توکل به عنوان یک ویژگی و صفت پسندیده در آیات و روایات زیادی مطرح شده است و بسیار مورد تأکید دین اسلام است، اما این بدان معنا نیست که انسان اگر توکل بر خدا نمود، دیگر دچار هیچ مشکلی در زندگی نخواهد شد. انسان طبیعتاً به گونه‏ای است که اگر به خود وانهاده شود و هیچ مشکل و سختی خاصی نداشته باشد، به خود مغرور شده و به تکبر و استکبار کشیده شده و از عواقب سوء عملکرد خود و پیش آمدهای بعدی غافل می‏شود. برای پیشگیری از این معضل، حکمت الاهی اقتضا نموده که زندگی دنیوی انسان محفوف به ضعف‏ها و گرفتاری‏ها و مشکلاتی طبیعی و یا خود ساخته انسان باشد، از این رو حوادثی چون بیماری‏ها، مرگ و معلولیت‏ها، فقر و غنا، سیل و زلزله و طوفان و آتش فشان، حشرات موذی و حیوانات درنده و... را بر جسم انسان محیط نموده و نفس او را با عقل، شهوت، هادیان الاهی از یکسو و شیطان و خناسان انسی از سوی دیگر و محدودیت در دنیا و لزوم علم و ایمان به غیب درگیر نموده است. از این رو باید گفت: کل عالم هستی با همه نعمات و بلاهایش صحنه امتحان و ابتلای انسان و سبب تعالی و ترقی نفس او در دنیا و آخرت است، و اگر این معضلات نبودند، ترقی و تعالی هم برای انسان محال می‏نمود. بنابراین، اگر انسان مؤمن در زندگی دچار مشکل شد، باید آن را به فال نیک بگیرد، و آن را امتحان و آزمایش الاهی تلقی کند، نه این که تصور کند خداوند او را رها کرده و توجهی به او ندارد. همان گونه که الیای الاهی این گونه می کردند. امام حسین (ع) در روز عاشورا هرچه عرصه بر او تنگ تر می شد، می فرمود: خدایا راضی به قضای تو و تسلیم امر تو هستم.
در مورد کسی که کاملا با خدا است و در تمام زندگی اش تنها به خدا توکل کرده و از او کمک خواسته؛ چرا به یک باره و به ناحق توسط عده ای به فرض کشته می شود، یا مورد ستمی قرار می گیرد؟ توجیه این مسئله چیست؟ در این جا ظلم وارد شده به فرد اصلا به خاطر دوری او از خدا نبوده! انتظار می رود خدا در چنین مواردی از او حمایت کند.
توکل به عنوان یک ویژگی و صفت پسندیده در آیات و روایات زیادی مطرح شده است و بسیار مورد تأکید دین اسلام است، اما این بدان معنا نیست که انسان اگر توکل بر خدا نمود، دیگر دچار هیچ مشکلی در زندگی نخواهد شد. انسان طبیعتاً به گونهای است که اگر به خود وانهاده شود و هیچ مشکل و سختی خاصی نداشته باشد، به خود مغرور شده و به تکبر و استکبار کشیده شده و از عواقب سوء عملکرد خود و پیش آمدهای بعدی غافل میشود. برای پیشگیری از این معضل، حکمت الاهی اقتضا نموده که زندگی دنیوی انسان محفوف به ضعفها و گرفتاریها و مشکلاتی طبیعی و یا خود ساخته انسان باشد، از این رو حوادثی چون بیماریها، مرگ و معلولیتها، فقر و غنا، سیل و زلزله و طوفان و آتش فشان، حشرات موذی و حیوانات درنده و... را بر جسم انسان محیط نموده و نفس او را با عقل، شهوت، هادیان الاهی از یکسو و شیطان و خناسان انسی از سوی دیگر و محدودیت در دنیا و لزوم علم و ایمان به غیب درگیر نموده است. از این رو باید گفت: کل عالم هستی با همه نعمات و بلاهایش صحنه امتحان و ابتلای انسان و سبب تعالی و ترقی نفس او در دنیا و آخرت است، و اگر این معضلات نبودند، ترقی و تعالی هم برای انسان محال مینمود. بنابراین، اگر انسان مؤمن در زندگی دچار مشکل شد، باید آن را به فال نیک بگیرد، و آن را امتحان و آزمایش الاهی تلقی کند، نه این که تصور کند خداوند او را رها کرده و توجهی به او ندارد. همان گونه که الیای الاهی این گونه می کردند. امام حسین (ع) در روز عاشورا هرچه عرصه بر او تنگ تر می شد، می فرمود: خدایا راضی به قضای تو و تسلیم امر تو هستم.
- [سایر] کسی در تمام زندگی اش تنها به خدا توکل کرده و از او کمک خواسته؛ چرا هنگامی که مورد ستمی قرار می گیرد، خدا از او حمایت نمی کند؟
- [سایر] سلام حاج آقا.اسم من غزله.برنامتونو دیدم.حاج آقا خدا خیرتون بده واقعا از فرمایشاتتون لذت بردم اما فکر میکنم نزدیک به 56 ساله که شادی برای من معناشو از دست داده از وقتی که پدرم ما رو به ازای عشوه های یه زن کثیف و خیابونی فروخت.از وقتی که به هر بهانه ای و به خاطر هر حرفی از بی کسی مادرم سواستفاده کردو به قصد کشت کتکش زد.از زمانی که همه گول ظاهر حق به جانب و ریش و نمازای ریاییشو خوردن و گفتن حق با اونه این در حالی بود که من و مادرم چه شبهایی که تا صبح کاری جز گریه نداشتیم و چه محبتها و چه وقتها و چه پولهایی که از جانب پدرم صرف هوی و هوسش نشد. پدرم فقط به ما خیانت نکرد اون به ما ظلم کرد ظلمی که حتی دشمنم به آدم نمیکنه چه برسه به یه مرد در حق زن و بچش.شاید کاری که من کردم هیچ بچه ای نکنه یا دلش نیاد اما من آرزوی مرگ پدرمو کردم از کارمم اصلا پشیمون نیستم یا از عذابش نمیترشم چون اون به ناحق به ما ظلم کرد.به ناحق مادرمو عذاب داد ------ .با این حال شما بگین من چطور میتونم شاد زندگی کنم؟؟؟؟؟.اگه بدونین چقدر دلم از همه چی پره و نمیتونم به کسی بگم ----- -به خدا اگه از ترس اون دنیا و ترس از بی کسیها و تنهایی های مادرم نبود تا حالا صد بار خودمو کشته بودم-----.حاج آقا من فقط میخواستم یه کم درد و دل کنم اما شما که به خدا نزدیکترین به خودش قسمتون میدم بهش بگین این حق من نبود.من که هیچ وقت ازش غافل نشدم.من که همیشه گفتم توکل به خودش..بگین اگه امتحانم بود دیگه بسه ----- بگین دیگه نمیتونم------- (غزل18 ساله)
- [سایر] با سلام و آرزوی قبولی طاعات و تشکر از اینکه برای راهنمایی دیگران وقت می گذاریدمطمئنا اجرتان نزد خداوند محفوظ خواهد ماند. اینجانب دختری هستم 22ساله که تا کنون خواستگاران بسیاری داشته ام اما نتوانستم از میان آنها فرد مورد نظر خودم را پیدا کنم البته من معیارهای سختی در انتخاب همسر ندارم فقط کسی را می خواهم که برای من همرا و دو بال باشد تا من را درانسان بهتر شدن کمک کند. اکثر اطرافیانم معتقد هستند که جستجوی من برای چنین فردی بی فایده است و اگر کسی را پیدا کردم که نماز می خواندو روزه می گرفت باید به او جواب مثبت بدهم ولی من به خدا توکل کرده و نمی خواهم به این جور افراد قناعت کنم .نمی خواهم هر وقت زندگی نامه شهیدان را می خوانم از نداشتن آن زندگی حسرت بخورم.اصل مطلب این است که من خود فکر می کنم فرد مورد نظرم را پیدا کرده ام ولی نمی توانم از کسی کمک بخواهم تا مرا راهنمایی کند می خواستم اقدام به تحقیق بیشتر از ایشان کنم اما دودل بودم از پیشنماز مسجد خواستم استخاره کند و نیتم این بود که اگر این همان فردیست که من مد نظر دارم واقدام من صحیح است خدا مرا راهنمایی کند که جواب استخار خوب آمد (سوره نور/37)که معنی این آیه برای من خیلی جالب بود. حالا نمی دانم چگونه برای تحقیق و قدم جلو گذاشتن اقدام کنم یا باید از کسی کمک بگیرم از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید تابتوانم راه درست را انتخاب کرده و در آن قدم بگذارم.در ضمنانتخاب من به این دلیل نبوده که به ایشان بسیار علاقه دارم. در زیر مشخصات خودم و ایشان را برایتان می نویسم. م.س:22ساله/لیسانس کارتوگرافی/خانه دار/ ایشان: ...خصوصی... با تشکر از شما
- [سایر] مسئله ای که مطرح می کنم سوالی است که به یکباره در ذهنم به وجود نیامده است بلکه به نوعی با آن زندگی کرده ام اما به تازگی نسبت به آن آگاهی یافته ام . این موضوع مربوط به درک من از بیت معروف حافظ است که می فرماید : هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند . وقتی این بیت را با دنیای واقعی و مسائل گوناگون در آن ، چه تاریخی و چه مرتبط با امروز مقایسه می کنم به صحت آن ایمان می آورم . اما از طرف دیگر این موضوع مرا آزار داده و ذهنم را به شدت مشوش می کند . چرا که هرگاه تصمیم می گیرم میزان تقرب و توکل خودم را به خدواند افزایش دهم این احساس پیش می آید که از این لحظه به بعد باید منتظر بلا های آسمانی باشم که بر سرم فرود آید و لذا تقرب به درگاه خداوند برای من نه تنها کمک نمی کند بلکه روحیه ی مرا ضعیفتر از گذشته می کند و احساس می کنم که با توجه به تجربیات تاریخی و حال امروز افراد من هم باید به سیل شکست خوردگانی این چنینی اضافه شوم . این موضوع یک تناقض رنج آور است و گویی سنت الهی بر این است که هر که رابطه اش رابا خداوند قوی تر کند محکوم به بدبختی کشیدن و رنج و حتی در برهه هایی ذلت است .این موضوع را در مطالعه ی سرگذشت بسیاری از مومنان و حقیقت جویان تاریخ و امروز جهان به خوبی مشاهده می کنید . این موضوعات موجب شده نتوانم به خوبی با خداوند رابطه برقرار کنم و این دست سوالات ذهن مرا به شدت آزار می دهد . من انتظار داشتم با توکل و تقرب به درگاه پروردگار بر قوت قلبی من افزوده شود و مطمئن تر از قبل به زندگی ادامه دهم اما احساسم اکنون بر عکس شده . لطفا مرا راهنمایی و از این رنج نجات دهید . با تشکر
- [سایر] با سلام وخسته نباشیدوارزوی قبولی عزاداریهای شما حاج اقا در ابتدااز اینکه میتوانم باشما صحبت کنم بی نهایت خوشحالم ومیخواهم در باره مشکلی که زندگیم را تحت تاثیر قرار داده با من همفکری کنید من خانمی سی وسه ساله هستم ومدت چهارده سال است که ازدواج کرده ام همسرم پسرعموی من است ودر ارتباط با خودمان باهم هیچ مشکلی نداریم اما از انجاکه ما با هم فامیل نزدیک هستیم گذشته ما در زندگی ما تاثیر زیادی گذاشته ودائم زندگی ما را با چالش رو به رو میکند اقای دکتر همسر من با کمک من موفق شد دکترای خود را بگیرد و من هم با کمک او توانستم لیسانسم را بگیرم ما شکر خدا دو فرزند خوب وسالم داریم خدا را شکر وضع مادی خوبی هم داریم همه چیز در زندگی ما خوب است اما فقط تا زمانی که پای خانوادهاش به میان نیامده باشد ان موقع است که نه من طاقت میاورم ونه همسرم ازدواج ما تقریبا یک ازدواج تحمیلی بوده که خدا را شکر از نوع موفق ان است ومن قبل از ازدواج شدیدا با خا نواده همسرم مخالف بودم چون هم عمو وهم همسر وبچه های او در حق ما ظلم کرده بودند ومن هرگز نتوانسته ام انها را ببخشم اما قسمت من به این ازدواج بوده وحالا بعد از سالها نمیتوانم گذشته ها را فراموش کنم وعلیرغم علاقه شدید به همسرم گاهی اوقات به خاطر انها با همسرم می پیچم چه کنم بین دو راهی مانده ام گاهی وقتها به قدری زندگی برایم سخت میشود که مخواهم یا فرار کنم یا از او جدا شوم چه کنم اقای دکتر بدجوری بین دو راهی مانده ام تو را به خدا مثل پدرم مرا نصیحت نکنید که برو خدا را شکر کن که زندگی خوبی دارم چون من همه چیز را پیش خودم سنگین و سبک کرده ام وهمیشه از خدا به خاطر زندگی خوبم تشکر کرده ام اقای دکتر پدر ومادر من افرادی تحصیل کرده اند که مرا به سبک بیسوادها شوهر داده اند اقای دکتر من این زخم کهنه را چه کنم که گاهی وقتها مثل دمل چرکی سر باز میکند وهمه چیز مرا به هم میزند چه کنم
- [سایر] [اللهم عجل لولیک الفرج ] سلام آقای مرادی .فرارسیدن ماه شوال را به شما تبریک عرض می کنم و امیدوارم همگی از ماه پر فضیلت رمضان دست پر بیرون آمده باشیم ، خوشبختانه ماه رمضون امسال برای من یک فرق عمده داشت و اون این بود که خدا منو به یه جای خوبی دعوت کرد که خیلی خیلی عالی بود ، خدا منو دعوت کرد به یه اعتکاف توی 3 روز آخر ماه رمضون که اعتکاف دانشجویی بود و توی حرم امام خوبیها ( امام رضا (ع))در مسجد گوهرشاد برگزار شد من اصلا تصور اینکه یه روز برم اعتکاف اونم توی ماه رمضون (چون فکر می کردم فقط اعتکاف در ماه رجب برگزار می شه )بالاخره رفتم و جاتون خالی چه محیطی بود هرچی بگم کم گفتم چقدر تونستم با خدا درد و دل کنم بماند ولی فقط همین که خیلی کمکم کرد تا خدا رو بهتر بشناسم فقط از این می ترسم که باز با برگشتن به جامعه و محیط زندگی مادی دوباره منو برگردونه به زندگیه سابقم و این داره عذابم می ده خیلی دوست دارم که تا آخر عمرم توی همون حال و هوای اعتکاف باقی بمونم و شیطون و هوای نفسم دیگه نتونن بر من تسلط پیدا کنند ، برای همین از شما خواهش می کنم که منو راهنمایی کنم تا بتونم به هر طریقی که شده به خدا نزدیک و نزدیک تر بشوم (البته می دونم که خیلی سخته ولی هرچی باشه با توکل بر خدا و با کمک خود خدا انجام می دهم ) . ومی خواهم بدانم گفتن (( اعوذ بالله من النفسی و شیطان الرجیم ))چقدر در دوری از شیطان موثر است. از شما ممنونم که این فرصت را برقرار کردید تا بی واسطه با شما سخن بگویم . ان شاءالله خداوند بهترین اجرها را در دنیا و آخرت برای شما قرار دهد . خدا نگهدارتان باشد
- [سایر] سلام حاج آقا! خدا قوت! خواستگاری دارم 37 ساله لیسانس حسابداری دارد و کارمند بانک است. وضع کار و تحصیلات و ظاهرش خوب و مورد پسند است اما--- تا حالا دو بار با هم صحبت کردیم. ظاهر قضیه این بود که خانواده مذهبی ای هستند و دنبال دختر مذهبی هم می گردند اما وقتی با ایشان صحبت کردم به چند نکته اشاره کرد: ... ... 12. خیلی خیلی صادق بود و به نظر می رسید درون پاکی دارد و این حرف ها و افکار را از چند مسلمان نما و کسانی که به اسلام درست عمل نمی کنند گرفته است و فکر کرده اسلام همین است و دنبال اصلاح افکار خود هم نرفته است. خود را معتدل و بقیه را خشک مذهب می نامید. 13. به نظر می رسید به نوعی دچار کمبود عاطفه بوده است و شدیدا نیاز به محبت دارد. گفت اهل ابراز عاطفه هم هست. ... حالا هم که موردی پیش آمده این جوری است؟ !!! آخه من باید چه کار کنم؟ چقدر دیگه باید صبر کنم که یه آدم درست و حسابی از نظر ایمان و اخلاق سراغم بیاد. مامان و بابام که کلید کردند که دیگه ما خسته شدیم . برو دیگه!!!! حاج آقا به خدا اونا دیگه تحمل ندارن ؟ من چه کار کنم؟ تازه حال روحی ام کمی خوب شده بود اما حالا کم کم صدای اعتراضم داره به سمت خدا بلند میشه. ناسپاسی نمی کنم اما بعد از این همه دعا برای این که همسری صالح داشته باشم، انتظار موردی بهتر از این را داشتم. تقریبا جواب خودم منفی است اما گاهی این در ذهنم می آید که شاید خدا این فرد را سر راهم قرار داده تا من وسیله ای برای هدایتش باشم. برادرم می گوید از طریق شخص ثالثی که او هم قبولش دارد( خانم برادرش که واسطه ما بود و دوست دوستم است و من تقریبا ایشان را نمی شناسم و از افکار مذهبی ایشان اطلاعی نداریم) مسلمانی را در قالب همین اختلافاتی که با او داری برایش تعریف کن. شاید دادن آگاهی به او باعث تغییر عقیده اش شود. البته من ترجیحم این است که به یک مشاور مراجعه کنیم. آقای مرادی! با توجه به سن و سال و افکار این آقا و حساسیت خودم روی مسایل دینی آیا اصلا صلاح هست این جریان ادامه پیدا کند و اگر صلاح است به چه روشی و چگونه؟ آیا شروع زندگی با چنین تفاوت هایی محلی از اعراب دارد( بر فرض هدایتگری) . دیگران می گویند اگر زن زندگی هستی برو و او را به راه بیاور!!!
- [سایر] همچنان که می دانیم برخی قائل بر این هستند که قرآن بازتاب تفکر جاهلی عرب بوده است و در نتیجه بسیاری از مسائل که در قرآن مطرح شده است مربوط به خرافات همان مردم است. از جمله این موارد را موضوع هفت آسمان،شیاطین،اجنه و.. می دانند و این سخن مبتنی بر این فرض است که قرآن همان سخن پیامبر اکرم (ص) است که بر گرفته از علوم پیرامون شخص پیغمبر اکرم (ص) بوده است که برای من در این زمینه سوالات و ابهامات سمجی هست که امیدوارم مرا در این زمینه یاری فرمایید. نکته بعد این است که بر فرض بپذیریم که هیئت بطلمیوس در آن دوران رواج داشته است اکنون باید آن را با قرآن مقایسه کرد که در این زمینه نیز سوالاتی پیش می آید.در هیئت بطلمیوس هفت فلک برای ماه و خورشید و پنج سیاره دیگر وجود دارد که هر یک بر دیگری محیط است و در فلک هشتم ستارگان قرار دارند و در فلک نهم فرشتگان و در فلک دهم جایگاه خداوند است.در این فرض فلک هشتم مرز بین عالم مادی و غیر مادی است.در قرآن نیز ما با هفت آسمان مواجه هستیم که آسمان دنیا با ستارگان زینت داده شده اند.اگر دنیا را پایین تر ترجمه کنیم در آن صورت با هیئت بطلمیوس جور در نمی آید چون آسمان پایین تر در آنجا جایگاه ماه است نه ستارگان.اما سوالی پیش می آید و آن اینکه چه قرینه ای برای ترجمه دنیا به پایین تر وجود دارد؟ولی اگر دنیا را همان دنیا ترجمه کنیم به نظرم قضیه بر عکس می شود.با توجه به اینکه سماوات در قرآن مادی هستند( با توجه به تفسیر مرحوم علامه طباطبایی ( ره) در تفسیر آیات سوره فصلت و همچنین عبارات نهج البلاغه از ترجمه مرحوم دشتی) آنگاه اگر ما همه این هفت آسمان مادی را دنیا فرض کنیم ،آسمان دنیا می شود همان فلک هشتم که بالای این هفت آسمان است که هم مزین به ستارگان است و هم اینکه مرز بین دنیا و آخرت است و لذا مانع هجوم شیاطین به این آسمان می شوند تا از آسمان های بالاتر ( ملأ اعلی) استراق سمع نکنند.چگونه می توان این دیدگاه را رد کرد؟البته نکته ای که شاید بر این دیدگاه خدشه وارد کند آن است السما الدنیا با الف و لام آمده که نشان می دهد این آسمان یکی از همان آسمان های هفت گانه مذکور است.در نتیجه آسمان دنیا نمی تواند خارج از همین هفت آسمان مثلا آسمان هشتم یا فلک هشتم باشد. می خواستم بدانم برای رد این دیدگاه آیا دلیل دیگری وجود دارد.البته می دانیم نقاط اختلافی دیگری بین قرآن و هیئت بطلمیوس وجود دارد مثل شناور بودن ماه و خورشید در فلک و تفاوت معنای فلک در این دو دیدگاه و... .( البته اثبات حرکت زمین و خورشید در قرآن برای من مشکل است.) ولی همانگونه که مشاهده می شود در این تعبیر رجم شیاطین براحتی قابل توجیه است و تازه بر فرض اختلاف با هیئت بطلمیوس این سوال سمج تر پیش می آید که شاید این تعابیر قرآن با همان اختلافاتی که دارد، درست است که با هیئت بطلمیوسی جور در نمی آید اما ممکن است با نجوم پذیرفته شده در آن دوره که احتمالاً لزوماً منطبق با نظرات بطلمیوس نبوده جورد در بیاید.لطفا مرا هر چه زودتر در این زمینه کمک کنید چون اگر این حرف ها درست باشد هه چیز پا در هوا می شود و نه قرآن، قرآن می ماند و نه تعریفی که ما از انسان و خدا و جهان داده ایم صحت داردو همه چیز تاریک می شود.نه هدفی،نه آرمانی،نه حرکتی به سوی تعالی و ...
- [سایر] نزدیک به دو ماه است که دچار وسواس فکری فوق العاده شدیدی شده ام که الحمدالله با استعانت از ادعیه کمی بهتر شده ام . شاید کمتر کسی بتواند با اون حالتی که من داشتم طاقت بیاورد که من این مورد را مدیون خدا هستم. چراکه دیده و شنیده ام افراد در این حالت حتی دست به خودکشی می زنند. اما من خودکشی نکردم و نمی کنم. ولی آن چنان انرژی از من گرفته شده است که زندگی برایم بی معنی و احساساتم کمرنگ و حتی گاهی اوقات بی رنگ شده است. می ترسم در این حالت بمانم و چیزهای دیگری را از دست بدهم. چنانچه تا به الان چیزهایی را از دست داده ام مثل لذت عبادت مثل احساس دوست داشتن زیبایی ها مثل نگاه در آینه کردن و شکرخدا از زیبایی که به من عطا کرده است. من الان حتی من از چهره خودم می ترسم! در دانشگاه ناموفق هستم . آرامش درونی و احساسات خوب سابقم هنگام عبادت مهم ترین چیز های هستند که از دست داده ام. شبها خواب ندارم و این سیل افکار که مرا با خودش می برد نمی دانم چرا؟ نمی دانم چی شد؟.. با وجود اینکه من آدمی بودم که خدا را مثل عشق طفلی به مادرش دوست داشتم و می پرستیدم و الان از خدا می ترسم... می ترسم از اینکه خدا را از دست داده باشم و خدا مرا از افرادی قرار داده باشد که به حال خودشان رها شده اند! یکسال پیش با خدا معامله ای کردم و الان تنها امیدم این است که این آزمایش الهی است که شامل حالم شده است.با تمام این تفاصیلی که بیان کردم و امیدوارم درک کرده باشید، هنوز نمازم را اول وقت میخوانم، حجابم را بهتر از پیش رعایت می کنم و ادعیه را رها نمی کنم! پدرم گوسفندی رو برایم قربانی کرد! من همیشه به یاد خدا هستم و سایت شمارو زیرو رو کردم و تقریبا هر کاری بوده انجام دادم و مواظب رفتارم هستم تا جایی که جز والدینم هیچ کس از دردم خبری نداره دوست ندارم پیش روانپزشک یا روانشناس برم چون می ترسم حالم را بدتر کنند. می خواهم خودم مسئله ام را حل کنم! چون این مشکل را مشکل معنوی می دانم. این که پیش شما آمده ام فقط به خاطر اعتمادی که از گذشته ها به شما داشته ام! پرسشم از شما این است: "چرا به جایی رسیده ام که زندگی ام سیر طبیعی ندارد و همه چیز برایم علامت سوال شده است؟" من که داشتم زندگی می کردم و وقتی خودم را در آینه می دیدم خدا را شکر می کردم (از بس که درونم آروم بود).جالب است بدانید الان خواستگاری دارم که فرد خوبی است. اما با این افکار فکر کنم او را هم از دست بدهم. شما بگوئید چه کار کنم تا به زندگی طبیعی خود برگردم و روحم را آرام کنم و ایمان به قلبم برگردد و شر شیطان را از خود دور کنم؟ چکار کنم تا بتوانم خالصانه بندگی کنم؟
- [آیت الله بهجت] با توجه به این که اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات متعدد و در صورت مواجهه با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه دارای تخصّص و تجربه ی کافی باشد، عملاً مسایل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد زیرا: اولاً هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه ی کافی باید همان مراحل اولیّه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصّص است). ثانیا به علت جمعیّت زیاد، امکانات کم، فرصت های ناکافی و ده ها علل دیگر (حداقلّ در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت پزشکانی که از ابتدا کاملاً مسلّط باشند به طبابت بپردازند. 1) در مواردی پزشک داروی مؤثّر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش نموده و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. 2) یا مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است. اما هم چنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبان گیر این بیمار خواهد شد. (که البته 1 و 2 شامل مسایل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده است و قضا و قدر الهی هر چه باشد بر او جاری خواهد شد و بدین ترتیب خود را در معرض مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابه جای آن قرار ندهد و کار وی را به خدا واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد و یا به تدریج دچار عوارض و مرگ گردد. اصولاً در چنین مواردی که پزشک نمی داند برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد وظیفه ی او چیست؟ درمان های بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد (که ممکن است خود آن ها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) یا عدم هر گونه اقدام درمانی؟ اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد، آیا مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولّیتی متوجّه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته باید در نظر گرفته شود که گاهی، فرصت هیچ مشورت و ارجاع بیمار به پزشکان متخصّص و آگاه دیگری وجود ندارد (مثلاً گاهی پزشکی که دارای تجربه ی کافی نباشد، با بیماری در حالت بی هوشی مواجه می شود که نمی داند به طور مثال این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند در بدنش دچار بی هوشی شده و در این حالت طبیعی است که درمان کاملاً متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود).