اگر کسی مرتکب گناهی شود اولین قدم برای آمرزش گناه پشیمانی از گناه و توبه به درگاه پروردگار متعال است. خداوند متعال نیز در قرآن مجید بندگان را به سوی توبه راهنمایی می کند تا مورد رحمت و مغفرت پروردگار متعال قرار گیرند. بنابراین هیچ کس بدون ندامت و توبه واقعی نباید امید آمرزش گناهان خود را داشته باشد. اما اینکه با وجود ارتکاب گناه، خداوند باز هم دعایی او را مستجاب می کند ممکن است به دلایل زیر باشد: 1. همه گناهان مانع استجابت دعا نمی شوند، بلکه گروه خاصی از گناهان مانع استجابت دعا می شود. 2. بنده گناهکار عمل یا اعمال خیری انجام داده است که خداوند استجابت دعا در بعضی موارد را پاداش آن کار خیر او قرار داده است، زیرا خداوند هیچ کار خیری را بدون پاداش نمی گذارد. 3. پدر یا مادر یا یکی از اولیاء الیه در حق او دعای خیری انجام داده اند که نتیجه آن عنایت پروردگار به این بنده گناهکار است و خواسته های او برآورده می شود. 4. لذت عبادت و بندگی واقعی بالاترین لذت هاست. گاهی اوقات گناه آنقدر بزرگ است که بنده را از رحمت الهی دور می کند و خداوند از این راه یعنی محروم کردن این گناهکار از این لذت بزرگ او را تنبیه می کند و چه بسا خداوند با ادامه ی لطف و بخشش خود قصد دارد بنده گناهکار را تنبیه کند. بنابراین مستجات شدن بعضی از دعاهای گناهکاران دلیل بر آمرزش گناهان آنان نیست.
از آن جا که هر کس بر اعمال خود واقف است من گناهان زیادی را مرتکب شده ام و از آنجایی که خداوند انسانهای گناه کار را دوست ندارد. پس چرا من هر حاجت خوبی را دارم برآورده می شود و کلیه ی حاجات من که کمی مشکل دارد و یا بعداً مرا به دره های گناه می کشد بر آورده نمی شود. آیا این نشان می دهد خداوند من را بخشیده است یا خیر؟ توضیح دهید. با تشکر
اگر کسی مرتکب گناهی شود اولین قدم برای آمرزش گناه پشیمانی از گناه و توبه به درگاه پروردگار متعال است. خداوند متعال نیز در قرآن مجید بندگان را به سوی توبه راهنمایی می کند تا مورد رحمت و مغفرت پروردگار متعال قرار گیرند. بنابراین هیچ کس بدون ندامت و توبه واقعی نباید امید آمرزش گناهان خود را داشته باشد. اما اینکه با وجود ارتکاب گناه، خداوند باز هم دعایی او را مستجاب می کند ممکن است به دلایل زیر باشد: 1. همه گناهان مانع استجابت دعا نمی شوند، بلکه گروه خاصی از گناهان مانع استجابت دعا می شود. 2. بنده گناهکار عمل یا اعمال خیری انجام داده است که خداوند استجابت دعا در بعضی موارد را پاداش آن کار خیر او قرار داده است، زیرا خداوند هیچ کار خیری را بدون پاداش نمی گذارد. 3. پدر یا مادر یا یکی از اولیاء الیه در حق او دعای خیری انجام داده اند که نتیجه آن عنایت پروردگار به این بنده گناهکار است و خواسته های او برآورده می شود. 4. لذت عبادت و بندگی واقعی بالاترین لذت هاست. گاهی اوقات گناه آنقدر بزرگ است که بنده را از رحمت الهی دور می کند و خداوند از این راه یعنی محروم کردن این گناهکار از این لذت بزرگ او را تنبیه می کند و چه بسا خداوند با ادامه ی لطف و بخشش خود قصد دارد بنده گناهکار را تنبیه کند. بنابراین مستجات شدن بعضی از دعاهای گناهکاران دلیل بر آمرزش گناهان آنان نیست.
- [سایر] با سلام خدمت شما من علاقه زیادی به مادرم دارم.و بدون او قادر به زندگی نیستم.به همین خاطرمن همیشه از خدا میخواهم که طول عمر مرا کمتر کند تا خدای نکرده مرگ مادرم را نبینم.از آنجایی که من 27 و مادرم 57 سالش است و اختلاف سنی ما زیاد است من بسیار نگرانم. و اگر دعایم مستجاب نشود من حتما مجبور به خودکشی می شوم. از آنجایی که در زندگی مشکلات بسیاری داشته ام و همه آنها را تحمل کرده ام مشکلاتی که تحملشان صبر ایوب میخواهد آیا خدا از این گناه من میگذرد؟ اگر نه دعا و یا ذکری برای بر آورده شدن حاجتم به من یاد بدهید. با تشکر از شما ضمنا در اثبات عدالت خداوند نیز مرجعی به من معرفی کنید.
- [سایر] salam aqay e Moradi lotf mikonid age alaraqme kambude vaqt javabe nesbatan kamely be soale man bedid.کسی که علم داره چطور هوس جلوی چشمشو میگیره؟ چطوریه که آدمهای بد زیادی در طول تاریخ خوب شده اند(اینطور که ما شنیدیم) ولی انسانهای خوبی که بد شدند دیگه نه (اینطور که ما نشنیدیم )در واقع سوالم اینه که من چطور اینطور نشم؟ چون خیلی وقتها که مرتکب خطا یا گناه شده ام در عین علم بوده . شاید بهتره بپرسم علمم یا شاید خودم باید چجوری باشم که هوس بهش غلبه نکنه شاید ربط داشته باشه به این ضرب المثل که آدمیکه خودشو بخواب زده نمیشه بیدارش کرد در این مبحث خاص خیلی متحیرم ممنون میشم اگه هدایتم کنید هدایتم کنید که خدا هدایتتون کنه .البته اگه فکر میکنید در زمان بیشتر جواب کاملتر خواهد بود من صبر میکنم ضمنا میخواستم اگه اجازه بدین لینک شما رو از طرق مختلف به دوستان بدم. بسیار بسیار بسیار ممنونم
- [سایر] مدت زیادی است که به یکی از دوستانم که دختر است و هم جنس خودم، علاقه زیادی پیدا کردم؛ او هم مرا بسیار دوست دارد اما وابستگی من بیشتر است. من دختری مؤمن و نماز خوان هستم، اما او کاملاً از نظر اعتقادی با من فرق دارد، ولی من تا کنون خیلی سعی کردم بر او تأثیر بگذارم و او را بیشتر با خدا آشنا کنم. می خواستم بدونم علاقه شدید من به او اشکال دارد و گناه است؟ من احساس یک مادر را نسبت به او دارم. گاهی اوقات مرا بوس می کند و من حس خاصی پیدا می کنم به طوری که وقتی دیگران این کار را می کنند این حس را ندارم. آیا این امر نیز اشکال دارد؟ خواهش می کنم واضح پاسخ دهید. متشکرم.
- [سایر] این جانب جوانی 25 ساله دارای مدرک تحصیلی مهندسی عمران و شغل آزاد با درآمدی حدوداً 900 هزار تومان در ماه می باشم .چندی پیش دختری از اقوام دور را برای ازدواج برگزیدم و به خانواده ام معرفی کردم. این خانم دانشجوی سال آخر مهندسی کامپیوتر و حافظ و قاری قرآن و از خانواده ای مذهبی می باشد، اما والدینم راضی به این وصلت نبوده و هر بار که من صحبت از ازدواج کرده ام به بهانه ای مرا سر کار گذاشته اند. قبل از این که شغلی داشته باشم آن را بهانه می کردند, این مشکل که حلّ شد درسم را بهانه کردند, درسم که تمام شد پدر بزرگم فوت کرد اکنون سه ماه است که از فوت پدربزرگم میگذرد خدمت سربازی را بهانه می کنند .در صورتی که بنده کلّا 5 ماه خدمت سربازی خواهم رفت. حال بنده حقیر این سؤالات را از محضر جناب عالی دارم: 2 – اگر خدای نکرده نعوذ بالله , بنده در اثر عدم ازدواج گناهی را مرتکب شوم که اگر ازدواج می کردم آن گناه را مرتکب نمی شدم والدینم در آن شریک هستند یا نه؟ 3 – لطفاً مرا در مورد چگونگی رفتار با والدینم راهنمایی کنید .با تشکر
- [سایر] باسلام و تشکر از پاسخگویی شما . پسری 6 ساله دارم به نام علی که درحال حاضر پیش دبستانی را پشت سر می گذارد. او پسر خوبی است وتنها ایرادش این است که زیادی خوش قلب است و اعتماد به نفسش پایین است و زود حرف دیگران را گوش میکند. خصوصا با پسری در کلاسشان دوست شده که به شر بودن معروف است و از لحاظ رفتاری روی پسرم تاثیر می گذارد و از طرفی این پسر با ما همسایه هم هست البته با یک کوچه فاصله . متاسفانه با وجود تلاش من و مربی نتوانستیم او را راضی کنیم که از ان پسر دوری کند و در همه صحبت هایش امکان ندارد که اسمی از او نبرد و از طرفی هم الان برای عوض کردن کلاس دیر است و چون پسرم مربی اش را دوست دارد ترس این وجود دارد که صدمه روحی بیشتری به او وارد شود . لطفا شما راه حلی برای اینکه بتوانم او را راضی کنم که دوست خوبی برای خودش انتخاب کند به من پیشنهاد کنید و اینکه بتواند نه گفتن را یاد بگیرد و هر کس هر چیزی گفت قبول نکند. یکی از برخوردهایی که اخیرا بین علی و دوستش پیش آمد این بود که او چند بار از علی سی دی بازی امانت گرفت ولی وقتی علی از او خواست که او هم از سی دی هایش به او امانت دهد او از این کار امتناع کرد و جالب اینکه باز دوستش از او تقاضای سی دی کرد و علی خیلی راحت پذیرفت ولی این بار من جلوی کارش را گرفتم و به او فهماندم که دوستی باید دوطرفه باشد و نباید اجازه دهد که از او سوءاستفاده شود ولی علی در جواب گفت مامان گناه دارد بگذار سی دی به او بدهم .و به این صورت دوستش خیلی راحت از او سوءاستفاده می کند ولی پسرم حاضر نیست این را بپذیرد . خواهش میکنم راهنمایی ام کنید میترسم این مشکل در آینده و در اجتماع بزرگتر برای پسرم دردسر ساز شود و اگر الان این مسئله حل نشود دیگر در آینده رفع آن بسیار دشوارتر می شود و اجازه می دهد تا همه از مهربانی او به نفع خود و به ضرر او استفاده کنند. البته این نکته هم قابل ذکر است که من وپدرش همیشه سعی میکنیم تا جایی که در توان داریم به دیگران کمک کنیم وکسی را از خودمان نرنجانیم ولی احساس میکنم که علی زیادی رقیق القلب است و اغلب این مسئله باعث ضربه خوردن او از همسالانش میشود و وقتی در مورد دوستش با او صحبت میکنم در جواب میگوید من اگه با او دوست نشم دوست دیگه ای ندارم حالا مشکل کجاست نمی دانم کمکم کنید.بسیار ممنون.
- [سایر] با سلام خدمت حجت الاسلام مرادی من دانشجوی دانشگاه سراسری زنجان هستم به خاطر حضورتان در دانشگاه زنجان تشکر میکنم ، با وجود اینکه می توانستید به حوزه های علمیه یا صدا و سیما روید ، تا همه به شما احترام بگذارند ، دانشگاه را برای سخنرانی انتخاب کردید جایی که می دانستید عده ای با بی احترامی اشان دل شما را به درد می آورند . اما ایراد ندارد به قول شهید چمران آنان که در راه حق قدم برمیدارند آنقدر تهمت می شنوند،آنقدر تازیانه می خورند که آنگاه که لحظه مرگشان می رسد مانند علی (ع) می گویند : فزت و رب الکعبه آقای مرادی 2 انتقاد از شما داشتم : 1.لطفا در دانشگاههای دیگر که حضور پیدا می کنید به مسئولین دانشگاه تذکر دهید بیش از ظرفیت سالن راه ندهند که این بی نظمی ها به وجود نیاید 2.به نظر من ، که البته شاید اشتباه هم باشد ، دقدقه اصلی ما دانشجویان ، متاسفانه ازدواج نیست بلکه انتخاب دوست دختر و دوست پسر است .دوستی دارم که سال گذشته وقتی وارد دانشگاه شد و با دختری دوست شد از گرفتن دست دختر هم ترس داشت و این کار را از لحاظ شرعی درست نمی دید اما امروز ووو حجت الاسلام مرادی اما مشکل خودم و آن اینکه من در زندگی نعمات زیادی از خدا گرفته ام ، اما در شکر گذاری گهگاهی سست می شوم ، اگر مشکلی داشته باشم نمازم غلیظ تر می شود ، گاهی وقتی مشکل دارم نماز شب هم می خوانم ، اما وقتی مشکلم حل شد ، متاسفانه در عبادتم سست می شوم برای رفع این مشکل چه کاری انجام دهم ؟ با تشکراز شما و تبریک پیشاپیش عید نوروز
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من دو ساله که عقد کردم و 4 ماهه که عروسی کردم موقعیت من و شوهرم به این ترتیب هست: من لیسانس و کارمند شرکت خصوصی با حقوق پایه شوهرم دیپلم و انباردار یک شرکت با حقوق پایه شوهرم از لحاظ مالی قبلا خیلی مشکل داشت و الان به خاطر عروسی و ... خرج اضافی بدهی داره و من البته خیلی کمکش کردم برای خریدن ماشینش و قسط بانک و ... ما پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم سوال من اینه که شوهرم خیلی ساکت هست و زیاد حرف نمیزنه البته از لحاظ جنسی خیلی گرم هست و تقریبا هرروز از من میخواد که باهاش باشم اما خیلی کم حرف هست و خیلی وقتها به من میگه من عرضه ندارم شوهر خوبی نبودم انتظاراتتو برآورده نکردم و از این حرفها من هیچ چیزی ازش نمیخوام حتی روز تولدم و روز زن برای من هیچ کادویی نخرید دریغ از یک گل هزار تومنی اما من چیزی بهش نگفتم باور کنید اون خیلی وقتها از من قیافه میگیره و قهر میکنه غذاشو نمیخوره ولی هرموقع دلش میخواد رابطه داشته باشه به من محبت میکنه تو چند دقیقه کارش تموم میشه و دوباره شروع میکنه به عادت همیشگیش من ازش انتظار محبت دارم اما اون اصلا اهمیت نمیده من دندونم درد میکنه اصلا اهمیت نمیده مریض میشم عین خیالش نیست زیاد کار میکنم اما اصلا تو کار خونه کمکم نمیکنه حتی تو جمع کردن میز شام و ... اصلا بعد شام تشکر هم نمیکنه انگار وظیفه من هست که هم بیرون کار کنم هم تو خونه کلفتی اقارو بکنم احساس میکنم نسبت به من خیلی بیتفاوت شده من خیلی ناراحتم چند روز پیش باهم بحثمون شد به من گفت که تو منت درست کردن غذارو سرم میزاری خیلی شدید دعوامون شد و من رفتم سراغ قرص که خودمو بکشم من واقعا احساس بدی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید من بهش میگم دوست دارم اما اون میگه میدونم منم دوست دارم خیلی کم هست روزهایی که به من با محبت بگه دوست دارم اصلا بعد عروسیمون تا بحال برام یک گل هم نخریده هیچی کادو به من نداده پولش کمه اما نه اینکه نتونه حتی یه شاخه گل بخره به من میگه نمیتونم ناراحتی تورو ببینم دائما به من میگه غلط کردم ناراحتت کردم منو ببخش اما باز فرداش روز از نو من همیشه با محبت باهاش حرف میزنم اما خوب بعضی وقتها عصبانیم میکنه و من مجبورم ازش قیافه بگیرم من خیلی خسته میشم بعد اینکه از محل کارم میام خونه خواهش میکنم کمکم کنید اجرتون با خدا
- [سایر] باسلام وخسته نباشید.حدود 10سال است ازدواج کردم دیک پسر 8ساله دارم.شوهرم صفات خیلی خوب زیادی داردو ازیک پا هم مشکل حرکتی دارد.در کارش بهش اعتماد دارند ومدیر خوبی است.تقریبا هرخواسته ای داشته باشد برآورده می کنم.انقدرتابع شوهرم هستم که مادرم ارتباط خوبی بامن ندارد.تاحالا سعی نکردم بالاتر از گل چیزی بهش بگم وخیلی هم دوستش دارم.تقریبا تمام کارهای بیرون از خانه رامن می کنم.کارهای مربوط به پسرم نیز به عهده من است.یک با در سالروزازدواجمان بهش sms زدم ویادآور شدم اودرجواب نوشت که همانند قو م بنی اسراییل به اسارت گرفتمش.ویک روز هم دربحث گفت که هیچ یک از فک وفاپمیلهایم راباتو عوض نمی کنم.و اگر از رفتارخانواده اش بامن خوب نباشد هرگززززاشتباه آنها روتایید نمی کنه.و یک روز گفت چون درخانواده توزن سالاری است من غیرازتو وپسرمان کسی رو ندارم ولی به شما نمی توانم اعتماد داشته باشم.ومن هم گفتم اشتباه می کنه چون من روش زندگی مادرم را دوست ندارم.وبه تازگی گفته که من از ازدواج تاحالا خاطره خوشی ندارم.من هم فردای آن روز گفتم که تاحال عاشقت بودم ودربحثهاوقتی بهت می گفتم می گفتی دروغ می گویی وگفتم که به خاطر این که تورا ازدست ندهم شاید توراناخواسته محدود کردم وباعث رنجش توشدم.وحتی ارتباطم رابه خاطر تو از اول با خانواده ام کم است.خاطره خوب درروابط جنسی هست که کم نگذاشتم یااین که بدون اجازه تو کاری نکنم و یاتاتوخونه نیایی ناهار نخورم و... واز حالا به بعد می خواهم توبادوستات یاخانواده ات بیشتر باشی تاخاطرات خوب داشته باشی ومن تابحال کاراشتباهی می کردم.اون شب راحت حرفم راپذیرفت وگفت که کارم اشتباه بوده که بخاطراوارتباطط باخانواده ات کم شده وهرکسی جای خود دارد .ولی ساعت 4صبح باعصبانیت منواز خوا بیدارکرد که تاحال ار فکرزیاد نخوابیده ام این حرفها راکی بهت یادداده؟گفت که یعنی من نمی تونم زندگی خودم رااداره کنم؟حرکسی بشنود که من بازنم اختلاف دارم برام می خنده و...دیدم که خیلی عصبانی است طبق معمول ازش معذرت خواستم وخیلی راحت تمام کرد وگفت گه کاراشتباهی کرده که باهام عصبانی بوده .ولی مشکل من این است بهش هم گفتم دیگه مثل قبل دوستش ندارم چون خیلی دلم رو شکسته و خیلی ناراحتم وهرمحبتی که به من می کنه احساس خوبی ندارم .شما بگید چه کار کنم؟
- [سایر] نزدیک به دو ماه است که دچار وسواس فکری فوق العاده شدیدی شده ام که الحمدالله با استعانت از ادعیه کمی بهتر شده ام . شاید کمتر کسی بتواند با اون حالتی که من داشتم طاقت بیاورد که من این مورد را مدیون خدا هستم. چراکه دیده و شنیده ام افراد در این حالت حتی دست به خودکشی می زنند. اما من خودکشی نکردم و نمی کنم. ولی آن چنان انرژی از من گرفته شده است که زندگی برایم بی معنی و احساساتم کمرنگ و حتی گاهی اوقات بی رنگ شده است. می ترسم در این حالت بمانم و چیزهای دیگری را از دست بدهم. چنانچه تا به الان چیزهایی را از دست داده ام مثل لذت عبادت مثل احساس دوست داشتن زیبایی ها مثل نگاه در آینه کردن و شکرخدا از زیبایی که به من عطا کرده است. من الان حتی من از چهره خودم می ترسم! در دانشگاه ناموفق هستم . آرامش درونی و احساسات خوب سابقم هنگام عبادت مهم ترین چیز های هستند که از دست داده ام. شبها خواب ندارم و این سیل افکار که مرا با خودش می برد نمی دانم چرا؟ نمی دانم چی شد؟.. با وجود اینکه من آدمی بودم که خدا را مثل عشق طفلی به مادرش دوست داشتم و می پرستیدم و الان از خدا می ترسم... می ترسم از اینکه خدا را از دست داده باشم و خدا مرا از افرادی قرار داده باشد که به حال خودشان رها شده اند! یکسال پیش با خدا معامله ای کردم و الان تنها امیدم این است که این آزمایش الهی است که شامل حالم شده است.با تمام این تفاصیلی که بیان کردم و امیدوارم درک کرده باشید، هنوز نمازم را اول وقت میخوانم، حجابم را بهتر از پیش رعایت می کنم و ادعیه را رها نمی کنم! پدرم گوسفندی رو برایم قربانی کرد! من همیشه به یاد خدا هستم و سایت شمارو زیرو رو کردم و تقریبا هر کاری بوده انجام دادم و مواظب رفتارم هستم تا جایی که جز والدینم هیچ کس از دردم خبری نداره دوست ندارم پیش روانپزشک یا روانشناس برم چون می ترسم حالم را بدتر کنند. می خواهم خودم مسئله ام را حل کنم! چون این مشکل را مشکل معنوی می دانم. این که پیش شما آمده ام فقط به خاطر اعتمادی که از گذشته ها به شما داشته ام! پرسشم از شما این است: "چرا به جایی رسیده ام که زندگی ام سیر طبیعی ندارد و همه چیز برایم علامت سوال شده است؟" من که داشتم زندگی می کردم و وقتی خودم را در آینه می دیدم خدا را شکر می کردم (از بس که درونم آروم بود).جالب است بدانید الان خواستگاری دارم که فرد خوبی است. اما با این افکار فکر کنم او را هم از دست بدهم. شما بگوئید چه کار کنم تا به زندگی طبیعی خود برگردم و روحم را آرام کنم و ایمان به قلبم برگردد و شر شیطان را از خود دور کنم؟ چکار کنم تا بتوانم خالصانه بندگی کنم؟
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.