرکین زد و هم این که اصلاح و پانسمان کرد. قانون تنازع بقا همان طوری که در میان جانداران هست در میان مرام ها و مسلک ها و آیین ها نیز هست، و همان طوری که در آنجا اصل بقای اصلح حکمفرما است و آن که بیشتر و بهتر رافع نیازها است باقی می ماند، در اینجا نیز چنین است.اصل بقای مفید و عدم بقای غیرمفید یک مطلب است که بهترین مثالش در اعضای جانداران در زیست شناسی است و بقای متاع های مفید در اقتصاد است، از قبیل جواهر و سنگ ها و فلزهای قیمتی. و اما اصل بقای اصلح در زمینه تنازع بقا است. آیه «فٲما الزبد فیذهب جفاء و ٲما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض» ناظر به اصل بقای مفید و نافع است و آیه «ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون» ناظر به بقای اصلح است، همچنین آیه «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین.» یکی از مشکلات این است که یک چیزی هم دین باشد و دین، با ثبات و یکنواختی و توجه به گذشته توٲم است در عین حال با نیازهای دنیای نو منطبق باشد. این خصوصیت مختص اسلام است. این خود یکی از جهاتی است که نیاز جهان امروز را به اسلام روشن می کند. جهان امروز اولا به خود دین احساس نیاز می کند. ثانیا به دینی احساس نیاز می کند که با نیازهای دیگر هماهنگی داشته باشد، با سایر خواسته های طبیعی و غریزی هماهنگی داشته باشد و با نیازهای نویی که در دنیای نو پیدا می شود هماهنگی داشته باشد، رابطه انسان را با عقل و علم محکمتر کند، با تمدن نیز.در دنیای گذشته دین را بیشتر با تعصب می پذیرفتند نه از روی تعقل و احساس نیاز، ولی امروز روی احساس نیاز می پذیرند.مسئله ای که به نام تفکیک دین از سیاست عنوان می شود، عنوان محترمانه ای است، ناسزای مودبانه ای است به اسلام که جوابگوی نیازهای جهان امروز نیست و اول بار این را ترک ها با الهام از فرنگی ها عنوان کردند. اسلام بینش های نو را می پذیرد و هدایت می کند. یکی از مقدمات و علل و زمینه های امیدبخش برای اسلام، شکست ادعاهای نویی است که به نام تازه ترین آفریده های اندیشه های انسان عرضه می شود، به طور کلی شکست چیزهایی که به صورت فلسفه، افکار نو، کمونیسم، سوسیالیسم و غیره مطرح شده و دو مرتبه چشم ها را متوجه دین کرده است.توام بودن دین و دنیا، جسم و روح، ماده و معنی، فرد و اجتماع در اسلام واضح تر از این است که قابل تاویل و توجیه باشد. انکار اسلام، برای اسلام از این ناسزاهای مودبانه به نام تفکیک دین از سیاست قابل تحمل تر است. »
با سلام چند وقت است در اینترنت وبلاگ ها و سایت هایی به... ... لطفا به آن سر زده و لیست از اسلام برگشته ها را ملاحضه کنید ... پس اگر می شود مقداری از بحث های خود را در رابطه با شبه های اسلام قرار دهید تا کمتر از این اتفقات بیفتد چون ما وبلاگ نویسان مسلمان به تنهایی قادر نیستیم به تبلیغات گسترده ی ضد اسلام پاسخ دهیم
سلام/ نا امید نباشید و به هیچ وجه از دشمن نترسید.
این تبلیغات واهی است و واقعیت امروز جهان اسلام خواهی است و الاسلام یعلو و لا یعلی علیه .
در این رابطه مقاله منتشر نشده ای از یادداشت های موضوعی آیت الله شهید مطهری را بخوانید:
« اسلام و نیازهای جهان امروز
اصلی است در جهان آفرینش و در اجتماع انسانی به نام اصل احتیاج. آنچه در جهان و در اجتماع به وجود می آید ناشی از احتیاج است و آنچه باقی می ماند نیز از احتیاج است. هر چیزی که مورد نیاز باشد به وجود می آید و باقی می ماند و هر چیزی که مورد نیاز نباشد به وجود نمی آید و باقی نمی ماند.این اصل را به دو شکل می توان تفسیر کرد. یکی اینکه احتیاج و مورد نیاز بودن در اصل پیدایش اشیا موثر است که اگر چیزی مورد نیاز نباشد به وجود نمی آید و قهرا در بقا نیز مادامی باقی است که مورد نیاز است و همین که از مورد نیاز بودن افتاد محو و نابود می شود. به عبارت دیگر که در حرکت طبعی و قسری گفته ایم حرکات طبعی قابلیت بقا و دوام دارد برخلاف حرکت قسری. چیزی که هست امور مورد نیاز به فرض از بین رفتن، دو مرتبه به وجود می آیند. البته نه به این معنی که هر چیزی هم که محو و نابود می شود به دلیل این است که مورد نیاز نیست، زیرا گاهی چیزی به علل قسری نابود می شود. معنی دیگر اینکه اشیاء ممکن است اصل پیدایش شان بنا بر اصل احتیاج به آنها نباشد، بلکه فقط قابلیت آنها و امکان ذاتی و استعدادی آنها برای پیدایش کافی است که به وجود بیایند ولی برای بقای آنها مورد نیاز بودن آنها شرط بقای آنها است. به عبارت دیگر ملایمت و سازگاری آنها با اشیای دیگر بلکه بالاتر از سازگاری، مورد نیاز بودن آنها و رافع بودن آنها یکی از احتیاجات مجموعه هستی را که به صورت یک واحد است شرط ادامه یافتن وجود آنها است. در جهان هستی، یک شیء بدون اینکه وجودش در حفظ و بقای یک مجموعه مفید و موثر باشد و به عبارت دیگر مورد نیاز باشد قابل بقا و دوام نیست.به طور کلی در قرآن کریم حق و حقیقت در نهایت امر پیروز، و باطل، پوچ و از بین رفتنی معرفی می شود. این مطلب گاهی به همین صورت پیروزی خود حق بر باطل بیان شده است، مثل: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا یا: بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق یا: فٲما الزبد فیذهب جفاء و ٲما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض... و گاهی به صورت پیروزی طرفداران حق بیان می شود، مثل اینکه می فرماید: و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین. انهم لهم المنصورون. و ان جندنا لهم الغالبون.
این اصل، نوعی خوشبینی به نظام هستی می دهد.
مولوی می گوید:
هر چه رویید از پی محتاج رست
تا بیابد طالبی چیزی که جست
حق تعالی کاین سماوات آفرید
از برای رفع حاجات آفرید
هر که جویا شد بیابد عاقبت
مایه اش درد است و اصل مرحمت
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا نزاید طفلک نازک گلو
کی روان گردد ز پستان شیر او
ما درباره این حدیث: « الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» گفتیم که سه معنی می توان برای آن ذکر کرد.
یکی آنچه فقها گفته اند که انشاء دانسته، از آن استفاده حکم تکلیفی و وضعی کرده اند. دیگر اینکه اخبار است. اخبار از چه آیا اخبار از یک واقعیت در مرحله عقل و استدلال و حجت، یعنی اینکه حجت و استدلال و منطق اسلام همواره پیروز است، هر چند در عمل و واقعیت مغلوب باشد یا اینکه در جنگ تنازع بقا که میان عوامل مختلف اجتماعی هست، در نهایت پیروز است و پشتیبان پیروزی او و بقای او و ادامه او اصل نیاز و رفع احتیاجات و هماهنگی با احتیاجات است که: هو الذی ٲرسل رسول بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون. به عبارت دیگر در تصادم ها و تضادهای اجتماعی ناجح و موفق است ما جانب احتمال دوم را ترجیح دادیم.اسلام شخصیت خود را در پاسخگویی به نیازها و در حل مشکلات جهان دیروز و امروز ثابت کرده است. امروز همه سخن در این است که چه عقیده و مرامی و چه آیین و مسلکی جوابگوی حل مشکلات امروز بشر است و این که چه نیازهایی هست البته باز سخن در این نیست که چه میل ها و رغبت ها و عطش های کاذب که غالبا به صورت تمایل به عصیان و سنت شکنی و قطع رابطه با گذشته است و یک دنیا تحیر و سرگردانی نتیجه می دهد، ظاهر می شود. اسلام نیامده است تا عطش های کاذب به اصطلاح نسل امروز را فرو نشاند، بلکه خود اینها انواعی بیماری است که باز اسلام است که به این بیماری ها شفا می بخشد.احتیاجات گاهی به این صورت است که جهان و اجتماع بیمار است و غده های چرکینی آن را رنج می دهد و نیاز دارد به یک نشتر که غده ها را پاره کند و آرامشی نسبی به بیمار ببخشد، آنچنان که کمونیسم کرد، و گاهی علاوه بر آن نیازمند این است که پس از نشتر، بخیه و پانسمان کند و صحت و سلامت کامل به آن ببخشد، اسلام در گذشته، هم نشتر به جامعه گرفتار غده های چرکین زد و هم این که اصلاح و پانسمان کرد. قانون تنازع بقا همان طوری که در میان جانداران هست در میان مرام ها و مسلک ها و آیین ها نیز هست، و همان طوری که در آنجا اصل بقای اصلح حکمفرما است و آن که بیشتر و بهتر رافع نیازها است باقی می ماند، در اینجا نیز چنین است.اصل بقای مفید و عدم بقای غیرمفید یک مطلب است که بهترین مثالش در اعضای جانداران در زیست شناسی است و بقای متاع های مفید در اقتصاد است، از قبیل جواهر و سنگ ها و فلزهای قیمتی. و اما اصل بقای اصلح در زمینه تنازع بقا است. آیه «فٲما الزبد فیذهب جفاء و ٲما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض» ناظر به اصل بقای مفید و نافع است و آیه «ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون» ناظر به بقای اصلح است، همچنین آیه «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین.» یکی از مشکلات این است که یک چیزی هم دین باشد و دین، با ثبات و یکنواختی و توجه به گذشته توٲم است در عین حال با نیازهای دنیای نو منطبق باشد. این خصوصیت مختص اسلام است. این خود یکی از جهاتی است که نیاز جهان امروز را به اسلام روشن می کند. جهان امروز اولا به خود دین احساس نیاز می کند. ثانیا به دینی احساس نیاز می کند که با نیازهای دیگر هماهنگی داشته باشد، با سایر خواسته های طبیعی و غریزی هماهنگی داشته باشد و با نیازهای نویی که در دنیای نو پیدا می شود هماهنگی داشته باشد، رابطه انسان را با عقل و علم محکمتر کند، با تمدن نیز.در دنیای گذشته دین را بیشتر با تعصب می پذیرفتند نه از روی تعقل و احساس نیاز، ولی امروز روی احساس نیاز می پذیرند.مسئله ای که به نام تفکیک دین از سیاست عنوان می شود، عنوان محترمانه ای است، ناسزای مودبانه ای است به اسلام که جوابگوی نیازهای جهان امروز نیست و اول بار این را ترک ها با الهام از فرنگی ها عنوان کردند. اسلام بینش های نو را می پذیرد و هدایت می کند. یکی از مقدمات و علل و زمینه های امیدبخش برای اسلام، شکست ادعاهای نویی است که به نام تازه ترین آفریده های اندیشه های انسان عرضه می شود، به طور کلی شکست چیزهایی که به صورت فلسفه، افکار نو، کمونیسم، سوسیالیسم و غیره مطرح شده و دو مرتبه چشم ها را متوجه دین کرده است.توام بودن دین و دنیا، جسم و روح، ماده و معنی، فرد و اجتماع در اسلام واضح تر از این است که قابل تاویل و توجیه باشد.
انکار اسلام، برای اسلام از این ناسزاهای مودبانه به نام تفکیک دین از سیاست قابل تحمل تر است. »
- [سایر] با سلام خدمت شما.من یه دختر 23 ساله هستم.برنامتون رو میبینم.من آدم معتقدی هستم.راستش من با هدف آشنایی دین اسلام به خارجی ها وارد چت شدم.منظورم اینه که اصلا دوست نداشتم با ایرانی ها چت کنم و حتی هنوزم یه بارهم تو روم ایرانی نرفتم.اما با یه جوان آشنا شدم که تو روم خارجی بود.من مادرم سکته کرده بودن . من شدیدا احساس بدی داشتم.بعد از صحبت فهمیدم که این اقا هم مادرشون مریضن و رابطه ما بیشتر شد.ما 2 روز در هفته فقط اونم 2 ساعت باهم حرف میزدیم.تو این حرفا هیچ موقع حرف خلاف شرع زده نشد .رابطه ما کلا بر اساس صداقت بود.شاید بگین چه جوری اینو فهمیدم اما باور کنین آدم درسته که نمیتونه اینجوری طرفشو بشناسه اما به یه شناخت سطحی دست مییابد.الان حدود 11 ماه هست که ما با هم چت میکنیم.اون روز که گفتین روابط اینجوری مخربه من سعی کردم که دیگه به اینکارم آدامه ندم.و یه شب به این آقا تمام حرفای شما رو هم گفتم .بهش گفتم ما دیگه با هم چت نمیکنیم طبق قرار قبلی و اینکه هرگز همو نمیبینیم و از این به بعد دیگه دوست نیستیم .میشیم خواهر برادر.به نظر شما این بده؟اون بنده خدا هم قبول کرد .آیا این رابطه بازم مخربه؟اگه ما به این نتیجه رسیدیم که میتونیم یه روز همو ببینیم این بده؟با توجه به اینکه این آقا سربازی رفته سر کارم هست.سنشم از من 5 سال بیشتره.یعنی 28 سال.من چه جوری میتونم این عادتو از خودم دور کنم؟ با تشکر از شما.
- [سایر] سلام خسته نباشید.من بعد از جدایی از دوست پسرم از نطر روحی خیلی به هم ریخته ام.ما قرار بود ازدواج کنیم.همه آینده مونو داشتیم باهم میساختیم.با شناخت بیشتر فهمیدم مناسب هم نیستیم و ازش جداشدیم. خیلی اذیتم کرد و آبرومو برد.خوانواده شو و خودش خیلی اذیتم کردن چه اون موقع که بودم، چه موقعی که ازش جدا شدم.بعد از اون هر کی هم تو زندگیم پا گذاشت سر دو هفته ازم حال و سکس میخاست. حتی قبل از اینکه بخاد رابطه مون جدی بشه یا اونو بپذیرم.از وقتی دخترخاله ام که هم سن من هست در شرف ازدواجه نمیدونم چرا حالم به هم ریخته، مدام گریه میکنمو گذشته به یادم میاد.من آدم بد شانسیم.از بخت و دنیاو زندگیم خسته ام.تو خونه هم هیچ وقت خوشبخت نبودم.چون هیچ ارزش و احترامی ندارم.گاهی وقتا دلم میخاد خودمو بکشم.از اینکه خونواده ام منت بقیه رو سرم میذارن خسته شدم.از اینکه هر چی آشغاله سراغم میاد خسته شدم.دلم میخاد یکی منو به خاطر خودم دوستم داشته باشه.این توقع زیادیه.دلم یخاد به طرز فکرم ارزش قایل بشن.چرا این زندگی و دردها تموم نمیشه؟دلم میخاد به یکی تکیه کنم.از این همه تنهایی و تنهایی غم ها رو تحمل کردن، خسته شدم.
- [سایر] سلام آقا شهاب! میخواستم صادقانه و خالصانه یه حسی رو باهاتون شریک شم... قبلا تو یه مجلس وعظ شنیده بودم که فرستادن خیرات و خوندن فاتحه برای اموات و درگذشتگان، در سبکبالی و آرامش روحی اونها خیلی موثره و مثالی زده شد که همانند شخصی که برای مدت طولانی توی یک حمام پر از بخار باشه ، به محض اینکه در رو باز کنه و بیرون بیاد، یه نفس راحت همراه با طراوت میکشه و میگه آخی ی ی ی.... همینطور هم فرستادن خیرات و فاتحه برای اونها موجب خوشنودی و تعالیشون میشه... بگذریم برم سر اصل مطلب... چند وقت پیش توی پیغامها رو که جستجو میکردم فهمیدم که برادر نازنینتون آقا محسن رحلت کرده اند و خیلی دوست داشتم که عکسشون رو ببینم ... خیلی توی اینترنت جستجو کردم تا رسیدم به وبلاگ \"آدم خوب\" که اتفاقا عکس آقا محسن هم اونجا حذف شده بود(نمیدونم چرا؟).. خلاصه نا امید بودم تا اینکه امروز تو قسمت آلبوم سایت شما عکس نورانیشون رو دیدم.... آقا شهاب به حقیقت سوگند نمیخام اغراق کنم... با دیدن چهره نورانی آقا محسن اونقدر دلم روشن شد و سبک بال شدم که انگار من مرده ام و اون با فرستادن خیراتی روح مرا شاداب کرده... خوش به سعادتش که به لطف پروردگار در جوار مولایش آقا امیرالمومنین (ع) سراپا غرق نور و رحمته.... میشه ازتون خواهش کنم که امشب سر نمازتون از آقا محسن بخواهید(چون حرف برادر بزرگشون رو رد نمیکنند) برای همه ملتمسین و البته من دعا کنه تا گره از مشکل تمام تمام تمام مونین از جمله من حقیر باز بشه.... الهی آمین دوستتون دارم.. خدای حافظ ، حافظتان باد!
- [سایر] سلام محل زندگی من و همسرم شهر قم هست ولی اصلیت همسرم تبریزی هست یعنی فامیلهای ایشون تبریز زندگی میکنن تقریبا 2 ساله که من ازدواج کردم و نامزدیم و تو این دوران نامزدی چندین بار با همسرمان مشکل داشتم همسرم خیلی وابسته به مادرش هست و هرجا مادرش میره اون هم میره همین وابستگی زیاد مشکلاتمان زیاد شده مثلا هر اتفاقی هر حرفی که به او بزنم به مادرش میگه و... الان هم رفتن مسافرت تبریز، همسرم هم همراهشون رفته من هم اول اجازه نداده بودم بعدش دیدم مادرش گریه میکنه زنگ زده به پدرم میگه چرا اجازه نمیده مگه پادگانه و بحث و ناراحتی پیش اومده گفتم برو ( در ضمن تا الان هر جا خواستن گذاشتم بره ایندفعه برای امتحان همسرم اجازه ندادم این اتفاق پیش اومده )حالا الان که چهار روزه رفته فقط یکبار زنگ زدم که رسیدی به شهرتون یانه و او هم اصلا نه زنگ میزنه نه پیام میده راستی این و بگم من همیشه هر روز به همسرم سر میزنم و خیلی به او احترام میکنم ولی احساس میکنم که زیاد میرم پیشش یا زنگ یا هر روز مسیج میدم زیاده روی کردم ولی اون برعکس تا من پیام ندم همسرم هم پیام نمیده ، الان هم از وقتی که رفته مسافرت نه به من زنگ زده نه پیام داده اونجوری که من به او علاقه دارم اون اصلا به من علاقه ندارد پدر و مادرم میگن نباید زیاد محل بگزاری نباید هر روز سر بزنی همین کارهات ارزش خودتو پایین آوردی راستی همسرم تک فرزنده نه داداش داره نه خواهر ، بعضی وقتها که پدر و مادرم و مادر همسرم دخالت میکنن اوضاع ما خرابتر میشه میخواستم راهنمایی کنید که چیکار کنم چطوری با همسرم رابطه بر قرار کنم ؟ چیکار کنم وابستگی همسرم با مادرش کم بشه ؟ و هرچی میدونید راهنمایی کنید تا زندگی دو زوج بهتر بشه هر روز بدتر نشه
- [سایر] سلام \" جانا سخن از زبان ما می گویی\" /// چه سخنی ؟ عرض میکنم.گله گله از هیچ کس(اونم این کس) نباید کرد /// البته گله نکردن 1001 خاصیت داره .بقول شاعر : از خود گله کن اگر خماری داری///تا خشت به آسیا بری خاک آری .ما که به توصیه حاج آقا گوش کردیم و برد بسیار نمودیم.این ما و این شما. در ذیل توجه دوستان را جلب میکنم به چند جمله تا روشن(بخوانیدروووشن) شویم چقدر ناخواسته احیاناً حاج آقا را کلافه کردیم. *-یعنی روزم 50 ساعته است!!!؟ ولی نه روزهای من هم مثل بقیه 24 ساعت است حتی یک دقیقه هم بیشتر نیست. * از شما غیر از این پیامی نرسیده.چرا برای شما \"گله نکردن\" سخته ؟ *خسته نباشید با گله کردن هم وقت و هم حال مرا گرفتید . خدا قبول کنه! *با این گله های مکرر و تحلیل های غیر منطقی، مگر آدمی خسته می شود؟!!! (اصلا) * چرا به سلام و سرچ عادت نمی کنید؟ *خدایا شکر. الان ساعت3 بامداد است و تو میدانی که 21 ساعته که بیدارم و 3ساعت و نیم بیشتر وقت برای خواب و نماز ندارم. و فردا تهران، قم و شب دانشگاه کاشان و باز گله بندگان خوبت و ... الحمدلله رب العالمین *لطفا تحلیل دیگری در مورد علت عدم پاسخ من به پیام ها بنویسید.راهنمایی: 1.معمولا هر روز بیش از 3000 نفر از سایت بازدید می کنند و اکثر افراد صفحات مختلفی از سایت را ملاحظه می فرمایند.و برخی پیام ارسال می کنند. 2. من در برخی ایام دسترسی به اینترنت ندارم: مثل همین 5 روز مسافرت کرمان (که روزی بیش از 12 ساعت در جلسات و حاشیه جلسات، سخنرانی و پرسش و پاسخ فردی و عمومی داشتم و بیش از 1000 نامه و یادداشت کوتاه و بلند خواندم و 1300 پرسش نامه ی نخوانده آوردم تهران؛ علی رغم وجود امکانات یک دقیقه هم کانکت نشدم.) 3.در روزهای عادی بیش از 3 ساعت نمیرسم و وقت ندارم. 4. یک نفر هم همکار یا کمک در امر سایت ندارم. 5. ساعت نزدیک به 5 بامداد است. واین هم من: 1- امروز قدر 3000 نفر از سایت شما بازدید کردم 2-خب ما هم در برخی روزها به اینترنت دسترسی نداریم و الا باز هم گله می کردیم. 3-ساعت 2:48 دقیقه بامداد بود که وارد شدم و الان ساعت نزدیک 5 بامداد ووو تا بحال نزدیک 150 پیام خواندم و پر از گله و شکایت خسته شدم اِ چقدر گله(صدای سوت از سر م بلند میشود )میشنوید که (((سوت))) خدا به شما صبر عنایت کند و به ما هم توفیق ناله نکردن. اللّهم پروردگارا ارزُقنا \"ننالیدن\" و وفقنا به توفیق \"هیچ کس گله ازما ندیدن\". و در نهایت این نکته که: ** وحشی از عشق خبرداشت که باصدغم یار/// مُرد و حرفی گله آمیز از او نشنیدیم** جدا خدا توفیق و صبرتان عنایت کند .یاعلی
- [سایر] سلام بعد از اتمام درسم حدودا یک سال و نیم است که با هم دانشگاهی خود آشنا شدم او در خاج زندگی میکند و پسر مقید و معتقدی تا حدودی است بعد از یک سال به اصرار من قرار شد خانوادهایمان در جریان موضوع قرار بگیرن و خانواده او برای خواستگاری آمدن قرار شد به ترکیه برویم برای دیدن هم با مادرهایمان بعد از رفتن به ترکیه قرار شد مراسم بله برون گرفته شود و الان که 6 ماه از آمدن ما از ترکیه گذشته است زیر حرفش زده و میگوید تا 2 سال آینده که بتوانم به ایران بیایم هیچ اقدامی نمیکنم من خیلی دوسش دارم و نمیدانم باید چیکار کنم صبر کردن به مدت 2 سال بدون هیچی کار درستی است ومن سنم 27 است و اینکه پیش خودم میگویم وقتی الان مراسم بله برون را کنسل کرد چه تضمینی است که 2 سال دیگر به بهانه ای ازدواج را کنسل نکند او میگوید که من خودم مشتاق بودم که بیایم ولی وقتی دیدم که خانواده ام بدون حضور من تمایلی به آمدن ندارن گفتم به آنها نروید تا 2 سال دیگر که خودم بیایم ولی وقتی با خانواده اش مخصوصا خواهر بزرگترش صحبت میکنم میگوید ما میخواستیم بیایم ولی او از ما خواسته که نیاییم از طرفی به مادرم میگوید من یک خانه اینجا دارم اگر میخواهید به اسم دخترتان میکنم تا مطمئن شوید ولی همه اش تعارف است ما مهریه 110 تا مشخص کردیم ولی او قبول نکرد خانواده من به خاطر من همه شرایط اورا قبول کردن ولی او حاظر نشد که مراسم بله برون هم بگیریم در صورتی که بله برون هیچ تضمینی هم نیست چون جایی ثبت نمیشود فقط یک انگشتر نشان است من نمیخواهم از دستش بدهم ولی نمیدانم چیکار کنم چگونه مشکل را مطرح کنم که همه چیز به هم نخورد چندبار مطرح کردم ولی هر بار بحثمان شده و از طرفی میگوید من اجازه میدهم برایت خواستگار بیاید تقریبا دو ماهی است که سر همین موضوعات با هم بحث داریم هر سری حرف از رفتن میزنم سریع استقبال میکند من خیلی دوسش دارم ولی خواستن از طرف من است اون زبانی میگوید که میخوام ولی در عمل چیزی نشان نمیدهد دیشب از هم خداحافظی کردیم ولی اون گفت من خداحافظی نمیکنم تا راه برگشت برایت بزارم ولی رابطه اینگونه به چه درد من میخورد احساس تنهایی میکنم هیچ چیزی خوشحالم نمیکند دلم برایش تنگ میشه ولی نمیخوام برگشت از طرف من باشه چیکار کنم بدون اون نمیتونم
- [سایر] ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما جناب آقای مرادی می خواستم در مورد مشکلم از شما به صورت خصوصی راهنمایی بگیرم . خصوصی دختری 23 ساله هستم ، که به تازگی وارد دوره کارشناسی ارشد شده ام .در سال دوم دانشگاه چندین خواستگار داشتم که چون آن وقت به ازدواج فکر نمی کردم (البته از مردها متنفر بودم) به آنها پاسخ رد داده ام و به خانواده ام که آن زمان برای حتی یک بار صحبت کردن با خواستگارانم به من اصرار می کردند گفته بودم که تا درسهایم به پایان نرسد به ازدواج فکر نمی کنم . به همین دلیل آنها نیز در حال حاضر هم به همین بهانه همه را رد می کنند ، بین من و مادر و پدرم هم انگار دیواری است که من هیچوقت نمی توانم با آنها صحبت کنم . چگونه می توانم به آنها بگویم که من قصد ازدواج دارم و واقعا از تنهایی خسته شده ام. در ضمن از چیزی هم بیشتر از همه رنج می برم که نمی دانم چگونه آن را بیان کنم. 4 سال پیش با آقایی که به بهانه ازدواج برای آشنایی اقدام کرده بود و از اقوام نزدیک هم بود رابطه داشته ام که در خلال آن به گناه آلوده شدم .البته این آقا یک سال بعد ازدواج کرد و من هم بعد از توبه و انابه ، با استفاده از چادر سعی کردم نه تنها حجاب بلکه اعمالم را حتی درست انجام دهم . از آن زمان تا کنون از رابطه زناشویی پدر ومادرم رنج می برم . من از گناهی که به آن عادت کرده بودم و واقعا آن را ترک کرده بودم ، متنفرم و علل وعوارض آن را نیز به خوبی میدانم . به تازگی دوباره هم افکار شیطنت آمیز و خاطراتم مرا وسوسه می کند . اما نمی دانم که چه کاری و چگونه انجام دهم تا راه درست را طی کنم ؟ راستش در حال حاضر هم کسی برای ازدواج مرا انتخاب نکرده است .اما حدود 3 ماه پیش نیز از طریق اینترنت ( نه چت بلکه گروه های علمی ) با مردی (31ساله ) آشنا شدم که من در ابتدا نمی دانستم که او متاهل است ، ... و مرا به عنوان دوست ، در ایمیل های خود گذاشته و با ایمیل با هم در ارتباط بودیم . چند وقت که از ایمیل ها گذشت فهمیدم که به او علاقه مند شدم و چقدر مشترکات داریم ، در همین زمان فهمیدم که او متاهل است .از آن به بعد سعی کرده ایم نه تنها sms بلکه ایمیل هم بهم نزنیم ، اما تا کنون کاملا موفق نشدیم . البته او به علاقه من نسبت به خود آگاه است و قطع شدن رابطه را نیز قبول دارد اما می گوید اگر من با خودم کنار بیایم می توانیم دوستان خوبی برای هم در حد یک رابطه ایمیل باشیم که فقط به ارسال فایلها و مطالب مفید اکتفا شود( تا به حال هم رابطه ما در حد ارسا کتب اینترنتی و فایل های جذاب معنوی و معرفی سایت های مفید درسی و علمی بوده است ). او خانواده اش را دوست دارد و برای من هم دوست خوبی است و مرا از افکار و خاطراتم دور کرده است. می دانم که رابطه ام با وی دچار اشکال است اما از بازگشتن به افکار شیطانی ام که یکبار اخیرا مرا به اقدام خودکشی کشانده است و آلوده شدن به عادتم به شدت می ترسم . تورابه خدا کمکم کنید ،آدرس یک مشاور را هم گرفته ام اما به ازای نیم ساعت مبلغ گزافی (بیست هزار تومان) باید بپردازم که نمی دانم به چه بهانه این مبلغ را بگیرن .خیلی سعی کرده ام به خدا نزدیک تر شوم اما شرایط و محیط اطرافم مرا وسوسه می کند . ... (شاید بگید توجیه است اما من فکر کردم که خدا او را سر راه من گذاشته است واما الان که من درمانده ام) از خدا نیز خجالت می کشم که چرا توبه ام را شکسته ام و..... از اینکه به مشکلات من هم گوش دادید و راهنمایی می کنید ، سپاسگزارم . (m45)
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] آقای مرادی سلام خسته نباشید من دختری 23 ساله هستم و عاشق زندگی هستم در زندگی 23 ساله ام خیلی از پسرها به من ابراز محبت کردند و عاشقم شدن ولی غرور بیش از حد من باعث شد هیچکدوم از حرفهایه اونارو جدی نگیرم و خیلی راحت از نه گفتنم لذت می بردم در کنار این قضیه یه چیز دیگه هم هست اونم اینه که 1 بار در نوجوانی ناخواسته وارد عشقی شدم که با دوستی و گفتگوی تلفنی به ظاهر بچه گانه شروع شد و خلاصه سرنوشت بدی پیدا نکردیم جز اینکه هر دو خیلی عقلمون زیاد بود و فقط همدیگر و در زندگی نصیحت می کردیم اون با نصیحت های من سیگار کشیدن و ترک کرد سر کار رفت و بعد خیلی راحت منو ترک کرد و ازدواج کرد و نمیدونم چرا هر پسری به من میرسه عاشقانه دوستم دارن و به من محبت می کنن و در آخر که باید حرف از ازدواج بزنیم با رویی نگران میگن ترانه به خدا با من بدبخت میشی بذار رابطه ما تو همینجا خاتمه پیدا کنه و من از این بیشتر عذاب وجدان نداشته باشم با همه ی وابستگی های عاطفی ام به آنها 2 تا از پسرها را اینگونه فراموش کردم و حالا باز هم این داستانها همچنان ادامه دارد و من خوب می دانم نتیجه ی اینهمه عشق اینها هم به این موضوع جدایی به خاطر نداشتن عذاب وجدان ختم می شود جالبه حاج اقا بدونید من فقط عاشق مادر شدنم و هیچ چیزی جز بغل کردن بچه و تربیت بچه و محبت کردن به شوهر از خدا نخواستم نمی دانم چرا همه دلشان نمی یاد با من باشن و منو بزرگتر از خودشون می بینن میشه منو راهنمایی کنید گرچه همگان آینده ای بسیار روشن را برایم دیده اند اما من احساس می کنم هرگز شاهد آن آینده نخواهم بود خیلی حرفها دارم بازم می یام به دیدن وب سایت شما راستی من یکی از وبلاگ نویسان تقریبا فعال هستم که در کافی نت کار می کنم دانشجو هم هستم و برنامه شما را زمانی که می خواهم تند تند آماده بشم برای رفتن سرکار فقط گوش می کنم هر وقت آهنگ پایانی برنامه مردم ایران سلام بین حرفهاتون می یاد به خودم می گم وای ترانه بدو لباس هنوز نپوشیدی یه خوش به حال هم به مجری این برنامه میگم که می تونه راحت جلوتون بشینه و گوش کنه به حرفهای زیبای شما منه بیچاره که در حال دویدن به حرفهاتون گوش می دم تا این حد از شما خوشم اومد که دنبال سایت تون اومدم نمی دونم اونایی که لم میدن تماشا می کنن چه حالی دارن تنها روحانیه محبوب من هستید البته بعد از آقای محسن قرائتی یک ایول هم دارید چون خوب تو دل جوونها میرین شکر خدا از این روحانی های سربالا یا سرپایین نیستید که همش از مردم فراری هستن خوشم میاد مخصوصا زمانیکه عین مردم عادی صحبت می کنید و لفظ قلم نمی یاین من خیلی رک هستم و راحت حرفامو میزنم هرجا بی احترامی بود شرمنده.
- [سایر] پرسش سلام بنده با دختری در حدود 4 سال است که آشنا هستم. ایشان دانشجوی دکتری هستند و بنده لیسانس. به یکدیگر علاقه شدید داریم. بنا به توصیه فردی که بنده ایشان را به شدت قبول دارم، حدود 6-7 ماه بنده با ایشان قطع رابطه کردم تا بتوانم به دور از احساسات تصمیم نهایی را بگیرم. پس ار آن 6 ماه، انتخاب مجدد من در مقایسه با کیس ها و موارد دیگر خود ایشان بود. حال که مسأله رو علنی کردم پدر من با ازدواج ما مخالف است. میگوید که پدربزرگ ایشان ( پدر مادرش) در زمان طاغوت، قمار میکرده است. دلیل اصلی مخالفت او هم این است که زمانی که او قمار میکرده پول حرام بر سر سفره آورده و فرزندش ( مادر دختر) هم از آن تناول کرده است. حال من هر بار که با او صحبت میکنم و مثال هایی از افرادی که در اسلام و مذهب شیعه هستند و بر اثرات لقمه حرام پیروز شده اند و فرد شایسته و صالحی شده اند، و گفته ام که اختیار آدمی تاثیرش بیشتر از اثرات لقمه حرام است ( ینی لقمه حرام در حد یک زمینه است، نه اینکه علت تامه) ایشان قانع نمیشوند. میگویید چه کاری باید بکنم پاسخ باسلام خوب است شرایطی فراهم کنید که پدرتان دخترخانم و خانواده اش را از نزدیک ببنید و اگر حقیقتا ایشان محسنات زیادی دارند در جریان بیشتری قرار بگیرند به هرحال باید سعی کنید با شناخت بیشتر از ایشان کم کم موافقت خود را اعلام کنند یا از بزرگی در فامیل برای پادرمیانی کمک بگیرید موفق باشید -------------------------------------------------------------------------------------------------- خانم بوالحسنی سلام باید عرض کنم که پدر بنده، خود بزرگ فامیل هستند و ایشان یه حد زیادی مغرورند. پدر بنده به واسطه یکی از بستگان خانواده آنها را رصد کرده و به قول خود تحقیق کرده اند. در حالی که من و دختر خانم کامل در جریانیم که آن خانواده از سر دشمنی و کدورتی که بینشان هست، هیچ وقت حرفی را درست به پدر من منتقل نکردند. پدرم به هیچ عنوان حاضر به دیدن خانواده دختر نیست. این راه را با مشاوری که قبلن حضوری راهنمایی ام کردند، پیگیری کردم اما به نتیجه ای نرسیدم. چاره ای به نظرتان میرسد؟