منظور از این که گفته شده عقل اول بر فلک نهم منطبق است، یعنی چه؟
در جواب پرسش مطرح شده باید گفت؛ اصولاً منشأ پیدایش نظریه افلاک جسمانی، برداشت نادرستی بوده که فلاسفه و حکیمان از سخنان دانشمندان علم هیئت کردند. توضیح این‌که: در علم هیئت منظور از افلاک، همان مدارات و دوائر است، ولی برای تسهیل در آموزش، آنها را به صورت افلاک مجسمه یعنی آسمان‌های جسمانی تصویر کرده‌اند. این دانشمندان در مقام سهولت تعلیم و اسناد حرکات کواکب به مبادی حرکات، افلاک مجسمه را آن‌چنان تنظیم و ترتیب داده‌اند که با هیچ‌یک از قواعد فلسفی منافات نداشته باشد. مثلاً خلأ لازم نیاید؛ به همین جهت در هیأت مجسمه، همۀ ثوابت را در یک فلک مجسم فرض کرده‌اند. این افلاک، نُه فلک‌اند[1] که عبارت‌اند از: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری، زحل، فلک ثوابت و فلک اطلس.[2] این محاسبات آن‌قدر دقیق‌اند که به گفته قوشجی،[3] رئیس رصد خانه سمرقند، همخوانی این محاسبات با مشاهدات تجربی از رویدادهای نجومی و تشخیص جایگاه ستارگان، بهت آور و محیر العقول است.[4] ولی حکیمان به اشتباه، افلاک مجسمه[5] را به معنای واقعی آن تلقی کردند و آسمان‌های جسمانی را تقبل نموده‌اند، و با ضمیمۀ آن به مسئلۀ علو مطلق و سفل مطلق و تمسک به محدد الجهات، سخن از امتناع کون و فساد و خرق و التیام افلاک را پیش کشیدند. البته بحث از افلاک در الهیات فلسفه مختص بحث امتناع کون و فساد و خرق و التیام افلاک نیست، بلکه علاوه بر آن، یک‌بار در پیدایش کثرت از وحدت حقه حقیقیه پیش آمده است، و یک‌بار هم در ربط حادث به قدیم و متغیر به ثابت، و یک‌بار هم در نفوس فلکی و غایات آنها.[6] یعنی آن افلاک مجسمه در علم هیأت که فقط برای سهولت تعلیم و تعلم و جهت بیان‏ اختلاف حرکات تصویر شده بود، در طبیعیات فلسفه به عنوان افلاک مجسمه حقیقی و آسمان‌های جسمانی واقعی که مبدأ حرکتی‌اند معرفی شد. در مورد عقل اول[7] نیز باید گفت؛ همه حکمای الهی، اعم از مشائیان، اشراقیان و اصحاب حکمت متعالیه، بر این‏ امر اتفاق نظر دارند که عالمی به نام عالم عقل وجود دارد و این عالم واسطه در ایجاد عالم پایین می‌‏باشد. نحوه صدور سایر ممکنات از عقل اول بدین صورت است که از تعقل واجب تعالی، عقل دوم و از تعقل وجوب غیری، وجود صورت فلک اقصی(نفس فلک اقصی) و از تعقل امکان ذاتی، جرم فلک اقصی به وجود می‌‏آید و به همین ترتیب تا عقل نهم که عقل دهم(عقل فعال)، نفس فلک قمر و جرم آن‌را به وجود می‌‏آورد. عقل فعال، هیولای عالم عناصر و صورت جسمی منطبع در آن‌را که ملازم با آن است، می‌‏آفریند و آن‌گاه صورت‌‏های جوهری و اعراض، بر حسب استعدادهای حاصل از تأثیر اوضاع فلکی و حرکات آنها، به مرور توسط عقل فعال ایجاد می‌‏شود.[8] پس افلاک که صرفاً تصور و تخیل منجمین برای تسهیل در محاسبات نجومی بود، چنان در ذهن فلاسفه رسوخ کرد که در تبیین چگونگی ایجاد عالم و صدور آن از صادر اول گفته‌اند از عقل اول، فلک نهم و از عقل دوم، فلک هشتم ... تا از عقل نهم فلک اول و از عقل عاشر، مادون فلک قمر که عالم کون و فساد است، پدید آمده است.[9]   [1] . ما دون فلک قمر را فلک نمی‌‏نامند، بلکه کره می‌‏گویند. کره نار، کره هوا، کره آب، کره خاک. [2] . به فلک اطلس فلک الافلاک و معدل النهار و فلک اعظم نیز گفته می‌شود. وجه نام‌گذاری او به این جهت است که چون در آن هیچ ستاره‌‏ای نیست و از طرفی لفظ اطلس هم بی‌‏نقطه است، آن‌را به این نام نامیده‌اند. [3] . علاء الدین، ملّا علی قوشچی، رئیس و مدیر رصد خانه سمرقند، و مصنّف و شارح زیج الغ بیکی، در شرح فصل دوم از مقصد دوم تجرید الاعتقاد خواجه طوسی: «و کفی بهم فضلا أنهم تخیّلوا من الوجوه الممکنة ما تنضبط به أحوال تلک الکواکب مع کثرة اختلافاتها علی وجه تیسّر لهم أن یعیّنوا مواضع تلک الکواکب و اتصالات بعضها مع بعض فی کل وقت أرادوا بحیث تطابق الحسّ و العیان مطابقة تتحیّر فیها العقول و الأذهان. و من تأمّل فی احوال الأظلال علی سطوح الرخامات شهد أن هذا لشی‏ء عجاب و أثنی علیهم بثناء مستطاب». نراقی، ملا احمد‏، خزائن‏، ص 27، نشر قیام‏، چاپ اول‏، قم‏، 1378. ملاحظات: پاورقی‌ها و تعلیقات این کتاب از علامه حسن زاده می‌‏باشد. [4] . حرکت یومیه را به فلک اطلس نسبت می‌دهند، چنان‌که جمعی دیگر از فیثاغورس و أبرخس که قبل از میلاد مسیح بودند و در اسلام ابو سلیمان سجستانی و جمعی دیگر زمین را متحرک می‌‏دانستند و حرکت یومیه را به زمین نسبت دادند. شیخ بهایی در تشریح الافلاک می‌گوید: «در لسان شرع از فلک‏ نهم‏ تعبیر به عرش و از فلک ثوابت تعبیر به کرسی می‌‏شود». البته مراد ایشان عرش و کرسی عالم جسمانی است که نمایانگر عرش و کرسی حقیقی واقعی‏‌اند. البته ابن عربی کلامی دارد که با کتب هیأت و نجوم وفق نمی‌‏دهد. ایشان فلک کرسی و فلک عرش را بعد از فلک ثوابت و اطلس آورده است، در حالی‌که اطلس و ثوابت، همان عرش و کرسی‌‏اند چنان‌که از گفته شیخ بهایی واضح و روشن شد. حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 123، نشر وزارت ارشاد، چاپ اول‏، تهران، 1378ش‏. [5] . فلاسفه فلک را جسم شفافی معرفی کردند که حاجب و مانع ماورای خود نیست، به گونه‌ای که همه ستارگان و سیارات برای اهل زمین قابل رؤیت است.  . [6] ولی هیچ‌یک از این مسائل، برهان قاطع بر وجود واقعی آسمان جسمانی اعنی فلک مجسم نیست. حسن زاده آملی، حسن، دروس هیئت و دیگر رشته‌‏های ریاضی، ج ‏2، ص 753، بوستان کتاب، قم، چاپ چهارم، 1378ش. [7] . از آن به «ربوبیّت عُظمی‏» و «سلطنت کبری‏» و از دارنده آن مقام به «خلیفه اعظم»، «قطب اقطاب»، «انسان کبیر»، «آدم حقیقی»، «قلم اعلی‏»، «عقل‏ اوّل‏» و «روح اعظم» تعبیر می‏شود. ناجی نصرآبادی، محسن، فیض‌‏نامه، ص 209، نشر مدرسه عالی شهید مطهری رحمه الله( کنگره فیض کاشانی)، بی‌تا، بی‌جا. [8] . خواجه طوسی در اجوبه مسائل نصیریه جهات عقل اول را چهار تا می‌شمرد و آن‌را منسوب به حکما می‌داند که عبارت‌اند از: «وجود من الاول، امکان من ذاته، تعقل الاول و تعقل لذاته». پس به لحاظ وجودش مبدأ صورت فلک است و به لحاظ امکانش مبدأ ماده آن و به لحاظ تعقل مبدأش، مبدأ عقل ثانی و به لحاظ تقعل لذاته‌اش مبدأ نفسی است که نفس آن فلک است. سپس این مطالب حکما را از باب تمثیل و مجاز می‌شمرد و می‌گوید این گفته‌ها بر اساس قطع و تحقیق نیست و بعد نظر خود را این چنین بیان می‌دارد: «و الحقّ الّذی یقتضیه اصولهم: أنّ جمیع الموجودات صادرة عن المبدأ الأوّل. و إنّما تصدر عنه باعتبارات هی أمور معقولة، أوصافا کانت أو إضافات أو سلوبا». نصیرالدین طوسی، محمدبن محمد، اجوبه المسائل النصیریة، ص 44، نشر پژوهشگاه علوم انسانی‏، تهران‏، چاپ اول‏، 1383ش‏. [9] . حسن زاده آملی، حسن، هزار و یک کلمه، ج ‏5 ص 66، بوستان کتاب‏، قم، چاپ سوم، 1381ش.
عنوان سوال:

منظور از این که گفته شده عقل اول بر فلک نهم منطبق است، یعنی چه؟


پاسخ:

در جواب پرسش مطرح شده باید گفت؛ اصولاً منشأ پیدایش نظریه افلاک جسمانی، برداشت نادرستی بوده که فلاسفه و حکیمان از سخنان دانشمندان علم هیئت کردند.
توضیح این‌که: در علم هیئت منظور از افلاک، همان مدارات و دوائر است، ولی برای تسهیل در آموزش، آنها را به صورت افلاک مجسمه یعنی آسمان‌های جسمانی تصویر کرده‌اند. این دانشمندان در مقام سهولت تعلیم و اسناد حرکات کواکب به مبادی حرکات، افلاک مجسمه را آن‌چنان تنظیم و ترتیب داده‌اند که با هیچ‌یک از قواعد فلسفی منافات نداشته باشد. مثلاً خلأ لازم نیاید؛ به همین جهت در هیأت مجسمه، همۀ ثوابت را در یک فلک مجسم فرض کرده‌اند. این افلاک، نُه فلک‌اند[1] که عبارت‌اند از: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری، زحل، فلک ثوابت و فلک اطلس.[2] این محاسبات آن‌قدر دقیق‌اند که به گفته قوشجی،[3] رئیس رصد خانه سمرقند، همخوانی این محاسبات با مشاهدات تجربی از رویدادهای نجومی و تشخیص جایگاه ستارگان، بهت آور و محیر العقول است.[4]
ولی حکیمان به اشتباه، افلاک مجسمه[5] را به معنای واقعی آن تلقی کردند و آسمان‌های جسمانی را تقبل نموده‌اند، و با ضمیمۀ آن به مسئلۀ علو مطلق و سفل مطلق و تمسک به محدد الجهات، سخن از امتناع کون و فساد و خرق و التیام افلاک را پیش کشیدند. البته بحث از افلاک در الهیات فلسفه مختص بحث امتناع کون و فساد و خرق و التیام افلاک نیست، بلکه علاوه بر آن، یک‌بار در پیدایش کثرت از وحدت حقه حقیقیه پیش آمده است، و یک‌بار هم در ربط حادث به قدیم و متغیر به ثابت، و یک‌بار هم در نفوس فلکی و غایات آنها.[6]
یعنی آن افلاک مجسمه در علم هیأت که فقط برای سهولت تعلیم و تعلم و جهت بیان‏ اختلاف حرکات تصویر شده بود، در طبیعیات فلسفه به عنوان افلاک مجسمه حقیقی و آسمان‌های جسمانی واقعی که مبدأ حرکتی‌اند معرفی شد.
در مورد عقل اول[7] نیز باید گفت؛ همه حکمای الهی، اعم از مشائیان، اشراقیان و اصحاب حکمت متعالیه، بر این‏ امر اتفاق نظر دارند که عالمی به نام عالم عقل وجود دارد و این عالم واسطه در ایجاد عالم پایین می‌‏باشد. نحوه صدور سایر ممکنات از عقل اول بدین صورت است که از تعقل واجب تعالی، عقل دوم و از تعقل وجوب غیری، وجود صورت فلک اقصی(نفس فلک اقصی) و از تعقل امکان ذاتی، جرم فلک اقصی به وجود می‌‏آید و به همین ترتیب تا عقل نهم که عقل دهم(عقل فعال)، نفس فلک قمر و جرم آن‌را به وجود می‌‏آورد. عقل فعال، هیولای عالم عناصر و صورت جسمی منطبع در آن‌را که ملازم با آن است، می‌‏آفریند و آن‌گاه صورت‌‏های جوهری و اعراض، بر حسب استعدادهای حاصل از تأثیر اوضاع فلکی و حرکات آنها، به مرور توسط عقل فعال ایجاد می‌‏شود.[8]
پس افلاک که صرفاً تصور و تخیل منجمین برای تسهیل در محاسبات نجومی بود، چنان در ذهن فلاسفه رسوخ کرد که در تبیین چگونگی ایجاد عالم و صدور آن از صادر اول گفته‌اند از عقل اول، فلک نهم و از عقل دوم، فلک هشتم ... تا از عقل نهم فلک اول و از عقل عاشر، مادون فلک قمر که عالم کون و فساد است، پدید آمده است.[9]   [1] . ما دون فلک قمر را فلک نمی‌‏نامند، بلکه کره می‌‏گویند. کره نار، کره هوا، کره آب، کره خاک. [2] . به فلک اطلس فلک الافلاک و معدل النهار و فلک اعظم نیز گفته می‌شود. وجه نام‌گذاری او به این جهت است که چون در آن هیچ ستاره‌‏ای نیست و از طرفی لفظ اطلس هم بی‌‏نقطه است، آن‌را به این نام نامیده‌اند. [3] . علاء الدین، ملّا علی قوشچی، رئیس و مدیر رصد خانه سمرقند، و مصنّف و شارح زیج الغ بیکی، در شرح فصل دوم از مقصد دوم تجرید الاعتقاد خواجه طوسی: «و کفی بهم فضلا أنهم تخیّلوا من الوجوه الممکنة ما تنضبط به أحوال تلک الکواکب مع کثرة اختلافاتها علی وجه تیسّر لهم أن یعیّنوا مواضع تلک الکواکب و اتصالات بعضها مع بعض فی کل وقت أرادوا بحیث تطابق الحسّ و العیان مطابقة تتحیّر فیها العقول و الأذهان. و من تأمّل فی احوال الأظلال علی سطوح الرخامات شهد أن هذا لشی‏ء عجاب و أثنی علیهم بثناء مستطاب». نراقی، ملا احمد‏، خزائن‏، ص 27، نشر قیام‏، چاپ اول‏، قم‏، 1378. ملاحظات: پاورقی‌ها و تعلیقات این کتاب از علامه حسن زاده می‌‏باشد. [4] . حرکت یومیه را به فلک اطلس نسبت می‌دهند، چنان‌که جمعی دیگر از فیثاغورس و أبرخس که قبل از میلاد مسیح بودند و در اسلام ابو سلیمان سجستانی و جمعی دیگر زمین را متحرک می‌‏دانستند و حرکت یومیه را به زمین نسبت دادند. شیخ بهایی در تشریح الافلاک می‌گوید: «در لسان شرع از فلک‏ نهم‏ تعبیر به عرش و از فلک ثوابت تعبیر به کرسی می‌‏شود». البته مراد ایشان عرش و کرسی عالم جسمانی است که نمایانگر عرش و کرسی حقیقی واقعی‏‌اند. البته ابن عربی کلامی دارد که با کتب هیأت و نجوم وفق نمی‌‏دهد. ایشان فلک کرسی و فلک عرش را بعد از فلک ثوابت و اطلس آورده است، در حالی‌که اطلس و ثوابت، همان عرش و کرسی‌‏اند چنان‌که از گفته شیخ بهایی واضح و روشن شد. حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 123، نشر وزارت ارشاد، چاپ اول‏، تهران، 1378ش‏. [5] . فلاسفه فلک را جسم شفافی معرفی کردند که حاجب و مانع ماورای خود نیست، به گونه‌ای که همه ستارگان و سیارات برای اهل زمین قابل رؤیت است.  . [6] ولی هیچ‌یک از این مسائل، برهان قاطع بر وجود واقعی آسمان جسمانی اعنی فلک مجسم نیست. حسن زاده آملی، حسن، دروس هیئت و دیگر رشته‌‏های ریاضی، ج ‏2، ص 753، بوستان کتاب، قم، چاپ چهارم، 1378ش. [7] . از آن به «ربوبیّت عُظمی‏» و «سلطنت کبری‏» و از دارنده آن مقام به «خلیفه اعظم»، «قطب اقطاب»، «انسان کبیر»، «آدم حقیقی»، «قلم اعلی‏»، «عقل‏ اوّل‏» و «روح اعظم» تعبیر می‏شود. ناجی نصرآبادی، محسن، فیض‌‏نامه، ص 209، نشر مدرسه عالی شهید مطهری رحمه الله( کنگره فیض کاشانی)، بی‌تا، بی‌جا. [8] . خواجه طوسی در اجوبه مسائل نصیریه جهات عقل اول را چهار تا می‌شمرد و آن‌را منسوب به حکما می‌داند که عبارت‌اند از: «وجود من الاول، امکان من ذاته، تعقل الاول و تعقل لذاته». پس به لحاظ وجودش مبدأ صورت فلک است و به لحاظ امکانش مبدأ ماده آن و به لحاظ تعقل مبدأش، مبدأ عقل ثانی و به لحاظ تقعل لذاته‌اش مبدأ نفسی است که نفس آن فلک است. سپس این مطالب حکما را از باب تمثیل و مجاز می‌شمرد و می‌گوید این گفته‌ها بر اساس قطع و تحقیق نیست و بعد نظر خود را این چنین بیان می‌دارد: «و الحقّ الّذی یقتضیه اصولهم: أنّ جمیع الموجودات صادرة عن المبدأ الأوّل. و إنّما تصدر عنه باعتبارات هی أمور معقولة، أوصافا کانت أو إضافات أو سلوبا». نصیرالدین طوسی، محمدبن محمد، اجوبه المسائل النصیریة، ص 44، نشر پژوهشگاه علوم انسانی‏، تهران‏، چاپ اول‏، 1383ش‏. [9] . حسن زاده آملی، حسن، هزار و یک کلمه، ج ‏5 ص 66، بوستان کتاب‏، قم، چاپ سوم، 1381ش.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین